گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
آيات 76 - 71 نساء
(درباره جهاد و جنگ )


يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا(71) و انّ منكم لمن ليبطّئنّ فان اصبتكم مصيبه قال قد انعم اللّه على اذ لم اكن معهم شهيدا(72) و لئن اصبكم فضل من اللّه ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه موده يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما(73) فليقتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة و من يقتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما(74) و ما لكم لاتقتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن الّذين يقولون ربّنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا(75) الّذين آمنوا يقتلون فى سبيل اللّه و الّذين كفروا يقتلون فى سبيل الطاغوت فقتلوا اولياء الشيطان انّ كيد الشيطان كان ضعيفا(76)




ترجمه آيات
هان اى كسانى كه ايمان آورديد سلاح خود برگيريد، و سپس دسته دسته يا يك پارچه به سوى جهاد حركت كنيد (71).
و بدانيد كه بعضى از شما هستند كه در كوچ كردن پا به پا مى كنند، همين كه مصيبتى به شما برسد مى گويند، خدا چه رحمى به من كرد، كه با آنان در ميدان كارزار حاضر نبوديم (72)
و اگر - در جنگ پيروز شويد، و فضل و كرمى از خدا به شما برسد _ و غنيمتى به دست آوريد _ آن وقت بطور يقين خواهند گفت گويا هيچ رابطه مودتى با شما ندارند - : اى كاش با آنان مى بودم تا به فوزى بزرگ كامياب مى شدم (73).
پس كسانى كه زندگى دنيا را مى فروشند، و آخرت را مى خرند، بايد در راه خدا پيكار كنند و كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند تا كشته شوند و يا بر دشمن چيره گردند به زودى اجرى عظيمشان مى دهيم (74).
چرا در راه خدا و نجات بيچارگان از مردان و زنان و كودكان پيكار نمى كنند؟ بيچارگانى كه مى گويند بار الها ما را از اين سرزمين كه مردمش همه ستمگرند بيرون كن ، و نجات بده ، و از ناحيه خود سرپرستى بر ايمان بفرست ، و يا از جانب خود يار و مدد كارى بر ايمان روانه كن (75).
كسانى كه ايمان آورده اند، در راه خدا پيكار مى كنند، و آنها كه كفر را پيشه خود كرده اند در راه طاغوت مى جنگند، پس شما اى مؤ منان با ياران شيطان پيكار كنيد، كه كيد شيطان هميشه ضعيف بوده است (76).
بيان آيات

به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين آيات در مقايسه با آيات قبل به منزله ذى المقدمه نسبت به مقدمه است . ساده تر بگويم آن آيات سخن از اطاعت خدا و رسول و اولى الامر داشت تا در اين آيات غرض از آن اطاعت را كه صبر در مقابل جهاد در راه خدا است بيان كند، و معلوم است كه تحريك مؤ منين بسوى جهاد جز اين كه مردم مطيع خدا و رسول و اولى الامر باشند، به نتيجه نمى رسد مخصوصا در ايامى كه اين آيات نازل مى شده مؤ منين در محنتى شديد قرار داشتند، چون نزول اين آيات در ربع دوم از مدت اقامت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه بوده ، كه دشمنان دين از هر طرف هجوم آوردند، تا نور خدا را خاموش سازند، و بنيان دين را كه در حال بالا رفتن بود براندازند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از يك طرف با مشركين مكه و طاغوت هاى قريش ‍ مى جنگيد، و از سوى ديگر سريه (لشكر كوچك )ها به اطراف شبه جزيره عربستان گسيل مى داشت ، و از سوى ديگر سرگرم استوار ساختن پايه هاى دين در بين مؤ منين بود، و از سوى ديگر در داخل با جمعيت منافقين كه مردمى نيرومند و پولدار و صاحب نفوذ بودند رو به رو بود، جمعيتى كه در روز جنگ احد معلوم شد عددشان از نصف مسلمانان خيلى كمتر نبوده (در سابق كه روايات جنگ احد را نقل كرديم گذشت ، كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روز جنگ احد با هزار نفر سرباز از شهر بيرون رفت
و از اين عده سيصد نفر با عبداللّه بن ابى برگشتند، و هفتصد نفر با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ماندند).
و اين منافقين دائما چوب لاى چرخ اسلام مى گذاشتند و امور را عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) واژگونه مى كردند، و همواره در انتظار بلايى براى آن جناب بودند، و مؤ منين را كه بعضى از آنان بيمار دل بودند و از منافقين شنوايى داشتند، از عمل به دستورات آن جناب مانع مى شدند، و از سوى ديگر اطراف شهر مدينه و پيرامون ، و مسلمانان آن جا، قبايلى از يهود بودند، كه دائما براى مؤ منين دردسر ايجاد مى كردند، و با آنان مى جنگ يدند و اتفاقا عرب مدينه از عهد قديم به چشم احترام به آنها نگاه مى كردند. و امر آنان را _ و يا بگو تمدن و شيوه زندگى آنان را - عظيم مى شمردند، و يهود سخنان باطل و ضد دين در ذهن مسلمانان القا مى كردند و احاديث گمراه كننده اى كه باعث بطلان اراده صادق آنان بود تلقين مى نمودند، و به اين وسيله تصميم جدى آنان را سست مى كردند، و همين يهوديان و منافقين ، مشركين را عليه مسلمانان تشجيع مى كردند، و در مقاومت عليه مسلمين دلخوش ‍ مى ساختند و در بقا و ادامه بر كفر و جمود خود تشويق نموده ، و وادارشان مى كردند تا بيشتر به آزار مسلمانانى كه در مكه بودند بپردازند.
بنابراين مى توان گفت كه اين آيات مثل اين كه در همين مقام است ، كه كيد يهوديان عليه مسلمين را خنثى كند، و آثار القائات آنان بر مؤ منين را از بين ببرد، و اگر در ضمن سخنى از منافقين به ميان آورده ، نظير تتميم ارشاد مؤ منين و تكميل بيدار باش آنان است ، تا وضع حاضر خود را بشناسند، و در امر خود بصيرتى داشته باشند، و از دردى كه بى خبر از خود آنان در درون دلهايشان پنهان شده بر حذر باشند، دردى كه در جمع آنان نفوذ كرده است ، و آن درد خوش باورى نسبت به يهوديان و شيفتگى نسبت به تمدن و مال و ثروت آنان است ، تا به اين بيدار باش كيد دشمنان خارج از محيطشان كه به آنان احاطه دارند را باطل كند، و دلهاى مؤ منين را كه از شدت محنت به گلوگاهشان رسيده دوباره به درون سينه هاشان برگرداند، و خلاصه كلام نور دين را در درخشندگيش تمام نمايد همچنان كه خودش در جاى ديگر فرمود: (و اللّه متمّ نوره و لو كره الكافرون )، و نيز فرمود: (ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون ).


يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا




كلمه (حذر) به كسره حا و سكون ذال به معناى آلت بر حذر شدن است ،
و آلت بر حذر شدن همان اسلحه است ، و چه بسا دانشمندانى كه گفته اند: اين كلمه اسم آلت نيست بلكه مانند كلمه (حذر) به فتحه حا و ذال هر دو مصدر است ، و كلمه : (نفر) به معناى كوچ كردن به سوى هدفى است كه مورد نظر باشد، و اصل اين كلمه به معناى فزع بود، پس كوچ كردن از يك محل در حقيقت فزع از آن محل است ، و فزع به محلى است كه مورد نظر است و كلمه (ثبات ) جمع كلمه (ثبه ) است و ثبه به معناى جماعت هاى متفرق است ، پس ثبات به معناى جماعتى بعد از جماعت است ، به طورى كه جماعت دوم با جماعت اول فاصله داشته باشد، و جماعت سوم از دوم جدا باشد، مؤ يد اين معنا آن است كه اين كلمه در مقابل كلمه جميع قرار گرفته ، و فرموده : (فانفروا ثبات او انفروا جميعا).
در اين آيه شريفه با آمدن حرف (فا) بر سر جمله : (فانفروا ثبات ...) اين جمله متفرع شده است بر جمله : (خذوا حذركم ...)، و اين تفريع و نتيجه گيرى به ظاهرش اين احتمال را تاءييد مى كند، كه منظور از كلمه (حذر) معناى مصدرى نباشد، بلكه همان معناى آلت و سلاح باشد، و جمله كنايه باشد از اين كه مؤ منين آمادگى تمام داشته باشند براى خروج به سوى جهاد، و در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: اسلحه خود را بر گيريد يعنى آماده بيرون رفتن به سوى دشمنان خود شويد، يا فرقه فرقه (كه از آن تعبير مى شود به سريه سريه )، و يا به طور دسته جمعى كه از آن تعبير مى شود به لشگر.
و معلوم است كه آماده شدن براى جنگ به اختلاف عده دشمن و نيروى او مختلف مى شود، پس ترديد در جمله (يا دسته دسته برويد و يا دسته جمعى ) ترديد تخيير نيست ، و نمى خواهد بفرمايد در كيفيت بيرون رفتن ، اختيار با خود شما است ، بلكه ترديد به خاطر اختلاف وضع دشمن است ، مى خواهد بفرمايد اگر عدد نفرات دشمن كم است ، به طور ثبه يعنى دسته دسته برويد، و اگر زياد است دسته جمعى برويد.
در نتيجه برگشت معناى آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن آيه بعدى كه مى فرمايد: (و ان منكم لمن ليبطئن ...) به اين مى شود كه : اسلحه خود را زمين نگذاريد، و از تلاش و بذل جهد در امر جهاد باز نايستيد، كه اگر چنين كنيد عزمتان مى ميرد، و نشاطتان در اقامه پرچم حق مبدل به كسالت و سستى مى شود، در نتيجه يك عده تبطوء يعنى امروز و فردا خواهند كرد، و يك عده ديگر مانع حركت ديگران مى گردند، و نمى گذارند سايرين به قتال دشمنان خدا و تطهير زمين از لوث وجود آنان اقدام كنند.


و ان منكم لمن ليبطئن ...




بعضى گفته اند: حرف لام در كلمه (من ) لام ابتدا است ، براى اين كه كلمه (من ) اسم است براى كلمه (ان )،
كه در واقع مبتدا است ، و لام دوم كه بر سر كلمه (يبطئن ) آمده لام سوگند است ، چون بر سر خبر (ان ) در آمده ، و اين خبر جمله فعليه اى است كه با نون تاءكيد تشديددار تاءكيد شده و مصدر (تبطئه ) كه مصدر باب تفعيل است ، و فعل (يبطئن ) از آن مشتق شده است ، و همچنين مصدر باب افعال اين ماده ، يعنى كلمه (ابطاء) به معناى تاءخير در عمل است .
كسانى كه به هنگام جنگ و جهاد سستى و امروز و فردا ميكردند از ميان خود مؤ منينبودند
و جمله : (و ان منكم ...) دلالت دارد بر اين كه اين مؤ منينى كه در آيه روى سخن به ايشان است جزء همان مؤ منينى هستند كه در صدر آيه با خطاب (يا ايها الّذين آمنوا...) مورد خطاب قرار گرفته اند، چون ظاهر كلمه (منكم ) همين است ، همچنان كه آيه بعد هم مى فرمايد: (الم تر الى الّذين قيل لهم كفّوا ايديكم ...)، بر اين معنا دلالت دارد، براى اين كه از ظاهر آن برمى آيد كه اين اشخاص كه به آنان گفته شد دست برداريد، نيز از مؤ منين بوده اند، و همچنين جمله هاى بعد كه از نظر خواننده مى گذرد، همه به قرينه اتصال آيات دلالت دارند بر اين كه در صدد تحريك مؤ منينى هستند كه در بين آنان اين اشخاص مبطى و امروز و فردا كن هستند، توجه بفرماييد: (فلمّا كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون النّاس )، (همين كه قتال بر آنان واجب شد، ناگهان طايفه اى را مى بينى كه از مردم مى ترسند)، (و ان تصبهم حسنه ، فليقاتل فى سبيل اللّه الّذين ...)، (و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل اللّه ...) (الّذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللّه ...).
از همه اين قرينه هاى گذشته در اين آيات چيزى كه به ظاهرش دلالت كند بر اين افراد امروز و فردا كن جزء منافقين بوده اند، كه جز به زبان ايمان نياورده اند، وجود ندارد، علاوه بر اين بعضى از كلماتى كه خداى تعالى از آنان حكايت كرده ، دلالت دارد بر اين كه فى الجمله ايمانى داشته اند، مانند جمله : (فان اصابت كم مصيبه قال قد انعم اللّه على )، و جمله (ربّنا لم كتبت علينا القتال )، كه از اين دو جمله معلوم مى شود تا اندازه اى به اللّه تعالى و به رب متعال ايمان داشته اند.
بله مفسرين گفته اند مراد از جمله : (و ان منكم لمن ...)، منافقين نيستند، و معناى اين كه فرمود: (بعضى از شما _ با اين كه منافقين از مؤ منين نيستند) اين است كه ، بعضى از آنهائى كه خود را در شمار شما مى دانند، و يا بعضى از آنهايى كه با شما مؤ منين خويشاوندى دارند، ولى منافقند، و يا بعضى از آنها كه در ظاهر و به حكم شريعت جزء شما مؤ منين هستند، يعنى مثل شما خونشان محفوظ است ، و از خويشاوند مسلمانشان ارث مى برند و ساير احكام اسلام در حقشان جارى است ، چون به اقرار به شهادتين تظاهر مى كنند،
اسم است براى كلمه (ان )، توجه فرمود كه اين گونه تفسيرها در حقيقت دخل و تصرف بى جا در ظاهر قرآن كريم است .
چيزى كه مفسرين نامبرده را واداشته كه آيه شريفه را اين طور معنا كنند حسن ظنى است كه به مسلمانان صدر اسلام دارند، و معتقدند هر كسى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ديده باشد و به آن جناب ايمان آورده باشد مسلمان است ، در حالى كه بحث تحليلى پيرامون رفتار و سيره اى كه اين افراد در زندگى خود چه در حيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و چه بعد از آن داشتند اين حسن ظن را ضعيف مى سازد،و خطابهاى حاد و كوبنده اى كه قرآن كريم در خصوص آنان دارد، اين معيار را معيارى سست و غلط مى سازد.
و دنيا تاكنون هيچ امتى و جمعيتى را نشان نداده كه همه افراد آن پاك باشد، و در نتيجه امتى طاهر به طورى كه حتى يك نفر غير طاهر و داراى لغزش و گناه در آن نباشد، الا يك امت هفتاد و دو نفرى ، يعنى ياران حسين بن على بن ابيطالب (صلوات اللّه عليهما) كه همگى پاك بودند، از اين امت كوچك كه بگذريم همه جمعيت ها و حتى مؤ منين صدر اسلام مركب بوده اند از مؤ منين واقعى ، و منافق ، و بيمار دل ، و پيرو هواى نفس .
تنها امتيازى كه مسلمانان صدر اول با ساير مسلمين داشته اند اين بوده كه مجتمع آنان مجتمعى فاضل بود، كه زمام امرشان به دست رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بود، و معلوم است كه اجتماعى كه سرپرست آن چنين شخص شريفى باشد، نور ايمان آن اجتماع را فرا مى گيرد، و سيطره دين در آن حكومت مى كند، البته اين حال مجتمع آنان از حيث مجتمع بود، و منافات ندارد كه تك تك افراد آن از نظر عمل بعضى صالح و بعضى طالح و از نظر اخلاق ، بعضى داراى فضايل اخلاقى ، و بعضى مبتلا به رذايل اخلاقى باشند، و در آن مجتمع هر رنگى از رنگهاى اخلاق و ملكات يافت شود.
و همين وضع را قرآن كريم از مجتمع مسلمانان صدر اول و از صفاتى كه در افراد آن مجتمع ديده مى شد يادآور شده ، از آن جمله در آيه زير در عين اين كه صفات و فضايل اجتماعى آنان را به طور مطلق ذكر مى كند، در آخر كه سخن از مغفرت و اجر به ميان مى آورد، آن را به طور مشروط وعده مى دهد، با اين كه صفاتشان را به طور مطلق ذكر كرد مى فرمايد: (محمد رسول اللّه و الّذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود) _ تا آنجا كه مى فرمايد: _ (وعد اللّه الّذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظيما).


فان اصابتكم مصيبة ...




اگر به شما مصيبتى برسد مثلا كشته و يا زخمى شويد (قال قد انعم اللّه على اذ لم اكن معهم شهيدا)، مى گويند خداى تعالى چه رحمى به من كرد، كه با آنان نبودم ، و گرنه من نيز با آنها ناظر آن مصائب مى شدم و به همان مصائب مبتلا مى گشتم .


و لئن اصابكم فضل من اللّه ...




و اگر فضلى از ناحيه خدا به شما برسد، مثلا دشمن را تار و مار كرده غنيمتى به دستتان آيد، (ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه موده ، يا ليتنى كنت معهم )، مثل كسى كه خود را از شما بيگانه بداند، و مثل اين كه اصلا بين او و شما مودتى نبوده ، خواهد گفت اى كاش ‍ من نيز با آنان مى بودم ، و به آن غنيمت ها مى رسيدم ، در اين جمله حال اين گونه افراد را تشبيه مى كند، و مجسم مى سازد، مى فرمايد با اين كه مؤ من بودند، و مسلمانان همه با هم يك دست را تشكيل مى دهند، و بين آنان قوى ترين روابط هست ، كه همانا ايمان به خدا و آيات او است ، ايمانى كه تمامى روابط ديگر از قبيل پدر فرزندى ، و خويشاوندى ، و ولايت و بيعت ، و مودت ، و غيره را تحت الشعاع قرار مى دهد، با اين همه اينها به خاطر ضعفى كه در ايمانشان هست كمترين رابطه اى بين خود و شما نمى بينند، و با چنين ديدى آرزو مى كنند اى كاش ما نيز با مؤ منين بوديم ، و در جهاد شركت مى كرديم ، عينا مانند آرزويى كه يك بيگانه دارد، مى گويند، (اى كاش من با ايشان بودم ، و به رستگارى عظيمى نائل مى شدم )، و يكى از علائم ضعف ايمان آنان ، همين است كه به دست آمدن غنيمت را امرى بسيار مهم مى پندارند، خيال مى كنند آن مسلمانى كه پشيزى غنيمت به دستش آمده ، همه سعادت ها را به دست آورده است ، آن را رستگارى عظيم به حساب مى آورد، و نيز هر مصيبتى كه به مؤ منين برسد از قبيل كشته و زخمى شدن در راه خدا، و تحمل مشقت را نقمت و عذاب مى پندارند.


فليقاتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون ...




در مجمع البيان است كه وقتى گفته مى شود: (شريت ) معناى فروختم را مى دهد، و چون گفته شود: (اشتريت ) معناى خريدم را افاده مى كند.
(و شايد دليلش اين باشد كه خريدن ، قبول عمل بايع است ، و پذيرفتن صيغه ايجابى او است ، كه مى گويد، بعتك كذا، و يا شريتك كذا من فلان متاع را به تو فروختم ، و خريدار مى گويد قبول كردم ، و باب افتعال هم براى قبول فعل ساخته شده ، پس اشتراء به معناى قبول شراء، و يا بگو قبول بيع است ، كه به تعبيرى ديگر آن را خريدن مى خوانيم ) پس مراد از اين كه فرمود: (يشرون الحيوه الدنيا بالاخرة )، اين است كه زندگى دنيايى خود را مى فروشند، در عوض آخرت را مى گيرند.
سرانجام رزمنده مؤ من ، يا شهادت است يا پيروزى ...
در آغاز اين آيه شريفه حرف (فا) آمده تا مضمون آيه را تفريع بر ما قبل كند، و بفهماند مابعد آن نتيجه ماقبل آن است ، در ما قبل ، مسلمانان را به سوى جهاد تحريك مى كرد، و كسانى كه از آن كراهت داشته براى بيرون رفتن به سوى جهاد امروز و فردا مى كردند مذمت مى كرد، و در اين آيه مجددا مردم را براى تحريك براى قتال در راه خدا هشدار مى دهد، كه همه آنها مؤ منند، و با اسلام خود و تسليم شدنشان در برابر خداى تعالى آخرت را با زندگى دنيا خريده اند، همچنان كه در جاى ديگر همين معنا را تذكر داده ، مى فرمايد: (ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم ، بان لهم الجنة )، آنگاه به فايده قتال - البته قتال به وجه حسن - كه به هر حال اجرى عظيم است تصريح نموده ، مى فرمايد: (و من يقاتل فى سبيل اللّه ...) با اين كلام خود بيان كرد كه امر رزمنده در راه خدا منتهى به يكى از دو سرانجام محمود و پسنديده مى شود، يا منتهى به اين مى شود كه در راه خدا كشته شود، و يا به اين كه بر دشمن خدا غلبه پيدا كند، و او به هر حال اجرى عظيم خواهد داشت ، و اگر شق سوم سرنوشت جنگ كه عبارت از فرار كردن كه نه كشتن است و نه كشته شدن را ذكر نكرد، براى اين بود كه اشاره كند به اين كه رزمنده در راه خدا فرار نمى كند.
و اگر از ميان دو سرنوشت محتمل ، اول سرنوشت كشته شدن را نام برد، و بعدا سرنوشت غلبه را، براى اين بود كه ثواب كشته شدن بيشتر، و پايدارتر است ، چون رزمنده غالب و كسى كه دشمن خدا را شكست مى دهد، هر چند كه اجر عظيم برايش نوشته شده ، الا اين كه اين اجر عظيم در خطر حبط شدن قرار دارد، چون وقتى آدمى بر دشمن خود پيروز شد ممكن است (غرور ناشى از پيروزى و هوسهاى ناشى از نداشتن دلواپسى به گناه وادارش ساخته ) در اثر ارتكاب گناه آن اجر عظيمى را كه داشت از دست بدهد، چون بعضى از كارها هست كه اجر اعمال صالحه را حبط مى كند، يعنى خنثى مى سازد، به خلاف كشته شدن در راه خدا،
كه بعد از آن حياتى جز حيات آخرت نيست ، تا در آن حيات گناهى از او سر بزند، و ثواب شهادتش را خنثى سازد، پس كشته راه خدا اجر عظيم خود را حتما دريافت مى دارد، ولى غلبه و پيروزى بر دشمن هر چند كه غلبه اش در راه خدا بوده ، ليكن امرش در استيفاى اجرش مراعى و پا در هوا است .
شما را چه شده كه در راه خدا و مردم مستضعف پيكار نمى كنيد؟!


و ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين ...




كلمه ، (مستضعفين ) عطف شده بر موضع لفظ (اللّه )، و به آيه اين معنا را مى دهد: كه چرا در راه خدا نمى رزميد و چرا در راه نجات مستضعفين نمى جنگيد، و اين آيه شريفه نيز تحريكى ديگر است بر قتال ، كه با تعبير استفهام انجام شده ، استفهامى كه به ياد شنونده مى آورد كه قتالشان قتال در راه خدا است ، و فراموش نكنند، كه در چنين قتالى هدف زندگى سعيدشان تاءمين مى شود، چون در زندگى سعيده هيچ آرزو و هدفى جز رضوان خدا، و هيچ سعادتى پرمحتواتر از قرب به خدا نيست ، و به ياد داشته باشند كه قتالشان قتال در راه مردم و زنان و كودكانى است كه به دست غداران روزگار به استضعاف كشيده شده اند.
و بنابراين در اين آيه شريفه تحريك و تهييجى است براى تمامى مومنين ، چه آنهايى كه ايمانشان خالص است و چه آنهايى كه ايمانشان ضعيف و ناخالص است ، اما آنهايى كه ايمانشان خالص و دلهايشان پاك است ، براى به حركت درآمدنشان به سوى قتال همان ياد خداى عزوجل كافى است ، تا براى اقامه حق ، و لبيك گفتن به نداى پروردگارشان ، و اجابت دعوت داعى او، به پا خيزند، و اما آنهايى كه ايمانشان ناخالص است ، اگر ياد خدا تكانشان داد كه هيچ ، و اگر ياد خدا كافى نبود اين معنا تكانشان مى دهد كه اولا اين قتالشان قتال در راه خدا است ، و ثانيا قتال در راه نجات مشتى مردم ناتوان است ، كه به دست كفار استضعاف شده اند، و خلاصه كلام اين كه آيه شريفه به اين دسته از مردم مى فرمايد اگر ايمان به خدايتان ضعيف است ، حداقل غيرت و تعصب داريد، و همين غيرت و تعصب اقتضا مى كند از جاى برخيزيد و شر دشمن را از سر يك مشت زن و بچه و مردان ضعيف كوتاه كنيد.
آرى اسلام هر چند كه هر سبب و نسبى را در برابر ايمان هيچ و پوچ دانسته ، ليكن در عين حال همين هيچ و پوچ را در ظرف ايمان معتبر شمرده ، بنابراين بر هر فرد مسلمان واجب است كه به خاطر برادران مسلمانش كه سبب ايمان بين وى و آنان برادرى برقرار ساخته ، و نيز به خاطر برادران تنى و ساير خويشاوندانش از زن و مرد و ذرارى _ در صورتى كه مسلمان باشند _ فداكارى كند، و غيرت به خرج دهد، كه اگر چين كند مستضعفين از خويشاوندان خود را نجات دهد، همين عمل نيز بالاخره سبيل اللّه خواهد شد، نه اين كه در مقابل سبيل اللّه عنوانى سعيد بن جبير آورده .
و در آيه اين مستضعفين بعضى از مؤ منين و پاره اى از آنها فرض شده اند، چون همان طور كه قبلا خاطرنشان ساختيم كسانى هستند كه اللّه و ربوبيت او را قبول دارند، و مى گويند: (ربّنا اخرجنا من هذه القريه ...)، و علاوه بر اين كه مؤ منند مظلوم و بيچاره و معذبند و داد مظلومى سر مى دهند استغاثه و التماس مى كنند، (پروردگارا ما را از اين شهرى كه اهلش ستمكارند نجات بده ...)، در اين جا با اين كه ممكن بود بفرمايد: (الظالم اهلها على انفسهم ) (كه اهلش ستمكار بر نفس خويشند)، مساءله ستم را مطلق آورد، تا اشاره اى باشد به اين كه تنها به نفس خود ظلم نمى كردند، بلكه به اين طايفه مستضعف نيز انواع ظلم و شكنجه را روا مى داشتند، و واقعيت هم همين طور بود.
و نيز در تعبير از استغاثه طايفه مستضعف ، با اين كه مى توانست بفرمايد: فرياد مى زدند، كه هان اى مردم بامروت ، و يا اى قوم ، و يا اى بستگان ، و يا اى كسانى كه خود را مرد مى دانيد، آخر به فرياد ما برسيد، چنين نفرمود بلكه زيباترين لفظ و بهترين عبارت را آورد، و آن اين است كه از آنان حكايت كرد كه به جاى مردم پروردگار خود را خواندند، و به درگاه مولاى حقيقيشان پناه بردند، و عرضه داشتند: پروردگارا ما را از اين قريه كه اهلش ستمكارند بيرون كن آنگاه به طور اشاره عرض كردند، خدايا به دست رسولت و مؤ منين به وى كه در راه تو جهاد مى كنند ما را نجات بده : (و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا)، و از اين مناجاتشان فهميده مى شود، از خدا تمناى ولى و ياورى كرده اند، اما راضى نشدند خود آن ولى را صدا بزنند، بلكه از پروردگارشان خواسته اند ولى و نصيرى به ياريشان بفرستد.
گفتارى كوتاه پيرامون غيرت و تعصب
در آيه اى كه گذشت همان طور كه اشاره كرديم همه مؤ منين يعنى آنهايى كه واقعا مؤ منند و آنهايى كه ايمانى مستعار دارند را تحريك مى كرد براى قتال با دشمنان ، و غيرت و تعصب آنان را به هيجان مى آورد، و اين كارى است كه هر مربى و رهبرى با مردم خود مى كند، و ليكن خواننده محترم اگر آيه شريفه را به دقت در نظر بگيرد و آنگاه رفتارى كه خود ما به عنوان يك موجود طبيعى و به حكم آن چه طبيعت اقتضا مى كند عمل مى كنيم مقايسه كند، آن وقت ادبى از قرآن مى بيند كه به راستى شگفت آور است .
توضيح اين كه جاى هيچ ترديدى نيست كه در ساختمان بدنى و روحى انسان چيزى به كار رفته ،
كه آدمى را در مواقعى كه احساس كند ديگران به منافع او تجاوز مى كنند، و رعايت احترام مقدسات (مثلا اطفال و ناموس ) او را نمى كنند، و يا در صددند آبروى او را بريزند، و خاندان او را هتك نمايند، و يا كارى ديگر از اين قبيل بكنند وادار به دفاع مى سازد، و اين لزوم دفاع از خود و از متعلقات خود حكمى است كه فطرت به گردن بشر انداخته ، و به وى الهام كرده ، چيزى كه هست بكار بردن اين نيرو، و يا بگو اطاعت از اين حكم فطرت دو جور انجام مى شود، يكى به نحو شايسته و آن اين است كه هم بكار بستنت به نحو شايسته و حق باشد و هم براى حفظ حق خود باشد، نه حفظ باطلت ، و ديگرى بنحو ناشايست و مذموم و آن اين است كه هم بكار بستنت به نحو باطل باشد، و هم براى حفظ باطل شد، كه معلوم است در اين صورت چه فساد و شقاوتى در پى دارد، و چقدر نظام امور زندگى را به هم مى زند.
اسلام مساءله غيرت و تعصب را باطل معرفى نكرده بلكه اصل آن را حفظ نموده ، زيرا غيرت ريشه در فطرت انسان دارد، و اسلام هم دين فطرت است ، ولى در جزئيات آن دخالت كرده است ، و فرموده آن قدر از غيرت و تعصب كه مطابق با فطرت است ، حق است ، و شاخ و برگى كه اقوام به آن داده اند، باطل است ، اين اولا، و در ثانى همين وديعه فطرى را يعنى غيرت و تعصب را از هر سويى به سوى خداى تعالى برگردانيده ، و سپس موارد بسيارى كه دارد همه را در يك قالب ريخت ، و آن قالب عبارت است از توحيد، مثلا يكى از موارد تعصب ، تعصب درباره مردان است ، كه زنان درباره آنان تعصب مى ورزند، يكى ديگر درباره زنان است ، كه مردان نسبت به آنان غيرت و تعصب به خرج مى دهند، يكى ديگر درباره اطفال و كودكان ، و به طور كلى فرزندان است ، كه پدران و مادران درباره آنان تعصب مى ورزند، همه اينها را رنگ توحيد داد، به اين معنا كه هر جا تعصب ورزيدن ، خداپسند باشد، بايد تعصب ورزيد، هر جا نباشد نبايد اعمال كرد، پس اسلام اصل تعصب و غيرت را كه حكمى است فطرى تاءييد مى كند، ولى در عين حال آن را از شوائب هوا و هوس ها، و اهداف فاسد و شيطانى پاك ، و در همه موارد صاف مى كند، و همه را به صورت يك شريعت انسانى در مى آورد، تا انسان ها هم راه فطرتشان را رفته باشند، و هم دچار ظلمت تناقض و يك بام و دو هوايى نگشته مواردش با يكديگر توافق و تسالم داشته باشند، پس آنچه اسلام بشر را به سوى آن مى خواند، و آن را مشروع مى داند، در بين موارد و اطرافش ‍ تناقض و تضادى نيست ، بلكه همه در اين جهت مشتركند، كه از شؤ ون توحيد به شمار مى روند، و همه مواردش اين عنوان را دارند، كه پيروى حق و متابعت از آنند، در نتيجه همه احكام آن قوانينى كلى و دائمى و ثابت شده اند، (به طورى كه از هر مسلمان آگاه بپرسى تعصب ورزيدن نسبت به خويشاوندان كافر و دشمن دين چطور است ؟
جوابش منفى ، و از هر كس بپرسى تعصب ورزيدن نسبت به مسلمانى بيگانه ولى پيرو حق چگونه است ؟ جوابش مثبت است ، از هر مسلمانى بپرسى غيرت ورزيدن نسبت به رفتار داماد با دخترت ، و نسبت به رفتار پسرت با همسرش چطور است ، جواب مى دهد در هر دو مورد اگر غيرت ورزيدن مايه خشنودى خدا است صحيح است ، و اگر پيروى هواى نفس است باطل است ).


الّذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللّه ... الطاغوت




در اين آيه شريفه بين (الّذين آمنوا) و بين (الّذين كفروا) از نظر چگونه قتال كردن مقايسه شده است ، كه مؤ منين چه جور قتال مى كنند، و كفار چگونه ؟ و به عبارتى ديگر از جهت نيت هر يك از دو طايفه در قتال كردنشان مقايسه شده است ، تا با اين بيان شرافت و ف ضيلت مؤ منين بر كفار در طريقه زندگيشان معلوم شود، و روشن گردد كه طريقه مؤ منين ، به خداى سبحان منتهى مى گردد، و تكيه مؤ منين بر جناب او است ، ولى راه كفار به طاغوت منتهى مى شود، و در نتيجه اين روشنگرى ، مؤ منين به سوى قتال با كفار تحريك مى شوند.


فقاتلوا اولياء الشيطان انّ كيد الشيطان كان ضعيفا




آنهايى كه راه كفر را پيش گرفته اند، بدان جهت كه در راه طاغوت قرار گرفته اند، از ولايت خداى تعالى خارج شده اند، و در نتيجه ديگر مولايى ندارند، ولى آنان همان ولى شرك و پرستش غير خداى تعالى است ، و او شيطان است ، پس ولى كفار شيطان است ، و ايشان نيز اولياى اويند.
و اين كه در آخر آيه فرمود: كيد شيطان ضعيف است ، دليلش اين است كه روش طاغوت كه همان كيد شيطان باشد، چيزى جز ضعف نيست ، و به همين جهت است كه مؤ منين را به بيان ضعف روش كفار تشويق و بر قتال كفار تشجيع مى كند، و بر كسى پوشيده نيست كه ضعف كيد شيطان نسبت به راه خدا با قوت آن نسبت به افراد هواپرست منافاتى ندارد.
بحث روايتى
(ذيل آيه يا ايّها الّذين آمنوا خذوا حذركم ...)
در مجمع البيان در ذيل آيه : (يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم ...) مى گويد: اگر در اين آيه اسلحه را حذر خوانده از اين جهت بوده كه اسلحه وسيله و آلت حذر است ، آنگاه اضافه كرده كه اين معنا از امام ابو جعفر (عليه السلام ) روايت شده ، و نيز گفته است :
از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: مراد از ثبات ، سريه ها، و به اصطلاح امروز گردان و يا هنگ ها و مراد از جميع ، لشگر است .
و در تفسير عياشى از سليمان بن خالد از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداى تعالى كسانى كه گفتند: خداى چه رحمى به ما كرد كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبوديم ، و آسيب نديديم را مؤ من خوانده و فرموده : (يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا)، تا آنجا كه (اگر مصيبتى به شما برسد مى گويند خدا به ما انعام كرد، كه با شما نبوديم ...).
و چنين به نظر مى رسد كه به راستى مؤ منند در حالى كه مؤ من نيستند كه هيچ ، بلكه هيچ كرامتى هم ندارند (ولى چون جزء جمعيت مؤ منين و داخل آنانند) فرموده : (يا ايها الّذين آمنوا)، چون اگر فرضا اهل آسمان و زمين چنين سخنى بگويند، يعنى بگويند: (خدا چه انعامى به ما كرد كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبوديم )، به همين خاطر مشرك مى شدند، پس افرادى كه قرآن كريم اين گفتار را از ايشان حكايت مى كند مشرك بودند (چون به قول معروف هم خدا را مى خواستند و هم خرما را)، وقتى مصيبتى به مسلمانان مى رسيد چنين مى گفتند، و وقتى مسلمانان به غنيمتى مى رسيدند، مى گفتند اى كاش ما نيز با آنان بوديم و به رستگارى عظيمى رستگار مى شديم ، يعنى در راه خدا جنگ مى كرديم (و غنيمت مى برديم ).
مؤ لف قدس سره : اين معنا را طبرسى در مجمع و قمى در تفسير خود از آن جناب روايت كرده اند و منظور آن جناب از شرك ، شرك معنوى است نه ظاهرى كه باعث كفر بشود، و ظاهر احكام اسلام را از صاحبش سلب كند، كه بيانش گذشت .
و در همان كتاب از حمران از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه : (و المستضعفين من الرجال ...) فرموده : ماييم آنها.
مؤ لف قدس سره : اين روايت را از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل كرده ،
اما با اين عبارت كه فرمود: اما جمله : (مستضعفين ...) فرموده : ماييم آنان ، (تا آخر حديث ) و اين دو روايت در مقام تطبيق آيه شريفه بر ائمه (عليهم السلام )اند و امام در مقام شكوا، از ظلم ظالمان اين امت چنين فرموده ، و خود را مستضعف خوانده ، نه اين كه خواسته باشد آيه را تفسير كند.
و در الدرالمنثور است كه ابو داود در كتاب ناسخش ، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، بيهقى در كتاب سننش ، از طريق عطا از ابن عباس ‍ روايت كرده اند كه گفت : آيه سوره نساء كه مى گويد: (خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا) به وسيله آيه : (و ما كان المؤ منين لينفروا كافه ...) نسخ شده .
مؤ لف قدس سره : اين دو آيه با هم منافاتى ندارند تا بگوئيم اولى به وسيله دومى نسخ شده ، و اين روشن است ، بلكه به فرضى هم كه منافاتى بود، تازه از باب عام و خاص است ، كه تنافيش ابتدايى است و بعد از تخصيص تنافى به كلى از بين مى رود، يا از باب مطلق و مقيد است ، نه از باب ناسخ و منسوخ ، (و الحمدلله رب العالمين ) در تاريخ سوم فروردين ماه هزار و سيصد و شصت و دو شمسى پايان پذيرفت و انشاءاللّه در همين تاريخ جلد نهم را آغاز نموده ، از خداى عزوجل مسئلت دارم توفيق به اتمام رساندن اين دوره تفسير يعنى جلد نهم و دهم و نوزدهم و بيستم را مرحمت بفرمايد، تا طبق سفارش و تاءكيد مرحوم مؤ لف قدس سره همه چهل جلد به يك قلم ترجمه شده باشد، و نيز از خداى تبارك و تعالى درخواست مى كنم پاداش اين خدمت را در نامه عمل والد بزرگوارم حجة الاسلام و المسلمين مرحوم سيد هادى كروسى المولد و همدانى المسكن و مرحومه والده ام درج فرمايد (سيد محمد باقر موسوى همدانى ).