گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
آيات 91 85 نساء


من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن له كفل منها و كان اللّه على كل شى ء مقيتا(85) و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها ان اللّه كان على كل شى ء حسيبا(86) اللّه لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيمه لا ريب فيه و من اصدق من اللّه حديثا(87) فما لكم فى المنافقين فئتين و اللّه اركسهم بما كسبوا ا تريدون ان تهدوا من اضل اللّه و من يضلل اللّه فلن تجد له سبيلا(88) ودّوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلا تتخذوا منهم اولياء حتى يهاجروا فى سبيل اللّه فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا(89) الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق او جاؤ كم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقتلوا قومهم و لو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم فان اعتزلوكم فلم يقتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا(90) ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم كل ما ردوا الى الفتنه اركسوا فيها فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانامبينا





(ترجمه آيات )
هر كس وساطت و شفاعتى نيكو كند وى را از آن بهره اى باشد و هر كس وساطت بدى كند وى را نيز از آن سهمى باشد و خدا بر همه چيز مقتدر است (85)0
چون به شما درودى گويند در پاسخ درودى بهتر از آن گوئيد و يا حداقل همان را باز گوئيد كه خدا بر هر چيز براى حسابگرى ناظر است (86).
اللّه كه جز او معبودى نيست بطور قطع شما انسانها را كه نسل به نسل تا قيامت پديد مى آئيد در قيامت كه شكّى در آن نيست ، گرد مى آورد و كيست كه در گفتار از خدا راستگوتر باشد؟ (87).
حال كه معلوم شد عذاب مرتكبين بد، شامل شفيع بد هم مى شود، پس چرا درباره منافقان كه خدا به علّت اعمالى كه كرده اند سرنگونشان كرده ، دو گروه شديد مگر مى خواهيد كسى را كه خدا گمراهش كرده ، هدايت كنيد با اينكه آن كس كه خدا گمراه كند راهى برايش نخواهى يافت (88).
آنها دوست دارند شما نيز كافر شويد همچنانكه خودشان كافر شدند و در نتيجه مثل هم باشيد، پس زنهار كه از آنان به هيچ وجه دوست مگيريد تا آنكه در راه خدا هجرت كنند، پس اگر از قبول دعوت خدا اعراض كردند، آنان را هر جا يافتيد بگيريد و بكشيد، نه از آنان دوست بگيريد و نه ياور (89).
مگر آن افراد و اقوامى كه با قومى پيمان دارند، كه بين شما و آن قوم پيمان صلح برقرار باشد و يا با شما سر جنگ نداشته باشند و توان جنگ با قوم خود را نيز ندارند و اگر خدا مى خواست بر شما تسلّطشان مى داد و با شما پيكار مى كردند، اگر اينان از شما كناره گرفتند، نه با شما شدند و نه با دشمن شما، و اطاعت و تسليم عرضه كردند، خدا براى شما عليه آنها تسلّطى نگذاشته (90).
چيزى نخواهد گذشت كه به مردمى ديگر بر مى خوريد كه مى خواهند هم شما را از شرّ خود ايمن سازند و هم قوم خود را، ولى وقتى به سوى فتنه كشانده شوند، با سر، در آن مى افتند، پس اگر از شما كناره نكردند و اطاعت عرضه نداشتند و دست از دشمنى باز نگرفتند، هر جا كه آنها را يافتيد بگيريد و بكشيدشان كه ما شما را بر آنها تسلّطى آشكارا داده ايم (91).
بيان آيات
اين آيات متّصل به آيات قبل است و اتّصالش از اين جهت است كه همه اين هفت آيه يعنى آيات 91 - 85 درباره امر قتال با طائفه اى از مشركين يعنى مشركين دو چهره و منافق سخن مى گويد. و اگر در اين آيات دقّت شود روشن مى گردد كه درباره كسانى از مشركين نازل شده كه چون به مسلمانان بر مى خوردند اظهار ايمان مى كردند و چون به محل خود برمى گشتند
با مشركين در شرك آنان شركت مى نمودند و در نتيجه درباره جنگيدن با آنان دچار ترديد مى شدند، مسلمانان نيز درباره قتال با اينگونه افراد مردّد بودند و نظرهايشان مختلف بود، يكى مى گفت به نظر من بايد با اينها قتال كرد (چون در دعوى ايمان دروغ مى گويند)، ديگرى مخالفت مى كرد كه زنهار دست به چنين كارى نزنيد و براى آن افراد دوچهره به خاطر همينكه تظاهر به ايمان داشتند شفاعت مى كرد، خداى سبحان در اين آيات فرمان داده كه بايد يا مهاجرت كنند و يا قتال و مؤ منين را از اينكه در حقّ آنان شفاعت كنند بر حذر مى دارد.
ملحق به اين طائفه قومى ديگر و ديگرند كه در اين آيات به آنان فرمان مى دهد بايد يا تسليم شوند و يا آماده جنگ گردند، چون در اين آيات سخن صلح رفته و به عنوان برائت استهلال . دو جمله در دو آيه آورده : يكى بيانگر حال شفاعت و ديگرى بيانگر حال تحيّت .
نهى از شفاعت و وساطت در كار بد (وساطت براى منافقين )


من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها...





كلمه (نصيب ) و كلمه (كفل ) هر دو به يك معنا است . و چون شفاعت نوعى وساطت براى ترميم نقيصه و يا حيازت و به دست آمدن مزيّتى و يا چيزى نظير اينها است ، در حقيقت نوعى سببيّت براى اصلاح شاءنى از شؤ ون زندگى دارد و به همين جهت هر ثواب و عقابى كه در خود آن شاءن هست سهمى هم در اين وساطت و شفاعت خواهد بود، حال تا وساطت چه مقدار در تحقّق آن شاءن دخالت داشته است و اين سهم از ثواب و عقاب هدف مشترك شفيع و مشفوع له : (كسى كه شفيع به خاطر او شفاعت مى كند) مى باشد، پس شفيع نصيبى از خير و شر دارد و به همين جهت است كه در جمله مورد بحث مى فرمايد: (من يشفع شفاعة ...)
و اين حقيقت را به عنوان تذكّر به مؤ منين خاطرنشان فرموده ، تا بدانند شفاعت بدون اثر نيست و در هر كارى شفاعت نكنند، و آنجا كه لازم است شفاعت بكنند، مثلا در شرّ و فساد كه هدف منافقين است وساطت نكنند، (چه منافقين از مشركين و چه منافقين از غير مشركين )، مخصوصا درباره منافقين از مشركين كه مى خواهند به قتال نروند شفاعت نكنند، چون ترك فساد را ولو كم و از رشد آن جلوگيرى نكردن و اجازه آن دادن كه فساد نموّ كند و بزرگ شود، خود فسادى است كه به آسانى نمى توان از بينش برد، فسادى كه مستلزم هلاكت حرث و نسل است .
پس مى توان گفت : آيه شريفه در معناى نهى از شفاعت در كار بد است ، يعنى شفاعت اهل ظلم و طغيان و نفاق و شرك است ، زيرا اين طوائف ، مفسدين در ارض هستند و نبايد در كار آنان وساطت كرد.


و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها...





اين جمله امر به تحيت است ، در مقابل تحيتى كه ديگران به انسان مى دهند، مى فرمايد: در پاسخ تحيت ديگران ، تحيتى به مثل آن و يا بهتر از آن بدهيد0 و اين حكمى است عمومى ، تمامى تحيت ها را شامل مى شود، چيزى كه هست مورد آيات محل بحث ما به شهادت آيات بعد تحيت سلام و صلحى است كه مسلمانان دريافت مى كنند0


اللّه لا اله الا هو ليجمعنكم ...





معناى آيه شريفه روشن است ، واين آيه به منزله تعليلى است براى مضمونى كه دو آيه قبل متضمن آن بود، كانه فرموده :(تكليفى كه خداى تعالى در امر شفاعت حسنه و سيئة به شما كرده بگيريد و آن را انجام دهيد، و تحيت هر كسى كه به شما تحيت مى دهد با رد و اعراض باطل نكنيد) زيرا پيش روى شما روزى است كه خداى سبحان همه شما را در آن جمع كند، و شما را جزاء مى دهد، اگر دعوتش را بپذيريد، جزاى خير و اگر رد كنيد كيفر مى دهد0


فما لكم فى المنافقين فئتين و اللّه اركسهم ...





كلمه (فئه ) به معناى طائفه است و كلمه (اركاس ) كه مصدر باب افعال است به معناى رد است .
گمراهى منافقين مستند به خدا است و با شفاعت و دلسوزى هدايت نمى شوند
و اين آيه با مضمونى كه دارد نه متفرع بر زمينه چينى قبل يعنى جمله :(من يشفع شفاعة ) است و معناى آيه اين است كه وقتى شفاعت ناپسند سهمى از بدى و زشتى خود را به واسطه و شفيع مى دهد، پس اى مؤ منين شما را چه مى شود كه درباره منافقين دو دسته شده ايد و دو حزب تشكيل داده ايد ؟ يكى مى گويد: بايد با آنان جنگ كرد، ديگرى در مقام شفاعت بر مى آيد كه زنهار با آنان جنگ مكنيد، اين دسته از شجره فسادى كه با رشد منافقين رشد مى كنداغماض مى كنند و آيا مى خواهند اين منافقين را كه بعد از بيرون شدن از ضلالت يعنى بعد از مسلمان شدن دوباره به سزاى گناهانى كه كردند به طرف ضلالتشان برگردانيده ،به راه خدا برگردانند ؟ آيا مى خواهند با شفاعت خود كسانى را هدايت كنند كه خداى تعالى گمراهشان كرده ؟ با اينكه وقتى خدا كسى را گمراه كرد ديگر راهى به سوى هدايت ندارد0


و من يضلل اللّه فلن تجد له سبيلا





در اين جمله التفاتى از خطاب به مؤ منين (فما لكم ) به خطاب به رسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) (لن تجد له ) بكار رفته ، قبلا مى فرمود:(شما مؤ منين را چه شده كه در باره منافقين دو دسته شده ايد)؟ و در اينجا مى فرمايد:( تو اى پيامبر براى منافقين راهى به سوى هدايت نمى يابى )واين التفات اشاره است به اينكه آن مؤ منين كه براى منافقان شفاعت مى كنند حقيقت را نمى فهمند و به همين جهت كلام خود را به آنان نمى گويم ، چون اگر آنها فهم حقيقت اين كلام را داشتند، در حق منافقين شفاعت نه مى كردند، به همين جهت از گفتگوى با آنان اعراض كردم و روى سخن به كسى نمودم كه مطلب نزد او واضح است و آن پيامبر است .


ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء...


اين آيه شريفه به منزله بيان است براى جمله :( واللّه اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل اللّه ) و معناى آن اين است كه چگونه مى خواهيد آنان را كه خداى تعالى گمراهشان كرده ، هدايت كنيد ؟ و حال آنكه علاوه بر اينكه خدا گمراهشان كرده و شما نمى توانيد آنان را هدايت كنيد، آنها مى خواهند شما را به طرف خود بكشند، دوست دارند شما و ايشان در كفر مساوى باشيد سپس ‍ مسلمانان را نهى مى كند ازاينكه با كفار دوستى كنند، مگر آنكه آن كفار دست از كفر برداشته به سوى اسلام هجرت كنند، پس اگر از اين كار روى گرداندند ديگر وظيفه اى جز اين نداريد كه آنان را هر جا يافتيد دستگير نموده و به قتل برسانيد، و ديگر از ولايت و نصرت آنها اجتناب كنند و اينكه فرمود:(واگر روى گرداندند...) دلالت دارد بر اينكه مؤ منين موظف شده بودند دوستان مشرك خود را وادار به مهاجرت نمايند، اگر اجابت كردن به دوستى خود با آنان ادامه دهند، و اگر اجابت نكردند به قتلشان برسانند0


الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ، او جاوكم حصرت صدورهم ...





اين آيه شريفه استثنائى است از حكمى كه در جمله : ( فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم ) ، مى باشد و در آن دو طائفه را از حكم دستگير كردن و كشتن مشركين استثنا كرده ، يكى آن مشركينى كه بين آنان و بين بعضى از اقوام كه با مسلمانان پيمان صلح دارند رابطه اى باشد ، كه آن دو را به هم وصل كرده باشد، مثلا بين آن مشركين و بين آن اقوام سوگندى و چيزى نظير آن بر قرار باشد كه هر يك از دو طائفه مورد حمله قرار گرفت ديگرى ياريش كند و طائفه دوم آن مشركينى بوده اند كه نه ميل داشتند با مسلمانان قتال كنند و نه نيروى آن داشته اند كه با مشركين قوم خود بجنگند و يا عوامل ديگرى در كارشان دخالت داشته و وادارشان كرده خود را به كنارى بكشند و به مسلمانان اعلام كنند كه ما نه عليه شمائيم و نه له شما، نه به ضرر شما و نه به نفع شما0
پس اين دو طائفه از حكم مذكور در آيه قبل استثناء شده اند0 و معناى اينكه فرمود:(حصرت صدورهم ...) اين است كه سينه هايشان از جنگيدن با شما مسلمانان تنگى مى كند و خلاصه هيچ ميلى به اين كار ندارند0


ستجدون آخرين ...





در اين جمله خبر مى دهد به اينكه به زودى قومى ديگر با شما مواجه مى شوند كه چه بسا شبيه به طائفه دوم از آن دو طائفه استثناء شده باشند، چون اين قوم مى خواهند هم به شما امنيت بدهند و هم به قوم خودشان ، چيزى كه هست خداى سبحان خبر مى دهد به اينكه اين قوم منافقند و هيچ اعتبار و تامينى در وعده هاى آنان و ادعاى بى طرفيشان نيست . و به همين جهت دو جمله شرطيه اى كه در حق آن دو طائفه ديگر به نحو اثبات آورده ، فرموده بود:( فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم ) را مبدل كرد به شرط منفى و فرمود: ( فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم ...) و همين تبديل سياق از مثبت به منفى هشدارى است به مؤ منين بر اينكه از دين قوم سوم بر حذر باشند و معناى آيه روشن است .
گفتارى در معناى تحيت
گفتارى در معناى تحيت (اشاره به ريشه استكبارى داشتن تحيات در اقوام و امم غيراسلامى و توضيح و تشريح معناى كلمه (سلام ) كه تحيت مسلمين است )
امت ها و اقوام با همه اختلافى كه از حيث تمدن و توحش تقدم و تاخر دارند در اين جهت اختلافى ندارند كه هر يك در مجتمع خود تحيتى دارند، كه هنگام برخورد با يكديگر آن درود و تحيت رادر بين خود رد و بدل مى كنند، حال يا آن تحيت عبارت است از اشاره به سر و يا دست و يا برداشتن كلاه و يا چيز ديگر، كه البته اختلاف عوامل در اين اختلاف بى تاثير نيست .
و اما اگر خواننده عزيز، در اين تحيت ها كه در بين امت ها به اشكال مختلف دائر است دقت كند، خواهد ديد كه همه آنها به نوعى خضوع و خوارى و تذلل اشاره دارد، تذللى كه زير دست در برابر ما فوق خود و مطيع در برابر مطاعش و برده در برابر مولايش ، اظهار مى دارد و سخن كوتاه اينكه تحيت كاشف از يك رسم طاغوتى و استكبار است كه همواره در بين امتها در دوره هاى توحش و غير آن رائج بوده ، هر چند كه در هر دوره و در هر نقطه و در هر امتى شكلى بخصوص داشته ، و به هم ين جهت است كه هر جا تحيتى مشاهده مى كنيم كه تحيت از طرف مطيع و زير دست و وضيع شروع و به مطاع و ما فوق و شريف ختم مى شود0
پس پيدا است كه اين رسم از ثمرات بت پرستى است ، كه آن نيز از پستان استكبار و استعباد شير مى نوشد0
و اما اسلام (همانطور كه خواننده عزيز خودش آگاه است ) بزرگترين همتش محو آثار بت پرستى و وثنيت و غير خداپرستى است و هر رسم و آدابى است كه به غير خداپرستى منتهى گشته و يا از آن متولد شود ما به همين جهت براى تحيت طريقه اى معتدل و سنتى در مقابل سنت وثنيت و استعباد تشريع كرد0 و آن عبارت است از: سلام دادن كه در حقيقت اعلام امنيت از تعدى و ظلم از ناحيه سلام دهنده به شخصى است كه به وى سلام مى دهد، شخص سلام دهنده به سلام گيرنده اعلام مى كند تو از ناحيه من در امانى و هيچگونه ظلمى و تجاوزى از من نسبت به خودت نخواهى ديدو آزادى فطرى را كه خدا به تو مرحمت كرده از ناحيه من صدمه نخواهد ديد0 و اينكه گفتيم سلام طريقه اى است معتدل ، علتش اين است كه اولين چيزى كه يك اجتماع تعاونى نيازمند آن است كه در بين افراد حاكم باشد، همانا امنيت داشتن افراد در عرض و مال و جانشان از دستبرد ديگران است ، نه تنها جان و مال و عرض ، بلكه لازم است هر چيزى كه به يكى از اين سه چيز برگشت كند امنيت داشته باشند0
و اين همان سلامى است كه خداى عزّوجلّ آن را در بين مسلمانان سنت قرار داد تا هر فردى به ديگرى برخورد كند قبل از هر چيز سلام بدهد، يعنى طرف مقابل را از هر خطر و آزارو تجاوز خود امنيت دهد0 و در كتاب مجيدش فرموده :( فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحيه من عند اللّه مباركه طيبة )، و نيز فرموده :( يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون )0
و خداى تعالى بعد از تشريع اين سنت ، مسلمانان را با رفتار پيامبرش يعنى سلام دادن آن جناب به مسلمانان با اينكه سيد آنان و سرورشان بود، به اين ادب مودب نمود و فرمود:( و اذا جاءك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليكم ، كتب ربكم على نفسه الرحمة )، علاوه بر اين دستور داد به غير مسلمانان نيز سلام بدهد و فرمود:( فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون ).
البته تحيت به كلمه (سلام ) بطورى كه از تاريخ و اشعار و ساير آثار جاهليت بر مى آيد، در بين عرب جاهليت معمول بوده ، در كتاب لسان العرب آمده : كه عرب جاهليت چند جور ت حيت داشتند، گاهى در برخورد با يكديگر مى گفتند:(انعم صباحا)، گاهى مى گفتند:(ابيت اللعن ) و يا مى گفتند:( سلام عليكم )، و كانه كلمه سوم علامت مسالمت است و در حقيقت به طرف مقابل مى گفتند: بين من و تو و يا شما جنگى نيست ، (پس از آنكه اسلام آمد تحيت را منحصر در سلام كردند و از ناحيه اسلام ماءمور شدند سلام را افشاء كنند)0
چيزى كه هست خداى سبحان در داستانهاى ابراهيم سلام را مكرر حكايت مى كندو اين خالى از شهادت بر اين معنا نيست كه اين كلمه كه در بين عرب جاهليت مستعمل بوده ، از بقاياى دين حنيف ابراهيم بوده ، نظير حج و امثال آن كه قبل از اسلام معمول آنان بوده ، توجه بفرمائيد:( قال سلام عليك ساستغفر لك ربى )، در اين جمله از ابراهيم (عليه السلام ) حكايت كرده كه در گفتگو با پدرش گفت : سلام عليك به زودى من از پروردگارم برايت طلب مغفرت مى كنم )) و نيز فرموده :( و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام ) و اين قضيه در چند جاى قرآن كريم آمده .
و بطورى كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود خداى تعالى كلمه سلام را تحيت خودش قرار داده است ، به آيات زير توجه فرمائيد:( سلام على نوح فى العالمين )، ( سلام على ابراهيم )، ( سلام على موسى و هرون )،( سلام على آل ياسين ) (سلام على المرسلين ).
و صريحا فرموده كه سلام تحيت ملائكه است ، توجه بفرمائيد:(الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم )،( و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم )0
و نيز فرموده :(تحيت اهل بهشت در بهشت سلام است :(وتحيتهم فيها سلام (،( لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلاسلاما سلاما).
بحث روايتى
(رواياتى درباره آداب تحيت و رواياتى درباره شاءننزول آيات گذشته )
در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه :(واذا حييتم ...) گفته : على بن ابراهيم در تفسير خود ازامام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) روايت آورده كه فرمودند: مراد از تحيت در آيه شريفه سلام و ساير كارهاى خير است ، (منظور اين است كه تنها رد سلام واجب نيست ، هر احسانى ديگر كه به مسلمان بشود مسلمان موظف است آن را تلافى كند.(مترجم ).
و در كافى به سند خود از سكونى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: سلام مستحب و رد آن واجب است .
در همان كتاب به سند خود از جراح مدائنى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كوچكتر به بزرگتر و رهگذر به كسى كه ايستاده و عده كم به عده بسيار سلام مى كند0
و در همان كتاب به سند خود از عيينة (در نسخه بدل عنبسه آمده ) از مصعب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: در برخورد نفرات كمترباعده زياد، كمترها ابتدا به سلام مى كنند و در برخورد سواره به پياده ، سواره ابتدا مى كند و اگر همه سوارند بعضى قاطر سوار و بعضى ديگر الاغ سوارند، قاطر سوارها ابتدا مى كنند0 و در برخورد اسب سواران با قاطر سواران ، اسب سواران آغاز مى كنند.
و در همان كتاب به سند خود از ابن بكير از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: سواره به پياده و پياده به نشسته سلام مى كند0 و چون دو طائفه به هم برخوردند، آن طائفه كه عده نفراتش كمتر است به آنان كه بيشترند سلام مى كنند0 و چون يك نفر به جمعيتى برخورد كند آن يك نفر به جماعت سلام مى كند0
مؤّلف : قريب به اين مضمون را صاحب تفسير درالمنثور از بيهقى از زيد بن اسلم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده .
و در همان كتاب به سند خود از آن جناب (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: وقتى چند نفر از جمعيتى مى گذرند، كافى است كه يك نفر آنان به جمعيت سلام كردند و وقتى به جمعيتى سلام مى دهند كافى است يك نفر از آنان جواب سلام را بدهد0
و در تهذيب به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : شرفياب حضور حضرت باقر (عليه السلام ) شدم ، ديدم كه در نمازند، عرضه داشتم : السلام عليك ، فرمود:السلام عليك ، عرضه داشتم : حالتان چطور است ؟ حضرت چيزى نفرمودند، همينكه ازنماز فارغ شدند، پرسيدم : آيا در نماز مى توان جواب داد ؟ فرمود: آرى ، به همان مقدارى كه به او سلام داده اند0
و در همان كتاب به سند خود از منصور بن حازم ازامام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى كسى به تو سلام داد در حالى كه مشغول نماز هستى جواب سلامى آهسته و به مثل سلام او به او بده 0
و در كتاب فقيه به سند خود از مسعدة بن صدقه از امام باقر از پدرش (عليهما السلام ) روايت آورده كه فرمود: بر يهود و نصارا و بر مجوس سلام ندهيد، و همچنين بر بت پرستان و بر كسانى كه كنار سفره شراب نشسته اند0 و بر كسى كه مشغول بازى شطرنج و نرد است ، و بر مخنث (كسى كه مردان را به خود مى كشد) وبر شاعرى كه نسبت هاى ناروا به زنان پاكدامن مى دهد و بر نمازگزار سلام ندهيد، چون نمازگزار نمى تواند جواب شما را رد كند0 آرى سلام دادن براى شما مستحب است ولى رد آن براى شنونده واجب است و نيز به ربا خوار و به كسى كه در حال ادرار كردن است و به
كسى كه در حمام است ، و نيز بر فاسقى كه فسق خود را علنى مى كند سلام ندهيد0
سلام در اسلام از لسان روايات
مؤّلف : روايات در معانى گذشته بسيار است و احاطه به بيانى كه ما درباره تحيت آورديم معناى روايات را روشن مى سازد0
پس كلمه (سلام ) تحيتى است كه گسترش صلح و سلامت و امنيت در بين دو نفر كه به هم برمى خورند را اعلام مى دارد، البته صلح و امنيتى كه نسبت به دو طرف مساوى و برابر است و چون تحيت هاى جاهليت قديم و جديد علامت تذلل و خوارى زير دست نسبت به ما فوق نيست .
و اگر در روايات فرمودند كه كوچكترها به بزرگترها سلام كنند، يا عده كم به عده زياد يا يك نفربه چند نفر، منافاتى با اين مساوات ندارد، بلكه خواسته اند با اين دستور خود حقوق رعايت شده باشد و بفهمانند كه حتى در سلام كردن نيز حقوق را رعايت كنيد0
آرى اسلام هرگز حاضر نيست به امت خود دستورى دهد كه لازمه اش لغو شدن حقوق و بى اعتبار شدن فضايل و مزايا باشد، بلكه به كسانى كه فضيلتى را ندارند، دستور مى دهد فضيلت صاحبان فضل را رعايت نموده ، حق هر صاحب حقى را بدهند، بله به صاحب فضل اجازه نمى دهد كه به فضل خود عجب بورزد، و به خاطر اينكه ( مثلا پدر و يا مادر است و يا عالم و معلم است و يا سن و سال بيشترى دارد نسبت به فرزندان و مريدان و شاگردان و كوچكتران تكبر ورزيده ، خود را طلبكار احترام آنان بداند و بدون جهت به مردم ستم كند و با اين رفتار خود توازن بين اطراف مجتمع را بر هم زند0
و اما اينكه از سلام كردن بر بعضى افراد نهى كرده اند، اين نهى ، فرع و شاخه اى است از نهى واردى كه از دوستى و ركون به آن افراد نهى نموده ، از آن جمله فرموده :( لا تتخذوا اليهود و النصارى ) و نيز فرموده :( لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء).
و نيز فرموده :( و لا تركنوا الى الذين ظلموا) و آياتى ديگر از اين قبيل 0
بله چه بسا مى شود كه مصلحت اقتضاء كند انسان به ستمكاران تقرب بجويد براى اينكه دين خدا را تبليغ كند، بطورى كه اگر با آنها نسازد نمى گذارند تبليغ دين در بين مردم صورت بگيرد و يا براى اينكه كلمه حق را به گوش آنها برساند، و اين تقرب حاصل نمى شود مگر با سلام دادن به آنها، تا كاملا با ما مانوس شوند و دلهاشان با دل ما ممزوج گردد، به همين خاطر كه گاهى مصلحت چنين اقتضا مى كند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز به اين روش ماءمور شدند، در آيه :( فاصفح عنهم و قل سلام )، همچنانكه در وصف مؤ منين فرمود:( و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).
سيره ائمه اطهار عليه السلام در خصوص تحيت و سلام
و در تفسير صافى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آل و سلم ) روايت آورده كه مردى به آن جناب سلام كرد و گفت : السلام عليك ، حضرت در پاسخش فرمود: السلام عليك و رحمة اللّه ،مردى ديگر رسيد و گفت : السلام عليك و رحمة اللّه ، حضرت در پاسخش ‍ فرمود: السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ، مردى ديگر رسيد و گفت : السلام عليك و رحمة اللّه بركاته ، حضرت در پاسخش فرمود: و عليك ، آن مرد سوال كرد كه چطور رد سلام مرا كوتاه كردى ، و به آيه شريفه :( و اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...) عمل نكردى ؟
حضرت فرمود: تو براى من چيزى باقى نگذاشتى تا من رد سلام خود را با آن بچربانم و بدين جهت عين سلامت را به تو برگرداندم 0
مؤّلف : نظير اين روايت را سيوطى در درالمنثور از احمد (در كتاب زهد) و از ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه ، به سندى حسن از سلمان فارسى نقل كرده 0
و در كافى ا ز امام باقر (عليه السلام ) و آن جناب از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده : كه روزى به جمعيتى عبور كرد و به آنان سلام گفت ،گفتند: عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته و مغفرته و رضوانه ، حضرت به ايشان فرمود:( در ادب و تحيت )از ما اهل بيت جلو نزنيد (و ما در تحيت اكتفا مى كنيم به ) مثل آنچه ملائكه به پدر ما ابراهيم (عليه السلام ) گفتند، رحمة اللّه و بركاته عليكم اهل البيت .
مؤّلف : در اين روايت اشاره اى است به اينكه سنت در سلام اين است كه آن را تمام و بطور كامل بدهند و سلام كامل اين است كه سلام دهنده بگويد: السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ، و اين سنت از حنفيت ابراهيم (عليه السلام ) اخذ شده و تاييدى است براى چيرهائى كه فبلا گفته شد كه تحيت به سلام از دين حنيف است .
و در كافى روايت شده كه فرمود: از تماميت و كمال تحيت اين است كه شخص وارد با آن كسى كه او به وى وارد شده ، مصافحه كند و وى با آن شخص اگر از سفر آمده معانقه نمايد0
و در خصال از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود : وقتى شنيديد كه يكى از شما در حضورتان عطسه كرد بگوئيد: يرحمكم اللّه و او هم در پاسخ بگويد: يغفراللّه لكم و يرحمكم و دعا(يغفراللّه لكم ) رااضافه كند، چون خداى تعالى فرمود:(و اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...)
و در كتاب مناقب آمده كه كنيزى از كنيزان امام حسن (عليه السلام ) دسته اى ريحان براى آن جناب آورد، حضرت در عوض به وى فرمود: تو در راه خدا آزادى ، شخصى پرسيد: آيا براى يك طاقه ريحان كنيزى را آزاد مى كنى ؟ فرمود: خداى تعالى ما را ادب آموخته و فرموده :(اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...) و تحيت بهتر از يك طاقه ريحان براى او ، همين آزاد كردنش بود0
مؤّلف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيد معناى تحيت در آيه شريفه را عموميت مى دهند، بطورى كه شامل هديه و تحفه نيز بشود0
و در تف سير مجمع البيان در تفسير آيه شريفه :( فما لكم فى المنافقين فئتين ...) گفته است : مفسرين در اينكه اين آيه شريفه درباره چه كسى نازل شده ، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: درباره قومى نازل شد كه از مكه به مدينه آمدند و نزد مسلمانان اظهار اسلام كردند و سپس به مكه برگشتند، چون آب و هواى مدينه را مساعد با حال خود نيافتند و همينكه به مكه برگشتند اظهار شرك كردند، سپس مال التجاره مشركين را بار كردند كه به طرف يمامه ببرند، مسلمانان سر راه را بر آنان گرفتند و خواستند تا با ايشان جنگ كنند، در بينشان اختلاف افتاد بعضى گفتند: نبايد جنگ كنيم ، زيرا اينها مومنند، بعضى ديگر گفتند: مشركند و خداى عزّوجلّ اين آيه را درباره آنان نازل كرد اين شان نزول از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده .
داستان دو قبيله اشجع و بنى ضمره و شاءننزول آيه (ودوّا لو تكفرون كما كفروا...)
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه :(ودوالوتكفرون كما كفروا...) آمده كه اين آيه در شان قبيله اشجع و بنى ضمره نازل شده و يكى از اخبار اين دو قبيله اين است كه وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به قصد جنگ حديبيه از مدينه خارج شد، از نزديكى سرزمين اين دو قبيله عبور كرد و قبلا آن جناب با قبيله بنى ضمره صلح كرده ، قراردادى رد و بدل كرده بود، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) عرضه داشتند: اينجا نزديكى هاى سرزمين بنو ضمره است و ما بيم آن داريم كه وقتى بفهمند ما از مدينه بيرون شده ايم به مدينه حمله كنند و يا قريش را عليه ما كمك نمايند، چه صلاح مى دانى كه اول به سركوبى آنان بپردازيم ؟ رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: ابدا و هرگز، چون بنو ضمره از هر قبيله ديگر عرب احترام و احسان به پدر و مادر را بيشتر رعايت مى كنند و بيشتر به صله رحم مى پردازند و بيشتر پاى بند به عهد و پيمانند0
قبيله اشجع نيز در نزديكى هاى بنى ضمره زندگى مى كردند و اين قبيله شاخه اى از دودمان كنانه بودند و بين آنان و بنى ضمره نيز پيمان صلح برقرار بود، سوگند خورده بودند كه امنيت و حال يكديگر را رعايت كنند، اگر يكى از آن دو گرفتار خشكسالى شد حيوانات خود را در سرزمين ديگرى بچراند واتفاقا در همان ايام سرزمين اشجع دچار خشكى و قحطى شده بود و سرزمين بنى ضمره از فراوانى نعمت و سرسبزى بيابانها برخوردار بود، و در نتيجه قبيله اشجع داشتند به سرزمين آنان كوچ مى كردند، مسلمانها از پيمان اين دو قبيله بى خبر بودند و پنداشتند كه اشجع قصد دارد به بنى ضمره حمله كند، وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) خبر دادند كه اشجع دارد به طرف بنى ضمره مى رود، آماده شد تا به خاطر پيمانى كه با بنى ضمره بسته بود، با قبيله اشجع جنگ كند، در چنين حالى آيه شريفه زير نازل شد:( ودوا لو تكفرون كما كفروا، فتكونون سواء، فلا تتخذوا منهم اولياء حتى يهاجروا فى سبيل اللّه ، فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا)، و سپس قبيله اشجع را استثناء كرده ، فرمود:( الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ، او جاوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم ، او يقاتلوا قومهم ، و لو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا).
و قبيله اشجع در چند نقطه فرود آمده بودند، يكى بيضاء و يكى حل و ديگرى مستباح ، و چون اين سه محل نزديك به لشگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود دچار وحشت شدند، كه مبادا آن جناب كسانى را به جنگ با آنان روانه كند، از سوى ديگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز بيم آن داشت كه اشجع از اطراف حمله اى بيفكنند و دستبردى بزنند، تصميم گرفت مستقيما به طرف اشجع برود، در همين بين بود كه قبيله اشجع كه هفتصد نفر بودند به رياست مسعود بن رجيله از راه رسيد و در دره سلع اطراق كرد، و اين جريان در ماه ربيع الاول سال ششم از هجرت بود، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) اسيد بن حصين را خواست و به او فرمود: با چند نفر از يارانت به طرف اشجع برو و ببين چرا به طرف ما آمده اند0 اسيد با سه نفر از يارانش نزد آن قبيله رفت و پرسيد: منظورتان از آمدن به طرف ما چيست ؟ مسعود بن رجيله كه رئيس اشجع بود برخاست و بر اسيد و يارانش سلام كرد و گفت : ما آمده ايم تا با محمد پيمان ترك مخاصمه ببنديم ، اسيد نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشته ، جريان را به عرض رسانيد، رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اينان ترسيدند كه مبادا ما براى جنگ با آنان آمده ايم ، خواستند تا بين من و خودشان صلحى برقرار سازند، آنگاه قبل از آنكه خودش به ميان اشجع برود، ده بار شتر خرما به عنوان هديه براى آنان فرستاد و فرمود: هديه فرستادن پيشاپيش رسيدن به هدف چيزخوبى است ، آنگاه خودش به ميان آنان تشريف برد و فرمود: اى گروه اشجع به چه منظور به طرف ما آمديد ؟ عرضه داشتند: خانه هاى ما نزديك تو است و ما در ميان اقوام خود از هر تيره ديگر كم عددتريم لذا نه توانائى آن داشتيم كه با تو بجنگيم ، چون محل زندگى ما نزديك به تو بود و نه مى توانستيم با تيره هاى قوم خود در بيفتيم چون عده ما كم بود، فكر كرديم با شما مذاكره كنيم و پيمان ترك مخاصمه اى برقرار سازيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پيشنهاد آنان را پذيرفت و پيمانى با آنان ببست ، اشجع آن روز را درنگ كردند و فردايش به طرف بلاد خود برگشتند، و درباره آنان اين آيه شريفه نازل گرديد:( الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ... فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا.)
حكايت قبيله بنى مدلج و پيمان پيامبر با آنان
و در كافى به سند خود از فضل ابى العباس ،از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه :( او جاوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم ،او يقاتلوا قومهم ) فرمود: اين آيه در شان بنى مدلج نازل شد، چون اين قبيله نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرضه داشتند: سينه ما تنگى مى كند (و به عبارت ساده تر براى ما گران است ) ، اينكه شهادت بدهيم كه تو فرستاده خدائى ، ما آمده ايم اعلام كنيم كه نه با شما هستيم و نه عليه شما، با قوم خود همكارى مى كنيم ، راوى مى گويد: پرسيدم : بالاخره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنها چه معامله كرد ؟ فرمود: پيمان ترك مخاصمه بست ، تا مدتى كه از كار عرب بپردازد، بعد از آنكه از آن كار پرداخت ، دعوتشان كند اگر اسلام را پذيرفتند كه هيچ و اگر نپذيرفتند با آنان كارزار كند0
و درتفسير عياشى از سيف بن عميره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از آيه :( ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم و لو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم ) پرسيدم فرمود: پدرم همواره مى فرمود: اين آيه درباره قبيله بنى مدلج نازل شد كه خود را كنار كشيدند، نه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )جنگيدند و نه كارى به كار قوم خود داشتند، پرسيدم : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنان چه كرد ؟فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنها نجنگيد تا از كار دشمنان خود بپرداخت ، آنگاه با آنان برابر همه اقوام معامله كرد، يعنى به سوى اسلام و يا جنگ دعوتشان كرد، ولى (حصرت صدورهم ) از قبول اسلام مضايقه كردند0
و در تفسير مجمع البيان آمده كه از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرموده است : مراداز قوم در جمله :( قوم بينكم و بينهم ميثاق )،قبيله هلال بن عويمر سلمى است ، چون وى به وكالت از طرف قوم خود با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پيمان بست و د ر اين مذاكره گفت : كه اى محمد بر اين پيمان مى بندم كه احدى از شما را كه نزد ماآيد نترسانيم ، و شما نيز احدى از ما را كه نزد شما بيايند نترسانيد اينجا بود كه خداى تعالى آن جناب را از اينكه متعرض كسى شود كه با آن پيمان بسته نهى فرمود0
مؤّلف : اين معانى و قريب به آن به طرق مختلفه اى از ابن عباس و غير او در تفسير الدرالمنثور نيز روايت شده 0
و در تفسير الدرالمنثور است كه ابو داود در ناسخ خود، و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس و بيهقى در سنن خود از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه :( الا الذين يصلون الى قوم ...) گفته است : اين آيه را سوره برائت نسخ كرده ، آنجا كه مى فرمايد:( فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم 0)