گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
زن شجاع


ام حبييه دختر ابوسفيان ابتدا زن عبدالله بن جحش بود و رمله نام داشت زن و شوهر با هم مسلمان شدند. از عبدالله دخترى آورد كه او را حبيبه نام گذاشت از اينرو به ام حبيبه كنيه گرفت .
ام حبيبه با شوهر خود به حبشه مهاجرت كرد عبدالله در آنجا مرتد شده نصرانى گرديد و با ارتداد از دنيا رفت در زمان برگشتن از اسلام هر چه زوجه خود را اصرار كرد كه از دينش دست بردارد نپذيرفت و از او جدا گشت شبى در خواب ديد شخصى به او گفت (يا ام المومنين ) همينكه بيدار شد تعبير كرد كه به ازدواج پيغمبر در خواهد آمد.
پيغمبر(ص ) عمروبن اميه را به حبشه فرستاد، نامه اى كه در آن از ام حبيبه خواستگارى ميكرد همراهش نمود. عمرو وارد مجلس نجاشى شده نامه را تسليم نمود. نجاشى كنيز خود ابرحه را پيش ام حبيبه فرستاد تا اين مژده را به او بدهد ام حبيبه همينكه مژده ازدواج با پيغمبر(ص ) را شنيد هر چه زينت و زيور در برداشت بعنوان جايزه به ابرحه پيش كش نمود. براى اجراى عقد، و كالت به خالد بن سيعد بن عاص داد.
نجاشى مجلسى آراست جعفر بن ابيطالب و ساير مسلمين در آن مجلس ‍ جضور داشتند. خودش بوكالت از طرف پيغمبر(ص ) ام حبيبه را عقد نمود و خطبه را قرائت كرد.
گفت رسول خدا(ص ) مرا دستور داده كه ام حبيبه را به ازدواجش درآورم منهم چهارصد دينار براى او مهريه قرار دادم . آنگاه خالد بن سعد نيز خطبه اى خواند و ازدواج را از طرف ام حبيبه قبول نمود و چهارصد دينار را گرفت ، نجاشى دستور داد غذا بياورند حاضرين پس از خوردن غذا متفرق شدند.
خالد بن سعد چهارصد دينار را پيش ام حبيبه آورد، ام حبيبه پنجاه دينار آنرا براى ابرحه كنيز نجاشى فرستاد، در ضمن پيغام داد آن روز كه بشارت اين روز را دادى نقدينه اى در دست نبود كه جايزه ترا بدهم .
ابرحه پنجاه دينار را با تمام زينت و زيورى كه ام حبيبه باو بخشيده بود پس ‍ فرستاد گفت : تو امروز كه نوعروسى و بخانه شوهر ميروى باين مال بيشتر احتياج دارى ، و هم از طرف ديگر مادر دخترى هستى ، فقط از تو تقاضا دارم وقتى خدمت پيغمبر(ص ) رسيدى سلام مرا برسان و بگو ابرحه ميگويد من بردين شمايم و درود بر شما مى فرستم .
پيغمبر(ص ) شرحبيل را فرستاد، ام حبيبه را به مدينه آورد. با او زفاف نمود. ام حبيبه را به آنجناب رسانيد، رسول اكرم (ص ) در جواب فرمود (عليها السلام و رحمة الله و بركاته ).
گويند وقتى خبر ازدواج ام حبيبه به ابوسفيان رسيد گفت ((ذاك الفحل لايقرع انفة )) اين مرد بينى اش كوبيده نخواهد شد.
در صلح حديبيه كه بين پيعمبر(ص ) و قريش پيمان بسته شد يكى از شرايط صلح اين بود كه هيچكدام به قبايل هم پيمان با آن ديگرى زيان نرسانند. اتفاقا مردى از قبيله بنى بكر كه هم پيمان قريش بودند چند شعرى در هجو پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خواند. شخصى از قبيله خزاعه شنيد، بين آندو نزاع شد و كار به جنگ دو قبيله كشيد. در اين جنگ قريش مخالفت با پيمان كرده به كمك بنى بكر بر سر قبيله بنى خزاعه شبيخون زدند و عده اى از آنها را كشتند.
پس از نقض پيمان عمرو بن سالم خزاعى وارد مدينه شد و اشعارى در حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خواند كه در اشعار اشاره مى كرد به پيمان شكنى قريش و طلب يارى از پيغمبر(ص ).
از طرفى ابوسفيان فهميد كه بواسطه اين پيمان شكنى پيغمبر اكرم بمدد خزانه بر سر آنها خواهد آمد ازينرو پس از مشورتى كه نمود قرار بر اين گذاشت كه به مدينه آيد و صلح نامه را تجديد نمايد و بر مدت آن بيفزايد، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به مسلمين مى فرمود: به همين زودى ابوسفيان خواهد آمد كه پيمان را براى مرتبه دوم ببندد و مدت را زياد نمايد ولى نااميد برخواهد گشت .
ابوسفيان وارد مدينه شد، بخانه دختر خود ام حبيبه كه زوجه پيغمبربود داخل گرديد همينكه خواست بر روى تشك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بنشيند دخترش تشك را جمع كرده برداشت . ابوسفيان به دختر خود گفت : نفهميدم !! مرا شايسته نشستن بر روى اين تشك ندانستى ؟ يا تشك را شايسته من نمى دانى ؟
ام حبيبه با صراحت لهجه بدون ترديد گفت (بل هو فراش رسول الله و انت مشرك نجس فلم احب ان تجلس عليه ) اين تشك مخصوص پيامبر است تو مردى كافر و نجسى ميل ندارم بر جايگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بنشينى گفت دخترم مثل اينكه يك نوع ناراحتى برايت پيش آمده . جواب داد هيچ چيز نشده جز اينكه خداوند مرا با سلام هدايت نموده .
ابوسفيان خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، هر چه اصرار كرد نتيجه نگرفت به هر كس متوسل گشت كه چاره اى بيانديشد ممكن نشد نااميد به مكه بازگشت نموده . پس از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم عازم فتح مكه شد لشگرى آماده نموده بسوى مكه كوچ كرد