گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دهم
آيات 45 - 37 سوره يونس 88


و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين (37) ام يقولون افترئه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين (38) بل كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين (39) و منهم من يومن به و منهم من لا يومن به و ربك اعلم بالمفسدين (40) و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم انتم بريون مما اعمل و انا برى ء مما تعملون (41) و منهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون (42) و منهم من ينظر اليك افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون (43) ان اللّه لا يظلم الناس شيا و لكن الناس انفسهم يظلمون (44) و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء اللّه و ما كانوا مهتدين (45)



ترجمه آيات
وضع اين قرآن وضعى نيست كه بتوان آن را به غير خدا نسبت داد، هرگز، كه اين قرآن مصدق كتب آسمانى قبل از خود و جدا سازنده مطالب فشرده كتب آسمانى است ، هيچ ترديدى نيست كه از ناحيه خداى ربّالعالمين است (37)
ليكن مى گويند: محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قرآن را خود پرداخته و به خدا افتراء بسته ، بگو اگر راست ميگوئيد كه اين قرآن ساخته و پرداخته بشر است شما نيز مثل آن را بياوريد، و تا مى توانيد ديگران را نيز به كمك بگيريد (38)
پس علت ايمان نياوردنشان اين نيست كه تشخيص داده باشند از ناحيه غير خداست ، بلكه اين است كه به معارف آن احاطه ندارند، و هنوز به تاءويل آن برنخورده اند، امتهاى قبل از ايشان نيز به همين جهت تكذيب مى كردند، پس نيك بنگر كه سرانجام ستمكاران چگونه بود(39)
بعضى از مشركين كسانى هستند كه به اين قرآن ايمان مى آورند، و بعضى كسانيند كه ايمان نمى آورند، و پروردگار تو مفسدان را بهتر از هر كسى ميشناسد (40)
و اگر تو را تكذيب مى كنند بگو عمل من از آن من ، و عمل شما از آن شما (نبايد اين دو عمل با هم خلط گردد) شما از عمل من بيزار و من از عمل شما بيزارم (41)
بعضى از آنان به تو گوش مى دهند، ولى مگر تو مى توانى حق را به گوش كسانى كه گوش دلشان بسته است و با اينكه تعقل نميكنند بشنوانى (42)
و بعضى ديگرشان كسانياند كه به تو نگاه مى كنند، پس آيا مگر تو مى توانى كسانى را كه كوردلند و در عين حال راه حق را نمى بينند هدايت كنى ؟(43)
خدا به مردم به اندازه سر سوزنى ظلم نميكند و ليكن اين خود مردمند كه به خويشتن ستم مى كنند (44)
و روزى كه محشورشان كند گوئى جز ساعتى از روز نخوابيده بودند (فاصله بين مرگ و قيامت آنقدر در نظرشان كوتاه مى آيد كه ) يكديگر را به خوبى ميشناسند، آن روز كسانى كه ديدار خدا را تكذيب كرده بودند محققا زيانكار شده راه به جائى نميبرند(45)
بيان آيات
در اين آيات به مطالب اول سوره برگشته ، كه قرآن را معرفى مى كرد و ميفرمود: قرآن كتابى است نازل از ناحيه خداى تعالى و هيچ شكى در آن نيست ، و نيز در اين آيات دليل اين معنا را تلقين مى كند، و اين آيات به آيات قبل كه ميفرمود: (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل اللّه يهدى للحق ...) اتصال دارد، و ما در آنجا گفتيم كه يكى از مراحل هدايت خداى تعالى به سوى حق همين است كه مردم را از طريق وحى به انبيايش و نازل كردن كتابهائى بر آنان ، خلق را به سوى دين حق آن دينى كه خودش براى خلقش ‍ ميپسندد هدايت فرمايد، مانند كتابهائى كه بر نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نازل فرموده ، و اين آيات آن كتابها را يادآور شده ، اقامه حجت مى كند بر اينكه قرآن يكى از آن كتابها است كه به سوى حق هدايت مى كند،
و به همين جهت با يادآورى قرآن اشارهاى هم به آن كتابها نموده فرموده : (و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ) و در آخر آيات به ذكر مساءله حشر، كه يكى از مقاصد اين سوره است و قبلا نيز سخن از آن رفته بود برگشت شده .



و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ...



نفى شاءنيت مفترى بودن ، از قرآن كريم در جمله : (و ما كان هذا القرآن ان يفترى...)
در سابق اشاره كرديم كه اگر در نفى صفتى و يا معنائى تعبير شود به نفى كون و نبود وجود آن ، از اين تعبير فهميده مى شود كه آن صفت استعداد و شاءنيت تحقق و وجود ندارد، و اين قسم نفى كردن بليغ ‌تر از نفى خود آن صفت است . بنابراين ، فرق است بين اينكه بگوئيم : (ما كان زيد ليقوم - زيد چنين نبود كه بايستد)، و بين اينكه بگوئيم : (زيد لم يقم - زيد نايستاد)، و يا بگوئيم : (ما قام زيد - زيد نايستاد). تعبير اول ميفهماند زيد استعداد ايستادن ندارد، و شاءن او چنين شاءنى نيست ، به خلاف تعبير دوم كه تنها نفى قيام را ميرساند و ميفهماند او نايستاده ، و در قرآن كريم نمونه هاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد، مثل آيات زير: (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل )، (ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و ما كان اللّه ليظلمهم )
پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ) خواسته است شاءنيت افتراء را از قرآن كريم نفى نموده ، همانطور كه ديگران نيز گفته اند خواسته است بفرمايد: قرآن چيزى نيست كه بتوان به آن افتراء بست و گفت كه اين كتاب از ناحيه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده . و اين تعبير بليغ ‌تر از آن است كه نفى فعليت نموده بفرمايد: (اين قرآن به ناحق به خدا نسبت داده نشده )، و حاصل معناى آيه اين است كه شاءن قرآن چنين نيست ، و در اين صلاحيت نيست كه ساخته و پرداخته غير خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.
مراد از: (الذى بين يديه ) و معناى : (تفصيل الكتاب ) و اشاره به وحدت همهاديان و اينكه اختلاف اديان در اجمال و تفصيل است
(و لكن تصديق الذى بين يديه ) - يعنى قرآن تصديق آن كتابهايى است كه فعلا موجود است ، و از ناحيه خدا نازل شده ، و آن عبارت است از تورات و انجيل ، همچنانكه همين قرآن از مسيح (عليه السلام ) حكايت كرده كه آن جناب نيز درباره كتاب آسمانى قبل از
انجيلش به بنى اسرائيل گفت : (يا بنى اسرائيل انى رسول اللّه اليكم مصدقا لما بين يدى من التورية )، و اگر به جاى اينكه بفرمايد: (تصديق الذى نزل من قبل - تصديق آن كتابى كه قبلا نازل شده ) فرمود: (تصديق الذى بين يديه ) بدين جهت بوده كه قبل از آن جناب غير از تورات و انجيل كتابهاى ديگر آسمانى نيز بوده ، مانند كتاب نوح ، و كتاب ابراهيم (عليه السلام ). و بنابراين ، اگر تقدم همه اين چهار كتاب را در نظر بگيريم آن كتابى كه از نظر زمان نزديكتر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده يعنى تورات و انجيل مى توانسته موصوف شود به اين صفت كه (بين يدى : پيش روى ) آن جناب قرار دارند.
بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از جمله (ما بين يديه ) حوادثى است كه بعدا پيش مى آيد، نظير مساءله بعث و نشور و حساب و جزاء. ولى اين تفسير درست و قابل اعتناء نيست .
(و تفصيل الكتاب ) - اين جمله عطف است بر جمله (تصديق الذى )، و منظور از كلمه (كتاب ) به دلالت سياق ، جنس ‍ كتابهاى آسمانى و نازل از ناحيه خداى سبحان بر انبياى گرامش است . و منظور از كلمه (تفصيل ) ايجاد فاصله بين اجزاء درهم آن است ، و منظور از درهم بودن اجزاء اين است كه معارف آن در يكديگر پيچيده و به يكديگر مرتبط است ، و خداى تعالى با ايضاح و شرح ، اين اجزاء را از يكديگر جدا ساخته .
اين جمله دلالت دارد بر اينكه دين الهى كه بر انبيايش نازل شده همه يك دين است ، و اختلافى در اديان الهى نيست جز اختلاف در اجمال و تفصيل ، و قرآن كريم تفصيل دهنده مطالبى است كه در كتابهاى ديگر آسمانى بطور اجمال آمده بود. دليل ديگر بر اينكه دين الهى يكى است آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (ان الدين عند اللّه الاسلام )
و نيز دليل ديگر اينكه قرآن كريم تفصيل مجملات كتابهاى آسمانى سابق است آيه زير است كه مى فرمايد: (و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه ) و جمله (لا ريب فيه من رب العالمين ) به منزله تعليل براى جمله اول است .



ام يقولون افتريه قل فاتوا بسورة مثله ...



كلمه (ام ) دو قسم است : يكى متصله مثل اينكه بگوئيم : (اءهذا زيد ام عمرو - آيا اين شخص زيد است و يا عمرو) قسم دوم منقطعه كه به معناى (بلكه ) است ، و در آيه مورد بحث به معناى دوم آمده مى فرمايد: (بلكه مى گويند او خودش قرآن را ساخته و پرداخته و به خدا افتراء بسته )، و ضمير (ها) در كلمه (افتريه ) و كلمه (مثله ) به قرآن بر مى گردد. و اينكه فرموده : (بگو اگر چنين است سوره اى مثل قرآن بياوريد) خود شاهد براين است كه كلمه (قرآن ) همانطور كه بر همه اين كتاب آسمانى اطلاق مى شود بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود، هم كثير آن قرآن است و هم قليلش .
و معناى آيه اين است : به كسانى كه مى گويند (افتريه ) بگو: اگر شما در اين ادعايتان صادقيد يك سوره به مثل اين قرآن كه به قول شما افتراء شده بياوريد، حتى اگر نتوانستيد خود به تنهائى اين كار را انجام دهيد، مى توانيد از تمامى خلائق تا آنجا كه دسترسى داريد كمك بگيريد، چون اگر اين قرآن كلامى باشد مفترى ، قهرا كلامى از كلامهاى بشرى خواهد بود و بايد بشر بتواند مثل آن را بياورد.
تحدى قرآن كريم به اينكه سوره اى مانند قرآن بياوريد اختصاص به سور معينىندارد
و خواننده محترم توجه دارد كه اين آيه شريفه تحدى روشنى است ، آن هم تحدى به آوردن يك سوره هر قدر هم كه كوچك باشد، چون كلمه (سوره ) هم به سوره طويل اطلاق مى شود، و هم به سوره قصير و كوتاه .
و از اينجا روشن مى شود كه اولا تحدياى كه در اين آيه شده تحدى به سوره معينى نيست ، چون منظور مشركين از اينكه گفتند: (آن را به خدا افترا بسته ) جاى معينى از قرآن نبوده ، بلكه منظورشان همه قرآن بوده ، و قرآن كريم آنان را تكليف كرده به اينكه يك سوره بياورند كه مثل همين قرآنى باشد كه مى گويند به خدا افتراء بسته شده ، و معلوم است كه منظور آنان اين است كه همه قرآن به خدا افتراء بسته شده ، نه بعض معينى از آن .
پس نبايد به گفته بعضى از مفسرين گوش داد كه گفته اند: نكره آوردن - يعنى بدون الف و لام آوردن كلمه - (سوره ) به منظور تعظيم و يا تنويع بوده و منظور اين است كه كفار سوره اى بياورند كه شبيه باشد به سوره اى از سوره هائى كه در آن داستان انبياء و اخبار تهديدآميز دنيائى و آخرتى آمده ، نه سوره اى كه مشتمل بر امر و نهى باشد، زيرا كسى كه افتراء مى بندد خبرى را به دروغ به خداى تعالى نسبت مى دهد، و امر و نهى كه خود از مقوله انشاء است افتراء بستنى نيست .
و همچنين گفتار آن مفسر ديگر كه گفته : منظور از اين كلمه سوره اى طولانى نظير اين سوره يعنى سوره يونس است ، سورهاى كه مانند اين سوره مشتمل باشد بر اصول معارف دين و وعدهها و تهديدها.
وجه نادرستى اين نظريه ها اين است كه قرآن كريم همه آياتش منسوب به خداى سبحان است ، چه آن آياتى كه از داستانى خبر مى دهد و يا آياتى كه امر و نهى دارد، و چه سوره اى كه نظير سوره يونس باشد و چه غير آن حتى يك آيه از قرآن نيز كلام خدا و منسوب به خدا است ، و افتراء هم اختصاصى به خبر ندارد همانطور كه مى توان خبرى را به دروغ به كسى افتراء بست انشاء را هم مى توان افتراء بست ، و همانطور كه نسبت افتراء دادن آن آيات تكذيب كلام خداى تعالى است ، نسبت افتراء دادن اين آيات نيز تكذيب است و همانطور كه چنين نسبتى در مورد اينگونه آيات خدا تكذيب است ، در مورد غير اينها يعنى آياتى كه در آن امر و نهى آمده و يا آيات سوره اى كوچك است نيز تكذيب كلام خداى تعالى است .
فقط به فصاحت و بلاغت قرآن تحدى نشده ، بلكه از لحاظ معنى و محتواى قرآن نيزمبارزطلبى شده است
و ثانيا معلوم شد كه آيه شريفه مورد بحث تنها به بلاغت و فصاحت قرآن تحدى نكرده ، بلكه سياق اين آيه و هر آيه اى ديگر كه در مورد تحدى وارد شده شاهد بر اين است كه تحدى به همه خصوصيات قرآن و آن صفات كمال و فضيلتى است كه قرآن دارد، و امتيازات قرآن در دو خصوصيت فصاحت و بلاغت خلاصه نمى شود، قرآن مشتمل است بر مخ معارف الهى ، و جوامع شرايع ، چه در باب عبادات ، چه قوانين مدنى ، چه سياسى ، چه اقتصادى ، چه قضائى ، چه اخلاق كريمه و آداب نيكو، چه قصص درست انبياء و امتهاى گذشته ، و ملاحم (پيشگوييهاى غيبى )، و چه در باب اوصاف ملائكه و جن و آسمان و زمين ، چه در باب حكمت و موعظت و وعده و تهديد، و چه در باب اخبار مربوط به آغاز و انجام خلقت . و نيز قرآن مشتمل است بر قوت حجت و عظمت بيان و نور و هدايت ، آنهم بدون اينكه در تمامى اين بابهاى مختلف يك سخنش مخالف با سخن ديگرش باشد، و اضافه كن بر همه اين امتيازات و خصائص اين خصوصيت را كه سخن قرآن در بلاغت و فصاحت در افقى قرار دارد كه دست بشر از رسيدن به آن كوتاه است .
آرى ، دانش پژوهان از صدر اول تا به امروز در مساءله اعجاز قرآن اكتفا كرده اند به بلاغت و فصاحت آن ، و در اين باره كتابها نوشته و رساله ها تاليف كرده اند، و همين باعث شده كه از تدبر در حقايق قرآن و تعمق در معارف آن باز مانده چنين بپندارند كه معانى قرآن مانند ساير
معانى امورى است پيش پا افتاده كه در آن يك صحرانشين و يك شهرنشين ، يك عامى و يك خاصى ، يك جاهل و يك عالم با هم برابرند، و فضيلت و برترى قرآن از ساير كتابها هر چه هست در نظم الفاظ آن است ، و ماوراى آن هيچ ارزشى ندارد. و غفلت كرده اند از اينكه خود خداى تعالى وقتى قرآن را توصيف مى كند از فصاحت و بلاغت آن نميگويد، بلكه آن چيزى كه دخيل در تحديش ميداند اين است كه قرآن نور است ، رحمت است ، هدايت است ، حكمت است ، موعظت است ، و برهان و تبيان هر چيز است و تفصيل الكتاب است ، و شفاء مؤ منين و قول فصل است ، و هزل نيست و اينكه قرآن مواقع نجوم است ، و هيچ اختلافى در آن نيست . و مساءله بلاغت را بطور صريح و بعينه ذكر نفرموده .
از سوى ديگر در همه تحديهايش بطور مطلق تحدى كرده و فرموده : اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خداى تعالى است سوره اى مثل آن بياوريد، و نفرموده از چه جهت مثل آن باشد، نه مقيد به فصاحت كرده و نه به بلاغت . و ما بحثى مفصل پيرامون اعجاز قرآن در تفسير آيه شريفه : (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله )، در جلد اول اين تفسير ايراد كرديم .



بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله ...



اين آيه شريفه علت حقيقى ايمان نياوردن آنان و نيز علت اين تهمتشان را كه گفتند (قرآن كلام خدا نيست ، و آورنده اش به دروغ آن را به خدا نسبت ميدهد) بيان مى دارد و مى فرمايد: علت حقيقى آن اين است كه از قرآن كريم چيزهائى را تكذيب كردند كه به آگاهى از آن احاطه اى ندارند، و يا اين است كه قرآنى را تكذيب كردند كه به آگاهى از آن احاطه اى ندارند، چون در قرآن كريم معارفى حقيقى از قبيل علوم واقعى وجود دارد، علومى كه آگاهى و فهم آنان گنجايش آن علوم را ندارد، تاءويل و شرح آن معارف هم هنوز به گوششان نخورده . واضح تر بگويم : هنوز تاءويل آنچه كه تكذيبش كردند به آنان نرسيده ، تا ناگزير از تصديق آن شوند.
تاءويل معارف و احكام قرآن از مقوله معانى الفاظ نيست . وجهل مشركين به اين تاءويل موجب تكذيب آنان شده است
اين آن معنائى است كه سياق ، آن را اقتضاء دارد. پس ، جمله : (و لما ياتهم تاويله ) اشاره به روز قيامت دارد، و ميفهماند آن روز كه روز كشف حقايق از يك سو و باز شدن فهم بشر از سوى ديگر است همه اين كفار تاءويل حقايق و واقعيت معارف قرآن را ميفهمند، همچنانكه آيه زير نيز اين معنا را تاييد نموده ، مى فرمايد: (هل ينظرون الا تاويله
يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل ).
و اين مؤ يد گفتارى است كه ما در تفسير آيه : (ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا اللّه ) در جلد سوم اين كتاب آورديم ، و گفتيم : منظور از تاءويل در عرف قرآن آن حقيقتى است كه امرى از امور و معنائى از معانى از قبيل احكام ، يا معارف و يا قصص و يا غير اينها به آن حقيقت تكيه دارد، حقايق واقعياى كه خود از مقوله معناى الفاظ نيست . و نيز گفتيم كه تمامى قرآن و معارف و احكام و اخبارى كه در قرآن هست و غير اينها هر چه كه در قرآن كريم آمده براى خود تاءويلى دارد.
و مؤ يد ديگر اين معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (كذلك كذب الذين من قبلهم ) چونكه جهل مشركين مكه به قرآن را تشبيه كرده به جهل مشركين در امتهاى قبل ، كه آنها نيز دعوت انبياى خود را تكذيب كردند، به خاطر اينكه احاطه علمى به تاءويل دستورات آنان نداشتند. پس ، معلوم مى شود آنچه ساير انبياء هم آورده بودند تاءويل داشته ، چه معارفى كه آوردند و چه احكامشان ، همچنانكه معارف قرآن و احكام آن نيز تاءويل دارد، بدون اينكه اين تاءويل از قبيل مفاهيم و معانى الفاظ باشد و آنها كه تاءويل را از مقوله معانى الفاظ پنداشته اند پندارشان صرف توهّم است .
پس ، حاصل معناى آيه اين شد كه اين مشركين كه به قرآن نسبت مى دهند كه ساخته و پرداخته غير خدا است ، و به ناحق به خدا نسبت داده شده ، اين افتراى مشركين مثل افتراى مشركين و كفار از امتهاى سابق است كه در معارف و احكامى كه دعوتهاى دينى متضمن آن بود به امورى برخوردند كه احاطه علمى به آن نداشتند، تا يقين به آن پيدا نموده تصديقش كنند، و همين جهلشان وادارشان كرد به اينكه آن امور را تكذيب كنند، و چون فرا رسد آن روزى كه در آن روز تاءويل آن امور رخ مينمايانند و حقيقت آنها روشن مى گردد، آن وقت ناگزير مى شوند به ايقان و تصديق به آن امور و آن روز روز قيامت است كه پردههاى جهل از روى حقايق كنار
ميرود و حقايق به واقعيت خود رخ مى نمايانند. و اينها كه در اين امت دعوت اسلام را تكذيب كردند، و مرتكب ظلم شدند وضعشان وضع همان افراد از امتهاى گذشته است ، (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ) ببين عاقبت آن ستمكاران چه شد؟ تا حدس بزنى عاقبت اين ستمكاران چه خواهد بود.
اين آن معنائى است كه بعد از بحث دقيق پيرامون معناى آيه به دست مى آيد، ولى مفسرين در معناى آن ، سخنان مختلفى دارند كه اساس همه آنها اشتباهى است كه در معناى گرفتار آن شده اند، و چون فائدهاى در نقل و بحث پيرامون آنها نيست و نيز چون قبلا اقوال آنان درباره معناى تاءويل را بطور استقصاء نقل كرديم ، از تعرض به آن اقوال ميگذريم .
تقسيم امت اسلام به دو گروه : ايمان آورندگان و ايمان نياورندگان فساد




و منهم من يومن به ومنهم من لا يومن به و ربك اعلم بالمفسدين




در اين آيه شريفه امت اسلام را به دو قسم تقسيم كرده ، يكى آنهائى كه به قرآن ايمان مى آورند، و ديگرى آنهائى كه ايمان نمى آورند. آنگاه از آن دسته كه ايمان نمى آورند بطور كنايه تعبير كرده به مفسدين ، در نتيجه از اين تعبير اين معنا به دست مى آيد كسانى كه تكذيب مى كنند آنچه را كه در قرآن است بدين جهت تكذيب مى كنند كه مفسد هستند.
بنابراين ، آيه شريفه در صدد بيان حال اين امت است ، كه بعضى از آنان ايمان مى آورند و بعضى كفر ميورزند، و اينكه كفر آنانكه كفر ميورزند ناشى از رذيله افساد است .
و اما اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند منظور اين است كه : (امت تو مانند ستمكاران از امتهاى گذشته نيستند، كه به جز عده قليلى پيامبران خود را تكذيب كردند و به عذاب انقراض مبتلا شدند، بلكه امت تو بعد از تو دو طائفه خواهند شد، يك طائفه زود به قرآن ايمان خواهند آورد)، و طائفهاى ديگر تا ابد ايمان نخواهند آورد، معنائى است كه به هيچ وجه از آيه استفاده نمى شود.



و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم ...



در اين آيه شريفه به رسول گرامى خود تلقين مى كند كه اگر تكذيب كردند از آنان بيزارى بجويد، و اين خود يكى از مراتب انتصار و تاييد حق است از ناحيه كسى كه براى احياى حق قيام نموده . بنابراين ، طريقه احياى حق اين شد كه داعى به سوى حق مردم را بر قبول آن وادار كند، اگر قبول كردند كه هيچ ، و اگر قبول نكردند از آنان بيزارى بجويد تا آنان وى را وادار به قبول باطل خود نسازند.
و جمله : (انتم بريون مما اعمل و انا برى مما تعملون ) تفسير جمله (لى عملى و لكم عملكم ) است .



و منهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون




استفهام در اين آيه استفهام انكارى است ، يعنى آيا تو اى پيامبر مى توانى سخن حق را به كسى كه كر است بشنوانى ؟ و جمله (ولو كانوا لا يعقلون ) قرينه است بر اينكه منظور از كرى حالتى در مقابل تعقل آن معنائى است كه كلام بر آن دلالت دارد، و چون تعقل را شنوائى قلب مينامند بنابراين كسى كه اين تعقل را ندارد كر مى گويند.
و معناى آيه اين است : بعضى از اين مردم سخن تو را گوش مى دهند و ميشنوند در حالى كه كرند، يعنى گوش دلهايشان نميشنود، و تو قادر نيستى سخنت را به مردمى كه گوش دل ندارند بشنوانى .



و منهم من ينظر اليك افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون



سخن در اين آيه نظير آيه قبل است ، مى فرمايد: و بعضى از آنان به تو نگاه ميكنند ولى تو را بدان گونه كه فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى هستى نمى بينند، و آيا تو مى توانى كور را هدايت كنى ؟ هر چند كه چشم دلشان از ديدن حقايق كور باشد؟




ان اللّه لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون




اين آيه اشاره دارد به اينكه اين طائفه كه از شنيدن و ديدن محرومند به خاطر اين است كه دچار كرى و كورى دلند و اين كرى و كوريشان مستند به خودشان است ، چون از آثار ظلمى است كه خودشان به خود كردند و خداى تعالى با سلب گوش و چشم از آنان ظلمى به آنان نكرده ، چون هر وضعى كه به خود گرفتند از ناحيه خودشان بوده .
مراد از اينكه در روز حشر، برانگيخته شدگان مى پندارند جز يك ساعت درنگ نكردهاند




و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم ...



از ظاهر آيه بر مى آيد كه كلمه (يوم ) ظرف باشد براى جمله (قد خسر...) و جمله (كان لم يلبثوا الا ساعة ...) حال باشد از ضمير جمع در جمله (يحشرهم ) و جمله (يتعارفون بينهم ) حال دومى است كه بيانگر حال اول است .
و معناى آيه اين است : آنها كه لقاء اللّه در روز قيامت را تكذيب كردند، روزى كه در آن روز زندگى دنيا در نظرشان اندك و ناچيز مينمايد همه زندگى دنيا را يك ساعت از يك روز ميشمارند، و در عين حال يكديگر را ميشناسند بدون اينكه فراموش كرده باشند.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (كان لم يلبثوا) صفت است براى كلمه (يوم ) و معناى آيه اين است : (روزى كه به نظرشان مى رسد فاصله بين دنيا و آخرت بيش از ساعتى
طول نكشيد آنان را محشور مى كنيم ). و يا صفت است براى مصدرى كه از جمله (يحشرهم ) مستفاد مى شود، كه همان حشر باشد (در نتيجه معناى آيه اين است كه : روز قيامت آنان را محشور مى كنيم حشرى كه به نظرشان ميرسد بيش از ساعتى از روز طول نكشيده ) بعضى ديگر گفته اند: جمله (يتعارفون بينهم ) صفت است براى كلمه (ساعة ) (و معناى آيه اين است كه : آنان را محشور مى كنيم ، روزى كه به نظرشان مى رسد بيش از يك ساعت از ساعتهاى متداول در بين آنان طول نكشيد). ولى اين دو نظريه از احتمالهاى دورى است كه لفظ آيه هيچ مساعدتى با آن ندارد.
و به هر حال ، در اين آيه به داستان لقاء اللّه كه در اول سوره آمده بود رجوع شده ، و نيز به مساءله آمدن تاءويل دين و معارف آن انعطافى دارد.
پس گويا فرموده : اين كفار هر چند كه هنوز تاءويل قرآن و دين بر ايشان نيامده مع ذلك نبايد مغرور به مظاهر اين زندگى مادى دنيايى بشوند و مدت آن را بسيار بپندارند، و روز فرا رسيدن مرگ را روزى بسيار دور خيال كنند، براى اينكه به زودى نزد خداوند متعال محشور مى شوند و آن وقت به عيان مشاهده مى كنند كه زندگى دنيا جز متاعى اندك نبود، و ماندنشان در دنيا نيز جز ساعتى كوتاه نبوده ، از همان روزهاى متعارف در بين خودشان .
پس ، در آن روز خسران و بدبختيشان كه در اثر تكذيب لقاء اللّه گريبانشان را گرفته بود برايشان هويدا و محسوس مى شود، چون در آن روز تاءويل دين مى آيد، و حقيقت امر مكشوف مى گردد و نور توحيد آنطور كه هست ظهور ميكند و همه به وضوح ميفهمند و ميبينند كه ملك تنها از خداى واحد قهّار جلّ شاءنه است .