گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهاردهم
سوره طه ، آيات 99- 114


كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق و قد آتيناك من لدنا ذكرا(99) من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيمه وزرا(100) خالدين فيه و ساء لهم يوم القيمه حملا(101) يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا(102) يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا(103) نحن اعلم بما يقولون اذ يقول امثلهم طريقه ان لبثتم الا يوما(104) و يسلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا(105) فيذرها قاعا صفصفا(106) لا ترى فيها عوجا و لا امتا(107) يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا(108) يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا(109) يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما(110) و عنت الوجوه للحى القيوم و قد خاب من حمل ظلما(111) و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما(112) و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا(113) فتعالى اللّه الملك الحق و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه و قل رب زدنى علما(114).



ترجمه آيات
اين چنين از اخبار مربوط به حوادث گذشته را براى تو بارگو مى كنيم و به تو از نزد خود ذكرى (كتابى ) هم داده ايم (99).
و هر كس از آن روى بگرداند روز رستاخيز بار گناهى مى برد (100)
در گناهشان جاودانند و بارشان روز رستاخيز چه بد است (101).
روزى كه در صور دميده شود و در آن روز گناهكاران را كور محشور كنيم (102).
كه آهسته با همديگر گويند بيش از ده روز مكث نكرديم (103).
بهتر مى دانيم كه چه مى گويند آندم كه از همه بهترشان مى گويند: بيش از يك روز بسر نبرده ايد (104).
ترا از كوهها پرسند بگو پروردگارم آن را پراكنده كند آنچنان كه جز خودش كس نمى داند (105).
و زمين را پهن نموده همواره واگذارد(106).
كه در آن برجستگى و انحرافى نبينى (107).
آن روز صدا زن (حشر) را كه هيچ كجى و اعوجاجى در كارش نيست پيروى مى كنند، و همه صداها به احترام خداى رحمان بيفتد و جز صدائى آهسته چيزى نمى شنوى (108).
در آن روز شفاعت سودى ندارد مگر از كسى كه خداى رحمان اجازه شفاعتش داده باشد و سخن او را در شفاعت بپسندد(109).
خدا آنچه قبلا فرستاده اند و آنچه (از آثار) كه دنبال خود آنان مى رسد مى داند و اما ايشان احاطه علمى به او ندارند (110).
و چهره ها در مقابل خداى زنده و قيوم متواضع شود و هر كس وزر ستمى به دوش دارد نوميد گردد(111).
و هر كس كارهاى شايسته و ايمان داشته باشد از ستم كشيدن و زبون شدن نترسد (112).
آرى اين چنين ما آن را (كتاب خود را) قرآنى عربى نازل كرديم و در آن بيم دادن هاى گوناگون آورديم تا شايد بترسند و تذكرى برايشان حاصل شود (113).
پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است ، و تو قرآن را پيش از آنكه وحى آن به تو اعلام شود به شتاب مخوان و بگو پروردگارا مرا دانش بيفزاى (114).
بيان آيات
اين آيات در دنباله داستان موسى (عليه السلام ) قرار دارد كه به منظور انذار مردم ، ايشان را با ياد آورى هولهاى روز قيامت تهديد مى كند.



كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق و قد آتيناك من لدنا ذكرا



.
ظاهرا اشاره (كذلك ) به خصوصيت داستان موسى است و مراد از (ما قد سبق ) حوادث و امورى است كه در امتهاى گذشته رخ داده و معناى آيه اين است كه ما با اين خصوصيت كه داستان موسى را برايت نقل كرديم به همين نحو داستانها و حوادث امتهاى گذشته را برايت نقل مى كنيم . و مقصود از ذكر جمله (و قد آتيناك من لدنا ذكرا) قرآن كريم و يا معارف متنوعى است كه خداى عز و جل در قرآن كريم در خلال داستانها و عبرت ها از حقايق و اخلاقيات و شرايع و غير آن بيان نموده .



من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيمه وزرا



.
ضمير در (عنه ) به ذكر بر مى گردد و كلمه (وزر) به معناى بار سنگين و گناه است و چون فرموده آن را روز قيامت حمل مى كند به اين قرينه مى توان گفت مراد از آن همان معناى اول است و اگر (وزرا) را نكره و بدون الف و لام آورد براى اين بود كه بزرگى خطر آن را برساند و معناى آيه اين است كه : (كسى كه از ذكر (قرآن ) اعراض كند او در روز قيامت ثقلى بسيار عظيم الخطر و صاحب اثرى تلخ را حمل خواهد كرد). در اين آيه گناه را از آن جهت كه قائم به ايشان است تشبيه به ثقلى كرد كه آدمى با همه سنگينى و مشقت كه دارد به دوش خود بكشد آن وقت بطور استعاره همان گناه را وزر و سنگينى ناميد.



خالدين فيها و ساء لهم يوم القيمه حملا



.
مراد از (خالد بودنشان در وزر) خلودشان در كيفر آن است يعنى عذاب كه به طور كنايه فرموده خالد در وزرند و اگر فرمود: (خالدين ) با اينكه ضمير آن به كلمه (من - كسى كه ) بر مى گردد كه مفرد است به اعتبار معناى (من ) بود چون اين كلمه در معنا جمع است و كليت را مى رساند همچنانكه اگر در (اعرض ) كه ضمير آن نيز به (من ) بر مى گردد و نيز در (فانه يحمل ) ضمير را مفرد آورد به اعتبار لفظ من بود پس در حقيقت آيه مورد بحث از اين جهت نظير آيه (و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا) است كه هم ضمير مفرد را به (من ) برگردانيده و هم ضمير جمع را. و با صرفنظر كردن از جهات لفظى ، آيه شريفه مورد بحث از روشن ترين آيات قرآنى است در اينكه دلالت مى كند بر تجسم اعمال و اينكه آدمى در قيامت با عمل خودش معذب مى شود و همواره و جاودانه با آن است .
(و ساء لهم يوم القيمه حملا) - كلمه (ساء) از افعال ذم است مانند (بئس ) و معنايش اين است كه بار ايشان در روز قيامت بد بارى است . و كلمه (حمل ) با كسره حاء و فتحه آن به يك معنا است چيزى كه هست اگر با كسره خوانده شود مراد از آن بارى خواهد بود كه در ظاهر حمل مى شود مانند بارهايى كه به دوش كشيده مى شود، و اگر با فتحه خوانده شود مراد از آن بارهاى باطنى است مانند طفل در شكم .



يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا



.
جمله (يوم ينفخ ...) بدل از (يوم القيمه ) در آيه قبلى است و نفخ صور كنايه از احضار و دعوت است و لذا دنباله آن به زودى مى فرمايد (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ....).
كلمه (زرق ) جمع (ازرق ) است كه به معناى كبود است كه يكى از رنگها است و از فراء نقل شده كه گفته است : مراد از زرق محشور شدن مجرمين و كور بودن ايشان است چون چشم وقتى بينائيش از بين مى رود كبود مى شود، و اين معناى خوبى است و آيه (و نحشرهم يوم القيمه على وجوههم عميا) آن را تاءييد مى كند. بعضى ديگر گفته اند مراد كبودى بدنهاى ايشان به خاطر خستگى و تشنگى است . بعضى ديگر گفته اند: كبودى چشمان است چون بدترين رنگ چشم نزد عرب كبود آن است و عرب با چشم كبود سخت دشمن است . بعضى ديگر گفته اند مراد از آن تشنگى مجرمين است چون وقتى انسان به شدت تشنه شود رنگ چشمش ‍ تغيير مى كند و كبود رنگ به نظر مى رسد. و ليكن هيچ يك از اين اقوال مورد پسند نيست .



يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا... الا يوما




كلمه (تخافت ) به اين معنا است كه عده اى با يكديگر آهسته صحبت كنند، و اين آهسته سخن گفتن در اهل محشر به خاطر هول مطلع و فزعى است كه به ايشان دست مى دهد، و جمله (ان لبثتم الا عشرا) بيان همان كلامى است كه بين خود، تخافت مى كنند، و معناى جمله به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه به صورت پچ پچ به يكديگر مى گويند قبل از قيامت در دنيا بيش از ده روز نمانديد، و منظورشان از اين سخن ، اندك شمردن عمرى است كه در دنيا كردند نسبت به خلود و ابديتى كه نشانه هاى آن برايشان آشكارا شده .
(نحن اعلم بما يقولون اذ يقول امثلهم طريقه ان لبثتم الا يوما) - يعنى ما به همه آنچه كه درباره مكث در دنيا مى گويند احاطه علمى داريم چون مى دانيم كه معتدل ترين آنان و آنهايى كه گفتارشان نزديك تر به صدق است مى گويند: در دنيا نمانديد مگر يك روز، و اگر گوينده اين حرف را معتدل و راستگوترين مردم دانسته ، براى اين است كه ماندن محدود در دنيا و عمر ناچيز آن در قبال ماندن تا ابد و عمر جاودانه قابل مقايسه نيست ، و اصلا قدر و اندازه اى ندارد، پس اگر كسى آن را يك روز بداند نسبت به كسانى كه ده روز دانسته اند به واقع نزديك تر و راستگوتر است .
و همين قول نيز نسبى و غير حقيقى است ، حقيقت قول همان است كه خداى سبحان در آيه (و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون ) بيان كرده ، وبه زودى بحثى كامل و مفصل درباره اين مكث در تفسير آيه مورد استشهاد در سوره روم خواهد آمد ان شاء اللّه .



و يسئلونك عن الجبال ... و لا امتا



.
اين آيه دلالت دارد بر اينكه مردم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از وضع كوهها در روز قيامت پرسيده بودند، كه در اين آيات از آن جواب مى دهد.
(فقل ينسفها ربى نسفا) - يعنى بگو پروردگارم آنها را ذره ذره نموده و ذره هايش را منتشر مى كند، به طورى كه در جاى آن چيزى باقى نمى ماند (فيذرها قاعا صفصفا) كلمه (قاع ) به معناى زمين صاف و تخت است ، و كلمه (صفصف ) نيز به معناى زمين تختى است كه ليز و صاف باشد و معناى جمله اين است كه پس از خرد كردن كوهها و پاشيدن ذرات آن ، زمين را تخت و هموار مى كند، به طورى كه هيچ چيز روى آن ديده نمى شود. و گويا ضمير در (فيذرها) به زمين برگردد به اعتبار اينكه قبلا همان كوهها بوده و در جمله (لا ترى فيها عوجا و لا امتا) بعضى گفته اند: (عوج ) به معناى زمين هاى پست ، و (امت ) زمين هاى بلند است و خطاب آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است و مراد اين است كه هر كس كه استعداد بينايى دارد، پستى و بلندى در آن نمى بيند و معنايش اين است كه هيچ بيننده اى نقطه پستى مانند دره و نقطه بلندى مانند تل و كوه نمى بيند.



يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع الا همسا



.
در اين آيه كه مى فرمايد: (عوج ندارد) دو احتمال هست يكى اينكه مربوط به پيروى داعى باشد و در نتيجه (لا عوج له ) حال از ضمير جمع و عامل آن (يتبعون ) باشد كه در اين صورت معناى آيه چنين مى شود كه ، مردم در آن روز جز پيروى محض چاره اى ندارند، نه مى توانند كمترين توقفى كنند، و نه كمترين استنكاف و تنبلى و مسامحه اى ، براى اينكه همه اينها فرع توانستن است و آن روز نه تنها مردم توانايى ندارند بلكه توهم آن را هم نمى كنند چون آن روز به عيان مى بينند كه ملك و قدرت تنها از خداى سبحان است و كسى شريك او نيست همچنانكه فرمود: (لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) و نيز فرموده : (و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوه لله جميعا).
احتمال دوم اينكه متعلق به داعى باشد آن وقت معناى آيه اين مى شود كه : داعى روز قيامت احدى را ترك نمى كند مگر آنكه بدون استثناء دعوت مى كند و خلاصه درباره احدى دچار اشتباه و فراموشى نگشته در دعوت هيچ كس سهل انگارى نمى كند.
و ليكن تعقيب جمله به جمله (و خشعت الاصوات للرحمن ...) با احتمال اول مناسب تر است براى اينكه اگر كسى را دعوت و يا احضار كنند وقتى صدايش بلند مى شود كه در مقام تمرد و است كبار از اطاعت و پيروى باشد، و كلمه (همس ) در آيه مورد بحث به طورى كه راغب گفته به معناى صداى خفى است و (همس الاقدام ) به معناى آهسته ترين صداى پاهاست . همچنانكه در قرآن به همين معنا به كار رفته آنجا كه فرموده : (فلا تسمع الا همسا).
خطاب در جمله (لا تسمع ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولى مقصود، هر كسى است كه حس شنوايى داشته باشد، و معنايش اين است كه آن روز صداها به خاطر استغراق در مذلت و خوارى در برابر خداى تعالى آنچنان آهسته مى شود كه هيچ شنونده اى جز صدايى خفيف نمى شنود.



يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا




اينكه منفعت شفاعت را نفى مى كند، كنايه از اين است كه قضاء به عدل ،
و حكم فصل بر حسب وعده و وعيد الهى جريان يافتنى است ، و هيچ عاملى جرم مجرمى را ساقط ننموده ، گناهى را از گناهكارى صرفنظر نمى كند، پس معناى اينكه فرمود شفاعت نافع نيست ، اين است كه شفاعت اثر ندارد.
و جمله (الا من اذله له الرحمن و رضى له قولا) استثنايى است كه دلالت مى كند بر اينكه در كلام سابق همه عنايت در اين است كه شفعاء را نفى كند نه تاءثير شفاعت را در شفاعت شدگان ، و مراد اين است كه به كسى اجازه نمى دهند كه در مقام شفاعت كسى سخنى بگويد، همچنانكه جمله بعدى هم كه مى فرمايد:(و رضى له قولا) اشاره به اين معنادارد، و مى فهماند كه آن روز سخن گفتن منوط به اجازه است ، همچنانكه مى فرمايد: (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ) و نيز مى فرمايد: (لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا).
و ما در سابق يعنى در تفسير سوره هود در جلد دهم اين كتاب گفتارى در معناى اذن در تكلم گذرانديم .
و اما اينكه فرمود: (و رضى له قولا) معنايش اين است كه قول او آميخته با چيزى كه مايه سخط خدا است از قبيل خطاء و خطيئه نباشد، چون اطلاق جمله اقتضا دارد به عموم حمل شود، و چنين كلامى جز از كسى كه خدا سريره اش را خالص از خطاى در اعتقاد و خطيئه در عمل كرده باشد نمى تواند سر زند، تنها كسانى ممكن است چنين كلامى داشته باشند كه خدا دلهاشان را در دنيا از رجس شرك و جهل پاك كرده باشد، و يا كسانى كه ملحق به ايشان شده باشند، چون روز قيامت همه بلاها و ابتلاآت از ناحيه دلها و باطن ها است ، همچنانكه فرمود: (يوم تبلى السرائر) و اين رشته سر دراز دارد كه ان شاء اللّه تعالى مقدارى از حرفها كه مربوط به آن است در اين نزديكى ها از نظر خواننده محترم خواهد گذشت .



يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما



.
اگر ضميرهاى جمع ، در (ايديهم ) و (خلفهم ) و (يحيطون )، به (من اذن له ) برگردد، و به اعتبار معناى (من ) جمع آورده شده باشد، معنا اين مى شود كه سخن مرضى آنان بر خدا مخفى نيست ، چون علم خدا محيط به ايشان است ، ولى ايشان محيط به خدا نيستند،
و نمى توانند به وسيله كلامى غير مرضى و فريبنده در علم او تصرف كنند و او را گول بزنند.
و اگر به مجرمين برگردد، ناگزير بايد گفت آيه شريفه احاطه علمى خداى را نسبت به آنان افاده مى كند، احاطه نسبت به خلود ايشان كه همان موقف جزاء باشد و نسبت به (ما خلف ) ايشان كه همان موقف دنيا و قبل از مردن و مبعوث شدنشان باشد، پس مجرمين از هر سو محاط علم خدا هستند، و خود احاطه اى به علم خدا ندارند، پس خدا به آنچه كرده اند كيفرشان مى كند، و آن روز است كه روى ها در برابر حى قيوم ذليل گشته ، نمى توانند حكم او را رد كنند، اينجا است كه به تمام معنا خائب و خاسر مى شوند، و اين احتمال از احتمال اولى با سياق آيات مورد بحث سازگارتر است .



و عنت الوجوه للحى القيوم




كلمه (عنت ) فعل ماضى مونث از ماده (عنوه ) است و (عنوه ) به معناى ذلت در قبال قهر قاهر است ، و حالتى است كه در قيامت هر موجودى در برابر خداى سبحان ، و در قبال ظهور سلطنت الهى او به خود مى گيرد، همچنانكه فرمود: (لمن الملك اليوم ؟ لله الواحد القهار) و به حكم اين آيه در آن روز هيچ چيز مالك چيزى نيست ، و مالك نبودنش به تمام معناى كلمه است ، و همين خود ذلت و مسكنت على الاطلاق است ، و اگر (عنوه ) و ذلت را به وجوه نسبت داده ، از اين باب بوده كه وجوه اولين عضوى است كه آثار ذلت در آن نمودار مى شود و لازمه اين (عنوه ) اين است كه نتواند مانع حكم خدا، و نفوذ آن در خلق گردد، و ميان اراده خدا و ايشان حائل شود، پس هر اراده اى كه درباره ايشان بكند ممضى و نافذ است .
و اگر در ميان همه اسماء خدا دو اسم (حى ) و (قيوم ) انتخاب شد، بدين جهت بوده كه مورد كلام مردگانى هستند كه بار دوم زنده شدند، و وقتى زنده شدند كه تمامى آن اسباب و وسايل كه در دنيا در اختيارشان بود از كف داده اند، و در چنين مورد و ظرفى ، مناسب همان حيات مطلقه و قيمومت او نسبت به هر چيز است .



و قد خاب من حمل ظلما و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما



.
بيان پاداش خلق است ، اما جمله (و قد خاب من حمل ظلما) مراد از كلمه (من - كسانى ) مجرمينى هستند كه ايمان نياوردند و آن روز خيبت را كه بدترين جزاء است دارند،
نه هر كسى كه مرتكب ظلم ولو مختصرى از آن شده باشد، و يا هر ظالمى كه باشد چه مؤ من و چه كافر، نه ، زيرا مؤ من هرگز در قيامت دچار خيبت نمى شود، چون شفاعت شامل او مى گردد.
و بر فرض هم كه مراد عموم ظالمان باشد، و بخواهد بفرمايد هر كس كه وزر و وبال ظلم را حمل كرده باشد خائب است ، ناگزير معنايش خيبت از آن قسم سعادتى است كه ظلم با آن منافات دارد، نه خيبت از مطلق سعادت .
و اما جمله (و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من ...)، بيانى است طفيلى براى حال مؤ منين صالح ، كه به منظور تكميل اقسام و تتميم سخن در دو فريق صالحان و مجرمين آمده است ، و اگر عمل صالح را مقيد به ايمان كرده ، براى اين است كه عمل صالح به وسيله كفر حبط مى شود، و اين مقتضاى آيات حبط است ، و كلمه (هضم ) به معناى نقص است ، و معناى آيه واضح است .
با خاتمه يافتن اين آيه بيان اجمالى سرنوشت ايشان در روز جزاء از ساعتى كه مبعوث مى شوند تا وقتى كه به پاداش عمل خود مى رسند، تمام مى شود، اول مساءله احضارشان را با جمله (يوم ينفخ فى الصور). و سپس مساءله حشرشان را با جمله (يتخافتون ) بيان نموده و آن را خيلى نزديك معرفى كرده ، به طورى كه بعضى از افرادى كه درباره آن اظهار نظر مى كنند مى گويند: يك روز ميان مرگ و بعث ما فاصله شد. در مرحله سوم مساءله گنجايش زمين براى اجتماع همه مردم را بيان كرد، و با جمله (و يسئلونك عن الجبال ...) فهماند كه در آن روز زمين هموار و بدون پستى و بلندى مى شود. در مرحله چهارم اطاعت و پيروى مردم از داعى حضور را با جمله (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ) بيان كرد. و در مرحله پنجم با جمله (يومئذ لا تنفع الشفاعه ) خاطر نشان ساخت كه شفاعت هيچ تاءثيرى در اسقاط جزاء ندارد مگر به اذن . و در مرحله ششم با جمله (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) مساءله احاطه علمى خدا را نسبت به حال بندگان ، و احاطه نداشتن بندگان به علم او را خاطر نشان ساخت . و در مرحله هفتم سلطنت خداى را بر كافران ، و ذلت ايشان را در برابر او، و نفوذ حكم او در ميان بندگان را با جمله (و عنت الوجوه للحى القيوم ) بيان كرد، و در مرحله هشتم با جمله (و قد خاب ) كيفر كافران را معين نمود كه چيست ؟ با اين بيان وجه ترتب آيات به يكديگر و ترتب مطالب آنها معلوم گرديد.



و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا



.
ظاهر سياق اين است كه اشاره به (كذلك ) به خصوص يات بيان آيات باشد،
و جمله (قرآنا عربيا) حال از ضمير در جمله (انزلناه ) است و كلمه (صرفنا) از تصريف به معناى گردانيدن از حالى به حال ديگر است و معناى آيه چنين مى شود كه : ما اينطور و به اين نحو از بيان معجزه آسا، كتاب را نازل كرديم در حالى كه قرآنى است خواندنى و عربى و در آن بعضى از وعيدهاى گوناگون را كه به كفار داديم ذكر نموديم . و جمله (لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا) از نظر مطلب نظير جمله سابق است كه مى فرمود: (لعله يذكر او يخشى ) چيزى كه هست در آن جمله ، (ذكر) در برابر (خشيت ) قرار گرفته بود و در اين جمله ذكر در مقابل (تقوى ) قرار گرفته و از همين جا آدمى مى خواهد بگويد مراد از تقوى در اين جا پرهيز از عناد و لجاج با خدا است كه لازمه خوف و خشيت و احتمال ضرر است نه آن تقوايى كه مترتب بر ايمان است و عبارت است از عمل به طاعات و اجتناب از سيئات و مراد از احداث ذكر براى آنان حصول تذكر است در ايشان و با اين بيان مقابله ميان ذكر و تقوى بدون هيچ زحمتى تمام و موجه مى شود.
و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه ما اين چنين كتاب را خواندنى و عربى نازل كرديم و در آن به عبارات گوناگون و عيدهايى به كار برديم تا شايد تقوى كنند و يا ذكرى برايشان حادث شود يعنى شايد احتمال خطرى در دلهايشان راه يابد و احتمال دهند كه اين قرآن حق است و در دشمنى با حق خطر هست و در نتيجه خشيتى در دلشان بيفتد و دنبال آن دست از دشمنى با خدا بر دارند و يا مستقيما ياد حق در دلشان راه يافته بدان معتقد گردند.



فتعالى اللّه الملك الحق



.
اين جمله تسبيح و تنزيه خدا است از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست . جمله اى است كه قابل آن هست كه متفرع بر آيه قبلى شود كه راجع به انزال قرآن و تصريف وعيد در قرآن به منظور هدايت مردم بود همچنان كه قابل آن هست كه متفرع بر آن و بر آيه قبل از آن گردد، كه داستان حشر و جزاء را بيان مى كرد و تفرعش بر هر دو از اين نظر كه هر سه آيه در يك سلك قرار دارند مناسب تر است و آن سلك اين است كه خداى تعالى ملكى است كه در ملك خود تصرف مى كند يعنى مردم را به سوى راهى كه صلاح ايشان است هدايت مى كند، و سپس احضارشان نموده جزايشان مى دهد، و جزايشان بر طبق عمل آنان است ، چه خير و چه شر، پس چنين خدايى كه مالك هر چيزى است و ملكش مطلق هم هست ، متعالى است ، هيچ مانعى از تصرفاتش منع نمى كند، و كسى نيست كه حكمش را تعقيب نمايد، رسولانى مى فرستد، كتابهايى براى هدايت مردم نازل مى كند، و همه اينها از شؤ ون سلطنت او است ، و سپس بعد از مردن مبعوثشان نموده ، احضارشان مى كند، آنگاه بر طبق آنچه كرده اند
جزايشان مى دهد، در حالى كه همه براى حى قيوم ، سر بزير افكنده ، ذليل شده باشند، و اين نيز از شؤ ون سلطنت او است ، پس او است ملك در اول و در آخر، (در دنيا و در آخرت ) و او است حقى كه بر آنچه ازلْبوده ثابت خواهد بود.
و ممكن هم هست بگوييم جمله مورد بحث متفرع بر تمامى مطالب گذشته است ، يعنى از اول داستان موسى و معارفى كه متفرع بر آن كرده تا اينجا، و در حقيقت به منزله ختم داستان با تسبيح و تعظيم باشد.



و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه و قل رب زدنى علما



.
سياق آيات مورد بحث شهادت مى دهد بر اينكه در اين آيه تعرضى نسبت به چگونگى تلقى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر وحى قرآن شده است ، و بنابراين ضمير در (وحيه ) به قرآن بر مى گردد، و جمله (و لا تعجل بالقرآن ) نهى از عجله در قرائت قرآن است . و معناى جمله (من قبل ان يقضى اليك وحيه ) اين است كه قبل از تمام شدن وحى از ناحيه فرشته وحى ، در خواندن آن عجله مكن .
پس اين آيه مى رساند كه وقتى وحى قرآن براى آن جناب مى آمده ، قبل از اينكه وحى تمام شود، شروع به خواندن آن مى كرده ، و در آيه ، آن حضرت را نهى فرموده اند از اينكه در قرائت قرآن و قبل از تمام شدن وحى آن عجله نكند، پس آيه مورد بحث در معناى آن آيه ديگر است كه مى فرمايد: (لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبع قرآنه ).
و مؤ يد اين معنا جمله بعد است كه مى فرمايد: (و قل رب زدنى علما)، براى اينكه جمله (لا تعجل ... و قل رب زدنى علما) مى رساند كه مراد استبدال است ، يعنى به جاى اينكه در آيه اى كه هنوز به تو وحى نشده عجله كنى علم بيشترى طلب كن . و برگشت معنا به اين مى شود كه اگر تو به قرائت آيه اى كه هنوز بر تو نازل نشده عجله مى كنى ، براى اين است كه تا اندازه اى بدان علم پيدا كرده اى ، ولى تو به آن مقدار علم اكتفا مكن ، و از خدا علم جديد بخواه ، و بخواه كه صبر و حوصله ات دهد تا بقيه وحى را بشنوى .
اين آيه شريفه از جمله مداركى است كه مضمون روايات را تاءييد مى كند، كه دارد: قرآن كريم دو بار نازل شده ، يكى بار اول كه همه اش از اول تا به آخر دفعتا نازل شده است ،
و يكى هم آيه آيه و چند روز يك بار، و وجه تاءييد آن اين است كه اگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قبل از تمام شدن آيه ، و يا چند آيه اى كه مثلا الان جبرئيل آورده ، علمى به بقيه آن نمى داشت ، معنا نداشت بفرمايد: قبل از تمام شدن وحيش در خواندنش ‍ عجله مكن ، پس معلوم مى شود قبل از تمام شدن وحى هم آن جناب آيه را مى دانسته .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه اين است كه در خواندن قرآن براى اصحابت و املاى آن عجله مكن ، بگذار معانى آن برايت معلوم بشود، بعدا املا كن تا بنويسند، ولى شما خواننده عزيز خوب مى دانيد كه لفظ آيه هيچ ارتباطى با اين معنا ندارد.
بعضى ديگر گفته اند مراد اين است كه از خدا قبل از آنكه به وحى چيزى حكم كند درخواست وحى آن را مكن . اين وجه نيز مانند وجه قبلى با لفظ آيه منطبق نيست .
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه (اذ يقول امثلهم طريقه ) نقل كرده كه فرمود: يعنى داناتر و صالح تر آنان مى گويند: بيش از يك روز مكث نكرديد.
و در مجمع البيان از بعضى نقل كرده كه گفته است : مردى از ثقيف از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد: اين كوهها با همه عظمتش روز قيامت چه مى شوند؟ فرمود خداى تعالى آنها را سوق مى دهد تا همه ريگ شوند، سپس بادها را بر آن مسلط مى كند تا متفرقشان كند.
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از ابن منذر از ابن جريح به اين عبارت نقل شده كه قريش پرسيدند: اى محمد! پروردگار تو در روز قيامت با اين كوهها چه مى كند؟ در پاسخ آنان اين آيه نازل شد: (و يسئلونك عن الجبال ....).
و در تفسير قمى در ذيل جمله (لا ترى فيها عوجا و لا امتا) نقل كرده كه امت به معناى ارتفاع ، و عوج به معناى گودى ... است .
و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ) نقل كرده كه فرمودند: (داعى عبارت است از مناديى از ناحيه خداى عز و جل ).
و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع الا همسا) مى گويد: پدرم از حسن بن محبوب از ابى محمد وابشى از ابى الورد از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) برايم حديث كرد كه فرمود: چون روز قيامت شود خداى تعالى تمامى مردم را در يك سرزمين جمع مى كند، در حالى كه همه پا برهنه و لخت و عريان باشند، پس در موقف حشر مى ايستند، آنقدر كه عرق شديدى از ايشان فرو ريزد، نفس ها به شماره افتد، در چنين حالى به مقدار پنجاه سال خواهند ايستاد، و اين همان قول خداى عز و جل است كه مى فرمايد: (و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا....)
و در كافى احمد بن ادريس از محمد بن عبد الجبار از صفوان بن يحيى روايت آورده كه گفت : ابو قره محدث از من درخواست كرد تا او را نزد امام ابو الحسن حضرت رضا (عليهماالسلام ) ببرم ، پس من از آن جناب برايش اجازه گرفتم ، آن جناب هم اجازه دادند، ابو قره داخل شده از حلال و حرام و احكام سؤ الها كرد، تا سؤ الش به توحيد منجر شد.
ابو قره گفت : براى ما اين چنين روايت شده كه خداى تعالى مشاهده و كلام خود را ميان دو پيغمبر تقسيم كرد، كلام خود را به موسى ، و ديده شدنش را به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داد، امام ابو الحسن (عليه السلام ) فرمود: پس آن كس كه از طرف پروردگار متعال ماءمور شد به جن و انس ابلاغ كند كه : (لا تدركه الابصار - ديدگان او را نمى بيند) و اينكه (و لا يحيطون به علما - و احاطه علمى به او نمى يابند) و اينكه : (و ليس كمثله شى ء - و چيزى همانند او نيست ) آيا او محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبود؟ گفت : آرى او بود. فرمود: چطور ممكن است مردى در برابر تمامى خلق برخ يزد و به ايشان خبر دهد كه از ناحيه خدا آمده ، و ماءمور شده ايشان را به سوى خدا دعوت كند، آن وقت در ضمن دعوتش در معرفى خداى تعالى بگويد: (لا تدركه الابصار) و (لا يحيطون به علما) و (ليس كمثله شى ء) آن وقت همين شخص به ايشان بگويد: من خدا را به دو چشم خود ديده ام و احاطه علمى به او يافته ام و او را به صورت بشرى ديدم آيا شرم نمى كنيد؟ زنادقه (كه دشمنان اسلامند) چنين جراءتى به خود نمى دهند كه به پيغمبر اسلام چنين تناقض گويى نسبت دهند، تا آنجا كه فرمود: قرآن صريحا فرموده : (و لا يحيطون به علما) و كسى كه خداى را با چشم ببيند احاطه علمى به آن يافته و معرفت به او پيدا كرده است .
ابو قره گفت : پس شما اين روايت را تكذيب مى كنيد؟ فرمود: روايت وقتى مخالف با قرآن باشد البته تكذيب مى كنيم ، و مساءله رويت نه تنها مخالف با قرآن است ، بلكه با اتفاق مسلمين نيز كه خدا محاط علمى كسى واقع نمى شود، و ديدگان او را نمى بينند، و مانند او كسى نيست مخالف است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لا تعجل بالقرآن ...) فرموده كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همواره وقتى قرآن به او نازل مى شد هنوز نزول يك آيه تمام نشده و معنا به آخر نرسيده شروع مى كرد كه به خواندن آن آيه ، كه خدايش از اين كار نهى نموده ، آيه مزبور را در نهى از آن نازل كرد، كه جمله (يقضى اليك وحيه ) در آن به اين معنا است كه قبل از (فراغت جبرئيل از خواندنش ) تو آن را مخوان ، و در عوض بگو: (رب زدنى علما).
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثوراز ابن ابى حاتم از سدى نيز روايت شده ، جز اينكه در اين نقل آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين كار را از ترس فراموشى مى كرد، ليكن خواننده عزيز خوب مى داند كه فراموشى وحى با عصمت نبوت نمى سازد.
و در الدر المنثور است كه فاريابى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، همگى از حسن روايت كرده اند كه گفت : مردى زنش را سيلى زد، زن به شكايت نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده قصاص خواست ، رسول خدا حكم به قصاص ‍ ميان آن دو كرد، خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه و قل رب زدنى علما) رسول خدا در قصاص توقف كرد تا آنكه آيه (الرجال قوامون على النساء...) نازل شد.
مؤ لف : اين حديث خالى از ضعف نيست ، براى اينكه نه آيه اول مضمونش با مورد روايت منطبق است ، و نه آيه دوم ربطى به آن دارد، و بحث پيرامون هر دو آيه گذشت .
و در مجمع البيان مى گويد: عايشه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه گفت : روزى اگر بر من بگذرد كه در آن علمى زياد نكنم كه مرا به خدا نزديك كند خدا طلوع آفتاب آن روز را برايم مبارك نكند.
مؤ لف : اين حديث نيز خالى از ضعف نيست چگونه نسبت به پيغمبر احتمال مى رود كه عليه خود نفرين كند، آن هم در مساله اى كه اختيار آن به دست وى نيست و بعيد نيست كه از ناحيه نقل به معنا كردن در حديث تحريفى شده باشد.