گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
آيات 134 127 نساء


و يستفتونك فى النساء قل اللّه يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتب فى يتامى النساء اللاتى لا توتونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن و المستضعفين من الولدان و ان تقوموا لليتامى بالقسط و ما تفعلوا من خير فان اللّه كان به عليما(127) و ان امراة خافت من بعلها نشوزا و اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير و احضرت الانفس الشح و ان تحسنوا و تتقوا فان اللّه كان بما تعملون خبيرا(128) و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة و ان تصلحوا و تتقوا فان اللّه كان غفورا رحيما(129) و ان يتفرقا يغن اللّه كلا من سعته و كان اللّه واسعا حكيما(130) و لله ما فى السموت و ما فى الارض و لقد وصينا الذين اوتواالكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا اللّه و ان تكفروا فان لله ما فى السموت و ما فى الارض و كان اللّه غنيا حميدا(131) و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلا(132) ان يشا يذهبكم ايها الناس ويات باخرين و كان اللّه على ذلك قديرا(133) من كان يريد ثواب الدنيا فعند اللّه ثواب الدنيا و الاآخرة و كان الله سميعا بصيرا(134).





ترجمه آيات
در باره ارث زنان از تو فتوا مى خواهند، بگو زمام امر احكام به دست خدا است ، خدا در باره آنان حكم صادر مى كند (همچنانكه در اول سوره ، احكام ارث آنان را صادر كرد) و همچنين احكامى را كه در مورد دختران پدر مرده كه شما حقشان را نمى داديد و دوست داشتيد آنان را اگر صاحب جمال بودند به نكاح در آوريد و نيز احكام مربوط به كودكان عقب مانده را در كتاب (در اول همين سوره ) صادر كرد و در اينجا نيز بطور عموم در باره اطفال پدر مرده حكم مى كند به اينكه رعايت عدالت را در باره آنان بكنيد و بدانيد كه هر عمل خيرى انجام دهيد خدا بدان دانا است (127)0
و هر گاه زنى از بى ميلى و يا سرگردانى شوهرش بيم دارد و بخل كه خدا به منظور حفظ و دفاع از حق در نهاد جانها نهاده در او تحريك شد، او و همسرش مجازند به منظور نوعى اصلاح از قسمت ى از حقوق خود صرفنظر كنند و صلح در هر حال بهتر است و اگر شما مردان احسان كنيدو رعايت تقوا بنمائيد خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (128)0
شما هرگز نمى توانيد در بين چند همسر عدالت را (به تمام معنا يعنى زائد بر مقدار واجب شرعى ) رعايت كنيد، هر چند كه در آن باره حرص به خرج دهيد پس (حداقل آن يعنى مقدار واجب را رعايت كنيد) و به كلى از او اعراض مكنيد كه بلاتكليفش گذاريد و اگر اصلاح كنيد و تقوا پيشه خود سازيد و در نتيجه از گناهش درگذريد و به او ترحم كنيد بدانيد كه در گذشتن و ترحم صفت خدا است (129)0
و اگر زن و شوهر از هم جدا شدند، خدا به گشايشگرى خود هر دو را به وسيله همسرى بهتر بى نياز مى كند و گشايشگرى و حكمت صفت خدا است (130)0
و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خدا است ، ما قبل از شما به اهل كتاب (يهود و نصارا) سفارش كرديم ، به شما نيز سفارش مى كنيم كه از خدا پروا كنيد و اگر كفران كنيد - به خدا ضررى نمى زنيد، كه - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است - كه يكى از آنها خود شمائيد - ملك خدا است و بى نيازى و ستودگى صفت خدا است (131)0
تكرار مى كنم غفلت نورزيد كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خدا است و خدا براى تكيه گاه بودن كافى است (132)0
اگر بخواهد اى مردم همه شما را مى برد و خلقى ديگر مى آورد و قدرت بر اين كار صفت خدا است (133)0
كسى كه از زندگى پاداش دنيوى را بخواهد، بايد بداند پاداش دنيا و آخرت هر دو نزد خدا است و شنوا و بينا بودن صفت خدا است (134)0
بيان آيات
بيان آيات مربوط به زنان و مسائل زن و شوهر و تعدد زوجات
گفتار در اين آيات در حقيقت برگشت به مطالب اول سوره است كه آنجا نيز سخن در امور زنان بود، مسائل ازدواج و اينكه ازدواج با چه كسانى حرام است و مسائل ارث و غيره را بيان مى كرد، در اينجا نيز به همان مسائل پرداخته شده و آنچه سياق به ما مى فهماند اين است كه اين آيات بعد از آن آيات نازل شده ، و اينكه مردم بعد از شنيدن آن آيات درامر زنان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سوال هائى كرده بودند، چون در آيات اول سوره رسوم ريشه دار عرب را لغو و باطل اعلام كرده و آنچه مردم جاهليت از حقوق زنان در اموال و در معاشرت ها پايمال كرده بودند را احياء كرده بود و جاى آن داشت كه سوال كنند و توضيح بخواهند0
خداى تعالى رسول گرامى خود را دستور داد تا در پاسخشان بگويد كه : احكامى كه در شريعت او به نفع زنان و به ضرر مردان تشريع شده فتاوائى است آسمانى و احكامى است الهى و خود آن جناب در تشريع آنها هيچگونه دخالتى نداشته و نه تنها در تشريع اين احكام دخالت ندارد بلكه در تشريع هيچ حكم ى ديگر و از آن جمله تشريع احكام مربوط به ايتام زنان هيچ دخالتى ندارد و باز اين تنها نيست بلكه خداى تعالى بطور كلى در باره ايتام دستورشان داده كه به قسط و عدالت رفتار كنند0
آنگاه چند حكم از احكام اختلافى بين زن و شوهر را كه مورد ابتلاء عموم است بيان فرموده است 0
معناى (فتوا) و بيان مراد از آنچه خدا درباره زنان فتوا داده است


و يستفتونك فى النساء قل اللّه يفتيكم فيهن





راغب مى گويد: كلمه : (فتيا) به ضم (فاء) و نيز كلمه (فتوا) به فتح اول به معناى پاسخ دادن به حكمى است كه تشخيص دليل آن براى ديگران مشكل باشد و چون گفته مى شود: من از فلانى استفتاء كردم و او به من چنين افتاء كرد معنايش اين است كه من از او حكم شرع را پرسيدم و او حكم را برايم بيان كرد0
و آنچه از موارد استعمال اين ماده لغوى فهميده مى شود اين است كه معناى اين كلمه جواب دادن به امور مشكل است ، البته نه هر جوابى بلكه جوابى كه از خود انسان باشد و انسان آن جواب را با اعمال نظر و فكر بدست آورده باشد (و به همين جهت است كه مساله گو را صاحب فتوا نمى خوانيم ) گو اينكه به خود نظريه نيز هر چند ابتدائى و ساده باشد اطلاق فتوا مى شود، به دليل اينكه در آيه مورد بحث فتوا را به خداى تعالى نسبت داده ، با اينكه خداى تعالى مانند يك مجتهد اعمال رويه و فكر ندارد0
و اين آيه هر چند كه تحمل چند جور معنا را دارد و با در نظر گرفتن وجوه مختلفى كه مفسرين در تركيب جمله بعدش (و ما يتلى عليكم ...) دارند و مى توان آن را به معانى مختلف معنا كرد، چيزى كه هست اگر آيه شريفه را به ساير آياتى كه در اول سوره نظر به امور زنان دارند ضميمه كنيم اين معنا استفاده مى شود كه اين آيه بعد از آن آيات نازل شده است .
و لازمه اين بعديت اين است كه استفتائى كه در امر زنان كرده اند، مربوط به همه احكامى بوده كه در جاهليت بين عرب معمول و معروف نبوده و اسلام آن را پديد آورده و بدعت نهاده و معلوم است كه آن احكام مربوط مى شده به حقوق زنان در ارث و در ازدواج و ربطى به احكام يتيم هاى زنان و مسائلى از اين قبيل نداشته ، چون اينگونه مسائل مربوط به طائفه خاصى از زنان است نه همه زنان ، چون همه زنان شوهر مرده نيستند و شوهر مرده ها هم يتيم در آغوش ندارند، علاوه بر اينكه عهده دار مساله يتيمان جمله ديگرى است كه مى فرمايد: (و ما يتلى عليكم فى الكت اب فى يتامى النساء...) پس استفتاء مربوط به احكام زنان از آن جهت كه زن هستند مى باشد و قهرا شامل تمامى زنان عالم و جنس آنان مى شود0
و بنابراين مراد از آنچه خدا در مورد زنان فتوا داده و فرموده : (بگو خدا در مورد زنان فتوا داده )، همان بيانى است كه خداى تعالى در آيات اول سوره داشت و در اينجا كلام اقتضاء داشت كه امر فتوا را به خداى تعالى ارجاع دهد و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگرداند تا گفتار اين معنا را به خود بگيرد: زنان از تو مى خواهند كه درباره آنان فتوا دهى ، بگو امر فتوا به دست خدا است و او هم فتوا را در آيات اول سوره داده است .


و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء... والمستضعفين من الولدان





در سابق گفتيم كه از ظاهر سياق و زمينه كلام چنين بر مى آيد كه اگر خداى تعالى دراينجا متعرض حكم يتاماى مردم و كودكان مستضعف شده ، از اين جهت بوده كه به حكم زنان اتصال دارد و مربوط به آن است ، همچنانكه در اول سوره نيز متعرض مساله ايتام مردم شد و اين نه بدان جهت است كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فتواى آنان را خواسته بودند بلكه همانطور كه گفتيم صرفا براى اين بود كه به احكام ساير زنان ارتباط داشت و گر نه مساله استفتاء تنها در مورد زنان شده ، بدان جهت كه زن هستند نه بدان جهت كه زنان يتيم دارند0
و لازمه اين سخن آن است كه جمله : (وما يتلى عليكم ...) عطف باشد بر ضمير مجرور به حرف (فى ) يعنى عطف است بر (فيهن ) و اگر بگوئى بيشتر علماى نحو ممنوع كرده اند كه جمله اى بر ضمير عطف شود، جواب مى گوئيم آرى و ليكن فراء آن را جائز دانسته و بنابراين منظور از جمله : (ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء...) احكام و معارفى است كه آيات نازله در باره دختران و پسران يتيم متضمن آن است و در اول اين سوره جاى داده شده 0
و كلمه (تلاوت ) (كه فعل يتلى از آن گرفته شده ) همانطور كه برخواندن الفاظ اطلاق مى شود، بر القاء معانى آن الفاظ نيز اطلاق مى گردد و معناى آيه مورد بحث اين است كه : (بگو خداى تعالى شما را در باره زنان فتوا مى دهد و نيز در احكامى كه در كتاب در مورد ايتام زنان بر شما تلاوت مى شود، فتوا مى دهد0
اقوال و احتمالاتى كه درباره جمله (و ما يتلى عليكم ) در آيه شريفه گفته شدهاست
و چه بسا از گفتار بعضى از مفسرين چنين بر مى آيد كه خواسته است جمله : (و ما يتلى عليكم ) را عطف كند بر موضع و موقعيت كلمه (فيهن )، چون اين كلمه هر چند به ظاهر جار و مجرور است ولى در واقع مفعول (يفتيكم ) است و اگر (يفتيكم ) را به معناى (يبين لكم ) بگيريم ، معنايش اين مى شود كه خدا احكام مربوط به زنان را براى شما بيان مى كند و نيز (ما يتلى عليكم فى الكتاب ) را برايتان بيان مى كند0
و چه بسا براى الفاظ اين آيه تجزيه و تركيب هاى ديگرى ذكر كرده اند كه خالى از تعسف (و زورگويى ) نيست ، بطورى كه نمى توان كلام خداى تعالى را به چنان تركيب هائى نسبت داد، مثلا بعضى از مفسرين گفته اند: كه جمله : (و ما يتلى عليكم ) عطف است بر موقعيتى كه اسم جلاله (الله )و يا ضمير نهفته در (يفتيكم ) كه آن نيز به اللّه بر مى گردد و در جمله (قل اللّه يفتيكم ) مى باشد0
بعضى ديگر گفته اند: جمله : (و ما يتلى عليكم ) عطف است بر كلمه (نساء) در جمله : (يستفتونك فى النساء)0
بعضى ديگر گفته اند: حرف (واو) در جمله و (ما يتلى عليكم فى الكتاب ) اصلا عاطفه نيست بلكه واو استينافى است كه جمله اى را از نو آغاز مى كند پس جمله مورد بحث مربوط به ما قبل نيست و جمله : (ما يتلى عليكم ) مبتداء است و خبر آن (فى الكتاب ) است و معناى جمله اين است : (آنچه بر شما تلاوت مى شود، در كتاب است ) و در حقيقت مى خواهد عظمت كتاب را برساند0
بعضى ديگر گفته اند: حرف (واو) در جمله : و (ما يتلى عليكم ) نه عاطفه است و نه استينافى ، بلكه (واو) سوگند است ، نظير (واو) در جمله : (واللّه ) قسم است و جمله : (فى يتامى النساء) بدل است از كلمه (فيهن ) و معناى آيه چنين است كه : (بگو اللّه تعالى شما را در امور و احكام زنان فتوا مى دهد، سوگند به آنچه در كتاب در مورد ايتام زنان بر شما تلاوت مى شود كه خداى تعالى اين كار را خواهد كرد)0 اين بود نمونه اى از وجوهى كه مفسرين در اين آيه ذكر كرده اند كه تعسف و زور بودن آنها بر كسى پوشيده نيست 0
در آيه مورد بحث زنان را توصيف كرده به : (اللاتى لا توتونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن ) و اين در واقع توصيفى است براى يتيم هاى اين زنان ، مى فرمايد: (خداى تعالى براى شما بيان مى كند آنچه را كه در مورد ايتام زنان بر شما تلاوت مى شود، ايتام زنانى كه يتيم دار و مال دار و صاحب جمالند و شما حق آنان را كه خدا برايشان معين كرده نمى دهيد) و در اين توصيف اشاره است به اينكه در جاهليت اينگونه زنان چه نوع محروميتى داشتند، محروميتى كه باعث شد خداى تعالى آن احكام را به نفع آنان تشريع كند و سنت ظالمانه اى را كه مردم دوران جاهليت در مورد اينگونه زنان داشتند لغو نموده ، زنان نامبرده را از آن تنگنا و مضيقه نجات دهد، چون در جاهليت رسم بود زنان يتيم دار و يا به عبارت ديگر شوهر مرده را اگر ارثى از شوهر قبليش براى ايتامش مانده بود مى گرفتند و دست ظالمانه خود را هم بر سر آن زن و هم بر اموال ايتام نهاده ، اگر زن نامبرده صاحب جمال و حسن مى بود با او همخوابگى مى كردند و از جمالش كام مى گرفتند و در اموالش تصرفات دلخواهانه مى كردند و اگر زشت بود با او همخوابگى نمى كردند و نمى گذاشتند با مردى ديگر ازدواج كند تا اموالش را بخورند0
از اينجا دو نكته روشن مى شود: يكى اينكه مراد از جمله : (ما كتب لهن )كتابت تكوينى است كه همان تقديرهاى الهى است و يكى از آن تقديرها اين است كه زن و هر انسانى ديگر وقتى به سن ازدواج رسيد ازدواج كند، يكى ديگرش اين است كه هر كسى در مال خودش آزاد است تصرف نمايد و كسى مانع دخل و تصرف او در مال و اثاث او نشود، پس مردى كه از تصرف زنى در مال شخصيش و از ازدواج كردنش جلوگيرى كند، از چيزى جلوگيرى كرده كه خداى تعالى در مخلوقات خود و از آن جمله در اين مخلوقش مقدر كرده است 0
و نكته دوم اينكه در جمله : (و ترغبون ان تنكحوهن ) حرف جرى در تقدير است ، چون ماده (رغبت ) با حرف جر متعدى مى شود كه يا حرف (فى ) است و در اين صورت رغبت به معناى ميل و علاقه است و در فارسى هم مى گوئيم : من در فلان غذا رغبت دارم ويا حرف (عن ) است كه در اين صورت رغبت به معناى نفرت است و حرف جرى كه در جمله : مورد بحث حذف شده لفظ (عن ) است نه لفظ (فى ) چون مى خواهد بفرمايد: از ازدواج و همخوابگى با آنان نفرت داريد و اين با اشاره به محروميت آن زنان كه جمله : (لا توتونهن ما كتب لهن ) بر آن دلالت داشت و نيز جمله بعدى كه مى فرمايد: (و المستضعفين من الولدان ) بر آن دلالت دارد مناسب تر است تا اينكه حرف جر را (فى ) بدانيم 0
واما جمله : (و المستضعفين من الولدان )، اين جمله عطف است بر جمله : (يتامى النساء)، چون از پدر مرده ها تنها كودكان را ارث نمى دادند و آنها را استضعاف مى كردند و از ارث محروم مى ساختند به اين بهانه كه اينها سوار بر مركب هاى جنگى نمى شوند واز حريم خانواده دفاع نمى كنند0


و ان تقوموا لليتامى بالقسط





اين جمله عطف است بر محل و موقعيت جمله : (فيهن ) و معنايش اين است كه بگو: خداى تعالى براى شما بيان مى كند كه در امر ايتام قيام به عدالت كنيد و اين جمله در حقيقت به منزله اعراض كردن از يك حكم خاص و توجه نمودن به حكمى عمومى است ، حكمى كه شمولش از آن حكم خاص بيشتر است ، قبلا سخن از حكم خاص به ايتام زنان داشت و در اين جمله ، حكم را متوجه عموم ايتام نموده ، اول در خصوص مال آن ايتام سخن مى گفت ، حالا در باره مال و غير مال آنان سخن مى گويد0


و ما تفعلوا من خير فان اللّه كان به عليما





در اين جمله به مردان جاهليت تذكر مى دهد به اينكه آنچه خداى عزّوجلّ درباره زنان و در خصوص يتيمان بر آنان واجب كرده خيرشان در آن احكام است و اينكه خداى تعالى به آن دانا است ، اين تذكر را مى دهد تا تشويق آنان به عمل به آن احكام باشد، چون وقتى بدانند كه خدا به اعمال آنان دانا است ، هم تشويق مى شوند و هم از مخالفت او بر حذر مى گردند، چون مخالفتشان را نيز مى بيند و به آن آگاه است .


و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا...





اين آيه شريفه حكمى را بيان مى كند كه مورد استفتاء پرسش كنندگان نبود و ليكن از آنجا كه با حكم مورد استفتاءشان تناسب داشت در اينجا ذكر شده ، نظير حكمى كه در آيه بعدى آمده و جمله (و لن تستطيعوا ان تعدلوا...)بيانگر آن است كه آن نيز از مسائل مورد استفتاء آنان خارج بود0
و اگر شرط اصلاح را خوف نشوز و اعراض قرار داد، نه خود آن دو را، براى اين بود كه صلح موضوعش از زمانى تحقق مى يابد كه علامت ها و آثار ترس آور آن تحقق يابد و سياق دلالت دارد بر اينكه مراد از صلح و مصالحه كردن اين است كه زن از بعضى حقوق زناشوئى خودش صرفنظر كند تا انس و علاقه و الفت و توافق شوهر را جلب نمايد و به اين وسيله از طلاق و جدائى جلوگيرى كند و بداند كه صلح بهتر است 0


و احضرت الانفس الشح





كلمه : (شح ) به معناى بخل است و جمله مورد بحث مى خواهد اين حقيقت را خاطر نشان سازد كه غريره بخل يكى از غرائز نفسانيه اى است كه خداى تعالى بشر را بر آن غريره مفطور و مجبول كرده تا به وسيله اين غريره منافع و مصالح خود را حفظ نمايد و از ضايع شدن آن دريغ كند، پس هر نفسى داراى (شح ) و (بخل ) هست و بخلش همواره حاضر در نزد او است ، يك زن نسبت به حقوقى كه در زوجيت دارد يعنى در لباس و خوراك و بستر و عمل زناشوئى ، بخل مى ورزد، يعنى از تلف شدن و غصب شدن آن جلوگيرى مى كند و يك مرد نيز در صورتى كه به زندگى كردن با همسرش بى ميل باشد، از موافقت و محبت و اظهار علاقه به او بخل مى ورزد، در چنين صورتى حرجى بر آن دو نيست در اينكه بين خود صلح بر قرار نمايند، يعنى يكى از آن دو از پاره اى حقوق خود چشم پوشى كند0


و ان تحسنوا و تتقوا فان اللّه كان بما تعملون خبيرا





اين جمله موعظه اى است براى مردان كه از طريق احسان و تقوا تجاوز نكنند و متذكر اين معنا باشند كه خداى عزّوجلّ از آنچه مى كنند با خبر است ، پس در معاشرت با زنان ، جور و ستم نكنند و آنان را مجبور نسازند كه از حقوق حق خود چشم بپوشند، هر چند كه خود آنان مى توانند چنين كنند0
مقدار واجب از عدالت بين همسران متعدد كه بايد مرد مراعات كند


و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم ...





اين جمله حكم عدالت در بين زنان كه خداى عزّوجلّ دراول سوره تشريع كرده و به مردان حكم كرده بود كه : (اگر مى ترسيد نتوانيد عدالت بر قرار كنيد به يك زن اكتفا كنيد)
را بيان مى كند و نيز جمله : (و ان تحسنوا و تتقوا...) كه در آيه قبلى بود، به اين معنا اشاره دارد، چون آن جمله خالى از بوئى از تهديد نيست و اين تهديد باعث مى شود كه شنونده در تشخيص حقيقت عدل در بين زنان دچار حيرت شود و كلمه : (عدل ) به معناى حد وسط در بين افراط و تفريط است و تشخيص اين حد وسط از امور صعب و بسيار دشوار است و مخصوصا از اين جهت كه ارتباط با دلها دارد، چون رعايت دوستى عادلانه در بين زنان و اينكه يك مرد به اندازه مساوى زنان خود را دوست بدارد، امرى ناشدنى است ، چون بطور دائم از حيطه اختيار آدمى بيرون است 0
لذا خداى تعالى بيان مى كند كه رعايت عدالت به معناى حقيقى آن در بين زنان و اينكه يك مرد حد وسط حقيقى دوستى را در بين زنان خود رعايت كند چيزى است كه هيچ انسانى قادر بر آن نيست ، هر قدر هم كه در تحقق دادن آن حرص بورزد، پس آنچه در اين باب بر مرد واجب است اين است كه يكسره از حد وسط به يكى از دو طرف افراط و تفريط منحرف نشود و تا آنجا كه برايش ‍ ممكن است رعايت عدالت را بكند و مخصوصا مراقب باشد كه به طرف تفريط يعنى كوتاهى در اداى حق همسر خود منحرف نگردد و زن خود را بلاتكليف و مانند زن بى شوهر نگذارد كه نه شوهر داشته باشد و از شوهرش بهره مند شود و نه نداشته باشد تا بتواند همسرى ديگر اختيار نموده ، و يا پى كار خود برود0
پس ، از عدالت در بين زنان آن مقدارى كه بر مردان واجب است اين است كه در عمل و سلوك بين آنان مساوات و برابرى را حفظ كند، اگر حق يكى را مى دهد حق ديگرى را نيز بدهد و دوستى و علاقمندى به يكى از آنان وادارش نكند كه حقوق ديگران را ضايع بگذارد، اين آن مقدار واجب از عدالت است و اما مستحب از عدالت اين است كه به همه آنان احسان و نيكى كند و از معاشرت با هيچ يك از آنان اظهار كراهت و بى ميلى نكند و به هيچ يك بد اخلاقى روا ندارد، همچنانكه سيره و رفتار رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) با همسرانش اينطور بود0
دفع توهم اينكه تعدد زوجات در اسلام لغو شده است
و اين ذيل يعنى جمله : (فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة )، خود دليل بر اين است كه منظور از جمله : (هرگز نمى توانيد بين زنان عدالت بر قرار كنيد، هر چند كه بر اين معنا حرص بورزيد) اين نيست كه قدرت بر عدالت را بطور مطلق نفى كند تا نتيجه اش ‍ اين باشد كه به انضمام آن با جمله : (و ان خفتم ان لا تعدلوا فواحده )، ازدواج متعدد در اسلام لغو شود، همچنانكه بعضى ازمفسرين اين نتيجه را گرفته (و گفته اند جمله اول مى فرمايد: هر قدر هم كه كوشش كنيد و حرص بورزيد نمى توانيد بين چند زن رفتارى عادلانه داشته باشيد و جمله دوم مى فرمايد: اگر نتوانستيد عدالت برقرار كنيد به يك زن اكتفا كنيد، پس نتيجه حاصل از انضمام اين دو آيه اين مى شود كه تعدد زوجات در اسلام ممنوع و ملغى است )0
و اين اشتباه بزرگى است ، براى اينكه جمله :( فلا تميلوا كل الميل ...) مى فرمايد: چنان نباشد كه يكى از زنها بطور كلى مورد اعراض شما واقع گشته ، مثل زنى بشود كه اصلا شوهر ندارد و اين خود دليل بر اين است كه جمله : (هرگز نمى توانيد...) مى خواهد عدالت واقعى و حقيقى را نفى كند و بفرمايد شما نمى توانيد بين چند همسر عدالت واقعى را بر قرار نموده ، (حتى علاقه قلبى خود را بين آنان بطور مساوى تقسيم كنيد) پس آن مقدار عدالتى كه تشريع شده ، عدالت تقريبى است ، آن هم در مرحله رفتار نه در مرحله علاقه قلبى و عدالت تقريبى در مرحله رفتار امرى است ممكن (همچنانكه مى بينيم بسيارى از افراد با تقوا و متدين اين عدالت را رعايت مى كنند و رفتارى يكسان با همسران خود دارند، هر چند كه در دل يكى را از ديگران بيشتر دوست بدارند)0
سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و عملكرد مسلمانان به آن سنت در مرآومسمع رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود و آن جناب از رفتار مسلمانان با زنان متعدد خود اطلاع داشت و ايرادى به آنان نمى گرفت و همان سنت تا عصر حاضر در بين مسلمين برقرار و متصل مانده و همه اينها دليل بر بطلان آن توهم است 0
علاوه بر اينكه توهم مذكور باعث مى شود بگوئيم : اول آيه تعدد زوجات كه مى فرمايد: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع ) ، صرف فرضى است عقلى كه در عالم خارج حتى يك مصداق هم ندارد و اين نظريه باطلى ا ست كه كلام خداى سبحان اجل از مثل آن است 0
خداى تعالى بعد از دستورات و نصايحى كه در امر معاشرت با زنان داشت با جمله : (و ان تصلحوا و تتقوا فان اللّه غفور رحيم )، مردان را تشويق و ترغيب كرده به اينكه هر گاه امارات و نشانه هاى ناسازگارى را ديدند، بلا درنگ در صدد اصلاح برآيند و بيان فرموده كه اين اصلاح كردن خود يكى از مصاديق تقوا است و تقوا هم به دنبال خود مغفرت و رحمت را مى آورد و اين جمله بعد از جمله : (و الصلح خير) و بعد از جمله : (و ان تحسنوا و تتقوا...) در حقيقت تاكيدى است بعد از تاكيدى ديگر0


و ان يتفرقا يغن اللّه كلا من سعته





يعنى اگر زنان و مردان مورد بحث كارشان به جدائى و طلاق كشيد، خداى تعالى به فضل واسع خود، هم آن مرد را بى نياز مى كند و هم آن زن را و منظور از بى نياز كردن به قرينه مقام ، اين است كه هر دو را در همه امور مربوط به ازدواج بى نياز مى كند، به آن مرد زنى سازگار و شوهر دوست و... مى دهد و به آن زن نيز شوهرى ديگر مى دهد كه بهتر از اول به وى نفقه بدهد و با او انس و همخوابگى و ساير لوازم زناشوئى را داشته باشد، زيرا چنان نيست كه خداى تعالى فلان زن را براى فلان مرد و آن مرد را براى آن زن خلق كرده باشد، بطورى كه اگر يكى از ديگرى جدا شد آن ديگر جفت ديگرى نداشته باشد بلكه سنت ازدواج يعنى زن گرفتن مردان و به شوهر رفتن زنان سنتى است فطرى و اينكه مى بينيم مردان زن مى گيرند و زنان شوهر مى روند، اين رفتار ناشى از دعوتى است كه در فطرت آنان است ، اين زن نشد، زن ديگر واين شوهر نشد، شوهر ديگر0


و كان اللّه واسعا حكيما و لله ما فى السموات و ما ف ى الارض





اين دو جمله حكم قبلى را تعليل مى كند و مى فرمايد: اگر گفتيم : (خداى تعالى هر دو را به فضل واسع خود بى نياز مى كند) براى اين بود كه خدا واسع و حكيم است ونيز براى اين بود كه ملك آنچه در آسمانها و در زمين است از آن خداى تعالى است 0


و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوااللّه ...





اين آيه شريفه دعوت قبلى مردم به مراعات تقوا در همه مراحل معاشرت بين زن و شوهر را تاكيد مى كند و مى فرمايد، كه : تقوا را در هر حال بايد رعايت كرد، چون ترك تقوا كفران نعمت خداى تعالى است ، البته اين در صورتى است كه تقواى حاصل از اطاعت خدا عنوانى جز شكر نعمت هاى او نداشته باشد و يا در صورتى است كه بگوئيم : ترك تقوا و بى پروائى نسبت به خداى تعالى منشاى به جز كفر ندارد، حال يا كفر ظاهرى نظير كفرى كه در كفار و مشركين هست و يا كفر باطنى و نهفته در درون ، نظير كفرى كه در مسلمانان فاسق وجود دارد0
با اين مطلبى كه ما بيانش كرديم معناى جمله : (وان تكفروا فان لله ما فى السموات و ما فى الارض ...) روشن مى شود كه مى فرمايد: اگر شما وصيت ما را حفظ نكنيد آن وصيتى را كه به پدران شما و اقوام قبل از شما كرديم و آن وصيت را ضايع گذارده ، ترك تقوا كنيد، ترك تقوائى كه يا خودش كفر به خدا است و يا ناشى از كفر به خدا است ، در اين صورت بدانيد كه هيچ ضررى به خداى سبحان نمى زنيد، چون خداى سبحان احتياجى به شما ندارد نه به شما و نه به تقواى شما و چگونه چنين چيزى تصور دارد با اينكه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است و او بى نياز و ستوده است 0
در اينجا ممكن است بپرسى وجه اينكه جمله : (لله ما فى السموات و ما فى الارض ) در يك آيه تكرار شده چيست ؟ مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه در آيه بعد نيز بلافاصله براى سومين بار تكرار مى شود0
در پاسخ مى گوئيم : اما بار اول خواست جمله : (و كان اللّه واسعاحكيما)را تعليل كند و بفهماند علت اينكه خداى تعالى واسع و حكيم است و به اصطلاح بشرى دست و بالش باز و كارش حكيمانه است ، اين است كه ملك آسمان ها و زمين و آنچه در آن دو است از آن او است و بار دوم كه اين جمله را تكرار كرد علتش اين بود كه موقعيت جواب شرط را داشت ، شرطى كه در جمله : (فان تكفروا) آمده بود،مى خواست بفهماند اگر شما كفر بورزيد ضررى به او نمى رسانيد، چون ملك آنچه در آسمانها و زمين است كه شما مشتى از خاك زمين هستيد، همه از آن خداى عزّوجلّ است و خداى تعالى چه حاجتى به ايمان شما دارد و چه ضررى از كفر شما مى بيند؟ در حقيقت جواب شرط جمله بعدى آن است كه مى فرمايد: (و كان اللّه غنيا حميدا) و آن جمله جاى اين جمله نشسته و اين را تعليل مى كند، يعنى مى فهماند كه اگر شما كفر بورزيد خدا غنى و حميد است ، چون ملك هر آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است 0
و اما در نوبت سوم در حقيقت جمله اى است از نو و غير مربوط به ما قبل و بدين خاطر آورده شده كه به وجهى جمله : (ان يشا) را پيشاپيش تعليل كرده باشد0


و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلا





در سابق بيان اينكه مالكيت خداى تعالى به چه معنا است ؟ مكرر گذشت و وكيل بودن حضرتش بدين جهت است كه او به امور بندگانش و شؤ ون آنها قيام مى كند و در اين كار خودش به تنهائى كافى است و احتياجى به گرفتن كمك ندارد، در نتيجه اگر اعمال مردمى را نپسندد و از اعمال نكوهيده آنان به خشم آيد، مى تواند براى اينكه امور به دست آنان جارى نشود به كلى آن قوم را از بين ببرد و قومى ديگر جايگزين آنان كند، همچنانكه مى تواند به تقدم پيشرفت آن قوم خاتمه داده ، قومى ديگر را تقدم ببخشد و آن قوم را زير دست و خوار در برابر اين قوم كند، با اين معنائى كه ما براى جمله مورد بحث كرديم و سياق هم آن را تاييد كرد جمله : (ان يشا يذهبكم ايها الناس ...) كه در آيه بعدى است با آيه مورد بحث مرتبط مى شود0


ان يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين ...





سياق اين آيات كه سياق دعوت به ملازمت تقوا است ، تقوائى كه خداى تعالى اين امت را و امت هاى گذشته از اهل كتاب را بدان دعوت كرده ،خود دليل بر اين است كه اظهار بى نيازى خدا از خلق در جمله : (ان يشا...) مربوط به مساله تقوا است 0
معناى جمله : (ان يشاء يذهبكم ايها الناس و ياءت بآخرين )
و معناى آيه اين است كه خداى تعالى همه شما انسان ها را سفارش به تقوا كرده ، پس تقوا پيشه كنيد و از او پروا داشته باشيد و به فرضى كه از اين كار امتناع نموده و كفر بورزيد، بدانيد كه او بى نياز از شما است ، او مالك و متصرف در هر چيز است ، به هر نحوى كه بخواهد و به هر جهتى كه بخواهد مى تواند در مملوك خود تصرف كند، اگر بخواهد بندگانش او را بپرستند و از او پروا كنند و بندگانش آنطور كه بايد قيام به اين امر نكنند، او مى تواند براى تحقق دادن خواسته خود، شما را عقب زند و قوم ديگر را مقدم بر شما كند تا آن قوم خواسته او را عملى كنند، چون خدا بر اين كار قادر است .
و بنابراين معنا بايد گفت : آيه شريفه ناظر به تبديل مردم است ، تبديل مردم بى تقوا به مردم با تقوا، روايتى هم كه بيضاوى در تفسير خود نقل كرده مويد اين معنا است ، در آن روايت آمده : وقتى اين آيه شريفه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شد، دست مبارك خود را به پشت سلمان فارسى زد و فرمود: آن قومى كه مى آيند و در قبول اسلام و دعوت حق تعالى از شما اعراب پيشى مى گيرند، قوم اين مردند و بر خواننده عزيز است كه در مضمون آيه شريفه و روايت تدبر كند و اما اينكه بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه معناى آيه اين باشد كه اگر خدا بخواهد شما را نابود مى كند و قومى ديگر به جاى شماايجاد مى كند و يا مخلوقى ديگر به جاى شما انسان ها مى آفريند، احتمال درستى نيست ، زيرا از سياق آيه به دور است 0
بله اين احتمال در مثل آيه شريفه زير سازگار ا ست كه مى فرمايد: (الم تر ان اللّه خلق السموات و الارض بالحق ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد و ما ذلك على اللّه بعزيز)0


من كان يريد ثواب الدنيا فعنداللّه ثواب الدنيا و الاخرة و كان اللّه سميعا بصيرا





اين آيه شريفه بيانى ديگر است كه خطاى تاركين تقوا و ترس از خداى را و ناديده گرفتن وصيت او را روشن مى سازد، به اين بيان كه اينگونه افراد اگر به خاطر پاداش هاى مادى و درآمدهاى دنيوى تقوا را ترك و وصيت خداى تعالى را ناديده مى گيرند، بايد بدانند كه امر بر آن مشتبه شده ، زيرا هم ثواب و پاداش هاى مادى و دنيوى نزد خدا است و هم پاداش هاى اخروى و با اين حال چرا كوته نظرى مى كنند و نظر خود را به آنچه پست و بى مقدار است مى دوزند و آنچه شريف تر و ارزشمندتر است نمى خواهند و حداقل چرا هر دو نوع پاداش را نمى خواهند0
اين معنائى است كه بعضى از مفسرين براى آيه كرده اند، ليكن به نظر ما آنچه روشن تر از آيه فهميده مى شود اين است كه - و خدا داناتر است - مراد از ثواب دنيا و آخرت ، سعادت دنيا و آخرت با هم باشد و سعادت دنيا و آخرت با هم تنها نزد خدا است ، پس ‍ بنده خدا بايد به درگاه او تقرب بجويد، حتى آن هم كه سعادت دنيا و پاداش مادى را در نظر دارد بايد از خداى تعالى بخواهد0
چون سعادت دنيا و آخرت از غير مسير تقوا براى انسان حاصل نمى شود و تقوا هم جز از طريق عمل به احكام دين او حاصل نمى گردد، پس دين نيست مگر سعادت حقيقى بشر و با اين حال ديگر چگونه تصور دارد كه كسى جز از طريق افاضه خداوندى به ثوابى و پاداشى برسد؟ با اينكه تنها او سميع و بصير است ، از حاجت خلق با خبر و بينا و دعاى آنان را شنوا است 0
بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به احكام ارث و زنان و زناشويى و چند همسرى ...)
در تفسير درالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از سعيد بن جبير روايت كرده اند كه گفت : در جاهليت رسم بر اين بود كه از بازماندگان ميت كسى ارث نمى برد مگر مردى كه به حد بلوغ رسيده باشد و بتواند مال ميت را سرپرستى نموده ، در آن عمل كند (بطورى كه از بهره آن ، عائله ميت اداره شود) و اما اطفال و همسر ميت هيچ ارثى نمى بردند، اين ر سم در اسلام هم ادامه يافت تا آنكه آيات سوره نساء كه مربوط به مواريث است نازل شد و اين بر مردم گران آمد، گفتند: آخر بچه صغير كه نمى تواند و نمى داند در مال دخل و تصرفى كند چرا ارث ببرد و همسر ميت نيز همينطور، آيا اينها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست با مردى كه همه امور اموال ميت را اداره مى كند فرق ندارند؟ و در اين انتظار بودند كه حادثه اى آسمانى رخ دهد يعنى آيه اى ديگر نازل شود و حكم مزبور را نسخ كند ولى وقتى ديدند خبرى نشد با خود گفتند: اگر اين قانون بماند چاره چيست ؟ چاره اى جز اين نيست كه آن را بپذيريم ، آنگاه گفتند: خوب است از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بپرسيم ، در پاسخشان آيه زير نازل شد: (و يستفتونك فى النساء قل اللّه يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتاب ) يعنى در اول همين سوره (فى يتامى النساء اللاتى لا توتونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن ) (تا آخر حديث )0
و در همان كتاب آمده كه : عبد بن حميد و ابن جرير از ابراهيم روايت كرده اند كه در ذيل آيه مورد بحث گفته است : اگر وارث ميت دخترى زشت صورت بود هيچ چيزى از ميراث را به او نمى دادند و حتى از ازدواج كردنش جلو گيرى مى نمودند تا بميرد و اموالش ‍ را ارث ببرند و به همين جهت بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل كرد0
مولف : اين معانى به طرق بسيارى ديگر نقل شده ، هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت كه بعضى از آن روايات در اوائل سوره گذشت 0
و در مجمع در ذيل آيه : (لا توتونهن ما كتب لهن ) جمله را معنا كرده به (ما كتب لهن من الميراث ) (يعنى آنچه از ميراث كه خداوند براى آنان نوشته است ) آنگاه فرموده : اين تفسير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده 0
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و ان امراة خافت من بعلها نشوزا...) گفته : اين آيه در باره دختر محمد بن مسلمه نازل شد كه او همسر رافع بن خديج بود و داشت پا به سن مى گذاشت ، و رافع بن خديج زن جوانى سر او گرفت و اتفاقا در نظر او از دختر محمد بن مسلمه زيباتر هم بود، لا جرم دختر محمد بن مسلمه به همسرش رافع گفت : من هيچ شكى ندارم كه تو از من دلسرد و روى گردان شده اى و همسر جوانت را بر من ترجيح مى دهى ، آيا جز اين است ؟ رافع گفت : همينطور است و علتش اين است كه او جوان تر و در نظر من زيباتر از تو است ، حال اگر مايل باشى قرار مى گذاريم كه من دو روز و يا سه روز سهم او باشم و يك روز سهم تو، دختر محمد بن مسلمه حاضر به اين تقسيم نشد، رافع به ناچار او را طلاق داد و بعدها يك بار ديگر او را طلاق گفت ، براى نوبت سوم كه مى خواست او را به خانه برگرداند دختر قبول نكرد و گفت : به شرطى بار ديگر همسرت مى شوم كه سهم مرا به كسى ندهى و خلاصه به فرموده آيه شريفه كه مى فرمايد: (و احضرت الانفس الشح )، شح و بخل او گل كرد تا آنجا كه رافع او را راضى كرد و طبق دلخواه او مصالحه كرد و خداى تعالى در اين خصوص فرمود: (و لا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير)0
بعد از آنكه آن زن راضى شد و در خانه شوهر قرار گرفت ، رافع نتوانست بين او و همسر جديد و جوانش به عدالت رفتار كند، اينجا بود كه آيه : (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم ، فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه ) و بطور خلاصه فرمود: عدالت بطور حقيقى واجب نيست ، چون مقدور شما نيست ، هر قدر هم كه در رعايت آن حرص بورزيد بلكه اين مقدار واجب است كه حقوق همسرى هر دو را اداء كنيد و چنان نباشد كه يكى را بلاتكليف و پا در هوا بگذاريد كه نه بيوه باشد و نه شوهر دار و اين سنت در همه مواردى كه مشابه مورد آيه باشد جارى است ، اگر زن خواست به همسرى خود ادامه دهد و بر آنچه شوهرش با او مصالحه كرد رضايت داد، نه اشكالى متوجه شوهرش مى شود و نه متوجه او، و اگر نخواست به آن كيفيت به همسرى خود ادامه دهد شوهرش طلاقش مى دهد و يا بين او و همسر ديگرش مساوات برقرار مى كند، غير از انتخاب يكى از اين دو راه ، راه ديگرى ندارد0
مولف : اين روايت را درالمنثور نيز از مالك و عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) بطور اختصار روايت كرده اند0
و در تفسير درالمنثور است كه طيالسى و ابن ابى شيبه و ابن راهويه و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و بيهقى از على بن ابى طالب (صلوات اللّه عليه ) روايت كرده اند كه وقتى از معناى آيه مورد بحث سوال شد حضرتش فرمود: اين آيه در باره مردى است كه داراى دو همسر باشد يكى از آن دو پير و يا زشت باشد و شوهر از او جدا شود و خود او بر اين معنا مصالحه كند كه شوهر يك شب نزد او و چند شب نزد ديگرى باشد، در صورتى كه بر اين معنا رضايت داشته باشد و آن را از طلاق و جدائى بهتر بداند اشكالى متوجه او نيست و هر گاه از اين مصالحه برگشت ، شوهرش بايد تساوى را بين آن دو رعايت كند0
و در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب از معناى كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: (و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا) فرمود: منظور زنى است كه در عقد مردى قرار دارد كه او را دوست نمى دارد و به او مى گويد من مى خواهم تو را طلاق بدهم ، زن به او مى گويد: اين كار رامكن كه من از شماتت دشمنان كراهت دارم و ليكن در باره حق اضطجاع و هم خوابگى من اختيار را به تو واگذار مى كنم و در آن باره هر طورى كه ميل دارى عمل كن و از اين حق گذشته هر حق ديگرى كه دارم به تو مى بخشم كه تو مرا به همين نحو نگه دارى و طلاقم ندهى ، اين است منظور از كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا) و صلح همين است 0
مولف : در اين معنا روايات ديگرى هست كه صاحب كافى و عياشى آنها را نقل كرده اند0
و در تفسير قمى در ذيل جمله : (و احضرت الانفس الشح ) روايت آورده كه معصوم (عليه السلام ) فرمود: هر كسى داراى بخل هست ، چيزى كه هست بعضى بخل را اختيار مى كنند و بعضى نمى كنند، (به همين جهت در رواياتى كه بخل را مذمت مى كند قيد مطاع را مى آورد و مى فرمايد: آن بخلى مذموم است كه اطاعتش كنى (مترجم ))0
و در تفسير عياشى از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه : (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم )فرمود: اين عدالتى كه مى فرمايد: شما نمى توانيد آن را بين زنان برقرار سازيد عدالت در ميل و محبت درونى است .
سؤ ال ابن اءبى العوجاء از هشام بن حكم وحلّ آن توسط امام صادق (ع )
و در كافى به سند خود از نوح بن شعيب و محمد بن حسن روايت كرده كه گفت : ابن ابى العوجاء از هشام بن حكم سوالهائى كرد از آن جمله گفت : مگر نه اين است كه خداى تعالى حكيم است ؟ هشام گفت : بله او از هر حكيمى حكيم تر است ، ابن ابى العوجاء گفت : اگر چنين است پس بگو ببينيم چگونه از يك طرف فرموده : (فانكحوا ما طاب لكم من النساءمثنى و ثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحده )، مگر گرفتن دو زن و سه زن و چهار زن حكم شرعى او نيست ؟ گفت : آرى ، پرسيد: پس چرا با اينكه در اين آيه مى فرمايد: اگر ترسيديد كه نتوانيد عدالت را برقرار كنيد فقط به يك زن اكتفا كنيد؟ در آيه اى ديگر فرموده : (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه )؟ آن كدام حكيم است كه اينطور سخن بگويد، از يك طرف گرفتن زنان متعدد را براى كسانى كه بتوانند رعايت عدالت را بكنند تجويز كند و از سوى ديگر بگويد: اصلا شما نمى توانيد عدالت را برقرار سازيد؟ هشام نتوانست جواب بدهد ناگزير به مدينه كوچ كرد و به حضور حضرت صادق (عليه السلام ) شرفياب شد، حضرت پرسيد: چطور در غير موسم حج به مدينه آمده اى ؟ عرضه داشت : بله فدايت شوم مساله مشكلى پيش آمد، ابن ابى العوجاء سوالى از من كرد كه در جوابش ماندم ، امام (عليه السلام ) پرسيد: آن سوال چه بود ؟ هشام قصه را باز گفت 0
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اما آيه : (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحده )، مربوط به نفقه است مى فرمايد: اگر نمى توانيد نفقه چند همسر را بطور مساوى بدهيد به يك زن اكتفا كنيد و اما آيه شريفه : (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه )، مربوط به ميل درونى و محبت به زنان است كه هيچكس ‍ نمى تواند محبت درونى خود را بين چند همسر بطور مساوى تقسيم كند و چنين چيزى در شرع واجب هم نشده است تا با آيه قبلى منافات داشته باشد0
راوى مى گويد: همينكه هشام اين جواب را براى ابن ابى العوجاء آورد، او گفت : به خدا سوگند اين پاسخ از خودت نيست 0
مولف : نظير اين حديث از قمى نيز روايت شده كه او گفته : بعضى از زنديق ها از ابى - جعفراحول از همين مساله سوال كرد و ابو جعفر به مدينه سفر كرد و از امام صادق (عليه السلام ) از آن سوال نمود و امام مثل همان جواب بالا را به وى داد و ابو جعفر برگشته ، پاسخ زنديق را بداد و آن زنديق نيز گفت : كه اين پاسخ را از حجاز گرفته ، با خود آورده اى .
و در مجمع در ذيل جمله : (فتذروها كالمعلقه ) گفته است : معنايش اين است كه آن زنى را كه دوست نداريد آنچنان رها كنيد كه مثل زنى شود كه نه شوهر دارد و نه بى شوهر است ، آنگاه گفت : اين معنا از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) روايت شده 0
و در همان كتاب روايتى نقل كرده كه مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همواره ايام خود را بين زنان تقسيم مى كرد و آنگاه مى فرمود: اللّهم ... بارالها اين تقسيم من بود در آنچه مالكش بودم پس مرا در آنچه تو مالكش هستى و من نيستم ملامت مكن 0
مولف : اين روايت را بيشتر مفسرين و صاحبان جوامع نقل كرده اند، آن هم به چند طريق و مراد از جمله : (آنچه تو مالكى و من نيستم ) همان محبت قلبى است كه خداى تعالى در دلها مى افكند (همچنانكه آيه :((و جعل بينهما موده و رحمه )) نيز بر آن دلالت دارد و ليكن در اين حديث اشكالى هست و آن اين است كه خداى تعالى اجل از آن است كه كسى رادر آنچه كه مالكش نيست ملامت كند، همچنانكه خودش فرموده بود: (لا يكلف اللّه نفسا الا ما آتيها) و شان رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) هم اجل از اين است كه خداى تعالى را به چنين جلالى نشناسد و چگونه ممكن است با اينكه آن جناب از هر كس ديگر آشناتر است به مقام پروردگارش ، مع ذلك از خداى تعالى رفتارى را بخواهد كه خود او منره از داشتن چنين رفتارى است 0
و در كافى به سند خود از ابن ابى ليلى روايت آورده كه گفت : عاصم بن حميد برايم حديث كرد و گفت : نزد امام صادق (عليه السلام ) بودم كه مردى به حضورش آمد و از فقر و حاجت شكايت كرد، حضرت فرمود: براى اينكه فقر و حاجتت زايل گردد ازدواج كن ، آن مرد ازدواج كرد و فقرش شديدتر شد، لاجرم به حضور امام صادق (عليه السلام ) آمد، حضرت پرسيد: حال و روزت چگونه است ؟ آن مرد عرضه داشت : بدتر از سابق شدم ، فرمود: حال زن را رها كن و از او جدا شو و آن مرد چنان كرد و چيزى نگذشت كه ثروتمند شد، امام صادق (عليه السلام ) فرمود: من به تو دو دستور دادم كه خداى تعالى به آن دو امر كرده ، يك جا فرموده : (و انكحوا الايامى منكم ...) و جائى ديگر فرموده : (در صورت ناسازگارى از فقر نترسند) خداى تعالى زن شوهردار را روزى مى دهد، (زن ) بى شوهر را هم روزى مى دهد، مرد هم از بى زن شدن نهراسد، اى بسا خداى تعالى بهتر از اول را به او بدهد: (و ان يتفرقا يغن اللّه كلا من سعته )0