گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
آيات 188 - 187 سوره اعراف


يسلونك عن الساعه ايان مرسئها قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو ثقلت فى السموت و الارض لا تاتيكم الا بغته يسلونك كانك حفى عنها قل انما علمها عندالله و لكن اكثر الناس لا يعلمون (187)
قل لا املك لنفسى نفعا ولا ضرا الا ماشاء الله ولو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء ان انا الا نذير و بشير لقوم يومنون (188).


ترجمه آيات
تو را از رستاخيز پرسند كه كى بپا مى شود بگو علم آن نزد پروردگار من است كه جز وى ، آن را به موقع خود آشكار نمى كند در آسمانها و زمين سنگين است و جز ناگهان به شما در نمى آيد از تو مى پرسند گويى تو آن را مى دانى بگو علم آن نزد خداست ولى بيشتر مردم اين نكته را نمى دانند. (187)
بگو من اختيار سود و زيان خويش ندارم جز آنچه خدا خواسته است اگر غيب مى دانستم سود بسيار مى بردم و بدى به من نمى رسيد من جز بيم رسان و نويد بخش براى گروهى كه ايمان مى آورند نيستم . (189)
بيان آيات
در اين دو آيه اين معنا روشن مى شود كه علم به زمان وقوع قيامت از غيبهايى است كه مختص به خداى تعالى است ، و كسى جز خدا از آن اطلاعى ندارد،و بطور كلى هيچ دليلى در تعيين وقت و حدس وقوع آن نيست ، پس قيامت بپا نمى شود مگر ناگهانى ، و در اين بيان بعضى از اوصاف قيامت به حقيقت آن اشاره شده است .
توضيحى در مورد اينكه قيامت را جز خدا كسى هويدا نمى كند و در مورد سنگين بودنقيامت در آسمانها و زمين




يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها... الا هو...


(ساعه ) در اينجا به معناى ساعت برانگيختن خلائق و بازگشت بسوى خدا و يكطرفى شدن و فيصل يافتن دادرسى عمومى است ، بنابر اين ، الف و لام (الساعه ) براى عهد است ، و ليكن در عرف قرآن و همچنين در لسان شرع لفظ ساعت در معناى قيامت حقيقت شده
(مرسى ) اسم زمان و مكان و مصدر ميمى از (ارسيت الشى ء) است كه به معناى (اثبات كردم آن را) است ، و معناى آيه اين است كه : (از تو مى پرسند وقوع و ثبوت قيامت چه وقت است )، و كلمه (يجليها) از (تجليه ) و به معناى كشف و اظهار است ، و وقتى گفته مى شود (جلاه فانجلى ) معنايش اين است كه پرده از روى آن چيز برداشت و آن چيز هويدا گشت . پس جمله (لا يجليها لوقتها الا هو) معنايش اين است كه قيامت را هويدا نمى كند و پرده از روى آن و اينكه چه وقت واقع مى شود بر نمى دارد مگر خداى سبحان ، و همين معنا دلالت مى كند بر اينكه ثبوت و وجود قيامت و علم به آن يكى است ، يعنى وقوع و ثبوتش در كمون غيب نزد خدا محفوظ است ، و هر وقت بخواهد پرده از آن برداشته و آن را ظاهر مى كند بدون اينكه غير او كسى به آن احاطه يافته و يا براى چيزى از اشياء ظاهر گردد. آرى ، چگونه ممكن است چيزى به آن احاطه يابد و يا آن براى چيزى ظاهر گردد و حال آنكه ظهور و تحققش ملازم با فناى هر چيز است ، و هيچ موجودى از موجودات نيست كه خودش ناظر و محيط به فناى خود بوده و يا فناى ذاتش ‍ برايش ظاهر گردد، علاوه بر اينكه اين علم و احاطه اى كه مى خواهد به قيامت تعلق بگيرد خود جزو نظام اين عالم است ، و نظام سببى كه حاكم بر اين عالم است و در موقع وقوع قيامت بر هم خورده و به يك نظام ديگرى متبدل مى شود از همين جا ظاهر مى شود كه منظور از اينكه فرمود: (ثقلت فى السموات و الارض ) - و خدا داناتر است - اين است كه علم به قيامت در آسمانها و زمين سنگين است ، و البته سنگينى علم به آن عين سنگينى وجود آن است ، پس اين اختلافى كه كرده اند در اينكه آيا مقصود از (ثقل ساعت در آسمانها و زمين ثقل علم به آن است ؟ يا ثقل صفت آن بر اهل آسمانها و زمين است ، چون مشتمل بر شدائد عقبات و حساب و جزاء است ؟ و يا ثقل وقوع آن بر ايشان است بخاطر اينكه وقوعش مستلزم در هم پيچيده شدن آسمان و فرو ريختن ستارگان و بر هم خوردن مهر و ماه و به راه افتادن كوه ها است ؟ و يا منظور اين است كه آسمانها و زمين طاقت تحمل آن را ندارد چون بس عظيم و شديد است ؟) اختلاف بى ثمرى است . براى اينكه ثقل قيامت منحصر در يك جهت و دو جهت نيست بلكه تمامى آنچه كه راجع به آن است از قبيل ثبوت آن و علم به آن و صفات آن بر آسمانها و زمين و غيره همه ثقيل است ،
زيرا همين بس كه ثبوت آن مستلزم فنا و نابودى آنها است ، و در آنها يعنى در آسمانها و زمين چيزى كه فناى خودش را تحمل كند وجود ندارد.
اينجا است كه وجه كلام خداى سبحان در (لا تاتيكم الا بغته ) ظاهر مى شود، چون (بغته ) و همچنين (فجاه ) به معناى پديد آمدن چيزى است بطور ناگهانى و بدون اينكه قبل از پديد آمدن معلوم باشد، و قيامت بخاطر همان سنگينى و عظمتش است كه بطور ناگهانى پديد مى آيد، چون هيچ وصف و علامتى از آن ممكن نيست قبلا معلوم شود، و نيز ممكن نيست كه اول مقدارى از آن ظاهر شود و سپس همه آن صورت وقوع بگيرد، و لذا پديد آمدنش براى تمامى اشياء بطور ناگهانى است .
و نيز از همين جا است كه معناى ما بقى آيه يعنى جمله (يسالونك كانك حفى عنها قل انما علمها عند الله ) نيز روشن مى گردد، و توضيحش خواهد آمد - ان شاء الله -.



يسئلونك كانك حفى عنها...


راغب گفته : كلمه (حفى ) به معناى عالم و با خبر از چيزى است ، و گويا اين كلمه از ماده (حفيت فى السؤ ال : اصرار كردم در پرسش ) گرفته شده .
و تقدير آيه (يسئلونك عنها كانك حفى بها) است و جمله (كانك حفى ) در وسط كلام و بين (يسئلونك ) و ظرف متعلق به آن قرار گرفته ، و اين خود اشاره مى كند به اينكه معاصرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين سؤ ال را مكرر از وى كرده و اصرار ورزيده اند، و به همين جهت قرآن كريم تا اندازه اى سؤ ال و جواب را در عبارت تكرار كرده .
و اينكه دوباره فرمود: (يسئلونك كانك حفى عنها) اشعار و يا دلالت دارد بر اينكه پرسش كنندگان خيال كرده بودند جوابى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) به امر پروردگارش در سؤ ال اول ايشان داد و فرمود: (انما علمها عند ربى علم آن تنها نزد پروردگار من است ) از قبيل حواله دادن علم چيزى كه نمى داند به خداى تعالى است - كما اينكه ادب دينى هم همان را اقتضاء مى كند - و بخاطر رعايت آن بود كه فرمود: نزد پروردگار من است تا به عبوديت و وظيفه آن اشعار كرده باشد، و نيز خيال كرده بودند كه جمله (لا يجليها لوقتها الا هو) تنها وصف عظمت قيامت است ، بدون اينكه ارتباطى با علم به وقت آن داشته باشد و لذا بخاطر اين خيال ها دوباره سؤ ال خود را تكرار كردند بلكه آن حضرت جواب ديگرى بدهد كه در ضمن آن درباره قيامت چيزى گفته و يا به جهل خود اعتراف كند.
لذا خداى تعالى دستور داد تا همان جواب را دوباره به ايشان داده و بگويد: (انما علمها عند الله تنها علم آن نزد خداوند است ) تا بدين وسيله به ايشان بفهماند كه جواب اول از (جنبه تعارف و رعايت ادب نبود) بلكه جوابى بود جدى ، و اگر آن حضرت در دو نوبت اينطور جواب داده اعتراف به جهل نكرده ، چون اظهار بى اطلاعى از امر قيامت جهل نيست ، بلكه علم (به عالى ترين معارف ) است ، و خواسته است اين علم را به ايشان هم آموخته و بفهماند كه علم به قيامت منحصر در خدا است نه اينكه وى نسبت به آن جاهل است ، البته در جواب اول رعايت وظيفه عبوديت را هم نموده و اسم رب را بكار برد، ولى در جواب دومى به جاى آن (الله ) را قرار داد.
سپ س فرمود: (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و بدين وسيله اشاره كرد به اينكه ايشان معناى (انما علمها عند ربى ...) را نمى فهمند، چه ايشان بخاطر انس ذهنى كه با حس و محسوسات دارند هر چيزى را كه بشنوند بهمان محسوسات مقايسه نموده ، و آن را محكوم به حكم محسوسات مى سازند، و خيال مى كنند هر چيزى را كه تا اندازه اى برايشان توصيف كردند مى توانند بفهمند، و احاطه علمى به آن پيدا كنند، و اگر در اين بيان مطلبى از ايشان پنهان داشتند صرفا خواسته اند كتمان كنند، و گرنه اگر كتمان نمى كردند ايشان آن را عينا مانند ساير امور محسوسه مى فهميدند، و ليكن قياس شان باطل ، و امر بر ايشان مشتبه است ، زيرا پاره اى از مغيبات و از آن جمله مساءله قيامت است كه جز خداى سبحان كسى ياراى علم آن را ندارد.
از آيه شريفه تنها استفاده شد كه علم به قيامت را جز خدا كسى طاقت تحملش را ندارد، و ليكن بايد دانست كه تنها علم به خود قيامت اينطور نيست ، بلكه علم به خصوصيات و اوصاف آن نيز همينطور است .
سبب حقيقى اختصاص علم غيب به خداى تعالى




قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله ...


از آنجايى كه سوال ايشان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اينكه وى ايشان را از غيب خبر دهد حكايت مى كرد از اينكه ايشان ادعاى نبوت آنجناب را ادعاى علم به غيب تلقى كرده اند، و چون علم به غيب حقيقتش از خدا است ، و اگر غير او هم چيزى از آن دارد به تعليم خدا و وحى او است لذا دستور داد تا پيغمبرش خود را از ادعاى داشتن علم به غيب برى ساخته ، و اين اشتباه را از ذهن ايشان بيرون كند.
سبب حقيقى اختصاص علم غيب به خداى تعالى اين است كه غير او هر چه باشد وجودش محدود است ، و ممكن نيست كه از حدش بيرون شده و به آنچه كه خارج از حد او و غايت از او است آگاه شود، و معلوم است كه هيچ موجودى غير محدود و غير متناهى و محيط به تمام اشياء نيست مگر خداى تعالى ، پس تنها او عالم به غيب است .
و ليكن از آنجايى كه سؤ ال كنندگان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) فهم ساده و عاميانه شان قاصر از درك اين معنا بوده لذا خداى تعالى دستور داده كه جواب ايشان را طورى بدهد كه در خور فهم ايشان باشد، و آن اين است كه بگويد: علم غيب آدمى را به تمامى خير و شرها واقف مى سازد، و عاده معقول نيست كسى كه به همه خير و شرها اطلاع دارد از اطلاعات خود استفاده نكند، و اگر كسى تمامى خيرات را به خود جلب نكرده و همه شرور را از خود دفع نمى كند بايد بفهميم كه قطعا علم غيب نداشته است .
پس جمله (قل لا املك لنفسى ) در صدر آيه توصيف رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) است از خود بنحوى كه با نتيجه داشتن علم غيب منافات داشته باشد: (و لو كنت اعلم الغيب ...)، بيان نتيجه داشتن علم غيب است ، تا اين دو فصل از آيه نتيجه دهد كه وى علم به غيب ندارد، آنگاه جمله (ان انا الا نذير) بيان حقيقت حال آنجناب در ادعائى است كه مى كند، و آن اين است كه من فقط مدعى رسالتم و با اين ادعا ادعاى ديگرى ندارم .
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه (يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها...)، گفته : معصوم (عليه السلام ) فرموده است : قريش عاص بن وائل سهمى و نضر بن حارث بن كلده و عقبه بن ابى معيط را به نجران فرستادن د تا در آنجا از علماء يهود مسائلى را آموخته آنگاه آن مسائل را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) بپرسند، از مسائلى كه نامبردگان آموخته بودند و از آن حضرت پرسيدند اين بود كه قيامت چه وقت بپا مى شود، خداى تعالى در جواب سؤ ال ايشان آيه (يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها...)، را نازل كرد
و در تفسير عياشى از خلف بن حماد از مردى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداوند در كتابش مى فرمايد: (و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء) و مقصود از (سوء)، فقر است .
مؤ لف : اين روايت را صدوق نيز در معانى الاخبار به سند خود از خلف بن حماد از مردى از آن حضرت روايت كرده ، حسين بن بسطام هم در كتاب طب الائمه آن را از جابر بن يزيد از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده