گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پانزدهم
سوره مؤ منون آيات 1-11

سوره مؤ منون مكى است ، و 118 آيه دارد
سوره مؤ منون آيات 1-11



بسم اللّه الرّحمن الرّحيم قد افلح المؤ منون (1) الّذين هم فى صلاتهم خاشعون (2) الّذين هم عن اللغو مغرضون (3)والّذين هم للزكوة فاعلون (4) والّذين هم لفروجهم حافظون (5) الاّ على ازوجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين (6) فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون (7)والّذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون (8) والّذين هم على صلواتهم يحافظون (9)اولئك هم الوارثون (10) الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون (11).



ترجمه آيات
به نام خداى بخشنده مهربان همانا اهل ايمان پيروز و رستگار شدند(1).
مؤ منين همانهايند كه در نماز خاضع و خاشعند (2).
و آنهايند كه از لغو روى گردانند (3).
و آنانند كه زكات دادن را تعطيل نمى كنند (4).
و همانهايند كه عورت خود را از حرام و نامحرم حفظ مى كنند (5).
مگر از همسران و يا كنيزان خود كه در مباشرت با اين زنان ملامتى ندارند (6).
و كسى كه غير از اين زنان را به مباشرت طلبد البته ستمكار و متعدى خواهد بود (7).
و آنهايند كه امانت و عهد خود را رعايت مى كنند (8).
و آنهايند كه نمازهاى خود را از هر منافى محافظت مى كنند(9)
نامبردگان ، آرى تنها ايشان وارثانند(10).
آنان كه بهشت فردوس را ارث برده و هم ايشان در آن جاودانند (11).
بيان آيات
در اين سوره بر ايمان به خدا و روز قيامت دعوت شده و فرقهايى كه ميان مؤ منين و كفار هست شمرده شده است . صفات پسنديده و فضائى كه در مؤ منان و رذائل اخلاقى و اعمال زشتى كه در كفار هست ذكر شده و به دنبالش مژده ها و بيم ها داده كه بيمهاى آن متضمن ذكر عذاب آخرت و بلاهاى دنيايى است . بلاهايى كه امتهاى گذشته را به خاطر تكذيب دعوت حق از بين برد و منقرض ساخت . و از دوران نوح (عليه السلام ) گرفته از هر امتى نمونه اى ذكر كرده ، تا به عيسى (عليه السلام ) رسيده است . سياق آيات اين سوره شهادت مى دهد كه اين سوره مكى است .



قد افلح المؤ منون




معناى (فلاح ) و (ايمان واقعى )
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (فلح ) - به فتحه فاء و سكون لام - به معناى شكافتن است و لذا مى گويند (الحديد بالحديد يفلح آهن با آهن شكافته مى شود). و كلمه (فلاح ) به معناى ظفر يافتن و به دست آوردن و رسيدن به آرزو است . و اين به دو نحو است : يكى دنيوى ، و ديگرى اخروى ، اما ظفر دنيوى رسيدن به سعادت زندگى است ، يعنى ، به چيزى كه زندگى را گوارا سازد. و آن در درجه اول بقاء و سپس توانگرى و عزت است .
و ظفر اخروى در چهار چيز خلاصه مى شود: بقايى كه فناء نداشته باشد، غنايى كه دستخوش فقرن شود، عزتى كه آميخته با ذلت نباشد و علمى كه مشوب با جهل نباشد، و به همين جهت گفته اند: (عيشى جز عيش آخرت نيست ).
پس اگر دست يابى به سعادت را فلاح خوانده اند، به اين عنايت است كه موانع را شكافته ، كنار مى زند و رخسار مطلوب را نشان مى دهد.
و كلمه (ايمان ) به معناى اذعان و تصديق به چيزى و التزام به لوازم آن است ، مثلا ايمان به خدا در واژه هاى قرآن به معناى تصديق به يگانگى او و پيغمبرانش و تصديق به روز جزا و بازگشت به سوى او و تصديق به هر حكمى است كه فرستادگان او آورده اند. البته تا اندازه اى
با پيروى عملى ، نه اينكه هيچ پيروى نداشته باشد، و لذا در قرآن هر جا كه صفات نيك مؤ منين را مى شمارد و يا از پاداش جميل آنان سخن مى گويد به دنبال ايمان ، عمل صالح را هم ذكر مى كند، مثلا مى فرمايد: (من عمل صالحا من ذكر اوانثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ) و يا مى فرمايد: (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب ) و آيات بسيار زياد ديگر.
پس صرف اعتقاد، ايمان نيست مگر آنكه به لوازم آن چيزى كه بدان معتقد شده ايم ملتزم شويم و آثار آن را بپذيريم ، چون ايمان همان علم به هر چيزى است ، اما علمى تواءم با سكون و اطمينان به آن و اين چنين سكون و اطمينان ممكن نيست كه منفك از التزام به لوازم باشد.
بله ، آن علمى كه توام با سكون نيست چه بسا منفك از التزام بشود، مانند بسيارى از معتادين به عادتهاى زشت و يا مضر كه علم به زشتى و يا ضرر عادت خود دارند ولى در عين حال آن را ترك نمى كنند، و عذر مى آورند به اينكه ما معتاديم . قرآن كريم هم درباره منكرين دعوت هاى حقه مى فرمايد: (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ).
خواهى گفت : افراد با ايمان نيز بر خلاف لوازم ايمان خود، عمل مى كنند. در جواب مى گوييم : درست است و ليكن ملتزم نبودن به لوازم معلوم ، مطلبى است ، و احيانا خلاف ايمان رفتار كردن به خاطر كوران هايى كه در دل برمى خيزد و آدمى را از مسيرى كه ايمانش برايش معين كرده پرت مى كند مطلبى ديگر است .
(الّذين هم فى صلاتهم خاشعون )
معناى (خشوع )
(خشوع ) به معناى تاءثير خاصى است كه به افراد مقهور دست مى دهد، افرادى كه در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته اند، به طورى كه تمام توجه آنان معطوف او گشته و از جاى ديگر قطع مى شود و ظاهرا اين حالت حالتى است درونى كه با نوعى عنايت ، به اعضاء و جوارح نيز نسبت داده مى شود ، مانند كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) - به طورى كه روايت شده - درباره شخصى كه در نمازش با ريش خود بازى مى كرد فرمود: (اگر دلش داراى خشوع مى بود جوارحش نيز خاشع مى شد) و نيز مانند كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (و خشعت
الاصوات للرحمن ) كه خشوع را به صوت نسبت داده .
و خشوع به اين معنا جامع همه آن معانيى است كه در تفسير اين كلمه و اين آيه گفته شده چون در معناى آن گفته اند: خشوع به معناى ترس ، و بى حركت شدن اعضا از ترس است و ياگفته اند چشم فرو بستن و خفض جناح و تواضع است . و يا گفته اند سر به زير انداختن است ، يا گفته اند خشوع آن است كه به اين سو و آن سو ننگرى ، و يا آن است كه مقام طرف را بزرگ بدارى و همه اهتمام خود را در بزرگداشت او جمع و جور كنى . يا گفته اند: خشوع عبارت از تذلل است . و يا معانى ديگر كه همه اينها در آن معنايى كه ما براى اين كلمه كرديم جمع است .
بيانى درباره اين وصف مؤ منين كه فرمود: (الذين هم فى صلاتهم خاشعون )
اين آيه تا آخر آيه نهم اوصاف مؤ منين را مى شمارد، اوصاف ايمانى كه زنده و فعال باشد، و آثار خود را داشته باشد، تا غرض مطلوب از آن حاصل شود. و آن اثر، فلاح و رستگارى است كه دارنده چنين ايمانى نماز را بپا مى دارد، چون نماز عبارت است از توجه كسى كه جز فقر و ذلت ندارد به درگاه عظمت و كبريايى و منبع عزت و بهاى الهى . و لازمه چنين توجهى اين است كه : نمازگزار متوجه به چنين مقامى ، مستغرق در ذلت و خوارى گشته و دلش را از هر چيزى كه او را از قصد و هدفش باز مى دارد بر كند. پس اگر ايمان نمازگزار ايمانى صادق باشد در هنگام توجه به ربش هم او را يكى مى كند، آن هم معبود اوست و اشتغالش به عبادت ، او را از هر كار ديگرى باز مى دارد.
آرى ، شخص فقيرى كه فقيرش نه تنها از جهت درهم و دينار است ، بلكه سراپاى ذاتش را گرفته وقتى در برابر قرار مى گيرد كه غنايش را به هيچ مقياس نمى توان اندازه گرفت ، چه مى كند؟ و ذليل وقتى متوجه عزت مطلقه مى گردد، عزتى كه آميخته با ذلت و خوارى نيست ، چه حالتى از خود نشان مى دهد؟.
و اين همان معنايى است كه كتاب كافى و ديگران آورده اند كه رسول خدا در (صلى اللّه عليه و آله ) گفتگويش با حارثه بن نعمان فرمود: براى هر حقى حقيقتى ، و براى هر صواب نورى است ....
گفتارى در معناى تاءثير ايمان (و بيان اينكه ايمان عبارت است از (علم عملى ) )
(دين ) - همچنان كه مكرر گفته ايم - به معناى سنتى اجتماعى است كه انسان در زندگى اجتماعى اش بر طبق آن سير مى كند. و سنتهاى اجتماعى متعلق به عمل است ، و زير بناى آن ، اعتقاد به حقيقت هستى عالم و هستى خود انسان - كه يكى از اجزاى عالم است مى باشد، و به همين جهت است كه مى بينيم در اثر اختلاف اعتقادات درباره حقيقت هستى ، سنتهاى اجتماعى نيز مختلف مى شود.
اجتماعى كه معتقد است عالم ، رب و خالقى دارد كه هستى عالم از او، و برگشتش نيز به او است ، و نيز معتقد است كه انسان فنا ناپذير است ، و حيات ابدى دارد كه با مرگ پايان نمى پذيرد، چنين اجتماعى در زندگى روشى دارد كه در آن سعادت حيات ابدى و تنعم در دار جاودان آخرت ، تاءمين مى شود.
و اجتماعى كه معتقد است براى عالم ، اله و يا آلهه اى است كه عالم را به دلخواه خود اداره مى كند، كه اگر راضى باشد به نفع انسانها و گرنه به ضرر آنها مى گرداند، بدون اينكه معادى در كار باشد، چنين اجتماعى ، زندگى خود را بر اساس تقرب به آلهه ، و راضى نمودن آنها تنظيم مى كند، تا آن آلهه ، آن اجتماع را در زندگى اش موفق و از متاعهاى حيات بهره مندشان سازد.
و اجتماعى كه نه به مساءله ربوبيت براى عالم اعتقاد دارد و نه براى انسانها زندگى جاويدى را معتقد است بلكه چنين اجتماعى مانند ماديين هيچ گونه اعتقادى به ماوراى طبيعت ندارد، سنت حيات و قوانين اجتماعى خود را بر اساس بهره مندى از زندگى دنيا، كه با مرگ پايان مى پذيرد، وضع و بنا مى كند.
پس دين عبارت است از سنتى عملى ، كه بر اساس مساءله جهان بينى و هستى شناسى بنيان گرفته و اين اعتقاد، با علم استدلالى و يا تجربى كه پيرامون عالم و آدم بحث مى كند تفاوت دارد، زيرا علم نظرى به خودى خود مستلزم هيچ عملى نيست ، اگر چه عمل كردن احتياج به علم نظرى دارد، به خلاف اعتقاد كه عمل را به گردن انسان مى گذارد، و او را ملزم مى كند كه بايستى بر طبق آن عمل كند. به عبارت ديگر: علم نظرى و استدلالى لى آدمى را به وجود مبدا و معاد رهنمون مى شود، و اعتقاد آدمى را وادار مى كند كه از آن معلوم نظرى پيروى نموده عملا هم به آن ملتزم شود. پس اعتقاد، علم عملى است ، مثل اين كه مى گوييم بر هر
انسان واجب است كه مبداء اين عالم يعنى خداى تعالى را بپرستد و در اعمالش سعادت دنيا و آخرت خود را مد نظر قرار دهد.
و معلوم است كه دعوت دينى ، متعلق به دينى است كه عبارت است از: سنت عملى بر خاسته از اعتقاد. پس ايمانى هم كه دين به آن دعوت مى كند عبارت است از التزام به آنچه كه اعتقاد حق درباره خدا و رسولانش و روز جزاء، و احكامى كه پيغمبران آورده اند اقتضا دارد كه در جمله (علم عملى ) خلاصه مى شود.
و علوم عملى بر حسب قوت و ضعف انگيزه ها شدت و ضعف پيدا مى كند، چون ما هيچ عملى را انجام نمى دهيم مگر به طمع خير و يا نفع ، و يا به خاطر ترس از شر و يا ضرر . و چه بسيار فعلهايى كه ما به خاطر بعضى از انگيزه ها آن را واجب مى دانيم ، ولى انگيزه ديگرى قويتر از انگيزه قبل پديد مى آيد كه در نتيجه از آن واجب صرف نظر مى كنيم ، همچنان كه خوردن غذا را به انگيزه سد جوع ، واجب مى دانيم ، ولى وقتى مى فهميم كه اين غذا مضر است ، و منافى با صحت و سلامت ما است ، از حكم قبلى صرف نظر مى كنيم .
پس در حقيقت علم به انگيزه دومى كه مانع انگيزه اول شد، اطلاق علم به اول را مقيد كرد، و گويا به ما گفت درست است كه خوردن غذا براى سد جوع واجب است ، اما اين حكم به طور مطلق نيست ، بلكه تا زمانى معتبر است كه غذا مضر به بدن ، و يا منافى با صحت آن نباشد.
از اينجا روشن مى شود كه ايمان به خدا هم وقتى اثر خود را مى بخشد و آدمى را به اعمال صالح و صفات پسنديده نفسانى از قبيل خشيت و خشوع و اخلاص و امثال آن مى كشاند كه انگيزه هاى باطل و مكرهاى شيطانى بر آن غلبه نكند. و يا به عبارت ديگر، ايمان ما مقيد به يك حال معين نباشد، هم چنانكه خداى تعالى بدان اشاره فرموده است : (و من النّاس من يعبد اللّه على حرف ).
پس ، مؤ من وقتى على الاطلاق مؤ من است كه آنچه مى كند مبتنى بر اساسى حقيقى و واقعى و مقتضاى ايمان باشد چون ايمان اقتضا دارد كه اگر انسان عبادت مى كند خشوع داشته باشد، و هر كارى كه مى كند خالى از لغو و امثال آن باشد.



والّذين هم عن اللغو معرضون



.
مراد از لغو و اعراض از لغو در آيه شريفه
كار (لغو) آن كارى است كه فايده نداشته باشد، و بر حسب اختلاف امورى كه فايده
عايد آنها مى شود مختلف مى گردد. چه بسا فعلى كه نسبت به امرى لغو، و نسبت به امرى ديگر مفيد باشد.
پس كارهاى لغو درنظر دين ، آن اعمال مباح و حلالى است كه صاحبش در آخرت و يا در دنيا از آن سودى نبرد و سر انجام آن ، منتهى به سود آخرت نگردد مانند خوردن و آشاميدن به انگيزه شهوت در غذا كه لغو است ، چون غرض از خوردن و نوشيدن گرفتن نيرو براى اطاعت و عبادت خدا است . بنابراين اگر فعل هيچ سودى براى آخرت نداشته باشد، و سود دنيايى اش هم سر انجام منتهى به آخرت نشود، چنين فعلى لغو است و به نظرى دقيق تر، (لغو) عبارت است از غير واجب و غير مستحب .
خداى عزوجل در وصف مؤ منين فرموده كه به كلى لغو را ترك مى كنند، بلكه فرموده : از آن اعراض مى كنند، چون هر انسانى هر قدر كه با ايمان باشد در معرض لغزش و خطا است ، و خدا هم لغزش هاى غير كبائر را، در صورتى كه از كبائر اجتناب شود بخشيده و فرموده است : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما).
اشاره به اينكه وصف مؤ منين به اعراض از لغو كنايه از علّو همت و كرامت نفس ايشاناست .
به همين جهت خدا مؤ منين را به اين صفت ستوده كه از لغو اعراض مى كنند، و اعراض غير از ترك به تمام معنا است . ترك امرى است عدمى و اعراض امرى وجودى ، اعراض وقتى است كه محرك و انگيره اى ، آدمى را به سوى اشتغال به فعلى بخواند و آدمى از آن اعراض نموده به كارى ديگر بپردازد، و اعتنايى به آن كار نكند. و لازمه اش آن است كه نفس آدمى خود را بزرگتر از آن بداند كه به كارهاى پست اشتغال ورزد، و بخواهد كه همواره از كارهاى منافى با شرف و آبرو چشم پوشيده ، به كارهاى بزرگ و مقاصد جليل بپردازد.
ايمان واقعى هم همين اقتضاء را دارد، چون سر و كار ايمان هم با ساحت عظمت و كبريايى و منبع عزت و مجد و بهاء است و كسى كه متصف به ايمان است جز به زندگى سعادتمند ابدى و جاودانه اهتمام نمى نمايد، و اشتغال نمى ورزد مگر به كارهايى كه حق آن را عظيم بداند، و آنچه را كه فرومايگان و جاهلان بدان تعلق و اهتمام دارند عظيم نمى شمارد، و در نظر او خوار و بى ارزش است و اگر جاهلان او را زخم زبان بزنند و مسخره كنند، به ايشان
سلام مى كند، و چون به لغوى بر خورد كند آبرومندانه مى گذرد.
و از همين جا روشن مى شود كه وصف
مؤ منين به اعراض از لغو كنايه است از علو همت ايشان ، و كرامت نفوسشان .



والّذين هم للزكوة فاعلون




معنا و وجه (والذين هم للزكوة فاعلون )
نام بردن زكات با نماز، قرينه است بر اينكه مقصود از زكات همان معناى معروف (انفاق مالى ) است ، نه معناى لغوى آن كه تطهير نفس ‍ از رذائل اخلاقى مى باشد.
البته احتمال دارد كه معناى مصدرى آن مقصود باشد كه عبارت است از تطهير مال ، نه آن مالى كه به عنوان زكات داده مى شود، براى اينكه سوره مورد بحث در مكه نازل شده كه هنوز به زكات به معناى معروف واجب نشده بود و قبل از وجوب آن در مدينه زكات همان معناى پاك كردن مال را مى داد، بعد از آنكه در مدينه واجب شد (به طور علم بالغلبه ) اسم شد براى آن مقدار از مالى كه به عنوان زكات بيرون مى شد.
با اين بيان روشن گرديد كه چرا فرمود (زكات را عمل مى كنند) و نفرمود زكات را مى دهند. پس معنايش اين است كه : مؤ منين كسانى هستند كه انفاق مالى دارند. و اگر مراد از زكات خود مال بود معنا نداشت آن مال را فعل متعلق به فاعل دانسته و بفرمايد: زكات را عمل مى كنند، و به همين خاطر بعضى كه زكات را به معناى مال گرفته اند، مجبور شده اند لفظ (پرداختن ) را تقدير گرفته و بگويند تقدير آيه (والّذين هم لتادية الزكوة فاعلون ) است و باز به همين جهت بعضى ديگر ناگزير شده اند زكات را به معناى تطهير نفس از اخلاق رذيله بگيرند تا از اشكال مذكور فرار كرده باشند.
و در اينكه فرموده : (للزكوة فاعلون ) و نفرموده : (للزكوة مودّون ) اشاره و دلالت است بر اينكه مؤ منين به دادن زكات عنايت دارند، مثل اينكه كسى شما را امر كرده باشد به خوردن آب ، در جواب بگويى (خواهم نوشيد) كه آن نكته عنايت را افاده نمى كند، ولى اگر بگويى (من فاعلم ) آن عنايت را مى رساند.
زكوة ، يكى از بزرگترين عوامل تقارب طبقات جامعه
دادن زكات هم از امورى است كه ايمان به خدا اقتضاى آن را دارد، چون انسان به كمال سعادت خود نمى رسد مگر آنكه در اجتماع سعادتمندى زندگى كند كه در آن هر صاحب حقى به حق خود مى رسد. و جامعه روى سعادت را نمى بيند مگر اينكه طبقات مختلف مردم در بهره مندى از مزاياى حيات و برخوردارى از امتعه زندگى در سطوحى نزديك به هم قرار داشته باشند. و به انفاق مالى به
فقراء و مساكين از بزرگترين و قويترين عاملها براى رسيدن به اين هدف است .



والّذين هم لفروجهم حافظون ... هم العادون




كلمه (فروج ) جمع فرج است - و به طورى كه گفته اند - به معناى عورت زن و مرد است ، كه مردم از بردن نام آنها شرم مى كنند. و حفظ فروج كنايه از اجتناب از مواقعه نامشروع است ، از قبيل زنا و لواط و يا جمع شدن با حيوانات و امثال آن .
(الاّ على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين ) - اين جمله استثناء از حفظ فروج است . (ازواج ) به معناى زنان حلال ، و (ماملكت ايمانهم به معناى كنيزان مملوك است و معنايش اين است كه مواقعه با زنان خود و يا با كنيزان مملوك ، ملامت ندارد.
(فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) - اين آيه تفريع است بر مطالب قبل يعنى مستثنى و مستثنى منه - و معنايش اين است كه : وقتى مقتضاى ايمان اين شد كه به كلى فروج خود را حفظ كنند مگر تنها از دو طايفه از زنان ، پس هر كس با غير اين دو طايفه مساس و ارتباط پيدا كند، متجاوز از حد ود خدا شناخته مى شود، حدودى كه خداى تعالى براى مؤ منين قرار داده است .
در سابق در ذيل آيه



و لا تقربوا الزنى انه كان فاحشة و ساء سبيلا



در جلد سيزدهم اين كتاب كلامى پيرامون زنا و اينكه نوع بشرى را فاسد مى كند مطرح كرديم .



والّذين هم لامانات هم و عهدهم راعون




معناى (امانت ) و داخل (عهد) و مراد از رعايت آن دو (والذين هم لا ماناتهم و عهدهمراعون )
(امانت ) در اصل مصدر است ، ولى بسيار مى شود كه به آن چيزى كه سپرده شده - چه مال و چه اسرار و امثال آن - نيز امانت مى گويند و در آيه شريفه هم مقصود همان است و اگر آن را به صيغه جمع آورده ، شايد براى آن باشد كه دلالت بر همه اقسام امانتها كه در بين مردم داير است بكند. و چه بسا گفته باشند: امانات شامل تمامى تكاليف الهى كه در بشر به وديعه سپرده شده و نيز شامل اعضاء و جوارح و قواى بشر مى شود - كه بايد در كارهايى كه مايه رضاى خدا است به كار بست - و نيز شامل هر نعمت و مالى است كه به آدمى داده شده ولى اين احتمال از نظر لفظ خالى از بعد نيست ، هر چند كه از نظر تجزيه و تحليل معنا، عموميت دادن آن صحيح مى باشد.
كلمه (عهد) بر حسب عرف و اصطلاح شرع به معناى آن چيزى است كه انسان با
صيغه عهد ملتزم به آن شده باشد، مانند نذر و سوگند. و ممكن است منظور از آن ، مطلق تكليف هايى باشد كه متوجه به مؤ منين شده ، چون در قرآن ايمان مؤ من را (عهد) و (ميثاق ) او ناميده است . و همچنين تكاليفى را كه متوجه آنان كرده عهد خوانده و فرموده :


او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم



و نيز فرموده : (و لقد كانوا عاهدوا اللّه من قبل ، لا يولون الادبار) و شايد به جهت همين كه اين معنا مورد نظر بوده ، كلمه عهد را مفرد آورد، چون تمامى تكاليف را يك عهد و يك ايمان شامل مى شود.
كلمه (رعايت ) به معناى حفظ است . و بعضى گفته اند: اصل اين كلمه به معناى محافظت از حيوانات است ، يا به اينكه آنها را غذا دهند، غذايى كه حافظ حيات آنها باشد، و يا به اينكه از خطر دشمن و درنده نگاه بدارند و آنگاه در مطلق حفظ استعمال شده است . و بعيد نيست كه عكس اين مطلب به ذهن نزديكتر باشد، يعنى كلمه مورد بحث در اصل به معناى مطلق حفظ بوده و سپس در خصوص حفظ حيوانات استعمال شده باشد.
و كوتاه سخن اينكه : آيه مورد بحث مؤ منين را به حفظ امانت و خيانت نكردن به آن و حفظ عهد و نشكستن آن ، توصيف مى كند و حق ايمان هم همين است كه مؤ من را به رعايت عهد و امانت وادار سازد، چون در ايمان معناى سكون و استقرار و اطمينان نهفته ، وقتى انسان كسى را امين دانست و يقين كرد كه هرگز خيانت ننموده پيمان نمى شكند، قهرا دلش بر آنچه يقين يافته مستقر و ساكن و مطمئن مى شود و ديگر تزلزلى به خود راه نمى دهد.



والّذين هم على صلواتهم يحافظون




(صلوات ) جمع (صلوة نماز) است . و اينكه فرموده : نماز را محافظت مى كنند خود قرينه اين است كه مراد محافظت از عدد آن است پس مؤ منين محافظت دارند كه يكى از نمازهايشان فوت نشود و دائما مراقب آنند. حق ايمان هم همين است كه مؤ منين را به چنين مراقبتى بخواند.
و به همين جهت كلمه (صلوة ) را در اينجا با صيغه جمع آورده و در جمله (فى صلاتهم خاشعون ) مفرد، براى اينكه خشوع در جنس نماز، به طور مساوى شامل همه است ، و ديگر لازم نيست كه جمع آورده شود.



اولئك هم الوارثون الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون




كلمه (فردوس ) يه معناى بالاى بهشت است ، كه معناى آن و پاره اى از خصوصياتش در ذيل آيه (كانت لهم جنات الفردوس ‍ نزلا) گذشت .
و جمله (الّذين يرثون ...) بيان كلمه (وارثون ) است و (وراثت مؤ منين فردوس را) به معناى اين است كه فردوس براى مؤ منين باقى و هميشگى است ، چرا كه اين احتمال مى رفت كه ديگران هم با مؤ منين شركت داشته باشند، و يا اصلا غير مؤ منين صاحب آن شوند بعد از آنها خداوند آن را به ايشان اختصاص داده و منتقل نموده است .
در روايات هم آمده كه براى هر انسانى در بهشت ، منزلى و در آتش منزلى است ، و چون كسى بميرد و داخل آتش شود، سهم بهشت او را به ارث به اهل بهشت مى دهند - كه ان شاء اللّه به زودى در بحث روايى آنرا خواهى خواند.
بحث روايتى
چند روايت درباره خشوع در نماز
در تفسير قمى در ذيل آيه (الّذين هم فى صلاتهم خاشعون ) مى گويد امام فرمود : خشوع در نماز اين است كه چشم به زير بيندازى و همه توجهت به نماز باشد.
مؤ لف : در سابق گذشت كه گفتيم چشم به زير انداختن و توجه به نماز از لوازم خشوع است پس تعريفى كه امام فرموده تعريف به لازمه معنا است ، و نظير آن روايتى است كه الدرالمنثور از عده اى از صاحبان جوامع حديث ، از على (عليه السلام ) آورده كه فرموده خشوع آن است كه در نمازت به اين طرف و آن طرف نگاه نكنى كه اين نيز تعريف به لازمه معنا است .
و در كافى به سند خود از مسمع بن عبدالملك ، از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه فرموده : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده : هر كسى كه خشوع ظاهرى او بيش از خشوع قلبى اش باشد نزد ما منافق است .
مؤ لف : در الدرالمنثور از عده اى از صاحبان جوامع حديث از ابى الدرداء از رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله ) روايت آورده كه همين معنا را افاده مى كند و عبارت آن اين است كه : به خدا پناه ببريد از خشوع نفاق . پرسيدند خشوع نفاق چيست ؟ فرمود اينكه ظاهر بدن خاشع ديده شود، ولى در قلب خشوعى نباشد.
و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه گفته است : روايت شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردى را ديد كه در حال نماز با ريشش بازى مى كرد، فرمود: بدانيد كه اگر اين مرد در دلش خاشع بود بدنش هم خاشع مى شد.
و نيز در همان كتاب گفته : روايت شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در نمازش چشم به سوى آس مان بلند مى كرد، همين كه اين آيه نازل شد، از آن به بعد سر به زير مى انداخت و چشم به زمين مى دوخت .
مؤ لف : اين دو روايت را الدرالمنثور هم از جمعى از نويسندگان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده و در معناى خشوع روايات بس يارى ديگر هم هست .
رواياتى در معناى اعراض از لغو و حفظ فرج
و در ارشاد مفيد در كلامى از امير المؤ منين (عليه السلام ) آورده كه فرموده : هر سخنى كه ذكر خدا در آن نباشد لغو است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (والّذين هم عن اللغو معرضون ) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: اگر شخصى به تو ناسزايى گفت و يا تهمتى زد كه در تو نيست ، براى خدا از او اعراض كن .
و در روايتى ديگر آمده كه مقصود از آن غنا و ملاهى است .
مؤ لف : مطالبى كه در دو روايت مجمع البيان آمده از قبيل ذكر بعضى از مصاديق است و آنچه در روايت ارشاد آمده از باب عموميت دادن و تحليل معنا است .
و در خصال از جعفر بن محمد از پدرش از آباء گرامى اش (عليهم السلام ) روايت كرده كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده : فرجها به يكى از سه طريق حلال مى شوند، يكى نكاح به ميراث و يكى نكاح بدون ميراث ، و يكى نكاح به ملك يمين .
و در كافى به سند خود از اسحاق بن ابى ساره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از آن (يعنى از متعه ) پرسيدم ، فرمود: حلال است ولى زنهار كه صيغه مكن مگر زن عفيف را كه خداى عزوجل مى فرمايد: (والّذين هم لفروجهم حافظون ) پس فرج خود را در جايى كه ايمن از پولت نيستى مگذار،.
بيانى در اين باره كه ازدواج موقت در عرف قرآن و صدر اسلام مشروعيت داشته و نكاحمحسوب مى شود
مؤ لف : در اين حديث معناى حفظ به حدى تعميم داده شده كه شامل ترك ازدواج با غير عفيفه هم شده است ، و اين دو روايت به طورى كه ملاحظه مى فرماييد متعه را نكاح و ازدواج خوانده است و از نظر روايات بى شمارى مطلب همين طور است ، و مبناى فقه امامان اهل بيت (عليهم السلام ) هم بر همين است .
در اصطلاح قرآن كريم و در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم مطلب از اين قرار است ، زيرا بعد از ملك يمين (كنيز) ديگر بيش از دو نوع نكاح باقى نمى ماند. يكى نكاح زناشويى و ديگرى زنا. زنا را كه خداى تعالى حرام كرده و در حرمتش آيات بسيارى از سوره هاى مكى و مدنى - مانند: فرقان و اسراء كه مكى هستند و نور و ممتحنه كه مدنى مى باشند - تاءكيد شديد نموده . و سپس در سوره نساء و مائده آن را (سفاح ) خوانده و حرام كرده . و در سوره اعراف و عنكبوت و يوسف كه مكى هستند و سوره نحل و بقره و نور كه يا هر سه و يا دو تاى آخر مدنى هستند آن را فحشاء ناميده ، و مرتكبش را مذمت كرده . و در سوره اعراف و انعام و اسراء و نحل و عنكبوت و شورى و نجم كه از سور مكى هستند، و در سوره نساء و نور و احزاب و طلاق كه مدنى مى باشند، آن را فاحشه خوانده و از آن نهى فرموده . و نيز به طور كنايه در آيه (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) از آيات مورد بحث و نظير آن در سوره معارج از آن نهى كرده . و از همان اول بعثت معروف بوده كه اسلام شراب و زنا را حرام مى كند، چنان كه در سيره ابن هشام آمده و ما روايت آن را در بحث روايتى در ذيل آيه (انما الخمر و الميسر...) در سوره مائده در جلد ششم اين كتاب ايراد نموديم .
با اين حال اگر چنانچه تمتع ازدواج نباشد و زن متعه همسر مشروع آدمى نباشد بايد آنان زناكار باشند، و اين به ضرورت ثابت است كه عقد تمتع در مكه قبل از هجرت مورد عمل بوده و همچنين در مدينه بعد از هجرت فى الجمله به آن عمل مى كردند و لازمه زنا بودن آن اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين زنا را به مقتضاى ضرورتى حلال كرده باشد.
البته همه اينها با صرف نظر از آيه 24 سوره نساء است ، و گرنه آن آيه تصريح به حليت دارد و مى فرمايد: (فما استمتعتم به منهّن فاتوهن اجورهن ).
و نيز لازمه زنا بودن متعه اين است كه آيه سوره مورد بحث كه مى فرمايد: (الاّ على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم ...العادون ) ناسخ اباحه تمتع باشد و آنگاه دوباره تحليل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و آيه سوره نساء ناسخ همه آيات مكى كه از زنا نهى مى كرد و بعضى از آيات مدنى كه قبل از تحليل نازل شده ، بوده باشد.
و مخصوصا لازمه قول كسانى كه مى گويند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اّول آن را حلال كرده و سپس چند نوبت پشت سر هم آن را حرام نمود - كه ما روايات دال بر اين را در بحث روايتى در ذيل آيه (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن ) در جلد چهارم اين كتاب ايراد كرديم - اين مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيات نهى كننده از زنا را نسخ كرده باشد و دوباره آن را محكم ساخته و بار سوم باز نسخ كرده و بار چهارم محكم ساخته باشد، و حال آنكه هيچ كس از مسلمانان نگفته كه آيات زنا حتى يك بار هم نسخ شده باشد تا چه رسد به نسخ بعد از نسخ ، و آيا اين سخنان بازى كردن با آيات خدا نيست ؟ و آيا ساخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اجل از چنين عملى نيست ؟.
علاوه بر اين ، آيات نهى كننده از زنا، با آن سياقى كه دارند و آن تعليل هايى كه دنباله آنها هست قابل نسخ نيست ، چطور تصور مى شود بعد از آنكه خداى تعالى عملى را فاحشه و يا فحشاء و يا راه زشت (سبيل سوء) دانست و فرمود: كسى كه چنين كند عذابش مضاعف مى شود، و خوار و ذليل در آتش جاويد مى گردد، آن وقت دوباره ارتكابش را جايز دانسته ، بار ديگر منع و بار سوم باز تجويز كند؟.
و علاوه بر اين اصلا نسخ قرآن به وسيله حديث معنا ندارد، و اين به طور مفصل در علم اصول ثابت شده .
قرائن و شواهد ديگرى بر مشروعيت متّعه
از اين هم كه بگذريم عده اى از كسانى كه به متعه در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عمل مى كردند از معروفين صحابه بودند، حفظ ظواهر احكام دين داشتند، چطور ممكن است از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) توقع داشته باشند كه حرام خدا را بر ايشان حلال كند، و چطور خود آنها آن را كارى زشت ندانستند، و چطور به چنين عار و ننگى تن در دادند؟ از جمله كسانى كه متعه كرد زبير بود كه اسماء دختر ابى بكر را صيغه كرد و از او عبداللّه بن زبير و برادرش عروه بن زبير متولد شدند، و هر دو از زبير ارث بردند، و پدر و فرزندان همه از صحابه بودند.
باز از اين هم كه بگذريم روايات دال بر نهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از متعه آن قدر تهافت و تناقض دارد كه نمى شود به آنها تمسك كرد. دليل محكمى هم كه به آن تمسك شده و همه قبولش كرده اند، يعنى كلام عمر بن خطاب كه در ايام خلافتش از متعه نهى نمود، و رواياتى كه از او پيرامون اين داستان نقل شده ، همه روايات نهى و داستان نسخ را رد مى كند.
و ما در اين باره پاره اى مطالب در تفسير آيه (واحلّ لكم ما وراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين فما استمتعتم به منهن فاتوهنّ اجورهنّ فريضة ) ايراد نموديم . و از جمله لطايفى كه دلالت دارد بر اينكه متعه ،نكاح و زوجيت است نه زنا و سفاح اين است كه جمله (فما استمتعتم به ...) بعد از جمله (محصنين غير مسافحين ) قرار گرفته و متعه را به عنوان يكى از مصاديق احصان و غير سفاح دانسته .
پس ، از آنچه ذكر كرديم معلوم شد كه متعه در شرع اسلام و در عرف قرآن نكاح و زوجيت است نه زنا و سفاح چه اينكه بگوييم بعدها به وسيله آيات و يا روايات نسخ شده - همچنانكه بيشتر اهل سنت اين را مى گويند - و يا مانند شيعه به پيروى از امامان اهل بيت معتقد باشيم كه نسخ نشده است .
در نتيجه نكاح داراى دو قسم مى شود، يكى نكاح دائم كه براى خود احكام دارد، مثل اينكه ازدواج با بيش از چهار زن دائمى جايز نيست و مانند: مساءله احصان ، نفقه ، فراش ، عده و غير ذلك . نوع دوم نكاح موقت كه آن را نيز احكامى است كه به منظور سهولت ازدواج تشريع شده و احكامى چند از نكاح دائم دارد، يكى اينكه زنى كه متعه شده همسر شوهر خويش است و ديگران نمى توانند با او ازدواج كنند دوم اينكه اگر فرزندى آورد ملحق به پدرش است ، سوم اينكه بايد عده نگهدارد.
بيان فساد گفتار كسانى كه زوجيت متعه را انكار كرده اند
با اين بيان فساد گفتار جمعى از مفسرين روشن شد كه گفته اند: متعه زوجيت
نيست ، براى اينكه اگر زوجيت بود احكام زوجيت در آن جارى مى شد، مثلا بيش از چهار متعه جايز نمى بود، و ميراث ، نفقه ، احصان (كه زنايش محصنه باشد) و غيره در آن جريان مى يافت . و وجه فساد آن اين است كه زوجيت دو قسم است ، يكى دائمى كه احكامى مخصوص به خود دارد، و ديگرى موقت كه آن هم احكامى مخصوص به خود دارد، كه بعضى از احكام آن همان احكام نكاح دائمى است ، چون بناى متعه بر تسهيل است .
و اگر كسى بگويد كه تشريع ازدواج براى اين بود كه نسل باقى بماند، و اين با ازدواج دائمى ميسر است و عقد متعه تنها براى دفع شهوت و انزال منى است و درست همان غرضى از آن مطلوب است كه در زنا است پس متعه هم زنا است ، در جواب مى گوييم بقاى نسل حكمت ازدواج است نه علت آن ، تا صدق ازدواج دائر مدار آن باشد به شهادت اينكه مى دانيم كه ازدواج دائمى زن نازا و يائسه و يا كودك و دختر بچه ، صحيح است ، با اينكه توليد نسل نمى شود. علاوه بر اين ، مگر متعه با توليد نسل منافات دارد؟ مگر نگفتيم كه عبداللّه و عروة بن زبير هر دو از اسماء دختر ابى بكر بودند كه متعه زبير بود.
و اگر كسى اشكال كند كه تشريع متعه و قانونى بودن آن يك قسم توهين به زن است ، زيرا زن را ملعبه و بازيچه مردان مى سازد كه چون توپ بازى هر دم دست كسى بيفتد (اين اشكال را صاحب المنار و غيره ذكر كرده اند)، در پاسخش مى گوييم اول اينكه نخستين كسى كه اين اشكال به او وارد مى شود خود شارع اسلام است ، چون در اينكه شارع متعه را در صدر اسلام تا مدتى تشريع كرده بود هيچ حرفى نيست ، هر جوابى كه شارع داد همان جواب ما نيز خواهد بود.
و دوم اينكه ، تمام آن اغراضى كه در متعه هست - از قبيل لذت بردن و دفع شهوت ، توليد فرزند، اگر، انس و محبت (و به قول شما بازيچه شدن ) در مرد و زن مشترك است ، و ديگر معنا ندارد بگويى در متعه فقط زن ملعبه مى شود، مگر اينكه بخواهى لجبازى و جدال كنى .
البته اين بحث تتمه اى دارد كه به زودى در بحثى جداگانه خواهد آمد - انشاء الله تعالى .
روايات ديگرى در ذيل آيات 1 الى 11 سوره مؤ منون
و در الدرالمنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از ابن ابى مليكه روايت كرده اند كه گفت : از عايشه پيرامون متعه پرسيدم ، گفت بين من و شما حكم ، كتاب خدا است ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (والّذين هم لفروجهم حافظون
الاّ على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم ) سپس گفت : اگر كسى جز آنچه كه خدا به او تزويج كرده و يا ملك او نموده است ، زن ديگرى بخواهد او از تجاوزكاران است .
مؤ لف : نظير اين روايت از قاسم بن محمد نقل شده . جواب اين دو روايت همانطور كه گفتيم اين است كه زن متعه شده زوجه است ، و آيه شريفه على رغم اين روايت آن را تجويز كرده . و در تفسير قمى در ذيل آيه (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) گفته : يعنى ، كسى كه از اين حد و مرز تجاوز كند.
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (والّذين هم على صلواتهم يحافظون ) گفته : يعنى اوقات نماز و حدودش را حفظ مى كنند.
و در كافى به اسناد خود از فضيل روايت كرده كه مى گويد از حضرت باقر (عليه السلام ) پرسيدم منظور از آيه (الّذين هم على صلواتهم يحافظون ) چيست ؟ فرمود: مقصود نمازهاى واجب است ، آنگاه پرسيدم منظور از آيه (والّذين هم على صلواتهم دائمون ) چيست ؟ فرمود: نمازهاى نافله است .
و در مجمع البيان مى گويد روايت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيده كه فرمود: هيچيك از شما نيست مگر آنكه داراى دو منزل است ، منزلى در بهشت و منزلى در آتش ، اگر كسى بميرد و داخل آتش شود اهل بهشت ، منزلش را ارث مى برند.
مؤ لف : نظير اين روايت را قمى در تفسير خود به سندى كه به ابى بصير دارد، از امام صادق (عليه السلام ) در ضمن حديثى مفصل آورده . و باز نظير آن در ذيل آيه (و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر) در جلد چهاردهم اين كتاب گذشت .
بحث ى حقوقى و اجتماعى
(در باره فلسفه و حكمت تشريع ازدواج موقت در اسلام )
جاى هيچ ترديدى نيست كه حوائج زندگى ، بشر را وادار كرده كه براى اجتماع خود
قوانينى وضع نمايد، و به سنن اجتماعى جارى در مجتمع خود عمل كند.
و اين احتياج هر چه ساده تر و طبيعى تر باشد كوشش براى رفع آن واجبتر و سهل انگارى در دفع آن مضرتر است و پر واضح است كه احتياج به اصل تغذى كه زنده ماندن دائر مدار آن است غير از احتياج به تنعم در غذا و انواع ميوه ها است و به همين قياس است ساير شؤ ون زندگى .
يكى از حوائج اوليه انسان ، احتياج هر يك از دو جنس نر و ماده اش به جنس مخالف است ، به اينكه با او در آميزد، و عمل جنسى با او انجام دهد، هر چند كه صانع بشر احساس اين احتياج را در بشر قرار داده ، و طرفين را مجهز به غريزه شهوت كرده است تا نسل بشر باقى بماند.
و به همين جهت است كه مجتمعات انسانى در گذشته و امروز همگى داراى سنت ازدواج بوده اند، و خانواده تشكيل مى داده اند، و اين بدان جهت است كه تنها ضامن بقاى نسل بشر، ازدواج است .
ممكن است شما بگوييد نه ، اين انحصار را قبول نداريم ، زيرا در تمدن جديد راه ديگرى غير از اصل تناسل و يا ارضاى غريزه براى دفع اين حاجت پيشنهاد كرده اند، و آن اصل اشتراك در زندگى است ، به اينكه مردان با آميختن با يكديگر و همچنين زنان با همجنس ‍ خود، اين احتياج را بر طرف سازند.
ليكن در پاسخ مى گوييم دليل بر غير طبيعى بودن روش مذكور اين است كه هيچ اجتماعى سراغ نداريم كه اصل اشتراك در ميان آنها شايع شده باشد، و از ازدواج و تشكيل خانواده بى نياز شده باشند.
و كوتاه سخن اينكه ازدواج سنتى است طبيعى كه از آغاز پيدايش بشر تاكنون در مجتمعات بشرى داير بوده ، و هيچ مزاحمى به غير از زنا سد راه و مزاحم آن نبوده ، آرى ، تنها مزاحم ازدواج ، زنا است كه نمى گذارد خانواده اى تشكيل شود و طرفين بار سنگين ازدواج را تحمل كنند و به همين بهانه شهوات را به سوى خود مى خواند، و خانواده ها را مى سوزاند و نسلها را قطع مى كند.
و باز به همين جهت است كه همه مجتمعات دينى و يا طبيعى ساده و سالم عمل زنا را شنيع و زشت مى دانند و آن را فاحشه و منكر مى خوانند و به هر وسيله اى كه شده عليه آن مبارزه مى كنند، و مجتمعات متمدن هم اگر چه به كلى از آن جلوگيرى نمى كنند و ليكن در عين حال آن را كار نيكى نمى شمارند، چون مى دانند كه اين كار عميقا با تشكيل خانواده
ضديت دارد و از زيادى نفوس و بقاى نسل جلوگيرى مى كند و لذا به هر وسيله اى كه شده آن را كمتر مى كنند و سنت ازدواج را ترويج مى نمايند و براى كسانى كه فرزند بيشترى بياورند جايزه مقرر مى دارند و درجات آنان را بالا مى برند و همچنين مشوقات ديگر به كار مى بندند.
چيزى كه هست على رغم همه آن سختگيرى ها عليه زنا و اين تشويقها در امر ازدواج ، باز مى بينيم كه در تمامى بلاد و ممالك چه كوچك و چه بزرگ اين عمل خانمانسوز و ويرانگر، يا علنى و يا به طور پنهانى انجام مى شود، كه البته علنى و يا سرى بودن آن بستگى به اختلاف سنتهاى جارى در آن اجتماع دارد.
و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه سنت ازدواج دائم براى نوع بشر كافى براى رفع اين احتياج حيوانى نيست و انسانيت و بشريت با داشتن سنت ازدواج باز در پى تتميم نقص آن است . پس آنهايى كه در جوامع بشرى زمام قانون را به دست دارند بايد در مقام توسعه و تسهيل امر ازدواج برآيند.
و به همين جهت است كه شارع اسلام سنت ازدواج دائم را با ازدواج موقت تواءم نموده ، تا امر ازدواج آسان گردد و در آن شروطى قرار داده تا محذورهاى زنا را از قبيل آميخته شدن نطفه ها، اختلال انساب ، واژگون شدن رشته خانوادگى ، انقطاع نسل و مشخص ‍ نشدن پدر آن فرزند نداشته باشد، و آن شرايط اين است كه يك زن مختص به يك مرد باشد و زن بعد از جدايى از شوهرش عده نگهدارد و آنچه بر شوهرش شرط كرده در آن ذى حق باشد پس با جعل اين مقررات محذورهاى زنا را بر طرف كرده و با القاى ساير قوانين ازدواج دائم ، از قبيل حق نفقه و... مشقت ازدواج دائم را بر داشته است .
و به خدا سوگند اين حكم ، (تشريع متعه ) از افتخارات اسلام در شريعت سهل و آسان آن به شمار مى رود، مانند طلاق و تعدد زوجات ، و بسيارى از قوانين ديگرش ، و ليكن به فرموده قرآن كريم :


ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون



حرف منطقى و مستدل كجا و مردم كر و ناشنوا كجا؟ آنها هنوز حرف خود را مى زنند كه من زنا را از متعه بيشتر دوست مى دارم !.