گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
سوره آل عمران ، آيات 171_ 165


او لما اصبتكم مصيبه قد اصبتم مثليها قلتم انى هذا قل هو من عند انفسكم ان اللّه على كل شى ء قدير 165
و ما اصبكم يوم التقى الجمعان فباذن اللّه و ليعلم المؤ منين 166
و ليعلم الّذين نافقوا و قيل لهم تعالوا قتلوا فى سبيل اللّه او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعنكم هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمن يقولون بافوههم ما ليس فى قلوبهم و اللّه اعلم بما يكتمون 167
الّذين قالوا لاخونهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا قل فاد رؤ اعن انفسكم الموت ان كنتم صدقين 168
و لا تحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه اموتا بل احياء عند ربهم يرزقون 169
فرحين بما آتئهم اللّه من فضله و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون 170
يستبشرون بنعمة من اللّه و فضل و ان اللّه لايضيع اجر المؤ منين 171




ترجمه آيات
آيا هر گاه به شما مصيبتى رسد (در جنگ احد) در صورتى كه دو برابر آن آسيب به دشمنان رسيد (در جنگ بدر) باز از روى تعجب گوئيد چرا به ما كه اهل ايمانيم رنج رسد؟ بگو اى پيغمبر اين مصيبت را از دست خود كشيديد كه نافرمانى كرديد، نه آن كه خدا قادر بر نصرت شما نبود كه ايزد متعال بر هر چيز توانا است (165).
آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف كارزار به شما رسيد به قضاى خدا و مشيت نافذ او بود تا آنكه بيازمايد اهل ايمان را تا معلوم شود حال آنان كه ثابت قدم در ايمانند (166).
و تا نيز معلوم شود حال آنهائى كه در دين نفاق و دوروئى كردند و چون به آنها گفته شد بيائيد در راه خدا جهاد و يا دفاع كنيد عذر آوردند كه اگر ما به فنون جنگى دانا بوديم از شما تبعيت نموده و به كارزار مى آمديم اينان با آنكه دعوى مسلمانى دارند به كفر نزديكترند تا به ايمان با زبان چيزى را اظهار كنند كه در دل خلاف آن را پنهان داشته اند و خدا بر آنچه پنهان مى دارند آگاه تر از خود آنها است (167).
آن كسانى كه در جنگ با سپاه اسلام همراهى نكرده و گفتند اگر خويشان و برادران ما نيز سخن ما را شنيده و به جنگ احد نرفته بودند كشته نمى شدند اى پيغمبر به چنين مردم (منافق ) بگو پس شما كه براى حفظ حيات ديگران چاره توانيد كرد مرگ را از جان خود دور كنيد اگر راست مى گوئيد (168).
البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود (169).
آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند و به آن مؤ منان كه هنوز به آنها نپيوسته اند و بعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند (170)
و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند اجر اهل ايمان را هرگز ضايع نگرداند (171).
بيان آيات
اين آيات ادامه و تتمه آياتى است كه در خصوص جنگ احد نازل شده و در آن متعرض حال عده اى از منافقين شده كه جماعت مؤ منين را در هنگام بيرون شدن از مدينه به سوى احد تنها گذاشتند و در اين آيات پاسخ آن گفتارى هم كه درباره كشتگان داشتند داده و حال به شهادت رسيدگان را وصف مى كند و مى فرمايد: كه اين طايفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مى دهند كه چنين مقام و منزلتى در انتظار شما نيز هست .


او لمّا اصابتكم مصيبه قد اصبتم مثليها...




بعد از آنكه مؤ منين را نهى كرد از اينكه مثل كفار نباشند و بر كشتگان خود حسرت و اندوه نخورند، به اين بيان كه مرگ و زندگى تنها به دست خدا است نه به دست ايشان تا بگويند اگر چنين نمى كرديم چنان نمى شد و اگر به دشمن نزديك نمى شديم و از شهر بيرون نمى رفتيم و يا اگر اصلا حاضر به جنگ نمى شديم اينطور نمى شد، اينك در اين آيه همان مطلب را با بيان سبب نزديكش كه به حكم سنت اسباب باعث پديد آمدن شد شرح داده و مى فرمايد: سبب آن مصائب نافرمانى تيراندازان بود كه مراكز خود را خالى كردند و تازه بعد از خالى كردن نيز،
از در معصيت پشت به قتال نمودند و خلاصه كلام اينكه سبب آن نا فرمانى و سرپيچى از دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، كه فرمانده اين جنگ بود و اين نا فرمانى باعث فشل و تنازعشان در امر و در آخر سبب شكستشان گرديد و اين خود سنتى است طبيعى و عادى .
پس آيه شريفه در معناى اين است كه مثلا بگوئيم : هيچ مى دانيد اين مصائب كه از ناحيه كفار بر سر شما آمد، هر چند كه در جنگ بدر شما دو برابر آنرا بر سر كفار آورديد چون در اين جنگ شما هفتاد كشته داديد و در بدر از كفار هفتاد كشته و هفتاد اسير گرفتيد از كجا بود؟ و علتش چه بود؟ علتش از ناحيه خود شما بود كه رمز موفقيت و سبب فتح را به دست خود تباه كرديد يعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نموديد و
فشل و اختلاف كلمه به راه انداختيد.
(خواننده عزيز توجه فرمود كه ) خداى تعالى مصيبت را وصف كرد به اينكه دو برابر آن را شما به دشمن وارد آورده بوديد و اين براى آن بود كه هم سوزش مصيبت را فرو بنشاند و بفرمايد كه اگر كشته داديد دو برابر كشته و اسير گرفتيد و هم اينكه مصيبت را كوچك بشمارد و بفرمايد: با اينكه ضربت شما دو برابر بوده ديگر جا ندارد اين قدر جزع كنيد و اندوه بخود راه دهيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه شما خودتان اين مصيبت را براى خود انتخاب كرديد، براى اينكه در جنگ بدر امر شما داير بود بين اينكه اسيران را به قتل برسانيد و يا فديه بگيريد و با اينكه حكم خدا اين بود كه به قتلشان برسانيد و اگر بخواهيد فديه بگيريد بايد اين پيه را بخود بماليد كه در سال آينده يا جنگ آينده همين كفار فديه دهنده هفتاد نفر از شما را خواهند كشت و شما آن روز اين پيه را بخود ماليديد و گفتيد امروز اين فدا به درد ما مى خورد در آينده اگر هفتاد نفرمان كشته شوند شهيد شده اند و ضرر نكرده اند.
مؤ يد اين معنا و بلكه دليل بر آن جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: (ان اللّه على كل شى ء قدير)، چون اين جمله به هيچ وجه با معناى قبلى نمى سازد، مگر به زور و ضرب ، ولى با وجه اخير به خوبى مى سازد و حاصل معناى آيه چنين مى شود: (بگو اين مصيبت از ناحيه خود شما است كه در جنگ بدر به آن ملتزم شديد و گرنه خدا مى توانست از آمدن اين مصيبت جلوگيرى كند كه او بر هر چيزى قادر است .)


و ما اصابكم يوم التقى الجمعان ...




و آيه اول مانند جمله (ان اللّه على كل شى ء قدير) وجه دوم را تاءييد مى كند، كه گفتيم مراد از جمله :
(قل هو من عند انفسكم ) اين است كه اين مصيبت از ناحيه خود شما پيش آمد، كه در جنگ بدر فديه گرفتيد و شرط كرديد با خدا آنچه را كه شرط كرديد، (يعنى حاضر شديد به جاى هفتاد فديه كه از هفتاد اسير گرفتيد در جنگ ديگرى كه پيش مى آيد هفتاد كشته بدهيد) و اما وجه اول (كه بگوئيم معناى آيه اين است كه سبب قريب و جزء اخير علت آمدن اين مصيبت مخالفت با عبداللّه بن جبير و خالى كردن مراكز بود) با ظاهر آيه مورد بحث نمى سازد براى اينكه در آيه مورد بحث سبب مصيبت را اذن خدا دانسته و اين خود روشن است . پس بنا بر آنچه ما گفتيم توجه دادن به اينكه رسيدن مصيبت مستند به اذن خدا، است خود به منزله بيانى است براى جمله : (هو من عند انفسكم ...) و هم توطئه و زمينه ساز است براى ضميمه كردن جمله : (و ليعلم المؤ منين ...)، چون با انضمام آن راه براى پرداختن به حال منافقين و سخنانى كه گفته اند و جواب به آن و بيان حقيقت اين مرگ ، يعنى كشته شدن در راه خدا هموار مى شود.


او ادفعوا...




يعنى اگر در راه خدا جنگ نمى كنيد حداقل از ناموستان و از جانتان دفاع كنيد و در جمله : (هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان )، حرف (لام ) به معناى حرف (الى ) آمده ، (و معناى جمله اين است كه ايشان امروز به كفر نزديكترند تا به ايمان ) البته نزديك تر بودنشان نسبت به كفر صريح بوده نه كفر درونى و نفاق چون با اين عملشان در نفاق واقع شدند.
و اگر در جمله (يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم ...)، كلمه (افواه _ دهنها) را آورد، (با اينكه انسان هميشه با دهن سخن مى گويد و احتياجى به آوردن اين كلمه نبود) براى اين بود كه اولا تاكيد كند كه سخنى كه گفتند از زبانشان تجاوز نكرد و ثانيا در مقابل قلوب قرار گرفته باشد چون بين افواه و قلوب تقابل هست .


الّذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا...




مراد از كلمه (اخوانهم ) برادران نسبى ايشان است كه همان كشتگان باشند و اگر خصوص برادران را ذكر كرد براى اين بود كه با انضمام اين جمله با جمله : (و قعدوا) سرزنش و توبيخ بر آنان شديدتر باشد و بفهماند كه از يارى برادران خود كوتاهى كردند و در خانه ها نشستند تا در نتيجه برادرانشان در ميدان جنگ به آن وضع فجيع كشته شدند و جمله : (فادروا) جواب از همان سخنى است كه گفتند و كلمه (درء) كه مصدر فعل : (ادروا) است به معناى دفع است .


و لا تحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا...




در اين آيه شريفه التفاتى از خطاب به مؤ منين به خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) شده است ،
قبلا روى سخن با مؤ منين داشت و مى فرمود: (ما اصابكم ...) در اين آيه روى سخن متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نموده و مى فرمايد: (گمان مكن كه ...) وجه اين التفات همان است كه در خلال اين آيات مكرر ذكر كرديم ، احتمال هم دارد كه خطاب در اين آيه تتمه خطاب در جمله : (فادروا عن انفسكم الموت ان كنتم صادقين ) باشد، كه در اين صورت بايد كلمه (تحسبن ) را با ضمه با بخوانيم تا صيغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آيه قبلى چنين شود: (بگو مرگ را از خود دور كنيد و گمان مكنيد آنها كه كشته مى شوند...).
و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است و لذا در توضيح كلمه (احيا)از هر دو نمونه اى آورد و فرمود: زنده اند و روزى مى خورند و خوشحالند روزى خوردن نمونه فعل و (فرح ) نمونه و اثرى از شعور است زيرا خوشحال شدن فرع داشتن شعور است .
دلالت آيه بر اينكه انسان بهد از مردن تاقبل از قيامت زنده و باقى است


فرحين بما آتيهم اللّه ...




كلمه (فرح ) ضد كلمه (حزن ) است و كلمه (بشارت ) و (بشرى ) به معناى هر خيرى است كه تو را خوشحال كند و كلمه (استبشار) به معناى اين است كه در طلب اين باشى كه با رسيدن خيرى و بشرائى خرسندى كنى و معناى جمله اين است كه كشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالى مى كنند و هم در طلب اين خبر خوش ‍ هستند كه رفقاى عقب مانده شان نيز به اين فضل الهى رسيدند و آنها نيز خوفى و اندوهى ندارند.
از اين بيان دو نكته روشن مى شود، يكى اينكه كشته شدگان در راه خدا از وضع مؤ منين برجسته كه هنوز در دنيا باقى مانده اند خبر دارند و دوم اينكه منظور از اين بشارت همان ثواب اعمال مؤ منين است كه عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و اين بشارت به ايشان دست نمى دهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى كه هستند، نه اينكه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال كنند بر اينكه در قيامت خوف و اندوهى نخواهند داشت چون آيه در مقام اين است كه بفرمايد پاداش خود را مى گيرند نه اينكه بعد از شهادت تازه استدلال مى كنند كه در قيامت چنين و چنان خواهيم بود.
پس اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه انسان بعد از مردن تا قبل از قيامت باقى و زنده است و ما بحث در اين باره را به طور مفصل در بحث برزخ يعنى در تفسير آيه : (و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه اموات ) گذرانديم .


يستبشرون بنعمه من اللّه و فضل ...




اين (استبشار) اعم از استبشارى است كه قبلا فرمود از حال بازماندگان مى كنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مى شود و شايد همين دو تا بودن معنا باعث شده كه دو باره آن را تكرار كند و همچنين كلمه فضل را دو باره بياورد، جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين ) هم بر اين عموميت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤ منين مى شود در آيه شريفه دقت بفرمائيد.
در اين آيه شريفه فضل و نعمت را نكره آورد، همچنانكه رزق را هم در آيات قبل سربسته ذكر كرد و نفرمود كه آن رزق چيست و اين براى آن بود كه ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا كه ممكن است برود و باز به همين جهت خوف و حزن را در سياق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم كند و بفهماند كشته شدگان در راه خدا هيچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند.
و از دقت در اين آيات اين معنا به دست مى آيد كه اولا در صدد بيان اجر مؤ منين است و ثانيا مى خواهد بفهماند كه اين اجر كه نزد خداى سبحان است رزق ايشان است و ثالثا اين رزق نعمتى و فضلى از خدا است و رابعا اين نعمت و فضل عبارت از اين است كه نه خوفى دارند و نه حزنى .
معناى لطيف جمله (الّا خوف عليهم و لا هم يحزنون )
و اين جمله يعنى جمله : (الا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) جمله عجيبى است ، هر قدر انسان بيشتر در آن فرو مى رود و تدبر مى كند دامنه معنايش وسيع تر مى شود، با اينكه جمله اى است لطيف و رقيق و بيانى است ساده و اولين چيزى كه از معناى آن به ذهن مى رسد اين است كه خوف و حزن از مؤ منين برداشته مى شود و اين را هم مى دانيم كه خوف تنها در امرى فرض دارد كه اولا ممكن باشد و ثانيا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بيايد مقدارى از سعادت ما را از بين مى برد، سعادتى كه ما توقع داريم واجد آن باشيم و خود را واجد آن فرض مى كنيم و همچنين حزن تنها از ناحيه حادثه اى است كه پيش آمده و آن نيز مقدارى از سعادت كذائى ما را سلب كرده ، پس بلا و يا هر محذور و گرفتارى كه فرض شود وقتى از آن مى ترسيم كه هنوز بر سر ما نيامده باشد و اما وقتى آمد ديگر خوف معنا ندارد آنجا جاى حزن و حسرت است پس بعد از وقوع خوفى نيست و قبل از وقوع هم حزنى نيست .
پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد كه هيچ يك از آنچه داريم در معرض زوال قرار نگيرد و همچنين برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد كه آنچه نعمت كه انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد و خداى تعالى به او افاضه كرده باشد
و نيز آنچه كه دارد در معرض زوال قرار نگيرد و اين همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است .
و از همين جا واضح مى شود كه نبودن خوف و حزن عين روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حكم آيه : (و ما عند اللّه خير) و آيه : (و ما عند اللّه باق ) آنچه نزد خدا است هم نعمت و خير است ، هم باقى است نه عذاب و شرى آميخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد. باز اين معنا واضح مى شود كه نبودن حزن و خوف عينا بودن نعمت و فضل است و اين خود عطيه است ، ليكن در سابق يعنى در اوايل كتاب گذشت و به زودى در تفسير آيه : (مع الّذين انعم اللّه عليهم ) ميايد كه نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنايش ولايت الهيه است ، بنابراين معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: (خداى تعالى متصدى و عهده دار كار مؤ منين است و آنان را به عطيه اى از خود اختصاص مى دهد).
و اما احتمال اينكه مراد از (فضل ) موهبتى باشد كه زايد بر استحقاق در برابر عمل است . و نعمت عبارت باشد از موهبتى كه در برابر عمل احتمالى است كه با جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين ) نمى سازد براى اينكه در يك آيه فضل را اجر هم خوانده و همه مى دانيم كه اجر تنها در مورد استحقاق است ، پس مؤ منين مستحق فضل هم هستند در سابق هم گفتيم و تو خواننده محترم توجه كردى كه چند فقره زير يعنى جمله (عند ربهم يرزقون ) و جمله : (فرحين بما...) و جمله (يستبشرون بنعمه ...) و جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين )، مال و برگشتنشان به يك حقيقت است ، پس فرق گذاشتن بين فضل و نعمت در چنين موردى درست نيست .
البته در ذيل آيات مورد بحث جا براى بحث هائى ديگر نيز بود ولى بعضى از آن بحث ها در ذيل تفسير آيه (: و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه اموات ) گذشت و شايد خداى عز و جل توفيق بدهد در مواردى كه پيش مى آيد هر جا مناسب بود به قدر توانائى در اين باره بحث بيشترى بكنيم ان شاءاللّه تعالى .