گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دهم
سوره يونس ، آيات 30 - 26


للذين احسنوا الحسنى و زيادة و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة اولئك اصحب الجنة هم فيها خلدون (26) و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة ما لهم من اللّه من عاصم كانما اغشيت وجوههم قطعا من اليل مظلما اولئك اصحب النار هم فيها خلدون (27) و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاوكم فزيلنا بينهم و قال شركاوهم ما كنتم ايانا تعبدون (28) فكفى باللّه شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغفلين (29) هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى اللّه موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون



(30)
ترجمه آيات
كسانى كه نيكى كنند در پاداش خود همان نيكى را با زيادهاى خواهند داشت ، اينگونه افراد به ذلت و فقرى كه از چهرهشان نمايان باشد مبتلا نمى شوند، اينان اهل بهشتند و در آن جاودانه زندگى مى كنند (26)
و كسانى كه در پى گناه و طالب كار زشتند كيفر گناهشان عذابى به مقدار آن است ، و ذلت چهره هايشان را فرا مى گيرد، آنها از ناحيه خدا هيچ حافظى از عذاب ندارند، آنقدر روسياهند كه گوئى يك قطعه از شب تاريك بر رخسارشان افتاده ، آنان اهل آتشند و در آن جاودانه زندگى مى كنند (27)
و روزى كه همه خلايق را محشور مى كنيم سپس به مشركين گوئيم شما و باشيد، آن روز رابطه اى را كه بين آنان و خدايانشان برقرار بود (و جز خيال و تو هم چيزى ديگر نبود) قطع خواهيم كرد، و خدايانشان خواهند گفت : شما در حقيقت ما را نمى پرستيديد، (چون معيار پرستش در ما وجود نداشت ، و شما خيال خود را مى پرستيديد) (28)
خدا كافى است در اينكه شاهد گفتار ما باشد، كه ما از پرستش شما هيچ اطلاعى نداشتيم (29)
در آن صحنه است كه اعمال يك يك انسانها كه در دنيا براى آن روز خود از پيش فرستاده اند، با محك خدايى مورد بررسى قرار مى گيرد، (تا حقيقت هر عملى براى صاحبش كشف شود، و نيز معلوم شود) كه مولاى حقيقى ايشان خدا بود، و آنچه به نام معبود خيالى به خدا نسبت مى دادند و هم و خيالى بيش نبود (30)
بيان آيات
اين آيات مطالبى جديدى را بيان مى كند كه برگشت آنها به ذكر سزاى اعمال و برگشتن همه خلايق به سوى خداى حق است ، البته در آيات سابق نيز اشاره اى به اين مطالب بود. و نيز در اين آيات يگانگى خداى تعالى در ربوبيت اثبات شده است .
پاداش نيكوكاران (حسنى ) و (زياده بر آن ) است و دچار تاريكى ظاهرى ومعنوى نمى شوند




للذين احسنوا الحسنى و زيادة و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة ...



كلمه (حسنى ) مؤ نث كلمه (احسن ) است ، و منظور از آن مثوبت و پاداش حسنى است ، و منظور از زيادت ، زيادت استحقاقى است ، به اين معنا: كسانى كه عمل نيك مى كنند مستحق دو نوع پاداش مى شوند، يكى پاداشى برابر عملشان و يكى پاداشى زائد بر آن . البته اينكه مى گوييم هر دو پاداش به نحو استحقاق است ، معنايش اين نيست كه بندگان حقى بر خدا پيدا مى كنند و طلبكار خدا مى شوند، بلكه معنايش اين است كه خداى تعالى خودش از فضل خود چيزى را جزاء و ثواب عمل قرار مى دهد، و در آياتى نظير: (لهم اجرهم عند ربهم ) اين جزاء را حق بنده نيكوكار قرار مى دهد، و آنگاه خود او اين جزاء را مضاعف و چند برابر نموده ، آن چند برابر را نيز حق بنده نيكوكار مى سازد و در امثال آيه (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) مى فرمايد اين پاداش چند برابر حق او است ، اينجا است كه ما از جمله (للذين احسنوا الحسنى ) استحقاق را مى فهميم ، و مى پنداريم جزاى حسناى حسنه و همچنين زيادت بر مقدار حسنه و يا به عبارتى ، ده برابر آن ، حق بنده است . ليكن از آيه زير مى فهميم هم جزاء و هم زيادت آن از فصل الهى است : (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله ).
و اگر منظور از كلمه (حسنى ) در جمله (للذين احسنوا) عاقبت حسنى باشد، و عقل بشر مافوق حسنى چيزى را تعقل نكند، در اين صورت معناى كلمه و (زيادة ) زائد بر آن حدى خواهد بود كه عقل بشر مى تواند از فضل الهى را تصور كند، آن وقت معنا چنين مى شود: براى كسانى كه نيكى مى كنند عاقبت حسنى خواهد بود به اضافه فضلى از ناحيه خداى تعالى كه عقل بشر از درك آن عاجز است . آيات زير نيز به اين معنا اشاره دارد: (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) )) (و لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد)، چون اين معنا معلوم است كه انسان هر چيز نيكوئى را مى خواهد، پس مزيد از آنچه انسان مى خواهد چيزى است كه فهم انسان ، قاصر از درك آن است .
و كلمه (الرهق ) - با دو فتحه - به معناى پيوستن و فرا گرفتن است . وقتى مى گويند (رهقه الدين ) معنايش اين است كه سيلاب قرض به تدريج به او پيوست تا آنجا كه او را فرا گرفت ، و كلمه (قتر) به معناى دود و يا غبار سياه رنگ است . و اگر اهل بهشت را توصيف كرده به اينكه : (چهره هايشان را قتر و ذلت فرا نمى گيرد، بدين جهت است كه قتر و ذلت وصف اهل دوزخ است ، كه گرفتار قتر يعنى سياهى صورت و ذلت يعنى سياهى معنوى مى شوند، و در آيه بعد در باره اهل دوزخ مى فرمايد: (ترهقهم ذلة ).
و معناى آيه اينست : (كسانى كه در دنيا كار نيك و احسان مى كنند، در آخرت مثوبت حسنى دارند، به اضافه زيادتى از فضل خدا)، و يا معناى آن اين است : (كسانى كه در دنيا كار نيك و احسان مى كنند عاقبتى حسنى دارند، به اضافه زيادتى كه به عقلشان تصور نمى شود و صورتهاى آنان را غبار سياهى فرا نمى گيرد، و دلهايشان دچار ذلت نمى شود، و اينان اصحاب بهشت و در آن جاودانند)
كيفر بدكاران مساوى كار بدشان است ، ذليل هستند، چهره هايشان را سياهى پوشانيده و خالد در آتشند




و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة ...



در اين آيه شريفه ، جمله (جزاء سيئة بمثلها) خبر است براى مبتدائى كه حذف شده ، و تقدير كلام : (لهم جزاء سيئة بمثلها من العذاب ) )) است و مجموع اين جمله خبر براى مبتدائى است كه در آيه شريفه ذكر شده ، و آن كلمه (الذين ) در جمله : (الذين كسبوا السيئات ) مى باشد. و منظور اين است : كسانى كه كار زشت مى كنند كيفرى زائد بر گناه خود ندارند، بلكه كيفر نمى بينند مگر به مثل و مقدار گناهى كه كرده اند، پس جزاء يك سيئه يك عقوبت است ، به خلاف حسنه كه گفتيم پاداشش يا ده برابر است و يا چيزى است كه عقل بشر از درك آن عاجز است .
و معناى اينكه فرمود: (ما لهم من اللّه من عاصم ) اين است : گنهكاران هيچ عاصم و حافظى كه از عذاب خدا حفظشان كند ندارند. اين جمله مى خواهد به مشركين كه شركاى خود را شفيعان درگاه خدا مى پنداشتند بفهماند كه اين شركاى خيالى در آن روز بكار نمى آيند، چيزى كه هست اين معنا را با بيانى كلى اداء نموده مى فرمايد: بطور كلى در آن روز هيچ عاصم و مانعى از عذاب خدا نيست ، نه شركاء و شفعاى خيالى مشركين ، و نه هيچ ضدى نيرومند و مانعى ديگر، و نه هيچ عاصمى ديگر.
(كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما) - كلمه (قطع ) - به كسر قاف و فتح طاء - جمع (قطعه ) است ، و كلمه (مظلم ) حال از كلمه (ليل ) است ، و گويا مى خواهد بفرمايد: شب ظلمانى تكه تكه شده و يكى پس از ديگرى به روى چهره آنان افتاده و در نتيجه چهره هايشان بطور كامل سياه شده است . و متبادر از اين تعبير اين است كه خواسته است بفرمايد هر يك از آن تكه ها به روى يكى از مشركين افتاده نه آنكه بعضى از مفسرين گفته اند كه منظور اين است كه روى سياه اينان (روى قطعه قطعه شب را پوشانده پس در نتيجه آن قطعه ها ظلمانى شده ، بعضى بر بالاى بعضى ديگر واقع شدند) وجه نادرستى اين تفسير اين است كه در آيه شريفه چيزى كه دلالت بر اين معنا كند وجود ندارد. (اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) - اين جمله دلالت بر دوام بقاء آنان در آتش دارد، چون وقتى گفته مى شود (فلانى از اصحاب فلان چيز است معنايش اين است كه دائما آن كار را مى كند. و همچنين كلمه (خالد) دلالت بر اين جاودانگى دارد، همچنانكه همين تعبير در مورد اهل بهشت دلالت بر همين معنا دارد.



و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاوكم ...



منظور از (حشر جميع ) حشر همه آنهائى است كه تاكنون ذكر شدند، چه مؤ منين و چه مشركين ، و چه شركاى ايشان ، چون خداى تعالى در اين آيه و آيه بعدش مشركين و شركاى آنان را ذكر فرموده ، سپس در آيه بعد به همه آنان اشاره نموده و فرموده : (هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ).
در روز قيامت بت ها و خدايان مشركين ، عبادت آنان را نفى مى كنند
(ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاوكم - كلمه (مكانكم ) به معناى (الزموا مكانكم ) است ، مى خواهد بفرمايد: در آن روز به مشركين مى گوئيم همانجا كه هستيد باشيد، شركاى شما نيز در همان دوزخ كه هستند باشند، آنگاه جمله (فزيلنا بينهم ) را بر اين خطاب متفرع كرده ، مى فرمايد: فرع و نتيجه اين خطاب ما آن است كه بين مشركين و شركايشان جدائى مى افكنيم و رابطه اى كه در دنيا آنان را به اينها مرتبط مى كرد قطع مى كنيم ، و ما مى دانيم آن رابطه اى كه در دنيا مشركين را با بتها و خدايان خياليشان مرتبط مى كرد، چيزى جز وهم و پندار نبود، و با قطع اين پندار بوسيله كشف حقايق ديگر اين دو طايفه با هم ارتباطى نخواهند داشت ، و معلوم خواهد شد كه عبادتهائى كه براى اين سنگ و چوبها و خدايان جاندار مى كردند به هدف نرسيده ، زيرا آنها چيزهائى را كه عبادت مى كردند به عنوان اينكه شركاى خدايند عبادت مى كردند، در حالى كه خداى تعالى شريك نداشت و اينها شركاى خدا نبودند، پس جز وهم و خيال خود را نپرستيده اند.
دليل بر اين معنا، جمله بعد است كه مى فرمايد: (و قال شركاوهم ما كنتم ايانا تعبدون ). بنابراين ، كلام بر همان ظاهرش باقى است كه مى خواهد بطور جدى عبادت آنان را نفى كند، و بگويد: حقيقت معناى عبادت بر عملى كه مشركين در برابر بتهايشان انجام مى دادند صادق نيست ، و درست هم گفته اند، و در اين كلام خود دروغى نگفته اند، به دليل اينكه گفته خود را به شهادت خداى سبحان مستند كرده و گفته اند: (فكفى باللّه شهيدا...
و منظورشان اينهم نبوده كه ما شما را به عبادت خود دعوت نكرده ايم ، زيرا اين معنا با گفتار در آيه سازگار نيست ، و نيز اين نبوده كه خواسته باشند به مشركين كنايه بزنند كه شما در حقيقت هوى و هوسها و شيطانهاى اغواگر خود را مى پرستيديد، زيرا اين معنا با غفلت شركاء نمى سازد، و مى فهماند كه شركاء شعور و توجه داشته اند كه مشركين چه چيزى را مى پرستيدند، و همچنين با جمله (هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ) - بنابر آن معنائى كه در آينده برايش مى كنيم - سازگار نيست ، بلكه مرادشان نفى عبادت حقيقى به نفى حقيقت شركت است . مى گويند: شما در حقيقت ما را نپرستيديد، چون شما شركاى خدا را مى پرستيديد و ما شركاى حقيقى خداى تعالى نبوديم ، به شهادت خداى تعالى و علم و آگاهى او به اينكه ما از عبادت شما غافل و بى خبر بوديم .
و عبادت كه نوعى اتصال عابد به معبود از راه مملوكيت و تذلل است ، وقتى عبادت مى شود كه متصل و مرتبط به معبود شود - تا بتوان گفت : فلان عابد فلان معبود را پرستيد، و براى او عبادت كرد - و اين ممكن نيست مگر وقتى كه معبود شعور و آگاهى از عبادت عابد داشته باشد، و اگر معبودى فرض كنيم كه هيچ اطلاعى از عبادت پرستندگان خود ندارد عبادت حقيقى تحقق نمى يابد، بلكه صورت عبادتى است كه عبادت خيال شده است .
پس ، از اين معنا روشن شد كه منظور از جمله (ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاوكم فزيلنا بينهم ) اين است كه ما در آن روز اين حقيقت را - كه هيچ رابطه اى حقيقى بين مشركين و شركاء نبوده - روشن نموده حقيقت امر را كه در زير اوهام مستور مانده و هواهاى دنيائى آن را پوشانده بود ابراز مى داريم ، و در آن روز روشن مى كنيم كه حقيقت مولويت و صاحب زمام تدبير بودن از آن خداى سبحان است ، و غير از خدا هيچ كس سهمى از مولويت و ربوبيت ندارد تا صحيح باشد كسى پناهنده او شود، و آنگاه صحيح باشد بگوئيم فلانى فلان مولا و فلان رب را پرستيد.
وقتى در روز قيامت خداى تعالى پرده از روى اين حقيقت بردارد براى مشركين هويدا و محسوس مى شود كه شركاى آنها در حقيقت نه شركاء بودند و نه معبود، براى اينكه شركاى خيالى بكلى از عبادت آنان غافل و بى خبر بودند، و مشركين در برابر آن سنگ و چوبها حركاتى مى كردند شبيه به عبادت ، آنگاه وهم و هواهاى آنان براى آنان اينطور تصوير مى كردند كه دارند اين بتها را عبادت مى كنند. آيه ديگرى نيز به اين حقيقت اشاره نموده مى فرمايد: (و اذا رأ الذين اشركوا شركاءهم قالوا ربنا هؤ لاء شركاؤ نا الذين كنا ندعوا من دونك فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون )
نقد و رد نظريات مختلف برخى از مفسرين در مورد نفى عبادت مشركين
و با اين بيان ، اين معنا نيز روشن شد كه جمله (و قال شركاؤ هم ما كنتم ايانا تعبدون گفتارى است كه شركاء بطور حقيقت و جدى گفته اند. پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند (منظور شركاء اين نيست كه بگويند شما مشركين اصلا ما را نپرستيديد، بلكه منظورشان اين است كه به دستور و دعوت ما نپرستيديد) سخن فاسدى است ، براى اينكه دروغ است ، و در عالم آخرت دروغى وجود ندارد، در آنجا همه ناگزير از ترك قبيح و خلافند.
چون نفى اصل عبادت به آن معنائى كه گذشت مطلبى است حق و صدق ، و اثبات عبادت هر چند دروغ نبوده الا اينكه از نظر حقيقت و واقع أ مر خالى از مجاز گوئى هم نيست . علاوه بر اين ، توجيه اين مفسر كه گفته منظور اين است كه ما به شما دستور نداديم و شما را به عبادت خود دعوت ننموديم معنائى است كه از نظر الفاظ آيه هيچ دليلى بر آن نيست .
از اين هم كه بگذريم ، دروغى كه گفتيم در آخرت وجود ندارد آن دروغى است كه جنبه عمل و كسب داشته باشد، يعنى مانند عالم دنيا كسى دروغ بگويد تا بوسيله دروغ گفتن چيزى بدست آورد، اما دروغى كه نتيجه ملكات دنيوى است مانعى از امكان آن نيست ، بلكه نه تنها ممكن است كه بنا به حكايت آيه اى كه ذيلا نقل مى گردد واقع هم مى شود: (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم ) و اين حكايت در آيات ديگرى نيز هست .
پس ، روشن شد كه نظريه آن مفسر درست نيست ، و همچنين نظريه بعضى ديگر كه گفته اند (منظور شركاء اين است كه شما مشركين تنها ما بتها را نمى پرستيديد، بلكه هواها و شهوات و شيطانهايتان را نيز مى پرستيديد، همان شيطانهائى كه شما را اغواء كردند - چون همانطور كه اعمال عبادتى بت پرستان مصداق بت پرستى است ، همان اعمال مصداق پيروى هواها و شيطانها و پرستش آنها است - و به عبارتى ديگر: اعمالى كه مشركين داشتند از آن جهت كه پيروى هوى و شيطان بود پرستش هوى و شيطان بر آن اعمال صادق بود، ولى اين صادق بودن باعث آن نمى شود كه پرستش بت بر آن اعمال صادق نباشد، همچنانكه خداى تعالى هر سه جهت را در كلام مجيدش تصديق نموده ، يكجا در باره بت پرستى مى فرمايد: (و يعبدون من دون اللّه ما لا يضرهم و لا ينفعهم ) و در جاى ديگر در باره هوى پرستى مى فرمايد: افرايت من اتخذ الهه هواه ) و در باره شيطان پرستى مى فرمايد: (ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين )

وجه نادرستى اين توجيه اين است كه ما مى دانيم شركاء در مقام استدلال بر اين هستند كه معبود مشركين نبودند. نه در اين مقام كه اثبات كنند هوى و شيطان دو معبود آنان بودند، چون معبود بودن هوى و شيطان براى مشركين به هيچ وجه سودى و ربطى به حال شركاء ندارد، و بلكه به ضرر آنها تمام مى شود، چون شركاء براى تبرئه خود گفتند (ما از عبادت مشركين غافل بوديم و بنا به توجيه اين مفسر اين تبرئه لغو مى شود، زيرا هواى نفس مشركين نيز غافل از عبادت آنان بوده و اصلا آن را درك نمى كرد. و خلاصه ، در اين غفلت و نداشتن درك هيچ فرقى بين شركاء كه اجسامى مرده و بى شعورند، و بين هواى نفس مشركين نيست .
و شايد مفسر مزبور در اين نظريه اش اعتماد كرده به حصرى كه از جمله (ما كنتم ايانا تعبدون ) استفاده مى شود، و فكر كرده تقديم مفعول - ايانا - بر فعل - تعبدون ) - حصر را افاده مى كند، در حالى كه ظاهر آن مى رساند كه قصر قلب است ، يعنى معبود بودن را از خود نفى و براى غير خود اثبات مى كنند، نه اينكه اصل عبادت را نفى كنند، چون از جمله (عن عبادتكم ) به دست مى آيد كه شركاء منكر اصل عبادت نيستند، زيرا اضافه مصدر به معمولش مفيد ثبوت است .
ليكن حق مطلب اين است كه اگر اين شركاء به مشركين مى گويند: (ما كنتم ايانا تعبدون ) در مقابل و در پاسخ مطلبى بود كه مشركين گفتند، و خداى تعالى گفته آنان را چنين حكايت كرده : (ربنا هؤ لاء شركاونا الذين كنا ندعوا من دونك ) كه در اين گفتار عبادت خود را از خداى سبحان نفى ، و براى شركاء اثبات كردند، و معلوم است كه شركاء وقتى مى توانند اين تهمت را از خود دور كنند كه عبادت آنان را از خود نفى كنند و اما اينكه عبادت آنان براى چه كسى واقع شده ربطى به كار شركاء ندارد، و نمى تواند متعلق غرض آنها واقع شود. همه هم شركاء اين است كه خود را از دعوى شركت منزه بدارند، و همين كار را كرده اند، چون در گفتار خود احتجاج كرده اند به اثبات غفلت خود از عبادت آنان ، و اگر متوجه عبادت آنان مى بودند و ايشان هم آنها را پرستيده بودند، بايد به دعوى شركت ملتزم شوند.



فكفى باللّه شهيدا بيننا و بينكم ...



معناى اين آيه با بيان گذشته ما روشن شد، تنها مطلبى كه باقى مانده اين است كه حرف (فاء) در آغاز جمله تعليل را مى رساند، و تعليل كردن با حرف (فاء) در كلام شايع و رائج است ، مثل اينكه مى گوئيم : (اعبد اللّه فهو ربك - خدا را عبادت كن چون كه او پروردگار تو است ).



هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ...



كلمه (بلاء) كه فعل (تبلوا) از آن گرفته شده به معناى امتحان است ، و كلمه (هنالك ) اشاره به آن موقف و محلى دارد كه در فرمان : (مكانكم انتم و شركاوكم فزيلنا بينهم ) نام برده شد.
پس معلوم مى شود اين فرمان كه : (شما و شركائتان بر جاى باشيد) براى اين است كه در آنجا كه جاى اختيار و امتحان است ، امتحان شوند. مشركين و شركاء و هر انسان ديگر آنچه را كه در دنيا كرده امتحان شوند تا حقيقت كرده هايش برايش منكشف و روشن شود، و حقيقت هر عملى را كه كرده به عيان مشاهده كند، نه اينكه صرفا برايش بشمارند و بيان كنند كه تو چنين و چنان كرده اى ، بلكه عمل خود را مجسم مى بيند و با مشاهده حق از هر چيزى ، اين معنا برايش منكشف مى شود كه مولاى حقيقى ، تنها خداى سبحان است و همه اوهام ساقط و منهدم مى گردد، و اثرى از آن دعويها كه بشر به اوهام و هواهاى خود بر حق مى بست باقى نمى ماند.
آرى ، همه اين افتراءها و ادعاها از ناحيه روابطى ناشى شده كه ما انسانها در اين دنيا بين اسباب و مسببات برقرار نموده و به آن اسباب استقلال و مولويت مى دهيم ، با اينكه غير از خداى سبحان نه معبودى حقيقى هست و نه مولائى ، و اين معنا وقتى واضح و منجلى مى شود و ابر اوهام و حجاب دعاوى كنار مى رود كه عالم اسباب و مسببات فرو ريزد و عالم آخرت بر پا شود، آن وقت است كه همه آلهه و معبودهائى كه دست افتراى بشر آنها را ساخته و پرداخته بود باطل گشته ، تمامى اعمال به غير از آنچه به عنوان عبادت خداى سبحان - البته عبادت به معناى حقيقى كلمه - انجام شده باشد حبط و بى اثر مى گردد.
پس فقرات سه گانه از آيه شريفه ، يعنى جمله (هنالك تبلوا كل نفس ...) و (ردوا الى اللّه ...) و (و ضل عنهم ...) هر يك آن دو جمله ديگر را در افاده حقيقت معنايش كمك مى كند، و حاصل مفاد مجموع آنها اين است كه : در آن روز حقيقت ولايت الهى بطور عيان ظهور پيدا مى كند و خلق به عيان لمس مى كنند كه غير از خداى تعالى به جز فقر و مملوكيت محض چيزى ندارند، در اين هنگام است كه هر دعوى باطلى باطل و بنيان هر موهومى منهدم مى گردد.
همچنانكه آيات زير به آن اشاره نموده مى فرمايد: (هنالك الولاية لله الحق ) و (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) و (و الامر يومئذ لله ) )) و آياتى ديگر.
بحث روايتى
(چند روايت در مورد اينكه پاداش محسنين ، حسنى و زياده بر آن است و در مورد سياهىچهره بدكاران در روز قيامت )
شيخ مفيد در كتاب امالى به سند خود از ابى اسحاق همدانى از امير المؤ منين (صلوات اللّه عليه ) روايت كرده كه در ضمن نامهاى كه براى محمد بن ابى بكر در هنگام اعزامش به ولايت مصر نوشت و به وى دستور داد آن نامه را براى مردم مصر بخواند، نوشته : خداى تعالى مى فرمايد: (للذين احسنوا الحسنى و زيادة ) و (حسنى ) عبارت است از بهشت و (زيادت ) عبارت است از دنيا.
و در تفسير قمى در روايتى كه از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل كرده آمده : و اما (حسنى ) عبارت است از بهشت ، و اما (زيادت ) عبارت است از دنيا، چون خداى تعالى نعمت هائى را هم كه در دنيا به نيكوكاران مى دهد در آخرت به حساب مى آورد، و در نتيجه هم پاداش دنيوى به آنان مى دهد و هم پاداش اخروى - تا آخر حديث .
مؤ لف : اين دو روايت ناظر است به معناى اولى كه در بيان قبلى آورديم . و در معناى روايت دوم ، طبرسى روايتى از امام باقر (عليه السلام ) در مجمع البيان آورده است .
و در تفسير برهان مى گويد: صاحب نهج البيان از على بن ابراهيم روايت كرده كه گفت امام فرمود: زيادت بخششى است . از ناحيه خداى عزوجل .
و در الدر المنثور است كه دار قطنى و ابن مردويه در تفسير اين آيه از صهيب نقل كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: زيادت عبارتست از نظر كردن به وجه اللّه .
مؤ لف : اين معنا به چند طريق از طرق اهل سنت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل شده و ما در تفسير آيه (رب ارنى انظر اليك ) در جلد هشتم اين كتاب بيانى داشتيم كه اين حديث را توضيح مى دهد. و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله (كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما فرمود: (سياهى ، شدت و ضعف دارد) همانطور كه مى بينى در شب تاريك ، داخل اطاق تاريكتر از فضاى بيرون است همچنين وجوه مشركين سياهيشان زياد مى باشد.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير از آن جناب نقل كرده ، و گويا امام (عليه السلام ) خواسته است كه كلمه (قطعا من الليل ) را كه در آيه آمده تفسير كند.
و در الدر المنثور است كه ابو الشيخ از سدى روايت كرده كه در ذيل جمله (و ردوا الى اللّه موليهم الحق ) گفته : اين جمله را آيه (اللّه مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ) نسخ كرده است .
مؤ لف : اين سخن از سخيفترين سخنان است ، چون هر يك از دو آيه شريفه ناظر به يك جهت از معنا است ، يكى ناظر به مولاى ظاهرى است ، و ديگرى به مولاى باطنى (آن آيه كه مى فرمايد: كفار مولى ندارند، منظورش مولاى ظاهرى است كه در دنيا دل به آن بسته بودند، و هر سنگ و چوبى را مولى و شفيع خود مى پنداشتند، و اين آيه به معناى باطنى و حقيقى مولى نظر دارد، مى فرمايد: مولاى حقيقى كل عالم خداى تعالى است ، و كفار نيز به سوى او برگشت داده مى شوند).