گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
جنايت يك پدر



قيس بن عاصم ، در ايام جاهليت از اشراف و رؤ ساء قبائل بود. پس از ظهور اسلام ايمان آورد. روزى در سنين پيرى بمنظور جستجوى راه مغفرت الهى و جبران خطاهاى گذشته خود شرفياب محضر رسول اكرم (ص ) گرديد و گفت : در گذشته ، جهل و نادانى ، بسيارى از پدران را بر آن داشت كه با دست خويش دختران بى گناه خود را زنده بگور سازند من نيز دوازده دخترم را در فواصل نزديك بهم زنده بگور كردم ، سيزدهمين دخترم را زنم پنهانى بزائيد و چنين وانمود كرد كه نوزاد مرده بدنيا آمده ، اما در خفا او را نزد اقوام خود فرستاد.
سالها گذشت تا روزى هنگاميكه ناگهان از سفرى بازگشتم دخترى خردسال را در سراى خود ديدم و چون شباهتى تام بفرزندانم داشت درباره اش ‍ بترديد افتادم و بالاخره دانستم دختر من است . بيدرنگ دختر را كه زار زار ميگريست كشان كشان به نقطه دورى برده و بناله ها و تضرعهاى او و اينكه بنزد دائيهاى خود باز ميگردم و ديگر بر سر سفره تو نمى نشينم اعتنا نكردم و زنده بگورش نمودم .
قيس پس از نقل ماجراى خود به انتظار جواب ، سكوت كرد در حاليكه از ديده هاى رسول اكرم (ص ) قطرات اشك فرو مى چكيد و با خود زمزمه مى فرمود: (من لايرحم لايرحم ) آنكه رحم نكند بر او رحم نشود، و سپس به قيس خطاب كرده و فرمود: روز بدى در پيش دارى . قيس پرسيد اينك براى تخفيف بار گناهم چه كنم ؟ حضرت پاسخ داد بعدد دخترانى كه كشته اى كنيز آزاد كن