گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
سوره حجر آيات 10


و لقد اَرسلنا من قبلك فى شيع الاَولين (10)
و ما يأ تيهم من رسول اِلا كانوا به يستهزءون (11)
كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين (12)
لا يؤ منون به و قد خلت سنة الاَولين (13)
و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون (14)
لقالوا اِنما سكرت اَبصرنا بل نحن قوم مسحورون (15)




ترجمه آيات
ما پيش از تو ( نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم (10).
و نيامد ايشان را رسولى مگر اينكه او را استهزاء ميكردند (11).
اين چنين راه مى دهيم قرآن را در دلهاى گناهكاران براى اتمام حجت (12). با وجود اين ايمان نمى آورند به آن قرآن و بتحقيق سنت اقوام پيشين نيز چنين بود (13).
و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم و آنها مرتبا در آن بالا روند ( و عجائب قدرت ما را ببينند) (14).
هر آينه از شدت عناد گويند جز اين نيست كه چشم بندى شده ايم بلكه ما قومى هستيم كه سحر شده ايم (15).
بيان آيات
بعد از آنكه داستان استهزاء كفار به كتاب خدا و پيغمبرش و معجزه آمدن ملائكه را كه به عنوان آيت رسالت اقتراح و پيشنهاد كردند،
ذكر نمود، اينك در دنبالش سه دسته از آيات را آورده كه در ابتدائش كلمه (و لقد) بكار رفته . يكى آيه (و لقد ارسلنا من قبلك ...) است و يكى آيه (و لقد جعلنا فى السماء بروجا) و سوم آيه (و لقد خلقنا الانسان من صلصال ).
در اولى اين معنا را بيان كرده كه استهزاء عادت و سنت جارى مجرمين است ، و اينها ايمان آور نيستند، هر چند كه هر قسم آيتى برايشان بياورى . و در دومى اين معنا را كه اگر كسى بخواهد ايمان بياورد به قدر كفايت ، آيات آسمانى و زمينى هست . و در سومى اين معنا را كه اختلاف ميان نوع بشر به ايمان و كفر و ضلالت از است كه خداوند در روز آغاز خلقتشان تقدير و تعيين نمود، از همان ابتداء خلقت آدم را خلق كرد و آن ماجراى ميان او و ملائكه و ابليس در امر سجود پيش آمد.
دلگرمى دادن به پيامبر(ص ) تا از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحت نشود.



و لقد ارسلنا من قبلك فى شيع الاولين ... يستهزؤ ن




كلمه (شيع ) جمع (شيعه ) و به معناى فرقه ايست كه در پيروى سنت و مذهبى متفق باشند. اين كلمه در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده (من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون ).
و اينكه فرمود: (و لقد ارسلنا) معنايش اين است كه ما فرستاديم (رسلا) ( فرستادگانى را)، و كلمه (رسلا) از آنجا كه حاجتى به ذكرش نبوده حذف شده ، چون عنايت كلام به اصل ارسال و اينكه قبل از اين امت ارسال شده ، مى باشد، و اما چه كسى ارسال شده نظرى به آن نيست . تنها اين معنا مورد نظر است كه بشرهاى اولين هم مانند آخرين بودند، آنان نيز مانند ايشان عادت داشتند كه رسالت الهى را احترام نكنند، و بلكه آورنده آن را استهزاء نموده ، دنبال جرائم خود را بگيرند. آرى نظر، بيان اين جهت است تا خاطر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را خشنود سازد، و از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحت نگردد، همچنانكه در آخر سوره نيز همين تسليت را ميدهد و مى فرمايد: (و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون ).
پس معناى آيه اين است : خشنود باش ، ما ذكر را بر تو نازل كرده ايم و ما خود آن را حفظ مى كنيم ،
و از آنچه كه دشمنان مى گويند حوصله ات سر نرود، چون عادت مجرمين همواره همين بوده ، سوگند مى خورم كه قبل از تو نيز در بشرهاى اولين ارسال رسل نمودم ، حال آنان نيز حال اينان بود، هيچ پيغمبرى بر ايشان نمى آمد مگر آنكه مسخره اش ‍ مى كردند.



كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ... سنة الاولين




كلمه (سلوك ) به معناى نفوذ كردن ، و نفوذ دادن است . هم گفته شود: (سلك الطريق : راه را سلوك كرد) يعنى در آن نفوذ نمود، و هم گفته مى شود (سلك الخيط فى الابرة : نخ را در سوزن سلوك داد) يعنى نفوذ و عبور داد. اهل لغت هم تصريح كرده اند كه (سلك ) و (اسلك ) به يك معنا است .
دو ضميرى كه در (نسلكه ) و در (به ) است به كلمه (ذكر) كه قبلا گذشته بود بر مى گردد ، و مقصود از آن قرآن كريم است .
معناى جمله : (كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين )
و معناى آيه اين است كه : وضع رسالت تو و دعوتت به ذكرى كه بر تو نازل شده شبيه به وضع رسالتهاى قبل از تو است ، همانطور كه در آن رسالتها عكس العمل مردم اين بود كه رسالت ما را رد نموده ، استهزاء كنند، و ما اينچنين ذكر ( قرآن ) را در دلهاى اين مجرمين نفوذ داده و داخل مى كنيم . خداى تعالى با اين جمله رسول گراميش را خبر مى دهد كه مجرمين به ذكر ايمان نمى آورند، و اين روش ‍ در امتهاى گذشته نيز سابقه داشته است ، چون سنت آنها نيز اين بود كه حق را استهزاء كنند و پيروى ننمايند. پس هر دو آيه از نظر معنى قريب المعنى با آيه (فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل ) مى باشد. و چه بسا مفسرينى كه گفته اند: دو ضمير مذكور به شرك و يا استهزائى كه از آيات قبل استفاده مى شود بر مى گردد، و حرف (باء) در (به ) باء سببيت ، و معناى آيه اين است كه : ما اين چنين شرك و استهزاء را در دلهاى مجرمين نفوذ مى دهيم ، و بجهت همين شرك يا استهزاء ديگر ايمان نمى آورند ....).
ليكن معناى بعيدى است ، چون از جمله ، (لا يؤ منون ) به اين معنا متبادر به ذهن است كه حرف باء براى تعديه است ، نه سببيت .
و چه بسا مفسرين ديگرى كه گفته اند: ضمير اولى به استهزاى مفهوم از كلام سابق بر مى گردد، و ضمير دومى به ذكر كه سابقا اسمش ‍ برده شده ، و معناى آيه اين است : نظير استهزائى كه ما در دلهاى شيع اولين سلوك داديم ، استهزائى در دلهاى مجرمين اين دوره كه به ذكر ايمان نمى آورند نفوذدهيم .
اين تفسير عيبى ندارد، جز اينكه مستلزم تفرقه ميان دو ضمير از جهت مرجع است ، با اينكه قاعدتا وقتى دو ضمير پهلوى هم قرار مى گيرند بايد به يك مرجع برگردند مگر آنكه قرينه اى در بين باشد، و در مورد بحث ما قرينه هست ، و آن جمله (لا يؤ منون به ) است كه مى دانيم . ضمير در آن نمى شود به استهزاء برگردد، ( زيرا معنا ندارد بگوييم ايمان نمى آورند به استهزاء) و همين كافى است كه قرينه باشد بر تفرقه . اشكالى هم كه به دو وجه مزبور كرده اند ( كه اگر ضمير نسلكه به استهزاء برگردد ديگر مشركين نمى توانند ايمان آورند، و اين مستلزم جبر است ) وارد نيست ، زيرا خداى تعالى سلوك را مقيد به مجرمين كرده ، و مفادش اين مى شود كه اينان قبل از سلوك خدايى ، خود مجرم بوده اند، پس اضلال ايشان اضلال به عنوان مجازات است كه هيچ عيب و اشكالى ندارد، آن اضلالى اشكال دارد و مستلزم جبر است كه ابتدايى باشد و در آيه شريفه دليلى بر ابتدايى بودن سلوك نيست ، بلكه همانطور كه گفتيم دليل بر خلاف آن موجود است و آيه شريفه از قبيل آيه (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ) كه تفصيل كلام در تفسير آن گذشت مى باشد.
پس از آنچه گفتيم اين معنا روشن گرديد كه منظور از (سنة الاولين ) سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى ميكرد، پس سنت سنت كفار است ، نه سنت خدا در كفار كه بعضى از مفسرين پنداشته اند، چون بيان ما مناسب تر به مقام مذمت كفار و تسليت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .



و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سكرت ابصارنا ....



عروج در سماء به معناى صعود به آسمان است . و (سكرت ) از تسكير به معناى پوشاندن است .
و منظور از اينكه فرمود: در آسمان را به روى ايشان بگشاييم ، اين است كه راهى به آسمانها برايشان درست كنيم تا بتوانند به عالم بالا كه جاى ملائكه است راه يابند. و آنطور كه خيال كرده اند سقفى جرمانى نيست كه داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى ديگر بسته شود، زيرا اگر اين طور بود خداى تعالى نمى فرمود (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر).
تمسك به عجب آورترين معجزات در نظر كافران براى بيانحال درونى آنان
خداى تعالى در ميان معجزات و خوارق عادات كه احتمال مى رود به وسيله آنها رفع شبهه از دلهاى كفار گردد و از ترديد و شك بيرونشان كند، داستان باز كردن در آسمان و عروج دادنشان به آسمان را اختيار كرد، براى اينكه چنين معجزه اى در نظر آنان بزرگتر و عجب آورتر از ساير معجزات است . و به همين جهت وقتى خوارق و معجزات بزرگى را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواستند مساله عروج و بالا رفتن به آسمان را در آخر و بعنوان ترقى پيشنهاد مى كردند و به حكايت قرآن چنين مى گفتند: (لن نؤ من لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا - تا آنجا كه گفتند - او ترقى فى السماء و لن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروءه ).
پس به شهادت اين آيه بالا رفتن به آسمان و تصرف در امور آن از قبيل آوردن كتابى خواندنى از آنجا، يعنى نفوذ بشر در عالم علوى و تمكنش در آن در نظر كفار از اعجب خوارق است .
علاوه بر اينكه آسمان محل سكونت ملائكه و محل صدور احكام و اوامر الهى است ، و الواح مقدرات ، و مجارى امور، و منبع وحى ، همه آنجا است و آنجاست كه نامه هاى اعمال بدانجا بالا مى رود. و عروج بشر بدانجا معنايش اطلاع يافتن بر مجارى امور، و عوامل استثنائيات خلقت ، و حقايق وحى و نبوت ، و دعوت ، و سعادت و شقاوت است . و كوتاه سخن ، باعث مى شود كه بشر بر هر حقيقتى دست يابد، و مخصوصا اگر عروجش استمرار داشته باشد، و يكبار و دو بار نباشد، همچنانكه قرآن كريم به اين استمرار اشاره نموده و فرموده : (فظلوا فيه يعرجون ) و نفرمود: (فعرجوا فيه )، زيرا تعبير اول استمرار را مى رساند و دومى يك نوبت و دو نوبت را.
پس اينطور باز شدن درهاى آسمان ، و راه يافتن به آسمانها باعث مى شود كه بشر بر اصول و ريشه هاى اين دعوت حقه واقف شود، ليكن اين در صورتى است كه در دلها مرضهاى درونى نباشد، و گر نه همان فساد و قذارت ريب و شك و شبهه ، باعث مى شود كه ديدگانشان هم به خطا برود و خلاف آنچه را كه مى بينند بفهمند و در نتيجه با ديدن آن خوارق ، پيغمبرشان را متهم به سحر كنند و بگويند: آنچه ما مى بينيم واقعيت ندارد، بلكه سحر، ما را مسحور كرده است .
بنا بر آنچه كه گفتيم معناى آيه اين مى شود: اگر ما درى از آسمان به روى ايشان باز كنيم و آسمان آن را براى دخول آنها مهيا نماييم و آنها بطور مستمر در آن آمد و شد كنند، و اسرار غيب و ملكوت و حقايق اشياء را مكرر ببينند، باز هم ايمان نمى آورند و بلكه خواهند گفت سحر او پرده بر چشم ما افكنده و بهمان جهت است كه ما اين امور را مى بينيم ، و گر نه خود آن امور حقيقت ندارد، و ما قومى مسحور شده هستيم .