گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهاردهم
سوره مريم ، آيات 41 -50


و اذكر فى الكتاب ابرهيم انه كان صديقا نبيا(41) اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد مالا يسمع ولا يبصر ولا يغنى عنك شيا(42) يا ابت انى قد جاءنى من العلم ما لم يانك فاتبعنى اهدك صراطا سويا(43) يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا(44) ياابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا(45) قال اراغب انت عن آلهتى يابراهيم لئن لم تنته لا رجمنك واهجرنى مليا(46) قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا(47) و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا(48) فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا(49) و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا(50).



ترجمه آيات
در اين كتاب ابراهيم را ياد كن كه وى بسيار راستگو و پيغمبر خدا بود (41).
آندم كه به پدرش گفت : اى پدر! چرا بتى را پرستش مى كنى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه تو را از چيزى بى نياز مى كند (42).
اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو نيامده مرا پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم (43).
اى پدر! بندگى شيطان مكن كه شيطان عاصى درگاه خداى رحمان است (44).
اى پدر! من بيم آن دارم كه از خداى رحمان عذابى به تو رسد و دوستدار شيطان شوى (45).
گفت : اى ابراهيم مگر از خدايان من روى گردانى ؟ اگر بس نكنى تو را سنگسار مى كنم و آنگاه بايد مدتى دراز از من جدا شوى (46).
ابراهيم گفت : سلام بر تو باد. براى تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست كه او به من مهربان است (47).
و از شما و آنچه سواى خدا مى خوانيد كناره مى كنم و پروردگارم را مى خوانم شايد در مورد دعاى پروردگارم كم اطلاع نباشم (48).
و همينكه از آنها و بتها كه به جاى خدا مى پرستيدند كناره گرفت اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم و هر يك را پيامبر قرار داديم (49).
و از رحمت خويش به آنها عطا كرديم و ذكر خير بلند آوازه اى به ايشان داديم (50).
بيان آيات
اين آيات به پاره اى از داستان ابراهيم (عليه السلام ) اشاره مى كند و آن عبارت است از احتجاجش با پدر درباره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرف ت يقينى كه خدايش داده بود، و نيز داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان ، و اينكه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد، و به كلمه باقيه در نسلش اختصاص داد، و براى او و اعقاب او ياد خيرى در آيندگان گذاشت كه تا روزگارى هست نامش را به نيكى ببرند.



و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا



.
ظاهرا كلمه (صديق ) مبالغه از صدق باشد، و صديق كسى را گويند كه در صدق مبالغه كند يعنى آنچه را كه انجام مى دهد مى گويد، و آنچه را كه مى گويد انجام مى دهد، و ميان گفتار و كردارش تناقضى نباشد و ابراهيم (عليه السلام ) چنين بود چون در محيطى كه يك پارچه وثنى و بت پرست بودند دم از توحيد زد، با پدر و معاصرينش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدايان دروغين را بشكست ، و بر آنچه مى گفت مقاومت و ايستادگى مى نمود، تا آنجا كه در آتش افكنده شد و در آخر هم همانطور كه به پدرش وعده داده بود از همه كناره گيرى و اعتزال جست ، و خداوند به پاداش اين استقامت اسحاق و يعقوب را به او ارزانى داشت و وعده هاى ديگرى هم كه خدا از موهبت هايش به وى داده بود درباره اش تنفيذ نمود.
بعضى گفته اند: كلمه (صديق ) مبالغه تصديق است ، و معنايش اين است كه او مردى بود كثير التصديق نسبت به حق ، هم به زبان تصديقش مى كرد و هم به عمل . و اين معنا هر چند نزديك به همان معنايى است كه گذشت ، و هر چند برگشت هر دو به يكى است ، ليكن از جهت اينكه از فعل مزيد فيه صيغه مبالغه به ندرت آمده ، معنايى بعيد است .
كلمه (نبى ) بر وزن فعيل و ماخوذ از ماده (نبا) (خبر) است ، و اگر انبياء را انبياء ناميده اند بدين جهت است كه ايشان به وسيله وحى خدا از عالم غيب خبردار هستند بعضى گفته اند: كلمه مذكور (ماخوذ) از نبوه به معناى رفعت است ، و انبياء را به خاطر رفعت مقامشان نبى خوانده اند.



اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا



.
كلمه (اذ قال ) ظرف است براى ابراهيم چون مقصود اين آيات يادآورى داستانهاى آن جناب است ، همچنان كه نظير اين تعبير درباره مريم گذشت كه مى فرمود (و اذكر فى الكتاب مريم اذ...) و اما اينكه به قول بعضى ظرف براى صديق و يا براى (نبيا) باشد، احتمالى است كه طبع سليم آن را ناپسند مى داند.
در اين آيات ابراهيم (عليه السلام ) در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان مى سازد، اول اينكه طريقه و مسلك او در پرستش بتها طريقه اى لغو و باطل است ، دوم اينكه نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست ، و بر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد.
پس جمله (يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر...) انكار توبيخى ابراهيم است نسبت به بت پرستى پدر، چيزى كه هست در اين جمله به جاى اسم ، تنها اوصاف آن ها را ذكر كرده و فرموده چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند؟ و اين بدان منظور بوده كه در ضمن اعتراض ، به دليل آن هم اشاره كرده باشد، و در ضمن بيان مدعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت اين است كه پرستش بتها از دو جهت باطل است ، يكى اينكه پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است ، و اين صورت نمى گيرد مگر در جايى و در حق معبودى كه از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه مى بينند و نه مى شنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است ؛
جمله (ما لا يسمع و لا يبصر) اين معنا را بيان مى كند.
جهت دوم اينكه عبادت و دعا و دست حاجت دراز كردن براى فايده اى است كه عايد عابد و دعا كننده شود، و يا ضررى از او دفع گردد، و اين لا محاله متوقف بر قدرت معبود است ، و بتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند، پس به هيچ وجه دردى از او دوا نمى كنند، و به اين جهت نيز عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است ، و اين معنا را جمله (و لا يغنى عنك شيئا) عهده دار بيان آن است .
در تفسير سوره انعام گذشت كه آن كسى كه ابراهيم (عليه السلام ) اين خطاب خود را به وى نموده و گفته (يا ابت ،) پدر واقعى وى نبوده ، بلكه عمو و يا جد مادرى و يا شوهر مادرش بوده كه بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج كرده ، خواننده بدانجا مراجعه كند. و معروف از مذهب اهل نحو درباره كلمه (يا ابت ) اين است كه (تا) آن عوض از ياء متكلم است ، و همچنين در كلمه (يا امت ) و اين عوض آوردن تنها در نداء جائز است ، و ديگر مثلا گفته نمى شود: (قال ابت پدرم گفت ) و يا (قالت امت - مادرم گفت )، بلكه در اينگونه موارد بايد خود (ياء) را آورد و گفت : (قال ابى و يا امى ).



يا ابت انى قد جاءنى من العلم ما لم يانك فاتبعنى اهدك صراطا سويا



.
بعد از آنكه بطلان بت پرستى و لغويت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن اين است كه او ندانسته راه غير هموار را پيموده باشد، لذا به او توجه داد كه من علمى به اين مساله دارم كه تو ندارى ، و تو بايد مرا پيروى كنى تا به راه هموار مستقيم - و آن راهى است كه از بس روشن و واضح است راه پيمايش گمراه نمى گردد - هدايتت كنم ، و به همين جهت كه او از اين راه غافل بوده كلمه صراط را نكره آورد و گفت (راهى سوى ، و نگفت راه سوى ) گويا به پدر مى گويد چون تو ناگزيرى كه راهى طى كنى پس از نادانى اين راه غير سوى را سلوك مكن ، بلكه مرا پيروى كن تا تو را به راهى كه سوى است راهنمائى كنم ، چون من آن راه را بلدم . و تو از آن غافلى .
و اينكه فرمود: (قد جاءنى من العلم علمى به من آمده ) دلالت دارد بر اينكه علم ابراهيم به راه حق قبل از اين دعوت و احتجاجش ‍ بوده ، و اين خود گفتار سابق ما را كه در داستان ابراهيم (عليه السلام ) در سوره انعام گذرانديم ، كه وى قبل از بر خورد با پدر و قومش ‍ و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوت آسمانها و زمين را داشته است ، تاءييد مى كند.
و مراد از هدايت در جمله (اهدك صراطا سويا) هدايت به معناى راه نشان دادن است ،
نه به راه رساندن ، چون شاءن پيامبر اين نيست كه امت خود را به راه برساند، بلكه شاءن او تنها راه نشان دادن است ، و به راه رساندن شاءن امام است كه ابراهيم (عليه السلام ) در آن روزها به چنين مقامى نرسيده بود، چون در تفسير آيه (قال انى جاعلك للناس اماما) گفتيم كه آيه شريفه صريح در اين است كه رسيدن ابراهيم به منصب امامت ، در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت بوده است .



يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا... فتكون للشيطان وليا.


.
وثنى ها معتقد به وجود جن هستند - البته ابليس هم از جن است - و اصنام جن را مى پرستيدند، همانطور كه اصنام ملائكه و مقدمين از بشر را مى پرستيدند ، چيزى كه هست مراد از نهى ، نهى از عبادت به اين معنا نيست ، چون جهتى تصور نمى شود كه تنها از خصوص پرستش جن نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت ، اطاعت است ، همچنانكه در آيه (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ...) به اين معنا آمده پس نهى از عبادت شيطان ، نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر مى كند، و يكى از چيزهايى كه بدان امر مى كند عبادت غير خدا است .
ابراهيم (عليه السلام ) بعد از آنكه پدر را به پيروى خود دعوت كرد تا به سوى صراط سوى رهبريش كند، خواست تا او را در قبول اين دعوت تحريك و تشويق نموده و نسبت به گمراهى كه در آن است متنبه ساخته يك باره از پرستش بتها بازش بدارد لذا اين معنا را خاطر نشان كرد كه بت پرستى نه تنها لغو و بتها فايد نفع و ضررند، بلكه در معرض اين است كه صاحبش را به مورد هلاكت وارد، و در تحت ولايت شيطان داخل سازد، كه پر واضح است بعد از قرار گرفتن در تحت ولايت شيطان ديگر اميدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمى ماند.
براى اينكه عبادت بتها با در نظر داشتن اينكه مستحق عبادت ، خداى سبحان است ، چون رحمانى است كه همه رحمت ها به او منتهى مى گردد، و نيز تقرب به آنها از ناحيه شيطان و تسويلات و اغوائات او است ، و همه مى دانند كه شيطان نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او، و مخصوصا در اخصّ حقوق او يعنى عبادت او است ، و با اين حال معلوم است كه در عبادت او و تقرب به او خوف آن است كه رحمت خدا كه همان هدايت به سوى
سعادت است از آدمى منقطع گشته ، عذاب خذلان بر او نازل گردد، و ديگر خداوند متولى امر او نگشته ، در عوض شيطان مولاى او و او ولى شيطان خواهد شد، و اين همان هلاكت است .
پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است ) اين مى شود كه اى پدر! شيطان را در آنچه به تو دستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت بتها وادار مى كند اطاعت مكن ، چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او است ، كه او خود يگانه مصدر همه رحمتها و نعمتها است ، پس چنين كسى كه مصدر همه نعمتها را نافرمانى مى كند جز به نافرمانى خدا و محروميت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى مى كنم براى اين است كه مى ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگيرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى جز شيطان برايت باقى نماند، آن وقت تو ولى شيطان شوى و شيطان مولاى تو گردد.
پس از آنچه گذشت اين چند نكته به دست آمد:
اول اينكه : مراد از عبادت ، در جمله (لا تعبد الشيطان )، عبادت اطاعت است ، و كلمه (شيطان ) كه به معناى شرير است نيز دخالت در اين حكم دارد.
دوم اينكه : وجه تبديل اسم (اللّه ) به وصف (رحمان )، در دو جاى آيه اين است كه چون وصف رحمت نيز در هر دو حكم دخالت دارد، زيرا اينكه خدا مصدر همه رحمتها و نعمتها است بايد باعث آن شود كه ديگر كسى اصرار بر نافرمانى او نكند و آن را قبيح بداند پس صحيح است كه از نافرمانى او نهى شود، و نيز مصدريت او براى هر رحمت باعث مى شود كه آدمى از عذاب او كه ملازم با امساك او از رحمت خويش است بترسد، و از اين كه مشمول نقمت و شقوت گردد بيمناك باشد.
سوم اينكه : مراد از عذاب ، خذلان و يا چيزى به معناى خذلان ، مانند امساك از رحمت و به خود واگذارى است ، و اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن ، عذاب اخروى است ، گفتارى است كه سياق با آن مساعدت ندارد.



قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرنى مليا



.
كلمه (رغبت ) به طورى كه در مجمع آمده از كلمات اضداد است ، يعنى اگر با لف ظ (عن ) متعدى شود به معناى نفرت از چيزى است ، و اگر با لفظ (فى ) متعدى شود به معناى ميل در آن است ، و كلمه (تنته ) از انتهاء و خوددارى از كارى است ، اما خوددارى بعد از آنكه او را از آن عمل نهى كرده باشند، و كلمه (رجم ) به معناى سنگسار كردن است ،
ولى معناى معروف آن كشتن به وسيله سنگباران است ، و كلمه (هجر) به معناى ترك و جدايى است ، و كلمه (ملى ) به معناى روزگارى طولانى است .
در اين آيه پدر ابراهيم او را تهديد به بدترين كشتن ها كرده ، و آن سنگسار است كه با آن افراد رانده شده را شكنجه كرده ، مى كشند، و آزر، ابراهيم را با اين كلام خود از خود طرد كرده است .



قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا



.
كلمه (حفى ) به طورى كه راغب گفته به معناى نيكوكار لطيف و مهربان است ، و لطيف كسى است كه مراقب حوائج دقيق و باريك محتاجان باشد تا در صدد رفع آن ها بر آيد گفته مى شود (حفا - يحفو - حفى و حفوه ، و احفاء سوال ) به معناى اصرار و التماس در آن است .
ابراهيم (عليه السلام ) در مقابل تهديد پدر و بديش به او سلام كرد، سلامى كه در آن احسان و امنيت باشد، و نيز به او وعده استغفار داد تا از پروردگارش براى او طلب آمرزش كند و در مقابل تهديد او كه گفت دهرى طولانى از من كناره بگير، گفت : من از شما و اين بتها كه مى پرستيد كناره مى گيرم .
اما اينكه سلام كرد، چون سلام داءب و عادت بزرگواران است ، با تقديم آن جهالت پدر را تلافى كرد، او وى را به خاطر حرف حقى كه زده بود تهديد به رجم و طرد كرد، ولى وى او را وعده امنيت و سلامتى و احسان داد، اين همان دستور العملى است كه قرآن كريم در آيه (و اذا مروا باللغو مروا كراما) و آيه (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) بيان كرده است ، و اما اينكه بعضى گفته اند كه : منظورش از سلام ، خداحافظى و تحيت جدايى بوده ، و خواسته است امر پدر را كه گفت : (و اهجرنى ...) اطاعت كند، حرف صحيحى نيست ، زيرا ابراهيم (عليه السلام ) بعد از مدتها كه از اين گفت و شنود گذشت از قوم خود دورى گزيد.
و اما اينكه گفت : برايت از پروردگارم طلب مغفرت مى كنم با اينكه پدرش مشرك بوده جهتش به طورى كه از ظاهر آيه (يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا) بر مى آيد اين بوده كه ابراهيم در آن لحظه يقين به كفر او و اينكه از اولياى شيطان است و دلش يك باره مطبوع بر كفر و انكار و عناد حق شده ، نداشته ، چون اگر به اين معانى يقين مى داشت به مثل (انى اخاف ) تعبير نمى كرد پس معلوم مى شود كه آن جناب احتمال مى داده كه پدر جاهلى قاصر و مستضعف باشد كه اگر حق برايش ‍ روشن گردد آن را پيروى مى كند، و شمول رحمت الهى به امثال اينگونه اشخاص امرى ممكن است ، همچنانكه قرآن كريم فرموده : (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيع ون حيله و لا يهتدون سبيلا فاولئك عسى اللّه ان يعفو عنهم و كان اللّه عفوا غفورا) و چون اين احتمال را مى داده خواسته است عواطف او را با اين وعده تحريك كند، و در عين حال آمرزش خدا را هم برايش حتمى نكرد و آن را به صورت اميدوارى وعده داد، به دليل اينكه گفت : (انه كان بى حفيا پروردگار من همواره به من لطف داشته است ) و نيز در سوره ممتحنه آيه 4، از او نقل شده كه بعد از وعده استغفار اضافه كرده است كه من از خدا چيزى را براى تو مالك و صاحب اختيار نيستم ، و فرموده : (الا قول ابراهيم لابيه لاستغفرن لك و ما املك لك من اللّه من شى ء).
و مؤ يد اين گفتار، قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفر واللمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرء منه ان ابراهيم لاواه حليم ).
پس تبرّى و بيزاريش بعد از آنكه معلوم شد پدرش از دشمنان خدا است ، خود دليل بر اين است كه قبلا احتمال مى داده كه دشمن خدا نباشد، هرچند كه مى دانسته است مشرك است ، و جمع ميان مشرك بودن و دشمن خدا نبودن در افراد جاهل خالى از عناد تصور دارد.
مؤ يد اين نظريه آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا الا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون
اليهم بالموده ... لا ينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين ....).
و از جمله توجيهاتى كه براى استغفار ابراهيم براى پدر مشركش كرده اند اين است كه : او وعده استغفارش داده بود، و به حكم عقل وفاى به وعده لازم بود، زيرا عقل از تجويز، آن ابايى ندارد، و جائز نبودن آن به دليل نقل است ، و آن روز اين منع نقلى نرسيده بود بعدا وقتى شريعت برايش آمد تحريم شد، و بعد از تحريم از پدر بيزارى جسته است .
ولى اشكال اين توجيه اين است كه با آيات داستان اگر در آن دقت شود تطبيق نمى كند. يكى ديگر اين است كه : معناى استغفار ابراهيم مشروط به توبه پدر و ايمان آوردن او بوده . اين وجه نيز به طورى كه خود شما خواننده ملاحظه مى كنيد صحيح نيست .
يكى ديگر اينكه : معناى (ساستغفر لك ربى ) اين است كه من به زودى دعا مى كنم كه خدا تو را در دنيا عذاب نكند، و اين نيز مانند وجه قبلى تقييدى است بدون مقيد.
يكى ديگر اينكه : وعده دعا به مسبب است ، كه مستلزم وعده دعاء به سبب است و معناى اين كه گفت به زودى از خدا مسئلت مى نمايم كه تو را بيامرزد اين است كه به زودى از خدا مسئلت مى كنم كه تو را موفق به توبه نموده به سوى ايمان هدايتت كند، و در نتيجه تو را بيامرزد، ممكن هم هست طلب مغفرت را كنايه از طلب توفيق توبه و هدايت به ايمان گرفت .
و اين معنا هر چند كه از ساير معانى ديگر معتدلتر است ، وليكن خالى از بعد هم نيست ، براى اينكه گفتيم در كلام بوئى از استعطاف و تحبيب قلبه هست ، و اين با طلب مغفرت مناسب تر است تا طلب توفيق و هدايت ، (هر چند كه اين مناسبتر بودن هم محل حرف است ).
و نظير اين دعا كه براى پدر خود كرد دعايى است كه براى عموم مشركين كرده و گفت (و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ).



و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا



.
در اين آيه وعده مى دهد به كناره گيرى و دورى از مشركين و از اصنام آنان ، تا با خداى خود خلوت نموده خالص او را بخواند، تا شايد دعايش بى ثمر نشود، و اگر در اين كار اظهار رجاء و اميد كرد براى اين بود كه اينگونه اسباب يعنى دعا و توجه به سوى خدا و امثال آن ، اسبابى نيست كه چيزى را بر خدا واجب كند، بلكه اگر خدا در مقابل آن ثوابى بدهد و سعادتى مرحمت كند و يا هر پاداش نيك ديگرى بدهد همه از باب تفضل است ، علاوه بر اين ملاك امور، خاتمه آن است و جز خدا كسى از غيب و از خواتم امور خبر ندارد، پس مرد مؤ من بايد كه هميشه بين خوف و رجاء باشد.



فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق و يعقوب ... لسان صدق عليا



.
بعيد نيست اينكه به جاى بردن نام فرزند ديگر خود اسماعيل ، نام نوه خود يعقوب را برد براى اين بوده كه خواسته است به توالى شجره نبوت در بنى اسرائيل اشاره كند، چون از دودمان يعقوب جمع كثيرى از انبياء بوده اند، مؤ يد اين معنا جمله (و كلا جعلنا نبيا) است .
(و وهبنا لهم من رحمتنا) - ممكن است مراد از رحمت ، امامت باشد، همچنانكه در آيه 72 و 73 سوره انبياء كه آن موهوب را صريحا نام برده ائمه اى صالح خوانده و فرموده (و وهبنا له اسحق و يعقوب نافله و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا)، و ممكن هم هست مراد از آن رحمت ، تاءييد به روح القدس باشد، همچنانكه جمله بعدى همان آيه 73 كه مى فرمايد : (و اوحينا اليهم فعل الخيرات به ايشان فعل خيرات را وحى كرديم ) كه به زودى معنايش خواهد آمد بدان اشاره مى كند، ممكن هم هست معناى آن مطلق ولايت الهى باشد.
كلمه لسان در جمله (و جعلنا لهم لسان صدق عليا) (به طورى كه گفته اند) به معناى ذكر خير در مردم و يا ذكر شر است ، كه اگر به صدق اضافه شود معنايش ثناء جميل مردم و ثنائى كه در آن دروغ نباشد مى باشد، و كلمه (على ) به معناى رفيع است و معنا اين است كه : براى آنان ثناى جميلى راست و رفيع القدر قرار داديم .