گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
آيات 80 - 75 سوره توبه


و منهم من عهد الله لئن آتئنا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصلحين (75)
فلما آتئهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون (76)
فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (77)
الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجوئهم و ان الله علم الغيوب (78)
الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقت و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم (79)
استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفسقين (80)


.
ترجمه آيات
بعضى از ايشان كسانى هستند كه با خدا عهد كرده بودند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند بطور قطع ، زكات ميدهيم و از شايستگان خواهيم بود (75)
پس همينكه خدا از كرم خود عطايشان كرد بدان بخل ورزيده ، روى بگردانيدند در حالى كه اعراضگر هم بودند (76)
خدا به سزاى آن خلف وعده اى كه كردند و اينكه دروغ مى گفتند، تا روزى كه ديدارش مى كنند در دلهايشان نفاق انداخت (77)
مگر نمى دانند كه خدا نهان ايشان و راز گفتنشان را مى داند، و مگر نمى دانند كه خدا علام الغيوب است (78)
كسانى كه به مؤ منان راغب به خير كه بيش از استطاعت خويش نمى يابند، در كار صدقه دادن عيب مى گيرند و تمسخرشان مى كنند خدا تمسخرشان را تلافى مى كند و ايشان را است عذابى دردناك (79)
براى ايشان آمرزش بخواهى و يا نخواهى (برابر است )، خداوند هرگز ايشان را نخواهد آمرزيد هر چند هفتاد بار برايشان آمرزش ‍ بخواهى ، و اين بدان جهت است كه ايشان به خدا و رسولش كفر ورزيدند و خداوند مردم فاسق و عصيانگر را هدايت نمى كند (80).
بيان آيات
بيان حال دسته اى ديگر از منافقين كه از پرداخت زكات سرپيچى كردند
اين آيات طائفه ديگر از منافقين را يادآور ميشود كه از حكم صدقات تخلف ورزيده و از دادن زكات سرپيچيدند، با اينكه قبلا مردمى تهى دست بودند و با خدا عهد كرده بودند كه اگر خداى تعالى به فضل خود بى نيازشان سازد حتما تصدق دهند و از صالحان باشند، ولى بعد از آنكه خداى تعالى توانگرشان ساخت بخل ورزيده و از دادن زكات دريغ نمودند.
و نيز طائفه ديگرى از منافقين را ياد مى كند كه توانگران با ايمان را زخم زبان زده ، ايشان را ملامت مى كردند كه چرا مال خود را مفت از دست مى دهند و زكات مى پردازند، و تهى دستان را زخم زبان زده ، مسخره مى كردند (كه خدا چه احتياج به اين صدقه ناچيز شما دارد) و خداوند همه اين طوائف را منافق خوانده ، و بطور قطع حكم كرده كه ايشان را نيامرزد.



و منهم من عاهد الله لئن آتينا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين ... و هم معرضون




كلمه (ايتاء) به معناى مطلق دادن است ، و ليكن بيشتر اطلاق ميشود در دادن مال ، و از قرائن اين مطلب ، در خود آيه ، (لنصدقن ) است كه معلوم است مقصود از آن تصدق دادن از مالى است كه خدا به ما داده . و همچنين قرينه ديگر آن در آيه بعدى است ، و آن مساله بخل است كه معنايش دريغ كردن از مال است .
سياق اين آيات ميرساند كه گفتار در آن راجع به امرى است كه واقع شده ؛ روايات هم دلالت دارد بر اينكه اين آيات درباره داستان ثعلبه نازل شده ، كه - ان شاء الله - شرح داستانش در بحث روايتى آينده خواهد آمد، و معناى اين دو آيه روشن و بى نياز از توضيح است .



فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه ...



كلمه (اعقاب ) به معناى ارث دادن و اثر گذاشتن است . در مجمع البيان گفته است : اين كلمه به معناى اثر گذاشتن و تاديه كردن و نظائر آن است ، و گاهى كلمه (اءعقبه ) در معناى كيفر داد او را استعمال مى شود.
و معلوم است كه كلمه مذكور از ماده (عقب ) اخذ شده كه به معناى آوردن چيزى به دنبال چيز ديگر است .
ضميرى كه در (فاعقبهم ) مستتر است به بخل و يا عمل ناشى از بخل برمى گردد، و بنابراين ، منظور از جمله (يوم يلقونه )، روز ديدار بخل خواهد بود؛ و معنايش به يك نوع عنايت اين مى شود: (روزى كه جزاى بخل را مى بينند).
و ممكن هم هست ضمير را به خداى تعالى برگشت داده ، بگوئيم منظور از (يوم يلقونه ) جمله (يوم يلقون الله روزى كه خدا را ملاقات كنند) يعنى روز قيامت باشد كه چون همه ميدانسته اند آن روز روز ملاقات خداست ديگر اسم نبرده ، و يا بگوئيم منظور از آن (روز مرگ است ) كه ظاهر آيه (من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لات ) آن را افاده مى كند.
احتمال دوم بنا بر اينكه بگوئيم ضمير به خدا برگردد ظاهر و روشن است ، زيرا مناسبتر به ذهن همين است كه بفرمايد (منافقين بر نفاق خود باقى خواهند بود تا روزى كه بميرند)، نه اينكه بفرمايد (باقى خواهند بود تا اينكه سر از قبر بردارند، و جزاى عمل خود را ببينند)؛ چون بعد از مردن كه ديگر تغيير حالت نمى دهند.
حرف (باء) كه در دو جاى جمله (بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ) بكار رفته باء سببيت است ، و به آيه چنين معنى مى دهد: (اين بخل به سبب اينكه مستلزم خلف وعده و پايدارى در دروغ بود، سبب نفاق يعنى مخالفت باطن ايشان با ظاهرشان شد).
خلف وعده و دروغگويى از علل نفاق و نشانه هاى آن است . و بعضى از نفاق ها بعد ازايمان عارض مى شود
و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: (اثر اينكه بخل كردند و از دادن صدقات دريغ ورزيدند اين شد كه نفاق را در دلهايشان جايگزين كرد، بطورى كه تا روز مرگشان در دلهايشان باقى بماند، اگر اين بخل و دريغ ، سبب نفاق ايشان شد به سبب اين بود كه با اين عمل هم وعده خدا را تخلف كردند و هم بر دروغگوئى خود باقى ماندند).
و يا معناى آن اين ميشود: خداى تعالى ايشان را چنين جزا داد كه نفاق را در دلهايشان انداخت كه تا روز لقاى او كه روز مرگ است در دلهايشان باقى بماند، براى اينكه ايشان تخلف كردند آنچه را كه به خدا وعده داده بودند، و براى اينكه دروغ مى گفتند.
اين آيه اولا دلالت دارد بر اينكه خلف وعده و دروغ در سخن از علل نفاق و نشانه هاى آن است و ثانيا بعضى از نفاقها هست كه بعد از ايمان ، به دل راه مى يابد، همچنانكه برخى از كفرها بعد از ايمان مى آيد، و آن ارتداد و گفتن رده است ، همچنانكه قرآن كريم فرموده (ثم كان عاقبة الذين اساؤ ا السواءى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤ ن ) و ميرساند كه چه بسا گناه ، كار آدمى را به تكذيب آيات خدا بكشاند، و تكذيب گاهى ظاهرى مى باشد و گاهى ظاهرى و باطنى كه در اين صورت كفر محسوب مى شود و گاهى فقط باطنى است كه نفاق شمرده مى شود.



الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجويهم ...



كلمه (نجوى ) به معناى درگوشى حرف زدن است ، و استفهام در اين آيه استفهام توبيخى است .



الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم ...



كلمه (تطوع ) به معناى انجام عملى است كه نفس آدمى از آن كراهت نداشته باشد و آن را دشوار نداند و داوطلبانه انجامش دهد، و به همين جهت بيشتر در مستحبات استعمال مى شود؛ چون در واجبات يك نوع تحميلى است بر نفس و آدمى دل خود را وادار مى كند كه راضى به ترك آن نشود.
و اينكه داوطلبان از مؤ منين در دادن صدقه را در مقابل كسانى قرار داده كه بيش از توانائى خود صدقه نمى دهند، خود قرينه است بر اينكه منظور از داوطلبان در صدقه كسانى است كه چون ثروتمند و مالدارند صدقه مى دهند، و خلاصه بخاطر تمكنشان بطوع و رغبت و بطيب خاطر خود مى پردازند، بدون اينكه احساس كمترين ناراحتى بكنند، بخلاف دسته دوم كه نمى دهند مگر بقدر طاقتشان ، و يا ناراحتند از اينكه چرا همينقدر مى توانند بدهند و بيشتر از آن نمى توانند.
آنگونه كه مفسرين گفته اند جمله (الذين يلمزون ...) يا كلامى است مستاءنف و تازه ، و يا وصفى است براى آنهائى كه جمله (و منهم من عاهد الله ...)، يادشان كرده .
و معناى آن اين است : كسانى كه بدگوئى ميكنند از مؤ منين ثروتمندى كه داوطلبانه و بطيب خاطر صدقه مى دهند، و هم از فقرائى كه مالى نزد خود نمى يابند براى صدقه مگر آن مقدارى را كه مايه ناراحتيشان است ، و خلاصه بدگوئى مى كنند زكات دهندگان را، هم توانگرانشان را و هم تهى دستانشان را، هم بى نيازان را و هم نيازمندان را، و مسخره مى كنند همه را، خداوند ايشان را مسخره كرده ، و براى ايشان عذابى دردناك است . اين جمله كوتاه هم جواب استهزاء ايشان است ، و هم تهديد به عذابى شديد.



استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم




ترديد بين امر و نهى ، كنايه از اين است كه چه بكنى و چه نكنى يكسان است ، و خلاصه استغفار كردنت براى آنان كارى است لغو و بى فايده ، همچنانكه نظير آن در آيه (انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم ) گذشت .
پس معناى آن اين است : اين منافقين به مغفرت خدا نائل نخواهند شد و طلب و عدم طلب مغفرت براى آنان يكسان است ، چون طلب مغفرت كردن براى آنان كمترين فائده و اثرى ندارد.
جمله (ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) تاكيد جمله قبلى است و مى رساند كه از طبيعت مغفرت چيزى به ايشان نمى رسد، چه اينكه تو درباره آنها طلب مغفرت كنى و چه نكنى ، چه يكبار و چه چند بار، چه زياد و چه كم .
پس ، آوردن كلمه (هفتاد بار) خصوصيتى ندارد بلكه فقط مى خواهد كثرت را برساند - نه اينكه از يك تا هفتاد بى فائده است ولى از هفتاد به بالا اثر دارد - و لذا بدنبال آن ، علت مطلب را بيان كرده و فرموده : (براى اينكه ايشان به خدا و رسولش كافر شدند) يعنى مانع از شمول مغفرت ، كفر ايشان است به خدا و رسول ، و اين مانع با بود و نبود استغفار و يا كم و زيادى آن برطرف نمى شود، چون بود و نبود آن و كم و زيادش كفر ايشان را از بين نمى برد.
از همينجا معلوم ميشود كه جمله (و الله لا يهدى القوم الفاسقين ) متمم تعليل قبلى است ، و سياق آن ، سياق استدلال قياسى ، و تقدير آن چنين است : آنها به خدا و رسولش كفر ورزيدند، پس آنها فاسقند و از زى عبوديت خدا بيرونند و خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند، و ليكن مغفرت هدايت است به سوى سعادت قرب و بهشت برين ، پس به همين دليل مغفرت شامل ايشان نمى گردد.
و استعمال كلمه (هفتاد) در رسانيدن صرف كثرت بدون خصوصيت ، مانند استعمال صد و هزار در اين معنا در لغت بسيار شايع است .
بحث روايتى
داستان (ثعلبة بن حاطب ) و نزول آيات مربوط به خوددارى از اداء زكات
در مجمع البيان دارد كه بعضيها گفته اند: اين آيات در باره ثعلبة بن حاطب كه يكى از انصار بود نازل شده . وى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كرده بود يا رسول الله ! از خدا بخواه مال دنيائى به من روزى كند. حضرت فرمود: اى ثعلبه مال اندكى كه از عهده شكرش برآئى بهتر است از مال فراوانى كه نتوانى شكرش را بجاى آرى ، مگر مسلمانها كه تو يكى از ايشانى نبايد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) تاسى بجويند، و مگر خدا نفرموده : (لكم فى رسول الله اسوة حسنة ) پس چرا چنين تقاضائى مى كنى ؟ با اينكه من به آن خدائى كه جانم بدست قدرت او است اگر بخواهم اين كوهها برايم طلا و نقره شود مى شود و ليكن نمى خواهم .
بعد از چند روز ديگر آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! از خدا بخواه مرا مال دنيائى روزى بفرمايد، و به آن خدائى كه تو را به حق مبعوث فرموده اگر به من روزى كند من حق همه صاحبان حق را مى پردازم . حضرت عرض كرد: بار الها! ثعلبه را مالى روزى فرما. ثعلبه گوسفندى خريد و زاد ولد آن بسيار شد به حدى كه مدينه براى چرانيدن آنها تنگ آمد و مجبور شد گوسفندان خود را بيرون برده در بيابانى از بيابانهاى مدينه جاى دهد و بچراند، و همچنان رو به زيادى مى رفت و او از مدينه دور مى شد و به همين جهت از نماز جمعه و جماعت باز ماند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كارشناسى فرستاد تا گوسفندانش را شمرده ، زكاتش را بگيرد، ثعلبه قبول نكرد و بخل ورزيد و گفت : اين زكات در حقيقت همان باج دادن است . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: واى بر ثعلبه ! واى بر ثعلبه !
چيزى نگذشت كه اين آيات در بارهاش نازل شد - نقل از ابى امامه - و در روايت ديگرى بطور رفع وارد شده .
بعضى ديگر گفته اند: ثعلبه به مجلسى از انصار وارد شد و همه اهل آن مجلس را شاهد گرفت كه اگر خدا مرا از فضل خود چيزى بدهد من زكاتش را مى دهم و حق هر صاحب حقى را مى پردازم و صله رحم هم مى كنم . خداوند او را امتحان كرد، پسر عموى او از دنيا رفته از وى مالى به ثعلبه ارث رسيد، و او به آنچه كه عهد كرده بود وفا نكرد و اين آيات در بارهاش نازل شد - نقل از ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده .
بعضى ديگر گفتهاند: اين آيات در باره ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشير نازل شده كه از بنى عمرو بن عوف بودند . آنها گفته بودند اگر خداى به ما مالى روزى كند زكاتش را مى دهيم ، ولى وقتى خدا روزيشان كرد بخل ورزيدند - نقل از حسن و مجاهد.
مؤ لف : رواياتى كه صاحب مجمع البيان آورده با يكديگر منافاتى ندارند، زيرا ممكن است ثعلبه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عهد كرده باشد و جماعتى از انصار را هم بر آن گواه گرفته باشد، و يا غير او مرد ديگرى نيز با او بوده باشد. بنا بر اين ، نه تنها روايات با هم منافات ندارند بلكه يكديگر را تاييد هم مى كنند.
همچنانكه آن قولى كه از ضحاك نقل شده كه گفته است : (آيات مذكور در باره عده اى از منافقين به نام نبتل بن حارث ، جد بن قيس ‍ و ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشير نازل شده ) نيز آن روايات را تاييد مى كند.
و اما آنچه را كه مجمع البيان از كلبى نقل كرده كه گفته : (آيات مذكور درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده كه داراى مالى در شام بوده و دير بدستش رسيده و او بسيار تلاش كرد، پس قسم خورد كه اگر خداوند اين مال را برساند زكاتش را بپردازد، خداوند هم مالش را به سلامت به او رسانيد و او بعهد و قسم خود وفا نكرد) انطباقش بر آيات مورد بحث بعيد است ، براى اينكه رسانيدن مال به صاحبش ايتاء فضل كه اعطاء و رزق باشد، نيست .
و در تفسير قمى مى گويد: در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل آيه مورد بحث آمده كه فرمود: اين آيات در شان ثعلبة بن حاطب بن عمرو بن عوف نازل شده كه مردى محتاج بود و با خدا عهدى بست ، و چون خدا مالدارش نمود بخل ورزيد و بعهد خود وفا نكرد.
و در الدر المنثور است كه بخارى ، مسلم ، ترمذى و نسائى از ابى هريره از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روايت كرده اند كه فرمود: نشانه منافق سه چيز است : اول اينكه وقتى حرف ميزند دروغ مى گويد و چون وعده مى دهد خلف مى كند و چون امين شود خيانت مى كند.
مؤ لف : اين روايت بطرق بسيارى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده كه بعضى از آنها قبلا ايراد شد.
و نيز در الدر المنثور در ذيل آيه (الذين يلمزون المطوعين ...) آمده كه بخارى ، مسلم ، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب معرفت - از ابن مسعود روايت كردهاند كه گفت : بعد از آنكه آيه صدقه نازل شد با دوش خود زكات را تحويل مى داديم تا آنكه مردى صدقه بسيارى آورد، منافقين گفتند: ببين چه خودنمائى مى كند، و ابو عقيل نيم من صدقه بياورد گفتند: آخر خدا چه احتياجى به اين زكات ناچيز دارد، بدنبال اين حرفها آيه (الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم ...) نازل گرديد.
مؤ لف : روايات وارده در شان نزول اين آيات بسيار است و از همه آنها قابل قبولتر همين هائى بود كه ما نقل كرديم ، و قريب به آن مضامين ، روايات ديگرى هست و ظاهر همه اينها اين است كه آيه مورد بحث مستقل از آيات قبل است ، و مطلبى را از نو شروع كرده .
رواياتى در مورد آمرزيده نشدن منافقين درذيل آيه : (استغفرلهم اولا تستغفرلهم ...) و بررسى آنها
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از عروه نقل كرده اند كه گفت : عبد الله بن ابى به همفكران خود چنين گفت : اگر شماها به محمد كمك مالى نرسانيد از دورش پراكنده مى شوند. و نيز او گفته بود: (لنخرجن الاعز منها الاذل ) و خداى تعالى در بارهاش چنين نازل كرد: (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: من بيش از هفتاد بار استغفار مى كنم شايد خدا از جرمشان در گذرد. ليكن خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (سواء عليهم استغفرت لهم او لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ).
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه ، ابن جرير و ابن منذر از مجاهد نقل كرده اند كه گفت : وقتى آيه (ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (من بيش از هفتاد بار استغفار) مى كنم پس آيه (لن يغفر الله لهم ) در سوره منافقين نازل گرديد.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از اينكه اين آيه نازل شد فرمود: من چنين مى فهمم گويا در امر منافقين اختيارى دارم ، به خدا قسم بيشتر از هفتاد بار براى آنان استغفار مى كنم باشد كه خدا ايشان را بيامرزد، ليكن خداى تعالى از شدت غضبش بر منافقين ، آيه فرستاد كه : (چه براى ايشان استغفار كنى و چه استغفار نكنى هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد؛ زيرا خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند).
مؤ لف : هيچ ترديدى نيست در اينكه اين آيات در اواخر زندگى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده ، و بطور قطع همه آيات مكى و بيشتر آيات و سوره هاى مدنى ، قبل از اين آيات نازل شده . و اين مطلب براى هر كس در قرآن دقتى كند از واضحات است كه از نظر قرآن هيچ اميدى به نجات كفار و منافقين بدتر از كفار نيست ، مگر آنكه قبل از مرگ از كفر و نفاق خود توبه كنند. و آيات بسيارى هم مكى و هم مدنى تصريح قطعى به اين مطلب نموده اند، آن وقت چطور ممكن است رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تا آن روز اين معنا را از قرآن نفهميده باشد و چگونه ممكن است از وعده حتمى عذاب كه خدا به كفار و منافقين مى دهد اطمينان پيدا نكند و به احتمال اينكه شايد عدد هفتاد دخالتى داشته باشد حاضر شود بيش از هفتاد بار استغفار كند؟! و يا چطور مى شود رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) متوجه نباشد به اينكه ترديد در آيه صرفا براى افاده لغويت است ، نه براى خصوصيتى كه ممكن است در عدد هفتاد باشد تا ايشان به طمع اينكه شايد هفتاد به بالا آن خصوصيت را نداشته باشد بفرمايد: من بيشتر استغفار ميكنم شايد مستجاب شود؟!
علاوه ، مگر آيه سوره منافقين كه نازل شد و ديگر اميد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قطع گرديد چه بيان و چه كلمه اضافه اى داشت كه آيه مورد بحث نداشت كه آن آيه آنجناب را ماءيوس نكرد و اين آيه با آن بيان زائدش مايوسش نمود؟ و حال آنكه بيان هر دو، يكى است و خدا در هر دو نفى ابدى مغفرت را چنين تعليل كرد كه (چون ايشان فاسقند، و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند).
پس خلاصه كلام اينكه ، اينگونه روايات و اشباه و نظائر آنها از جعلياتى است كه بايد آنها را به ديوار كوبيد.
و در الدر المنثور آمده كه احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، نحاس ، ابن حبان ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : من از عمر شنيدم كه مى گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنيا رفت از رسول خدا درخواست شد كه بر او نماز گزارد، حضرت تشريف برد و بر او نماز گزارد، همينكه ايستاد من گفتم : آيا بر جنازه دشمن خدا، عبد الله بن ابى نماز مى خوانى كه فلان و فلان مى گفت و فلان حرفها را ميزد؟! آنگاه شروع كردم خاطرات ايام او را برشمردن ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم ميكرد، تا آنجا كه از حد گذراندم فرمود: اى عمر كنار برو كه مرا اختيار داده اند، زيرا به من فرموده اند: چه براى ايشان استغفار كنى و چه استغفار نكنى يكسان است اگر هفتاد بار برايشان استغفار كنى خدا ايشان را نمى آمرزد، پس اگر مى دانستم در صورتى كه بيش از هفتاد بار برايش استغفار كنيم خدا او را مى آمرزد بيش از هفتاد بار استغفار مى كردم .
آنگاه رسول خدا بر جنازه اش نماز خواند و او را تشييع كرد و كنار قبر او ايستاد تا از دفنش فارغ شدند. من از جسارت و جراءت خودم بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تعجب كردم ، با اينكه خدا و رسول داناترند. به خدا سوگند جز اندك زمانى نگذشت كه اين دو آيه نازل شد: (و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ) كه بعد از نزول آن ديگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر هيچ منافقى نماز نخواند تا آنكه خداى تعالى او را قبض روح كرد.
مؤ لف : اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين روايت فرمود (اگر مى دانستم در صورتى كه بيش از هفتاد بار برايش ...) صريح است در اينكه آنجناب ماءيوس بوده است از اينكه مغفرت الهى شامل حال عبد الله بن ابى شود و اين خود شاهد است بر اينكه منظور از جمله (مرا اختيار داده اند؛ زيرا به من فرموده اند چه براى ايشان استغفار كنى و چه نكنى ...) اين است كه خداى تعالى مساله را بطور ترديد آورده و آنجناب را صريحا از استغفار نهى نكرده است . نه اينكه بطور حقيقت مخيرش كرده باشد بين استغفار و عدم استغفار تا نتيجه اش آن شود كه اگر آنجناب استغفار كند مغفرت حاصل گردد يا حصول آن اميد رود.
و از اينجا فهميده ميشود كه استغفار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبد الله ابن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او و ايستادنش ‍ بر قبر او به فرضى كه چيزى از اين مطالب ثابت باشد براى طلب آمرزش و دعاى جدى نبوده همچنانكه در روايت قمى و رواياتى ديگر گفتارى در اين باب مى آيد.
و در همان كتاب از ابن ابى حاتم از شعبى روايت آمده كه عمر بن خطاب گفت : من در اسلام گرفتار لغزشى شدم كه در همه عمرم به مثل آن گرفتار نشدم و آن اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خواست بر جنازه عبد الله بن ابى نماز گزارد من جامه اش را كشيدم پس از آن گفتم به خدا سوگند كه خدا بتو چنين دستورى نداده است ، مگر نفرموده است : (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ، ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود پروردگارم مرا مخير كرده و فرموده (چه برايشان استغفار كنى و چه نكنى ) آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر نشست مردم به پسرش مى گفتند: اى حباب چنين كن ، اى حباب چنان كن . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود حباب نام شيطان است ، نام تو عبد الله است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ...) گفته است : اين آيه بعد از مراجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه نازل شد، و در آن ايام عبد الله ابن ابى مريض بود: پسرش عبد الله بن عبد الله مردى با ايمان بود نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رفت و در حالى كه پدرش جان مى داد عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم به قربانت ، شما به عيادت پدر من نيامدى و اين در اجتماع مايه سرافكندگى ما است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به خانه عبد الله بن ابى درآمد، در حالى كه منافقين همه دور بسترش جمع بودند. عبد الله بن عبد الله عرض كرد: يا رسول الله ! جهت پدرم استغفار كن . آن جناب هم استغفار كرد.
عمر گفت : مگر خدا تو را نهى نكرده از اينكه براى كسى از منافقين صلوات بفرستى يا استغفار كنى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اعتنائى به او نكرد. بار ديگر عمر تكرار كرد، حضرت فرمود: واى بر تو! آخر اختيار اين امور را به من داده اند و من نيز چنين مصلحت ديدم ، خداى تعالى فرموده (چه براى ايشان استغفار كنى و چه نكنى حتى اگر هفتاد بار هم استغفار كنى ايشان را نمى آمرزد).
بعد از آنكه عبد الله بدرك واصل شد پسرش نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله ! اگر صلاح بدانيد تشريف بياوريد بر جنازه پدرم نماز بخوانيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر او ايستاد تا بر او نماز بخواند، عمر گفت : يا رسول الله ! مگر خدا تو را نهى نكرده از اينكه بر احدى از منافقين نماز بخوانى ، و مگر نفرموده كه ابدا بر قبر احدى از ايشان نايست ؟ حضرت فرمود: واى بر تو! هيچ فهميدى كه من چه گفتم ؟ من گفتم خدا يا قبرش را پر از آتش بگردان و جوفش را سرشار آتش كن او را به آتش دوزخت برسان . و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مجبور شد حرفى بزند كه نميخواست افشاء شود.
مؤ لف : در باره روايات تتمهاى باقى است كه - ان شاء الله - در ذيل آيات بعدى به آنها خواهيم رسيد