گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
سوره مائده ، آيات 66 - 57


يايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتب من قبلكم و الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين (57) و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و لعبا ذلك بانهم قوم لا يعقلون (58) قل يا اهل الكتب هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل من قبل و ان اكثركم فاسقون (59) قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبه عند الله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا و اضل عن سواءالسبيل (60) و اذا جاءوكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به و الله اعلم بما كانوا يكتمون (61) و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يعملون (62) لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون (63) و قالت اليهود يدالله مغلوله غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا و القينا بينهم العدوه و البغضاء الى يوم القيمه كل ما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله و يسعون فى الارض فسادا و الله لا يحب المفسدين (64) و لو ان اهل الكتب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سياتهم و لادخلنهم جنت النعيم (65) و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعلمون (66)



ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورديد كفار و اهل كتابيرا كه دين شما را سخريه گرفته و بازيچه اش مى پندارند دوستان خود مگيريد و از خدا بپرهيزيد اگر مردمى باايمانيد (57).
اينان وقتى شما اذان نماز مى گوييد آنرا وسيله تفريح خود گرفته و بازيچه اش مى پندارند و اين براى اين است كه مردمى بى خردند (58).
بگو اى اهل كتاب آيا ما را به اين عمل ، كه به خدا از طرف خدا بما و به مردم قبل از ما نازل شده ايمان آورده ايم سرزنش وعيب جوئى مى كنيد؟ و آيا جز اين است كه بيشترتان فاسقيد (59).
بگو حالا كه اين كارها در نظر شما بد است مى خواهيد از كسانى خبرتان دهيم كه از جهت سرانجام و پاداش خيلى بدتر از صاحبان اين عمل باشند؟ آنان كسانيند كه خداوند به صورت ميمون ها و خوك ها مسخشان فرموده . همان كسانى كه پرستش طاغوت كردند (آرى ) اگر ما از در مماشات مؤ منين را هم بد فرض كنيم يارى ايشان بدتر و از راه حق منحرف ترند (.6).
و وقتى نزد شما مى آيند مى گويند ما ايمان آورده ايم و حال آنكه آمدنشان به خدمت تو با كفر و در شدنشان هم با كفر بوده و خدا داناتر است به نفاقى كه دارند و آنرا كتمان مى كنند (61).
بسيارى از آنها را مى بينى كه علاوه بر نفاق درونيشان در گناه و دشمنى و در رشوه خواريشان از يكديگر پيشى مى گيرند راستى چه اعمال بدى است كه مرتكب ميشوند (62).
چرا علماى نصارا و يهود ملت خود را از گفتار هاى گناه (تحريف كتاب و گفتار بر خلاف حق ) و رشوه خوارى باز نمى دارند؟! راستى چه رفتار بدى است كه مى كنند (63).
يهود گفت دست خدا بسته است ، دستشان بسته باد و از رحمت خدا دور باشند، براى اين كلمه كفرى كه گفتند، بلكه دستهاى خدا باز است ، مى دهد بهر نحوى كه بخواهد، و به زودى بسيارى از آنان در موقع نزول قرآن به طغيان و كفر خود مى افزايند. و ما بين يهود و نصارا (بنا بر قولى ) و يا بين افراد يهود (بنا بقول ديگر) عداوت و بغضى انداختيم كه تا روز قيامت امتداد داشته باشد. هر وقت آتشى براى جنگ افروختند خدا خاموشش نمود علاوه بر اين ، اينان با گناهان و تكذيب پيغمبران و كوشش در محو اسم پيغمبر از تورات در زمين فساد مى انگيزند (64).
و اگر يهود و نصارا ايمان آورند و از كفر و فحشا بپرهيزند ما گناهان ايشان را بخشيده و در بهشت هاى نعيم داخلشان مى كنيم (65).
و اگر اينان تورات و انجيل را بدون كم و كاست و هم چنين قرآنى را كه بسويشان نازل شد اقامه كنند محققا از بالاى سر (آسمان ) و پائين پاهاى خود (زمين ) كارهائى روزى خواهند خورد. بعضى از اينان مردمى معتدلند و ليكن كه بيشترشان مرتكب مى شوند زشت و ناپسند است (66).
بيان آيات
اين آيات از دوستى كفار و اهل كتابى كه خدا و آيات خدا را استهزا مى كنند نهى مى كند و زشتيها و صفات پليد آنان و عهد شكنيشان را نسبت به خدا و مردم بر مى شمرد و در ضمن مردم مسلمان را به رعايت عهد و پيمان تحريك نموده و نقض عهد و پيمان شكنى را مذمت مى كند و با اينكه ممكن است شان نزول آنها مختلف باشد ليكن همه داراى يك سياقند.



يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم ...



راغب گفته است (هزو) به معناى مزاحى است كه در غياب كسى و يا پنهان از چشم او انجام شود، و گاهى هم اين كلمه اطلاق مى شود به شوخى هائى كه نظير مزاح علنى است . و درباره (لعب ) هم مى گويد وقتى گفته مى شود: (لعب فلان - فلانى لعب كرد) كه كارى را بدون اينكه غرض صحيحى از آن در نظر داشته باشد انجام دهد.
و معلوم است كه وقتى چيزى را به باد مسخره مى گيرند كه داراى وصفى باشد كه داشتن آن وصف آن را از نظرها ساقط و غير قابل اعتنا كند و اشخاص براى اين ، آنرا مسخره مى كنند كه به سايرين بفهمانند كه آن چيز در نظرهايشان غير قابل اعتنا است ، و آنان آن چيز را به بى اعتنائى تلقى كرده اند و همچنين است (لعب ) يعنى وقتى چيزى را بازيچه مى گيرند كه هيچ گونه استفاده عقلائى از آن برده نشود، مگر اينكه غرض صحيح و عقلائى متعلق شود به يك امر غير حقيقى مانند تفريح و ورزش .
بنابراين اگر مردمى دينى از اديان را استهزا مى كرده اند خواسته اند بگويند كه اين دين جز براى بازى و اغراض باطل به كار ديگرى نمى خورد، و هيچ فايده عقلائى و جدى در آن نيست ، و گرنه كسى كه دينى را حق مى داند و شارع آ ن دين و داعيان بر آن و مؤ منين به آن را در ادعا و عقيده مصاب و جدى مى داند و به آنان و عقيده شان به نظر احترام مى نگرد، هرگز آن دين را مسخره و بازيچه نمى گيرد، پس اينكه مى بينيم در صدر اسلام كسانى دين اسلام را مسخره مى كرده اند مى فهميم آنان هم اسلام را يك امر واقعى و جدى و قابل اعتنا نمى دانسته اند.
بنابراين از آيه شريفه چند چيز مى توان استفاده كرد:
علت نهى از محبت كفار
اولا - علت نهى از محبت كفار، چه استفاده مى شود علت اين نهى اين بوده است كه چون دوستى بين دو طايفه باعث اختلاط ارواح آنان است ، و هرگز بين دو طايفه كه يكى مقدسات و معتقدات ديگرى را مسخره مى كند دوستى و صميميت برقرار نمى ماند، از اين رو مسلمين بايد دوستى كسانى را كه اسلام را سخريه مى گيرند ترك كنند، و زمام دل و جان خود را بدست اغيار نسپارند، و گرنه اختلاط روحى كه لازمه دوستى است باعث مى شود اينان عقايد حقه خود را از دست بدهند.
ثانيا - تناسبى كه در مقابله جمله (يا ايها الذين آمنوا) با جمله (الذين اتخذوا) است و نيز نكته اى كه در اضافه دين مسلمين در كلمه (دينكم ) هست آن چرائى را كه گفته شد روشن مى سازد.
ثالثا - نكته ديگرى كه ا ز آيه استفاده مى شود اينست كه در جمله (و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين ) چيزى نظير تاكيد براى نهى در جمله (لا تتخذوا) وجود دارد كه نهى و علتش را تاكيد مى كند، در حقيقت جمله (لا تتخذوا) را به عبارت عمومى ترى تاكيد كرده ، مى فرمايد: مؤ من و كسى كه متمسك به ريسمان و دست آويز ايمان شده ديگر معنا ندارد راضى شود به اينكه اغيار، دين او و آنچه را كه او به آن ايمان دارد مورد سخريه و استهزا قرار دهند.
پس اين مسلمين اگر ايمان به خدا دارند يعنى راستى اسلام را دين خود - نه وسيله گذراندن امر دنيايشان - مى دانند چاره اى در كار خود جز تقوا و پرهيز از دوستى با كفار ندارند. اين بود نكاتى كه گفتيم از آيه استفاده مى شود و احتمال دارد جمله (و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين ) در مقام بيان مطلبى باشد كه نظيرش در چند آيه قبل ، آنجا كه فرمود: (و من يتولهم منكم فانه منهم ) گذشت و بنابراين احتمال معناى آيه چنين مى شود: در صورتى كه شما از ايشان (از كفار) نيستيد پس از خدا بترسيد و آنها را دوست مگيريد، ليكن معناى اول ظاهرتر بنظر مى رسد.



و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و لعبا...



اين آيه ثابت مى كند آن ادعاى گذشته را كه فرمود: كفار دين مؤ منين را به بازى و مسخره مى گيرند، و مراد از (ناديتم ) اذانى است كه در اسلام قبل از هر نماز گفته مى شود واجب يوميه تشريع شده است ، و بطورى كه گفته مى شود جز در اين آيه در هيچ جاى ديگر قرآن ، از اذان اسمى برده نشده است .
ضمير (ها) در (اتخذوها) به صلات يا به مصدرى كه از كلمه (ناديتم ) استفاده مى شود يعنى (مناداه ) برمى گردد، و چون ضمير راجع به مصدر را هم مى توان مذكر آورد و هم مونث از اين رو فرموده : (اتخذوها) و آنرا مونث آورده است ، و جمله (ذلك بانهم قوم لا يعقلون ) از قبيل تذييل بمنزله جواب از عمل آنان و بيان اين جهت است كه صدور استهزا از آنان و به مسخره گرفتن نماز و اذان براى اينست كه آنان مردمى سبكسر و بى عقلند، و نمى توانند از نظر تحقيق به اين اعمال دينى و عبادتهائى كه عبادت حقيقى است بنگرند، و فوايد آن را كه همانا نزديكى به خداى تعالى و تحصيل سعادت دنيا و آخرت است درك كنند.



قل يا اهل الكتاب هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله ...



راغب در كتاب مفردات القرآن خود مى گويد: (نقمت الشى ء) (بصداى بالاى قاف و صداى زير آن ) هر دو به معناى انكار و خرده گيرى و عقوبت زبانى يا عملى است و در آيات زير نقمت به همين معنا است : (و ما نقموا الا ان اغنيهم الله ) (و ما نقموا منهم الا ان يومنوا بالله ) (هل تنقمون منا...) و در بعضى موارد به معناى عقوبت و كيفر مى آيد مانند اين آيه : (فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم - انتقام گرفتيم از آنها و در دريا غرقشان كرديم ).
بنا بر گفته وى ، معناى آيه مورد بحث اين مى شود: آياكراهت و خرده گيرى هاى شما جز براى ايمانيست كه در ما سراغ داريد؟ و مى بينيد كه ما به خدا و آنچه خداوند نازل كرده ايمان آورده ايم و شما چون توفيقى نيافته ايد و همچنان به فسق خود باقيمانده ايد؟! و اين لحن گفتار زياد است نظير كسى كه به ديگرى مى گويد: آيا اعتراض و خرده گيرى تو، جهت و دليل ديگرى جز اين دارد كه چرا من عفيفم و مانند تو فاجر نيستم ؟! يا اينكه مى گويد آيا تو در خرده گيرى از من حرف حسابى ديگرى جز اين دارى كه من توانگرم و تو فقيرى و چرا من مانند تو تهى دست نشدم ؟! و همچنين امثال اين تعبيرات كه در مورد مقابله و ازدواج فراوان بكار مى رود.
بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه آيا شما در خرده گيرى از ما جز اين كه چرا ما مؤ من گشته و مانند بيشتر شما فاسق نشديم دليل ديگرى داريد؟! و چه بسا گفته اند كه (لام ) تعليل در جمله (و ان اكثركم فاسقون ) در تقدير است ، و معناى آيه اينست : آيا اين خرده گيرى هاى شما جز بعلت اينست كه شما بيشترتان فاسقيد و فسق شما، شما را بر اين عمل وا ميدارد؟! و اين جمله كه مى فرمايد: ما ايمان آورده ايم به خدا و به آنچه كه به ما نازل كرده و به آنچه كه قبلا فرستاده ؛ در حقيقت به منزله اينست كه بفرمايد: ما ايمان آورديم به خدا و آنچه به ما نازل كرده و آنچه به شما قبلا فرستاده بود. چون كتابى كه قبل از قرآن فرستاده همان انجيل و توراتى است كه اينها پيروان آنند. و در اينكه نفرمود: آنچه به شما فرستاده ، تعريض به مخاطبين است . در حقيقت مى خواهد بفهماند كه شما دستورات الهى خود را هم عمل نكرديد و به آنچه كه با خدا عهد كرده بوديد وفا نكرديد و پر واضح است كه يهود و نصارائى كه به كتاب آسمانى خود عمل نكند يهود و نصارا نيست و مى توان گفت كه انجيل و تورات به آنان نازل نشده و آنان اهل تورات و انجيل نيستند.
پس در خطاب به آنان مى توان گفت : انجيل و توراتى كه خداوند قبلا فرستاده بود، و فشرده معناى آيه اينست كه : ما در كتابهاى آسمانى بين اين كتاب و آن كتاب فرق نمى گذاريم و به هر آنچه كه خداوند به پيغمبرانش نازل كرده و همچنين به همه پيغمبران ايمان داريم و مانند شما نيستيم كه بين فرستادگان خداوند فرق قايل مى شويد، شما همان كسانى هستيد كه مى گوييد: (نومن ببعض و نكفر ببعضى ) يعنى پاره اى را مى پذيريم و پاره ديگر را قبول نداريم ، بعضى از پيغمبران را مى پذيريم و بعضى را نمى پذيريم و نيز مى گفتيد به آنچه اول روز به مسلمانها نازل شده ايمان بياوريد و به آنچه آخر روز نازل شده كافر شويد و خدا در معرفى آنان مى فرمايد: (ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و ا عتدنا للكافرين عذابا مهينا).
اگر ايمان به خدا قابل استهزاء باشد، عدم ايمان به خدا و پرستش طاغوت بدتر ورسواتر است




قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبه عندالله من لعنه الله ...



مفسرين گفته اند اين آيه دستورى است كه خداوند به نبى خود داده كه وى كفارى را كه دين اسلام را استهزا مى كرده اند از راه تسليم مواخذه نمايد، و در محاوره و استدلال با آنان راه انصاف را پيش گيرد تا زودتر آنان را قانع و يا ساكت كند، و آن راه اينست كه بگو ما تسليم گفته شما شده و قبول مى كنيم كه ايمان به خداوند غلط و شر است ، ليكن اگر بنا شود شر و غلط رسوا و استهزا شود نخست بايد چيزى را به باد استهزا گرفت و مسخره نمود كه از هر شرى بدتر و از هر غلطى غلطتر است و اتفاقا آن غلطتر از هر غلط راه و روش خود شما است ، و به فرضى كه ما گمراه باشيم شما از ما گمراه تريد، براى اينكه لعنت خداوند شامل حال شما است و مسخ شدگانى به ميمون و خوك از ملت شما و پرستندگان طاغو ت از شمايند، اين همه عيب را در خود ناديده گرفته در پى عيب ماييد؟. با اينكه عيب ما مؤ منين (به فرض كه ايمان به خداوند عيب شمرده شود) در برابر معايب شما بسيار ناچيز است .
منظور از (مثوبه ) در اينجا به معناى ثواب و اجر نيست ، بلكه به معناى مطلق پاداش است ، چه خوب و چه بد، و بعيد هم نيست كه كنايه باشد از عاقبت يا صفتى كه لازم و غير قابل زوال است ، كما اينكه از تقييد آن به (عند الله - نزد خداى ) هم استفاده مى شود زيرا آنچه در نزد خداست ثابت و لا يتغير است و بر اين معنا خداى متعال هم حكم كرده و فرموده : (و ما عندالله باق ) و فرموده : (لا معقب لحكمه ) بنابراين چون مثوبت هم از چيرهائى است كه نزد خداوند است پس باقى و دائمى است .
كلمه (ذلك ) اشاره است به آنچه در مؤ منين باعث نقمت و خرده گيرى كفار شده است ، يعنى ايمان به خدا و آيات خدا و بنابراين كه كلمه (ذلك ) اشاره باشد به ايمان مؤ منين نه به خود آنان ، ناگزير بايد گفت در آيه نكته اى نظير قلب بكار رفته است ، براى اينكه اگر قلب در كار نبود و كلام مستوى بود بايستى گ فته مى شد: لعنت و مسخ و پرستش طاغوت بدتر و در ضلالت شديدتر است از ايمان به خدا و كتب آسمانيش ، نه اينكه گفته شود كسانى را كه خدا لعنت كرده و عده اى از آنان را بصورت ميمون و خوك مسخ كرده و كسانى كه طاغوت مى پرستند بدتر و گمراه ترند از مؤ منين به خدا. زيرا يا بايد گفت فلان كس از فلانى بدتر است يا فلان عمل از فلان عمل ، و اما گفتن فلان كس از فلان عمل بدتر است جز با قلب يا موصوف را در جاى صفت بكار بردن صحيح نيست و اين هر دو ممك ن است و دومى در قرآن بسيار شايع است مانند آيه (و لكن البر من آمن بالله ) كه موصوف يعنى (من ) در جاى صفت يعنى (ايمان ) بكار رفته است .
و كوتاه سخن ، چكيده معناى آيه اينست كه : اگر به نظر شما ايمان ما مسلمين به خدا و كتب آسمانيش كه به پيغمبرانش نازل كرده عمل زشتى است ، بارى پس گوش فرا دهيد تا شما را به عملى زشت تر از آن خبر دهيم تا اگر كمر مخالفت با عمليات زشت را بسته ايد نخست در پى از بين بردن آن شويد، و آن عمل ، عملى است كه در خود شما است . و چه بسا كسانى كه گفته اند از آيه قبلى كه فرمود: (هل تنقمون منا) استفاده مى شود كه كلمه (ذلك ) در آيه مورد بحث اشاره است به گروه مؤ منين و بنابراين سخن ، كلام ، كلامى مستوى خواهد بود، زيرا بنابراين حرف ، معناى آيه اينچنين مى شود: آيا به شما سراغ ندهيم كسانى را كه از مؤ منين بدترند تا به خرده گيرى آنان بپردازيد؟ آن اشخاص خود شمائيد كه دچار لعنت و مسخ و پرستش طاغوتيد.
عده ديگرى گفته اند (ذلك ) اشاره است به مصدرى كه از (تنقمون ) استفاده مى شود و آن مصدر عبارت است از (نقمه ) بنابراين قول ، معناى آيه اينچنين مى شود: آيا شما را به عواقب وخيم كارهاى زشت تر از خرده گيرى تان اطلاع بدهم ؟ آرى شما اعمالى داريد كه بمراتب خطرناكتر و وخيم تر است ا ز اين عمل زشتتان و آن پرستش طاغوت و اعمال زشت ديگرتان است .



و اذا جاوكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به ...



خداى تعالى در اين آيه از نفاق درونى آنان خبر مى دهد، و اشاره مى كند به پليديهائى كه در هنگام برخورد با مسلمين در دل نهان دارند و چنين مى فرمايد: اينان وقتى به شما بر مى خورند دم از ايمان مى زنند، و ايمان خود را به رخ شما مى كشند، و حال آنكه در عين كفر به شما برخورده اند، و وقتى هم كه از شما جدا مى شوند كافرند، خلاصه اينان در همه احوال كافرند. در ادعاى دين دارى ماهرند در حالى كه خداى تعالى به كفر درونى آنان و نقشه هائى كه براى فريب دادن شما مسلمين در دلهاى خود مخفى كرده اند عالم است .
بنابراين ، جمله (و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به ) عبارت ديگر اينست كه كسى بگويد: اينان تغيير حالت نداده اند خيال نكنيد كه وقتى نزدشما مى آيند و از نزد شما بيرون مى روند كافر آمده و با دلى سرشار از ايمان مى روند، نه كافر آمده و كافر مى روند.
ضمير (هم ) در جمله (و هم قد خرجوا به ) براى تاكيد و مشخص كردن آنها در نفاق و تثبيت كفرشان ذكر شده است و گرنه حاجتى به ذكر آن نبود. عده اى هم گفته اند معناى آيه اينست كه اين منافقين همواره و در احوالات مختلف كفر متحولند و هر ساعتى در يك حالتى از حالات كفرند.



و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت ...



ظاهرا مقصود از (اثم - گناه ) در اينجا چنانچه از آيه بعدى كه مى فرمايد: (عن قولهم الاثم و اكلهم السحت )) استفاده مى شود، همان خوض و خرده گيرى در آياتى است كه بر مؤ منين نازل شده ، و مراد، گفتن مطالبى است كه در معارف دين موجب كفر و فسق مى شود. بنابراين مى توان گفت گناهان سه گانه اى كه در آيه اسم برده شده است گناهانى است كه نسبت به ساير گناهان زبانى و عمليشان كلى تر است و در حقيقت مشتى است از خروار و نمونه ايست از بسيارى كه در ايشان است . چون آنان هم مرتكب به گناهان زبانى و هم به گناهان عملى اند و مقصود از گناهان عمليشان يا همان تعدى نسبت به مؤ منين است و يا گناهانى است كه بين خود و خداى خود دارند، مانند خوردن اموال مردم به باطل و سحت ، مثل رشوه و ربا و نظائر آنها.
سرزنش علماء اهل كتاب به جه گنهكارى اهل كتاب و سكوت آنان درمقابل آن معاصى
آيه شريفه مورد بحث پس از آنكه نمونه اى از رذايل و گناهان آنان را مى شمارد آنگاه به مذمت آن رذائل پرداخته و مى فرمايد: (لبئس ما كانوا يصنعون ) سپس بدنبال آن ، علماى آنان يعنى ربانيين و احبار را توبيخ مى كند، و به اين جرمشان مواخذه مى نمايد كه آنان حضور داشتند و آلودگيها و گناهان ملت خود را مى ديدند، و مى توانستند ايشان را راهنمائى نموده و از منكر نهى شان نمايند، و ليكن نكردند و آنان را از اين گونه گناهان موبقه و بس بزرگ جلوگيرى ننمودند، با اينكه عالم به احكام دين خود بودند و مى دانستند كه اين گونه كارها گناه و نافرمانى خداست . و در اين باره مى فرمايد:



لو لا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون




و چه بسا از اينكه در اين آيه مانند آيه قبلى (عدوان ) را همراه (اثم ) ذكر نكرده بتوان استفاده كرد كه (اثم و عدوان ) هر دو يكى و عبارتست از تجاوز قولى نسبت به حدود خداى سبحان ، در مقابل (اكل سحت ) كه نمونه معصيت عملى آنان است ، و بنابراين مقصود از جمله (يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت ) نشان دادن و بيان نمونه اى از گناهان قولى ايشان است ، كه عبارتست از اثم و عدوان و گناه ديگر فعلى آنها كه 44

(يسارعون ) (مسارعه ) به معناى كثرت در سرعت و مبالغه در آنست و سرعت ضد بطى ء و كندى است و فرق بين سرعت و عجله بنا بر آنچه از موارد استعمال اين دو كلمه استفاده مى شود اينست كه سرعت بيشتر مساس با عمل بدنى و جوارح دارد. بخلاف عجله كه بيشتر در امور قلبى و روانى استعمال مى شود، نظير فرقى كه بين خضوع و خشوع و خوف و خشيت است . چه خضوع و خوف مربوطند به جوارح و خشوع و خشيت مربوطند به دل .
و راغب در كتاب مفردات راجع به معناى اين كلمه گفته است سرعت ضد بطى ء و بمعناى تندى است ، هم در اجسام استعمال مى شود و هم در افعال گفته مى شود: (سرع ) (بضم راء) يعنى شتاب كرد و در معناى وصفى گفته مى شود: سريع ، و وقتى گفته مى شود: (اسرعوا، و مسرع ) معنايش اينست كه حركت شتران آنها تند شد كما اينكه وقتى گفته مى شود (ابلدوا) معنايش اينست كه حركت شترانشان بليد و كند شد.
و (سارعوا) و (تسارعوا) نيز بدين معنا است ، كسانى ديگر گفته اند مسارعه و عجله هر دو به يك معنايند، فرقى كه در بينشان هست اينست كه مسارعه بيشتر در كار خير و عجله بيشتر در كار بد استعمال مى شود. وقتى از ايشان سؤ ال مى شود: اگر چنين است پس چرا در آيه مورد بحث عجله بكار برده نشده ؟ با اينكه شتاب يهود در اثم و عدوان و كارهاى زشت بوده ؟ در پاسخ مى گويند صحيح است ، ليكن استعمال مسارعه در خصوص اين آيه با اينكه مى بايستى عجله بكار برده مى شد براى اشاره به اين نكته است كه كفار يهود در پى كارهاى زشتند و كار زشت خود را زيبا و پسنديده مى دانند ليكن اين گفتار در فرق بين سرعت و عجله خيلى بعيد بنظر مى رسد.
وجوهى كه در معناى سخن يهود كه گفتند: (يدالله مغلولة )، گفته شده است




و قالت اليهود يد الله مغلوله علت ايديهم و لعنوابما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء




در معناى اين آيه و اينكه يهود به چه مناسبت اين كلمه كفرآميز را گفته است وجوهى چند است : يكى اينكه ملت و دين يهود، نسخ در احكام دين را جايز نمى دانسته و لذا به نسخ تورات بهيچ وجه رضا نمى داد و زير بار اين حرف كه تورات به وسيله انجيل نسخ شود نمى رفت و يكى از اعتراضات و نقاط ضعفى را هم كه در دين اسلام مى ديدند و به رخ مسلمين مى كشيدند اين بود كه مى گفتند شما مسلمين پيرو كتابى هستيد كه بعضى از آياتش بعض ديگر را نسخ مى كند، و نيز از همين جهت (بداء) را هم براى خداى تعالى در امور تكوينى جايز نمى دانستند و آنرا هم يكى ديگر از نقاط ضعف اسلام و قرآن مى دانستند،
چون از بعضى از آيات قرآن (بداء) استفاده مى شود و ما شمه اى از بحث در مساءله بداء را در ذيل آيه (ما ننسخ من آيه او ننسهانات بخير منها او مثلها) در جلد اول اين كتاب و در جاهاى ديگر آن گذرانديم ، و بعيد نيست كه آيه شريفه مورد بحث در مقام بيان همين عقيده يهود باشد. ليكن جوابى كه خداى تعالى از اين گفتار يهود داده با اين احتمال نمى سازد چون در جوابشان مى فرمايد: (بل يداه مبسوطتان ) و از اين جواب استفاده مى شود كه يهود اين گفتار ناروا را درباره روزى دادن خدا گفته اند.
وجه دوم اينكه بگوييم گويا داستان از اين قرار بوده كه ديده اند مسلمين در فقر و تنگدستى و دشوارى بسر مى برند، لذا اين حرف را راجع به مؤ منين زده اند و غرضشان از اين حرف استهزا به خداى تعالى بوده و مى خواسته اند بگويند (العياذ بالله ) خدا قادر نيست بر اينكه فقر را از بين مؤ منين زايل كند و ايشان را بى نياز ساخته و از ذلت فقر نجات دهد. اين وجه هم خالى از اشكال نيست ، زيرا بودن اين كلمه كفرآميز يهود راجع به فقر مؤ منين با اينكه اين آيه در سوره مائده است و اين سوره در روزگار وسعت و رفاهيت مسلمين نازل شده سازگار نيست .
وجه سوم اينكه كسى بگويد اين حرف را يهود براى اين زده كه آنروز خداوند ايشان را گرفتار قحطى و خشك سالى كرده و در نتيجه نظام و شيرازه زندگى شان مختل و از هم گسيخته بوده است و آنان از باب شكوه از اوضاع خود اين كلمات كفرآميز را مى زده اند. و اين وجه خيلى بعيد نيست و رواياتى هم كه متصدى بيان شاءن نزول آيات قرآنى است آنرا تاييد مى كند ليكن اشكالى كه دارد اينست كه سياق آيات با آن سازگار نيست . چه اين آيات در مقام نقل كلماتى كه يهود در شكوه از اوضاع خود براى خود گفته نيست بلكه در مقام اين هستند كه خرده گيرى هاى يهود را از مسلمين حكايت كنند.
وجه چهارم كه از همه وجوه بنظر نزديك تر است ، اينست كه گفته شود وقتى 6 امثال و نظائر آيات : (من ذاالذى يقرض الله قرضا حسنا) و (و اقرضوا الله قرضا حسنا) به گوش يهود رسيده آن آيات را بهانه كرده و خواسته اند مسلمين را مسخره كنند و بگويند اين چه خدائى است كه براى ترويج دين خود و احياى آن اينقدر قدرت مالى ندارد كه حاجت خود را رفع كند، و ناچار دست حاجت و استقراض بسوى بندگان خود دراز مى كند؟! و اين وجه علاوه بر اينكه از وجوه سابق بنظر نزديك تر است مورد تاييد روايات شاءن نزول هم هست
به هر تقدير اين حرف يعنى نسبت دست بستگى در پاره اى از حوادث به خدا دادن ، خيلى از يهود و معتقدات دينيش كه هم اكنون در تورات موجود است دور نيست . چه تورات جايز مى داند پاره اى از امور، خداى سبحان را به عجز در آورد و سد راه و مانع پيشرفت بعضى از مقاصدش بشود، مثلا جايز مى داند كه اقوياى از بنى نوع آدم جلو خواسته خداوند را بگيرند كما اينكه از خلال داستانهائى كه از انبياى سلف مانند آدم و غير آن نقل مى كند بخوبى استفاده مى شود. آرى صرفنظر از اينكه در خصوص آيه مورد بحث ممكن است غرض يهود استهزا بوده ، ليكن عقايدى كه هم اكنون از يهود در دست است تجويز مى كند كه چنين نسبت هاى ناروائى به خداى تعالى بدهند كه ساحتش مقدس و منزه از آنست .
غير از يهود كسى دشمن خود را اينطور استهزا و هجو نكرده است ، آرى چون غير يهود كسى در معتقداتش عقيده اى كه مبداء و منشاء براى چنين حرف خطرناكى باشد ندارد، يهود است كه معتقداتش چنين جراتى به او داده است .
(غلت ايديهم ) اين جمله نفرين به آنها است . البته نفرينى كه مشابه است با منقصتى كه به ساحت قدس خدا نسبت داده اند، يعنى دست بستگى و سلب قدرت بر انجام خواسته خود. بنابراين چون سلب قدرت خود يكى از مصاديق لعنت و دورى از رحمت خداست پس عطف جمله (و لعنوا بما قالوا) بر جمله (غلت ايديهم ) عطف تفسيرى خواهد بود. زيرا قول خداى تعالى همان عمل اوست و نفرين آن جناب و كسى را لعنت كردنش همان معذب كردن آنكس است به عذاب دنيوى يا اخروى كه يكى از مصاديق آن دست بستگى و عجز است . بسيارى هم احتمال داده اند كه جمله (غلت ايديهم ) نفرين نباشد بلكه از اخبار غيبى و اخبار به عذابى باشد كه يهود در كيفر اين گفتار ناروا و جسارت به پروردگار به آن مبتلا مى شود، ليكن وجه اول بنظر نزديك تر است .
معناى جمله : (بل يداه مبسوطتان ) و معانى (يد) در موارد اضافه به خداى سبحان
اما جمله (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء) اين جمله جواب از گفته يهود است كه با كلمه (بل ) كه براى اضراب و اعراض ‍ است افتتاح شده است و اين جمله يعنى جمله (يدا مبسوطتان ) جمله ايست معروف و شايع و كنايه است از داشتن قدرت .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينست كه يهود گفته بود دست خدا بسته است و (يد) را مفرد ذكر كرده بود با اين حال چرا خداى تعالى در جواب آنها فرمود: (يداه ) و (يد) را بصورت تثنيه ذكر فرمود؟ جواب اينست كه اصولا در ادبيات عرب دست كنايه است از قدرت و دو دست كنايه است از كمال قدرت و از همين جهت خداى تعالى بصورت تثنيه آورد تا به كمال قدرت خود اشاره كرده باشد كما اينكه در آيه (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالمين ) نيز براى افاده همين معنا به صورت تثنيه آورد، عرب هم وقتى ميخواهد در سلب قدرت از كسى مبالغه كند و بگويد فلانى بهيچ وجه قدرت بر آن عمل و حق مداخله در آنرا ندارد مى گويد: (لا يدين بهاله ) يعنى فلانى هيچ گونه اختيارى در آن كار ندارد، بسيارى از علماى لغت براى كلمه (يد) معانى زيادى غير از (دست ) ذكر كرده اند، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه داراى چند معنا نيست بلكه تنها به معناى دست است و در ساير معانى بطور استعاره بكار مى رود. چون آن معانى امورى هستند كه از شوون مربوط به دست مى باشند، مانند انفاق و سخاوت كه از جهت بسط منتسبند به دست ، و مانند ملك و سلطنت كه از جهت قدرت بر تصرف و وضع و رفع منتسبند به آن ، و امثال اينها، پس معناى اين كلمه در آيات كريمه قرآن بحسب اختلاف مورد، مختلف مى شود، مثلا در آيه مورد بحث و آيه (ان تسجد لما خلقت بيدى ) معنايش قدرت و كمال آنست و در آيه (بيدك الخير و آيه (فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء) و آيه (تبارك الذى بيده الملك ) و امثال اينها به معناى سلطنت است و در آيه (لا تقدموا بين يدى الله و رسوله )) معنايش حضور و مانند آن است و اما جمله (ينفق كيف يشاء) بيان است براى جمله (يداه مبسوطتان ).
معناى اينكه فرموده : (آنچه بر تو نازل شده قرآن بر طغيان و كفر يهود مىافزايد) 48



و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا




اين جمله و ساير جملات تا آخر آيه بطورى كه از سياق آن استفاده مى شود كلامى است كه بمنظور توضيح جمله (و قالت اليهود) ريخته و پرداخته شده است و در جمله (و ليز يدن ) بخصوص اشاره است به اينكه اين جرات و جسارت يهود نسبت به خداوند عظيم و لب به مثل (يدالله مغلوله ) گشودنشان هيچ از يهود بعيد نيست ، زيرا اينان مردمى هستند كه در دشمنى با اديان و در كفر، از قديم الايام مشخص و ممتاز بودند و اصولا مردمانى حسود و ستم پيشه اند، و معلوم است چنين مردمى وقتى خبردار شوند كه خداى متعال قريش را بر آنان فضيلت داده ، و از بين ايشان شخصى را به نبوت برگزيده تا چه اندازه حسدشان تحريك مى شود، بنابراين قريش جز اين نبايد از يهود توقع داشته باشد و نبايد از شر آنان و از اينكه آتش طغيان و كفرشان تيزتر شود ايمن بنشينند.
آرى يهود در دنياى قبل از اسلام خود را اشرف ملل مى دانست و سيادت و تقدم بر ساير اقوام را حق مسلم خود مى پنداشت و خود را اهل كتاب ، و ساير اقوام آنروز را امى و بى سواد و وحشى مى ناميد. و به دنياى آنروز فخر مى فروخت و ربانيين و احبار خود را به رخ عالميان مى كشيد و به علم و حكمت خود مى باليد. ليكن دوران آن سيادت خيالى و تمدن تو خالى سر آمد و آوازه پيغمبرى كه از قريش يعنى منحطترين اقوام كه همواره در برابر علم يهود و دانشمندان شان سر فرود مى آورد مبعوث شده بود وهمچنين آوازه كتاب وى گوش يهود را خراش داد، مخصوصا وقتى در آن كتاب نظر كر ده و آن را كتابى آسمانى و مهيمن ، يعنى ناظر بر ساير كتب آسمانى يافت و ديد كه كتابى است سرشار از حق و حقيقت و مشتمل بر عالى ترين تعليمات روحى و كامل ترين طريق هدايت ، بيش ‍ از پيش به ذلت و بى ارجى كتاب خود كه سالها به رخ عالميانش مى كشيد پى برد، لاجرم از آن خواب و خيال بيدار شده و بخود آمد در حالى كه هر لحظه به خشم درونى و كفر و طغيانش افزوده مى شد و اينكه مى بينيد خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد: آياتى كه بتو نازل شده (قرآن ) طغيان آنها را مضاعف مى كند، معنايش اين نيست كه (العياذ بالله ) قرآن سبب ضلالت آنها است بلكه به اين عنايت است كه گفتيم اصولا جنس يهود بخودى خود جنسى حقود و حسود و كينه توز است و نزول قرآن سبب شد آن آتش تيزتر شود و معارف حق و دعوت صريحى كه در قرآن است باعث شد آن كفر و حسد طغيان كند و به همين عنايت است كه خداى تعالى در مواضع عديده اى از قرآن كريم هدايت و ضلالت را به خود نسبت مى دهد، از آن جمله مثلا مى فرمايد: ( كلا نمد هولا من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا) و در خصوص قرآن مى فرمايد: (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا) چون اضلال و نظاير آن مانند بدبختى و شقاوت وقتى از خداى تعالى ناپسند و مذموم است كه ابتدائى باشد، يعنى خداوند كسى را بدون جهت گمراه و يا بدبخت كند و اما اگر پاداش و اثر گناهى باشد كه خود آدمى مرتكب شده يا مثلا گناهى كرده كه موجب خشم خداوندى و رسيدن به درجه بالاترى از گمراهى شده باشد اين گمراهى هاى متجدد نسبت به خداى تعالى مذموم نيست .
كما اينكه خود پرورد گار متعال در قرآن به همين معنا اشاره كرده و فرموده (و ما يضل به الا الفاسقين ) و نيز مى فرمايد: (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) و بالاخره برگشت زياد شدن كفر و طغيان آنها به سبب قرآن به اين است كه خداوند توفيق را از آنها سلب نموده عنايت الهى شامل حال آنها نباشد تا در نتيجه از كفر و طغيان خود بر نگردند و تسليم آيات الهى نشوند و به دعوت حقه خداوند ايمان نياورند، و ما در سابق در تفسير آيه و (ما يضل به الا الفاسقين ) در جلد اول بحثى راجع به اين موضوع گذرانديم .
اينك بر سر مطلب خود شده و مى گوييم : همانطورى كه سابقا هم اشاره كرديم گويا آيه مورد بحث براى اين باشد كه رفع استبعاد و تعجب از رفتار وقيحانه يهود و جرات و جسارتش نسبت به خداوند بكند و هويت يهود را كه خود را ملتى تربيت شده و اهل كتاب و ساير ملل را وحشى و بى سواد مى ناميدند بلكه مدعى فرزندى و دوستى با خدا بودند به عالميان نشان دهد تا همه بدانند (العياذ بالله ) پسران خدا و دوستانش تا چه انداز ه در اسائه ادب نسبت به خدا وقيح و بى شرم و جسورند.
و نيز همه بدانند اگر يهود روز بروز بر كفر و عناد خود مى افزايد براى همين است كه خداوند به ايشان سخط كرده و نور دلشان را خاموش نموده و ايشان هم خود مستوجب چنين سخطى بوده اند، و نيز بدانند كه اين طغيان و كفر روز افزون و آثار شومى كه يكى پس از ديگرى متوجه يهود خواهد شد سرنوشتى است حتمى ، چون در آيه به دو وسيله مطلب را تاكيد كرده ، يكى (لام ) در (ليزيدن ) و يكى هم (نون ) تاكيدى كه در آخر همان كلمه است ، و در اينكه نخست طغيان و سپس كفر را ذكر فرموده اشاره است به همان ترتيب طبيعى اين دو، چه در خارج هم مى بينيم كه كفر از آثار طغيان و زائيده آنست .



و القينا بينهم العداوه و البغضاء الى يوم القيمه




ظاهر اينكه اين جمله در سياق جملاتى قرار گرفته كه درباره يهود است ، اين است كه ضمير (هم ) در (بينهم ) به يهود برگردد و لو اينكه افتتاح اين سياق به اهل كتاب شده و اهل كتاب تنها يهود نيستند، بنابراين ، مقصود از (عداوت ) و (بغضاء)، تشتت عقايد و اختلاف مذاهب خواهد بود كه خداى تعالى هم در مواضعى از كلام خود به آن اشاره كرده و فرموده : (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه ... فما اختلفوا الا من بعد ما جاء هم العلم بغيا بينهم ان ربك يقضى بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ) و آيات ديگر. و اما عداوت ؛ گويا مراد از عداوت ، خشم توام با تجاوز عملى است ، و مراد از بغضاء تنها خشم درونى است كه ممكن است با تجاوزات عملى هم همراه با شد و يا نباشد. در نتيجه وقتى اين دو كلمه با هم ذكر شوند هر دو معنا را افاده م ى كنند و مى رسانند كه خداى حكيم در بين يهود هم خشم و نفرت درونى ، و هم نزاع انداخته و در جمله (الى يوم القيامه ) نكته ايست و آن اينكه اين امت تا قيامت باقى خواهند ماند و منقرض نخواهند شد.



كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله



.
(ايقاد نار) به معناى مشتعل ساختن آتش است ، كما اينكه (اطفاء نار) خاموش كردن آن است و معناى آيه روشن است ، احتمال مى رود جمله (كلما اوقدوا...) بيان باشد براى جمله (و القينا) و بنابراين معناى آيه اينطور مى شود كه : هر وقت يهود خواست دست به اقداماتى بزند و آتش جنگى را با رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و مسلمين دامن زند خداوند بين سران آنها عداوت و بغضاء و اختلاف كلمه انداخت و بدين وسيله آن آتش را خاموش ساخت ؛ همانطورى كه مى بينيد در اين آيه نويدى است براى مسلمين ، چه از سياق آن استفاده مى شود كه براى هميشه سعى و كوشش يهود عليه مسلمين و بر افروختن آتش جنگ و ايجاد فتنه شان (البته آتش جنگى كه عليه اسلام و ايمان مى افروزند) بى نتيجه و خنثى است ، و اما جنگهائى كه ممكن است بين آنان و مسلمين در گيرد ليكن نه عليه دين و ايمان بلكه بر سر اينكه يكى از ديگرى گوى سبقت را در ميدان سياست و يا قوميت بر بايد از آيه استفاده نمى شود كه در اين گونه پيشامدها هم خدا نويد پيروزى مسلمين را داده باشد، زيرا اين مطلب از سياق آيه خارج است .



و يسعون فى الارض فسادا و الله لا يحب المفسدين




(سعى ) سير سريع را گويند، و كلمه (فسادا) مفعول له آن است يعنى سعى و كوشش يهود همه براى آن است كه زمين را عليه دين پر از فساد كنند و خداوند مفسدين را دوست ندارد، و چون آنان را دوست ندارد زمين خود و بندگانش را بدست آنان نمى سپارد، و نمى گذارد آنان به آرزوى پليد خود نايل شوند، و سعى و كوشش آنان بيهوده خواهد ماند (و خدا داناتر است ). همه اين مطالب كه تاكنون گفته شد بيان است براى جمله (غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا)، آرى ، چه دست بستگى بالاتر از اين كه براى هميشه نمى توانند عليه اسلام ، مسلمين و ايمان آنها (نه چيرهاى ديگر) آتش افروزند و بمنظور رسيدن به آن هدف فحشا و فساد را در زمين ترويج كنند.



و لو ان اهل الكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سياتهم ...



در اينجا به اول مطلب - كه روى سخن با همه اهل كتاب بود - برگشته و دوباره خطاب را به همه شان متوجه مى كند، و در خاتمه كلام بطور ملخص عموم اهل كتاب را متوجه مى كند به اينكه چگونه نعمت بزرگ سعادت دو جهان را به رايگان از دست دادند، و چه آسان جنت نعيم و نعمت حيات سعيده را از كف دادند؛ و مراد از تقوا بعد از ايمان ، پارسائى و پرهيز از محرمات الهى و از گناهان كبيره است ، يعنى گناهانى كه خداوند در قرآن كريم وعده دوزخ به مرتكب آن داده است ، پس مراد از (سيئات ) كه خدا وعده كرده اگر آنان كباير را مرتكب نشوند آن سياتشان را ببخشد، عبارتست از گناهان صغيره ؛ در نتيجه اين آيه از جهت مضمون مطابق خواهد بود با آيه (ان ما تنهون عنه نكفر عنكم سياتكم و ندخلكم مدخلا كريما).



و لو ا نهم اقاموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم




منظور از تورات و انجيل ، دو كتابيست آسمانى كه قرآن كريم يكى را نازل برموسى (عليه السلام ) و ديگرى را نازل بر عيسى (عليه السلام ) مى داند، نه اين كتابهائى كه فعلا در دست است و بنام انجيل و تورات ناميده مى شوند، چه اينها تورات و انجيل حقيقى و آسمانى نيستند، بلكه مجموعه اى هستند كه دست تحريف به اين صورتشان در آورده است ،
مراد از: (ما انزل اليهم ) در آيه : (ولو انهم اقامواالتوريةوالانجيل و ما انزل اليهم ...)
و مراد از جمله (ما انزل اليهم ) كه بعد از تورات و انجيل ذكر شده ساير كتبى است كه منسوب است به انبياى سلف ، و آنروز در دسترس اهل كتاب بوده است ، مانند (مزامير) داود (عليه السلام ) كه قرآن آن را (زبور) خوانده است و امثال آن .
و احتمال اينكه مراد از (ما انزل اليهم ) قرآن باشد احتمال بعيدى است ، چه قرآن با احكام خود شرايع و احكام آن دو را نسخ كرده ؛ با اين حال چگونه ممكن است در آرزوى عمل به انجيل و تورات قرآن هم به آن دو عطف شود و گفته شود: اگر اهل كتاب تورات و انجيل و قرآن را عمل مى كردند فلان طور مى شد؟! زيرا از نظر قرآن تورات و انجيل عمل كردنى نيستند. ممكن است كسى بگويد عمل به قرآن در حقيقت عمل به انجيل و تورات اصلى هم هست ، چه آن دو كتاب به آمدن قرآن بشارت داده و بنى اسرائيل را به عمل و گرويدن به آن توصيه كرده اند، عينا داستان قرآن و آن دو كتاب داستان آيات ناسخه قرآن است با آيات منسوخه آن ، يعنى همچنان كه عمل به آيات ناسخه قرآن عمل به همه قرآن است عمل به قرآن ناسخ هم ، عمل به تورات و انجيل منسوخ است ، زيرا دين خدا واحد است و مزاحمت و دوئيتى بين اديان الهى نيست ، چيزى كه هست بعضى از كتابهاى آسمانى و بعضى از احكام يك كتاب مصلحت تشريع آنها موقت و محدود است ، و ابدى و هميشگى نيست .
و اين احتمال خوبى است ليكن با كلمه (اقاموا) سازگار نيست براى اينكه اقامه تورات و انجيل به اين است كه به همان كيفيتى كه هست و با تمام جزئياتش محفوظ شود، نه اينكه تنها آياتى كه در بشارت به اسلام و قرآن است اقامه و حفظ و مابقى آن متروك شود؛ پس معلوم مى شود مراد از اقامه ، اقامه تورات و انجيل است قبل از اينكه قرآنى نازل شود و آن دو را نسخ كند؛ و اما نسخ تورات بتوسط انجيل ، آن بسيار مختصر و ناچيز و غير قابل اعتنا است ، پس احتمال اينكه مراد از جمله (ما انزل اليهم ) قرآن باشد، احتمال صحيحى نيست ، زيرا صرفنظر از آنچه گفته شد اصولا قرآن را نبايد جزء كتابهائى شمرد كه به يهود و نصارا نازل شده است ،
چه قرآن كتابى جهانى است و روى سخنانش با قوم خاص و ملت مخصوصى نيست ، بنابراين مقصود از جمله (ما انزل اليهم ) همانست كه گفتيم ، يعنى ما سواى انجيل و تورات از ساير كتابها و اقسام وحى هائى كه به انبياى بنى اسرائيل رسيده مانند زبور داود (عليه السلام ) و غير آن ، و مراد از اقامه اين كتابها، حفظ عملى يعنى استفاده كردن از دستورات آنها است در بين جامعه و عمل كردن همه به شرايع آن ، و اعتقاد به معارفى است كه راجع به مبدء و معاد در آنها بيان شده است ، البته آن كتابهائى كه دستخوش تحريف مغرضين نشده و يا از بين نرفته است ، زيرا تحريف شده هاى آنها از اعتبار ساقط و از بين رفته هاى آنها هم مورد امر و مامور به نيست .
(لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ) مراد از خوردن در اين آيه مطلق تنعم و تمتع است چه اينكه از راه خوردن باشد و يا از راههاى ديگر، و استعمال خوردن در مطلق تصرفات و تنعم هاى بدون مزاحم ، در لغت عرب شايع و متداول است ، و مراد از بالا و پائين ، آسمان و زمين است ، بنابراين ، آيه شريفه بجاى اينكه بفرمايد: اگر اهل كتاب به دستوراتى كه در دست داشتند عمل مى كردند به نعمت هاى آسمانى و زمينى متنعم مى شدند، بطور كنايه مى فرمايد: از بالاى سر و زير پاى خود مى خوردند. در حقيقت اين آيه شريفه مطلبى را بيان مى كند كه آيه زير در مقام بيان آنست : (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ‍ و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ).
مؤ ثر بودن اعمال بشر در نظام كون و طبيعت
از اين آيه و آيه مورد بحث مى توان نكته اى را استنباط كرد و آن اين است كه ايمان اين موجود يعنى نوع بشر و عمل صالح وى در نظام عالم از جهت ارتباطش با زندگى خود او، تاءثير دارد، به عبارتى ديگر، كفر او و عمل زشتش در فساد عالم باز از جهت ارتباطش ‍ با نوع بشر موثر است ، پس اگر انسان به صلاح و سداد گرايد - از اينگونه آيات استفاده مى شود كه - نظام دنيا هم از جهت ايفاء به لوازم سعادت زندگى بشرى هم از جهت دفع بلا از او و توفير نعمت براى او صالح خواهد شد، و اين دو آيه در افاده اين مطلب متفرد نيستند، بلكه اين مطلب را از آيات بسيارى مى توان استفاده كرد، از آن جمله اين آيه است كه صريحا عمليات بشر را موثر در نظام كون ميداند: (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون قل سيروا فى الارض ‍ فانظروا كيف كان عاقبه الذين من قبل كان اكثرهم مشركين ) و نيز اين آيه :(و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ) و آيات ديگر، و ما در جلد دوم اين كتاب مختصرى راجع به اين موضوع بحث كرديم .



منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعملون




(اقتصاد) به معناى گرفتن قصد، و قصد به معناى ميانه است ، پس اقتصاد به معناى ميانه روى در ا مور و پرهيز از افراط و تفريط در امور است ، و امت مقتصده امتى است كه در امر دين و تسليم نسبت به دستورات الهى ميانه رو و معتدل باشد. اين آيه شريفه مطلب تازه اى را بيان مى كند و آن اينست كه آنچه تاكنون از معايب و پليدى هاى اهل كتاب بر شمرديم مربوط به فرد فرد آنها نيست چه در بين اهل كتاب هم مردمى معتدل و ميانه رو بوده اند كه هيچ يك از اين معايب و كجرويها را نداشته اند و اگر مى بينيد گفتار گذشته ما بطور عموم بود، مصحح آن اين بود كه اكثريت اهل كتاب همان آلودگان بودند و مردان پاك در آنها اندك و انگشت شمار بودند، از اين لحن بخوبى استفاده مى شود كه قرآن عزيز تا چه اندازه رعايت حق و انصاف را مى كند، و تا چه پايه در حفظ حق مراقبت دارد، و چگونه رضا نمى دهد حقى از حقوق پامان شود، اگر چه بسيار اندك باشد، اين نكته از مطاوى آيات و جملات سابق هم كه مى فرمود: (و ان اكثركم فاسقون ) و يا مى فرمود: (و ترى كثيرا منهم ) و يا مى فرمود: (و ليزيدن كثيرا منهم ) استفاده ميشد، چه در نيمه اين جملات مطلب را به اكثريت آنان نسبت داده نه به همه ، ليكن هيچ كدام از اين جملات مورد بحث صراحت ندارد، زيرا در اين جمله از آن اقليت صالح قدردانى كرده و نامشان را به نيكى برده است .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات گذشته درباره وظيفه علماء، دست خدا، امت مقتصده و...)
در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (و اذا جاءوكم قالوا آمنا...) مى گويد اين آيه درباره عبد الله بن ابى نازل شده ، چون او و يارانش ‍ اظهار اسلام كردند در حالى كه ورودشان به اسلام صورى و توام با كفر درونيشان بود
مؤ لف : ظاهر سياق اين آيات چنين مى نمايد كه روى سخن در همه آنها به اهل كتاب باشد مگر اينكه كسى بگويد اين يك آيه تنها و جدا از بقيه آيات نازل شده . در اين صورت مى توان گفت كه در خصوص اين يك آيه روى سخن با منافقين باشد. باز در همين كتاب در ذيل جمله (و هم قد خرجوا به ) گفته كه معصوم فرمود: معناى اين جمله اين است كه آنان با همين اظهار اسلام خود از ايمان بيرون شدند.
و در كافى به اسناد خود ا ز ابى بصير از عمر بن رياح از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نقل مى كند كه ابن رياح گفت : خدمت آن جناب عرض كردم شنيده ام كه شما فرموده ايد: هر كس كه بغير سنت و روش پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) طلاق دهد طلاقش بنظر شما صحيح نيست ، حضرت فرمود: من نمى گويم بلكه خداى عزوجل فرموده ، هان اى ابن رياح به خدا سوگند اگر ما چيزى از پيش ‍ خود به شما بگوييم و به ناروا فتوا دهيم از شما بدحال تر خواهيم بود، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (لو لا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت ) يعنى : چرا علماى يهود آنان را از گناهان قولى و خوردن مال نامشروع باز نمى دارند؟!.
و در تفسير عياشى از ابى بصير نقل مى كند كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : عمر بن رياح خيال كرده است كه فتواى تو اينست كه طلاق بدون گواه باطل است آيا او درست فهميده و راى شما همين است يا خير؟ امام فرمود: من نگفتم بلكه خداى تعالى فرموده ، به خدا سوگند اگر ما از پيش خود براى شما فتوا دهيم از شما بدتر خواهيم بود؛ خداى متعال درباره يهود مى فرمايد: (لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار...).
و شيخ در كتاب مجالس به اسناد خود از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام جعفر صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه آن جناب در ذيل آيه شريفه : (و قالت اليهود يد الله مغلوله ) فرمود: يهود مى گفتند خدا از كارهاى خدائى خود و تدبير عالم فارغ شده است و - العياذ بالله - به امور عالم مسلوب الاختيار و دست بسته است .
مؤ لف : همين معنا را عياشى در تفسير خود از يعقوب بن شعيب و از حماد از آن جناب نقل كرده است .
و در تفسير قمى است كه يهود مى گفتند: خداى تعالى عالم را آفريد و آفرينشان را بطور خودكار قرار داده و ديگر به مدبرى نيازمند نيست ، خداوند متعال آنها را در اين عقيده تخطئه و رد كرده و مى فرمايد: (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء) يعنى اين چنين كه شما خيال كرده ايد نيست ، دست خدا در پس و پيش كردن و كم و كاست نمودن امور عالم باز است ، و او داراى مشيت است يعنى بعضى از تصرفات ، زمانى مورد خواست او قرار مى گيرد و براى اوست بداء (يعنى پس از برهه اى از زمان چيزى كه بظاهر مورد خواست خدا بوده خلافش ظاهر مى گردد).
مؤ لف : همين معنا را شيخ صدوق در معانى الاخبار به اسناد خود از اسحاق بن عمار از كسى كه اسحاق از او شنيده از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند
و در تفسير عياشى از هشام مشرقى از ابى الحسن خراسانى يعنى حضرت رضا (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: خدا خود را به اوصاف احديت و صمديت و نور، وصف فرموده است ، آنگاه امام فرمود: (بل يداه مبسوطتان ) عرض كردم : آيا راستى براى خدا دو دست هست مانند اين دستهاى من (و با يكدست خود بدست امام اشاره كردم )؟ فرمود: نه . اگر اينطور بود مخلوقى بيش نبود.
مؤ لف : همين روايت را صدوق در كتاب عيون به اسناد خود از مشرقى و از آن حضرت نقل كرده است
و نيز صدوق در كتاب معانى الاخبار به اسناد خود از محمد بن مسلم نقل كرده كه وى گفت : من از حضرت صادق (عليه السلام ) سؤ ال كردم كه معناى اين كلام خداى عزوجل كه مى فرمايد: (يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ) چيست ؟ فرمود: در كلام عرب دست تنها به معناى جارحه كه عضوى از بدن انسان است نيست ؛ بلكه به معناى قوه و نعمت هم آمده است كما اينكه در قرآن هم به معنى قوه استعمال شده است . مانند اين آيه كه درباره قوت داود (عليه السلام ) مى فرمايد: (و اذكر عبدنا داود ذا الايد - ياد آر بنده ما داود را كه مردى نيرومند بود)، و درباره بناى آسمان مى فرمايد: (و السماء بنيناها ب ايد و انا لموسعون - ما بناى آسمان را به قوت بيكران خود ساختيم و به تحقيق ، توانا و قادر بر انفاقيم و يا به تحقيق ، فراخ كننده آسمانيم ). آنگاه در معناى (و اى دهم بروح منه ) فرمود: يعنى آنها را به روحى از خود تقويت نمود. و وقتى گفته مى شود براى فلانى نزد من يدى است بيضاء، مقصود اينست كه فلانى نعمت فراوانى بمن داده و حق بزرگى بر من دارد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل ) فرموده كه در اين آيه روى سخن با قوم يهود و نصارا است ، و در معناى (لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ) گفته : كه امام فرمود معنايش اينست كه از بالا بوسيله باران و از پائين بوسيله رويش گياهان و مواد غذائى متمتع مى شوند.
و در تفسير عياشى در ذيل جمله (منهم امه مقتصده ) از ابى صهباء كبرى نقل كرده كه گفت : من خود از على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه راس الجالوت و اسقف نصارا ر ا خواست و فرمود: من شما را از چيزى سؤ ال مى كنم كه خودم آنرا مى دانم و در آن از شما داناترم . بنابراين نمى توانيد واقع را كتمان كنيد، آنگاه رو به اسقف نصارا كرده و فرمود: تو را به خدائى قسم مى دهم كه انجيل را بر عيسى فرستاد و پاى آن جناب را پر بركت قرار داد و به او قدرتى داد كه مى توانست كور مادر زاد و مرض پيسى را شفا دهد و درد چشم را تسكين و راحتى بخشد و مردگان را زنده كند و از گل براى شما مرغانى ساخته پرواز دهد و شما را به آنچه مى خوريد و يا ذخيره مى كنيد از غيب خبر دهد، اسقف گفت حاجت به اين همه قسم نبود من در جواب شما راست خواهم گفت ، امام پرسيدند: بنى اسرائيل پس از عيسى (عليه السلام ) به چند فرقه متفرق شدند؟ گفت به خدا قسم متفرق نشدند و به همان وحدت خود باقى ماندند، حضرت فرمود: به خدائى كه جز او معبودى نيست دروغ گفتى ، چون بنى اسرائيل به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند و همه آنان بجز يك فرقه در آتشند، خداى تعالى مى فرمايد: (منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعملون ) و آن يك فرقه اى كه در آتش نيست همين امت مقتصده است .
نيز در تفسير عياشى از زيد بن اسلم از انس بن مالك نقل مى كند كه گفت : رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بارها مى فرمود: امت موسى به هفتاد و يك فرقه متفرق شدند هفتاد فرقه آنان در آتش و يك فرقه در بهشتند، و امت عيسى به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند، هفتاد و يك فرقه در آتش و يك فرقه در بهشتند، و امت من از اين دو امت به يك فرقه بيشتر متفرق خواهند شد، هفتاد و دو فرقه آنان در آتش و يك فرقه در بهشتند، پرسيدند آنان كيانند؟ فرمود: جماعتها جماعتها.
و نيز در همين تفسير نقل مى كند كه يعقوب بن يزيد گفت : على ابن ابيطالب (عليه السلام ) هر وقت اين حديث را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل مى فرمود دنبالش آيه اى تلاوت مى فرمود: (و لو ان اهل ا لكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سيئاتهم ... ساء ما يعملون ) و نيز مى خواند: (و ممن خلقنا امه يهدون بالحق و به يعدلون ) و طايفه اى از آفريدگان ما امتى هستند كه بحق هدايت شده و بازگشتشان به حق است ، آنگاه امام فرمود مقصود از اين امت ، امت محمد (صلى الله عليه و آله ) است