گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
آيات 14 - 7 سوره انفال


و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلمته و يقطع دابر الكفرين (7)
ليحق الحق و يبطل البطل و لو كره المجرمون (8)
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملئكه مردفين (9)
و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيز حكيم (.1)
اذ يغشيكم النعاس امنه منه و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطن و ليربط على قلوبكم و يثبت به الاقدام (11)
اذ يوحى ربك الى الملئكه انى معكم فثبتوا الذين ءامنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان (12)
ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب (13)
ذلكم فذوقوه و ان للكفرين عذاب النار(14)


.
ترجمه آيات
به ياد آر آن هنگامى را كه خداوند در باره يكى از دو طائفه (عير و نفير قريش ) به شما وعده مى دهد كه بر آن دست يابيد و شما دوست مى داشتيد بر آن طايفه كه شوكتى همراه نداشت دست يابيد، و خداوند مى خواست با مشيت خود حق را پا بر جا نموده و نسل كفار را براندازد (7) (و اين وعده را از اين جهت داد) تا حق را احقاق و باطل را ابطال كند هر چند مجرمين كراهت داشته باشند(8)
آن هنگامى را كه به پروردگارتان استغاثه مى كرديد، و خداوند استغاثه تان را مستجاب كرد (و فرمود:) من شما را به هزار نفر از ملائكه هاى منظم شده كمك خواهم كرد (9)
و خداوند اين وعده را نداد مگر براى اينكه بشارتى بر شما بوده و شما دلهايتان قوى و مطمئن شود، و هيچ ياريى جز از ناحيه خدا نيست كه خدا مقتدرى است شايسته كار (.1)
آن هنگام را كه افكند بر شما خمار خواب را تا آرامشى باشد از ناحيه او، و او فرستاد بر شما از آسمان آب را تا با آن تطهيرتان داده و از شما چرك شيطان را ببرد، و دلهايتان را محكم ساخته (و جا پايتان را سفت كند) و در نتيجه قدمها را استوار سازد (11)
آن هنگام را كه خداوند وحى كرد به ملائكه كه من با شمايم پس استوار بداريد كسانى را كه ايمان آوردند. بزودى در دلهاى آنان كه كافر شدند ترس و وحشت مى افكنم ، پس شما بالاى گردنها را بزنيد، و از ايشان هر سرانگشت را قطع كنيد (12)
اين بخاطر آن بود كه ايشان با خدا و رسولش مخالفت كردند، و هر كه با خدا و فرستاده او مخالفت كند (بايد بداند) كه خدا شديد العقاب است (13)
اينك بچشيدش ، و همانا كافران را است عذاب آتش (14).
بيان آيات مربوط به جنگ بدر و وضع وحال روحى مسلمين در آن جنگ كه نخستين جنگ آنان بود
اين آيات اشاره به داستان بدر مى كند كه اولين جنگ در اسلام است ، و ظاهر سياق آيات چنانچه به زودى روشن خواهد شد اين است كه بعد از پايان يافتن واقعه نازل شده باشد.



و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين




يعنى به ياد آريد زمانى را كه خداوند به شما وعده مى دهد (غلبه بر يكى از دو طائفه عير و نفير را)؛ خداوند در اين آيه نعمتها و سنتهاى خود را براى ايشان برمى شمارد تا چنين بصيرتى بهم برسانند كه خداى سبحان امرى به ايشان نمى كند و حكمى بر ايشان نمى آورد مگر بحق و در آن مصالح و سعادت ايشان و به نتيجه رسيدن مساعى ايشان را در نظر مى گيرد، و وقتى داراى چنين بصيرتى شدند ديگر در ميان خود اختلاف نكرده ، و نسبت به آنچه كه خداوند براى آنان مقدر كرده و پسنديده اظهار كراهت ننموده بلكه امر خود را به او محول نموده و او و رسول او را اطاعت مى كنند.
و منظور از(طائفتين ) دو طايفه عير و نفير مى باشند كه مقصود از (عير) قافله چهل نفرى قريش است كه با مال التجاره و اموال خود از مكه به شام مى رفت ، و همچنين از شام به مكه باز مى گشت ، و ابو سفيان هم در ميان ايشان بود، و مقصود از (نفير) لشكر قريش است كه قريب به هزار نفر بودند (و لشكر اسلام پس از دست نيافتن به مال التجاره آنان در بدر با خود آنان روبرو شدند)، و (احدى الطائفتين ) مفعول دوم (يعدكم ) و جمله (انها لكم ) بدل از آن است ، و جمله (و تودون ) در موضع حال است ، و مقصود از (غير ذات الشوكه ) آن طايفه بى شوكت است كه عبارت است از همان چهل نفر حامل مال التجاره كه قوا و نفراتشان از نفير كمتر بود، و (شوكت ) به معناى تيزى و برندگى است ، چون اين كلمه استعاره از (شوك ) به معناى خار است .
و اينكه فرمود: (يريد الله ان يحق الحق بكلماته ) نسبت به آيه شريفه ، حال است ، و منظور از (احقاق حق ) اظهار و تثبيت آن به ترتيب آثار آن است ، و (كلمات خدا) قضا و قدرى است كه رانده به اينكه انبياى خود را يارى نموده و دين حق خود را ظاهر سازد، همچنانكه در آيه (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون ) و همچنين آيه (يريدون لى طفوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون ، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ) اشاره به آن كرده است .
بعضى از قاريان قرآن آيه را به (بكلمته ) قرائت كرده اند، و اين قرائت موجه تر و به عقل نزديك تر است . و كلمه (دابر) به معناى متعلقات هر چيز است كه بعد از آن چيز بيايد و به آن بپيوندد، و (قطع دابر) كنايه از نابود كردن و منقرض ساختن چيزى است بطورى كه بعد از آن اثرى كه متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقى نماند.
و معناى آيه اين است كه : به ياد آوريد آن روزى را كه خداوند به شما وعده داد كه با يارى او بر يكى از دو طايفه (عير) و يا (نفير) غالب شويد، و شما ميل داشتيد كه آن طايفه ، طايفه عير (قافله تجارتى قريش ) باشد، چون نفير (لشكريان قريش ) عده شان زياد بود، و شما ضعف و ناتوانى خود را با شوكت و نيروى آنان مقايسه مى كرديد، و ليكن خداوند خلاف اين را مى خواست ، خداوند مى خواست تا با لشكريان ايشان روبرو شويد، و او شما را با كمى عددتان بر ايشان غلبه دهد، و بدين وسيله قضاى او مبنى بر ظهور حق و استيصال كفار و ريشه كن شدن ايشان به كرسى بنشيند.



ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون




از ظاهر سياق برمى آيد كه (لام ) در (ليحق ) براى غايت است ، و كلمه مذكور تا آخر آيه متعلق به جمله (يعدكم الله ) باشد، و بنا بر اين ، معناى آيه چنين مى شود: اگر خداوند به شما چنين وعده اى داد - و او هرگز خلف وعده نمى كند - براى اين بود كه بدين وسيله حق را تثبيت كرده ، و باطل را باطل معرفى نمايد هر چند كفار نخواسته باشند و بلكه كراهت داشته باشند.
و به اين بيان روشن مى گردد كه جمله (ليحق الحق ...)، تكرار جمله (يريد الله ان يحق الحق بكلماته ) نيست ، هر چند همان معنا را افاده مى كند(چون يكى مربوط به اصل وعده اى است كه خدا داده ، و ديگرى مربوط است به مواجه نمودن مسلمين بر خلاف ميل و انتظار آنان با لشكر كفار).



اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكه مردفين




(استغاثه ) به معناى درخواست يارى است ، همچنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه ) معناى (امداد) معروف است ،
مراد از (مردف ) بودن ملائكه اى كه در جنگ بدر به يارى مسلمين نازل شدند
و (مردفين ) از ماده (ارداف ) است و ارداف به معناى اين است كه شخص سواره كسى را رديف (ترك ) خود سوار كند، و (ردف ) - بطورى كه راغب گفته است به معناى تابع است (و ردف المراه ) به معناى سرين و كفل زن است و ترادف به معناى اين است كه دو چيز و يا دو كس يكديگر را متعاقب كنند، و (رادف ) به معناى متاخر است ، و (مردف ) آن كس است كه جلو سوار شده و كسى را پشت سر خود سوار كند.
و به اين معنا آيه مورد بحث با آيه (و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذله فاتقوا الله لعلكم تشكرون ، اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثه الاف من الملائكه منزلين ، بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسه الاف من الملائكه مسومين ، و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر الا من عند الله العزيز الحكيم ) كه آن نيز اشاره به همين داستان مى كند سازگار مى شود.
چون تطبيق آيات اين سوره با آيات سوره (آل عمران ) اين معنا را افاده مى كند كه منظور از نزول هزار ملائكه رديف شده نزول هزار نفر از ملائكه است ، كه عده ديگرى را در پى دارند، بنا بر اين هزار ملائكه رديف شده با سه هزار ملائكه نازل شده منطبق مى شود.
و به همين بيان فساد اين كلام ظاهر مى گردد كه گفته اند: (منظور از مردف بودن ملائكه اين است كه هزار نفر از ملائكه در پى هزار نفر ديگر باشد، چون اگر اينطور معنا كنيم لازمه اش اين مى شود كه با هر يك نفر از ايشان يك نفر رديف باشد و در نتيجه عده ملائكه دو هزار نفر باشد
و همچنين فساد اينكه گفته اند: مراد از مردف بودن ملائكه اين است كه دنبال هم نازل شده باشند، و نيز اينكه گفته اند: مراد آمدن ايشان از پى مسلمين است ، و در حقيقت مردف به معناى رادف است . و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه ملائكه مسلمين را رديف خود قرار داده اند، يعنى در پيش روى مسلمين قرار گرفتند، تا در دلهاى كفار ايجاد رعب و وحشت بكنند.
امداد مسلمين با فرستادن ملائكه به منظور بشارت مسلمين و آرامش دلهاى آنان بوده نهبراى كشتن كفار




و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيز حكيم




دو ضميرى كه در (جعله ) و در (به ) است بطورى كه سياق دلالت مى كند به امداد بر مى گردند، و معناى آيه اين است كه : امداد به فرستادن ملائكه به منظور بشارت شما و آرامش دلهاى شما بود، نه براى اينكه كفار به دست آنان هلاك گردند، همچنانكه آيه (اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين آمنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ) نيز اشاره به آن دارد.
اين معنا كلام بعضى از تذكره نويسان را تاييد مى كند كه گفته اند (ملائكه براى كشتن كفار نازل نشده بودند، و احدى از ايشان را نكشتند، براى اينكه نصف و يا ثلث كشتگان را على بن ابيطالب (صلوات الله عليه ) كشته بود و ما بقى يعنى نصف و يا دو ثلث ديگر را ما بقى مسلمين به قتل رسانيده بودند، و منظور از نزول ملائكه تنها و تنها سياهى لشكر و در آميختن با ايشان بوده ، تا بدين وسيله مسلمانان افراد خود را زياد يافته دلهايشان محكم شود و در مقابل دل هاى مشركين مرعوب گردد) - و به زودى گفتارى در اين باره خواهد آمد -
و اينكه فرمود: (و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيز حكيم ) بيان انحصار حقيقت يارى در خداى تعالى است ، و اينكه اگر پيشرفت و غلبه به كثرت نفرات و داشتن نيرو و شوكت بود، مى بايستى مشركين بر مسلمانان غلبه پيدا كنند كه هم عده شان بيشتر بود، و هم مجهزتر از مسلمين بودند.
جمله (ان الله عزيز حكيم ) تمامى مضمون آيه و متعلقات آن را كه در آيه قبلى بود تعليل مى كند، و مى فرمايد: به عزت خود ايشان را يارى داده و به حكمتش ياريش را به اين شكل و به اينصورت اعمال كرد.
امداد مسلمين در جنگ بدر با فرو فرستادن باران




اذ يغشيكم النعاس امنه منه ...



(نعاس ) ابتداى خواب را گويند كه عبارت است از خواب سبك ؛ و (تغشيه ) به معناى احاطه است ؛ و (امنه ) به معناى امان است ؛ و ضمير (منه ) به خداى تعالى برمى گردد، و بعضى گفته اند به (عدو) برمى گردد؛ و (رجز) به معناى پليدى و نجاست است ، و در اينجا مقصود از (رجز شيطان ) آن وسوسه هاى پليدى است كه در قلب راه مى يابد.
و معناى آيه اين است كه : اين نصرت و مددكارى خدا به وسيله بشارت و آرامش دادن به دلها همان موقعى بود كه در اثر آرامش يافتن دلها همه تان به خواب رفتيد و معلوم است كه اگر ترس و رعب شما از بين نرفته بود معقول نبود كه در ميدان جنگ خواب بر شما مسلط شود، خداوند باران را هم بر شما نازل كرد تا شما را پاكيزه كند و وسوسه شيطان را از دلهايتان بزدايد، تا دلهايتان را قوى و نيرومند سازد - جمله (ليربط على قلوبكم ) كنايه از تشجيع است - و نيز تا با فرستادن باران قدمهاى شما را بر روى ريگ هاى بيابان استوار نموده و يا بدين وسيله دلهايتان را محكم سازد.
اين آيه شريفه مويد رواياتى است كه مى گويد: كفار قبل از مسلمين به لب چاه رسيدند و مسلمين وقتى پياده شدند كه كفار آب را گرفته بودند و به ناچار در زمين خشك و ريگزار پياده شدند. بعد از مدتى كه مسلمانان محدث و جنب شده ، و همه دچار تشنگى گشتند شيطان در دلهايشان وسوسه كرد و گفت دشمنان شما آب را گرفتند و اينك شما با جنابت و نجاست نماز مى خوانيد و پاهايتان در ريگ ها فرو مى رود، لذا خداى تعالى باران را برايشان بارانيد و با آن هم غسل جنابت كرده و خود را از حدث تطهير نمودند، و نيز اردوگاه آنان كه ريگزار بود سفت و محكم و اردوگاه كفار گل و لغزنده گشت .



اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين امنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ...



ظرفى كه در اول آيه است حالش حال ظرفى است كه در جمله (اذ تستغيثون ربكم ) و (اذ يغشيكم النعاس ) است ، و معناى آيه احتياج به توضيح ندارد.
(فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان ) مراد از اينكه فرمود (بالاى گردن ها را بزنيد) اين است كه سرها را بزنيد، و مراد از (كل بنان ) جميع اطراف بدن است ، يعنى دو دست و دو پا و يا انگشتان دستهايشان را بزنيد تا قادر به حمل سلاح و به دست گرفتن آن نباشند.
ممكن هم هست خطاب در (فاضربوا...) به ملائكه باشد و اتفاقا همين مطلب هم به ذهن مى رسد، و آن وقت زدن بالاى گردنها و زدن همه بنان همان معناى ظاهريش مقصود باشد، و يا كنايه است از ذليل كردن ايشان و اينكه با ارعاب ، قوه و نيروى امساك را از دستهاى ايشان سلب كنند، و نيز ممكن است خطاب به مؤ منين باشد و غرض تشجيع ايشان عليه دشمنان باشد و خواسته است قدمهاى ايشان را ثابت تر و دلهايشان را محكم تر نموده و ايشان را بر عليه مشركين تحريك كنند.



ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب




(مشاقه ) به معناى مخالفت است و اصل آن شق به معناى بعض است ، و گويا مخالفت را از اين جهت مشاقه گفته اند كه مخالفت ، آن بعض و آن ناحيه اى را مى گيرد كه غير از ناحيه طرف مقابل است ، و معناى آيه اين است كه : اين عذاب را خداوند به اين خاطر بر سر مشركين آورد كه خدا و رسول را مخالفت مى كردند و بر مخالفتشان اصرار مى ورزيدند و كسى كه با خدا و رسول مخالفت كند خداوند شديد العقاب است .



ذلكم فذوقوه و ان للكافرين عذاب النار




خطاب تشديدى است بر كفار و عذابى را كه نازل شده به ايشان نشان داده و مى فرمايد: اين عذاب را بچشيد، و علاوه خاطرنشان مى سازد كه به دنبال اين عذاب ، عذاب آتش را در پى داريد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره جنگ بدر و شاءن نزول آيات مربوطه )
در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده كه گفته است : در روز بدر بعد از آنكه هر دو لشكر روبرو شده و صف آرايى كردند و آماده جنگ شدند ابو جهل گفت : بار الها! هر كدام از ما دو فريق سزاوارتر به نصرتيم آن فريق را نصرت ده ، مسلمين هم استغاثه كردند و در نتيجه ملائكه فرود آمدند و آيه (اذ تستغيثون ربكم ...) نازل شد.
و بعضى گفته اند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى كثرت نفرات مشركين و كمى نفرات مسلمين را بديد رو به قبله كرد و گفت : بار الها! وفا كن به آنچه مرا وعده دادى ، پروردگارا! اگر اين گروه (اصحاب من ) را به دست اين دشمنان هلاك سازى ديگر در روى زمين عبادت نمى شوى ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همچنان خداى خود را مى خواند و دستها را رو به آسمان بلند كرد تا حدى كه ردايش از شانه اش افتاد، در اين موقع بود كه خداوند آيه (اذ تستغيثون ربكم ) را نازل كرد، صاحبان اين قول گفتار خود را به عمر بن خطاب و سدى و ابى صالح نسبت داده اند، و از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نيز روايت شده است .
صاحب مجمع البيان سپس اضافه كرده كه : وقتى عصر شد، و رفته رفته تاريكى شب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يارانش را فرا گرفت ، خداوند خواب را بر ياران او مسلط كرد، و همه به حالت چرت درآمدند، و چون زمينى كه ايشان در آنجا اطراق كرده بودند ريگزار بود، و قدمهايشان مى لغزيد (و از اين ناحيه ناراحت بودند)، خداوند باران را برايشان نرم نرم نازل كرد تا زمين نمناك و سفت گرديد، و قدمها استوار گشت ، و همين باران در ناحيه لشكرگاه قريش مانند دهانه مشگ مى ريخت ، علاوه بر اين خداوند دلهاى كفار را پر از وحشت نمود، همچنانكه فرموده : (سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ) .
مؤ لف : لفظ (اذ تستغيثون ربكم ) با نازل شدن آن در روز بدر و در پى استغاثه مسلمين سازگار نيست ، بلكه سياق آيه دلالت مى كند بر اينكه با آيه يسئلونك عن الانفال و آيات بعد از آن نازل شده ، و اين آيات دلالت دارد بر يك حكايتى كه قبلا رخ داده است ، و خداوند در آن داستان بر مسلمين منت نهاده كه آيات نصرت را برايشان فرو فرستاده و نعمتهايى به ايشان ارزانى داشته است ، و اين نعمتها را به رخ ايشان مى كشد تا شكرش را به جا آورده ، و در اوامر و نواهيش اطاعتش كنند.
و بعيد نيست اينكه در روايت مجمع البيان نزول آيه را بعد از استغاثه مسلمين در روز بدر دانسته ، از باب انطباق مضمون آيه با واقعه بدر باشد (نه اينكه آيه در بدر نازل شده باشد) و اين قبيل از مضمونها در روايات مربوط به شان نزول آيات زياد است .
و در تفسير برهان از ابن شهراشوب روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در عريش فرمود: بار الها! اگر تو امروز اين گروه (مسلمين ) را هلاك كنى بعد از اين روز، ديگر پرستش نخواهى شد، در اين موقع بود كه آيه (اذ تستغيثون ) نازل گرديد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون آمد در حالى كه مى فرمود: بزودى جمع مشركين شكست خورده و پا به فرار مى گذارند، خداوند هم او را با پنج هزار ملك سواره كمك نمود و عدد ايشان را در چشم مشركين بسيار وانمود كرد، و در عوض عدد مشركين را در نظر مسلمين اندك جلوه داد، و اين آيه نازل شد:( و هم بالعدوه القصوى )؛ آنان در دورترين نقطه مرتفع وادى و پشت ريگزارى وسيع قرار گرفته بودند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در نقطه مرتفع نزديك يك چاه قرار داشت .
مؤ لف : در اين روايت نيز همان حرفى است كه در روايت قبل گفتيم .
و در مجمع البيان مى گويد: بلخى از حسن نقل كرده كه گفته است آيه (و اذ يعدكم الله ...) قبل از آيه (كما اخرجك ربك من بيتك بالحق ) نازل شده و ليكن در تنظيم قرآن بعد از آن نوشته شده است .
مؤ لف : تقدم مدلول يك آيه بر مدلول آن ديگرى از نظر وقوع در خارج ملازم اين نيست كه جلوتر هم نازل شده باشد، و از سياق آيه هيچ دليلى بر گفتار حسن نمى توان يافت .
و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى خثعمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم ) فرموده : شوكت آن برخوردى بود كه در آن قتال بود.
داستان جنگ بدر
مؤ لف :نظير اين روايت را قمى نيز در تفسير خود نقل كرده است .
و در مجمع البيان مى گويد: سيره نويسان و نيز ابو حمره و على بن ابراهيم در كتب تفسيرشان نقل كرده اند كه : ابو سفيان با قافله قريش ‍ از شام مى آمد با اموالى كه در آنها عطريات بود و در آن قافله چهل سوار از قريش بودند، پيغمبر اكرم (صلوات الله عليه ) چنين راى داد كه اصحابش بيرون روند و راه را بر ايشان گرفته و اموال را بگيرند، لذا فرمود: اميد است خداوند اين اموال را عايد شما كند. اصحاب نيز پسنديدند، بعضى به عجله حركت كردند، و بعضى ديگر به كندى ، چون باور نمى كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از رموز جنگى آگاهى داشته باشد، لذا فقط قافله ابو سفيان و گرفتن غنيمت را هدف خود قرار دادند.
وقتى ابوسفيان شنيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حركت كرده ضمضم بن عمرو غفارى را خبر داد تا خود را به مكه رسانيده ، به قريش برساند كه محمد (صلى الله عليه و آله ) با اصحابش متعرض قافله ايشان شده ، و به هر نحو شده قريش را حركت دهد.
سه شب قبل از اينكه ضمضم وارد مكه شود عاتكه دختر عبد المطلب در خواب ديده بود كه مرد شترسوارى وارد شده و فرياد مى زند اى آل غالب رهسپار به سوى قتلگاه خود شويد، آنگاه با شتر خود بر بالاى كوه ابو قبيس رفته سنگى را از بالاى كوه غلطانيد، و اين سنگ همچنان كه سرازير مى شد پاره پاره شده و هيچ خانه اى از خانه هاى قريش نبود مگر اينكه پاره اى از آن سنگ در آن بيفتاد، عاتكه از وحشت از خواب پريد و داستان رويايش را با عباس در ميان نهاد، عباس قضيه را به عتبه بن ربيعه گفت ، عتبه در تعبير آن گفت : اين مصيبتى است كه به قريش رو مى آورد، آهسته آهسته ، خواب عاتكه دهن به دهن منتشر شد و به گوش ابو جهل رسيد، وى گفت : اين هم يك پيغمبر ديگر در خاندان عبد المطلب ، به لات و عزى سوگند من سه روز صبر مى كنم ، اگر خواب او حق بود كه هيچ ، و گر نه همه قريش را وادار مى كنم نامه اى در بين خود بنويسيم كه هيچ اهل بيت و دودمانى دروغگوتر از بنى هاشم نيست چه مردهايشان و چه زنهايشان .
خواب عاتكه (دختر عبدالمطلب ) تعبير شد!
وقتى روز سوم رسيد ضمضم وارد شد، در حالى كه به صداى هر چه بلندتر فرياد مى زد: اى آل غالب ، اى آل غالب ! مال التجاره ، مال التجاره ، قافله ، قافله ، دريابيد و گمان نمى كنم كه بتوانيد دريابيد. محمد و مشتى بى دينان از اهل يثرب ، حركت كردند و متعرض قافله شما شدند، آماده حركت شويد، قريش وقتى اين را شنيدند احدى از ايشان نماند مگر اينكه دست به جيب كرده و پولى جهت تجهيز قشون بداد، و گفتند: هر كس حركت نكند خانه اش را ويران مى كنيم ، عباس بن عبد المطلب و نوفل بن حارث بن عبد المطلب و عقيل بن ابى طالب نيز حركت كردند، قريش كنيزان خود را نيز در حالى كه دف مى زدند حركت دادند.
از آنسو رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با سيصد و سيزده نفر بيرون رفت و در نزديكيهاى بدر يك نفر را ماءمور ديده بانى كرد، تا وى را از قريش خبر دهد. و در حديث ابى حمره دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردى را بنام عدى فرستاد تا برود و از قافله قريش خبرى به دست بياورد، وى برگشت و به عرض رسانيد كه در فلان موضع قافله را ديدم ، جبرئيل در اين موقع نازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را خبر داد كه مشركين قريش تجهيز لشكر كرده و از مكه حركت كرده اند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قضيه را با اصحاب خود در ميان نهاد. و در اينكه به دنبال قافله و اموال آن به راه بيفتند، و يا با لشكر قريش مصاف دهند مشورت كرد.
ابوبكر برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اين لشكر، لشكر قريش است ، همان قريش متكبر كه تا بوده كافر بوده اند، و تا بوده با عزت و قدرت زندگى كرده اند، علاوه ، ما از مدينه كه بيرون شديم براى جنگ بيرون نشديم ، و از نظر قوا و اسلحه آمادگى نداريم . و در حديث ابى حمره دارد كه وى گفت : من اين راه را بلدم ، عدى (بطورى كه مى گويد) در فلان جا قافله قريش را ديده ، اگر اين قافله راه خود را پيش گيرند ما نيز راه خود را پيش گيريم درست بر سر چاه بدر به يكديگر مى رسيم . حضرت فرمود: بنشين ، ابو بكر نشست . عمر برخاست ، او نيز كلام ابو بكر را تكرار كرد و همان نظريه را داد، به او نيز فرمود بنشين ، عمر نشست .
بعد از او، مقداد برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اين لشكر، لشكر قريش متكبر است ، و ليكن ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق نموده ايم ، و شهادت داده ايم بر اينكه آنچه كه تو آورده اى حق است ، به خدا سوگند اگر بفرمايى تا در زبانه هاى آتش پر دوام چوب درخت غضا برويم و يا در انبوه تيغ هراس درآييم درمى آييم و تو را تنها نمى گذاريم ، و ما آنچه را كه بنى اسرائيل در جواب موسى گفتند كه : (تو و پروردگارت برويد ما اينجا نشسته ايم ) در جوابت بر زبان نمى آوريم ، بلكه مى گوييم : آنجا كه پروردگارت امر كرده برو ما نيز همراه تو مى آييم ، و در ركابت مى جنگيم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مقابل اين گفتارش جزاى خيرش ‍ داد.
انصار هم همچو مهاجرين دست يارى به پيامبر اكرم (ص ) مى دهند
سپس فرمود: مردم شما راى خود را بگوييد، و منظورش از مردم انصار (اهل مدينه ) بود، چون عده انصار بيشتر بود، علاوه ، انصار در بيعت عقبه (ما بين مكه و منا) گفته بودند: ما در باره تو هيچ تعهدى نداريم تا به شهر ما (مدينه ) درآيى ، وقتى بر ما وارد شدى البته در ذمه ما خواهى بود، و از تو دفاع خواهيم كرد، همچنانكه از زنان و فرزندان خود دفاع مى كنيم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فكر مى كرد منظور ايشان در آن بيعت اين بوده باشد كه ما تنها در شهرمان از تو دفاع مى كنيم ، و اما اگر در خارج مدينه دشمنى به تو حمله ور شد ما در آن باره تعهدى نداريم .
چون چنين احتمالى را مى داد خواست تا ببيند آيا در مثل چنين روزى هم او را يارى مى كنند يا خير، لذا از ميان انصار سعد بن معاذ برخاست و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا ! گويا منظورت ما انصار است . فرمود: آرى .
عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا ! ما به تو ايمان آورديم ، و تو را تصديق كرديم ، و شهادت داديم بر اينكه آنچه بياورى حق و از ناحيه خدا است ، بنابراين به آنچه كه مى خواهى امر كن (تا با دل و جان امتثال كنيم ) و آنچه كه مى خواهى از اموال بگير و هر قدر مى خواهى براى ما بگذار، به خدا سوگند اگر دستور دهى تا در اين دريا فرو شويم امتثال نموده و تنهايت نمى گذاريم ، و از خدا اميدواريم كه از ما به تو رفتارى نشان دهد كه مايه روشنى ديدگانت باشد، پس بى درنگ ما را حركت بده كه بركت خدا همراه ما است .
پيامبر اكرم (ص ) دستور حركت صادر مى كند
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از گفتار وى خوشحال گشت و فرمود: حركت كنيد به بركت خدا، كه خداى تعالى مرا وعده داده بر يكى از دو طايفه (عير و نفير) غلبه يابم و خداوند از وعده خود تخلف نمى كند، به خدا سوگند گويا همين الساعه قتلگاه ابى جهل بن هشام و عتبه بن ربيعه و شيبه بن ربيعه و فلانى و فلانى را مى بينم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور حركت داد و به سوى بدر كه نام چاهى بود روانه شد، و در حديث ابى حمره ثمالى دارد كه : بدر اسم مردى از قبيله جهنيه بود كه صاحب آن چاه بود و بعدا آن چاه را به اسم وى ناميدند، بهر حال قريش نيز از آنسو به حركت درآمده و غلامان خود را پيشاپيش فرستادند تا به چاه رسيده و آب را برگيرند، اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايشان را گرفته دستگير نمودند، پرسيدند شما چه كسانى هستيد؟ گفتند: ما غلامان و بردگان قريشيم ، پرسيدند: قافله عير را كجا ديديد؟ گفتند: ما از قافله هيچ اطلاعى نداريم ، اصحاب رسول خدا آنها را تحت فشار قرار دادند بلكه بدين وسيله اطلاعاتى كسب نمايند، در اين موقع رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، مشغول نماز بود، از نماز خود منصرف گشت و فرمود: اگر اين (بيچاره ها) واقعا به شما راست مى گويند شما همچنان ايشان را خواهيد زد، و اگر يك دروغ بگويند دست از آنان برمى داريد (پس كتك زدن فائده ندارد) ناچار اصحاب غلامان را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بردند حضرت پرسيد: شما چه كسانى هستيد؟ عرض كردند: ما بردگان قريشيم ، فرمود: قريش چند نفرند ؟ عرض كردند ما از عدد ايشان اطلاعى نداريم ، فرمود در شبانه روز چند شتر مى كشند ؟ گفتند نه الى ده عدد، فرمود: عدد ايشان نهصد تا هزار نفر است آنگاه دستور داد غلامان را بازداشت كنند. اين خبر به گوش قريش رسيد، بسيار وحشت كرده و از حركت كردن خود پشيمان شدند، عتبه بن ربيعه ، ابو البخترى پسر هشام را ديد و گفت : اين ظلم را مى بينى ؟ به خدا سوگند من جا پاى خود را نمى بينم (نمى فهمم كجا مى روم ) ما از شهر بيرون شديم تا از اموال خود دفاع كنيم و اينك مال التجاره ما از خطر جست ، حالا مى بينم راه ظلم و تعدى را پيش گرفته ايم ، با اينكه به خدا سوگند هيچ قوم متجاوزى رستگار نشد، و من دوست مى داشتم اموالى كه در قافله از بنى عبد مناف بود همه از بين مى رفت و ما اين راه را نمى آمديم .
ابوالبخترى گفت : تو براى خودت يكى از بزرگان قريشى ، (اين مردم بهانه اى ندارند مگر آن اموالى كه در واقعه نخله از دست دادند و آن خونى كه از ابن الحضرمى در آن واقعه به دست اصحاب محمد ريخته شد) تو آن اموال و همچنين خون بهاى ابن الحضرمى را كه هم سوگند تو است به گردن بگير و مردم را از اين راه برگردان ، عتبه گفته به گردن گرفتم . و هيچيك از ما مخالفت نداريم مگر ابن الحنظليه يعنى ابو جهل (كه مى ترسم او زير بار نرود) تو نزد او شو و به او بگو كه من اموال و خون ابن الحضرمى را به گردن گرفته ام ، و چون او هم سوگند من بوده ديه اش با من است .
ابو البخترى مى گويد: من به خيمه ابو جهل رفتم و مطلب را به وى رساندم : ابو جهل گفت : عتبه نسبت به محمد تعصب مى ورزد چون او خودش از عبد مناف است ، و علاوه بر اين ، پسرش ابو حذيفه در لشكر محمد است ، و مى خواهد از اين كار شانه خالى كند، از مردم رودربايستى دارد، و حاشا كه بپذيرم ، به لات و عزى سوگند دست برنمى دارم تا آنكه ايشان را تا مدينه فرارى داده و سر جايشان بنشانيم و يا همه شان را اسير گرفته و به اسيرى وارد مكه شان كنيم تا داستانشان زبانزد عرب شود.
از آن سو وقتى ابوسفيان قافله را از خطر گذراند شخصى را نزد قريش فرستاد كه خداوند مال التجاره شما را نجات داد، لذا متعرض ‍ محمد نشويد، و به خانه هايتان برگرديد و او را به عرب واگذار نموده و تا مى توانيد از مقاتله با او اجتناب كنيد، و اگر برنمى گرديد، كنيزان را برگردانيد.
فرستاده ابو سفيان در جحفه به لشكر قريش برخورد و پيغام ابو سفيان را رسانيد، عتبه خواست از همانجا برگردد، ابو جهل و بنو مخزوم مانع شدند و كنيزان را از جحفه برگرداندند.
راوى گويد اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از كثرت قريش خبردار شدند جزع و فزع كرده و استغاثه نمودند، خداوند آيه (اذ تستغيثون ربكم ) و آيه بعدش را نازل فرمود. طبرسى سپس اضافه كرده است كه : وقتى صبح روز بدر شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اصحاب خود را گرد آورد (و به تجهيزات آنان رسيدگى كرد)، در لشكرش دو راس اسب بود، يكى از زبير بن عوام ، و يكى از مقداد بن اسود، و هفتاد شتر بود كه آنها را به نوبت سوار مى شدند، مثلا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و على بن ابى طالب و مرثد بن ابى مرثد غنوى به نوبت بر شتر مرثد سوار مى شدند، در حالى كه در لشكر قريش چهار صد اسب ، و به روايتى دويست اسب بود.
قريش وقتى كمى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديدند ابوجهل گفت : اين عدد بيش از خوراك يك نفر نيست ، ما اگر تنها غلامان خود را بفرستيم ايشان را با دست گرفته و اسير مى كنند. عتبه بن ربيعه گفت : شايد در دنبال عده اى را در كمين نشانده باشند، و يا قشون امدادى زير سر داشته باشند، لذا قريش عمير بن وهب جمحى را كه سواره اى شجاع و نترس بود فرستادند تا اين معنا را كشف كند، عمير اسب خود را به جولان درآورد و دورادور لشكر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جولان داد و برگشت و چنين گفت : ايشان را نه كمينى است و نه لشكرى امدادى و ليكن شتران يثرب مرگ حتمى را حمل مى كنند، و اين مردم تو گوئى لالند، حرف نمى زنند، بلكه مانند افعى زبان از دهان بيرون مى كنند، مردمى هستند كه جز شمشيرهاى خود پناهگاه ديگرى ندارند، و من ايشان را مردمى نيافتم كه در جنگ پا به فرار بگذارند، بلكه از اين معركه برنمى گردند تا كشته شوند، و كشته نمى شوند تا به عدد خود از ما بكشند، حالا فكر خودتان را بكنيد. ابو جهل در جوابش گفت : دروغ گفتى و ترس تو را گرفته است .
در اين موقع بود كه آيه (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها) نازل گرديد، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شخصى را نزد ايشان فرستاد كه : اى گروه قريش ! من ميل ندارم كه جنگ با شما را من آغاز كرده باشم ، بنا بر اين مرا به عرب واگذاريد، و راه خود را پيش ‍ گرفته بر گرديد، عتبه (اين پيشنهاد را پسنديد و) گفت : هر قومى كه چنين پيشنهادى را رد كنند رستگار نمى شود، سپس شتر سرخى را سوار شد و در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را تماشا مى كرد ميان دو لشكر جولان مى داد و مردم را از جنگ نهى مى كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اگر نزد كسى اميد خيرى باشد نزد صاحب شتر سرخ است ، اگر قريش او را اطاعت كنند به راه صواب ارشاد مى شوند.
عتبه بعد از اين جولان خطبه اى در برابر مشركين ايراد كرد و در خطبه اش گفت : اى گروه قريش مرا يك امروز اطاعت كنيد و تا زنده ام ديگر گوش به حرفم مدهيد، مردم ! محمد يك مرد بيگانه نيست كه بتوانيد با او بجنگيد، او پسر عموى شما و در ذمه شما است ، او را به عرب واگذاريد (و خود مباشر جنگ با او نشويد) اگر راستگو باشد شما بيش از پيش سرفراز
مى شويد و اگر دروغگو باشد همان گرگ هاى عرب براى او بس است .
ابوجهل از شنيدن حرفهاى او به خشم در آمد و گفت : همه اين حرفها از ترس تو است كه دلت را پر كرده ، عتبه در جواب گفت : ترسو توئى كه هميشه فلان جايت از ترس صفير مى زند، آيا مثل من كسى ترسو است ؟ به زودى قريش خواهد فهميد كه كداميك از ما ترسوتر و پست تر و كداميك مايه فساد قوم خود هستيم .
جنگ بدر آغاز مى شود
آنگاه زره خود را به تن كرده و به اتفاق برادرش شيبه و فرزندش وليد به ميدان رفته صدا زدند: اى محمد! حريف هاى ما را از قريش ‍ تعيين كن تا با ما پنجه نرم كنند. سه نفر از انصار از لشكر اسلام بيرون شده خود را براى ايشان معرفى نموده و گفتند: شما برگرديد سه نفر از قريش به جنگ ما بيايد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چون اين بديد نگاهى به عبيده بن حارث بن عبد المطلب كه در آن روز هفتاد سال عمر داشت انداخت و فرمود: عبيده برخيز، سپس نگاهى به حمره افكنده و فرمود: عمو جان برخيز آنگاه نظر به على بن ابيطالب (عليه السلام ) كه از همه كوچكتر بود انداخت و فرمود: على برخيز و حق خود را كه خداى براى شما قرار داده از اين قوم بگيريد، برخيزيد كه قريش مى خواهد با به رخ كشيدن نخوت و افتخارات خود نور خدا را خاموش كند، و خدا هر فعاليت و كارشكنى را خنثى مى كند تا نور خود را تمام نمايد.
آنگاه فرمود: عبيده تو به عتبه بن ربيعه بپرداز و به حمره فرمود: تو شيبه را در نظر بگير، و به على (عليه السلام ) فرمود: تو به وليد مشغول شو. نامبردگان به راه افتاده تا در برابر دشمن قرار گرفتند و گفتند: و اينك سه حريف شايسته . آنگاه عبيده از گرد راه به عتبه حمله كرد و با يك ضربت فرق سرش را بشكافت ، عتبه هم شمشير به ساق پاى عبيده فرود آورد. و آن را قطع كرد، و هر دو به زمين در غلطيدند، از آن سو شيبه بر حمره حمله برد و آنقدر به يكديگر شمشير فرود آوردند تا از كار بيفتادند، و اما امير المؤ منين (عليه السلام ) وى چنان شمشير به شانه وليد فرود آورد كه شمشيرش از زير بغل او بيرون آمد و دست وليد را بينداخت . على (عليه السلام ) مى فرمايد آن روز وليد دست راست خود را با دست چپ گرفت و آن را چنان بسر من كوفت كه گمان كردم آسمان به زمين افتاد.
سپس حمره و شيبه دست به گريبان شدند، مسلمين فرياد زدند: يا على ! مگر نمى بينى كه آن سگ چطور براى عمويت كمين كرده ، على (عليه السلام ) به عموى خود كه بلند بالاتر از شيبه بود گفت : عمو سر خود را بدزد، حمره سر خود را در زير سينه شيبه برد، و على (عليه السلام ) با يك ضربت نصف سر شيبه را پراند و به سراغ عتبه رفت و او را كه نيمه جانى داشت بكشت .
و در روايت ديگرى آمده كه حمره با عتبه و عبيده با شيبه و على با وليد روبرو شدند، حمره عتبه را كشت و عبيده شيبه را و على (عليه السلام ) وليد را، و از آنسو شيبه پاى عبيده را قطع كرد، على (عليه السلام ) و حمره او را دريافته و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند عبيده در حضور آن حضرت اشك ريخت و پرسيد يا رسول الله آيا من شهيد نيستم ؟ فرمود: چرا تو اولين شهيد از خاندان منى .
ابوجهل چون اين بديد رو به قريش كرد و گفت : در جنگ عجله نكنيد و مانند فرزندان ربيعه غرور به خرج ندهيد، و بر شما باد كه به اهل مدينه بپردازيد و ايشان را از دم شمشير بگذرانيد، و اما قريش را تا مى توانيد دستگير كنيد تا ايشان را زنده به مكه برده ضلالت و گمراهى شان را به مردم بنمايانيم .
در اين موقع ابليس به صورت سراقه بن مالك بن جشعم درآمد و به لشكر قريش گفت : من صاحب جوار شمايم (و به همين خاطر مى خواهم امروز شما را مدد كنم ) اينك پرچم خود را به من دهيد تا برگيرم ، قريش رايت جناح چپ لشكر خود را كه در دست بنى عبد الله بود به او سپردند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى ابليس را ديد به اصحاب خود گفت : چشمهايتان را ببنديد، و دندانها را روى هم بگذاريد (كنايه از اينكه اعصاب خود را كنترل كنيد و استوار باشيد) آنگاه دستهايش را به آسمان بلند كرده و عرض كرد: بار الها! اگر اين گروه كشته شوند ديگر كسى نيست كه تو را بپرستد، در همين موقع بود كه حالت غشوه (حالت وحى ) به آنجناب دست داد و پس از اينكه به خود آمد و در حالى كه عرق از صورت نازنينش مى ريخت فرمود: اينك جبرئيل است كه هزار فرشته منظم شده را به كمك شما آورده است .
و در كتاب امالى به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش (عليهم السلام ) روايت كرده كه فرمودند: رسول خدا در ماه رمضان به سوى بدر مسافرت كرد، و فتح مكه هم در اين ماه اتفاق افتاد.
مؤ لف : تذكره نويسان و مورخين هم همه بر اين قولند، يعقوبى در تاريخ خود مى گويد: واقعه بدر در روز جمعه هفدهم رمضان اتفاق افتاد، و در هجدهمين ماهى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه تشريف آورده بود.
واقدى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شب جمعه هفدهم رمضان در بدر نزول اجلال كرد و على (عليه السلام )، زبير، سعد بن ابى وقاص و بسبس بن عمرو را به جستجوى آب فرستاد، نامبردگان در ضمن جستجو به راويه لشكر قريش برخوردند كه سقايان ايشان هم همراهشان بودند، نامبردگان سقايان را دستگير و اسير نموده و عده اى از ايشان گريختند و اسيران را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند، آن حضرت مشغول نماز بود، مسلمانها خودشان اسرا را به استنطاق كشيده و پرسيدند شما چه كسانى هستيد ؟ گفتند ما سقايان لشكر قريشيم ، ما را فرستادند تا آب تهيه نموده برايشان ببريم . مسلمانان آنها را كتك زدند، و آنان ناگزير گفتند ما غلامان ابى سفيانيم و ما در قافله اى هستيم كه اينك در اين تل ريگ قرار دارد، مسلمانها هر وقت اين اسيران حرف مى زدند دست از كتك كارى شان بر مى داشتند، اين بود تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نماز خود را سلام داد و فرمود: (اين رفتار صحيح نيست ) اگر راست بگويند شما ايشان را مى زنيد، و اگر دروغ بگويند دست از زدنشان برمى داريد؟!
خطابه رسول الله (ص ) براى لشگر اسلام در روز جنگ بدر
فرداى آن روز رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لشكر خود را بياراست و سپس براى مسلمانان خطبه اى خواند و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اما بعد، پس اينك من شما را به چيزى دعوت و تحريص مى كنم كه خداوند بر آن تحريصتان كرده است ، و از چيرهايى نهيتان مى كنم كه خداوند از آن نهى فرموده ، شان خداوند عظيم است ، هميشه به حق امر مى كند، و صدق را دوست مى دارد، و اهل خير را به خاطر همان نيكى هايشان به اختلاف مراتب نيكى - شان جزا مى دهد، به خير ياد مى شوند، و به همان از يكديگر برترى پيدا مى كنند، و شما اى مردم در منزلى از منزلها (و مرحله اى از مراحل ) حق قرار گرفته ايد، خداوند از احدى از شما قبول نمى كند مگر آن عملى را كه صرفا براى خاطر او انجام شده باشد، صبر در مواقف دشوار و خطرناك از وسائلى است كه خداوند آدمى را با آن وسائل گشايش داده و از اندوه نجات مى دهد، و صبر در اين موقف شما را به نجات اخروى مى رساند، در ميان شما است پيغمبر خدا، شما را زنهار مى دهد، امر مى كند، پس در چنين روزى شرم كنيد از اينكه خداوند به گناه و يا نقطه ضعفى از شما خبردار شود، و به كيفر آن شما را مورد خشم شديد خود قرار دهد، زيرا او مى فرمايد: (لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم ) - (خشم خدا بزرگتر از خشمى است كه شما به يكديگر مى گيريد) پس امورى را كه او در كتاب خود به آنها امر فرموده در نظر بگيريد (تا همه را به كار ببنديد) دلائل روشنش را از ياد نبريد، مخصوصا اين آيت را كه شما را بعد از ذلت به عزت رسانيد، پس در برابرش اظهار مسكنت كنيد تا از شما راضى شود، و در اين مواطن ، خداى خود را امتحان كنيد، و آن شرطى را كه كرده رعايت كنيد ببينيد رحمت و مغفرتى كه در برابر آن شرط به شما وعده داده آيا عملى مى كند يا نه (و مطمئن بدانيد كه اگر به شرطش وفا كنيد او نيز به وعده اش وفا مى كند) چون وعده او حق و قول او صدق است ، همچنانكه عقابش هم شديد است .
مردم ! جز اين نيست كه قوام من و شما به خداى حى قيوم است ، و اينك ما به سوى او پناه برده و به او تكيه مى كنيم ، و از او مى خواهيم كه ما را از آلودگى حفظ كند، و بر او توكل جسته بازگشت ما به سوى او است ، و خداوند مرا و مسلمين را بيامرزد.
و در مجمع البيان مى گويد: جماعتى از مفسرين مانند ابن عباس و غير او گفته اند: جبرئيل در روز بدر به رسول خدا عرض كرد، مشتى خاك بگير و به طرف دشمن بپاش ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى دو لشكر روبرو شدند به على (عليه السلام ) فرمود: يك مشت سنگ ريزه از اين وادى به من بده ، على (عليه السلام ) از بيابان مشتى ريگ خاك آلود برداشته به آنجناب داد، حضرت آن را به طرف مشركين پاشيد و گفت : (شاهت الوجوه ) - (زشت باد اين روى ها) و هيچ مشركى نماند مگر اينكه از آن مشت خاك ذره اى به حلق ، بينى و چشمش فرو رفت و مؤ منين حمله آورده و از ايشان كشتند و اسير كردند، و همين مشت خاك سبب هزيمت لشكر كفار شد.
و در امالى به سند خود از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از خاتمه جنگ بدر بر سر كشته هاى كفار رفت و به ايشان فرمود: خداوند به شما جمعيت جزاى شر مى دهد، شما مرا تكذيب كرديد در حالى كه راستگو بودم ، و خيانتم كرديد در حالى كه امين بودم ، آنگاه متوجه كشته ابى جهل بن هشام شد، و فرمود: اين مرد در برابر خدا ياغى تر از فرعون بود، چون فرعون وقتى يقين كرد كه غرق خواهد شد به وحدانيت خدا اقرار كرد، اما اين مرد با اينكه يقين كرد كه هم اكنون كشته مى شود مع ذلك متوسل به لات و عزى شد.
حكايت جريان جنگ بدر بنقل از واقدى در كتاب مغازى
و در كتاب مغازى واقدى است كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روز بدر دستور دادند تا لشكريان چاهى حفر كرده و كشتگان را در آن ريختند الا اميه بن خلف را كه چون مرد فربهى بود جسدش همان روز باد كرد و وقتى مى خواستند حركتش دهند گوشت بدنش جدا مى شد و مى ريخت ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: همانجا كه هست خاك و سنگ رويش بريزيد تا پنهان شود.
آنگاه بر سر چاه آمد و كشته ها را يك به يك صدا زد و فرمود: آيا يافتيد و دستگيرتان شد كه آن وعده اى كه پروردگارتان مى داد حق بود ؟ من آنچه را كه پروردگارم وعده ام داده حق يافتم ، چه خويشاوندان بدى بوديد براى پيغمبرتان ، مرا تكذيب كرديد، و بيگانگان تصديقم كردند، مرا از وطنم بيرون كرديد، و بيگانگان منزلم دادند، با من به جنگ برخاستيد، بيگانگان ياريم كردند. اصحاب عرض ‍ كردند: يا رسول الله با مردگان سخن مى گوئى ؟ فرمود: مسلما بدانيد كه ايشان فهميدند كه وعده پروردگارشان حق بود.
و در روايت ديگرى دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: شما زندگان آنچه را كه من گفتم بهتر و روشن تر از اين مردگان نشنيديد، چيزى كه هست ايشان نمى توانند جواب مرا بدهند.
مورخ نامبرده سپس اضافه مى كند كه : هزيمت قريش در هنگام ظهر بود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن روز را تا به آخر، در بدر ماند و عبد الله بن كعب را فرمود تا غنيمتها را تحويل گرفته و به مدينه حمل كند، و چند نفر از اصحاب خود را فرمود تا او را كمك كنند، آنگاه نماز عصر را در آنجا خواند و حركت كرد، هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه به سرزمين (اثيل ) رسيد و در آنجا بيتوته فرمود، چون بعضى از اصحابش آسيب ديده بودند - البته جراحاتشان خيلى زياد نبود - ذكوان بن عبد قيس را فرمود تا نيمه شب مسلمين را نگهبانى كند، نزديكى هاى آخر شب بود كه از آنجا حركت كرد.
جنگ بدر بروايت تفسير قمى
و در تفسير قمى در خبرى طولانى دارد: ابى جهل (در جنگ بدر) از صف مشركين بيرون آمد و در ميان دو صف صدا زد پروردگارا محمد از ميان ما بيشتر از ما قطع رحم كرد، و براى ما دينى آورد كه ما آن را نمى شناسيم پس او را در همين بامداد هلاك كن ، خداى تعالى هم آيه (ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح و ان تنتهوا فهو خير لكم و ان تعودوا نعد و لن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت و ان الله مع المومنين ) را نازل كرد.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مشتى ريگ برگرفت و به جانب آنان پاشيد و فرمود:( شاهت الوجوه ) - (زشت باد اين روى ها) و خداوند بادهايى را ماءمور كرد كه بر روى كفار قريش مى كوبيدند، و به همين وسيله آنان را مجبور به هزيمت كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: بار الها! فرعون اين امت ابو جهل پسر هشام ، جان به در نبرد، آنگاه شمشير در آنان گذاشت و هفتاد نفرشان را كشت و هفتاد نفر را اسير گرفت .
عمرو بن جموح با وى روبرو شد و ضربتى بر ران او زد، ابو جهل هم ضربتى بر دست عمرو زد و دست او را از بازو جدا كرد، بطورى كه به پوست آويزان شد، عمرو آن دست را زير پاى خود قرار داد و خود بلند شد و دستش را از بدن خود جدا كرده انداخت .
عبدالله بن مسعود مى گويد: در اين موقع گذار من به ابو جهل افتاد، ديدم كه در خون خود مى غلطد، گفتم : حمد خداى را كه ذليلت كرد. ابو جهل سربلند كرد و گفت : خداوند برده برده زاده را ذليل كرد واى بر تو بگو ببينم كدام طرف هزيمت كردند ؟ گفتم خدا و رسول شما را هزيمت دادند، و من اينك تو را خواهم كشت ، آنگاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم تا كارش را بسازم ، گفت : جاى ناهموارى بالا رفتى ، اى گوسفند چران پست ! اينقدر بدان كه هيچ دردى كشنده تر از اين نيست كه در چنين روزى كشتن من به دست تو انجام شود، چرا يك نفر از دودمان عبد المطلب و يا مردى از هم پيمانهاى ما مباشر قتل من نشد؟ من كلاهخودى را كه بر سر داشت از سرش كنده و او را كشتم . و سر نحسش را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آورده عرض كردم : يا رسول الله بشارت كه سر ابى جهل بن هشام را آوردم ، حضرت سجده شكر كرد.
اسامى كفارى كه به نقل شيخ مفيد عامه و خاصه اتفاق دارند در جنگ بدر به دستاميرالمؤ منين على (ع ) هلاك شدند
در ارشاد مفيد هست بعد از آنكه عده اى بر عاص بن سعيد بن العاص حمله برده و كارى از پيش نبردند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر او حمله برد و از گرد راه به خاك هلاكتش در انداخت ، از پى وى حنظله پسر ابو سفيان با آنجناب روبرو شد، حضرت او را هم كشت ، بعد از او طعيمه بن عدى بيرون آمد او را هم كشت ، و بعد از او نوفل بن خويلد را كه از شيطانهاى قريش بود كشت ، و همچنان يكى را پس ديگرى كشت تا كشتگانش به عدد نصف همه كشتگان بدر كه هفتاد نفر بودند رسيد، يعنى تمامى لشكريان حاضر در جنگ با كمكى كه سه هزار ملائكه به ايشان كردند همگى به اندازه آن مقدارى كه على (عليه السلام ) به تنهائى كشته بود از كفار كشته بودند.
و از نيز در ارشاد دارد كه : عامه و خاصه همگى اتفاق دارند در اسماء آن كسانى كه به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند، و هيچ اختلافى در ميان نيست ، از جمله آن اشخاصى كه شمرده اند وليد بن عتبه بود ما قبلا هم داستانش را نقل كرديم ، و او مردى شجاع و پر جرات و نامردى بى شرم بود كه شجاعان از نامردى و غافل گير كردنش مى ترسيدند، و عاص بن سعيد بود كه مردى درشت هيكل و مخوف بود، بطورى كه مردان جنگى از وى حساب مى بردند، و او همان كسى است كه عمر بن خطاب از روبرو شدنش شانه خالى كرد، و داستانش بطورى كه در جاى خود خواهيد ديد معروف است .
و از آن جمله طعيمه بن عدى بن نوفل است كه از بزرگان اهل ضلالت بود، و نوفل بن خويلد است كه يكى از دشمن ترين مشركين نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود و در قريش سمت پيشوائى داشت ، قريش او را تعظيم نموده اطاعتش مى كردند، و او همان كسى است كه قبل از هجرت ، در مكه ابو بكر و طلحه را گرفت و هر دو را به يك طناب بست ، و يك روز از صبح تا به شام آنها را كتك زد تا آنكه با شفاعت ديگران آزادشان كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى شنيد كه او نيز در جنگ حاضر شده از خدا خواست تا خودش شر او را كفايت كند. و عرض كرد: بار الها! مرا از شر نوفل بن خويلد كفايت كن ، خداوند هم او را به شمشير امير المؤ منين على (عليه السلام ) بكشت .
و از آن جمله زمعه بن اسود است ، و در بعضى از نسخه هاى ارشاد عقيل بن اسود آمده و در همين نسخه بعد از بردن نام او مى گويد: (اين شد سى و شش نفر) و نيز حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبد الدار، و عمير بن عثمان بن كعب بن تيم عموى طلحه بن عبيد الله ، و عثمان و مالك دو پسران عبيد الله و برادران طله بن عبيد الله ، و نيز مسعود بن ابى اميه بن مغيره ، و قيس بن فاكه بن مغيره ، و حذيفه بن ابى حذيفه بن مغيره ، و ابو قيس وليد بن مغيره - وى برادر خالد بن وليد بن مغيره است و آن سه تن كه قبلا شمرديم پسران عموهاى خالدند - و حنظله بن ابى سفيان و عمرو بن مخزوم ، و ابو منذر بن ابى رفاعه ، و منبه بن حجاج سهمى ، و عاص بن منبه ، و علقمه بن كلده ، و ابو العاص بن قيس بن عدى ، و معاويه بن مغيره بن ابى العاص ، و لوذان بن ربيعه ، و عبد الله بن منذر بن ابى رفاعه ، و مسعود بن اميه بن مغيره ، و حاجب بن سائب بن عويمر، و اوس بن مغيره بن لوذان ، و زيد بن مليص ، و عاصم بن ابى عوف ، و سعيد بن وهب - هم قسم بنى عامر، و معاويه بن (عامر بن ) عبد قيس ، و عبد الله بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد، و سائب بن مالك ، و ابو الحكم بن اخنس ، و هشام بن ابى اميه بن مغيره است .
پس اين عده سى و پنج نفرند كه در آنها هيچ اختلافى نيست ، البته نفرات ديگرى نيز هستند كه در آنان اختلاف است كه آيا فقط به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند و يا آنكه ديگران هم با آنجناب شريك بوده اند، و اين عده همانطورى كه گفتيم اكثريت كشتگان در جنگ بدر را تشكيل مى دهند.
مؤ لف : بطورى كه مجمع البيان مى گويد غير از شيخ مفيد بعضى از مورخين گفته اند كه در روز جنگ بدر بيست و هفت نفر كشته شدند، واقدى گفته است آن عده اى كه مورد اتفاق است كه به دست آن حضرت كشته شده اند نه نفرند، و ما بقى مورد اختلاف است .
ليكن بحث دقيق در پيرامون اين داستان و بررسى اشعارى كه از شعراى عرب در اين باره رسيده ، و دقت در حوادث مختلفى كه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده آدمى را نسبت به اختلاف مزبور بدبين مى كند، علاوه بر اينكه خود واقدى از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است اكثر كشتگان در جنگ بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده اند.
و همين واقدى بطورى كه ابن ابى الحديد از او نقل مى كند گفته است : كشتگان واقعه بدر پنجاه و دو نفر بودند، و قتل بيست و چهار نفر از ايشان را به على (عليه السلام ) نسبت داده است ، كه يا او خودش به تنهايى كشته و يا ديگران را در اين باره كمك كرده است .
و از جمله اشعار اين داستان ، شعر سيد بن ابى اياس است كه مشركين قريش را تحريك مى كند به كشتن على (عليه السلام ) و از جمله آن ابيات بطورى كه ارشاد و مناقب نقل كرده اند چند بيت ذيل است :

فى كل مجمع غايه اخزاكم



جزع ابر على المذاكى القرح



لله دركم الما تنكروا



قد ينكر الحر الكريم و يستحيى



هذا ابن فاطمه الذى افناكم



ذبحا و قتله قعصه لم تذبح



اعطوه خرجا و اتقوا تضريبه



فعل الذليل و بى عه لم تربح



اين الكهول و اين كل دعامه



فى المعضلات و اين زين الابطح



افناهم قعصا وضربا يفترى



بالسيف يعمل حده لم يصفح



و در ارشاد دارد كه : شعبه از ابى اسحاق از حارث بن مضرب روايت كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: جنگ بدر براى ما پيش آمد در حالى كه غير از مقداد بن اسود كسى اسب سوار نبود و من در آن شب ديدم كه همه بخواب رفته بوديم غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه در پاى درختى همه شب را به نماز و دعا گذراند تا صبح شد.
مؤ لف : روايات در داستان جنگ بدر بسيار است ، و ما در اينجا تنها به آن مقدرى كه در فهم مضمون آيات دخالت دارد اكتفا كرديم ، البته پاره اى از آن اخبار در خلال بحث از آيات بعدى كه آنها نيز به بعضى از اطراف اين داستان اشاره دارد خواهد آمد - ان شاء الله -.
فهرست اسامى شهداى جنگ بدر
در كتاب بحار از واقدى نقل مى كند كه گفته است : عبد الله جعفر مرا حديث كرد كه من از زهرى پرسيدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفر به شهادت رسيدند؟ گفت 14 نفر، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار.
آنگاه برشمرد و گفت : از بنى المطلب بن عبد مناف ، عبيده بن حارث كه او را عتبه شهيد كرد - و در غير روايت واقدى دارد كه او را شيبه كشت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدنش را در صفراء به خاك سپرد.
و از بنى زهره ، عمير بن ابى وقاص كه او را عمرو بن عبدود همان يكه سوار جنگ احزاب شهيد كرد، و نيز از اين قبيله عمير بن عبدود ذو الشمالين هم قسم بنى زهره بود كه ابو اسامه جشمى او را بكشت ، و از بنى عدى عامل بن ابى بكير بود كه هم قسم ايشان از بنى سعد بود، وى را مالك بن زهير شهيد كرد، و مهجع غلام عمر بن خطاب بود كه عامر بن حضرمى او را بكشت - بعضى گفته اند كه او اول كسى بود كه از مهاجرين به شهادت رسيد.
و از بنى حارث بن فهر، صفوان بن بيضاء بود كه به دست طعيمه بن عدى كشته شد. و از انصار از قبيله بنى عمرو بن عوف ، يكى مبشر بن عبد منذر بود كه ابو ثور او را به قتل رسانيد، و ديگر سعد بن خيثمه بود كه نيز عمرو بن عبدود او را كشت ، و بعضى گفته اند: قاتل او طعيمه بن عدى بود.
و از قبيله بنى عدى بن نجار، حارثه بن سراقه بود كه حنان بن عرقه تيرى به سوى او پرتاب كرد، و تير به گلوى او اصابت نمود و او را كشت ، و از قبيله بنى مالك بن نجار، عوف و معوذ دو پسران عفراء بودند، كه هر دو را ابو جهل كشت ، و از قبيله بنى سلمه ، عمير بن حمام بن جموح بود كه خالد بن اعلم او را به قتل رسانيد، و به قول بعضى او اولين كشته از انصار است ، البته روايتى هم هست كه مى گويد اولين شهيد از انصار حارثه بن سراقه است .
و از بنى زريق رافع بن معلى بود كه عكرمه بن ابى جهل او را كشت ، و از بنى حارث بن خزرج يزيد بن حارث بود كه نوفل بن معاويه به قتلش رساند، و اين هشت نفر از انصار بودند.
از ابن عباس روايت شده كه گفت : انسه ، غلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز در جنگ بدر كشته شد، و نيز روايت شده كه معاذ بن ماعص در جنگ بدر جراحتى برداشت ، و در مدينه از همان جراحت درگذشت ، و نيز ابن عبيد بن سكن (در نسخه اى ديگر عبيد بن سكن ) در اين جنگ جراحت برداشت و به همان وسيله از دار دنيا رفت