گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
سوره حجر،آيات 1 - 9


سوره حجر مكى است و 99 آيه دارد.

بسم الله الرحمن الرحيم
الر تلك ءايت الكتب و قرءان مبين (1)
ربما يودالذين كفروا لو كانوا مسلمين (2)
ذرهم ياَكلوا و يتمتعوا و يلههم الاَمل فسوف يعلمون (3)
و ما اَهلكنا من قرية اِلا و لها كتاب معلوم (4)
ما تسبق من اَمة اَجلها و ما يستخرون (5)
و قالوا ياَيها الذى نزل عليه الذكر اِنك لمجنون (6)
لو ما تاَتينا بالملئكة اِن كنت من الصدقين (7)
ما ننزل الملئكة اِلا بالحق و ما كانوا اِذا منظرين (8)
اِنا نحن نزلنا الذكر و اِنا له لحفظون (9).



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان . الر، اين است آيات كتاب و قرآن مبين (1). چه بسا كه كافران دوست ميدارند كه كاش مسلمان بودند (2).

رهايشان كن بخورند و سرگرم بهره گيرى از لذتها باشند و آرزوها به خود مشغولشان كند كه بزودى خواهند فهميد (3).
ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر آنكه اجلى معين داشت (4).
هيچ جمعيتى از اجل خود جلو نميزند و از آن عقب نخواهد افتاد (5).
و گفتند اى كسى كه بر تو ذكر نازل شده بى شك تو ديوانهاى (6).
اگر از راستگويانى چرا ملائكه را برايمان نمى آورى (7).
ما جز به حق ملائكه را نازل نمى كنيم و ايشان هم در اين هنگام (وقتى نخواهند داشت (8).
اين ماييم كه اين ذكر ( قرآن ) را نازل كردهايم و ما آن را بطور قطع حفظ خواهيم كرد (9).
بيان آيات
مفاد كلى سوره مباركه حجر
اين سوره پيرامون استهزاء كفار به رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) سخن ميگويد كه نسبت جنون به آنجناب داده و قرآن كريم را هذيان ديوانگان خوانده بودند. پس در حقيقت در اين سوره رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) را تسلاى خاطر داده ، و وى را به صبر و ثبات و گذشت از آنان سفارش مى كند و نفس شريفش را خوشحال و مردم را بشارت و انذار ميدهد.
و اين سوره به طورى كه از آياتش بر مى آيد در مكه نازل شده است . ولى صاحب مجمع البيان از حسن نقل كرده كه آيه و (لقد آتيناك سبعا من المثانى ) را استثناء نموده و گفته كه اين آيه در مدينه نازل شده است . همچنين آيه (كما انزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين ). ولى اشكال اين قول به زودى ذكر خواهد شد.
در اين سوره آيه (فاصدع بما توءمَر و اعرض عن المشركين ...) قرار دارد كه با يك مساله تاريخى در باره شروع دعوت اسلامى قابل انطباق است ، و آن مساله اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در اول بعثت ، دعوت خود را علنى نكرد و تا مدت سه و يا چهار و يا پنج سال پنهانى دعوت مينمود، زيرا اوضاع آن قدر نامساعد بود كه اجازه چنين اقدامى نميداد، لذا در اين مدت آحادى از مردم را كه احتمال ميداد دعوتش را قبول كنند ملاقات ميكرد، و دعوت خود را پنهانى با آنان در ميان ميگذاشت تا آنكه خداى تعالى با آيه مذكور اجازه اش داد تا دعوتش را علنى كند.
و اين مطلب تاريخى را روايات وارده از طريق شيعه و سنى نيز تاييد مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اول بعثت تا چند سال دعوت خود را براى عموم مردم علنى نكرد تا آنكه خداى تعالى آيه (فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين ) را فرستاد. آن جناب به ميان مردم آمد و دعوت خود را عمومى و علنى كرد. بنا بر اين ميتوان گفت كه سوره مورد بحث مكى است و در ابتداى علنى شدن دعوت نازل شده است .
و از جمله آيات برجستهاى كه در اين سوره واقع شده و حقايق بسيار مهمى از معارف الهى را در بر دارد آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) و آيه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) است .



الر تلك آيات الكتاب و قرآن مبين




اشاره (تلك ) به آيات كريمه ، و مقصود از (كتاب ) قرآن است . و اگر قرآن را نكره و بدون الف و لام آورده براى اشاره به عظمت كتاب الهى است ، همچنان كه كلمه (تلك ) كه براى اشاره به دور به كار مى رود بر همين مطلب دلالت مى كند. و معناى آيه اين است كه : بر خلاف آنچه كفار پنداشته و تو را ديوانه خوانده و كلام خداى را استهزاء كرده اند، اين آيات بلند مرتبه و رفيع الدرجه اى كه ما به تو نازل كرديم آيات كتاب الهى است ، آيات قرآن عظيم الشان است كه جدا كننده حق از باطل است .
ممكن هم هست منظور از كتاب ، لوح محفوظ باشد، چون از برخى از آيات قرآن بر مى آيد كه قرآن در لوح محفوظ است و از همان لوح محفوظ نازل گشته ، مانند آيه (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون ) و آيه (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) بنا بر اين احتمال ، جمله (تلك آيات الكتاب و قرآن مبين ) به منزله خلاصه اى از آيه (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) خواهد بود.
پشيمانى كافران : اى كاش مسلمان شده بوديم !



ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين




اين جمله مقدمه است براى نقل تهمتهايى كه به پيغمبر زده و گفتند:(يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ). در حقيقت جمله مورد بحث هشدار ميدهد كه كفار با وجود كفرى كه دارند به زودى پشيمان شده آرزو مى كنند كه اى كاش تسليم خدا شده بوديم و به او و به كتابش ايمان آورده بوديم اما وقتى اين آرزو را مى كنند كه ديگر كار از كار گذشته است و ديگر راهى به اسلام و ايمان ندارند.
پس مراد از جمله (ربما يود) ودادت و اظهار علاقه از روى آرزو است نه مطلق ودادت و محبت به دليل جمله (لو كانوا مسلمين ) كه در مقام بيان آن مودت است ، چون كلمه (لو) و همچنين كلمه (كانوا) دلالت دارند بر اينكه ودادت ايشان ودادت آرزو است ، و اينكه آرزو مى كنند اى كاش در گذشته - كه از دست داده اند و ديگر باز نميگردد - اسلام مى داشتند. نه اينكه اى كاش امروز داراى اسلام و ايمان باشند. پس مقصود آرزوى اسلام در زندگى دنيا است .
و بنا بر اين ، آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند به زودى - يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود - از كفر خود پشيمان شده آرزو مى كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم .


ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون




كلمه (يلههم ) از (الهاء) به معناى صرفنظر كردن از كارى و اشتغال به كارى ديگر است . وقتى گفته مى شود (الهاه كذا من كذا) معنايش اين است كه فلان كار از فلان كار بازش داشته و آن را از يادش ببرد.
و اينكه فرمود: رهايشان كن ! بخورند و كيف كنند، و آرزو بازشان بدارد دستورى است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اينكه دست از ايشان بر دارد و رهايشان كند تا در باطل خود سرگرم باشند. و اين تعبير كنايه از اين است كه سر بسرشان نگذار، و براى اثبات حقانيت دعوتت و اثبات اينكه بزودى آرزو مى كنند كه اى كاش آن را پذيرفته بودند، با ايشان محاجه مكن ، بزودى آن روز را خواهند ديد و آرزوى اسلام خواهند كرد، اما وقتى كه ديگر راهى بدان نداشته باشند و ديگر نتوانند مافات را تدارك كنند.
جمله (فسوف يعلمون ) به منزله تعليل دستوريست كه داده است ، و معنايش اين است كه از اين جهت احتياجى به استدلال و احتجاج نيست كه خودشان به زودى مى فهمند چون حق و حقيقت بالاَخره يك روزى ظاهر خواهد گرديد.
در اين آيه شريفه علاوه بر مطلب فوق اين كنايه هم هست كه اين بيچارگان از زندگيشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها و خيالات واهى بهره ديگرى ندارند، يعنى در حقيقت مقام خود را تا افق حيوانات و چهارپايان پايين آورده اند، و چون چنين است سزاوار است آنها را به حال خود واگذار كنى و داخل انسان حسابشان نكنى ، و احتجاج به حجتهاى صحيح خود را كه همه بر اساس عقل سليم و منطق انسانى است بى مقدار نسازى .



و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم ... و ما يستاخرون




به طورى كه از سياق بر مى آيد اين دو آيه جمله قبلى را كه فرمود: (فسوف يعلمون ) تثبيت و تاكيد مى كند،
و معنايش اين است كه : رهايشان كن كه ايشان در اين زندگى دنيا اسلام آور نيستند، تنها وقتى خواهان آن مى شوند كه اجلشان رسيده باشد، و آن هم به اختيار كسى نيست بلكه براى هر امتى كتاب معلومى نزد خداست كه در آن اجلهايشان نوشته شده ، و نمى توانند آنرا - حتى يك ساعت - جلو و يا عقب بيندازند.
اين دو آيه دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب و اجل و سرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتها را خاطر نشان مى سازد، و در آيه ( و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقاه منشورا) كتاب افراد را متذكر است .



و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون




اين جمله سخنى است كه كفار از در تمسخر و استهزاء به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كتاب نازل بر او گفته اند و به همين جهت اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كه كتاب و ذكر بر او نازل شده خطابش كردند، و نيز اسم خداى نازل كننده را نبردند تا اين معنا را برسانند كه ما نمى دانيم خدا كجا است و از كجا اين كتاب را براى تو فرستاده و وثوق و اعتمادى به گفته تو كه ادعا ميكنى خدا اين كتاب را نازل كرده نداريم ، و لذا به صيغه مجهول تعبير كرده و گفتند:(اى كسى كه ذكر بر او نازل شده ). علاوه بر اين ، از قرآن كريم هم به ذكر تعبير كردند كه همه اينها از باب استهزاء و از همه بدتر جمله (انك لمجنون ) است كه تهمت و تكذيب صريح است .
درخواست مشركان از پيامبر(ص ) كه بر ايشان ملائكه بياورد!



لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين




كلمه (لوما) مانند كلمه (هلا) در مورد ترغيب و تحريص به كار مى رود و معنايش اين است كه : چرا ملائكه را براى ما نمى آورى ؟ اگر راست مى گويى و اگر پيغمبرى ، ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت كمك كنند. و بنا بر اين ، آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه (لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) خواهد بود.
و وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مى خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند و نشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگيهاى شهوت و غضب و او با اين تيرگيش نمى توانند با عالم بالا كه نور محض و طهارت خالص است تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست . پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مى كند بايد بعضى از سكنه و اهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق و يارى كند.
آرى ، بت پرستان علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مى دانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمى دانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوى اين مى شد كه اين آلهه خيالى شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان اين دعوى محتاج به دليل بود، لذا مى گفتند خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبود نيستيم و انبياء در دعوت خود راست مى گويند.
جواب خداوند در مقابل اين درخواست باطل




ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين




اين آيه جواب از اقتراح و درخواست ايشان است كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواسته بودند ملائكه را بياورد تا به حقانيت او شهادت دهند. و حاصل جواب اين است كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه ملائكه را از چشم بشر بپوشاند و در پشت پرده غيب نهان دارد، و با چنين سنتى اگر بخاطر پيشنهاد و اقتراح ايشان آنان را نازل كند، قهرا آيت و معجزهاى آسمانى خواهد بود. و از آثار و خواص معجزه اين است كه اگر بخاطر پيشنهاد مردمى صورت گرفته باشد و آن مردم پس از ديدن معجزه پيشنهادى خود، باز ايمان نياوردند دچار هلاكت و انقراض شوند، و چون اين كفار كفرشان از روى عناد است قهرا ايمان نخواهند آورد و در نتيجه هلاك خواهند شد.
و كوتاه ، سخن اگر خداوند ملائكه را در چنين زمينهاى كه خود آنان معجزهاى مى خواهند كه حق را روشن و باطل را محو سازد، نازل فرمايد، نازل مى كند. اما كارى كه ملائكه به منظور احقاق حق و ابطال باطل در چنين حال انجام دهند همين است كه ايشان را هلاك كنند و نسلشان را براندازند. اين خلاصه معنايى است كه بعضى براى آيه كرده اند.
بعضى ديگر گفته اند: مقصود از حق در اين آيه مرگ است ، و معناى آيه چنين است كه : ملائكه را نازل نمى كنيم مگر به همراهى حق يعنى مرگ . وقتى نازل مى كنيم كه مدت عمر ايشان سر آمده باشد و در آن موقع ديگر مهلتشان نمى دهيم . و بنا بر اين معنا، كانه آيه شريفه مى خواهد مطلبى را بيان كند كه آيه (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) افاده كند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از (حق ) رسالت است ، يعنى ما ملائكه را نازل نمى كنيم مگر براى وحى و رسالت ، و كانه آيه شريفه مطلبى را افاده مى كند كه آيه (قد جاءكم الرسول بالحق ) و همچنين آيه (فقد كذبوا بالحق لما جاءهم ) افاده مى نمايد.
اين بود وجوهى كه در تفسير آيه شريفه ذكر كرده اند، البته وجوه ديگرى نيز در تفاسير مختلف گفته اند، و ليكن هيچيك از آنها و نيز هيچيك از اين سه وجه خالى از اشكال نيست . و آن اشكال اينست كه با حصر موجود در جمله (ما ننزل الملائكة الا بالحق ) سازگارى ندارد، زيرا در اين جمله نزول ملائكه را منحصر به حق كرده ، نه فقط منحصر به عذاب استيصال و نه فقط به مرگ ، و نه فقط به وحى و رسالت ، و اگر بخواهيم آيه را طورى توجيه كنيم كه كلمه حق با يكى از اين سه معانى مذكور سازگارى داشته باشد آيه ، احتياج به قيدهاى زيادى پيدا مى كند در صورتى كه اطلاق آن همه آن قيدها را دفع مى كند.
حق مطلب در معناى : (ما ننزل الملائكة الا بالحق ...)
البته ممكن است معناى آيه را با كمك تدبير در آيات ديگر طورى ديگر تقرير كنيم ، و آن اينكه ظرف زندگى دنياى مادى ، ظرفى است كه حق و باطل در آن مختلط و در هم آميخته است ، نه جداى از هم كه حق محض با همه آثار و خواصش جداى از باطل ظهور نموده و جلوه كند، همچنانكه آيه (كذلك يضرب الله الحق و الباطل ) به اين حقيقت اشاره مى كند و اين معنا در مباحث گذشته بطور مفصل گذشت .
پس هر مقدار از حق در اين عالم ظهور كند، مقدارى از باطل و شك و شبهه هم همراه دارد، همچنانكه استقراء و از نظر گذراندن مواردى كه در طول زندگيمان به چشم خود ديده ايم نيز اين معنا را تاييد مى كند. آيه شريفه (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ) نيز شاهد بر آنست .
جهتش هم اين است كه ظرف دنيا ظرف امتحان است ، و امتحان از كسى مى كنند كه اختيار داشته باشد، نه اينكه مانند ساير موجودات طبيعى ، آثار و حركاتش جبرى و طبيعى باشدو اختيار هم وقتى تصور دارد كه خلط ميان حق و باطل و خير و شر ممكن باشد و به نحوى كه انسانها خود را در سر دو راهيها ببينند، و از آثار خير و شر پى به خود آنها ببرند، آنگاه هر يك از دو راه سعادت و شقاوت را كه مى خواهند اختيار كنند. و اما عالم ملائكه و ظرف وجود ايشان ، عالم حق محض است كه هيچ چيزش با هيچ باطلى آميخته نيست ، همچنانكه قرآن كريم فرموده :( لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ) و نيز فرموده : (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ).
پس مقتضاى اين آيات و آيات ديگرى كه در اين معنا هست اين است كه ملائكه به خوديخود مخلوقات شريف و موجودات طاهر و نورانى و منزهى هستند كه هيچ نقصى در آنان وجود نداشته و دچار شر و شقاوتى نمى شوند. پس در ظرف وجود آنان امكان فساد و معصيت و تقصير نيست ، و خلاصه اين نظامى كه در عالم مادى ما هست در عالم آنان نيست - و ان شاء الله به زودى در موارد مناسبى بحث مفصل اين مساله خواهد آمد.
اين معنا نيز خواهد آمد كه آدمى مادام كه در عالم ماده است و در ورطه هاى شهوات و هواها چون اهل كفر و فسوق غوطه ميخورد هيچ راهى به اين ظرف و اين عالم ندارد تنها وقتى مى تواند بدان راه يابد كه عالم ماديش تباه گردد و به عالم حق قدم نهد - و خلاصه پرده ماديتشان كنار رود - آن وقت است كه عالم ملائكه را مى بينند،
همچنانكه قرآن كريم فرموده است :(لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) و اين عالم همان عالمى است كه نسبت به اين عالم بشرى آخرت ناميده مى شود.
پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه ظهور عالم ملائكه براى مردمى كه در بند ماده هستند موقوف بر اين است كه ظرف وجودشان مبدل گردد، يعنى با مردن از دنيا به آخرت منتقل شوند. چيزيكه در اين جا مى خواهيم خاطر نشان سازيم اين است كه در همين دنيا هم قبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز براى او ظاهر شوند، همچنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند در همين دنيا عالم غيب را مى بينند، با اينكه خود در عالم شهادتند - مانند انبياء (عليهمالسلام ).
و شايد همين معنايى كه گفتيم مراد آيه (ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ) باشد، چون اگر مشركين پيشنهاد نازل شدن ملائكه را دادند، براى اين بوده كه آنان را در صورت اصليشان ببينند تا پس از ديدن ، دعوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تصديق كنند و اين پيشنهاد جز با مردنشان عملى نمى شود.
همچنانكه قرآن كريم فرموده :( و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكة ... يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا).
و هر دوى اين معانى در (آيه و قالوا لولا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الاَمر ثم لا ينظرون و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ) جمع شده ، خداى تعالى مى فرمايد
اگر ما فرشتگانى به عنوان معجزه و براى تصديق نبوت او نازل كنيم لازمه اش اين است كه كار ايشان را يكسره سازيم و هلاكشان كنيم و حتى اگر يكى از فرشتگان را پيامبر مردم كنيم باز ناگزيريم او را به صورت يك فرد بشر ممثل و مجسم كنيم ، و او را در مواقف اشتباه و خطا قرار دهيم ، چون منظور از رسالت اين است كه يكى از وسائل امتحان باشد كه هم وسيله نجات و هم وسيله هلاك بوده باشد و از رسالتى كه عقول مردم را مضطر و مجبور به ايمان و قبول دعوت الهى نمايد غرضى كه گفتيم حاصل نمى شود.
قرآن از هر گونه تحريف و تصرفى مصون است




انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون




سياق صدر اين آيه سياق حصر است و ظاهر سياق مذكور اين است كه حصر در آن ناظر به گفتار مشركين است كه قرآن را هذيان ديوانگى و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديوانه ناميده بودند. و همچنين ناظر به اقتراح و پيشنهادى است كه كرده ، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نموده قرآن را به عنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند.
و بنا بر اين ، معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود كه : اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياورده اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خود باطل ساخته و تو در نگهداريش به زحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى ، و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهداريش محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند، بلكه ما آن را به صورت تدريجى نازل كردهايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامل خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مى كنيم .
پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكر بودنش باطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و مصون است از جابجا شدن آياتش ، بطورى كه ديگر ذكر و مبين حقايق معارفش نباشد.
پس آيه شريفه ، دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مى كند، چه تحريف به معناى دستبرد در آن به زياد كردن و چه به كم كردن و چه به جابجا نمودن ، چون ذكر خداست و همانطور كه خود خداى تعالى الى الاَبد هست ذكرش نيز هست .
و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر اينكه كتاب عزيز قرآن همواره به حفظ خدايى محفوظ از هر نوع تحريف و تصرف ميباشد و اين مصونيت به جهت اين است كه ذكر خداست ، آيه (ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد) مى باشد.
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه الف و لام (الذكر) الف و لام عهد ذكرى است ( يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش ‍ برده شد) و مراد از وصف (الحافظون ) حفظ در آينده است ، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. و اين را بدين جهت تذكر داديم تا كسى ايراد نكند - همچنانكه چه بسا ايراد كرده باشند - كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف بخاطر اينكه ذكر است ، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات و انجيل ، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، و حال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكه تورات و انجيل محفوظ نمانده اند، بلكه تحريف شده اند. جوابش همان است كه گفتيم الف و لام در (الذكر) الف و لام عهد است ، و ذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چه ذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است ميدهد. و به زودى در يك بحث جداگانه اين معنا را مورد بحث مفصل قرار ميدهيم - ان شاء الله تعالى .
بحث روايتى
(روايتى در مورد خروج موحدان عاصى از جهنم و بقاء كافران در آن درذيل آيه : (ربما يود...)
قمى در تفسيرش به سند خود از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينه از رفاعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت مى شود منادى از ناحيه خداى تعالى ندا مى كند كه هيچ كس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت ، آن روز است كه كفار آرزو مى كنند اى كاش در دنيا مسلمان بودند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند:( ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل ) يعنى رهايشان كن تا مشغول عمل خود شوند، (فسوف يعلمون ).
مؤ لف عياشى از عبد الله بن عطاء مكى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نظير اين روايت را آورده است .
و در الدر المنثور است كه طبرانى - در كتاب الاَوسط - و ابن مردويه به سند صحيح از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مردمى از امت من به جرم گناهانشان عذاب مى شوند و هر قدر كه خدا بخواهد در آتش خواهند بود، آنگاه مشركين در آنجا ايشان را سرزنش مى كنند و مى گويند چرا ايمان و تصديق شما سودى برايتان نداشت در نتيجه هيچ موحدى نمى ماند مگر آنكه خداوند از آتش بيرونش مى آورد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: ( ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين ).
مؤ لف : اين معنى به طريق ديگرى از ابو موسى اشعرى و ابو سعيد خدرى و انس بن مالك نيز از آن جناب روايت شده است .
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابن شاهين - در كتاب السنة - از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: موحدين هر امتى كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند در صورتى كه توبه نكرده و از آن پشيمان نباشند داخل جهنم مى شوند و در آنجا نه چشمهايشان كبود مى شود، و نه بدنشان سياه مى گردد، و نه همنشين شيطان مى شوند و نه دچار غل و زنجير مى گردند، نه حميم مى آشامند و نه قطران مى پوشند، و خداوند خلود در جهنم را بر جسدهايشان حرام مى كند، براى همين كه موحدند، و صورتهايشان را بر آتش حرام مى كند، بخاطر اينكه سجده كرده اند.
و از همين ها افرادى هستند كه آتش تا روى پايشان را و افرادى تا پشت پاهايشان را مى گيرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا كمرشان و عده اى تا گردنشان فرا مى گيرد. و اين به خاطر تفاوت گناهانى است كه مرتكب شده اند. از نظر مدت هم بعضى يك ماه در آتش ‍ هستند و بعضى يك سال ، ولى سرانجام بيرون مى آيند و طولانى ترين توقف ايشان به قدر عمر دنياست از روزى كه خلق شده تا روزى كه فانى مى گردد.
سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست از اهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مى گويند: شما به خدا و كتب و رسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود. آن وقت است كه خدا به ايشان غضبى مى كند كه براى هيچ امرى آنطور غضب نكرده باشد. آنگاه موءمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمهاى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مى برد، پس در آنجا مى رويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كف سيل مى رويد، آنگاه داخل بهشت مى شوند در حالى كه به پيشانيهايشان نوشته است (اينها جهنمى هايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شده اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود).
و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشانيهاى ايشان است از خدا درخواست مى كنند كه آن را محو كند . خدا هم ملكى مى فرستد آن را محو مى كند، سپس ملائكه اى را كه با خود ميخ هاى آتشين دارند دستور مى دهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخها ميخكوبشان كنند اينجاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مى كند و اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنان غافل مى گردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده : (ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين ).
مؤ لف : كلمه (طرثوث ) اسم گياهى است و كلمه (حميل السيل ) - كه در روايت است - به معناى خاشاك و كف سيل است . و از طرق شيعه نيز قريب به اين مضمون روايت شده است .
و نيز در آن كتاب است كه احمد و ابن مردويه از ابى سعيد روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چوبى در زمين فرو برد و چوب ديگرى پهلوى آن و چوبى ديگر بعد از آن در زمين نشانيد و فرمود هيچ مى دانيد كه اين چيست ؟
اصحاب گفتند: خدا و رسول داناتر است . فرمود: اين انسان است و اين اجل او و اين آرزوى اوست و او همواره در پى رسيدن به آرزوهاست و غافل از اينكه اجل قبل از آرزوهايش قرار دارد.
مؤ لف : قريب به اين معنا به چند طريق نيز از انس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است .
و در مجمع البيان از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ترسناكترين چيزى كه بر شما مى ترسم پيروى هواى نفس ، و درازى آرزو است ، چون پيروى هوى و هوس شما را از حق جلوگيرى مى كند و درازى آرزو آخرت را از يادتان مى برد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ) از معصوم نقل كرده كه فرمود: يعنى اگر ملائكه را نازل كنيم ديگر مهلتشان نداده هلاكشان مى كنيم .
گفتارى در چند فصل در مصونيت قرآن از تحريف
فصلاول : در بيان اينكه قرآن عصر حاضر همان قرآننازل بر پيامبر اسلام (ص ) است
فصل اول :
يكى از ضروريات تاريخ اين معنا است كه تقريبا در 14 قرن قبل پيغمبرى از نژاد عرب به نام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مبعوث به نبوت شد و دعوى نبوت كرده است و امتى از عرب و غير عرب به وى ايمان آوردند و نيز كتابى آورده كه آن را به نام (قرآن ) ناميده و به خداى سبحان نسبتش داده است و اين قرآن متضمن معارف و كلياتى از شريعت است كه در طول حياتش ‍ مردم را به آن شريعت دعوت مى كرده است .
و نيز از مسلمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدى كرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده ، و نيز هيچ حرفى نيست در اينكه قرآن موجود در اين عصر همان قرآنى است كه او آورده و براى بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است . و مقصود ما از اينكه گفتيم اين همان است تكرار ادعا نيست بلكه منظور اين است كه بطور مسلم اين چنين نيست كه آن كتاب به كلى از ميان رفته باشد و كتاب ديگرى نظير آن و يا غير آن به دست اشخاص ديگرى تنظيم و به آنجناب نسبت داده شده و در ميان مردم معروف شده باشد كه اين ، آن قرآنى است كه به محمد نازل شده است .
همه اينها كه گفتيم امورى است كه احدى در آن ترديد ندارد، مگر كسى كه فهمش آسيب ديده باشد حتى موافق و مخالف در مساله تحريف و عدم آن نيز در هيچ يك آنها احتمال خلاف نداده است .
تنها چيزى كه بعضى از مخالفين و موافقين احتمال داده اند اين است كه جملات مختصرى و يا آيه اى در آن زياد و يا از آن كم شده و يا جا به جا و يا تغييرى در كلمات و يا اعراب آن رخ داده باشد و اما اصل كتاب الهى ، به همان وضع و اسلوبى كه در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده باقى مانده است ، و به كلى از بين نرفته است .
از سوى ديگر مى بينيم كه قرآن كريم با اوصاف و خواصى كه نوع آياتش واجد آنهاست تحدى كرده يعنى بشر را از آوردن كتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آيات آن را مى بينيم كه آن اوصاف را دارد بدون اينكه آيه اى از آن ، آن اوصاف را از دست داده باشد.
مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى بينيم كه تمامى آيات همين قرآنى كه در دست ماست آن نظم بديع و عجيب را دارد و گفتار هيچ يك از فصحاء و بلغاى عرب مانند آن نيست ، و هيچ شعر و نثرى كه تاريخ از اساتيد ادبيات عرب ضبط نموده و هيچ خطبه و يا رساله و يا محاوره اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و اين نظم و اسلوب و اين امتيازات در تمامى آيات قرآنى مشهود است و همه رامى بينيم كه در تكان دادن جسم و جان آدمى مثل همند.
و نيز مى بينيم كه در آيه (افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا) به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و اين خصوصيت در قرآن عصر ما نيز هست ، هيچ ابهام و يا خللى در آيه اى ديده نمى شود مگر آنكه آيه اى ديگر آن را بر طرف مى سازد، و هيچ تناقض و اختلافى كه در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پيش نمى آيد، مگر آنكه آياتى آن را دفع مى سازد.
باز مى بينيم كه با معارف حقيقى و كليات شرايع فطرى و جزئيات فضائل عقلى كه مبتكر آن است تحدى نموده ، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبيات را به آوردن مانند آن دعوت كرده و از آن جمله فرموده است : (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) و نيز فرموده : (انه لقول فصل و ما هو بالهزل ).
اين تحدى قرآن است و مامى بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريهاى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مى بينيم كانه به يك حيات زنده اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى گردند و به آن بازگشت مى كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم سر از آن اصل در مى آوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى خوريم .
و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (صلوات الله عليه ) متعرض داستان امتهاى گذشته بوده ، قرآن عصر خود رامى بينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايقترين بيان و مناسب ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (عليهمالسلام ) مى باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس ‍ مى شود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى شود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد. و نيز اگر ميدانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده ، در قرآن عصر خود نيز مى بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان خبر مى دهد.
و نيز مى بينيم كه خود را به اوصاف پاك و زيبا از قبيل نور، و هادى به سوى صراط مستقيم ، و به سوى ملتى اقوم - يعنى تواناترين قانون و آيين در اداره امور جهان - ستوده . و قرآن عصر خود را نيز مى يابيم كه فاقد هيچ يك از اين اوصاف نيست ، و در امر هدايت و دلالت از هيچ دقتى فروگذار نكرده است .
و از جامعترين اوصافى كه براى خود قائل شده صفت يادآورى خداست و اينكه در راهنمايى به سوى خدا هميشه زنده است ، و همه جا از اسماى حسنى و صفات علياى خدا اسم مى برد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مى كند، و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مى نمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مى كند، منتهى اليه و سرانجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت را بيان مى كند.
و همه اينها ذكر و ياد خداست ، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق ، خود را بدان ناميده است .
چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤ ون قرآن به مثل اسم (ذكر) نيست ، به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن از زوال و تحريف صحبت مى كند آن را به نام ذكر ياد نموده ، و از آن جمله مى فرمايد: (ان الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيمة اعملوا ما شئتم انه بما تعلمون بصير ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد) كه مى فرمايد: قرآن كريم از اين جهت كه ذكر است باطل بر آن غلبه نمى كند، نه روز نزولش و نه در زمان آينده ، نه باطل در آن رخنه مى كند و نه نسخ و تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريتش را از بين ببرد.
و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده ،
و نيز به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) كه از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى شود كه گفتيم قرآن كريم از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى و يا ترتيبى كه ذكر بودن آن را از بين ببرد محفوظ خواهد بود.
يكى از حرفهاى بى پايه اى كه در تفسير آيه مورد بحث زده اند اين است كه ضمير (له ) را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگردانده و گفته اند: منظور از اينكه (ما او را حفظ مى كنيم آن جناب است ). ولى اين معنا با سياق آيه سازش ندارد، زيرا مشركين كه آن جناب را استهزاءكردند بخاطر قرآن بود كه به ادعاى آن جناب بر او نازل شده ، همچنانكه قبلا هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده بود: (و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ).
پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه : قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبر گراميش (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل كرده و آن را به وصف ذكر توصيف نموده به همان نحو كه نازل شده ، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت كه دستخوش زياده و نقص و تغيير شود.
و خلاصه دليل ما هم اين شد كه قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده و در آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده ، اگر بخواهد محفوظ نباشد و در يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زياده و نقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند و حال آنكه مامى بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين و بهترين طرز ممكن داراست . از همينجا مى فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است ، و قرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است .
پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده و يا از نظر اعراب و زير و زبر كلمات و يا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونياش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف ، هدايت ، نوريت ، ذكريت ، هيمنه و قهاريت بر ساير كتب آسمانى و ... ندارد.
پس اگر تغييرى در قرآن كريم پيدا شده باشد از قبيل سقوط يك آيه مكرر و يا اختلاف در يك نقطه و يا يك اعراب و زير و زبر و امثال آن است .
رواياتى كه بر عدم وقوع تحريف و تصرف در قرآن دلالت دارند
فصل دوم :
علاوه بر آنچه گذشت اخبار بسيارى هم كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طريق شيعه و سنى نقل شده كه فرموده : (در هنگام بروز فتنه ها و براى حل مشكلات به قرآن مراجعه كنيد) دليل بر تحريف نشدن قرآن است .
دليل ديگر آن حديث شريف ثقلين است كه از طريق شيعه و سنى به حد تواتر نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا : به درستى كه من در ميان شما دو چيز گرانقدر باقى مى گذارم : كتاب خدا و عترتم ، اهل بيتم مادام كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد)، چون اگر بنا بود قرآن كريم دستخوش تحريف شود معنا نداشت آن جناب مردم را به كتابى دستخورده و تحريف شده ارجاع دهد و با اين شدت تاكيد بفرمايد (تا ابد هر وقت به آن دو تمسك جوييد گمراه نمى شويد).
و همچنين اخبار بسيارى كه از طريق رسول خدا و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) رسيده ، دستور داده اند اخبار و احاديثشان را به قرآن عرضه كنند، زيرا اگر كتاب الهى تحريف شده بود معنايى براى اين گونه اخبار نبود. و اينكه بعضى گفته اند مقصود از اين دستور تنها در اخبار فقهى است كه بايد عرضه به آيات احكام شود و ممكن است قبول كنيم كه آيات احكام تحريف نشده ، اما دليل بر اين نيست كه اصل قرآن تحريف نشده باشد صحيح نيست ، زيرا دستور مذكور مطلق است و زيرنويسى ندارد كه تنها اخبار فقهى را به قرآن عرضه كنيد، و اختصاص دادنش به اخبار فقهى تخصيص بدون مخصص است .
علاوه بر اينكه زبان اخبار عرضه به قرآن صريح و يا دست كم نزديك به صريح است در اينكه دستور عرضه مزبور به منظور تشخيص راست از دروغ و حق از باطل است ،
و معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد تنها در اخبار مربوط به فقه و احكام نبوده بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته داعيش در اخبار مربوط به اصول و معارف اعتقادى و قصص انبياء و امم گذشته ، و همچنين اوصاف مبدأ و معاد قويتر و بيشتر بوده است .
و لذا مى بينيم روايات اسرائيلى كه يهود داخل در روايات ما كرده اند و همچنين نظائر آن غالبا در مسائل اعتقادى است نه فقهى .
دليل ديگر عدم تحريف از نظر روايات ، رواياتى است كه در آنها خود امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) آيات كريمه قرآن را در هر باب موافق و عين آنچه در اين قرآن موجود در عصر ماست قرائت كرده اند، حتى در آن روايات ، اخبار آحادى كه مى خواهند قرآن را تحريف شده معرفى كنند آيه را آنطور كه در قرآن عصر ماست تلاوت كرده اند و اين بهترين شاهد است بر اينكه مراد در بسيارى از آنها كه دارد آيه فلان جور نازل شده است تفسير بر حسب تنزيل و در مقابل بطن و تاويل است .
دليل ديگر، رواياتى است كه از امير المؤ منين و سائر ائمه معصومين (عليهمالسلام ) وارد شده كه قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است كه از ناحيه خدا نازل شده ، اگر چه غير آن قرآنى است كه على (عليه السلام ) آن را به خط خود تنظيم نموده است ، و در زمان ابو بكر و همچنين در زمان عثمان كه به تنظيم و كتابت قرآن پرداختند آن حضرت را مشاركت ندادند. و از همين باب است اينكه به شيعيان خود فرموده اند( اقرؤ ا كما قرء الناس : قرآن را همانطور كه مردم مى خوانند بخوانيد).
و مقتضاى اين روايات اين است كه اگر در آن روايات ديگر آمده كه قرآن على (عليه السلام ) مخالف قرآن موجود در دست مردم است معنايش اين است كه از نظر ترتيب بعضى سوره ها يا آيات تفاوت دارد، آن هم سوره يا آياتى كه بهم خوردن ترتيبش كمترين اثرى در اختلال معناى آن ندارد، و آن اوصافى را كه گفتيم خداوند قرآن را به اين اوصاف توصيف نموده از بين نمى برد.
پس مجموع اين اخبار - هر چند كه مضامين آنها با يكديگر مختلف است - دلالت قطعى دارد بر اينكه قرآنى كه امروز در دست مردم است همان قرآنى است كه از ناحيه خداى تعالى بر خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است ، بدون اينكه چيزى از اوصاف كريمه اش و آثار و بركاتش از بين رفته باشد.
فصل سوم :
استدلالاتى بر عدم وقوع زياده و نقص و تغيير در قرآن 157
عده اى از محدثين شيعه و حشويه و جماعتى از محدثين اهل سنت را عقيده بر اين است كه قرآن كريم تحريف شده ، به اين معنا كه چيزى از آن افتاده و پاره اى الفاظ آن تغيير يافته ، و ترتيب آيات آن بهم خورده . و اما تحريف به معناى زياد شدن چيزى در آن فرضيه ايست كه احدى از علماى اسلام بدان قائل نشده است .
محدثين مذكور بر عدم وقوع زيادت در قرآن به وسيله اجماع امت و بر وقوع نقص و تغيير در آن به وجوه زيادى احتجاج كرده اند.
1 - در اخبار بسيارى از طريق شيعه و سنى روايت شده كه يا دلالت دارند بر سقوط بعضى از سوره ها، و يا بعضى آيات ، و يا بعضى جملات ، و يا قسمتى از جملات و يا كلمات و يا حروف آن كه در همان ابتدا در موقع جمع آورى آن در زمان ابى بكر، و همچنين در موقع جمع آورى بار دوم آن ، در زمان عثمان اتفاق افتاده . و نيز دلالت دارند بر تغيير و جابجا شدن آيات و جملات .
و اين روايات بسيار است كه محدثين شيعه آنها را در جوامع حديث و ساير كتب معتبر خود آورده اند و بعضى از ايشان عدد آنها را بالغ بر دو هزار حديث دانسته اند. و همچنين محدثين اهل سنت در صحاح خود، مانند صحيح بخارى و صحيح مسلم ، و سنن ابى داوود، و نسائى ، و احمد، و ساير جوامع حديث و كتب تفسير و غير آن نقل كرده اند. و آلوسى در تفسير خود عدد آنها را بيش از حد شمار دانسته است .
البته آنچه گفته شد غير موارد اختلافى است كه ميان مصحف عبد الله بن مسعود با مصحف معروف است ، كه اين خود بالغ بر شصت و چند مورد است . و نيز غير از موارد اختلاف مصحف ابى بن كعب با مصحف عثمانى است ، كه آن نيز بالغ بر سى و چند مورد است .
و همچنين اختلاف ميان خود مصحفهاى عثمانى كه خود او نوشته و به اقطار بلاد اسلامى آن روز فرستاده است كه به قول ابن طاووس - در سعد السعود - بالغ بر پنجاه و چند مورد، و به قول ديگران چهل و پنج مورد است ، چون عثمان پنج و يا هفت مصحف نوشته به شام ، مكه ، بصره ، كوفه ، يمن و بحرين فرستاده و يكى را در مدينه نگهداشته است .
و نيز آنچه نقل شد غير اختلافى است كه از نظر ترتيب ميان مصحف هاى عثمانى و مصحف هاى دوره اول ( زمان ابى بكر) وجود دارد، زيرا سوره انفال در جمع بار اول جزو سوره هاى مثانى و سوره برائت جزو سوره هاى مئين قرار داشت ، و حال آنكه در جمع دوم هر دو سوره جزو سوره هاى طوال قرار گرفته ، و روايتش به زودى از نظر خواننده مى گذرد.
باز آنچه تاكنون گفته شد غير اختلافى است كه در ترتيب سوره ها وجود دارد، چون بر حسب روايات ، ترتيب سوره ها در مصحف عبد الله بن مسعود و مصحف ابى بن كعب غير ترتيبى است كه در مصحف عثمان است .
و همچنين غير اختلافى است كه در ميان قرائت ها وجود دارد، زيرا قرائت هاى غير معروفى است كه از صحابه و تابعين روايت شده كه با قرائت معروف اختلاف دارد كه اگر همه آنها را حساب كنيم به هزار يا بيش از آن بالغ مى شود.
2 - دليل دوم ايشان اعتبار عقلى است ، به اين بيان كه عقل بعيد مى داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن وجود نداشته باشد و عينا موافق واقع از كار در آيد.
3 - روايتى است از عامه و خاصه كه : على (عليه السلام ) بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مردم كناره گيرى كرد، و بيرون نمى آمد مگر براى نماز تا آنكه قرآن را جمع آورى نمود آنگاه آن را به مردم ارائه داد، و اعلام كرد كه اين همان قرآنى است كه خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده و من آن را جمع آورى كردم . مردم او را رد كردند و قرآن او را نپذيرفتند، و به قرآنى كه زيد بن ثابت جمع كرده بود اكتفاء كردند. و اگر اين دو قرآن عين هم بودند اين حرف معنى نداشت و اصلا معنا نداشت كه آن جناب قرآن را آورده اعلام كند كه اين همان قرآنى است كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرم نازل نموده ،
با اينكه ميدانيم على (عليه السلام ) بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داناترين مسلمانان به كتاب الله بود، و لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حديث ثقلين مردم را به او ارجاع داده و علاوه در حق آن جناب فرموده : (على با حق است و حق با على است ).
دليل چهارم قائلين به تحريف : تكرار حوادث مربوط به بنىاسرائيل در امت اسلام .
4 - رواياتى است كه مى گويد: در اين امت نيز آنچه در بنى اسرائيل واقع شده واقع مى شود و طابق النعل بالنعل رخ مى دهد و يكى از كه در بنى اسرائيل اتفاق افتاد تحريف كتابشان بود كه قرآن و روايات ما بدان تصريح دارد، ناگزير بايد در اين امت هم اتفاق بيفتد و كتاب اين امت يعنى قرآن كريم هم بايد تحريف شود ( و گر نه آن روايات درست در نمى آيد).
در صحيح بخارى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به زودى سنتهاى اقوام گذشته را وجب به وجب ، و ذراع به ذراع پيروى خواهيد كرد، حتى اگر آنها به سوراخ سوسمار رفته باشند، شما هم مى رويد. گفتيم يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) پدر و مادران يهود و نصارى خود را پيروى مى كنيم ؟ فرمود: پس چه كسى را؟.
اين روايت مستفيض است و در جوامع حديث از عده اى از صحابه مانند ابى سعيد خدرى - كه قبلا روايتش نقل شد - و ابى هريره ، عبد الله عمر، ابن عباس ، حذيفه ، عبد الله بن مسعود سهل بن سعد، عمر بن عوف ، و عمرو بن عاص ، شداد بن اوس و مستورد بن شداد، در عباراتى قريب المعنى نقل كرده اند.
و نيز اين روايت بطور مستفيض از طرق شيعه از عده اى امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده . همچنانكه قمى در تفسير خود از آن جناب آورده كه فرموده : راهى كه پيشينيان رفتند شما نيز طابق النعل بالنعل و مو به مو خواهيد رفت و حتى راه آنان را يك وجب و يك ذراع و يك (باع ) هم تخطى نمى كنيد، تا آنجا كه اگر آنها به سوراخ سوسمارى رفته باشند شما هم خواهيد رفت . پرسيدند يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مقصود شما از گذشتگان ، يهود و نصارى است ؟ فرمود: پس كيست ؟ بزودى عروه و دست آويزهاى اسلام را يكى پس از ديگرى پاره خواهيد كرد و اولين چيزى كه آن را از دست مى دهيد امانت و آخرين آنها نماز است .
بيان ضعف استدلال به اجماع براى اثبات عدم وقوع تحريف قرآن و زياد شدن در آن
اما جواب از استدلال ايشان به اجماع امت بر عدم تحريف به زياده ، اين است كه اجماع امت ، حجتى است مدخوله ، براى اينكه حجت بودنش مستلزم دور است .
توضيح اينكه : اجماع به خودى خود حجت عقلى يقينى نيست ، بلكه آن كسانى كه اجماع را به عنوان يك حجت شرعى معتبر مى دانند قائلند به اينكه در صورتى كه اعتقاد آور براى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود ( نه قطعى ) و در اين مساله اجماع منقول و محصل يكسان مى باشد.
و اينكه بعضى ميان آن دو فرق گذاشته و گفته اند اجماع محصل قطع آور است ، اشتباه كرده اند، براى اينكه آنچه كه اجماع افاده مى كند بيش از مجموع اعتقادهايى كه از يك يك اقوال حاصل مى شود نيست ، و آحاد اقوال در اينكه بيش از ظن افاده نمى كنند مثل يكديگرند و انضمام اقوال به يكديگر بيش از اين اثر ندارد كه ظن را تقويت كند نه اينكه قطع بياورد، زيرا قطع ، اعتقاد مخصوصى است بسيط و مغاير با ظن ، نه اينكه اعتقادى مركب از چند مظنه بوده باشد.
تازه اين در اجماع محصل است كه خود ما اقوال را تتبع نموده يك قول و دو قول و سه قول موافق بدست آوريم ، و همچنين تا معلوممان شود كه در مساله قول مخالفى نيست . و همانطور كه گفتيم اين تتبع بيش از اين اثر ندارد كه مظنه آدمى را به قطع نزديك كند ولى افاده قطع نمى كند. و اما اجماعى كه ديگران از اهل علم و بحث براى ما نقل كنند و بگويند (فلان مطلب اجماعى است ) كه بى اعتباريش روشن تر است زيرا به منزله يك روايت و خبر واحد است كه بيش از افاده ظن اثرى ندارد .
پس حاصل كلام اين شد كه اجماع حجتى است ظنى و شرعى كه دليل اعتبارش نزد اهل سنت مثلا خبرى است كه نقل مى كنند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : (امت من بر خطا و ضلالت اتفاق و اجماع نمى كند) و نزد شيعه به اين است كه يا قول معصوم (عليه السلام ) در ميان اقوال مجمعين باشد و يا از قول مجمعين به گونهاى كشف از قول معصوم شود.
پس حجيت اجماع چه منقولش و چه محصلش ، موقوف بر قول معصوم (پيغمبر و امام ) است ،
كه آن نيز موقوف بر نبوت ، و صحت نبوت هم در اين عصر متوقف بر سلامت قرآن و مصونيتش از تحريف است . آن تحريفى كه گفتيم صفات قرآن از قبيل هدايت و قول فصل و مخصوصا اعجاز را از بين ببرد، چون غير از قرآن كريم معجزه زنده و جاويدى براى نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، و تنها قرآن است كه معجزه آن جناب در اين عصر شمرده مى شود و به احتمال تحريف به زياده و يا نقيصه و يا هر دگرگونى ديگرى وثوقى به اين معجزه باقى نمى ماند، چون نمى دانيم كه آنچه در قرآن است كلام خالص خداست يا نه . پس در صورت تحريف ، قرآن از حجيت مى افتد، و با سقوط حجيت ، اجماع هم از حجيت مى افتد. اين بود معناى آنچه كه گفتيم اجماع حجتى است مدخوله كه حجت بودنش مستلزم دور است .
خواهيد گفت : شما در اول بحث گفتيد كه وجود قرآنى نازل بر پيغمبر اسلام در ميان ما مسلمانان از ضروريات تاريخ است و با چنين اعترافى ديگر حجيت اجماع موقوف بر اثبات حجيت قرآن و نبوت خاتم النبيين نيست . در جواب مى گوييم : صرف اينكه آنچه در دست ماست مشتمل بر قرآن واقعى است ، باعث نمى شود كه ديگر احتمال زياده و نقصان و تغيير را ندهيم ، باز در هر آيه و يا جمله و يا سوره اى كه در اثبات مطلبى مانند: نبوت خاتم الانبياء و پس از آن اجماع و امثال آن محتاج به آن باشيم احتمال تحريف را مى دهيم و قرآن به كلى از حجيت ساقط مى گردد.
ضعف و قصور روايات دال بر وقوع تحريف در قرآن از نظر سند و دلالت
و اما پاسخ از دليل اول اينكه اولا: تمسك به اخبار براى اثبات تحريف قرآن مستلزم حجت نبودن خود آن اخبار است ، نظير دورى كه در اجماع بيان كرديم ، ( زيرا با تحريف شدن قرآن دليلى بر نبوت خاتم الانبياء باقى نميماند تا چه رسد به امامت امامان و حجيت اخبار ايشان ).
پس كسى كه به اخبار مذكور استدلال مى كند تنها مى تواند به عنوان يكى از مصادر تاريخ به آن تمسك بجويد و در تاريخ هم هيچ مصدر متواترى و يا مصدرى همراه با قرائن قطعى كه مفيد علم و يقين شود وجود ندارد، و عقل در هيچ يك از آن مصادر مجبور به قبول نيست ، چون هر چه هست همه اخبارى آحاد است كه يا ضعيف در سند است و يا قاصر در دلالت ، و يا به فرض صحت سند و روشنى دلالت كه در نايابى چون كبريت احمر است تازه بيش از ظن افاده نمى كند.
زيرا گو اينكه سندش صحيح و دلالتش روشن است ، ليكن از جعل و دسيسه در امان نيست ،
چون اخبارى كه بدست يهود در ميان اخبار ما دسيسه شد آنقدر ماهرانه دسيسه شده كه از اخبار واقعى خود ما قابل تميز نيست ، و خبرى هم كه ايمن از جعل و دسيسه نباشد قابل اعتماد نيست . از همه اينها كه بگذريم اخبار مذكور آيه ها و سوره هايى را نشان مى دهد كه از قرآن افتاده كه به هيچ وجه شبيه به نظم قرآنى نيست ، گذشته از اينكه بخاطر مخالفتش با قرآن مردود است .
و اما اينكه گفتيم سند بيشتر آن اخبار ضعيف است ، مراجعه به سندهاى آنها مصدق گفتار ماست ، زيرا اگر مراجعه كنيد خواهيد ديد يا مرسلند و اصلا سند ندارند، و يا مقطوع و بريده سندند، و يا رجال سند ضعيفند، آنهم كه سالم است آنقدر كم و ناچيز است كه قابل اعتماد نيست .
و اين هم كه گفتيم پاره اى از آنها در دلالت قاصرند، دليلش اين است كه بسيارى از آنها اگر آيه قرآن را آورده اند، آورده اند كه تفسير كنند، نه اينكه بگويند آيه اينطور نازل نشده ، مانند روايتى كه در روضه كافى از ابى الحسن اول (عليه السلام ) در ذيل آيه (اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم فاعرض عنهم ( فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء و سبق لهم العذاب ) و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا) است كه جمله بين پرانتز به عنوان تفسير آورده شده است .
و مانند روايتى كه در كافى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه (و ان تلووا او تعرضوا) فرموده : (ان تلووا ( الامر) و تعرضوا ( عما امرتهم به ) فان الله كان بما تعملون خبيرا) كه جملات بين پرانتز به عنوان تفسير و توضيح است ، نه جزو آيه . و همچنين روايات تفسيرى ديگرى كه آقايان جزو روايات تحريف شمرده اند.
و ملحق به اين باب است روايات بيشمارى كه سبب نزول آيات را بيان مى كند، و آقايان آنها را جزو ادله تحريف قرآن شمرده اند، مانند رواياتى كه مى فرمايد: اين آيه اينطور است : (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ( فى على )) و حال آنكه روايت نمى خواهد بگويد كلمه (فى على ) جزو قرآن بوده ، بلكه مى خواهد بفرمايد آيه در حق آن جناب نازل و همچنين رواياتى كه داردفرستادگان بنى تميم وقتى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى رسيدند، پشت در منزلش مى ايستادند و صدا مى زدند كه به سر وقت ما بيرون بيا. آنگاه آيه اى را كه در اين مورد نازل شده اين چنين نقل كرده : (ان الذين ينادونك من وراء الحجرات ( بنو تميم ) اكثرهم لا يعقلون ) آنگاه آقايان پنداشتند كه كلمه بنو تميم جزء آيه بوده و ساقط شده است .
باز ملحق به اين باب است روايات بى شمار ديگرى كه در جرى قرآن ( تطبيق كليات آن بر مصاديق ) وارد شده است ، مانند روايتى كه در ذيل آيه (و سيعلم الذين ظلموا ( آل محمد حقهم )) آمده كه جمله ( آل محمد حقهم ) به منظور بيان يكى از مصاديق ظلم آورده شده ، نه به عنوان متن آيه . و روايتى كه در خصوص آيه (و من يطع الله و رسوله ( فى ولايت على و الائمة من بعده ) فقد فاز فوزا عظيما) و اين گونه روايات بسيار زياد است .
باز ملحق به اين بابست رواياتى كه وقتى آيه اى را تفسير مى كند ذكرى و يا دعايى به آن اضافه مى نمايد، تا مردم در هنگام خواندن آن آيه ادب را رعايت نموده ، آن ذكر و دعا را بخوانند، همچنانكه در كافى به سند خود از عبد العزيز بن مهتدى روايت كرده كه گفت از حضرت رضا (عليه السلام ) در باره سوره توحيد پرسيدم فرمود:
( هر كس بخواند قل هو الله احد را و به آن ايمان داشته باشد توحيد را شناخته است . آنگاه اضافه كرده است : عرض كردم چطور بخوانيم آن را؟ فرمود: همانطور كه مردم آن را مى خوانند: (قل هو الله احد، الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد كذلك الله ربى كذلك الله ربى ).
و نيز جزو ادله قاصر الدلاله آقايان بايد رواياتى را شمرد كه در باب الفاظ آيه اى وارد شده و آقايان آنها را از ادله تحريف شمرده اند مانند روايتى كه در پاره اى روايات مربوط به آيه (و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة ) دارد آيه اينطور است : (و لقد نصركم الله ببدر و انتم ضعفاء)
و در بعضى ديگر آمده (و لقد نصركم الله ببدر و انتم قليل ).
و اين اختلافات چه بسا خود قرينه باشد بر اينكه ، منظور تفسير آيه به معنا است ، به شهادت اينكه در بعضى از آنها آمده كه صلاح نيست اصحاب بدر را كه يكى از ايشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ذليل ناميد و به وصف ذلت توصيف نمودپس ‍ منظور از لفظ (اذلة ) در آيه شريفه جمعيت كم و ناتوان است نه خوار و ذليل . و چه بسا از اين روايات كه در ميان خود آنها تعارض ‍ و تنافى است كه به حكم كلى ( تساقط روايات در هنگام تعارض ) از درجه اعتبار ساقطه اند، مانند روايات وارده از طرق خاصه و عامه در اينكه آيه اى در قرآن براى حكم سنگسار بوده و افتاده آنگاه در بيان اينكه آيه مذكور چه بوده در يكى چنين آمده : (اذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة : وقتى پيرمرد و پيرزن زنا كردند بايد حتما سنگسار شوند زيرا اين طبقه شهوترانى خود را كرده اند). و در بعضى ديگر چنين آمده : (الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة : پيرمرد و پيرزن اگر زنا كنند بايد حتما سنگسار شوند چون آنها شهوترانى خود را كرده اند). و در بعضى آمده : (و بما قضيا من اللذة ). و در بعضى ديگر در آخر آيه آمده : (نكالا من الله و الله عليم حكيم ). و در بعضى در آخرش آمده (نكالا من الله و الله عزيز حكيم ).
و نيز مانند آية الكرسى على التنزيل كه رواياتى در باره اش رسيده و در بعضى از آنها چنين آمده : (الله لا اله الا هو الحى القيوم لا تاخذه سنة و لا نوم له ما فى السموات و ما فى الارض ( و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة فلا يظهر على غيبه احدا) من ذا الذى يشفع عنده ... و هو العلى العظيم ( و الحمد لله رب العالمين )). و در بعضى ديگر جمله (الحمد لله رب العالمين ) را در آخر آيه سوم بعد از جمله (هم فيها خالدون ) آورده .
در بعضى چنين آمده : (له ما فى السموات و ما فى الارض ( و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم ....) و در بعضى ديگر اينطور آمده : (عالم الغيب و الشهادة الرحمن ) الرحيم بديع السموات و الارض ذو الجلال و الاكرام رب العرش ‍ العظيم ) و در بعضى ديگر آمده : (عالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم ).
و اينكه بعضى از محدثين گفته اند كه (اختلاف روايات در آياتى كه نقل شد ضرر به جائى نمى رساند چون اين روايات در اصل تحريف قرآن اتفاق دارند) مردود و غلط است . چون اتفاق روايات مذكور در تحريف شدن قرآن ضعف دلالت آنها را جبران نمى كند و هر يك از آنها ديگرى را دفع مى كند.
دسيسه و جعل روايت دشمنان قرآن مخفى نماند
و اما اينكه گفتيم دسيسه و جعل در روايات شايع شده ، مطلبى است كه اگر كسى به روايات مربوط به خلقت و ايجاد و قصص انبياى سلف و امتهاى گذشته ، و همچنين به اخبار وارده در تفاسير آيات ، و حوادث واقعه در صدر اسلام مراجعه نمايد هيچ ترديدى ، در آن برايش باقى نمى ماند، چون بزرگترين چيزى كه از اسلام خواب را بر چشم دشمنان حرام كرده و ايشان حتى يك لحظه از خاموش ‍ كردن نور آن و كم فروغ كردن شعله فروزان آن و از بين بردن آثار آن از پاى نمى نشينند، قرآن كريم است . آرى قرآن كريم است كه كهفى منيع و ركنى شديد براى اسلام است . قلعه ايست كه جميع معارف دينى و سند زنده و جاويد نبوت و مواد دعوت در آن متحصن است . آرى ، دشمنان خوب فهميده بودند كه اگر بتوانند به قرآن دستبردى زنند و حجيت آن را مختل سازند، امر نبوت خاتم الانبياء بدون كمترين درد سرى باطل مى شود و شيرازه دين اسلام از هم مى گسلد و ديگر بر بناى اسلام سنگى روى سنگى قرار نمى گيرد.
و عجب از اين گونه علماى دينى است كه در مقام استدلال بر تحريف شدن قرآن بر مى آيند و آنگاه به رواياتى كه به صحابه و يا به ائمه اهل بيت منسوب شده احتجاج مى كنند و هيچ فكر نمى كنند كه چه مى كنند. اگر حجيت قرآن باطل گردد، نبوت خاتم الاَنبياء باطل شده ، و معارف دينى لغو و بى اثر مى شود، و در چنين فرضى اين سخن به كجا ميرسد كه در فلان تاريخ مردى دعوى نبوت نموده و قرآنى به عنوان معجزه آورد،
خودش از دنيا رفت ، و قرآنش هم دستخورده شد، و از او چيزى باقى نماند مگر اجماع مؤ منين به وى ، بر اينكه او به راستى پيغمبر بوده ، و قرآنش هم به راستى معجزه اى بر نبوت او بوده است ، و چون اجماع حجت است - زيرا همان پيغمبر آن را حجت قرار داده ، و يا از اجماع مجمعين كشف مى كنيم كه قول يكى از جانشينانش در آن هست - پس بايد نبوت او و قرآنش را قبول كنيم ؟ !!
و كوتاه سخن ، احتمال دسيسه و جعل حديث كه احتمال قوى هم هست و شواهد و قرائن آن را تاييد مى كند، وقعى و اعتبارى براى روايات مذكور باقى نمى گذارد، و با در نظر گرفتن آن ، ديگر نه حجيت شرعى بر آن اخبار باقى مى ماند، و نه حجيت عقلانى ، حتى صحيح السندترين آنها هم از اعتبار ساقط مى گردد.
زيرا حجيت سند، معنايش اين است كه رجال حديث دروغ عمدى نمى گويند، و اما اينكه فريب نمى خورند، و در اصول روايتى آنان هم دست برده نمى شود، ربطى به صحت سند ندارد.
بررسي نمونه هايى از آيات جعلى و ساختگى
و اما اينكه گفتيم روايات تحريف ، آيات و سوره هايى را سواى قرآن اسم مى برد كه از نظر نظم و اسلوب هيچ شباهتى به نظم قرآن ندارد، دليلش مراجعه خود خواننده عزيز است كه اگر مراجعه كند به موارد بسيارى - از قبيل سوره خلع و سوره حفد كه به چند طريق از طرق اهل سنت روايت شده است - بر خواهد خورد، و به طور قطع گفتار ما را تصديق خواهد نمود، و ما اين دو سوره را در اينجا مى آوريم تا زحمت خواننده را كم كرده باشيم :
سوره خلع چنين است : (بسم الله الرحمن الرحيم انا نستعينك و نستغفرك و نثنى عليك و لا نكفرك و نخلع و نترك من يفجرك ) و سوره حفد چنين است : (بسم الله الرحمن الرحيم اللهم اياك نعبد و لك نصلى و نسجد و اليك نسعى و نحفد نرجو رحمتك و نخشى نقمتك ان عذابك بالكافرين ملحق ).
و همچنين سوره ولايت و غير آن كه پاره اى روايات آن را آورده اقاويل و هذيان هايى است كه سازنده اش از نظم قرآنى تقليد كرده و نتيجه اش اين شده كه اسلوب عربى مانوس و معمولى را هم از دست داده است و مانند زاغ شده كه خواست چون كبك بخرامد راه رفتن خود را نيز فراموش كرد،
اين دشمن قرآن نيز كه نتوانسته است به نظم آسمانى و معجز قرآن برسد، اسلوب معمولى زبان عرب را هم فراموش كرده ، چيزى گفته است كه هر طبع و ذوقى از شنيدنش دچار تهوع مى شود، و لذا باز هم به شما خواننده عزيز سفارش ميكنم كه به اين ياوه گويى هايى كه دشمنان خواستند به قرآن نسبت دهند، مراجعه نمايد تا به درستى دعوى ما پى ببرد، آنوقت است كه با اطمينان خاطر و به جراَت تمام حكم مى كند بر اينكه محدثينى كه به چنين سوره هائى اعتناء مى كنند، بخاطر تعصب و تعبد شديدى است كه نسبت به روايات دارند و در تشخيص صحيح از مجعول آن و در عرضه داشتن احاديث بر قرآن كوتاهى مى كنند و اگر اين تعصب و تعبد نبود، كافى بود در يك نظر حكم كنند به اينكه ترهات مذكور جزو قرآن كريم نيست .
مجموع قرآن دلالت قطعى دارد بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است
و اما اينكه گفتيم روايات تحريف ، به فرضى هم كه صحيح باشد مخالف با كتاب است و به همين جهت بايد طرح شودتوضيحش اين است كه مقصود ما مخالفت با ظاهر آيه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) و ظاهر آيه (و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) نيست ، تا بگوييد اين مخالفت ظنى است ، - چون ظهور الفاظ آيه جزو ادله ظنى است - بلكه مراد مخالفت با دلالت قطعى كتاب است چون مجموع قرآنى كه فعلا در دست ما است به بيانى كه در دليل اول بر نفى تحريف گذشت ، دلالت قطعى دارد بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است .
و چطور ممكن است در اين دلالت خدشه كرد، و حال آنكه قرآنى كه در دست ما هست اجزايش در نظم بديع ، و معجزه بودن نظير يكديگرند و خودش در دفع اختلافاتى كه در بدو نظر به ذهن مى رسد كافى است . نه در دفع آن اختلافات نقصى دارد، و نه در افاده معارف حقيقى و علوم الهى كلى و جزئيش قصورى ، معارفش همه به هم مربوط و فروعش بر اصولش مترتب ، و اطرافش بر اوساطش ‍ منعطف است ، و اين خصوصيات كه در نظم قرآنى است و خداوند آن را به آن خصوصيات ، وصف نموده در همه جاى اين كتاب مشهود است .
پاسخ به دو دليل ديگر قائلين به تحريف : استبعاد عقلى عدم تحريف و روايتىدرباره مصحف على عليه السلام
و اما پاسخ از دليل دوم آنان كه گفتند (عقل بعيد مى داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن نباشد) اينست كه اين حرف ، حرفى خرافى بيش نيست ، بلكه مطلب به عكس است ، زيرا عقل مخالفت نوشته شده را با واقعش ‍ ممكن ميداند، نه اينكه موافقت آن دو را بعيد و مخالفت آن را واجب شمارد پس هر جا كه دليل و قرينه اى باشد بر اينكه نوشته شده با واقعش موافق است آن را مى پذيرد و ما به جاى يك دليل و يك قرينه دليلهايى ارائه داديم كه همه موافقت اين قرآن را با واقعش ‍ اثبات مى كردند.
و اما پاسخ از دليل سومشان اينكه صرف جمع آورى قرآن كريم توسط على ، امير المؤ منين (عليه السلام ) و عرضه داشتن بر اصحاب و نپذيرفتن آنان دليل نمى شود بر اينكه قرآنى كه آن جناب جمع آورى كرده بود مخالف با قرآن ديگران بوده ، و از حقايق اصولى دين و يا فرعى آن چيزى اضافه داشته است ، و بيش از اين احتمال نمى رود كه قرآن آن جناب از نظر ترتيب سوره ها و يا آيه هاى يك سوره كه به تدريج نازل شده است با قرآن سايرين مخالفت داشته است ، آن هم مخالفتى كه به هيچ يك از حقايق دينى برخورد نداشته .
چون اگر غير اين بود و واقعا قرآن آن حضرت حكمى يا احكامى از دين خدا را مشتمل مى بود كه در قرآنهاى ديگر افتاده بوده است ، امير المؤ منين به آن سادگى دست از قرآن خود بر نميداشت ، بلكه به طور قطع به وسيله آن به احتجاج مى پرداخت و به مجرد اعراض آنان قانع نمى شد، همچنانكه مى بينيم كه در موارد مختلفى با آنان احتجاج نموده و روايات ، احتجاجات آن حضرت را ضبط نموده و در آن حتى يك مورد هم نقل نشده كه آن جناب در باره امر ولايت و خلافتش و يا در امر ديگرى آيه و يا سوره اى خوانده باشد كه در قرآنهاى خود آنان نبوده باشد و آن جناب ايشان را به خيانت در قرآن متهم كرده باشد.
ممكن است كسى چنين خيال كند كه على (عليه السلام ) بخاطر حفظ وحدت مسلمين پافشارى نكرد. در جواب مى گوييم اگر مسلمانان ساليان درازى با قرآن انس گرفته بودند جا داشت على (عليه السلام ) از قرآن خود كه فرضا مخالف آن قرآنها بوده صرفنظر نمايد تا مبادا وحدت مسلمين را شكسته باشد. ولى گفتار ما در باره روز اولى است كه مسلمانان به جمع كردن قرآن پرداخته بودند و هنوز قرآن در دست مردم نبود و در شهرها پخش نشده بود.
و اى كاش مى فهميديم كه چگونه ممكن است ادعا كنيم اين همه آياتى كه شايد به قول و ادعاى آنان بالغ بر هزارها آيه باشد همه راجع به امر ولايت بوده و مخالفين آن حضرت آنها را حذف كرده اند؟! و يا اصولا آيه هايى بوده كه عموم مسلمانان از آن خبرى نداشته اند و تنها على (عليه السلام ) از آن خبر دار بوده ؟ ! چطور چنين جراءتى به خود بدهيم ، با آنهمه دواعى قوى كه مسلمانان در حفظ قرآن و آن همه شوق و رغبتى كه در فراگرفتن آن از خود نشان مى دادند؟! و آن همه سعى و كوششى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تبليغ آيات و رساندن آن به آفاق و تعليم و بيان آن مبذول داشته است ؟ ! با اينكه خود قرآن كريم در اين باره تصريح كرده كه : (يعلمهم الكتاب و الحكمة ) و نيز فرموده : (لتبين للناس ما نزل اليهم ) آن آياتى كه احاديث مرسل مى گويند در سوره نساء در ميان جمله (و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى ) و جمله (فانكحوا ما طاب لكم من النساء) بوده و به اندازه يك ثلث قرآن يعنى بيش از دو هزار آيه مى شده و افتاده . و نيز آن آياتى كه محدثين سنى گفته اند از سوره برائت ساقط شده ، مانند (بسم الله ) آن و صدها آيه كه سوره مذكور را مساوى با سوره بقره ميكرده و اينكه سوره احزاب بزرگتر از سوره بقره بوده و دويست آيه از آن ساقط شده . و يا آن آياتى كه روايات مجعوله مذكور ميگويد منسوخ التلاوه شده و جمعى از مفسرين اهل سنت هم براى دفاع از يك حديث كه گفته (پاره اى از قرآن را خدا از يادها برد و تلاوتش را منسوخ كرد پذيرفته اند، كجا رفته اند؟ و چطور گم شده اند، كه حتى يك نفر هم سراغ يكى از آن هزارها را نگرفته است ؟!.
خطاب به قائلين به تحريف : مقصود شما از نسخ تلاوت چيست ؟
و اگر شما هم همان حديث را سند قرار دهيد، و بگوييد خدا از يادها برده مى پرسيم از ياد بردن خدا چه معنا دارد؟ و مقصود از نسخ تلاوت چه مى تواند باشد؟ آيا نسخ تلاوت بخاطر اين بوده كه عمل به آن آيات منسوخ شده ؟ پس چرا آيات منسوخه ديگرى كه هم اكنون در قرآن كريم است منسوخ التلاوه نشد؟
و تاكنون در قرآن كريم باقى مانده ؟ ! مانند آيه صدقه و آيه نكاح زانيه و زانى ، و آيه عده و غير آن ؟ و جالب اينجاست كه آقايان آيات منسوخ التلاوه را دو قسم مى كنند، يكى آنها كه هم تلاوتش نسخ شده و هم عمل به آن ، و قسم ديگر آن آياتى كه تنها تلاوتش نسخ شده است مانند آيه رجم .
و يا بخاطر اين بوده كه واجد صفات كلام خدايى نبوده و بدين جهت خداوند خط بطلان بر آنها كشيده ، و از يادهايشان برده است . اگر چنين بود پس در حقيقت جزو كلام خدا و كتاب عزيز كه ( لاياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) نبوده ، منزه از اختلاف نبود، قول فصل و هادى به سوى حق و به سوى صراط مستقيم ، و معجزه اى كه بتوان با آن تحدى نمود و ... نبوده . و كوتاه سخن بگو قرآن نبوده ، زيرا خداى تعالى قرآن را به صفاتى معرفى نموده است كه آن را نازل شده از لوح محفوظ، و نيز آن را كتاب عزيزى خوانده كه در عصر نزولش و در اعصار بعد تا قيام قيامت باطل در آن راه ندارد، و آن را قول فصل ، هدايت ، نور، فرقان ميان حق و باطل ، معجزه و ... ناميده است . آيا با چنين معرفى باز هم مى توانيم بگوييم اين آياتى كه قرآن را معرفى مى كند مخصوص به پاره اى از قرآن بوده كه هم اكنون در دست ما است ، و تنها اين باقيمانده از يادها نمى رود، و منسوخ التلاوه و دستخوش بطلان نمى شود؟ آيا تنها اين باقيمانده است كه قول فصل ، هدايت ، نورفرقان ، و معجزه جاودانه است ؟
و يا مى گوييد منسوخ التلاوه شدن و فراموش شدن بطلان نيست ؟ چطور بطلان نيست ؟ مگر بطلان غير از اين است كه كلام ناقصى از اثر و خاصيت بيفتد و هيچ چيز نتواند آن را اصلاح نموده و براى ابد از كار بيفتد؟ و آيا با اينكه براى ابد از كار افتاده باز هم ذكر و ياد آورنده خداست .
پس حق همين است كه به خود جرأ ت داده براى رهايى از اين همه غلط بگوييم رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در تحريف و يا نسخ تلاوت رسيده بخاطر مخالفتش با كتاب خدا، مردود است .
پاسخ به دليل ديگر قائلين به تحريف : تكرار حوادث مربوط به بنىاسرائيل در امت اسلام
و اما پاسخ از دليل چهارم اينكه : اخبارى كه ميگويد (حوادث واقعه در امت اسلام مانند حوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده ) قبول داريم ،
و حرفى در آنها نيست ، و اتفاقا اخبار بسيارى است كه شايد به حد تواتر هم برسد، ليكن به شهادت وجدان و ضرورت اين اخبار دلالت بر يكسان بودن در همه جهات ندارد.
پس ناگزير بايد بپذيريد كه اين مشابهت در پاره اى امور آن هم از نظر نتيجه و اثر است ، نه از نظر عين حادثه . پس به فرضى هم كه قبول كنيم كه اين روايات تحريف كتاب را هم شامل مى شود، مى گوييم ممكن است مشابهت امت اسلام با امت بنى اسرائيل در اين مساله از جهت نتيجه تحريف يعنى حدوث اختلاف و تفرقه و انشعاب به مذاهب مختلف باشد، به نحوى كه اين مذهب آن مذهب را تكفير كند. همچنانكه در روايات بسيارى كه بعضى ادعاى تواتر آنها را كرده اند آمده كه (به زودى امت اسلام به هفتاد و سه فرقه منشعب مى شود همچنانكه امت نصارى به هفتاد و دو فرقه و امت يهود به هفتاد و يك فرقه منشعب شد).
و اين هم پر واضح است كه همه فرقه هاى مذكور از امتهاى سه گانه ، مذهب خود را مستند به كتاب خدا مى دانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه كلمات را از جاى خود تحريف نموده اند، و قرآن كريم را به رأ ى خود تفسير كرده ، و به اخبار وارده در تفسير آيات ( و لو هر چه باشد) اعتماد كرده اند بدون اينكه براى تشخيص صحيح از سقيم آن ، به خود قرآن عرضه كرده باشند.
و كوتاه سخن ، اصل روايات داله بر اينكه ميان دو امت مشابهت و مماثلت است به هيچ وجه دلالت بر تحريف ، آنطور كه آنان ادعا مى كنند ندارد. بله ، در بعضى از آنها تصريح شده به اينكه قرآن تغيير و اسقاط و تحريف شود، و ليكن گفتيم كه اين دسته از اخبار علاوه بر ضعفش بخاطر مخالفت كتاب مردود است .
فصل چهارم :
درباره جمع و تاءليف قرآن و جمع بين رواياتى كه برخى بر جمع قرآن در زمانپيامبر(ص ) و برخى بعد از آن حضرت دلالت دارند
در تاريخ يعقوبى آمده كه : عمر بن خطاب به ابى بكر گفت : اى خليفه رسول خدا! حاملين قرآن بيشترشان در جنگ يمامه كشته شدند، چطور است كه قرآن را جمع آورى كنى زيرا مى ترسم با از بين رفتن حاملين ( حافظين ) آن تدريجا از بين برود؟
ابى بكر گفت : چرا اين كار را بكنم و حال آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نكرده بود؟
از آن به بعد همواره عمر پشت اين پيشنهاد خود را گرفت تا آنكه قرآن جمع آورى و در صحفى نوشته شد، چون تا آن روز در تكه هايى از تخته و چوب نوشته مى شد، و در نتيجه متفرق بود.
ابى بكر بيست و پنج نفر از قريش و پنجاه نفر از انصار را در جلسه اى دعوت كرد و گفت بايد قرآن را بنويسيد و آن را به نظر سعيد بن العاص كه مردى فصيح است برسانيد.
البته بعضى روايت كرده اند كه على بن ابى طالب آن را پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع نمود و بر شترى بار كرد و به محضر صحابه آورد و فرمود: اين قرآن است كه من جمع آورى كرده ام . على (عليه السلام ) قرآن را به هفت جزء تقسيم كرده بود. و روايت مذكور اسم آن اجزاء را هم برده .
و در تاريخ ابى الفداء آمده كه : در جنگ با مسيلمه كذاب گروهى از قاريان قرآن ، از مهاجر و انصار كشته شدند، و چون ابى بكر ديد عده حافظين قرآن كه در آن واقعه در گذشته اند بسيار است ، در مقام جمع آورى قرآن بر آمد و آن را از سينه هاى حافظين و از جريده ها و تخته پاره ها، و پوست حيوانات جمع آورى نمود و آن را در نزد حفصه دختر عمر، همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گذاشت .
ريشه و مصدر اصلى اين دو تاريخ ، رواياتى است كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.
بخارى در صحيح خود از زيد بن ثابت نقل مى كند كه گفت : در روزهايى كه جنگ يمامه اتفاق افتاد ابى بكر به طلب من فرستاد وقتى به نزد او رفتم ديدم عمر بن خطاب هم آنجاست . ابى بكر گفت : عمر نزد من آمده مى گويد كه واقعه يمامه حافظين قرآن را درو كرد و من مى ترسم كه جنگهاى آينده نيز ما بقى آنان را از بين ببرد، و در نتيجه بسيارى از قرآن كريم با سينه حافظين آن در دل خاك دفن شود، و نيز مى گويد من بنظرم مى رسد دستور دهى قرآن جمع آورى شود. من به او گفتم : چگونه دست به كارى بزنم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نكرده است ؟ عمر گفت : اين كار به خدا كار خوبى است . و از آن به بعد مرتب به من مراجعه ميكرد و تذكر ميداد تا آنكه خداوند سينه ام را براى اين كار گشاده كرد و مرا جرأ ت آن داد، و نظريه ام برگشت و نظريه عمر را پذيرفتم .
زيد بن ثابت مى گويد: كلام ابى بكر وقتى به اينجا رسيد به من گفت : تو جوان عاقل و مورد اعتمادى هستى و در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وحى الهى را براى آن جناب مى نوشتى ، تو بايد جستجو و تتبع كنى و آيات قرآن را جمع آورى نمايى . زيد مى گويد: به خدا قسم اگر دستگاه ابى بكر به من تكليف مى كرد كه كوهى را به دوش خود بكشم سخت تر از اين تكليف نبود كه در خصوص جمع آورى قرآن به من كرد، لذا گفتم چطور دست به كارى مى زنيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود نكرده است ؟ گفت : اين كار به خدا سوگند كار خيرى است .
از آن به بعد دائما ابى بكر به من مراجعه مى كرد تا خداوند سينه مرا گشاده كرد، آن چنان كه قبلا سينه ابى بكر و عمر را گشاده كرده بود. با جرأ ت تمام به جستجوى آيات قرآنى برخاستم و آنها را كه در شاخه هاى درخت خرما و سنگهاى سفيد نازك و سينه هاى مردم متفرق بود جمع آورى نمودم و آخر سوره توبه را از جمله (لقد جاءكم رسول ) تا آخر سوره برائت را نزد خزيمه انصارى يافتم و غير او كسى آن را ضبط نكرده بود و اين صحف نزد ابى بكر بماند تا آنكه از دنيا رفت ، از آن پس نزد عمر بود تا زنده بود و بعد از آن نزد حفصه دختر عمر نگهدارى مى شد.
و از ابى داوود از طريق يحيى بن عبد الرحمن بن حاطب روايت شده كه گفت عمر آمد و گفت : هر كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه و چيزى از قرآن شنيده و حفظ كرده باشد آن را بياورد. و در آن روز داشتند قرآن را در صحيفه ها و لوحها و ... جمع آورى مى كردند و قرار بر اين داشتند كه از احدى چيزى از قرآن را نپذيرند تا آنكه دو نفر بر طبق آن شهادت دهند.
و باز از او از طريق هشام بن عروه از پدرش - البته در طريق سند اسم چند نفر برده نشده - روايت كرده كه گفت : ابى بكر به عمر و به زيد گفت : بر در مسجد بنشينيد، هر كس دو شاهد آورد بر طبق آنچه از قرآن حفظ كرده پس آن را بگيريد و بنويسيد.
و در الاتقان از ابن اشته - در كتاب المصاحف - از ليث بن سعد روايت كرده كه گفت : اولين كسى كه قرآن را جمع آورى كرد ابى بكر بود كه زيد بن ثابت آن را نوشت ، و مردم نزد زيد مى آمدند،
و او محفوظات كسى را مى نوشت كه دو شاهد عادل مى آورد، و آخر سوره برائت را كسى جز ابى خزيمة بن ثابت نداشت ابى بكر گفت : آن را هم بنويسيد، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده بود شهادت ابى خزيمه به جاى دو شهادت پذيرفته مى شود، لذا زيد آن را هم نوشت . عمر آيه رجم را آورد قبول نكردند و ننوشت چون شاهد نداشت .
و از ابن ابى داوود - در كتاب المصاحف - از طريق محمد بن اسحاق از يحيى بن عباد بن عبد الله بن زبير از پدرش روايت كرده كه گفت حارث بن خزيمه اين دو آيه را از آخر سوره برائت برايم آورد و گفت شهادت مى دهم كه اين دو آيه را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده و حفظ كرده ام عمر گفت : من نيز شهادت مى دهم كه آنها را شنيده ام . آنگاه گفت : اگر سه آيه بود من آن را يك سوره جداگانه قرار مى دادم ، و چون نيست در همان آخر برائت بنويسيد.
و نيز از وى از طريق ابى العاليه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : قرآن را جمع كردند تا رسيدند در سوره برائت به آيه (ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون ) و خيال كردند كه اين آخرين آيه آنست . ابى گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از اين آيه دو آيه ديگر براى من قرائت كرد، و آن آيه (لقد جاءكم رسول ) - تا آخر سوره - است .
و در الاتقان از دير عاقولى در كتاب فوائدش نقل كرده كه گفت : ابراهيم بن يسار از سفيان بن عيينه از زهرى از عبيد از زيد بن ثابت براى ما حديث كرد كه او گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دار دنيا رفت در حالى كه هنوز هيچ چيز از قرآن جمع آورى نشده بود. و حاكم در مستدرك به سند خود از زيد بن ثابت روايت كرده كه گفت : نزد مؤ لف : ممكن است اين روايت با روايت قبليش منافات نداشته باشد، و مقصود از اين روايت اين باشد كه آيه هايى كه از يك سوره به طور پراكنده نازل شده بود يكجا جمع مى كرديم و هر كدام را به سوره خود ملحق كرديم . و يا پاره اى از سوره ها را كه از نظر كوتاهى ، بلندى ، متوسط بودن نظير هم بودند مانند طوال و مئين و مفصلات را پهلوى هم قرار مى داديم همچنانكه در احاديث نبوى هم از آنها ياد شده . و گر نه بطور مسلم جمع آورى قرآن به صورت يك كتاب بعد از درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاده و به همين وجهى كه ما گفتيم بايد حمل شود روايتى كه در ذيل مى خوانيد.
و در صحيح نسائى از ابن عمر روايت كرده كه گفت : من قرآن را جمع آورى نمودم و همه شب مى خواندم تا به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، فرمود: قرآن را در عرض يك ماه بخوان .
و در الاتقان از ابن ابى داوود به سند حسن از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : قرآن در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دست پنج نفر از انصار يعنى معاذ بن جبل ، عبادة بن صامت ، ابى بن كعب ، ابو الدرداء و ابو ايوب انصارى جمع آورى شد. و نيز در همان كتاب از بيهقى - در كتاب المدخل - از ابن سيرين روايت كرده كه گفت : در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را چهار نفر جمع آورى كردند كه در آنها اختلافى نيست و آنان عبارت بودند از: معاذ بن جبل ، ابى بن كعب ، ابو زيد و به دو نفر ديگر كه در سه نفر مردد و مورد اختلاف است ، بعضى گفته اند ابو درداء و عثمان و بعضى ديگر گفته اند عثمان و تميم دارى .
باز در همان كتاب از بيهقى و از ابن ابى داوود از شعبى روايت كرده كه گفت : قرآن را در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شش نفر جمع كردند: ابى ، زيدمعاذ، ابو الدرداء سعيد بن عبيد و ابو زيد. البته مجمع بن حارثه هم جمع كرده بود، مگر دو سوره و يا سه سوره را.
و نيز در همان كتاب از ابن اشته - در كتاب المصاحف - از طريق كهمس از ابن بريده روايت كرده كه گفت :
اولين كسى كه قرآن را در مصحفى جمع كرد سالم غلام ابى حذيفه بود كه قسم خورده بود تا قرآن را جمع نكرده رداء به دوش ‍ نگيرد، و بالا خره جمع كرد ....
مؤ لف : نهايت چيزى كه اين روايات بر آن دلالت دارد اين است كه نامبردگان در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوره ها و آيه هاى قرآن را جمع كرده بودند. و اما اينكه عنايت داشته بودند كه همه قرآن را به ترتيب سوره و آيه هايى كه امروز در دست ما است و يا به ترتيب ديگرى جمع كرده باشند دلالت ندارد . آرى ، اين طور جمع كردن تنها و براى اولين بار در زمان ابو بكر باب شده است .
فصل پنجم :
جمع و تدوين قرآن بر اساس يك قرائت در زمان عثمان
بعد از آنكه تدوين و جمع آورى قرآن در زمان ابو بكر شروع شد، در نتيجه ادامه اين كار قرآنهاى مختلفى و قرائتهاى زيادى به وجود آمد و لذا عثمان براى بار دوم به جمع آورى آن پرداخت .
يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: عثمان قرآن را جمع آورى و تاليف كرد، سوره هاى طولانى را در يك رديف ، و سوره هاى كوتاه را در يك رديف ديگر قرار داد و آنگاه تمامى مصحف ها را كه در اقطار آن روز اسلام بود جمع نمود و با آب داغ و سركه بشست . و به قول بعضى ديگر بسوزانيد و جز مصحف ابن مسعود هيچ مصحفى نماند مگر آنكه همين معامله را با آن نمود.
ابن مسعود در آن موقع در كوفه بود، حاكم كوفه عبد الله بن عامر خواست قرآن او را بگيرد و او از دادن قرآن امتناع نمود. حاكم قضيه را به عثمان نوشت در جواب دستور آمد كه او را به مدينه بفرست تا اين دين رو به فساد ننهاده نقصانى در آن پديد نيايد. ابن مسعود وارد مدينه شد، وقتى به مسجد در آمد كه عثمان بر فراز منبر مشغول خطابه بود. وقتى ابن مسعود را ديد رو كرد به مردم و گفت : جانور بدى دارد بر شما وارد مى شود. ابن مسعود هم جواب تندى به او داد. عثمان دستور داد با پايش او را به زمين بكشند، و در نتيجه اين عمل دو تا از دنده هاى سينه اش شكست . عايشه وقتى جريان را شنيد زبان به اعتراض گشود و بگومگوى بسيار كرد.
به امر عثمان مصحفهاى نوشته شده به همه شهرها از قبيل كوفه بصره ، مدينه ، مكه ، مصر، شام ، بحرين ، يمن و جزيره فرستاده شد و به مردم دستور داده به يك نسخه قرآن را قرائت كنند.
و اين اقدام عثمان بدين جهت بود كه به گوشش رسيده بود كه مى گويند قرآن فلان قبيله ، و خواست تا اين اختلاف را از ميان بردارد. بعضى گفته اند: همين ابن مسعود اين حرف را براى عثمان نوشته بود، ولى وقتى شنيد كه نتيجه گزارشش اين شده كه عثمان قرآنها را مى سوزاند ناراحت شد و گفت من نمى خواستم اينطور بشود. بعضى ديگر گفته اند گزارش مذكور را حذيفة بن يمان داده بود.
و در كتاب الاتقان آمده كه بخارى از انس روايت كرده كه گفت : حذيفة بن يمان در روزگارى كه با اهل شام به سرزمين ارمنيه و با اهل عراق به سرزمين آذربايجان مى رفت و سرگرم فتح آنجا بود به اين مطلب برخورد كه مردم هر كدام قرآن را يك جور قرائت مى كنند، خيلى وحشت زده شدوقتى به مدينه آمد و وارد بر عثمان شد، رو كرد به عثمان و گفت : عثمان بيا و امت اسلام را درياب و نگذار مانند امت يهود و نصارى دچار اختلاف شوند. عثمان نزد حفصه فرستاد كه قرآنى كه نزد تو است بده تا از روى آن نسخه برداريم و دوباره نسخه خودت را بتو برگردانيم . آنگاه زيد بن ثابت ، عبد الله بن زبير، سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حارث بن هشام را مامور كرد تا از آن نسخه بردارند.
و به سه نفر قريشى گفت : اگر قرائت شما با قرائت زيد بن ثابت اختلاف داشت به قرائت قريش بنويسيد، زيرا قرآن به زبان قريش ‍ نازل شده . اين چهار نفر اين كار را كردند و صحف را در مصحف وارد نمودند. آنگاه عثمان صحف حفصه را به او برگردانيد، و از مصاحف نوشته شده به هر ديارى يكى فرستاد و دستور داد تا بقيه قرآنها را چه در صحف و چه در مصاحف آتش زدند.
زيد بن ثابت مى گويد: در آن موقع كه قرآنها را جمع آورى مى كرديم به اين مطلب برخورديم كه در سوره احزاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه اى را قرائت مى كرد ولى در نسخه هايى كه در اختيار داشتيم نبود، بعد از تحقيق معلوم شد تنها خزيمة بن ثابت انصارى آن را دارد. آن را كه عبارت بود از آيه (من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) در جاى خودش قرار داديم .
باز در همان كتاب است كه ابن اشته از طريق ايوب ، از ابى قلابه روايت كرده كه گفت : مردى از بنى عامر كه انس بن مالكش مى گفتند گفت در عهد عثمان اختلافى بر سر قرآن پديد آمد و آنچنان بالا گرفت كه آموزگاران و دانش آموزان بجان هم افتادند. اين مطلب به گوش عثمان رسيد و گفت در حكومت من قرآن را تكذيب مى كنيد و آن را به دلخواه خود قرائت مى نماييد؟ قهرا آنهايى كه بعد از من خواهند آمد اختلافشان بيشتر خواهد بود، اى اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع شويد و براى مردم امامى بنويسيد.
اصحاب گرد هم آمدند و به نوشتن قرآن پرداختند، و چون در آيه اى اختلاف مى كردند و يكى مى گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را به فلانى ياد داد عثمان ميفرستاد تا با سه نفر شاهد از اهل مدينه بيايد آنگاه مى پرسيدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را چگونه به تو ياد داده ؟ آيا اينجور يا اينجور؟ مى گفت نه اينطور به من آموخته است ، آيه را آنطور كه گفته بود در جاى خالى كه قبلا برايش گذاشته بودند مى نوشتند. باز در همان كتاب از ابن ابى داوود از طريق ابن سيرين از كثير بن افلح روايت كرده كه گفت : وقتى عثمان خواست مصاحف را بنويسد براى اين كار دوازده نفر از قريش و انصار را انتخاب نمود، ايشان فرستادند تا ربعه را كه در خانه عمر بود آوردند. عثمان با ايشان قرار گذاشت كه در هر قرائتى كه اختلاف كردند تاخير بيندازند تا از او دستور بگيرند. محمد مى گويد: به نظر من منظور از تاخير انداختن اين بود كه آخرين عرضه قرآن را پيدا نموده آيه را بر طبق آن بنويسند ( چون جبرئيل سالى يك بار همه قرآن را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرضه ميكرد).
و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى داوود به سند صحيح از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت على (عليه السلام ) فرمود: در باره عثمان جز خوبى نگوييد،
زيرا به خدا قسم كه آنچه او در خصوص قرآن انجام داد همه با مشورت ما و زير نظر ما بود، مرتب مى پرسيد: شما چه مى گوييد در باره اين قرائت ؟ ( و جريان چنين بود كه روزى گفت ) شنيدم : بعضى به بعضى مى گويند قرائت من از قرائت تو بهتر است ، و اين كار سر از كفر در مى آورد ما گفتيم : نظر خودت چيست ؟ گفت من نظرم اين است كه همه مردم را بر يك قرائت وادار سازيم ، تا در قرائت قرآن فرقه فرقه نشوند، ما گفتيم بسيار نظر خوبى است .
در الدر المنثور است كه ابن ضريس از علباء بن احمر روايت كرده كه عثمان بن عفان وقتى خواست مصاحف را به صورت يك كتاب در آورد، بعضى خواستند حرف (واو) را از اول جمله (و الذين يكنزون الذهب و الفضة ) در سوره برائت بيندازند، ابى گفت يا واو آن را بنويسيد و يا
شمشير خود را بدوش مى گيرم . پس ، از حذف آن منصرف شدند.
و در كتاب الاتقان از احمد، ابى داوود، ترمذى ، نسائى ابن حيان و حاكم نقل كرده كه همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : من به عثمان گفتم چه چيز وادارتان كرد كه سوره انفال و سوره برائت را پهلوى هم بنويسيد با اينكه يكى از سوره هاى طولانى است و ديگرى از سوره هاى صد آيه اى است و ميان آن دو (بسم الله الرحمن الرحيم ) نگذاشتيد و ميان هفت سوره طولانى گذاشتيد؟
عثمان گفت : سوره اى داراى آيات بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى شد و وقتى چيزى نازل مى شد به بعضى از نويسندگان وحى مى فرمود اين آيات را بگذاريد در آن سوره اى كه در آن چنين و چنان آمده ، و سوره انفال از سوره هايى است كه در اوائل هجرت در مدينه نازل شد، و سوره برائت از سوره هايى است كه در اواخر نازل شد ولى چون مطالب آن شبيه به مطالب انفال بود، من شخصا خيال كردم كه اين سوره جزو آن سوره است . و چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت و تكليف ما را در باره اين مطلب معين نفرمود به همين جهت من از يك سو اين دو سوره را پهلوى هم قرار دادم ، و ميان آن دو (بسم الله الرحمن الرحيم ) قرار ندادم ، و از سوى ديگر آن را پهلوى هفت سوره طولانى گذاردم .
موءلف : مقصود از هفت سوره طولانى بطورى كه از اين روايت و از روايت ابن جبير بر مى آيد سوره هاى بقره ، آل عمران ، نساء، مائده ، انعام ، اعراف ، و يونس است كه در جمع اول ترتيب آنها بدين قرار بوده و سپس عثمان آن را تغيير داده ، انفال را كه از مثانى است ، و برائت را كه از صد آيه ها است و بايد قبلا از مثانى باشد، ميان اعراف و يونس قرار داد و انفال را جلوتر از برائت جاى داد.
فصل ششم :
آنچه از روايات مربوط به جمع و تاءليف قرآن استفاده مى شود
رواياتى كه در دو فصل گذشته نقل شد معروفترين روايات وارده در باب جمع آورى قرآن است كه بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر غير معتبر است ، و از مجموع آنها بر مى آيد كه جمع آورى قرآن در نوبت اول عبارت بوده از جمع آورى سوره ها كه يا بر شاخه هاى نخل و يا در سنگهاى سفيد و نازك و يا كتفهاى گوسفند و غير آن و يا در پوست و رقعه ها نوشته شده بود و پيوستن آيه هايى كه نازل شده و هر كدام در دست كسى بوده به سوره هايى كه مناسب آن بوده است .
و اما جمع در نوبت دوم ، يعنى جمع در زمان عثمان ، عبارت بوده از اينكه جمع اول را كه آن روز دچار تعارض نسخه ها و اختلاف قرآنها شده بود به يك جمع منحصر كردند و تنها آيه اى كه در اين جمع ملحق شد آيه (من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ...) بود كه آن را در سوره احزاب جاى دادند، چنانكه از قول زيد بن ثابت نقل شد در حالى كه مدت پانزده سال كه از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گذشت كسى اين آيه را در سوره احزاب نمى خواند و جزو آن محسوب نمى شد.
همچنانكه بخارى از ابن زهير روايت كرده كه گفت : من به عثمان گفتم آيه (و الذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا) را آيه ديگرى نسخ كرده و شما ناسخش را ننوشتيد و يا نخواستيد بنويسيد؟ گفت برادر زاده ! من هيچ آيه اى را از قرآن از جاى خودش تغيير نمى دهم .
و آنچه كه تفكر آزاد در پيرامون اين روايات - كه عمده و مهمترين روايات اين باب است - و همچنين در دلالت آنها به آدمى مى فهماند اين است كه هر چند روايات ، آحاد و غير متواتر است ،
و ليكن قرائن قطعيه همراه دارد كه آدمى را ناگزير از پذيرفتن آنها مى كند، چون بطورى كه قرآن كريم تصريح فرموده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هر چه كه از قرآن برايش نازل مى شده بدون اينكه چيزى از آن را كتمان كند به مردم ابلاغ مى كرده ، و حتى به مردم ياد مى داده و برايشان بيان مى كرده ، و همواره عده اى از صحابه ايشان مشغول ياد دادن و ياد گرفتن بودند كه چطور قرائت كنند، و بيان هر كدام چيست ، آن عده كه به ديگران ياد مى دادند همان قراء بودند كه بيشترشان در جنگ يمامه كشته شدند.
مردم آن زمان هم رغبت شديدى در گرفتن قرآن و حفظ كردنش داشتند، و اين گرمى بازار تعليم و تعلم قرآن همچنان ادامه داشت تا آنكه قرآن جمع آورى شد پس حتى يك روز و بلكه يك ساعت هم بر مسلمانان صدر اول پيش نيامد كه قرآن از ميانشان رخت بر بسته باشد، و آنچه كه بر سر تورات و انجيل و كتابهاى ساير انبياء آمد بر سر قرآن كريم نيامد.
علاوه بر اينكه روايات بى شمارى از طريق شيعه و سنى داريم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيشتر سوره هاى قرآنى را در نمازهاى يوميه و غير آن مى خواند، و اين قرآن خواندن در نماز در حضور انبوه جمعيت بود، و در بيشتر اين روايات اسامى سوره ها چه مكى و چه مدنى آن برده شده است .
از اينهم كه بگذريم رواياتى در دست است كه مى رساند هر آيه اى كه مى آمده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور مى شده آن را در چه سوره اى و بعد از چه آيه اى جاى دهد، مانند روايت عثمان بن ابى العاص كه ما آن را در تفسير آيه (ان الله يامر بالعدل و الاحسان ) نقل مى كنيم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: جبرئيل اين آيه را برايم آورد و دستور داد آن را در فلان جاى از سوره نحل قرار دهم .
و نظير اين روايت رواياتى است كه مى رساند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوره هايى را كه آياتش به تدريج نازل شده بود خودش خواند، مانند سوره آل عمران و نساء و غير آن . پس ، از اين روايات آدمى يقين كند كه آن جناب بعد از نزول هر آيه به نويسندگان وحى دستور مى داد كه آن را در چه سوره اى در چه جايى قرار دهند.
از همه شواهد قطعى تر همان دليلى است كه در ابتداى اين مباحث آورديم ، كه قرآن موجود در عصر ما داراى تمامى اوصافى است كه خداى تعالى قرآن نازل بر پيغمبر را به آن توصيف مى كند.
و كوتاه سخن مطالبى كه از روايات مذكور استفاده مى شود چند مطلب است :
دلالت روايات مربوط به جمع قرآن بر عدم تحريف
1 - اينكه آنچه ما بين دو جلد قرآن كريم هست همه كلام خداى تعالى است ، چيزى بر آن اضافه نشده و تغييرى نيافته . و اما اينكه چيزى از قرآن نيفتاده باشد اين ادله دلالت قطعى بر آن ندارد، همچنانكه به چند طريق روايت هم شده كه عمر بسيار به ياد آيه رجم مى افتاد و نوشته نشد. و نمى توان اين گونه روايات را كه به گفته آلوسى از حد شماره بيرون است حمل بر منسوخ التلاوه كرد، زيرا گفتيم منسوخ التلاوه سخنى بيهوده بيش نيست و روشن ساختيم كه سخن از منسوخ التلاوه كردن از اثبات تحريف قرآن شنيع تر و رسواتر است .
علاوه بر اين ، كسانى كه به غير آن قرآنى كه زيد به امر ابو بكر و در نوبت دوم به امر عثمان نوشت قرآن ديگرى داشتند - مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ابى - بن كعب و عبد الله بن مسعود - چيزى را از آنچه كه در قرآن دائر در ميان مردم بود انكار نكردند و نگفتند فلان چيز غير قرآن و داخل قرآن شده . تنها چيزى كه از نامبردگان در مخالفت با آن قرآن رسيده اين است كه از ابن مسعود نقل شده كه او در قرآن خود، معوذتين را ننوشته بود، و مى گفت اينها دو حرز بودند كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد تا حسن و حسين را با آن معوذ كند و از گزند حوادث بيمه سازد. ولى بقيه اصحاب اين سخن ابن مسعود را رد كرده اند و از امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) بطور تواتر تصريح شده كه اين دو سوره از قرآن است .
و كوتاه سخن ، روايات سابق همانطور كه مى بينيد روايات آحادى است محفوف به قرائن قطعى كه به طور قطع تحريف به زياده و تغيير را نفى كند، و نسبت به نفى تحريف به نقيصه دليلى است ظنى . پس ، از اينكه بعضى ادعا كرده اند كه روايات نافيه هر سه قسم تحريف متواتر است ، ادعاى بدون دليل كرده اند.
قرآن خود عمده ترين دليل بر عدم وقوع تحريف است
عمده دليلى كه در باب تحريف نشدن قرآن كريم به آن اتكاء مى شود همان دليلى است كه در ابتدا بر اين ابحاث آورده و گفتيم قرآنى كه امروز در دست ما است همه آن صفات را كه خداى تعالى در قرآن براى كلام خود آورده واجد است . اگر آن قرآن واقعى كه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد قول فصل و رافع اختلاف در هر چيزى است ، اين نيز هست . اگر آن ذكر و هادى و نور است ، اين نيز هست . اگر آن مبين معارف حقيقى و شرايع فطرى است ، اين نيز هست . اگر آن معجزه است و كسى نمى توانند سوره اى مانندش بياورد، اين نيز هست . و هر صفت ديگرى كه آن دارد اين نيز دارد.
آرى ، جا دارد كه به همين دليل اتكاء كنيم ، چون بهترين دليل بر اينكه قرآن كريم كلام خدا و نازل بر رسول گرامى او است خود قرآن كريم است كه متصف به آن صفات كريمه است و هيچ احتياج به دليل ديگرى غير خود و لو هر چه باشد، ندارد. پس قرآن كريم هر جا باشد و بدست هر كس باشد و از هر راهى بدست ما رسيده باشد حجت و دليلش با خودش است .
و به عبارت ديگر قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى به قلب رسول گرامى اش ، در متصف بودن به صفات كريمه اش احتياج و توقف ندارد بر دليلى كه اثبات كند اين قرآن مستند به آن پيغمبر است ، نه به دليل متواتر، و نه متظافر. گو اينكه اين چنين دليلى دارد، ليكن كلام خدا بودنش موقوف بر اين دليل نيست ، بلكه قضيه به عكس است يعنى از آنجايى كه اين قرآن متصف به آن اوصاف مخصوص ‍ است مستند به پيغمبرش مى دانيم ، نه اينكه چون به حكم ادله مستند به آن جناب است قرآنش مى دانيم . پس قرآن كريم در اين جهت به هيچ كتاب ديگرى شبيه نيست . در كتابها و رساله هاى ديگر وقتى مى توانيم به صاحبش استناد دهيم كه دليلى آن را اثبات كرده باشد. و همچنين اقوالى كه منسوب به بعضى از علماء و صاحب نظران است ، صحت استنادش به ايشان موقوف است بر دليل نقلى قطعى ، يعنى متواتر و يا مستفيض ، ولى قرآن خودش دليل است بر اينكه كلام خدا است .
ترتيب سور قرآن در جمع اول و دوم كار صحابه بوده است
2 - اينكه ترتيب سوره هاى قرآنى در جمع اول كار اصحاب بوده ، و همچنين در جمع دوم - به دليل رواياتى كه گذشت - و در بعضى داشت كه عثمان سوره انفال و برائت را ميان اعراف و يونس قرار داد، در حالى كه در جمع اول بعد از آن دو قرار داشتند.
و نيز به دليل رواياتى كه داشت ترتيب مصاحف ساير اصحاب با ترتيب در جمع اول و دوم مغايرت داشته ، مثلا روايتى كه مى گويد مصحف على (عليه السلام ) بر طبق ترتيب نزول مرتب بوده و چون اولين سوره اى كه نازل شد سوره علق بود در قرآن على (عليه السلام ) هم اولين سوره ، سوره علق و بعد از آن مدثر و بعد از آن نون ، آنگاه مزمل ، آنگاه تبت ، پس از آن تكوير و بدين طريق تا آخر سوره هاى مكى و بعد از آنها سوره هاى مدنى قرار داشته است . و اين روايت را صاحب الاتقان از ابن فارس نقل كرده . و در تاريخ يعقوبى ترتيب ديگرى براى مصحف آن جناب ذكر شده است .
و از ابن اشته نقل كرده كه او - در كتاب المصاحف - به سند خود از ابى جعفر كوفى ترتيب مصحف ابى را نقل كرده كه به هيچ وجه شباهتى با قرآنهاى موجود ندارد. و همچنين وى به سند خود از جرير بن عبد الحميد ترتيب مصحف عبد الله بن مسعود را نقل كرده كه با قرآنهاى موجود مغايرت دارد. عبد الله بن مسعود اول از سوره هاى طولانى شروع كرده و پس از آن سوره هاى صدى و آنگاه مثانى و آنگاه مفصلات را آورده و حال آنكه قرآنهاى موجود اينطور نيست .
در مقابل اين قول كه ما اختيار كرديم قول بسيارى از مفسرين است كه گفته اند ترتيب سوره هاى قرآن توقيفى و به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ، و آن جناب به اشاره جبرئيل و به امر خداى تعالى دستور داده تا سوره هاى قرآنى را به اين ترتيب بنويسند. حتى بعضى از ايشان آنقدر افراط كرده كه در ثبوت اين مطلب ادعاى تواتر نموده اند. ما نمى دانيم اين اخبار متواتر كجاست كه به چشم ما نمى خورد. روايات اين باب همان بود كه ما عمده آن را نقل كرديم و در آنها اثرى از اين حرف نبود.
و به زودى استدلال بعضى از مفسرين را بر اين مطلب به رواياتى كه گويد (قرآن يك نوبت از اول تا به آخر از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر به تدريج از آنجا به رسول خدا نازل گرديد) خواهيم آورد.
ترتيب آيات قرآن نيز توفيقى نبوده و بدون دخالت صحابه انجام نشده است
3 - اينكه رديف كردن آيات به ترتيبى كه الا ن در قرآنها است با اينكه اين آيات متفرق نازل شده بدون دخالت اصحاب نبوده است ، و از ظاهر رواياتى كه در گذشته داستان جمع آورى نوبت اول را نقل مى كرد بر مى آيد كه اصحاب در اين كار اجتهاد و نظريه و سليقه خود را بكار زده اند.
و اما روايت عثمان بن ابى العاص از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت بايد آيه (ان الله يامر بالعدل و الاحسان ...) را در فلان موضع از سوره جاى دهى بيش از اين دلالت ندارد كه عمل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاره اى آيات چنين بوده باشد، نه در تمام آنها.
و به فرض هم كه تسليم شويم و قبول كنيم كه روايت چنين دلالتى دارد ربطى به قرآن موجود در دست ما ندارد، زيرا رواياتى كه در دست داريم و در ابحاث گذشته نقل كرديم دلالت ندارد بر مطابقت ترتيب اصحاب با ترتيب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ). و صرف حسن ظنى كه ما به اصحاب داريم باعث نمى شود كه چنين دلالتى در آن روايات پيدا شود. بله اين معنا را افاده مى كند كه اصحاب تعمدى بر مخالفت ترتيب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آنجا كه علم به ترتيب آن جناب داشته اند نورزيده اند، و اما آنجايى كه از ترتيب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطلاعى نداشتند باز مطابق ترتيب او سوره ها و آيه ها را ترتيب داده باشند از كجا؟ و اتفاقا در روايات مربوط به جمع اول بهترين شواهدى هست كه شهادت مى دهند بر اينكه اصحاب ترتيب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در همه آيات نمى دانستند، و به اينكه جاى هر آيه اى كجاست علم نداشتند، و حتى حافظ تمامى آيات هم نبودند.
علاوه بر لحن روايات مذكور روايات مستفيضى از طرق شيعه و اهل سنت آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صحابه اش وقتى تمام شدن سوره را مى فهميدند كه بسم الله ديگرى نازل مى شد، آن وقت فهميدند سوره قبلى تمام شد. و اين معنا را بطورى كه در الاتقان آورده ابو داوود و حاكم و بيهقى و بزار از طريق سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده اند.
و ابن عباس گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى دانست چه وقت سوره تمام مى شود تا آنكه بسم الله الرحمن الرحيم نازل گردد. و بزار اضافه كرده كه وقتى بسم الله نازل مى شد معلوم مى گشت كه آن سوره خاتمه يافته و سوره ديگرى شروع شده است .
و نيز الاتقان از حاكم به طريق ديگر از سعيد از ابن عباس نقل كرده كه گفت : مسلمانان نمى دانستند سوره چه وقت و در كدام آيه تمام مى شود تا بسم الله الرحمن الرحيم ديگرى نازل مى گرديد و چون نازل مى شد مى دانستند كه سوره تمام شده است حاكم در باره اين روايت گفته است همه شرايط بخارى و مسلم را واجد است .
و نيز از وى به طريقى ديگر از سعيد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : وقتى جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى شد و بسم الله الرحمن الرحيم را مى خواند آن حضرت مى فهميد كه از اينجا سوره اى ديگر شروع مى شود - حاكم روايت را صحيح دانسته است .
مؤ لف : قريب به اين معنا در تعدادى از روايات ديگر و همچنين عين اين معنا از طرق شيعه از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است .
و اين روايات بطورى كه ملاحظه مى فرماييد صريحند در اينكه ترتيب آيات قرآن در نظر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همان ترتيب نزول بوده ، در نتيجه همه آيه هاى مكى در سوره هاى مكى و همه آيه هاى مدنى در سوره هاى مدنى قرار داده شده اند، جز آن سوره اى كه ( فرضا) بعضى آياتش در مكه و بعضى ديگر در مدينه نازل شده و به فرضى هم كه چنين چيزى باشد حتما بيش ‍ از يك سوره نيست .
لازمه اين مطلب اين است كه اختلافى كه ما در مواضع آيات مى بينيم همه ناشى از اجتهاد صحابه باشد.
توضيح اينكه : روايات بى شمارى در اسباب نزول داريم كه نزول بسيارى از آيات كه در سوره هاى مدنى است در مكه و نزول بسيارى از آياتى كه در سوره هاى مكى است در مدينه معرفى كرده است . و نيز آياتى را مثلا نشان مى دهد كه در اواخر عمر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده و حال آنكه مى بينيم در سوره هايى قرار دارد كه در اوائل هجرت نازل
شده است .
و ما مى دانيم كه از اوايل هجرت تا اواخر عمر آن جناب سوره هاى زياد ديگرى نازل شده است ، مانند سوره بقره كه در سال اول هجرت نازل شد، و حال آنكه آيات چندى در آنست كه روايات آنها را آخرين سوره آيات نازله بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى داند حتى از عمر نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت در حالى كه هنوز آيات ربا را بر ما بيان نكرده بود و در اين سوره است آيه (و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ...) كه در روايات آمده كه آخرين آيه نازل بر آن جناب است .
پس معلوم مى شود اين گونه آيات كه در سوره هاى غير مناسبى قرار گرفته اند و ترتيب نزول آنها رعايت نشده ، به اجتهاد اصحاب در آن مواضع قرار گرفته اند.
مؤ يد اين معنا روايتى است كه صاحب الاتقان از ابن حجر نقل كرده كه گفته است : روايتى از على وارد شده كه بعد از درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را به ترتيب نزولش جمع آورى كرده است . اين روايت را ابن ابى داوود هم آورده و مضمون آن از روايات مسلم و صحيح شيعه است .
آيا ترتيب آيات قرآنى توفيقى است ؟
اين بود آنچه كه ظاهر روايات اين باب بر آن دلالت مى كرد. ليكن عده زيادى اصرار دارند بر اينكه ترتيب آيات قرآنى توقيفى است ، و آيات قرآن موجود در دست ما كه معروف است به قرآن عثمانى به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ترتيب يافته كه دستور آن جناب هم به اشاره جبرئيل بوده . اين عده ظاهر رواياتى كه ذكر شد را تاويل نموده و گفته اند: جمعى كه صحابه كردند جمع ترتيبى نبوده ، بلكه همان ترتيبى را كه بياد داشته اند در آيات و سوره ها رعايت نموده اند، و آن را در مصحفى ثبت كرده اند.
و حال آنكه خواننده محترم خوب مى داند كه كيفيت جمع اول كه در زمان ابو بكر اتفاق افتاد، و روايات آن را بيان مى كرد، صريحا اين تاويل را رد مى كند.
و چه بسا كه بعضى استدلال كرده اند بر مطلب فوق الذكر به اينكه مرتب بودن آيات عثمانى اجماعى است ، همچنانكه سيوطى در كتاب الاتقان از زركشى دعوى آن را نقل كرده . و از ابى جعفر بن زبير چنين آورده كه گفته است : (در اين مورد اختلافى در ميان مسلمانان نيست ).
و ليكن ما در پاسخ اين استدلال مى گوييم اجماع مذكور منقول است ، كه با وجود خلاف در اصل تحريف و با وجود روايات گذشته كه دلالت بر خلاف آن داشت به هيچ وجه قابل اعتماد نيست .
و چه بسا بعضى ديگر كه بر دعوى مذكور استدلال تواتر اخبار كرده اند، و اين معنا در كلمات بسيارى از ايشان ديده مى شود، كه اخبار در اينكه (ترتيب آيات قرآن عثمانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ) به حد تواتر است . و اين ادعاى عجيبى است ، با اينكه سيوطى در الاتقان بعد از نقل روايت بخارى و غيره ، به چند طريق از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت در حالى كه هنوز قرآن را جز چهار نفر جمع نكرده بودند، و آن چهار نفر عبارت بودند از: ابو الدرداء، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت ، و ابوزيد.
نقل كلام مازرى درباره دلالت روايت انس بر جمع قرآن بعد از پيامبر(ص ) و رد آن
و در روايتى به جاى ابو الدرداء، ابى بن كعب آمده . و از مازرى نقل كرده كه گفته است : جماعتى از ملحدين به اين گفتار انس تمسك بر الحاد خود كرده اند، و حال آنكه اين روايت دلالتى بر مرام آنها ندارد، چون اولا ما قبول نداريم كه ظاهر آن مقصود باشد، و لاجرم حمل بر خلاف ظاهرش مى كنيم ، و ثانيا بفرضى كه ظاهرش را بگيريم ، از كجا معلوم است كه واقع امر هم همينطور بوده ، ( ممكن است انس اشتباه كرده باشد). و ثالثا تسليم شويم كه انس اشتباه نكرده ، و ليكن اينكه فرد فرد گروه بسيارى ، تمامى قرآن را حفظ نكرده باشند لازمه اش اين نيست كه تمامى قرآن را مجموعا گروه بسيار حفظ نكرده باشند، و شرط تواتر اين نيست كه تمامى قرآن را يك يك مسلمانان حفظ كرده باشند، بلكه اگر همه قرآن را همه افراد حفظ داشته باشند. هر چند كه به نحو توزيع بوده باشد در تحقق تواتر كافى است . اما اينكه ادعا كرد كه (ظاهر كلام انس مقصود نبوده ) سخنى است كه در بحثهاى لفظى ( كه اساس آن ظاهر الفاظ است ، و تنها وقتى از ظاهر صرفنظر مى شود كه قرينهاى از كلام خود متكلم يا از نائب مناب متكلم در بين باشد ) هرگز پذيرفته نيست ، و اهل بحث اين معنا را نمى پذيرند كه شما به خاطر كلمات ديگران از ظاهر كلام كسى صرفنظر كنيد.
علاوه بر اين ، اگر هم بنا شود كلام انس بر خلاف ظاهرش حمل شود، لازم است حمل شود بر اينكه چهار نفر مذكور در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) معظم قرآن و بيشتر سوره ها و آياتش را جمع كرده بودند،
نه اينكه حمل كنيد بر چهار نفر مذكور و ديگر صحابه كه همه قرآن را بر طبق ترتيب قرآن عثمانى جمع كرده بودند و موضع يك يك آيات را تا به آخر ضبط كرده بودند، چون زيد بن ثابت كه يكى از آن چهار نفر از حديث انس است و متصدى جمع آورى قرآن هم در جمع اول و هم در جمع دوم بوده است ، خودش تصريح مى كند بر اينكه حافظ تمام آيات قرآن نبوده .
نظير كلام زيد بن ثابت ، كلامى است كه الاتقان از ابن اشته - در كتاب المصاحف - به سند صحيح از محمد بن سيرين نقل مى كند كه گفت : ابو بكر از دنيا رفت و قرآن را جمع نكرد، و همچنين عمر كشته شد در حالى كه قرآن را جمع نكرده بود.
و اما اينكه گفت : (و ثانيا به فرضى كه ظاهرش را بگيريم از كجا معلوم است كه واقع امر هم همينطور بوده باشد؟) عينا به خودش بر مى گردد، و طرف مى گويد: اگر واقع امر معلوم نيست آنطور باشد كه انس گفته ، از كجا آنطور باشد كه تو مى گويى و حال آنكه شواهد همه بر خلاف گفته ات شهادت مى دهند؟.
و اينكه گفت : (بلكه اگر همه را همه حفظ داشته باشند هر چند كه به نحو توزيع باشد در تحقق تواتر كافى است ) مغالطه واضحى كرده ، براى اينكه چنين لفظى تنها اين معنا را به تواتر ثابت مى كند كه مجموع قرآن به تواتر نقل شده ، و اما اينكه يك يك آيات قرآنى با حفظ موضع و ترتيبش به تواتر ثابت شده باشد از كجا؟
در الاتقان از بغوى نقل كرده كه در كتاب شرح السنة گفته است : آنچه ما بين دو جلد قرآن است اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع كردند، و اين همان قرآنى است كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده ، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه و يا از آن كم كرده باشند، چون مى ترسيدند اگر ننويسند با از دنيا رفتن حافظان از بين برود، و لذا همانطور كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده بودند نوشتند، بدون اينكه چيزى را جلوتر و يا عقبتر بگذارند و يا از پيش خود و بدون دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ترتيبى براى آياتش درست كنند.
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسمش اين بود كه آيات نازله را بر اصحابش تلقين مى كرد، ( و آنقدر تكرار ميكرد تا حفظ شوند) و هر چه نازل مى شد به ترتيبى كه امروز در دست ماست به اصحاب تعليم فرمود،
و اين ترتيب توقيفى و به دستور جبرئيل ، و اعلامش در موقع آوردن آيات بوده كه مى گفته : اين آيه را بعد از فلان آيه از فلان سوره بنويسيد.
پس ثابت شد كه سعى صحابه همه در جمع آورى قرآن بوده ، نه در ترتيب آن ، زيرا قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب نوشته شده بود، چيزى كه هست خداى تعالى آن را يك باره به آسمان دنيا فرستاد ، و از آنجا آيه آيه و هر آيه را در هنگام حاجت نازل فرمود. پس ترتيب نزول غير از ترتيب تلاوت است .
و از ابن حصار نقل كرده كه گفته است : ترتيب سوره ها و وضع هر آيه در موضع خود به وحى بوده ، و اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده كه مى فرمود آيه فلان را در فلان موضع جاى دهيد، و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ، و اصحاب فقط آن را جمع آورى نموده ، و آياتش را آنطور كه الا ن در مصاحف ضبط شده ، ضبط كردند.
ايراداتى چند به قائلين به توفيقى بودن ترتيب آيات قرآنى
قريب به اين معنا را از ديگران مانند بيهقى ، طيبى و ابن حجر نيز نقل كرده است . و ما در اين نقلها ايراداتى داريم : اما اينكه اصحاب مصاحف را به ترتيبى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفته اند، و در آن ترتيب ، مخالفت نكرده اند هيچ دليلى از روايات گذشته بر طبقش نيست . آنچه از دلالت روايات مسلم است اين است كه اصحاب آنچه از آيات كه بينه و شاهد بر آن قائم مى شد مى نوشتند، و اين معنا هيچ اشاره اى به كيفيت ترتيب آيات ندارد . بله ، در روايت ابن عباس كه در گذشته نقل كرديم از عثمان مطلبى نقل كرده كه اشاره اى به اين معنا دارد، ولى عيبى كه دارد اين است كه در روايت مذكور به بعضى از كتاب وحى مى فرمود چنين كنيد، و اين غير آنست كه به همه صحابه فرموده باشد. علاوه بر اينكه اين روايت معارض با روايات مربوط به جمع اول ، و روايات مربوط به نزول بسم الله و غير آنست .
و اما اينكه گفتند (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسمش اين بود كه آيات را با همين ترتيب بر اصحابش تلقين مى كرد)، گويا منظورشان اشاره به حديث عثمان بن ابى العاص است ، كه در خصوص آيه (ان الله يامر بالعدل و الاحسان ) نقل آن گذشت .
و از آنچه گذشت معلوم شد كه اين حديث خبر واحدى است ، آنهم در خصوص يك آيه ، و اين چه ربطى دارد به محل و موضع تمامى آيات .
و اما اينكه گفتند (قرآن به همين ترتيب در لوح محفوظ نوشته شده بود ...) منظورشان اشاره به روايت مستفيضهاى است كه از طرق عامه و خاصه وارد شده مبنى بر اينكه قرآن تماما از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شده ، و از آنجا آيه آيه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديد. ليكن روايات اين را ندارد كه ترتيب آيات قرآنى در لوح محفوظ و در آسمان دنيا به همين ترتيبى بوده كه در دست ماست . علاوه بر اينكه به زودى ان شاء الله گفتارى در معناى نوشته شدن قرآن در لوح محفوظ و نزولش به آسمان دنيا، در ذيل آيه مناسب آن مانند آيه اول دو سوره زخرف و دخان ، و در سوره قدر خواهد آمد.
و اما اينكه گفتند و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود ... خواننده كاملا واقف شد كه چنين ادعايى بى دليل است ، و چنين تواترى نسبت به يك يك آيه ها در بين نيست ، و چگونه مى تواند باشد با اينكه روايات بى شمارى داريم كه گويندابن مسعود دو سوره (قل اعوذ) را در مصحف خود ننوشته بود، و در پاسخ كسى كه اعتراض ‍ كرده بود گفت : اين دو سوره جزء قرآن نيست ، بلكه به منظور محافظت حسن و حسين از گزند نازل شده بود و هر جا مصحفى مى ديد اين دو سوره را از آن پاك مى كرد و از او نقل نشده كه از نظريه اش برگشته باشد، حال مى پرسيم چگونه اين تواتر بر ابن مسعود در تمام عمرش آن هم بعد از جمع اول مخفى مانده ؟.
فصل هفتم :
رد روايات انساء كه از طرق عامه وارد شده و بر منسوخ التلاوه شدن پاره اى از آياتوحى دلات مى كنند
راجع به بحث قبلى بحث ديگرى پيش مى آيد، و آن گفتگو در باره روايات انساء ( از ياد بردن ) است ، كه قبلا هم بطور اجمال به آن اشاره شد. اين روايات از طرق عامه در باره نسخ و انساء قرآن وارد شده كه روايات تحريف به معناى نقصان و تغيير قرآن را هم حمل بر آن نموده اند.
يكى از آنها روايتى است كه الدر المنثور از ابن ابى حاتم و حاكم - در كتاب الكنى - و ابن عدى و ابن عساكر از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : از آنجايى كه بعضى از آنچه در شب بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وحى مى شد در روز فراموش ‍ مى كرد، آيه (ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها) نازل گرديد.
و نيز الدر المنثور از ابى داوود - در كتاب الناسخ - و بيهقى - در كتاب الدلائل - از ابى امامه روايت كرده كه گفت جماعتى از انصار از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن جناب خبر دادند كه مردى نصف شب برخاست تا سوره اى را كه حفظ كرده بود شروع به خواندن كند، ليكن غير از بسم الله الرحمن الرحيم آن ، چيزى بيادش نيامد. اين پيشامد براى جمعى از اصحاب آن جناب نيز رخ داد، صبح نزد آن جناب شده سوره مزبور را از آن حضرت سؤ ال كردند. ايشان نيز ساعتى به فكر فرو رفت و چيزى بيادش نيامد كه بگويد آنگاه فرمود: ديشب آن سوره نسخ شد نسخى كه در هر جا بود از بين رفت ، اگر در سينه بود فراموش شد و اگر در كاغذها بود گم شد.
مؤ لف : اين قضيه به چند طريق و با عبارات مختلف و قريب المعنى روايت شده است .
باز در همان كتاب از عبد الرزاق ، سعيد بن منصور و ابى داوود - در كتاب الناسخ - و پسرش - در كتاب المصاحف - و نسائى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه وقتى آيه (ما ننسخ من آية او ننسها) را (ما ننسخ من آية او ننساها) قرائت كرد، شخصى اعتراض كرد كه سعيد بن مسيب آن را (او ننسها) مى خواند، تو چرا چنين خواندى ؟ سعد گفت : قرآن كه بر مسيب و دودمان او نازل نشده ، مگر نشنيدهاى كه خداى تعالى مى فرمايد(سنقرئك فلا تنسى : بزودى برايت مى خوانيم تا فراموش نكنى ) و نيز مى فرمايد: (و اذكر ربك اذا نسيت : بياد آر پروردگارت را هر گاه كه فراموش كردى ).
مؤ لف : مقصود سعد از استشهاد به اين دو آيه اين بوده كه خداوند نسيان را از پيغمبر شما برداشته ، و ديگر در حق (او ننسها) معنا ندارد، بدين جهت من (ننساها) خواندم ، كه از ماده (نسى ) به معناى ترك و تاخير است . و خلاصه معناى ما ننسخ من آية اين است كه آيه را از كار بيندازيم ، نه اينكه تلاوتش را نسخ كنيم ، و اين چنين نسخ در آيات قرآنى هست ،
مانند آيه صدقه دادن براى نجوى كردن با رسول خدا كه عملش نسخ شده ولى تلاوتش همچنان باقى است . و معناى (او ننساها) اين است كه آيه را به كلى ترك كنيم ، يعنى از ميان آنان بر اندازيم ، هم عمل به آن و هم تلاوت آن را متروك سازيم ، همچنانكه از ابن عباس و مجاهد و قتاده و غير ايشان نقل شده كه اينطور تفسير كرده اند.
و نيز در همان كتابست كه ابن الانبارى از ابى ظبيان روايت كرده كه گفت : ابن عباس از ما پرسيد كدام يك از دو قرائت را قرائت اول مى دانيد؟ گفتم قرائت عبد الله را، و قرائت خودمان را آخرى مى دانيم . گفت هرساله جبرئيل در رمضان مى آمد و قرآن را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرضه مى كرد، در سال آخر دو مرتبه آمد، و عبد الله مسعود آنچه نسخ و يا تبديل شده بود ديد.
مؤ لف : اين معنا به طريق ديگرى از ابن عباس و خود عبد الله بن مسعود و غير آن دو از صحابه و تابعين روايت شده ، و در اين مورد روايات ديگرى نيز وجود دارد.
و خلاصه : چيزى كه از آنها استفاده مى شود اين است كه نسخ گاهى در حكم است ، مانند آيات نسخ شده اى كه حكمش از بين رفته ، و خودش در قرآن باقى مانده است ، و گاهى در تلاوت است ، حال چه حكمش نسخ شده باشد، و چه نسخ نشده باشد. و ما سابقا در تفسير سوره بقره در ذيل آيه 106 كه مى فرمود: (ما ننسخ من آية ) گفتيم و به زودى در تفسير سوره نحل آيه 101 كه مى فرمايد: (و اذا بدلنا آية مكان آية ) خواهد آمد كه اين دو آيه اجنبى از مساله انساء به معنى نسخ تلاوت است . و نيز در فصول سابق گذشت كه اين روايات مخالف صريح قرآن است . پس وجه صحيح اين است كه روايات انساء را هم عطف بر روايات تحريف نموده هر دو را با هم طرح نماييم و دور اندازيم .