گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
سوره آل عمران ، آيات 155 _ 149


يا ايّها الّذين امنوا ان تطيعوا الّذين كفروا يردّوكم على اعقابكم فتنقلبوا خاسرين (149) بل اللّه مولئكم و هو خير النّاصرين (150) سنلقى فى قلوب الّذين كفروا الرّعب بما اشركوا باللّه ما لم ينزل به سلطانا و ماوئهم النار و بئس مثوى الظّالمين (151) و لقد صدقكم اللّه وعده اذ تحسّونهم باذنه حتّى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما ارئكم ما تحبّون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثمّ صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفاعنكم و اللّه ذوفضل على المؤ منين (152) اذ تصعدون ولا تلون على احد و الرّسول يدعوكم فى اخرئكم فاثابكم غمّابغمّ لكيلا تحزنوا على ما فاتكم و لا ما اصابكم و اللّه خبير بما تعملون (153) ثمّ انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائعة منكم و طائفة قد اهمّتهم انفسهم يظنّون باللّه غير الحقّ ظنّ الجهليّه يقولون هل لنا من الامر من شى ء قل انّ الامر كلّه للّه يخفون فى انفسهم مالا يبدون لك يقولون لو كان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هيهنا قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الّذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم و ليبتلى اللّه ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم و اللّه عليم بذات الصّدور (154) انّ الّذين تولّوا منكم يوم التقى الجمعان انّما استزلّهم الشّيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا اللّه عنهم انّ اللّه غفور حليم (155).




ترجمه آيات
اى اهل ايمان اگر از كافران پيروى كنيد شما را باز از دين اسلام به كفر بر مى گردانند آنگاه شما هم از زيان كاران خواهيد گشت (149).
(اى مسلمين ) از كافران يارى مجوئيد كه خدا يار شما است و او از بهترين يارى كنندگان است (150).
دل كافران را بيم ناك و هراسان كنيم زيرا كه چيزى را براى خدا شريك قرار دادند كه اصلا بر آن حقيقتى و دليلى نبود و منزل گاه آنها آتش دوزخ است و سراى ستمكاران بسيار بد منزلگاهى است (151).
و به حقيقت ، راستى و صدق وعده خدا را (كه شما را بر دشمنان غالب مى گرداند) آن گاه دريافتيد كه غلبه كرديد و به فرمان خدا كافران را به خاك هلاكت افكنديد و هميشه بر دشمن غالب بوديد تا وقتى كه در كار جنگ احد سستى كرده و اختلاف انگيختيد (برخى در سنگرى كه پيغمبر دستور داد ايستاده و گروهى از پى غنيمت رفتيد) و نافرمانى حكم پيغمبر نموديد پس از آنكه هر چه آرزوى شما بود (از فتح و غلبه بر كفار و غنيمت بردن ) به آن رسيديد منتها برخى براى دنيا و برخى براى آخرت مى كوشيديد و سپس اين عمل شما را از پيشرفت و غلبه بازداشت تا شما را بيازمايد، و خدا از تقصير شما (كه نافرمانى از پيغمبر خود كرديد) در گذشت كه خدا را با اهل ايمان عنايت و رحمت است (152).
به ياد آريد هنگامى كه روى به هزيمت و شكست گذاشته و چنان وحشت زده مى گريختيد كه توجه به احدى نداشتيد تا آنجا كه پيغمبر هم كه شما را به يارى ديگران در صف كارزار مى خواند توجه نكرديد تا به پاداش اين بى ثباتى ، غمى بر غم شما افزود، تا از اين پس براى از دست رفتن يا به دست آوردن چيزى اندوهناك نشويد، و خدا به هر چه كنيد (و هر چه انديشيد) آگاه خواهد بود (153).
پس از آن غم و انديشه ، خداوند شما را ايمنى بخشيد كه خواب آسايش گروهى از شما را فرا گرفت و گروهى كه وعده نصرت خدا را از روى جهل و نادانى راست نمى پنداشتند هنوز در غم جان خود بودند و از روى انكار مى گفتند آيا ممكن است ما را قدرت و فرمانى بدست آيد؟ بگو اى پيغمبر تنها خدا است كه بر عالم هستى فرمانروا است (منافقان سست ايمان كه از ترس مؤ منان ) خيالات باطل خود را با تو اظهار نمى دارند، با خود مى گويند اگر كار ما به وحى خدا و آئين حق بود شكست نمى خورديم و گروهى در اين جا كشته نمى شديم ، بگو اى پيغمبر اگر در خانه هاى خود هم بوديد باز آن كه سرنوشت آنها در قضاى الهى كشته شدن است از خانه به قتلگاه به پاى خود البته بيرون مى آمدند تا خدا آنچه در سينه پنهان دارند بيازمايد و هر چه در دل دارند پاك و خالص گرداند و خدا از راز درونها آگاه است (154).
همانا آنان كه از شما در جنگ احد به جنگ پشت كردند و منهزم شدند شيطان آنها را به سبب نافرمانى و بدكرداريشان به لغزش ‍ افكند و خدا از آنها درگذشت كه خدا آمرزنده و بردبار است (155).
بيان آيات
اين آيات تتمه آياتى است كه درباره جنگ احد نازل شده ، و در آن مؤ منين تشويق و ترغيب شده اند به اينكه جز پروردگار خود، كسى را اطاعت نكنند، چون مولايشان و ناصرشان او است و خود مؤ منين را شاهد مى گيرد بر اينكه هر چه وعده داده به وعده اش وفا كرده ، و تذكر مى دهد كه فرارى شدن مؤ منين و يارى رسول نكردنشان در جنگ احد تنها از ناحيه خودشان بود، اين خودشان بودند كه از دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسبت به نگهبانى از آن دره سرباز زدند، و تازه خداى تعالى از جرمشان گذشت ، چون او غفور و حليم است .


يا ايها الّذين آمنوا ان تطيعوا الّذين كفروا... و هو خير الناصرين


بعيد نيست كه از سياق آيات استفاده شود كه گويا كفار بعد از داستان جنگ احد و در روزهائى كه اين آيات نازل مى شده يكى يكى مؤ منين را مى ديدند، و اين مطلب را به عنوان خيرخواهى به آنان القا مى كردند كه مثلا جنگ با كفار قريش در احد اشتباه بوده ، و از اين به بعد بطور كلى اين كار صلاح نيست ، و كوتاه سخن اينكه مؤ منين چيرهائى مى گفتند كه در آينده حاضر به قتال نشوند، و نيز مطالبى در ميان مى آورده اند كه باعث نزاع و تفرقه و تشتت كلمه و اختلاف بين آنان شود. و چه بسا كه جمله آخر اين آيات كه مى فرمايد: (الّذين قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم ... ذلكم الشيطان يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين ) اين استفاده را تاءييد كند.
ليكن چه بسا گفته اند: آيه شريفه به سخن يهود و منافقين اشاره دارد كه در روز جنگ احد گفته بودند: محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد، به سوى عشاير و قوم و قبيله خود برگرديد، ليكن اين سخن قابل اعتنا نيست .
خداى تعالى بعد از آنكه در آيه اول بيان كرد كه اطاعت مسلمانان از كفار و ميل به دوستى آنان ، ايشان را به خسران (كه همان برگشتن به كفر قبلى و عقب گرد باشد) مى كشاند. در آيه دوم با آوردن كلمه (بل ) از ولايت داشتن كفار اعراض نموده ، فرمود: بلكه اللّه مولاى شما است ، و او از بهترين يارى دهندگان است .
مرعوب گشتن دشمنان رسول الله (ص ) از خصائص آن نبى گرامى است


سنلقى فى قلوب الّذين كفروا الرعب بما اشركوا باللّه ...




اين آيه وعده اى است به مؤ منين و، مايه دل خوشى آن است ،
به اينكه خداى تعالى بزودى از طريق رعب و وحشتى كه از آنان بر دل كفار مى اندازد ياريشان خواهد كرد و همانطورى كه در روايات شيعه و سنى آمده ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مساءله رعب را يكى از خصايص خود دانسته ، از خصايصى كه خداى تعالى در بين همه انبيا (عليهم السلام ) تنها به آن جناب داده و به وسيله آن ، او را يارى و دشمنانش را از بين برده است .
و جمله (بما اشركوا...) معنايش اين است كه مشركين به جرم شركى كه ورزيدند دچار اين رعب شدند، شركى كه هيچ برهان خدائى بر آن نداشتند و يكى از چيرهائى كه در قرآن مكرر آمده همين است كه ادعاى شريك داشتن خدا هيچ سلطانى يعنى هيچ دليلى از ناحيه خدا ندارد، البته يكى از شاخه هاى شرك نيز اين است كه كسى بگويد اصلا خدائى نيست ، چون چنين كسى هر اثر و تدبيرى را به دهر و ماده مستند مى كند كه اين هم خود شرك است .


و لقد صدقكم اللّه وعده اذ تحسونهم ...




كلمه (حس ) - به فتحه حا - به معناى قتل بر وجه استيصال است ، كشتنى كه انقراض بياورد.
روايات بر اين مساءله اتفاق دارند و تاريخ هم در داستان جنگ احد ضبط كرده است كه لشكر اسلام در آغاز بر لشكر شرك غلبه نموده و همه را تار و مار كردند، به غارت اموالشان نيز پرداختند، تا آنكه تيراندازان ماءمور حفظ دره ، كمين گاه خود را رها كردند، و خالد بن وليد با نفرات و افرادش به عبداللّه بن جبير و نفرات باقيمانده او حمله كرده و همه را كشت ، و از پشت سر به لشكر اسلام تاختن گرفت و مشركين بعد از فرار دو باره برگشتند و هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را كشتند و بقيه را به بدترين وجهى فرارى دادند.
پس اينكه فرموده : (و لقد صدقكم اللّه وعده )، مى خواهد صدق وعده اى را كه از پيش داده بود (كه شما اگر تقوا و صبر به خرج دهيد سرانجام غلبه مى كنيد) تثبيت كند، و جمله : (اذ تحسونهم باذنه ...) مى تواند ناظر به فتحى باشد كه در آغاز جنگ خداى تعالى نصيب مسلمين كرد، و جمله : (حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون ) ناظر باشد به عملى كه تيراندازان كردند و در بين خود نزاع به وجود آورده يك عده گفتند بايد فرمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را اطاعت كرد،
عده اى ديگر گفتند بايد خود را به همراهان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برسانيم ، تا غنيمتى به چنگ آوريم و اين بگو مگو ايشان را سست نموده و در آخر بيشترشان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نافرمانى نموده و مراكز خود را خالى كردند، و بنابر اين بناچار بايد كلمه (فشلتم ) را به ضعف راى تفسير كنيم چون تفسير آن به ترس با وضع آن روز تيراندازان تطبيق نمى كند چرا كه ترس آنان را به اين كار وادار نكرد، بلكه طمع به غنيمت بود كه از جاى خود حركتشان داد و اگر فشل را به معناى ترس بگيريم بايد بگوئيم خطاب (فشلتم ) به همه مسلمين بوده و در اين صورت كلمه (ثم ) در جمله : (ثم صرفكم ) تراخى رتبى را مى رساند، نه زمانى را (چون منصرف شدن مسلمانان از دشمن و سرگرم جمع آورى غنيمت شدن آنان از نظر زمان قبل از گرفتار شدن به ترس ‍ بود، نخست آنان از جنگ منصرف شدند، بعدا طمع تيراندازان هم تحريك شده مراكز خود را رها كردند، آن وقت با حمله خالد بن وليد از پشت سر، همه گرفتار ترس گشتند و تراخى رتبى معنايش اين است كه در نقل داستان قسمتى كه مورد عنايت بيشتر است اول ذكر شود، و ساير قسمت ها بعدا و در مورد ما اول مساءله حس و سپس داستان ترس و تنازع را آورده و در آخر به اين نكته اشاره مى كند كه مساءله صرف و انصراف شما از جنگ و سرگرم غنيمت شدنتان را كه ما پيش آورديم از باب امتحان بود (مترجم ).
كلمه (تنازعتم ) خود دليل بر اين است كه همگى بر مساءله فشل و ارتكاب معصيت متفق نبودند، بلكه بعضى اصرار داشته اند به اينكه اطاعت كنند، و بر فرمانبرى خود ثابت قدم باشند و به همين جهت است كه مى بينيم در آيه شريفه جمعيت مسلمانان در صحنه احد را دو دسته كرده مى فرمايد بعضى از شما دنيا را مى خواهد و بعضى آخرت را.


ثم صرفكم عنهم ليبتليكم




يعنى سپس شما را از نبرد با مشركين باز داشت ، و اين بعد از پيدا شدن فشل و تنازع و نافرمانى بود، و خلاصه بعد از وقوع اختلاف بين شما وجود داشت و غرض از اين باز دارى اين بود كه شما را امتحان كند و ايمان و صبرتان در راه خدا را بسنجد چرا كه قوى ترين عامل براى امتحانهاى عمومى همانا اختلاف دلها است اينجا است كه بايد بلائى عمومى بيايد تا مؤ من از منافق و مؤ من راسخ الايمان هم از مؤ من متلون و رنگارنگ سست ايمان متمايز گردد و معلوم شود آنكه منافق است كيست و آنكه مؤ من است ايمان قلبيش ‍ در چند درجه از فشار از بين مى رود و با همه اين حرفها خداى تعالى به فضل و كرمش از خطاى آنان صرف نظر كرد، و همه را بخشيد (و لقد عفا عنكم ...)
مصدر باب افعال (اصعاد) كه فعل مضارع (تصعدون ) از آن گرفته شده ، به معناى رفتن به طرف كرانه افق و از نظرها دور شدن است به خلاف كلمه (صعود) كه مصدر ثلاثى مجرد آن است و به معناى بالا رفتن به نقطه اى بلند چون كوه و امثال آن است وقتى گفته مى شود: (فلان اصعد فى جانب البر) معنايش اين است كه فلانى يك طرف بيابان را گرفت و رفت و رفت تا از نظر دور شد و وقتى گفته مى شود: (صعد فى السلم ) معنايش اين است كه پله هاى نردبان را يكى يكى بالا رفت بعضى هم گفته اند بسا مى شود كه اصعاد در مورد صعود و به آن معنا استعمال مى شود.
ظرف (اذ - زمانى كه ) متعلق است به فعل تقديرى و آن امر (اذكروا _ به ياد آريد) است ، مى فرمايد: به ياد آريد آن زمانى را كه راه بيابان را پيش گرفتيد، ممكن هم هست متعلق باشد به فعل (صرفكم ) و يا به فعل (ليبتليكم )، بعضى آنطور گفته اند، و بعضى اينطور، و جمله : (و لا تلوون ...) از ماده (ل ى ى ) است و كلمه (لى ) به معناى التفات و متمايل شدن به اين سو و آن سو است .
صاحب مجمع مى گويد اين ماده جز در جمله منفى نمى آيد مثلا گفته نمى شود: (لويت على كذا - من به سوى فلان چيز يا فلان طرف متمايل شدم ).
كلمه (اخرى ) در جمله : (و الرسول يدعوكم فى اخريكم ) مقابل اولى است و صدا زدن رسول مسلمانان را آنهم از آخر آنها مى فهماند كه لشكر از پيرامون آن جناب متفرق شده بودند و بدون اينكه توجه به اين سو و آن سو كنند چه اول و چه آخر جمعيتشان راه فرار را پيش گرفته بودند و مى رفتند و رسول از پشت سر صداشان مى زده ، ولى آنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را در بين مشركين رها كرده از ترس كشته شدن راه بيابان را پيش گرفته بودند.
بله جمله : (و سيجزى اللّه الشاكرين )، كه كمى قبل از اين آيه بود و تفسيرش گذشت به ما مى فهماند كه مسلمين تا آخرين نفرشان نگريختند، بلكه كسى در بين آنان بوده كه هيچ تزلزلى در اراده اش رسوخ نكرده ، و قدمى جهت فرار برنداشته است ، نه در اول شكست و نه بعد از انتشار خبر قتل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه آيه : (افان مات او قتل ...) بر آن دلالت مى كرد.
و از جمله : (و لا تلوون على احد و الرسول يدعوكم فى اخريكم )
نيز فهميده مى شود كه خبر كشته شدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از شكست و فرار كردن مسلمانان منتشر شده (چون با شنيدن صداى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) معنا نداشته است كه احتمال دهند كه آن جناب كشته شده و يا اين خبر را باور كنند).


فاثابكم غما بغم لكيلا تحزنوا على ما فاتكم و لا ما اصابكم ...




يعنى سپس خداى تعالى به تلافى و پاداش غمى كه داشتيد (كه چرا غنيمت ها از دستمان رفت ؟ و چرا اين همه كشته داديم )؟ غمى ديگر به شما داد و آن اندوه از اين بود كه چرا به مال دنيا طمع بستيم ؟ و رسول را يارى نكرديم ؟ اين اندوه را به شما داد تا از آن اندوه منصرف شويد، و از اينكه فرمود (اثابكم _ پاداشتان داد) معلوم مى شود غم اولى نعمتى از ناحيه خداى تعالى بوده به دليل اينكه فرمود: اين غم را به شما داديم تا غم مخوريد بر آنچه از دست داده ايد، و بر آنچه بر سرتان آمده ، چون خداى تعالى در كتاب مجيدش اين قسم اندوه را مذمت كرده و فرموده : (لكيلا تاسوا على ما فاتكم ).
پس اين غمى كه ايشان را از آن اندوه ناپسند منصرف ساخت نعمت و موهبتى بوده است و عبارت بوده از اندوه ندامت از اعم الى كه كرده اند و حسرتى كه از فوت نصرت ناشى از فشل به ايشان دست داد و در اين صورت غم دوم در جمله : (غما بغم غم ) ناشى از اندوه نامبرده است و حرف (با) در آن بدليه است و معناى عبارت اين است كه خداى تعالى اين پاداش را به شما داد، كه اندوه ناشى از فوت نصرت و ورود مصيبت هايتان را مبدل كرد به اندوه ناشى از ندامت و حسرت از آن فشل و فرار كه مرتكب شديد.
و نيز ممكن است كه جمله :( فاثابكم ) متضمن معناى ابدال باشد كه در نتيجه معنا چنين مى شود: (پس خداى تعالى غم حزن شما را مبدل كرد به غم ندامت و حسرت تا پاداشتان داده باشد) و در اين صورت معناى دو غم بر عكس مى شود، (يعنى غم اول غم ثواب و نعمت و موهبت و غم دوم غم حزن مى شود).
و بنابر هر دو معنا، جمله : (فاثابكم ...) فرع قرار گرفته براى جمله : (و لقد عفا عنكم ...) و جمله بعديش هم كه مى فرمايد: (ثم انزل عليكم ) به بهترين وجه اتصال و ترتيب دارد، بدين قرار كه خداى تعالى از شما عفو كرد و در نتيجه غمى را به عوض غمى ديگر به شما پاداش داد تا شما را از اندوهى كه برايتان نمى پسندد محفوظ بدارد و در آخر و بعد از دادن غم پسنديده ، آرامش و چرتى را هم بر شما نازل فرمود.
البته در اين ميان وجهى ديگر هست كه ظهور سياق در تفريع جمله : (فاثابكم ...) بر ما قبل با آن مساعدتر است و آن اين است كه غم عبارت باشد از همان معنائى كه جمله : (اذ تصعدون ...) متضمن آن است و مراد از كلمه : (بغم ) نتيجه اى باشد كه از تنازع و نافرمانى تيراندازان حاصل شد يعنى مسلط شدن مشركين از پشت سر بر مسلمانان و حرف (با) در كلمه (بغم ) سببيت باشد، و اين معناى خوبى است و بنابر آن معنا مراد از جمله : (لكيلا تحزنوا...) اين خواهد بود كه ما حقيقت امر را براى شما بيان مى كنيم ، تا محزون نشويد...، همچنان كه نظير اين معنا را صريحا در آيه زير بيان نموده ، مى فرمايد: (ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها، ان ذلك على اللّه يسير، لكيلا تاسوا على ما فاتكم ، و لا تفرحوا بما آتيكم )
با اين معنائى كه ما براى آيه كرديم نظم آيه و همسياقى جمله هاى پشت سرهم آن درست مى شود، ولى مفسرين احتمالهاى بسيارى در آيه شريفه داده اند، هم از حيث اينكه جمله (فاثابكم ...) به كجا عطف شده ؟ و هم از حيث اينكه معناى غم اول و دوم چيست ؟ و هم در اينكه حرف (با) چه معنا دارد؟ و هم اينكه جمله (لكيلا...) چه ارتباطى به ما قبل خود دارد؟ ولى نتوانسته اند معناى مستقيمى ارائه دهند و چون در نقل آن اقوال و بحث پيرامونش فايده اى نبود از آن صرف نظر كرديم .
و بنابراين دو معنائى كه ما احتمال داديم مراد از (مافات ) در جمله : (لكيلا تحزنوا على ما فاتكم ) غلبه و غنيمت و مراد از جمله (ما اصابكم ) كشته شدن و مجروح گشتن است .
معناى (اءمنة ) و (نعاس ) و احاطه شدن طائفهاى از مسلمانان آندو در جنگ احد


ثم انزل عليكم من بعد الغم امنه نعاسا يغشى طائفه منكم




كلمه (اءمنه ) با فتحه همزه و فتحه ميم و نيز فتحه نون به معناى آرامش خاطر از جهت داشتن امنيت است ، و كلمه : (نعاس ) به معناى گرم شدن پلك چشم و سست شدن بدن قبل از خواب رفتن است كه در حقيقت خوابى خفيف است و در فارسى آن را چرت زدن مى گوئيم ، و اين كلمه در آيه مورد بحث بدل است از كلمه (اءمنه )، چون عادتا ملازمه هست ميان امنيت و نعاس ، و چه بسا احتمال داده باشند كه كلمه : (امنه ) جمع كلمه (آمن ) است مانند كلمه (طلبه ) كه جمع كلمه (طالب ) است و در اين صورت حال از ضمير در (عليكم ) خواهد بود و كلمه (نعاسا) مفعول كلمه (انزل ) است و مصدر (غشيان ) كه فعل (يغشى )
مشتق از آن است به معناى احاطه است ، و معناى آيه بنابر اينكه كلمه (امنه ) به معناى امنيت باشد اين مى شود كه خداى تعالى پس ‍ از مبدل كردن اندوهتان به اندوهى ديگر، امنيتى بر شما نازل كرد كه دنبالش خواب بر طايفه اى از شما مسلط شد، و بنابراين كه كلمه (امنه ) جمع اسم فاعل باشد معنا چنين مى شود: خداى تعالى پس از مبدل كردن اندوهتان به اندوهى ديگر در حالى كه شما ايمن بوديد نعاسى نازل كرد كه بر طايفه اى از شما احاطه يافت .
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه نعاسى كه در گيراگير اين جنگ نازل شده ، همه افراد را نگرفته بلكه بعضى از ايشان را گرفته است چون مى فرمايد: (به طايفه اى از شما احاطه يافت ) و اين طايفه همانهائى بوده اند كه بعد از فرار و دور شدن به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند، چون از عمل خود پشيمان و از حفظ نكردن موقعيت حسرت خوردند و حاشا بر خداى تعالى كه از ايشان در حالى كه از جنگ فرار كرده بودند در گذرد، چون فرار از زحف يكى از گناهان كبيره است ، و آدمى را از رحمت خدا دور مى سازد و خداى تعالى در همين آيه فرموده : (و لقد عفا عنكم و اللّه ذو فضل على المؤ منين ) و فضل خود را خاص مؤ منين دانسته و حاشا بر آن جناب كه عنايت و فضل خود را شامل حال مرتكب فحشا و منكر آن هم در حال ارتكاب و قبل از توبه بسازد بلكه عفو و رحمت خود را وقتى شامل حال ايشان كرد كه نخست غم بيهوده و بى اءجرشان را مبدل كرد به غمى صحيح تا دلهايشان به اندوه ناخوشايند خدا آلوده نگردد، كه بيانش گذشت .
پس امنيت و نعاس شامل حال اين طايفه شد يعنى اينهائى كه از فرار خود پشيمان شدند و از اين عمل نكوهيده خود غمگين گشته به طرف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند، و دور آن جناب را گرفتند، و كانه اين در لحظه اى بوده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از جمعيت فشرده مشركين جدا شده و بدره كوه برگشته بود و برگشتن فراريان هم بعد از آن بوده كه يقين كرده اند كه آن جناب كشته نشده .
در مقابل اين طايفه از مسلمين بعضى ديگرند كه خداى تعالى با جمله (و طائفه قد اهمتهم انفسهم ...) متعرض حالشان شده .


و طائفه قد اهمتهم انفسهم




اينها طايفه ديگرى از مؤ منين هستند و منظور از مؤ من بودنشان تنها همين است كه جزء منافقين كه خداى تعالى در آخر گفتار با جمله (و ليعلم الّذين نافقوا و قيل لهم تعالوا قاتلوا فى سبيل اللّه او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعناكم ...) به شرح حالشان پرداخته نبودند، منافقين آنهائى بودند كه از همان اول امر و قبل از شروع جنگ از مؤ منين جدا شدند و خود را كنار كشيدند منافقين اينها بودند كه وضعى ديگر دارند كه خداى تعالى بزودى از وضع آنان خبر مى دهد.
به فكر جان خود بودن و ديد جاهليت داشتن ؛ اوصاف فراريان از جنگ احد
و خداى تعالى اين طايفه دوم را كه در جمله مورد بحث اينطور توصيفشان كرده (كه در فكر جان خود بودند) به آن كرامتى كه طايفه اول را گرامى داشته ، گرامى نداشت ، يعنى عفو و تبديل غم و امنيت و نعاس را به آنان نداد بلكه به خودشان واگذارشان كرد و در نتيجه فقط به فكر جانشان افتادند و همه چيز را از ياد بردند.
و خداى تعالى از ميان اوصاف آنان تنها دو صفت را آورد، هرچند كه برگشت آن دو هم به يك صفت است چون آن ديگرى از لوازم و فروعات اولى است يكى به فكر خود بودن و ديگرى داشتن ديد جاهليت ، اما به فكر خود بودن معنايش اين نيست كه تنها به فكر سعادت حقيقى خويش بوده باشند چون مؤ منين هم جز اين را نمى خواهند و اصولا هر انسان صاحب اراده و همتى غير از خودش ‍ هيچ هم ديگرى ندارد، پس مراد اين نيست بلكه مراد اين است كه اين طايفه هيچ همى جز حفظ حيات مادى و دنيائى خود نداشتند و به همين جهت بوده كه نمى خواستند خود را در دام قتل بيندازند، پس اين طايفه نه دينى در نظر داشتند و نه سعادت واقعى را، تنها همشان كامروا كردن خود در دنيا بوده است و اگر خود را بدين چسباندند براى اين بوده كه مى پنداشتند دين همواره غالب است و هيچگاه مغلوب واقع نمى شود، چون خدا به اين شكست و به غلبه دشمنانش راضى نيست ، هر چند كه اسباب ظاهرى با دشمنان او باشد پس اين طايفه (نمى خواستند بدين خدا خدمت كنند)، بلكه مى خواستند از پستان دين بدوشند تا چندى كه برايشان استفاده داشته باشد از آن دم بزنند ولى هر وقت وضع برگشت و به هدفهائى كه گفتيم نرسيدند، به عقب برگردند و سير قهقرائى را پيش ‍ گيرند.


يظنون باللّه غير الحق ظن الجاهليه ... ان الامر كله لله




مى فرمايد درباره خدا خيالى كردن كه درست و حق نبود بلكه از پندارهاى جاهليت بود، و خدا را به وصفى ستودند كه حق نبود، بلكه از اوصافى بود كه اهل جاهليت خداى را با آن مى ستودند، و اين ظن هر چه بوده مناسب و لازمه اين گفتارشان است كه گفتند: (هل لنا من الامر من شى ء؟) و دستورى هم كه خداى تعالى به رسول خود داد كه پاسخشان را چنين بگويد: (قل ان الامر كله لله ) آنرا كشف مى كند، چون از ظاهر اين پاسخ برمى آيد كه اين طايفه خيال كرده بودند كه زمام بعضى امور به دست خودشان است ، و به همين جهت بوده كه وقتى شكست خوردند،
و كشتار دشمن از آنان زياد شد، به شك افتادند، و گفتند: (پس مگر ما هيچ كاره ايم ؟).
ردّ توهّم باطلبرخى كه پنداشته اند دين خلق هرگز شكست نمى خورد
با اين بيان روشن مى شود كه آن امرى هم كه خود را در آن مؤ ثر و يا مستقل مى پنداشته اند، همان شكست دادن و غلبه بر دشمن بوده و زمام اين امر را از اين جهت به دست خود مى پنداشتند كه به اسلام در آمده اند، پس معلوم مى شود اين طايفه چنين مى پنداشتند كه دين حق هرگز شكست نمى خورد و همچنين متدين به چنين دينى هرگز مغلوب دشمنش واقع نمى شود، چون يارى اين دين و اين متدين به عهده خدا است و براى اين پندار خود هيچ شرط و قيدى هم قائل نبودند چون خيال مى كردند كه خداى تعالى در وعده نصرت خود هيچ قيدى را شرط نكرده .
و اشتباهشان هم همين جا بوده و ظن جاهليت همين است ، چون بت پرستان جاهليت معتقد بودند كه براى هر صنف از اصناف حوادث ، از قبيل : رزق ، حيات ، موت عشق ، جنگ و امثال آن ، و همچنين براى هر نوع از انواع موجودات عالم از قبيل : انسان ، زمين ، درياها و غير اينها ربّ و مدبرى جداگانه است كه امور هر يك از آنها را رب آنها اداره مى كند و اين ارباب و خدايان در اراده خود شكست ناپذيرند.
بت پرستان اين خدايان را مى پرستند تا آنچه را كه مى خواهند به وسيله آنان به سوى خود سرازير سازند و سعادت را براى خويش ‍ جلب نمايند، و نيز شرها و بلاها را از خود دفع كنند و خداى سبحان را رب آن ارباب و به منزله پادشاهى عظيم مى دانستند، كه هر صنف از اصناف رعيت خود را به يكى از بزرگان رعيت خود سپرده ، و اختيار تام به او داده و او در حوزه حكمرانى و منطقه نفوذ خود هر كارى بخواهد مى كند.
و اين مشرك وقتى مسلمان شد و در اسلامش خيال كرد كه دين حق در تقدم و پيشرفت ظاهرى هم هرگز شكست نمى خورد و همچنين پيامبر _ كه اولين كسى است كه مسؤ وليت ابلاغ اين دين از جانب پروردگارش به دوش او نهاده شده و سنگينى آنرا تحمل كرده - در ظاهر دعوتش مقهور نمى شود و يا حداقل كشته نمى شود و نمى ميرد، در حقيقت ظنى جاهلى به خود راه داده و درباره خدا ظنى غير حق نمودند چرا، كه براى خدا همتا و امثالى گرفته كه يكى از آنها پيامبر است و پيامبر را ربى پنداشته كه خداى تعالى امر پيروزى بر دشمن و غنيمت گرفتن از او را به خود آن جناب وا گذاشته است ، با اينكه خداى سبحان واحد است و شريكى ندارد و تمامى امور به دست خود او است و احدى از خلائق اختيار هيچ امرى را ندارد. و به همين جهت بود كه وقتى در آيات گذشته فرمود: (ليقطع طرفا من الّذين كفروا او يكبتهم فينقلبوا خائبين )
ناگهان رشته سخن را قطع نموده به عنوان جمله معترضه خطاب به رسول گرامى خود نموده و فرمود: (ليس لك من الامر شى ء) تا كسى توهم نكند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دخالتى در مساءله قطع و كبت دارد، بلكه اين خداى سبحان است كه سنت اسباب و مسببات را وضع كرده ، در بين اسباب و مسببات آن مسببى در خارج واقع مى شود كه سببش قوى تر از ساير اسباب باشد حال چه اينكه حق باشد و چه باطل چه خير باشد و چه شر چه هدايت باشد چه ضلالت ، چه عدل باشد و چه ظلم و نيز چه درباره مؤ من باشد يا كافر چه محبوب باشد چه مبغوض چه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد و چه ابو سفيان .
سنت اسباب و مسببات ، عام است و امر نبوت و دعوت ، از آن مستثنا نيست
بله البته اين هست كه خداى سبحان عنايت خاصى به دين و اولياءش دارد و نظام كون و اسباب جارى در آن را، طورى به جريان مى اندازد كه نتيجه اش غلبه دين و فراهم شدن زمينه براى حكومت اولياءش در زمين گشته تا عاقبت به نفع متقين باشد.
و امر نبوت و دعوت از اين سنت جاريه مستثنا نيست و لذا هر زمان كه اسباب عادى در تقدم و پيشرفت اين دين و غلبه مؤ منين دست به دست هم داده ، اين تقدم حاصل گرديده است مانند بعضى از جنگهاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و هر زمانى كه موافق نبوده مثلا نفاق و نافرمانى امر رسول و يا فشل و جزع در بين مسلمين پيدا شده ، غلبه و پيروزى نصيب مشركين گرديده و مؤ منين شكست خورده اند و همچنين است حال در ساير انبيا با مردم ، چون دشمنان انبيا به خاطر آنكه اهل دنيا بودند و همه تلاششان در آباد كردن دنيا و بسط قدرت و تشديد نيرو و جمع آورى اجتماعات بود، غلبه ظاهرى هم همواره با آنان بوده است و هميشه انبيا مغلوب بوده اند، يا مانند زكريا مقتول و يا چون يحيى مذبوح و يا چون عيسى مهجور و يا مبتلا به گرفتاريهاى ديگر بودند.
بله هر زمانى كه ظهور و غلبه حق و اثبات حقانيت آن موقوف شد و يا بشود به اينكه نظام عادى خرق و نقض شود و به عبارت ديگر هر زمان كه امر حق داير بين مرگ و حيات شود بر خداى سبحان است ، كه دين خود را يارى كند و نگذارد حجتش ضعيف و يا باطل گردد و ما قسمتى از اين بحث را در جلد اول عربى اين كتاب آنجا كه از اعجاز سخن مى گفتيم و نيز در جلد دوم آنجا كه پيرامون احكام اعمال بحث مى كرديم گذرانديم (بدانجا مراجعه شود).
و اينك بر سر سخن مذكور برمى گرديم : پس سخن طايفه اى كه گفتند: (اهمتهم انفسهم ) (پس مگر ما هيچ كاره ايم ؟!)
در حقيقت اظهار شك در حقانيت دين بوده آن هم با بيانى كه روح بت پرستى را (به بيانى كه گذشت ) در آن دميده بودند، پس اينكه خداى تعالى پيامبر خود را ماءمور كرد به اينكه پاسخشان دهد: كه (ان الامر كله لله )، با در نظر گرفتن اينكه در خطاب قبليش به آن جناب فرموده بود: (ليس لك من الامر شى ء)، خواسته است به اين وسيله بيان كند كه ملت فطرت و دين توحيد آن ملت و دينى است كه كسى بجز خداى سبحان را مالك امر ندانسته و ماسواى اللّه را كه يكى از آنها رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است به هيچ وجه مؤ ثر مستقل نداند، بلكه همه اين سبب ها را در حيطه و سلسله اسباب و مسببات الهيه بداند كه جريانش به ناموس امتحان و ابتلا منتهى مى گردد.
جواب كسانى كه به كشته شدن مسلمانها در جنگ احد اعتراض داشتند


يخفون ف ى انفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان ...




اين آيه توصيفى است از اين طايفه گوينده تر از گفتار خود آنان كه پرسيده بودند: (هل لنا من الامر من شى ء) چون اين گفتارشان تشكيكى بود به صورت سؤ ال و اينكه در آيه مورد بحث گفتند: (لو كان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هيهنا) گفتارى است كه پنهان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در دل خود گفته و ترجيحى است كه در شكل استدلال داده اند و بدين جهت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پنهان كردند كه در حقيقت ترجيح كفر بر اسلام بود.
لذا به رسول گرامى خود فرمان داد تا در جوابشان بفرمايد: (لو كنتم فى بيوتكم لبرز الّذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم و ليبتلى اللّه ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم ...) و با اين كلام دو چيز را روشن كرد.
اول اينكه : كشته شدن هر كس از شما در معركه جنگ دليل بر اين نيست كه شما بر حق نيستيد و نيز آنطور كه شما پنداشته ايد دليل بر اين نيست كه امر (پيروزى ) به نفع شما نيست بلكه قضاى الهى كه گريز و مفرى از آن نيست بر اين جارى شده كه اين كشته شدگان در اين نقطه از زمين به وسيله قتل از دنيا بروند و به فرض اينكه شما براى قتال بيرون نمى آمديد باز آنهائى كه قتل بر آنان نوشته شده بود در همين نقطه كشته مى شدند، پس هيچ گريزى از اجل مسما نيست ، نه مى توانيد ساعتى تاءخيرش بيندازيد و نه تقديمش ‍ بداريد.
نكته دوم : كه روشن كرد، اين بود كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده است كه ابتلا و خالص سازى عمومى باشد، هم شامل آنان شود و هم شامل شما پس شما چاره اى از اين بيرون آمدنتان و وقوع اين قتال نداشته ايد، بايد اين وضع پيش مى آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نائل گردند و شما هم هر يك وضع خاص بخود را بگيرد و با آزمايش افكار باطنى شما و خالص سازى ايمان و شرك قلبيتان يكى از دو طرف سعادت و شقاوت برايتان متعين شود.
سخنان عجيب برخى مفسرّين در تفسير اين آيه
و از سخنان عجيبى كه در تفسير اين آيه مى خوانيم گفتار عده اى از مفسرين است كه گفته اند: مراد از اين طايفه اى كه در آيه شريفه شرح حالشان آمده منافقين مى باشند. با اينكه ظاهر سياق اين است كه حال مؤ منين را وصف مى كند و اما منافقان يعنى اصحاب عبداللّه بن ابى در همان اوائل امر كه گفتگو از جنگ بود خود را كنار كشيدند و در آيات بعد متعرض حال ايشان مى شود.
خدا مى داند مگر اينكه منظورشان از منافقين افراد سست ايمانى است كه برگشت عقايد متناقضشان بر حسب لوازمى كه دارد به انكار قلبى حق و اعتراف به آن در زبان است و اين همان طايفه اند كه خداى تعالى (در آياتى ) آنان را بيمار دل ناميده ، مثلا فرموده : (اذ يقول المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرض غرّ هولاء دينهم ) و نيز آنان را خبرچين و جاسوس خوانده و فرموده : (و فيكم سماعون لهم )، و يا منظورشان اين باشد كه همه منافقين با اصحاب عبداللّه بن ابى به مدينه برنگشتند.
از اين عجيب تر كلام بعضى ديگر است كه گفته اند: طايفه مورد بحث مؤ من بودند و خيال مى كردند كه مساءله نصرت و غلبه به دست خود آنان و حق ايشان است چون تابع دين حق خدا هستند و اين خيال از اينجا در آنان پيدا شد كه ديدند در جنگ بدر ملائكه به ياريشان آمدند، پس اينكه در اين جنگ يعنى جنگ احد گفتند: (هل لنا من الامر من شى ء) و نيز اينكه گفتند: (لو كان لنا من الامر شى ء...) اعترافى است از اين طايفه به اينكه امر به دست خدا است نه ، به دست ايشان و گرنه اگر بدست ايشان بود كشتار در اين جنگ آنان را از پا در نمى آورد.
از اين جهت گفتيم عجيب تر است كه بنابر اين قول پاسخ به آن دو سؤ ال نمى چسسد و معنا ندارد به كسى كه ايمان دارد به اينكه امر به دست خدا است ، پاسخ دهند كه كار همه اش به دست خدا است و يا بگويند: (قل لو كنتم فى بيوتكم ) و به همين جهت بعضى از خود صاحبان اين سخن متوجه اشكال شده براى رفع آن سخنى گفته اند، كه گفتارشان از اصل نادرست تر است و خواننده عزيز به معناى درست آيه توجه فرمود
هر يك از گناهان ، آدمى را به سوى گناه ديگرى مى كشاند


ان الّذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا




كلمه : (استزلال ) به معناى آن است كه كسى بخواهد ديگرى را به لغزش وادار نمايد، مى فرمايد شيطان مى خواست آنان را دچار لغزش كند و اين را نخواست مگر به سبب بعضى از انحرافهائى كه در دل و در اعمال داشتند چون گناهان هر كدامش آدمى را به سوى ديگرى مى كشاند چون اساس گناه پيروى هواى نفس است و نفس وقتى هواى فلان گناه را مى كند هواى امثال آن را نيز مى كند.
و اما احتمال اينكه حرف (با) براى آلت باشد و منظور از (ما كسبوا _ آنچه كردند) پشت كردنشان به جنگ در روز درگيرى احتمالى است بعيد از ظاهر لفظ چون ظاهر جمله : (ما كسبوا) اين است كه عملى بوده كه قبل از فرار از جنگ و استزلال شيطان ، از ايشان سر زده بوده است . و بهر حال ظاهر آيه اين است كه بعضى از گناهانى كه قبل از بپا شدن جنگ از ايشان سر زده بوده ، شيطان را به استزلال و اغواى آنان متمكن و مسلط ساخته و نتيجه اش پشت كردن به جنگ و فرارشان از آن شده است و از اينجا است كه نادرستى احتمال زير روشن مى شود و آن اين است كه كسى به پيروى بعضى از روايات بگويد: آيه ناظر است به ندائى كه شيطان در روز احد سر داد و گفت : (محمد كشته شد) چون در لفظ آيه هيچ دلالتى بر اين معنا نيست .
خداوند حليم فراريان از جنگ را مورد عفو خود قرار مى دهد


و لقد عفا اللّه عنهم ان اللّه غفور حليم




منظور از اين عفو بخشودن كسانى است كه از جنگ گريختند و در اول آيه سخن از آنان رفت و اين آيه به خاطر اينكه مطلق است شامل تمامى فراريان آن روز يعنى هر دو طايفه مى شود، چه آنها كه در آخر نعاس و چرت بر آنان احاطه يافت و چه آنهائى كه (اهمتهم انفسهم ) (_ فقط به فكر حيات مادى خود بودند) و چون اين دو طايفه در فضيلت مختلف بودند، در آيه مورد بحث (كه گفتيم شامل هر دو طايفه است ) جهات اكرام را (كه عفو مخصوص طايفه اول به بيانى كه گذشت مشتمل بر آن بود) ذكر نكرد. سخن ساده تر اينكه : نفرمود عفو از آن طايفه و اكرامشان چگونه بود.
از اينجا روشن مى شود كه عفو نامبرده در اين آيه غير از آن عفوى است كه در جمله : (و لقد عفا عنكم ) آمده و دليل بر اختلاف اين دو عفو اختلاف لحنى است كه اين دو آيه دارند چون بين اين لحن كه فرموده : (خدا هم از شما عفو كرد و خدا داراى فضلى خاص نسبت به مؤ منين است ) و در آن سخن از راءفت و فضل خدا و ايمان افراد مورد نظر رفته و بين اين لحن كه فرمود: (و خدا هم از ايشان عفو كرد كه خدا آمرزنده و حليم است ) فرقى واضح وجود دارد چون در اين آيه هر چند سخن از عفو كرده ،
ولى از ذكر همه امتيازات طايفه اول خوددارى شده است و علاوه بر اين آيه را با ذكر حلم خدا ختم فرموده كه معنايش عجله نكردن در عقوبت است و چون با عفو ذكر شود اين معنا را مى دهد كه فعلا خشم خود را ظاهر نمى سازد و همچنان در باطن نگه مى دارد.
ممكن است كسى در اينجا بگويد: همين كه در آيه شريفه بين دو طايفه مساوات قائل شده و هر دو طايفه را مشمول عفو قرار داده (ما نيز بايد قائل به برابرى آن دو در فضيلت باشيم و يكى را بر ديگرى برترى و ترجيح ندهيم ).
در جواب مى گوئيم : معناى عفو در دو مورد مختلف است و هر يك مصداقى خاص دارد هر چند كه در مفهوم يكى باشند به هر دو عفو گفته شود و هيچ دليلى نيست كه دلالت كند عفو و مغفرت و امثال اين مفاهيم در همه موارد يك سنخ دارد، بلكه ما در سابق گفتيم كه در هر مورد معناى خاصى دارند كه بيانش گذشت .
عفو و مغفرت در قرآن به چه معنا است ؟
كلمه عفو بنابه گفته راغب به معناى قصد است البته اين معنا معناى جامعى است كه از موارد استعمال آن به دست مى آيد _ وقتى گفته مى شود: (عفاه ) و يا (اعتفاه )، يعنى قصد فلانى را كرد تا آنچه نزد او است بگيرد و وقتى گفته مى شود: (عفت الريح الدار) معنايش اين است كه نسيم قصد خانه كرد و آثارش را از بين برد.
گويا اينكه در مورد كهنه شدن خانه مى گويند: (عفت الدار) عنايتى لطيف در آن دارند و كانه مى خواهند بگويند خانه قصد آثار خودش كرد و زينت و زيبائى خودش را گرفت و از انظار ناظران پنهان ساخت و به اين عنايت است كه عفو را به خداى تعالى نسبت مى دهند كانه خداى تعالى قصد بنده اش مى كند و گناهانى كه در او سراغ دارد از او مى گيرد و او را بى گناه مى سازد.
از اينجا روشن مى شود كه مغفرت _ كه عبارت از پوشاندن است _ به حسب اعتبار متفرع و نتيجه عفو است چون ، هر چيزى اول بايد گرفته شود بعد پنهان گردد خداى تعالى هم اول گناه بنده اش را مى گيرد و بعد مى پوشاند و گناه گناه كار را نه در نزد خودش و نه در نزد ديگران برملا نمى كند همچنانكه فرمود: (و اعف عنّا و اغفرلنا) و نيز فرمود: (و كان اللّه عفوا غفورا) كه اول عفو را ذكر مى كند بعد مغفرت را.
و از همين جا روشن گرديد كه عفو و مغفرت هر چند كه به حسب عنايت ذهنى دو چيز مختلفند و يكى متفرع بر ديگرى است و ليكن به حسب خارج و مصداق يك چيزند و معناى آندو اختصاصى نيست بلكه اطلاق آن دو بر غير خداى تعالى به همان معنا صحيح است ، همچنانكه خداى تعالى عفو را در مورد انسانها استعمال نموده مى فرمايد: (الا ان يعفون او يعفو الذى بيده عقده النكاح ).
و همچنين كلمه مغفرت را استعمال نموده مى فرمايد: (قل للّذين آمنوا يغفروا للّذين لايرجون ايام اللّه ).
و نيز مى فرمايد: (فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر...) كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد از افرادى كه مورد نظرند عفو كند و بر نافرمانى آنان مؤ اخذه و عتاب و سرزنش و امثال آن نكند و اينكه بر ايشان در آثارى كه گناه آنان براى شخص آن جناب دارد از خدا طلب مغفرت كند، با اينكه آمرزش بالاخره كار خود خداى تعالى است .
و نيز اين معنا روشن شد كه معناى عفو و مغفرت منحصر در آثار تشريعى و اخروى نيست بلكه شامل آثار تكوينى و دنيائى نيز مى شود، به شهادت اينكه در قرآن كريم در همين موارد استعمال شده است ، از آن جمله فرموده : (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير) و اين آيه بطور قطع شامل آثار و عواقب سوء دنيائى گناهان نيز هست .
و معناى آيه زير نيز نظير آن است كه مى فرمايد: (و الملائكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ).
و همچنين كلام آدم و همسرش كه بنا به حكايت قرآن عرضه داشتند: (ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ) بنابر اينكه منظور از ظلم آدم و حوا نافرمانى از نهى ارشادى خدا باشد نه از نهى مولويش ،
(چون اگر منظور مخالفت از نهى مولوى باشد _ كه البته نيست _ آيه شريفه شاهد گفتار ما يعنى شمول دو كلمه (عفو) و (مغفرت ) نسبت به آثار تكوينى و غير شرعى نخواهد بود).
و آيات بسيارى از قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه قرب و نزديكى به خداى تعالى و متنعم شدن به نعمت بهشت ، موقوف بر اين است كه قبلا مغفرت الهيه شامل حال آدمى بشود و آلودگى شرك و گناهان به وسيله توبه و نظير آن پاك شده باشد، چرك و آلودگى اى كه آيه شريفه : (بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ) و پاك شدنى كه آيه : (و من يؤ من باللّه يهد قلبه ) بدان اشاره دارند.
شرك مرگ ، و معصيت ظلم است و مغفرت ازاله مرگ و ظلمت مى باشد
و كوتاه سخن اينكه عفو و مغفرت از قبيل بر طرف كردن مانع و ازاله منافيات است ، چون خداى تعالى ايمان و خانه آخرت را حيات و آثار ايمان و افعال دارنده آن را و سيره اهل آخرت در زندگى دنيا را نور خوانده و فرموده است ؛ (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى النّاس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها)؟ و اصلا زندگى واقعى را دار آخرت دانسته و فرموده :
(و ان الدار الاخرة لهى الحيوان ) پس شرك مرگ و معصيت ظلمت است همچنان كه باز در جاى ديگر فرموده : (او كظلمات فى بحر لجى يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يريها و من لم يجعل اللّه له نورا فما له من نور)، پس مغفرت در حقيقت از بين بردن مرگ و ظلمت است و معلوم است كه مرگ بوسيله جدا و متمايز گردد،
و حيات هم عبارت است از ايمان و نور عبارت است از رحمت الهيه .
پس كافر حيات و نور ندارد و مؤ من آمرزيده ، هم حيات دارد و هم نور و مؤ منى كه هنوز گناهانى با خود دارد زنده است و ليكن نورش ‍ به حد كمال نرسيده ، با آمرزش الهى است كه به آن حد مى رسد چون خداى تعالى فرموده : (نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا).
پس از همه مطالب گذشته اين معنا روشن شد كه مصداق عفو و مغفرت وقتى در امور تكوينى به خداى تعالى نسبت داده شود معنايش ، برطرف كردن مانع به وسيله ايراد سبب است و در امور تشريعى به معناى ازاله سببى است كه نمى گذارد ارفاق و رحم مولا در مورد سعادت و شقاوت شامل حال بنده او شود، عفو و مغفرت آن مانع را برمى دارد و در نتيجه بنده داراى سعادت مى شود.