گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
آيات 94 92 نساء


و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا و من قتل مومنا خطا فتحرير رقبة مومنة و دية مسلمة الى اهله الا ان يصدقوا فان كان من قوم عدو لكم و هو مومن فتحرير رقبة مومنة و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فديه مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مومنة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من اللّه و كان اللّه عليما حكيما(92) و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها و غضب اللّه عليه و لعنه و اعد له عذابا عظيما(93) ياايها الذين امنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مومنا تبتغون عرض الحيوه الدنيا فعند اللّه مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمن اللّه عليكم فتبينوا ان اللّه كان بما تعملون خبيرا(94).





ترجمه آيات
هيچ مومنى حق ندارد مومنى ديگر را بكشد، مگر به خطا، حال اگر كسى مومنى را به خطا به قتل برساند بايد (در كفاره آن ) يك برده مومن را آزاد كند و خون بهائى هم به كسان او تسليم نمايد، مگر آنكه خونخواهان آن را ببخشند، و اگر ورثه مقتول مومن از مردمى باشد كه بين شما و آنان عداوت و جنگ است ، همان آزاد كردن برده مومن كافى است و اگر مقتول از قومى باشد كه بين شما و آنان پيمانى برقرار هست بايد برده اى مومن آزاد و خون بهائى به كسان او تسليم كند و كسى كه نمى تواند برده اى آزاد كند به جاى آن دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اين بخشايشى از ناحيه خدا است كه خدا همواره داناى فرزانه بوده است (92)0
و هر كس مومنى را به عمد بكشد جزايش جهنم است كه جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش كند و عذابى بزرگ برايش آماده دارد (93)0
اى كسانى كه ايمان آورديد چون در راه خدا سفر مى كنيد و به افراد ناشناس بر مى خوريد درباره آنان تحقيق كنيد - و به كسى كه سلام به شما مى كند نگوئيد مومن نيستى - تا به منظور گرفتن اموالش او را به قتل برسانيد و بدانيد كه نزد خدا غنيمت هاى بسيار هست ، خود شما نيز قبل از اين ، چنين بوديد و خدا (با نعمت ايمان ) بر شما منت نهاد، پس به تحقيق بپردازيد كه خدا به آنچه مى كنيد با خبر است (94)0
بيان آيات


و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا





كلمه (خطاء) به دو فتحه بدون مد و به يك فتحه با مد (يعنى بر وزن ادب و بر وزن عصاء) هر دو به معناى اشتباه و غلط است و مقابل آن كلمه (صواب ) قرار دارد و مراد از آن در اينجا معنائى است در مقابل عمد و تعمد، چون آيه
در مقابل آيه بعدى قرار دارد كه مى فرمايد:( و من يقتل مومنا متعمدا...).
استثناء (الا خطاء) از (ما كان لمؤ من انيقتل مؤ منا متعمدا) استثناء حقيقى و متصل است
و مراد از نقى در جمله مورد بحث نفى اقتضاء است ، مى خواهد بفرمايد: در مومن بعد از دخولش در حريم ايمان و قرقگاه آن ، ديگر هيچ اقتضائى براى كشتن مومنى مثل خودش وجود ندارد، هيچ نوع كشتن مگر كشتن از روى خطا0
بنابراين استثناى در آيه شريفه ، استثناى متصل است و برگشت معناى كلام به اين مى شود كه مومن هرگز قصد كشتن مومن را بدان جهت كه مومن است نمى كند، يعنى با علم به اينكه مومن است قصد كشتن او نمى كند، نظير اين جمله در افاده نفى اقتضاء آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:( و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه ) و آيه زير كه مى فرمايد:( ما كان لكم ان تنبتوا شجرها) و آيه زير كه مى فرمايد:( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (،و آياتى ديگر نظير اينها.
و آيه مورد بحث با اين حال در مقام آن است كه بطور كنايه از كشتن مومن به نهى تشريعى كند و بفرمايد خداى تعالى هرگزاين عمل را مباح نكرده و تا ابد نيز مباح نمى كند، و او كشتن مومن ، مومن ديگر ر ا تحريم كرده ، مگر در يك صورت و آن صورت خطا است ، چون در اين فرض - كه قاتل قصد كشتن مومن را ندارد يا بدين جهت كه اصلا قصد كشتن را ندارد و يا اگر قصد دارد به اين خيال قصد كرده كه طرف كافرى است جائز القتل - در مورد كشتن او هيچ حرمتى تشريع نشده .
ولى جمعى از مفسرين گفته اند: استثناى (الا خطا) منقطع است و در توجيه گفتار خود گفته اند: اگر جمله :( الا خطا) را حمل بر حقيقت استثناء نكرديم براى اين بود كه اگر اينطور حمل مى كرديم برگشت معنايش به امر به قتل خطا و يا حداقل مباح بودن آن مى شد و معنايش اين مى شد كه مؤ منين بايد - و يا حداقل مى توانند - به خطا مؤ منين را بكشند، اين بود توجيه مفسرين مزبور0
و خواننده محترم توجه فرمودند كه حمل كردن بر حقيقت استثناء جز به رفع حرمت از قتل خطائى و يا عدم وضع حرمت در آن منتهى نمى شود و ساده تر بگويم اگر استثناء را حمل بر استثناى حقيقى كنيم ، بيش از اين لازمه اى ندارد كه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: قتل عمدى حرام است ، اما قتل خطائى حرمتش برداشته شده ، يا اصلا حرمتى برايش وضع نشده است 0 و قطع هيچ محذورى در اين لازمه نيست ، پس حق مطلب همين است كه استثناى حقيقى و متصل است .
حكم قتل خطائى


و من قتل مومنا خطا...يصدقوا





كلمه (تحرير) مصدر باب تفعيل و به معناى آزاد كردن برده است 0 و كلمه (رقبه ) به معناى گردن است ، و ليكن استعمال آن مجازا در نفس انسان مملوك شايع شده ، آزاد كردن برده را (عتق رقبه ) گفته اند و كلمه :( ديه ) به معناى خونبها است ، يعنى مالى كه از طرف جانى به شخص جنايت شده - اگر عضوى از دست داده باشد - و يا به ورثه او - اگر كشته شده باشد - مى دهند و معناى آيه اين است كه هر كس مومنى را بطور خطائى به قتل برساند بر او واجب مى شود كه برده مومن را آزاد كند و خونبهائى هم به اهل مقتول بدهد، مگر آنكه اهل مقتول خونبها را به وى صدقه دهند و خلاصه او را از دادن خونبها عفو نمايند، كه در اينصورت ديگر دادن ديه واجب نيست .


فان كان من قوم عدو لكم ...





ضمير در(كان - بوده ) باشد به مومن مقتول بر مى گردد و منظور از قومى كه عدو شما باشند همان كفارى است كه سر جنگ با مسلمانان داشتند و معناى آيه اين است كه اگر آنكه كشته شده و به خطا كشته شده ، خودش مومن و ورثه و اهلش كفار حربى باشند، از او ارث نمى برند و چون ارث نمى برند خونبها ندارند0


و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق ...





بطورى كه از سياق بر مى آيد در اين جمله نيز ضمير در (كان ) به مومن مقتول بر مى گردد و كلمه ( ميثاق ) به معناى مطلق عهد است ، چه عهد ذمه و چه هر عهدى ديگر و معناى آيه اين است كه :(اگر مومن مقتول از قومى باشد كه بين ش ما و بين ايشان عهدى برقرار است واجب است ديه را بپردازد و برده اى را آزاد كند و اگر مساله ديه را جلوتر از آزاد كردن برده ذكر كرد، براى اين بود كه تاكيد در جانب ميثاق را رعايت كرده باشد0


فمن لم يجد فصيام ...)
نزديك ترين معنا با لفظ اين جمله اين است كه بگوئيم :(





كسى كه نمى تواند برده اى آزاد كند واجب است دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد).


توبة من اللّه ...





يعنى اين حكم (كه گفتيم واجب است روزه بگيرد) بازگشت و عطف توجهى و عطف رحمتى است از ناحيه خداى تعالى درباره كسى كه نمى تواند برده آزاد كند، و اين بازگشت خدا منطبق با تخفيف است در نتيجه اين حكم تخفيفى است كه از ناحيه خداى تعالى در حق افرادى كه استطاعت مالى ندارند0
البته احتمال اين هم دارد كه كلمه (توبه ) قيدى باشد كه به همه مطالب آيه شريفه راجع باشد و معنا چنين باشد: اينكه : كفاره براى قاتل خطائى واجب شد، خو د تو به عنايتى است از ناحيه خداى تعالى به قاتل ، در مورد آثار شومى كه بطور قطع گريبانش را خواهد گرفت و آن آثار عبارت است از همان روزه و آن خونبها، پس مسلمانها خود را ضبط كنند و بى محابا و به آسانى به كشتن مردم مبادرت نكنند، همچنانكه در آيه شريفه :( و لكم فى القصاص حيوة )، قصاص را مايه حيات جامعه دانسته .
آزادى نوعى حيات ، و بردگى نوعى قتل است تهديد سخت به خلود در آتش دربارهكسى كه مؤ منى را عمدا بكشد
و همچنين اين حكم توبه ، برگشتى است از ناحيه خداى تعالى براى مجتمع و عنايتى است به آنان چون با اجراى اين دستور رفته رفته عدد بردگان جامعه كمتر و عدد آزادها بيشتر مى شود، اگر يك نفر از آنان به خطا كشته شده ، يك نفر به عدد احرارشان افزوده مى شود و ضرر مالى هم كه به اهل مقتول رسيده ، بوسيله ديه اى كه به آنان تسليم مى شود جبران مى گردد0
از اينجا روشن مى شود كه اسلام آزادى را نوعى حيات ، و بردگى را نوعى قتل مى داند و نيز حد وسط از بها و منافع وجود يك فرد انسان را همان ديه كامله (يعنى هزار دينار و يا صد شتر و ياده هزار درهم ) مى داند كه ان شاء اللّه در مباحث آينده اين معنا را روشن مى سازيم 0
و اما تشخيص اينكه كشتن در چه شرايطى عمدى است ؟ و چه وقت خطائى است ؟ و اينكه ديه چقدر است ؟ و اهل مقتول كه ديه را بايد به آنان داد چه كسانيند ؟ و ميثاق كه اگر باشد خونبها به اهل مقتول داده مى شود و اگر نباشد داده نمى شود چگونه ميثاقى است ؟ پاسخ همه اينها به عهده سنت است نه به عهده فن تفسير، كسانى كه مى خواهند به اين مسائل آگاه شوند بايد به كتب فقه مراجعه نمايند.


و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...





كلمه :(تعمد) به معناى آن است كه قصد كنى عملى را به همان عنوانى كه دارد انجام دهى ، و چون فعل اختيارى خالى از قصد عنوان نيست ، تصور دارد كه يك عمل داراى چند عنوان باشد، و در نتيجه ممكن است كه يك فعل از جهتى عمدى باشد و از جهتى ديگر خطائى ، مثلا كسى كه از دور شبحى مى بيند و مى پندارد آهو و يا گورخر است ، در حالى كه در واقع انسانى است (كه دارد چيزى از زمين جمع مى كند) بيننده به خيال شكار آن را هدف قرار مى دهد و مى كشد، تيراندازى او به سوى شكار عمدى است ، ولى انسان كشتنش خطائى است .و همچنين وقتى معلم كودكى را به عنوان تاديب مى زند و اتفاقا چوب و يا مشت و يا لگدش به قتلگاه او بر مى خورد و او را مى كشد، عمل واحدى را انجام داده ، اما عنوان تاديبش عمدى است و كشتنش خطائى ، و بنابراين كسى مومنى را عمدا به قتل رسانده كه مقصودش از عملى كه كرده - زدن - يا - تير انداختن - همان قتل بوده باشد، يعنى هم بداند كه اين مشت ولگد و يا تير او را مى كشد و هم بداند شخصى كه به دستش كشته مى شود مومن است .
خداى عزّوجلّ در اين آيه شريفه چنين قاتلى را به سختى تهديد كرده و به او وعده خلود در آتش داده ، چيزى كه هست در سابق ، آنجا كه پيرامون آيه : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ) و آيه :( ان اللّه يغفر الذنوب جميعا)، بحث مى كرديم گفتيم اين دو آيه مى تواند حكم خلود قاتل را مقيد كند و در نتيجه مى توان گفت : هر چند آيه مورد بحث وعده آتش خالد و دائم رامى دهد، ليكن صريح در حتمى بودن آن نيست و ممكن است خلود آن بوسيله توبه و يا شفاعت مورد عفو قرار گيرد0


يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه فتبينوا...





كلمه ( ضرب ) به معناى سير در زمين و مسافرت است و اگر ضرب را مقيد كرده به قيد( سبيل اللّه )، براى اين بود كه بفهماند منظور از اين سفر خارج شدن از خانه به منظور جهاد است 0 و كلمه (تبين ) به معناى تميز دادن و منظور از آن تميز دادن مومن از كافر است به قرينه اينكه مى فرمايد:( و به كسانى كه در برابر شما القاى سلام مى كنند نگوئيد: تو مومن نيستى ) و مراد از القاى سلام همان تحيت سلام است كه تحيت اهل ايمان است ولى بعضى آيه را به صورت ( لمن القى اليكم السلم ) به فتح لازم خوانده اند كه به اين قرائت منظور سلام دادن نيست بلكه تسليم شدن و تقاضاى صلح است .
و مراد از اينكه فرمود:( لست مومنا تبتغون عرض الحيوة الدنيا) ( به ابتغاء عرض حياة دنيا به او مگوئيد تو مومن نيستى )، اين است كه مسلمانان بخاطر اينكه مجاز باشند در جنگيدن و گرفتن غنيمت مساله مسلمان نبودن آنان را بهانه نكنند، مى فرمايد: چنين هدف پست و مادى را مجوز جنگيدن با آنان نسازيد زيرا:( عند اللّه مغانم كثيرة ) نزد خدا مغانم بسيار هست و كلمه ( مغانم ) جمع مغنم است و مغنم به معناى غنيمت است مى فرمايد: غنيمت ها و فوائدى كه نزد خداى تعالى است افضل از غنيمت هاى دنيائى است ، براى اينكه هم بيشتر است و هم باقى و دائمى است ، پس اگر شما طالب غنيمتيد جا دارد غنيمت هاى الهى را مقدم بداريد و بر غنيمت هاى دنيائى ترجيح دهيد0


كذلك كنتم من قبل ، فمن اللّه عليكم فتبينوا...





يعنى شما قبل از اينكه ايمان بياوريد همين وضع را داشتيد، يعنى همه پى در پى به دست آوردن عرض و متاع حيات دنيا بوديد، ولى خداى تعالى بر شما منت نهاد، ايمانى به شما داد كه آن ايمان شما را از آن هدف پست منصرف نموده ، متوجه به سوى خدا و مغانم بسيارى كه نزد او است كرد، حال كه خدا چنين منتى بر شما نهاده ، وقتى با جمعيتى روبرو مى شويد كه وضعشان برايتان روشن نيست كه آيا دوستند يا دشمنند ؟ مى خواهند با شما بجنگند و يا سر جنگ ندارند ؟ مسلمانند و يا كافرند ؟ تحقيق كنيد، تا بى گدار به آب نزده باشيد و اگر(تبين ) را تكرار كرد، براى اين بود كه حكم را تاييد كرده باشد0
اين آيه شريفه گذشته از اينك ه در مقام نصيحت و موعظه است ، مشتمل بر نوعى توبيخ و سرزنش نيز هست ، ولى تصريح ندارد به اينكه آن قتلى كه (على الظاهر) واقع شده ، قتل عمد و آن هم قتل مومن بوده ، و بنابراين از ظاهر آيه بر مى آيد كه قتل خطائى بوده كه بوسيله بعضى از مؤ منين صورت گرفته ، و او كسى از مشركين را كشته ، به خيال اينكه مشرك است و اگر القاى سلام كرده از ترس ‍ بوده ، و حال آنكه اينطور نبوده و او به راستى مسلمان شده و يا مى خواسته مسلمان شود0 و آيه شريفه توبيخش مى كند به اينكه اسلام ، ظاهر حال و گفتار افراد را معتبر مى داند و مسلمانان حق تفتيش از باطن كسى ندارند، باطن هر كسى را خدا مى داند و امر دلها به دست خداى لطيف و خبير است .
و بنا بر آنچه ما از ظاهر آيه فهميديم جمله :( تبتغون عرض الحيوه الدنيا) از باب اقتضاى حال در كلام آمده ، مى خواهد بفهماند حال و وضع شما كه اين كار را كرديد و شخصى را با اينكه اظهار اسلام و ايمان كرد بدون اعتنا به سرنوشت او و بدون تحقيق از اسلام و كفرش به قتل رسانديد، حال كسى است كه در پى غنيمت است و جز به دست آوردن مال از هر راهى كه باشد هدفى ندارد، هر چند كه كشتن افراد با ايمان باشد0 و معلوم است كه چنين كسى كوچكترين مساله را بهانه قرارمى دهد و بدون هيچ عذر موجهى افراد را مى كشد، تا اموال كشته خود را به غنيمت بردارد و اين همان حال است كه مؤ منين قبل از ايمان آوردن داشتند، آرى در دوره جاهليت مردم هيچ هدفى به جز دنيا و ماديات نداشتند و امروز كه خداى منان بر آنان منت نهاده و نعمت ايمان را انعامشان كرده ، واجب است كه ديگر چنين كارى را نكنند و وقتى مى خواهند عملى را انجام دهند، تحقيق كنند و باز هم تابع و منقاد خلق و خوى دوران جاهليت و آثارى كه از آن دوره باقى مانده نشوند0
بحث روايتى
بحث روايتى
(درباره شاءن نزول آيات مربوط به قتل عمد وقتل خطاى مؤ من )
دركتاب درالمنثور در تفسير آيه :( و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا...( (آمده : كه ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه گفت : حارث بن يزيد بن نبيشه از بنى عامر بن لوى و ابى جهل ، همواره عياش بن ابى ربيعه را شكنجه مى كردند، سپس همين حارث از مكه بيرون آمد تا به مدينه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مهاجرت نموده اسلام آورد، در بين راه يعنى در حره به عياش نامبرده برخورد، عياش فرصت را غنيمت شمرده ، جستن كرد و روى سينه حارث نشست و به خيال اينكه او هنوز كافر است به قتلش رسانيد و سپس نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده ، جريان را به اطلاع آن جناب رسانيد و چيزى نگذشت كه آيه :( و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا...) نازل شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيه را براى عياش قرائت كرد و سپس فرمود برخيز و يك برده مومن آزاد كن .
مؤّلف : اين معنا به چند طريق ديگر روايت شده و در بعضى از آنها آمده كه عياش حارث را در روز فتح مكه كشت ، و جريان بدين قرار بود كه عياش تا آن روز در بند مشر كين گرفتار بود و مشركين او را شكنجه مى كردند، وقتى مكه فتح شد و عياش آزاد گرديد، بى خبر از اينكه حارث مسلمان شده ، به انتقام از آن شكنجه ها او را به قتل رسانيد، ليكن روايتى كه ما از عكرمه نقل كرديم به اعتبار عقلى نزديك تر و با تاريخ نزول سوره نساء سازگارتر است .
طبرى در تفسير خود از ابن زيد روايت كرده كه گفت آن كسى كه آيه مذكور در شان او نازل شده ، ابو درداء است ، كه در سريه اى (جنگى ) شركت داشت ، از ميان لشكر به كنارى رفت و بخاطر حاجتى كه داشت ، راه خود را به طرف دره اى كج كرد، در آنجا به مردى برخورد كه داشت گوسفندان خود را شبانى مى كرد، با شمشير به او حمله كرد، او گفت : لا اله الا اللّه ، ليكن ابو درداء با ضربت شمشير كارش را تمام كرد و گوسفندانش را به ميان لشگر آورد، چون از اين عمل خود دلواپس بود، نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و جريان را به اطلاع آن حضرت رسانيد و آيه مورد بحث درباره اين داستان نازل گرديد0
و نيز در درالمنثور از رويانى و ابن منده و ابى نعيم ، از بكر بن حارثه جهنى روايت كرده كه گفت : اين آيه درباره وى نازل شده ، به خاطر قصه اى كه نظير قصه ابى الدرداء داشته ، و روايات به هر حال بر بيش از تطبيق دلالت ندارد0
و در تهذيب به سند خود از حسين بن سعيد از اساتيد و راويان سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر جا كه آزاد كردن يك برده به عنوان كفاره واجب است مى توان برده خردسال و تازه به دنيا آمده را آزاد كرد، مگر كفاره قتل كه حتما بايد برده بالغ را آزاد كرد، چون خداى عزّوجلّ درباره كفاره قتل فرموده : ( فتحرير رقبه مومنة )، و منظورش از رقبه مومنه كسى است كه اقرارش مسموع باشد و به حد بلوغ رسيده باشد (تا آخر حديث )0
و در تفسير عياشى از موسى بن جعفر (عليهما السلام ) روايت آمده كه شخصى از آن جناب پرسيد: از كجا فهميده مى شود كه فلان برده مومن است ؟ فرمود: بر اساس فطرت .
و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در پاسخ از اين مساله كه لشگر اسلام در بلاد كفر مردى مسلمان را (به خيال اينكه كافر است ) كشته اند، فرمود: امام مسلمين وقتى از ماجرا خبر دار مى شود، بجاى آن مسلمان كه كشته شده ، يك برده مسلمان آزاد مى كند، اين دستور خداى عزّوجلّ است كه مى فرمايد:( فان كان من قوم عدو لكم ).
مؤّلف : نظير اين روايت را عياشى آورده و در اينكه فرمود:(به جاى آن ) اشاره است به اينكه حقيقت آزاد كردن برده ، اضافه شدن فردى است به آزادگان مسلمين ، بخاطر اينكه يك نفر از عدد آنان كاسته شده ، و مادر سابق به اين نكته اشاره كرديم 0
و چه بسا كه از اين نكته استفاده شود كه بطوركلى مصلحت در آزاد كردن بردگان در همه كفارات همين افزوده شدن يك فرد غير عاصى است به جمعيت مؤ منين ، بخاطر كم شدن يك فرد عاصى از آنان ،(دقت بفرمائيد)0
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگر شخصى كه كفاره دو ماه پى در پى روزه به گردن دارد و در بين ماه اول يك روز روزه را بخورد، بايد دوباره همه يك ماه را از نو بگيرد و اگر يك ماه اول را پى در پى گرفت و چند روزى هم از ماه دوم گرفت ، ولى پيش آمدى برايش شد كه نتوانست ماه دوم را به پايان برساند، آن چند روز را قضا مى كند.
مؤّلف : منظور حضرت بطورى كه ديگران هم گفته اند اين است كه آنچه به عهده اش باقى مانده قضا مى كند، اين نكته از مساله تتابع (واينكه بايد پشت سر هم باشد) استفاده شده است .
رواياتى در ارتباط با قتل عمد و آيه (و منيقتل مؤ منا متعمدّا...)
و در كافى و تفسير عياشى ، از آن جناب روايت شده در پاسخ شخصى كه پرسيد: آيا توبه مومنى كه مومن ديگر را عمدا به قتل رسانده باشد قبول است يانه ؟ فرمود: اگر او را به جرم اينكه مومن و داراى ايمان است كشته باشد توبه ندارد و توبه اش قبول نيست و اگر از شدت خشم و يا به خاطر چيزى از منافع دنيا بوده ، توبه اش اين است كه از او انتقام بگيرند و اگر هيچكس نفهميده كه او قاتل است (و در نتيجه كارش به محكمه نكشيده ) خودش نزد ورثه مقتول مى رود و اقرار مى كند به اينكه مقتول آنان را وى كشته ، اگر او را عفو كردند و به قتل نرساندند خونبها مى پردازد و علاوه بر دادن خونبها به ورثه به عنوان توبه به درگاه خداى عزّوجلّ يك برده آزاد مى كند و دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را طعام مى دهد0
و در تهذيب به سند خود از ابى السفاتج از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درتفسير جمله :( و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ) فرموده : جزاى او جهنم است ، البته اگر بخواهد كيفرش كند0
مؤّلف : اين معنا در تفسير درالمنثور از طبرانى وديگران از ابى هرير، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده ، و روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيد مشتمل است بر نكاتى كه گفتيم آيات مشتمل بر آن است و در باب قتل و قصاص روايات بسيارى وارد شده كه علاقمندان مى توانند آنها را در جوامع حديث از نظر بگذرانند0
و در تفسير مجمع البيان در ذيل جمله :( و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...) مى گويد: اين آيه درباره ضبابه كنانى نازل شده ، كه برادرش هشام را در محله بنى النجار كشته يافت و جريان را به عرض رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) رسانيد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قيس بن هلال فهرى را با وى روانه كرد و به وى فرمود: به بنى النجار بگو اگر قاتل هشام را مى شناسيد تحويل برادرش دهيد تا از او قصاص كند، و اگر نمى شناسيد خونبهاى هشام را به برادرش بپردازيد، قيس بن هلال فهرى رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ابلاغ نموده ، بنى النجار خونبها را دادند، وقتى قيس بن هلال فهرى به اتفاق ضبابه بر مى گشتند شيطان در دل وى وسوسه اى انداخت ، كه چطور اين ننگ را بر خود هموار مى كنى كه بنى النجار خون برادرت را بريزند و تو، به گرفتن پول خون اكتفا كنى ؟ خوب است همان قيس بن هلال را كه همراه تو است به قتل برسانى ، تا يك نفر را به جاى برادرت كشته باشى و ديه اى هم اضافه عايدت شده باشد، سرانجام شيطان كار خود را كرد و تيرى به طرف قيس افكند و او را كشت و شترى را سوار شده ، با حالت كفر به مكه برگشت ، و اين اشعار را سرود: قتلت به فهرا و حملت عقله سراة بنى النجار ارباب فارع
فادركت ثارى و اضطجعت موسدا و كنت الى الاوثان اول راجع


يعنى من به خونخواهى ، هشام فهر را بكشتم و خونبهايش را نيز به گردن بزرگان بنى النجار انداختم كه ارباب ملك هاى سرزمين فارعند و از آنان گرفتم ، پس هم خونبها را گرفتم و هم خاطر خود را آسوده ساخته ، به راحتى خوابيدم و در آخر به مسلك بت پرستى خود برگشتم او اول كسى بود كه از اسلام به بت پرستى برگشت .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: او را نه در حرم امنيت مى دهم ، نه در خارج حرم ،(خونش هدراست هر كجا ديده شد بايد كشته شود)، اين قصه را ضحاك و جماعتى از مفسرين روايت كرده اند(اين بود گفتار صاحب مجمع )0
مؤّلف : قريب به اين مضمون از ابن عباس و سعيد بن جبير و غير آن دو نيز روايت شده است 0
روايتى در ذيل آيه (ياايهاالذين آمنوا اذا ضربتم فىسبيل الله ...)
و در تفسير قمى ذيل آيه شريفه :( يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه ...) آمده كه اين آيه بعد از مراجعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از جنگ خيبرنازل شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اسامه بن زيد را به سركردگى جمعيتى به طرف دهات يهودى نشين كه در ناحيه فدك قرار داشت فرستاد، تا آنان را به اسلام دعوت كنند، در يكى از آن دهات مردى بود به نام مرداس بن نهيك فدكى ، وقتى شنيد جمعيتى از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده اند، خانواده و اموال خو د را جمع نموده ، در ناحيه كوه (و شايد مراد ناحيه شام باشد) جاى داده و خود به طرف اسامه مى آمد در حالى كه مى گفت :( اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه ) همينكه نزديك اسامه رسيد، اسامه با اينكه شهادت او را مى شنيد، ضربتى بر او زد و به قتلش رسانيد، و چون به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شرفياب شد جريان را به عرض رسانيد، حضرت فرمود: مردى را كشتى كه داشت شهادت مى داد معبودى بجز اللّه نيست و اينكه من فرستاده خداى تعالى هستم ؟ اسامه عرض كرد: يا رسول اللّه او به خاطر كشته نشدن شهادت مى داد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تو نه پرده از روى قلب او برداشتى (تا از باطن او آگاه شوى ) و نه آنچه را كه به زبان گفت پذيرفتى و نه از باطن نفس او آگاه بودى ، اسامه چون اين بشنيد سوگند ياد كرد كه ديگر احدى از گويندگان شهادتين را به قتل نرساند (و به همين بهانه در جنگ هائى كه امير المؤ منين (عليه السلام ) با فرقه هائى از مسلمانان كرد تخلف نمود) و خداى تعالى در همين مورد بود كه آيه : و ( لا تقولوا لمن القى اليكم السلم لست مومنا، تبتغون عرض الحيوة الدنيا...) نازل فرمود.
مؤ لف : طبرى نيز اين روايات را در تفسير خود از سدى نقل كرده و سيوطى در تفسير الدرالمنثور روايات زيادى در سبب نزول آيه مذكور نقل كرده ، كه در بعضى از آنها آمده : داستان مربوط به مقداد بن اسود بوده و در بعضى ديگر آمده كه راجع به ابى الدرداء بوده و بعضى ديگر آن را مربوط به محلم بن جثامه دانسته ، و در بعضى ديگر اصلا نام صاحب داستان يعنى قاتل و مقتول نيامده و قصه بطور سر بسته آمده و ليكن در بين همه اينها روايت اسامه بن زيد كه به بهانه سوگندش از جنگ هائى كه امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) داشت تخلف ورزيد معروف است ، و در كتب تاريخ نقل شده و خدا داناتر است .