گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
سوره نساء آيات 22 _ 19


يا ايها الّذين ءامنوا لايحلّ لكم ان ترثوا النّساء كرها و لاتعضلوهنّ لتذهبوا ببعض ما ءاتيتموهنّ الّا ان ياتين بفحشه مبينه و عاشروهنّ بالمعروف فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل اللّه فيه خيرا كثيرا19
و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و اتيتم احدئهن قنطارا فلا تاءخذوا منه شيئا اتاخذونه بهتنا و اثما مبينا20
و كيف تاخذونه و قد افضى بعضكم الى بعض و اخذن منكم ميثقا غليظا21
و لاتنكحوا ما نكح اباوكم من النساء الا ما قد سلف انّه كان فحشه و مقتا و ساء سبيلا22




ترجمه آيات
هان اى كسانى كه ايمان آورديد اين براى شما حلال نيست كه بزور از شوهر رفتن زن ميت جلوگيرى كنيد، تا بميرد، و شما ارث او را بخوريد، و در مضيقه شان بگذاريد تا چيزى از مهريه اى كه از شما گرفته اند به شما برگردانند، مگر آنكه عمل شنيع روشنى مرتكب شده باشند، كه در اين صورت تضييق جايز است ، و با زنان بطور شايسته معاشرت كنيد، و اگر از آنان بدتان مى آيد بايد بدانيد كه ممكن است شما از چيزى بدتان بيايد كه خدا خير بسيار را در آن نهاده باشد (19).
و اگر خواستيد به جاى همسرى كه داريد همسر بگيريد، حتى اگر همسر اول يك پوست گاو پر از طلا كابين داده ايد نبايد چيزى از آنرا پس بگيريد، چگونه و بچه مجوزى پس بگيريد با اينكه پس گرفتن آن بهتان و گناهى آشكار است (20)
و چگونه پس بگيريد با اينكه بدنهاى شما با هم تماس گرفته و همسران شما هنگام عقد ازدواج از شما پيمان محكم _ بر وفادارى و امانت _ گرفتند (21).
و با زنى كه پدر شما با او ازدواج كرده ازدواج نكنيد، كه باطل است ، مگر آنچه كه در دوره جاهليت انجام شده ، كه اين عمل از مصاديق فاحشه و باعث خشم خدا و طريقه اى زشت است (22).
بيان آيات
در اين آيات به مسائل مربوط به زنان كه قبلا در آن سخن داشت برگشته بعضى ديگر از آن مسائل را بيان مى كند و اين آيات در عين حال مشتمل بر جمله :
(و عاشروهن بالمعروف فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل اللّه فيه خيرا كثيرا)، نيز هست كه مضمونش اصلى است قرآنى ، براى زندگى اجتماعى زن .
بيان آيه شريفه مربوط به نهى از به ارث بردن زنان


يا ايها الّذين آمنوا لا يحل لكم ...كرها




در دوران جاهليت به طورى كه در تاريخ و در روايات آمده رسم چنين بوده كه همسر مردى كه مى مرده اگر مادر وراث نبود، جزء ارث به حسابش مى آوردند، ورثه ، او را نيز مانند اموال ميت به ارث مى بردند، و در اينكه كداميك از ورثه ، همسر ميت را ارث ببرد رسم چنين بود كه هر كس مى خواست ، جامه اى بر سر او مى انداخت ، و زن از آن او مى شد، اگر دلش مى خواست با او ازدواج مى كرد، آنهم بدون مهريه ، چون او را ارث برده بود، و اگر علاقه اى به اين كار نمى داشت نزد خود نگه مى داشت تا به نحوى از او استفاده مادى كند، يا شوهرش دهد، و مهريه اش را بگيرد و خرج كند، و يا اگر خواستگارى نمى داشت - در خانه اش بماند و بميرد تا اموالش را _ اگر مالى داشت _ به ارث ببرد.
و آيه مورد بحث هر چند ظاهرش اين است كه مى خواهد از سنت جارى در مردم جاهليت نهى كند، همان سنت به ارث بردن زنان ، و هر چند كه بعضى از مفسرين همين ظاهر را گرفته و گفته اند كه آيه مى خواهد از آن سنت بسيار زشت جلوگيرى نمايد، الا اينكه ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد: (كرها) با اين ظاهر سازگارى ندارد، حال چه اينكه ما اين قيد را توضيحى بگيريم ، و بگوئيم هميشه به ارث بردن زنان به كراهت آنان است ، هيچ زنى دوست نمى دارد بعد از مرگ شوهرش مانند اثاث البيت او به ارث برود، و يا احترازى بگيريم و بگوئيم مى خواهد بفرمايد در صورتى كه زن كراهت دارد او را ارث نبريد.
براى اينكه اگر آن را توضيحى بگيريم معنايش اين مى شود كه به ارث رفتن زنان هميشه به كراهت خود زنان است ،
و حال آنكه اينطور نيست _ چون غير اين صورت نيز فرض دارد، و ممكن است زنى يا بخاطر علاقه به ورثه شوهر و يا به جهاتى ديگر ب خواهد دائما در آن خانه بماند، و اگر قيد را احترازى بگيريم معناى آيه چنين مى شود كه اگر زن راضى باشد، به ارث برده مى شود، و نهى مخصوص مواردى است كه ارث رفتن زن به دلخواه خود زن نباشد، اين را هم مى دانيم كه باطل است و حكم خدا غير آن است .
بله آن چيزى كه هميشه و يا غالبا مورد كراهت زنان شوهر مرده بوده است محروميت از ازدواج و به ارث رفتن اموال آنان است ، و ظاهرا آيه شريفه مى خواهد از اين معنا نهى كند، و بفرمايد اين ارث چون با كراهت صاحب مال است درست نيست ، و اما ازدواج كردن با آنان به ملاك ارث مطلبى است كه آيه اى ديگر كه بعدا مى آيد و مى فرمايد: (و لا تنكحوا ما نكح آباوكم من النساء) متعرض ‍ آن است ، و همچنين شوهر دادن آنان و خوردن ارثشان مطلبى است كه آيه شريفه : (و للنساء نصيب ممّا اكتسبن ) متعرض آن است ، آيه شريفه زير نيز به همه اين جهالت دلالت دارد: (فلا جناح عليكم فيما فعلن فى انفسهن من معروف ).
و اما اينكه بعد از كلمه (كرها) فرمود: (و لا تعضلوهن لتذهبوا...) منظور از اين عضل ، غير عضل از ازدواج براى خوردن مال او به عنوان ارث است ، براى اينكه دنبال اينكه فرمود: زنان را عضل _ منع _ مكنيد، مى فرمايد: (لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن ) و آنان را از هيچ مقدارى كه به ايشان داده ايد محروم نكنيد، پس اين جمله دلالت مى كند بر اينكه مراد از عضل نامبرده ، ندادن مهريه اى است كه مرد بايد به زن بپردازد، نه خوردن مال او از طريقى غير طريق مهر و سخن كوتاه اين كه آيه شريفه مى خواهد نهى كند از وراثت اموال زنان با اين كه خودشان راضى نيستند، نه وراثت خود زنان ، پس اضافه ارث به كلمه (نساء) به تقدير كلمه (اموال ) است ، و تقدير آن (ان ترثوا اموال النساء) است ، و ممكن هم هست كلمه اموال را در تقدير نگيريم ، و بگوئيم تعبير ارث بردن زنان مجازى عقلى است ، كه باز معنايش ارث بردن اموال ايشان است .


و لاتعضلوهن لتذهبوا... مبينه




اين جمله كه واو عاطفه بر سر دارد يا معطوف است به جمله (ترثوا...) و تقدير كلام (ان ترثوا و لا ان تعضلوهن ...) است .
و يا نهيى است معطوف بر جمله : (لا يحل لكم ...) چون اين جمله نيز در معناى نهى است ،
و كلمه : (عضل ) به معناى منع و تنگ گرفتن و سختگيرى است و كلمه : (فاحشه ) به معناى طريقه بسيار زشت و روش بسيار ناپسند است ، كه البته بيشتر، استعمالش در عمل زنا است و كلمه (مبينه ) به معناى (متبينه ) است ، از سيبويه نيز نقل شده كه گفته است (ابان ) كه باب افعال و (استبان ) كه باب استفعال است ، و (بين ) كه باب تفعيل است ، و (تبين ) كه باب تفعل است ، همه به يك معنا است كه هم بطور متعدى استعمال مى شود، و مفعول مى گيرد، و هم بطور لازم و بى مفعول بكار مى رود، هم بطور لازم گفته مى شود: (ابان المساءله ) مساءله روشن شد، و هم (استبان ) و هم (بين ) و هم (تبين )، همچنان كه بطور متعدى گفته مى شود: (ابنت المسئله و استبنتها و بينتها و تبينتها) (كه در همه اين تعبيرها معنا اين است كه من مساءله را روشن كردم ).
اين آيه شريفه نهى مى كند از تنگ گرفتن بر زنان ، حال اين تنگ گرفتن به هر نحوى كه باشد، و بخواهند به وسيله سخت گيريها او را ناچار كنند به اينكه چيزى از مهريه خود را ببخشد، تا عقد نكاحش را فسخ كنند، و از تنگى معيشت نجاتش دهند، پس تنگ گرفتن به اين منظور بر شوهر حرام است ، مگر آنكه زن ، فاحشه مبينه و زنائى آشكار مرتكب شود، كه در اين صورت شوهر مى تواند بر او تنگ بگيرد، تا به وسيله پول گرفتن طلاقش دهد.
و اين آيه با آيه ديگرى كه در باب بخشيدن مهريه مى فرمايد: (و لايحل لكم ان تاءخذوا ممّا اتيتموهن شيئا الا ان يخافا الا يقيما حدود اللّه ، فان خفتم الا يقيما حدود اللّه فلا جناح عليهما فيما افتدت به )، منافات ندارد، چون اين آيه بطور عموم نهى مى كند از اينكه زن را به اجبار وادارند چيزى از مهريه اش را ببخشد، مگر آنكه اين بخشش با تراضى طرفين باشد، و اما آيه مورد بحث ، آيه سوره بقره را تخصيص مى زند، و يك مورد از موارد اجبار و اكراه را استثنا مى كند، و آن صورتى است كه زن مرتكب فاحشه شده باشد.
معناى معاشرت به وجه معروف با زنان در جمله (و عاشروهنّ بالمعروف )


و عاشروهن بالمعروف ...




كلمه (معروف ) به معناى هر امرى است كه مردم در مجتمع خود آن را بشناسند، و آنرا انكار نكنند، و بدان جاهل نباشند، و چون دستور به معاشرت كردن با زنان را مقيد فرمود به قيد (معروف ) قهرا معناى امر به معاشرت با زنان معاشرتى است كه در بين ماءمورين به اين امر يعنى مسلمانان معروف باشد.
و معاشرتى كه از نظر مردان معروف و شناخته شده ، و در بين آنها متعارف است ،
اين است كه يك فرد از جامعه ، جزئى باشد مقوم جامعه ، يعنى در تشكيل جامعه دخيل باشد، و دخالتش مساوى باشد با دخالتى كه ساير اعضا دارند، و در نتيجه تاءثيرش در بدست آمدن غرض تعاون و همكارى عمومى به مقدار تاءثير ساير افراد باشد، و بالاخره همه افراد مورد اين تكليف قرار گيرند كه هر يك كارى را كه در وسع و طاقت دارد و جامعه نيازمند محصول آن كار است انجام دهند، و آنچه از محصول كارش مورد نياز خودش است ، به خود اختصاص دهد، و مازاد را در اختيار ساير افراد جامعه قرار داده ، در مقابل از مازاد محصول كار ديگران آنچه لازم دارد بگيرد، اين آن معاشرتى است كه در نظر افراد جامعه معروف است ، و اما اگر يك فرد از جامعه غير اين رفتار كند - و معلوم است كه غير اين تنها يك فرض دارد _ و آن اين است كه ديگران به او ستم كنند و استقلال او در جزئيت براى جامعه را باطل نموده ، تابع و غير مستقل سازند، به اين معنا كه ديگران از حاصل كار او بهره مند بشوند، ولى او از حاصل كار ديگران بهره اى نبرد، و شخص او را مورد استثنا قرار دهند.
اختصاص بعضى طبقات و افراد به بعض مختصات ، با وحدت ريشه انسانى آنهامنافات دارد
و خداى تعالى در كتاب كريمش بيان كرده كه مردم همگى و بدون استثنا چه مردان و چه زنان شاخه هائى از يك تنه درختند، و اجزا و ابعاضى هستند براى طبيعت واحده بشريت ، و مجتمع در تشكيل يافتن ، محتاج به همه اين اجزا است ، همان مقدار كه محتاج جنس ‍ مردان است ، محتاج جنس زنان خواهد بود، همچنان كه فرمود: (بعضكم من بعض ) (همه از هميد). و اين حكم عمومى منافات با اين معنا ندارد، كه هر يك از دو طايفه زن و مرد خصلتى مختص به خود داشته باشد، مثلا نوع مردان داراى شدت و قوت باشند، و نوع زنان طبيعتا داراى رقت و عاطفه باشند، چون طبيعت انسانيت هم در حيات تكوينى و هم اجتماعيش نيازمند به ابراز شدت و اظهار قوت است ، و هم محتاج به اظهار مودت و رحمت است ، همچنانكه نيازمند به آن است كه ديگران نسبت به او اظهار شدت و قوت كنند و هم اظهار محبت و رحمت نمايند، و اين دو خصلت دو مظهر از مظاهر جذب و دفع عمومى در مجتمع بشرى است .
روى اين حساب دو طايفه مرد و زن از نظر و زن و از نظر اثر وجودى با هم متعادلند، هم چنانكه افراد طايفه مردان با همه اختلافى كه در شؤ ون طبيعى و اجتماعى دارند، بعضى قوى و عالم و زيرك و بزرگ و رئيس و مخدوم و شريف ، و بعضى ديگر ضعيف و جاهل و كودن و مرئوس و خادم و پست اند، و همچنين تفاوتهائى ديگر از اين قبيل دارند، در عين حال از نظر وزن و تاءثيرى كه در ساختمان اين مجتمع بشرى دارند متعادلند.
پس مى توان گفت و بلكه بايد گفت كه اين است آن حكمى كه از ذوق مجتمع سالم و دور از افراط و تفريط منبعث مى شود، از ذوق مجتمعى كه طبق سنت فطرت تشكيل شده و عمل مى كند و از آن منحرف نمى شود،
اسلام نيز در آيه مورد بحث و دستورات ديگر خواسته است انحراف جامعه را برطرف نموده ، به طرف همان سنت فطرت بكشاند، بنابراين براى چنين جامعه اى هيچ چاره اى جز اين نيست كه حكم تسويه در معاشرت در آن جارى شود، و اين همان است كه به عبارت ديگر از آن به حريت اجتماعى و آزادى زنان و مردان تعبير مى كنيم ، و حقيقت آن اين است كه انسان بدان جهت كه انسان است داراى فكر و اراده است ، و نيز داراى اختيار است ، مى تواند آنچه برايش سودمند است از آنچه مضر است انتخاب كند، و در اين اختيارش استقلال دارد، و همين انسان وقتى وارد اجتماع مى شود، در آن حال نيز اختيار دارد، و ليكن در حدودى كه مزاحم با سعادت مجتمع انسانى نباشد، در اين چهار ديوارى استقلال در انتخاب را دارد، و هيچ مانعى نمى تواند از اختيار او جلو بگيرد، و يا او را در انتخاب و اختيار تابع بى چون و چراى غير سازد.
اين معنا نيز منافات ندارد با اينكه بعضى از طبقات و يا بعضى از افراد از يك طبقه به خاطر مصالحى از پاره اى مزايا برخوردار و يا از پاره اى امتيازات محروم باشند. مثلا مردان در اسلام بتوانند قاضى و حاكم شوند، و به جهاد بروند، و بر آنها واجب باشد نفقه زنان را بدهند، و احكامى ديگر از اين قبيل خاص آنان باشد، و زنان از آنها محروم باشند، و نيز كودكان نابالغ اقرارشان نافذ نباشد، و نتوانند مستقلا معامله كنند، و مكلف به تكاليف اسلام نباشند، و امثال اين احكام كه در باب حجر (و افرادى كه از تصرفات مالى محجورند) در كتب فقهى ذكر شده است .
پس همه اين تفاوتها خصوصيات احكامى است كه متوجه طبقات و اشخاصى از مجتمع مى شود، و علتش اختلافى است كه در وزن اجتماعى آنان است ، در عين اينكه همه در اصل داشتن وزن انسانى و اجتماعى شريكند، چون ملاك در داشتن اصل وزن انسان بودن و داراى فكر و اراده بودن است ، كه در همه هست .
البته اين را هم بگوئيم كه اين احكام اختصاصى مختص به شريعت مقدسه اسلام نيست ، بلكه در تمامى قوانين مدنى و حتى در همه اجتماعاتى كه براى خود سنتى دارند كم و بيش يافت مى شود، هر چند كه قانون نداشته باشند، و زندگيشان جنگلى باشد، و با در نظر گرفتن اين مطالب اگر بخواهيم همه را در يك عبارت كوتاه بگنجانيم جامع ترين آن عبارات جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (و عاشروهن بالمعروف ) كه بيانش گذشت .
و اما جمله : (فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل اللّه فيه خيرا كثيرا) از قبيل اظهار يك امر مسلم و معلوم ، به صورت امرى مشكوك و محتمل است ، تا غريزه تعصب را در شنونده تحريك نكند،
نظير آيه زير كه مى فرمايد: (قل من يرزقكم من السّموات و الارض قل اللّه و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين ، قل لا تسئلون عمااجرمنا و لا نسئل عما تعملون ).
خواهى پرسيد چرا قرآن با تعبير ملايم خواست رسوم و تعصبات مخاطب را تحريك نكند؟ جوابش اين است كه مجتمع بشرى در آن روز يعنى در عصر نزول قرآن زن را در جايگاه و موقعيتى كه در متن واقع دارد، جاى نمى داد، و از اينكه زن را جزء اجتماع بشرى بداند كراهت داشت ، و حاضر نبود او را مانند طبقه مردان جزء مقوم بشمارد، بلكه مجتمعاتى كه در آن عصر روى پاى خود ايستاده بودند، يا مجتمعى بود كه زن را موجودى طفيلى و خارج از جامعه انسانى و ملحق بدان مى دانست ، ملحق دانستنش از باب ناچارى بود، چون مى خواست از وجودش استفاده كند، و يا مجتمعى بود كه او را انسان مى دانست ، ولى انسانى ناقص در انسانيت ، نظير كودكان و ديوانگان ، با اين تفاوت كه كودكان بالاخره روزى بالغ مى شوند، و داخل انسانهاى تمام عيار مى شوند، و ديوانگان نيز احتمالا روزى بهبودى مى يافتند، ولى زنان براى هميشه به انسانيت كامل نمى رسيدند، در نتيجه بايد براى هميشه در تحت استيلاى مردان زندگى كنند، و شايد اين كه در جمله : (فان كرهتموهن ...) كراهت را به خود زنان نسبت داد، و فرمود: (اگر از زنان كراهت داشتيد) و نفرمود: (اگر از ازدواج با زنان كراهت داشتيد)، به خاطر اين بوده كه به اين معنا اشاره كرده باشد.


و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج ...




كلمه (استبدال ) از ماده (ب د ل ) و از باب استفعال است ، و استبدال زوجى به جاى زوجى ديگر گويا به معناى قائم مقام كردن همسر دومى ، در جاى همسر اولى است ، و يا از قبيل تضمين يعنى گنجاندن معنائى است در لفظى كه ظاهرش به آن معنا نيست .
بنابراين جمله قائم مقام كردن زنى در جاى زن اولى ، عوض كردن اين به آن است ، و به همين جهت است كه هم جمله (اردتم - خواستيد) را آورد، و هم تعبير به (استبدال ) را كه خواستن در آن نيز هست ، و اگر استبدال به همان معناى لغويش بود، ديگر احتياجى نبود كه جمله : (اردتم ) را بياورد، معلوم مى شود همانطور كه گفتيم منظور از استبدال طلب بدل نيست ، بلكه جايگزين كردن همسرى به جاى همسر اولى است و بنابراين معناى جمله اين مى شود:
(و اگر خواستيد جايگزين كنيد همسرى را در جاى همسرى ديگر بر سبيل استبدال ، چنين و چنان كنيد).
كلمه (بهتان ) به معناى هر سخنى و هر عملى است كه شنونده و بيننده را مبهوت و متحير كند، و بيشتر در مورد دروغ زبانى استعمال مى شود،كلمه بهتان در اصل مصدر است ، و در آيه شريفه در معناى فعل استعمال شده ، يعنى گرفتن بيجا و تجاوزگرانه از مهريه زن ، و اين كلمه و همچنين كلمه (اثما) در آيه شريفه از نظر موقعيت ادبى حال است از جمله : (اتاخذونه ) و استفهام در آيه انكارى است .
معناى آيه اين است كه اگر خواستيد بعضى از زنان خود را طلاق دهيد، و با زنى ديگر به جاى او ازدواج كنيد، از مهريه اى كه به همسر طلاقى خود در هنگام ازدواجش داده بوديد چيزى پس نگيريد هر چند كه آن مهريه مال بسيار زيادى باشد، و آنچه مى خواهيد بدون رضايتش بگيريد نسبت به آنچه داده ايد، بسيار اندك باشد.


و كيف تاخذونه و قد افضى بعضكم الى بعض ...




استفهام در اين جمله به منظور شگفت انگيزى در ديگران است ، و مصدر (افضاء) كه فعل ماضى (افضى ) از آن گرفته شده ، به معناى اتصال به طور چسبيدن است ، و اصل آن يعنى ثلاثى مجردش فضا است كه به معناى وسعت است .
و از آنجائى كه گرفتن مهريه بدون رضايت زن بغى و ظلم است ، و مورد آن مورد اتصال و اتحاد است ، اين معنا باعث شد كه تعجب كردن از آن صحيح باشد، چون اين شوهر با زنى كه طلاقش داده به وسيله ازدواجى كه باهم كرده بودند، و به خاطر نزديكى و وصلتى كه داشتند، مثل شخص واحد شده بودند و آيا ظلم كردن اين شوهر به آن همسر كه در حقيقت ظلم كردن به خودش است ، و مثل اين است كه بخود آسيب برساند، جاى تعجب نيست ؟ قطعا هست ، و لذا از در تعجب مى پرسد چطور حق او را از او مى گيرى ، با اينكه تو و او يك روح در دو بدن بوديد، و يا به عبارتى ديگر از نظر پيوند دو روح در يك بدن بوديد؟
و اما اينكه فرمود: (و اخذن منكم ميثاقا غليظا) ظاهرش اين است كه مراد از ميثاق غليظ، همان علقه ايست كه عقد ازدواج و امثال آن در بين آن دو محكم كرده بود. و از لوازم اين ميثاق مساءله صداق بود، كه در هنگام عقد معين مى شود، و زن آنرا از شوهر طلبكار مى گردد.
و اى بسا گفته باشند كه : مراد از ميثاق غليظ عهدى است كه در هنگام عقد از مرد براى زن گرفته مى شود كه مثلا او را بطور شايسته نگه بدارد،بطور شايسته طلاق بدهد (همان دستورى كه خود خداى تعالى در اين باره داده و) فرموده : (فامساك بمعروف او تسريح باحسان ).
و چه بسا بعضى ديگر گفته باشند: مراد از اين ميثاق ، حكم حليتى است كه بعد از عقد نكاح شرعا تشريع شده ، ولى دورى اين دو وجه از ظاهر عبارت آيه بر كسى پوشيده نيست .
بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به ارث رفتن زن و ازدواج با زن پدر)
در تفسير عياشى از هاشم بن عبداللّه _ روايت آمده كه گفت : من به سرى بجلى گفتم : معناى آيه : (و لا تعضلوهن لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن ) چيست ؟ مى گويد: او از كسى سخنى نقل كرد و سپس گفت منظور نهى از آن سنتى است كه نبطى ها داشتند، وقتى كسى مى مرد شخصى جامه خود را بر سر زن او مى انداخت آن زن ديگر نمى توانست با ديگرى ازدواج كند، و اين سنت در عرب دوره جاهليت جارى بود.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى آيه : (يا ايها الّذين آمنوا لا يحل لكم ان ترثوا النساء كرها) فرموده : در جاهليت و در اوائلى كه قبائل عرب اسلام آوردند رسم چنين بود كه وقتى شخصى دوستش مى مرد، و زنى از او مى ماند، او جامه خود را بر سر آن زن مى انداخت و همين باعث مى شد ازدواج با آن زن را به ارث ببرد، به اين معنا كه اين ازدواج ديگر مهريه نمى خواست ، با همان مهريه اى كه رفيقش او را همسر خود كرده بود همسر وى مى شد، همانطورى كه اگر اين شخص ‍ پسر متوفى بود هم نكاح زن پدر را ارث مى برد و هم مال پدر را، مثلا وقتى كه ابو قيس بن اسلت از دنيا رفت ، پسرش محصن بن ابى قيس ، جامه خود را بر سر همسر پدرش كبيشه دختر معمر بن معبد انداخت ، و در نتيجه با مهريه اى كه پدر به او داده بود وارث نكاحش شد و سپس او را بلاتكليف رها كرد، نه با وى همخوابگى كرد، و نه نفقه اش را داد، كبيشه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شكايت برد، كه يا رسول اللّه شوهرم ابو قيس بن اسلت از دنيا رفت ، و پسرش محصن وارث نكاح من شد، نه با من همخوابگى دارد، و نه نفقه ام را مى دهد، و نه رهايم مى كند كه به خانواده و اهلم بپيوندم .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تو فعلا به خانه ات برگرد تا اگر خداى تعالى درباره مساءله ات حكمى نازل كرد خبرت كنم ، در اين ميان آيه شريفه :
(و لا تنكحوا ما نكح آباوكم من النساء الا ما قد سلف انه كان فاحشه و مقتا و ساء سبيلا) نازل شد و كبيشه به اهل خودش پيوست ، اين تنها كبيشه نبود كه چنين شد، در مدينه زنانى ديگر بودند كه نكاحشان به ارث رفته بود، چيزى كه هست نكاح كبيشه را پسر شوهر ارث برده بود، كه خداى تعالى اين آيه را نازل كرد كه : (يا ايها الّذين آمنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء كرها).
مؤ لف قدس سره : آخر روايت خالى از اضطراب در معنا نيست ، و اين داستان و اينكه آيات مورد بحث درباره آن نازل شده در عده اى از روايات اهل سنت نيز آمده است ، چيزى كه هست ، همه و يا بيشتر اين روايات در اين مورد وارد شده ، كه آيه شريفه : (يا ايها الّذين آمنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء...) درباره اين قصه نازل شده ، و خواننده محترم توجه كرد كه در بيان قبلى گفتيم : سياق آيات با اين معنا سازگار نيست .
و با اين حال در اينكه چنين سنتى در جاهليت وجود داشته ، و در اينكه آيات قرآنى مورد بحث به وجهى ارتباط با آن و با عادت جاريه در بين عرب آن روز كه آيات نازل مى شده داشته . كم و بيش شكى نيست ، پس آنچه در اين باب مورد اعتماد است همان بيان سابق ، است و بس .
و در مجمع البيان در تفسير آيه : (الا ان ياتين بفاحشه مبينه ...) مى گويد: بهتر آن است كه آيه را حمل كنيم بر همه گناهان ، نه تنها زنا و سپس اضافه كرده كه همين معنا از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده است .
و در تفسير برهان از شيبانى نقل شده كه گفته است كلمه : (فاحشه ) به معناى عمل زنا است ، و مساءله چنين است كه اگر مردى مطلع شد كه همسرش زنا داده ، مى تواند از او فديه بگيرد، و اين معنا از امام ابى جعفر امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير از جابر روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: در مورد زنان از خدا بترسيد، چون شما آنان را به عنوان امانت خدا گرفته ايد، و آلت تناسليشان را با كلام خدا براى خود حلال كرده ايد، بر زنان نيز لازم است كه هيچ مرد اجنبى را كه شما مردان دوستش نمى داريد به خانه شما راه ندهند، و اگر چنين كردند ايشان را بزنيد، اما نه به حدى كه از خانه و زندگى بيزار شوند، و بر مردان لازم است كه خوراك و پوشاك زنان را بطور شايسته بدهند.
و در همان كتاب است كه ابن جرير از ابن عمر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: ايها النّاس زنان نزد شما، زمين لگد خورده اند و شما آنان را به امانت خدا گرفته ايد، و با كلمه خدا آلت تناسليشان را براى خود حلال كرده ايد، البته شما به گردن آنان حقوقى داريد، كه يكى از آنها اين است كه احدى را در بستر زناشوئى شما راه ندهند، و در هيچ كار پسنديده نافرمانى تان نكنند، كه اگر چنين كردند رزقشان و لباسشان را بطور شايسته مى برند.
مؤ لف قدس سره : در سابق بيانى كه معناى اين روايات را روشن سازد گذشت . و در كافى و تفسير عياشى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آمده كه در معناى جمله : (و اخذن منكم ميثاقا غليظا) فرموده : منظور از ميثاق ، همان جملاتى است كه با آن عقد نكاح را مى بندند، تا آخر روايت .
و در تفسير مجمع البيان است كه منظور از ميثاق غليظ همان عقد و پيمانى است كه در حين عقد ازدواج از شوهر مى گيرند، كه همسرش را به خوبى و خوشى نگه دارد، و يا به خوبى و خوشى طلاق دهد، آنگاه مى گويد اين معنا از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده است .
مؤ لف قدس سره : اين معنا از جمعى از مفسرين قديم چون ابن عباس و قتاده و ابى مليكه نيز نقل شده ، و آيه شريفه آنرا رد نمى كند، زيرا اين تعهدى كه كسان عروس از داماد مى گيرند كه با او چنين و چنان رفتار كند چيزى است كه مى توان ميثاق غليظش ناميد هر چند كه ظاهرتر از اين آن است كه مراد از ميثاق غليظ همان عقد باشد كه هنگام ازدواج جارى مى سازد.
درماندگى عمر در برابر گفتار يك زن
و در الدرالمنثور است كه زبير بن بكار در كتاب موفقيات از عبداللّه بن مصعب روايت كرده كه گفت : عمر - بن خطاب - دستور داد زنان را بيش از چهل اوقيه مهر نكنيد، كه هر كس از اين پس بيش از اين مهر معين كند زائد بر چهل را به بيت المال مى اندازم ، زنى كه در مجلس بود _ گفت : تو اى عمر چنين حقى ندارى ، عمر پرسيد: چرا؟ گفت براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (و اگر به زنى يك قنطار _ پوستى از گاو پر از طلا _ مهريه داديد حق نداريد چيزى از آن را پس بگيريد)
عمر گفت : زنى در تشخيص حكم خدا به واقع رسيد و مردى به خطا رفت .
مؤ لف اين معنا را الدرالمنثور از عبدالرزاق ، و ابن منذر از عبد الرحمان سلمى نيز نقل كرده اند، و همچنين از سعيد بن منصور و ابى يعلى به سندى خوب از مسروق روايت كرده ، و در آن به جاى چهل اوقيه چهارصد درهم آمده ، و نيز از سعيد بن منصور، و عبد بن حميد، از بكربن عبداللّه مزنى آن را نقل كرده ، و اين روايات از نظر معنا نزديك به همند.
و نيز در آن كتاب آمده كه ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه درباره آيه : (و لاتنكحوا ما نكح آباوكم من النساء) گفته است : اين آيه درباره ابى قيس پسر اسلت نازل شده ، كه بعد از مردن پدرش اسلت همسر او امّعبيد دختر ضمره را ارث برد، و نيز درباره اسود بن خلف نازل شده كه همسر پدرش خلف ، يعنى دختر ابى طلحه بن عبدالعزى بن عثمان بن _ عبدالدار را بعد از مرگ پدرش ‍ ارث برد، و نيز در مورد صفوان بن اميه نازل شده ، كه همسر پدرش ، اميه بن خلف يعنى فاخته دختر اسود بن مطلب بن اسد را بعد از مرگ پدر ارث برد، و همچنين در مورد منظور بن رباب كه همسر پدرش رباب بن سيار يعنى مليكه دختر خارجه را بعد از مرگ پدر به ارث برد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن سعد، از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : در جاهليت رسم چنين بود كه وقتى مردى از دنيا مى رفت ، و زنى از خود به جاى مى گذاشت ، پسرش از هر كس ديگرى مقدم بود بر اينكه با همسر پدر ازدواج كند، _ البته ، اگر مى خواست خودش با او ازدواج مى كرد، و اگر مى خواست به ديگرى شوهرش مى داد - . اين در مورد زن پدر بود، نه زنى كه پسر از او متولد شده ، در همين دوره بود كه ابو قيس پسر اسلت از دنيا رفت ، و پسرش محصن به جايش نشست ، و با همسر پدر ازدواج كرد، نه به او نفقه داد، و نه چيزى از ارث پدر، آن زن بعد از طلوع اسلام نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شرفياب شد، و جريان را به عرض آن جناب رسانيد، حضرت فرمود: فعلا برگرد و شايد خداى تعالى درباره مساءله ات چيزى نازل كند، و چيزى نگذشت كه آيه : (و لا تنكحوا ما نكح آباوكم من النساء...) نازل گرديد، و نيز آيه شريفه : (لايحل لكم ان ترثوا النساء كرها) نازل شد.
مؤ لف قدس سره : در سابق رواياتى از طرق شيعه نقل شد، كه بر اين داستان دلالت مى كرد.
و در همان كتاب آمده : ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : اهل جاهليت آنچه را كه خدا حرام كرده بود حرام مى دانستند، به جز زن پدر، و جمع بين دو خواهر را، و در اسلام درباره اولى آيه : (و لاتنكحوا ما نكح آباوكم من النساء)، و درباره دومى جمله : (و ان تجمعوا بين الاختين ) نازل شد.
مؤ لف قدس سره : در معناى اين روايت رواياتى ديگر نيز هست .