گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
آيات 11 - 4 سوره انعام


و ما تأ تيهم من ءاية من ءايت ربهم إ لا كانوا عنها معرضين (4) فقد كذبوا بالحق لما جاءهم فسوف يأ تيهم أ نبؤ ا ما كانوا به يستهزءون (5) أ لم يروا كم أ هلكنا من قبلهم من قرن مكنهم فى الا رض ما لم نمكن لكم و أ رسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الا نهر تجرى من تحتهم فأ هلكنهم بذنوبهم و أ نشأ نا من بعدهم قرنا ءاخرين (6) و لو نزلنا عليك كتبا فى قرطاس فلمسوه بأ يديهم لقال الذين كفروا إ ن هذا إ لا سحر مبين (7) و قالوا لو لا أ نزل عليه ملك و لو أ نزلنا ملكا لقضى الا مر ثم لا ينظرون (8) و لو جعلنه ملكا لجعلنه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون (9) و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون (10) قل سيروا فى الا رض ثم انظروا كيف كان عقبة المكذبين (11)



ترجمه آيات
و هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان به سوى ايشان نمى آيد مگر اينكه از آن روى برميگردانند (4)
( اين مردم ) هنگامى كه حق به سوى آنان آمد آن را تكذيب كردند، و به زودى از نتايج استهزائشان خبردار خواهند شد (5 )
آيا نديدند كه قبل از آنان چقدر از امتها را هلاك كرديم ؟ امتهائى كه ما در زمين مكنتشان داديم ، مكنتى كه به شما ندادهايم ، باران را بر آنان فراوان و پر بركت نموده و نهرجارى ساختيم (تحت تسلطشان قرار داديم )،
پس وقتى گناه را از حد گذراندند هلاكشان كرديم و بعد از آنان امت ديگرى خلق كرديم (6)
و اگر نازل مى كرديم بر تو مكتوبى در كاغذى به طورى كه قوم تو با دست خود آن را لمس مى كردند باز هم كسانى كه كافر شدند مى گفتند اين نيست مگر سحرى آشكار (7)
و گفتند چرا فرشته اى بر محمد نازل نشد؟ اگر فرشته اى نازل مى كرديم كار يكسره مى شد و ديگر مهلت داده نمى شدند (8)
و ما اگر رسول را فرشته اى قرار مى داديم ناگزير او را هم به صورت مردى ميفرستاديم ، و هر آينه بر آنها مشتبه مى كرديم چيزى را كه بر خود و مردم مشتبه مى كنند (9)
و به تحقيق كه پيغمبرانى قبل از تو نيز استهزاء شدند، و در نتيجه عذابى كه انبياءشان آنان را از آن بيم مى دادند، برايشان نازل گرديد و كيفر استهزاءشان را چشيدند (10)
بگو برويد و در زمين سير كنيد آنگاه ببينيد سرانجام امتهائى كه پيغمبر خود را تكذيب كردند چگونه بوده است (11)
بيان آيات
اين آيات اشاره است به تكذيب مشركين و كفار و پافشاريشان در انكار حق و استهزاء شان به آيات خداوند سبحان ، و نيز موعظه و انذار و جوابى است بر پاره اى از ياوههائى كه در انكار حق صريح به هم بافتند.



و ما تاتيهم من اية من ايات ربهم الا كانوا عنها معرضين




اين آيه اشاره است به طبيعت استكبار كه در دلهاى كفار رسوخ كرده ، پس در نتيجه از آيات دال بر حق و حقيقت اعراض نموده اند، و چنان شده اند كه ديگر به هيچ آيه اى از آيات التفات نمى كنند، آرى ، وقتى اصل را كه حق است انكار كردند آيات دال بر آن را آسانتر تكذيب مى كنند، چنانكه فرموده : (فقد كذبوا بالحق لما جائهم ).



فسوف ياتيهم انباء ما كانوا به يستهزؤ ن




اين تخويف و انذار براى اين است كه استهزاء به آيات پروردگار استهزاء به حق است ، و حق چيزى است كه خواه ناخواه روزى ظهور مى كند، و از مرحله نبا (خبر) تجاوز نموده و به مرحله خارج و عيان نمى رسد، همچنانكه فرموده :( و يمحو الله الباطل و يحق الحق بكلماته ) و نيز فرموده : (يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون ، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).
و نيز راجع به مثالى كه در باره حق و باطل زده ، مى فرمايد: (كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) و معلوم است كه وقتى حق ظاهر مى شود مؤ من و كافر و آن كسى كه خاضع در برابر حق است با آنكسى كه مسخره كننده آن است برخوردشان با آن يكسان و مساوى نيست ، همچنانكه فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون فتول عنهم حتى حين و ابصرهم فسوف يبصرون ا فبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين )



ا لم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن ...



راغب گفته است : قرن مردمى را مى گويند كه در يك زمان زندگى كنند و جمع آن (قرون ) مى آيد و نيز گفته : كلمه (مدرار) در آيه (و ارسلنا السماء عليهم مدرارا) و آيه (يرسل السماء عليكم مدرارا) در اصل در (بفتح دال ) و دره (بكسر) بوده كه به معناى شير است و آنرا استعاره مى آورند براى باران ، نظير استعاراتى كه در اسماء شتران و اوصاف آنها به كار ميبرند، و گفته مى شود (لله دره ، و در درك بسيار باد خير تو)، و از همين باب است استعارهاى كه براى بازار مى آورند و مى گويند: (للسوق دره - بازار رواج و رونقى گرفته ).
(مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم )، در اين آيه التفات از غيبت به حضور به كار رفته و وجهش على الظاهر رفع شبههاى است كه از جهت مرجع ضمير ممكن است پيدا شود،
زيرا اگر در جمله (ما لم نمكن لكم ) التفات به حضور نبود و مى فرمود: (ما لم نمكن لهم ) آن وقت از سياق آيه پنداشته مى شد كه اين ضمير هم برمى گردد به مرجعى كه ضمير: (مكنا لهم ) به آنجا برميگشت و گرنه اصل سياق از همان ابتداى سوره ، سياق غيبت بود.
قبلا در ضمن تفسير جمله (هو الذى خلقكم من طين ) نيز صحبتى از التفات بميان آمد.
(فاهلكناهم بذنوبهم )، اين آيه دلالت دارد بر اينكه : گناهان دخالت قاطعى در پيش آمدن بلايا و محنتهاى عمومى دارند و در اين معنا و همچنين در اينكه حسنات و اطاعتها در رسيدن به نعمتها و نزول بركات تاثير زيادى دارند آيات بسيارى موجود است .



و لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم ...



اين آيه اشاره است به اينكه استكبار كفار به جائى رسيده است كه اگر اين قرآن را در صورت كتابى كه در برگهاى كاغذى نوشته شده باشد بفرستيم ، كه آنان با چشم ببينند و با دست لمس كنند باز خواهند گفت كه : اين سحرى است آشكار، پس نبايد به گفته پوچ آنان كه مى گويند: (لن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤ ه ) اعتنا نمود.
در آيه مورد بحث كتاب را در (كتابا فى قرطاس ) بدون الف و لام و نكره آورد تا بفهماند كه نزول آن نوع خاصى است از نزول كه ناگزير بايد بتدريج صورت گيرد، و اگر آن را مقيد كرد به اينكه در كاغذ باشد براى اين بود كه به درخواست آنان نزديك تر و از شبهه و توهمى كه در دلهايشان خلجان مى كرد دورتر باشد، و آن توهم اين بوده است كه : آيات نازل بر رسول خدا از انشائات خود اوست ، نه اين كه روح الا مين آنرا نازل كرده باشد، چنانكه خدا مى فرمايد:( نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين ).



و قالوا لو لا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون




منظورشان از اينكه گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نشد؟، اين بوده كه به خيال خود آن حضرت را تحريك به كارى كنند كه از انجامش عاجز شود.
دو وجه در مراد كفار از درخواست نزول ملائكه .
پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم )، آياتى را هم كه خبر مى دهد به اينكه آنكسى كه اين آيات را به وى مى رساند فرشته اى است كريم كه از ناحيه خدا به سويش نازل مى شود، نظير آيه : (انه لقول رسول كريم ، ذى قوة عند ذى العرش مكين ، مطاع ثم امين ) و آيات ديگرى نظير آنرا براى آنها تلاوت كرده بود پس با اينكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) به آنها مى گفت اين آيات به وسيله فرشته اى بر من نازل مى شود اين درخواست فرود آمدن ملك ناچار براى يكى از دو جهتى بوده است كه از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود:
اول اينكه : عذابى را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از آن بيمشان ميداده درخواست كنند، و آن عذابى است كه در مثل آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود). و آيه ( قل هو نبا عظيم - تا اينكه مى فرمايد - ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين ). از آن خبر مى دهد و چون ديدن ملائكه مستلزم اين است كه غيب (عالم فرشتگان ) مبدل به شهود (عالم ماده ) شود و اگر به فرض محال چنين چيزى صورت گيرد و باز هم ايمان نياورند راه اميد ديگرى برايشان باقى نمى ماند لذا دنبال پيشنهاد مزبور فرمود: اگر ايمان نياورند (و البته نخواهند آورد به خاطر آن استكبارى كه در دلهايشان ريشه دوانيده ) در اين صورت خداوند ديگر به فضل خود رفتار ننموده بلكه به عدل خود حكم مى كند، و آن حكم ناچار هلاكت ايشان است ، همچنانكه فرموده :( و لو انزلنا ملكا لقضى بينهم ثم لا ينظرون ).
علاوه بر اينكه نفوس مردمى كه فرو رفته در عالم ماده ، و دل بسته به دام طبيعتند، طاقت مشاهده ملائكه را ندارند، اگر بر آنها فرود مى آمدند، زيرا عالم اينان با عالم فرشتگان دو تا است ، و قرار گرفتنشان در عالم فرشتگان جز به اين ممكن نيست كه از حضيض ماده به اوج ماوراى ماده منتقل شوند،
و اين انتقال همان مرگ است ، همچنانكه فرموده :( و قال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا، يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا) و مراد از (يوم ) در اين آيه همان روز مرگ و بعد از مرگ است ، به دليل اينكه بعد از اين آيه مى فرمايد:
(اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا) و بعد از آن مى فرمايد: (و يوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائكة تنزيلا، الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا) و ظاهر سياق آن اين است كه مراد از (يوم ) روز ديگرى است (روز قيامت )، غير آن روزى كه در آيه قبلى بود (روز مرگ ) و بعيد نيست كه در آيه (او تاتى بالله و الملائكة قبيلا) مقصودشان نيز همين پيشنهادى باشد كه در آيه مورد بحث كرده اند.
و كوتاه سخن ، اينكه خداى تعالى فرمود: اگر فرشته اى نازل كنيم هلاكت شما حتمى است ، جوابى است از در خواست نزول ملائكه و آوردن عذاب .
و بنابراين براى تمام شدن معنى آيه جا دارد آيات ديگرى كه مشتمل بر وعده خدا است به اينكه : عذاب از اين امت به تاخير مى افتد، ضميمه بر اين آيه شود، نظير آيات سوره يونس كه مى فرمايد:
(و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ، و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ، قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء الله لكل امة اجل ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (و يستنبئونك ا حق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين ).
و در اين معنا آيات بسيار ديگرى است كه به زودى در سوره اسراء بحث مستوفا و جامعى در پيرامون آن خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى -
و نيز از جمله آياتى كه متضمن وعده به تاخير عذاب در اين امت است ، آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) مى باشد، پس چيزى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه كفار درخواست نزول فرشته كردند، و ما اجابتشان نمى كنيم زيرا اگر اجابت مى كرديم ، و ملائكه را بر آنان نازل مى نموديم ناچار ميبايد هلاكشان مى كرديم و ديگر مهلتشان نمى داديم ، و حال آنكه مى خواستيم تا مدتى بمانند، و هر چه مى خواهند در آيات ما جدل و لجاج كنند، تا آنكه روز موعود خود را ديدار نمايند و به زودى آنچه را كه آرزو مى كردند خواهند ديد، و خداوند بين آنان حكم خواهد نمود.
اين بود خلاصه معنائى كه با در نظر گرفتن بيان ما، از آيه استفاده مى شود. و نيز ممكن هست آنرا بطور ديگرى معنا كنيم ، و آن اين است كه بگوييم منظور كفار از نزول ملائكه تنها ديدن معجزه اى بوده ، نه نزول عذاب ، و مراد از جواب هم اين است كه اگر ملائكه بر آنان نازل شوند و ايشان اين معجزه را ببينند باز هم به خاطر عناد و استكبارى كه دارند ايمان نمى آورند، آنوقت خداوند با آنان به عدل خود رفتار مى كند و ديگر مهلت داده نمى شوند.
دوم اينكه : غرضشان از نزول ملائكه اين بوده كه به جاى يك فرد بشر، ملائكه كار رسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد، و يا لا اقل فرشته اى با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد. مؤ يد اين وجه اين است كه خود قرآن همين پيشنهاد را از كفار حكايت كرده ، مى فرمايد:( و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) همانطور كه ملاحظه مى كنيد مضمون اين آيه همان چيزى است كه ما در آيه مورد بحث احتمال آنرا مى دهى م ،
زيرا زبان حال كفار در اين آيه اين است كه مناسب شان يك نفر رسول از جانب خدا نيست كه با مردم در امور عاديشان از قبيل خوردن و براى تحصيل روزى به بازار رفتن شركت كند، بلكه شان چنين كسى اقتضا مى كند كه زندگيش آسمانى و ملكوتى باشد و محتاج به كار و كوشش نبوده ، در امرار معاش دچار ناملايماتى كه در راه تلاش روزى هست ، نشود و يا لا اقل اگر اين بار به دوش ‍ بشرى گذاشته شد فرشته اى هم همراه او باشد و با او به كار انذار بپردازد تا مردم در حقانيت دعوت و واقعيت رسالت او شك نكنند، اگر مقصود كفار از پيشنهاد مزبور همين وجه دوم باشد جوابش آيه بعدى است كه :



و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون




( لبس ) - بفتح لام - پوشاندن چيزى است كه ستر آن واجب است ، يا براى اينكه كشف آن قبيح است و يا براى اينكه به ستر احتياج دارد ، و اما لبس - بضم لام - به معناى پوشاندن حق است ، و اين معنا گويا استعاره از معناى اول باشد و ريشه هر دو يكى است .
راغب مى گويد: (لبس الثوب )، يعنى با لباس ، خود را پوشانيد و (البسه ) يعنى ديگرى را پوشانيد - تا آنجا كه مى گويد - اصل (لبس ) - بضم لام - هم همان پوشاندن است ، الا اينكه تنها در امور معنوى استعمال مى شود، مثلا گفته مى شود: (لبست عليه امره - امر را بر او مشتبه كردم .) خداى تعالى هم فرموده :( للبسنا عليهم ما يلبسون - هر آينه مشتبه مى كنيم بر آنان چيزهائى را كه آنان بر مردم مشتبه مى كردند)، و نيز فرموده : (و لا تلبسوا الحق بالباطل ) و در جاى ديگر فرموده :( لم تلبسون الحق بالباطل ) و نيز فرموده :( الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ) و گفته مى شود:( فى الا مر لبسة - در اين امر اشتباه و غلط اندازى است ).
و بايد دانست كه در آيه مورد بحث ، معمول (يلبسون ) حذف شده و چه بسا از همين حذف معمول ، استفاده عموم شود يعنى تقدير آن چنين بوده :( و للبسنا عليهم ما يلبس الكفار على انفسهم - و هر آينه مشتبه مى كرديم بر كفار آن چيزى را كه خودشان مشتبه مى كردند
(خودشان بر خودشان مشتبه كرده باشند يا بعضيشان بر بعض ديگر).
چگونه انسان در عين علم به چيزى در آن چيز گمراه مى شود؟
مشتبه كردن بر ديگرى نظير تبليغات سوئى است كه علماى سوء كرده و مى كنند، از جهل مريدها سوء استفاده نموده ، حق را با باطل خلط و مشتبه مى نمايند، و نيز نظير تبليغاتى است كه گردنكشان عالم نسبت به رعاياى ضعيف خود داشته و حق را با باطل خلط مى كردند، مانند حرفى كه فرعون - بنا به حكايت قرآن كريم - زد و گفت :( يا قوم ا ليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ا فلا تبصرون ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين ، فلو لا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين ، فاستخف قومه فاطاعوه ) و آن سخن ديگرش كه گفت : (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).
و مشتبه كردن بر خودشان به اين است كه : خود را به اين خيال بياندازند كه حق باطل است و باطل حق ، آنگاه همين خيال را در دل خود جاى دهند و بدنبال باطل به راه بيفتند. زيرا گر چه انسان به فطرت خداداديش حق را از باطل تشخيص مى دهد و هر نفسى به تقوا و فجور خود ملهم است ، ولى تقويت جانب هوا و تاييد شهوت و غضب هم باعث پديد آمدن ملكه استكبار و حقكشى مى شود، وقتى چنين مله اى در نفس پيدا شد قهرا آدمى مجذوب گشته و به عمل باطل خود مغرور مى شود، ديگر اين ملكه نمى گذارد توجه و التفاتى به حق نموده دعوتش را بپذيرد. در چنين حالتى است كه عمل آدمى در نظرش جلوه نموده و دانسته حق و باطل در نظرش ‍ مشتبه مى شود، همچنانكه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:( ا فرايت من اتخذ الهه هويه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة و نيز مى فرمايد: قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا).
اين است مصحح تصوير اينكه چطور انسان در عين علم به چيزى ، در آن چيز گمراه مى شود.
پس اشكال نشود كه مشتبه كردن انسان حق و باطل را بر خود، اقدام به ضرر قطعى است و اين غير معقول است . علاوه بر اين ، اگر در احوال خود كمى تعمق كرده و انصاف را هم كنار نگذاريم ، يقينا به عادات زشتى در خود برخورد خواهيم كرد كه در عين اعتراف به زشتى آن ، دست از آن بر نميداريم ، چرا؟ براى اينكه عادت مزبور در ما رسوخ كرده است ، و اين همان گمراهى در عين علم و مشتبه كردن حق و باطل بر خود، و سرگرم شدن به لذات موهوم و بازماندن از پايدارى بر حق و عمل به آن است . خداوند ما را در انجام كارهائى كه مرضى او است مدد فرمايد.
چون در دنيا دار اختيار است و دعوت الهى متوجه انسان مختار استرسول بايد يكى از خود مردم باشد نه از ملائكه .
به هر صورت ، اينكه فرمود: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا...) جوابى است از درخواست نزول ملائكه ، و انجام يافتن انذار به دست آنان و ايمان آوردن مردم از ديدن ايشان .
و خلاصه جواب اين است كه دنيا، دار اختيار است ، و در اين دنيا سعادت حقيقى آدمى جز از راه اختيار بدست نمى آيد، خود انسان بايد موجبات سعادت و يا زيان خود را فراهم آورد، و هر يك از اين دو راه را كه اختيار كند خدا هم همان را امضا مى كند. چنانكه فرمود: (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا).
زيرا هدايتى كه در اين آيه هست بمعناى نشان دادن راه است ، تا هر كسى به اختيار خود مسير خود، - راه و يا بيراهه - را اختيار كند، بدون اينكه اضطرار و اجبارى در پيمودن يكى از آن دو داشته باشد، خودش بكارد و خود كشت خويش را درو كند، و همچنانكه خداوند فرموده :
(و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى )
پس آدمى را حاصلى جز نتيجه تلاش و عملش نيست ، اگر عمل خير باشد، خداوند همان را به او نشان خواهد داد و اگر شر باشد همان را در حقش ميگذراند، و نيز فرموده :
(من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها و ما له فى الاخرة من نصيب )
كوتاه سخن آنكه امر دعوت الهى جز به اين صورت نمى گيرد كه با اختيار بندگان و بدون اجبار آنان انجام پذيرد.
بنابراين ، چاره اى جز اين نيست كه رسول و حامل رسالت پروردگار يكى از همين مردم باشد تا با آنان به زبان خودشان حرف بزند تا سعادت را با اطاعت و يا شقاوت را با مخالفت اختيار نمايند، نه اينكه با فرستادن آيتى آسمانى آنان را وادار و مجبور به قبول دعوت خود نمايد اگر چه خداوند قادر به انزال چنين آيتى هم هست ، براى اينكه غرض از رسالت جز به آنچه گفتيم حاصل نمى شود، همچنانكه فرمود: (لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤ منين ، ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ) بنابر اين اگر خداى تعالى تقاضاى كفار را ميپذيرفت و فرشته اى به عنوان رسالت بر آنان نازل مى فرمود باز هم حكمت اقتضا مى كرد كه همان فرشته را هم به صورت بشرى مثل خودشان نازل فرمايد، تا كسانى از اين معامله سود برده و زيانكارانى خاسر شوند، و حق و باطل را بر خود و اتباع خود مشتبه كنند، همچنانكه با رسول همجنس و همنوع خود مى كردند، و خدا هم اين اختيارشان را امضا مى كرد و كار را بر آنان مشتبه مى نمود، همانطورى كه خود مى كردند. همچنانكه فرموده :( فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ).
پس ، فرستادن ملائكه به عنوان رسالت ، اثر بيشترى از فرستادن رسول بشرى ندارد بنابراين ، پيشنهاد و درخواست مزبور كه گفتند: (لو لا انزل عليه ملك ) بيش از درخواست امر لغوى نيست ، و آن نتايجى كه آنان در نظر داشتند بر آن مترتب نمى شود، اين بود معناى جمله (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ).
از اين توجيه روشن شد كه اولا: اينكه گفتيم ، فرشته هم اگر نازل شود ناچار بايد به صورت بشر درآيد، از اين جهت بود كه در دعوت دينى ، الهى ، حكمت اقتضا مى كند كه اختيار انسان در فعل و ترك محفوظ باشد، و اگر فرشته به همان صورت ملكوتى و آسمانى خود نازل
شود و در نتيجه عالم غيب مبدل به عالم شهود گردد، پاى اجبار و الجاء در كار آمده و دعوت اختيارى از بين مى رود.
ثانيا: تنها چيزى كه از آيه استفاده مى شود اين معنا است كه اگر فرشته اى هم نازل شود ناچار به صورت مردى درخواهد آمد، و اما اينكه اين تغيير شكل به طور قلب ماهيت ملكوتى به ماهيت ملكى است (چنانكه بعضى آنرا محال مى دانند) يا به تمثل به مثال انسانى است ، مثل تمثل روح الا مين براى مريم به صورت بشر، و تمثل ملائكه كرام براى ابراهيم و لوط به صورت مهمانانى از جنس بشر. آيه شريفه از اين جهت ساكت است ، اگر چه ساير آيات راجع به ملائكه بيشترشان وجه دوم را تاييد مى كند الا اينكه بايد گفت آيه و (لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الارض يخلفون ) (به احتمال اينكه (منكم ) متعلق به (جعلناكم ) باشد) هم خالى از دلالت بر وجه اول نيست . از آنجائى كه اين رشته سر دراز و دامنه وسيعى دارد از آن صرف نظر كرده و خواننده را به جاى ديگر حواله مى دهى م .
و ثالثا: اينكه فرمود:( و للبسنا عليهم ما يلبسون از قبيل آيه فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) مى باشد. و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اگر خدا آنان را گمراه كرد بعد از آن بود كه خودشان گمراهى را براى خود اختيار كردند، نه اينكه خداوند ابتداء گمراهشان كرده باشد، زيرا چنين چيزى لايق ساحت قدس خدا نيست .
و رابعا: كلمه (يلبسون ) چون متعلقش حذف شده ، هم شامل التباس بر خودشان مى شود و هم شامل التباس بر يكديگر.
و خامسا: اينكه محصل اين آيه ، بنابر اين توجيه ، احتجاج خداى تعالى است عليه كفار. به اين بيان كه اگر ملكى را به عنوان رسالت به سوى ايشان بفرستد نفعى به حال آنان نداشته و ازاله حيرتشان نمى كند، براى اينكه در چنين فرضى ناچار آن ملك به صورت مردى از بشر درخواهد آمد و آش همان آش و كاسه همان كاسه خواهد بود، چون كفار مى خواستند از حكومت يك مرد عادى از جنس ‍ خود خلاص شوند، و علاوه با اين پيشنهاد، شك و ترديد خود را مبدل به يقين كنند، و اين پيشنهاد غرض آنان را تامين نمى كند.
و سادسا: اينكه فرمود: (لجعلناه رجلا) و نفرمود: (لجعلناه بشرا) براى اين بود كه بشر شامل مرد و زن هر دو مى شود. (رجل ) گفت تا - به طورى كه بعضى ها گفته اند - اشاره كند
پيغمبر نمى شود، همچنانكه خالى از اشعار به*** اين معنى هم نيست كه اين تغيير شكل به طور انقلاب ماهيت ملكى به ماهيت بشرى نيست ، بلكه به طور تمثل بصورت انسانى است . اين بود خلاصه كلام ما در اين آيه .
توجيه اغلب مفسرين در خصوص اين آيه و نقد توجيه آن
غالب مفسرين آن را چنين توجيه كرده اند كه چون پيشنهاد كنندگان مردمانى فرو رفته در ماديات بودند و ممكن نبود بتوانند فرشته را به صورت اصلى خود ببينند، از اين رو اگر خدا مى خواست درخواستشان را قبول كند، ناگزير او را به صورت بشرى تمام عيار درمى آورد، و باز همان شبههاى كه در امر رسول بشرى داشتند در بين مى آمد، و از اين پيشنهاد چيزى عايدشان نمى شد.
ليكن اين توجيه صحيح نيست زيرا بفرضى هم كه قبول كنيم كه انسان عادى توانائى ديدن فرشتگان را در صورت اصليشان ندارد و استناد كنيم به امثال آيه ( يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) الا اينكه بنابراين توجيه ، جواب ، جواب صحيحى نخواهد بود، زيرا همانطورى كه خداوند مى تواند به انبياى خود قدرت ديدار جبرئيل را در صورت اصليش عنايت كند، - همانطور كه در روايات فريقين (شيعه و سنى ) وارد است كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) جبرئيل را دو بار در صورت اصليش ديد - مى تواند ساير مردم را هم چنين قدرتى بدهد، تا آنان هم ملائكه را ببينند، و به آنان ايمان بياورند، محذور خلاف حكمت هم لازم نمى آيد، مگر همان مساله الجاء و سلب اختيارى كه گفتيم آيه دلالت بر رفع آن دارد، و گرنه ديدن ملائكه محال نيست ، چنانكه بقاى شبهه را هم نبايد محذور دانست ، زيرا براى خدا مقدور هست كه ملائكهاى را كه به صورت بشر نازل كرده معرفى كند، و مردم به فرشته بودن آنان اطمينان و يقين پيدا كرده و ايمان بياورند، همچنانكه خود پروردگار در داستان ابراهيم و لوط (عليهماالسلام ) خبر داده كه اندكى پس از ديدن ملائكه ، ايشان را شناختند و در امر آنان ترديد نكردند.
و نيز در داستان مريم خبر داده كه وى روح القدس را ديد و شناخت و در او ترديد نكرد، بنابر اين چرا جايز نباشد كه ساير مردم هم مثل انبياء، ملائكه را در قالب بشر ببينند و يقين هم بكنند؟ آيا جز محذورى كه ما گفتيم كه لازمه ديدن ملائكه ، ابراهيم شدن همه مردم و محو غرائز و فطريات آنان و تبديل نفوس بشر به نفوس طاهره قادسه است محذور ديگرى در كار است ؟ نه . تنها همين محذور الجاء است كه باعث از بين رفتن موضوع امتحان مى شود و اين دو آيه آنرا دفع مى نمايد.



و لقد استهزى ء برسل من قبلك ...



(حيق ) به معناى حلول و رسيدن است ، در مفردات راغب است كه بعضى ها گفته اند: اصل (حيق )، (حق ) بوده ، و با قلب (قاف ) به (ياء) بدين صورت درآمده است ، مانند كلمه (زال ) كه اصلش (زل ) بوده است ، و لذا در آيه (فازلهما الشيطان ) بعضى ها قرائت كرده اند:( فازالهما الشيطان ) و به همين منوال است (ذمه ) و (ذامه ).
و اما (استهزاء) كفار به پيغمبران عبارت بوده از اينكه عذابى را كه آن حضرات مردم را از آن بيم ميداده اند و به نزول آن تهديد مى كرده اند مسخره مى نمودند، و در نتيجه همان عذاب بر آنان نازل مى شد، در آيه اول خداوند هم رسول گرامى خود را دلخوش ‍ كرده و هم مشركين را انذار نموده ، و در آيه دوم مردم را به اينكه از شنيدن موعظه پند گيرند امر فرموده است .