گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفدهم
آيات 26 - 15 سوره فاطر


يا ايها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد (15) ان يشاء يذهبكم و يات بخلق جديد (16) و ما ذلك على اللّه بعزيز (17) و لا تزر وازره وزر اخرى و ان تدع مثقله الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى انما تنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى اللّه المصير (18) و ما يستوى الاعمى و البصير (19) و لا الظلمت و لا النور (20) و لا الظل و لا الحرور (21) و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ان اللّه يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور (22) ان انت الا نذير (23) انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من امة الا خلافيها نذير (24) و ان يكذبوك فقد كذب الّذين من قبلهم جائتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير (25) ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير (26).



ترجمه آيات
اى مردم ! شما محتاج به خداييد و خدا تنها بى نياز و ستوده است (15).
اگر بخواهد شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد (16).
و اين براى خدا دشوار نيست (17).
هيچ بار بردارى بار گناه ديگرى را برنمى دارد و اگر كسى كه بارش سنگين الميزان آن كسى را دعوت كند چيزى از آن را برندارد اگر چه خويشاوند باشد، تو فقط كسانى را كه ناديده از پروردگار خود مى ترسند و نماز برپا كنند بيم مى دهى ، هر كه تذكيه كند براى خويش تزكيه مى كند و سرانجام به سوى خدا است (18).
(هرگز) كور و بينا يكسان نيستند (19).
و (همچنين ) ظلمات و نور (.2).
و سايه و آفتاب (يكسان نيستند) (21).
و زندگان و مردگان نيز يكسان نيستند، كه همانا خدا هدايت خويش را به هر كه خواهد مى شنواند و تو چيزى را به كسانى كه در گورستان (كفر و جهالت ) فرو رفته اند نمى شنوانى (22).
تو جز بيم رسانى بيش نيستى (23).
ما ترا به حق بشارت دهنده و بيم رسان فرستاديم و هيچ امتى نيست مگر بيم رسانى در آن بوده (24).
اگر ترا تكذيب كنند، كسانى كه پيش از ايشان بوده اند نيز پيغمبرانشان را كه با معجره ها و پيامها و كتاب روشن به سويشان آمده بودند تكذيب كردند (25).
آنگاه من هم از كسانى كه انكار ورزيدند مؤ اخذه كردم و تعرض من چه قدر سخت بود (26).
بيان آيات
بعد از آنكه براى مشركين بيان كرد كه خلقت و تدبير مستند به خداى تعالى است و نتيجه گرفت كه رب ايشان همان خدا است ، و تنها مالك اوست ، نه آلهه اى كه به جاى او مى پرستند، پس آلهه ، مالك چيزى نيستند تا آنكه مدبر آن چيز باشند. اينك در اين آيات ، شروع كرده همان مطلب را با بيانى آميخته با وعده و وعيد افاده كند. و خلاصه اش اين است كه خدا از ايشان بى نياز، و ايشان محتاج خدايند، پس او مى تواند ايشان را به كيفر اعمالى كه كردند از بين ببرد و اگر خواست خلقى جديد بياورد.
آنگاه خطاب را متوجه رسول گرامى خود مى كند، خطابى كه حاصلش اين است كه : اين مؤ اخذه و نابود كردن ما، شامل نمى شود مگر تنها همين هايى را كه تكذيب مى كنند، و اما مؤ منين كه انذار تو در آنان اثر مى كند، با مشركين فرقى روشن دارند، و پيامبر نذيرى است مانند نذيران گذشته ، و حال آنان را دارد. بنابراين اگر او را تكذيب مى كنند، انبياى گذشته را تكذيب كردند، و (همانطورى كه ) خداى تعالى تكذيب كنندگان از امت آنان را به اخذ شديدى بگرفت ، مكذبين اين امت را هم خواهد گرفت .



يا ايّها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد




هيچ شكى نيست كه در اين آيه نوعى زمينه چينى براى دو آيه بعد است ، و مى خواهد مضمون آن دو را روشن كند، در عين اينكه خودش در مفادش مستقل مى باشد.
توضيح اينكه فقر و نياز منحصر در انسان و غنا و بى نيازى منحصر در خداى تعالىاست (انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد)
توضيح اينكه : سياق ، به اين نكته اشعار دارد كه اعمال تكذيب كنندگان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كاشف از اين است كه خيال كرده اند مى توانند با پرستش بت ها از بندگى خدا بى نياز شوند، در نتيجه اگر خدا ايشان را به پرستش خود دعوت مى كند، لابد احتياج به عبادت ايشان دارد، پس در اين قضيه از يك طرف بى نيازى است ، و از طرف ديگر فقر و احتياج ، به همان مقدار كه آنان از بى نيازى بهره مند هستند، خدا به همان مقدار فقير و محت اج ايشان است (تعالى اللّه عن ذلك ).
لذا خداى سبحان در رد توهم آنان فرمود: (يا ايها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى ) و در اين جمله فقر را منحصر در ايشان ، و بى نيازى را منحصر در خود كرد، پس تمامى انحاى فقر، در مردم ، وتمامى انحاى بى نيازى ، در خداى سبحان است ، و چون فقر و غنى عبارت از فقدان و وجدان است ، و اين دو، دو صفت متقابل يكديگرند، ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد، هر چيزى كه تصور شود، يا فقير است ، و يا غنى ، و لازمه انحصار فقر در انسان ، و انحصار غنى در خدا انحصارى ديگر است و آن عبارت از اين است كه : انسان ها منحصر در فقر باشند، و خدا منحصر در غنى ، پس انسان ها غير از فقر ندارند، و خدا غير از غنى ندارد.
پس خداى سبحان غنىّ بالذات است ، او مى تواند همه انسان ها را از بين ببرد، چون از آنان بى نياز است ، و آنان بالذات فقيرند، و نمى توانند به چيزى غير از خدا، از خدا بى نياز شوند.
و ملاك در غناى خدا از خلق ، و فقر خلق به خداى تعالى ، اين است كه : خدا خالق و مدبر امور ايشان است . و آوردن لفظ جلاله (اللّه ) اشاره به فقر خلق و غناى خدا دارد. و آوردن جمله (اگر بخواهد شما را از بين مى برد، و خلقى جديد مى آورد) اشاره به خلقت و تدبير او دارد، و همچنين آوردن كلمه (الحميد) براى اين است كه او در فعل خودش كه همان خلقت و تدبر با شد، محمود و ستايش شده است .
در نتيجه برگشت معناى كلام به نظير اين مى شود كه بگوييم : هان اى انسانها! شما بدان جهت كه مخلوق و مدبر خداييد، فقراء و محتاجان به او هستيد، در شما همه گونه فقر و احتياج هست ، و خدا بدان جهت كه خالق و مدبر است ، غنى است و غير از او كسى غنى نيست .
بنابراين ديگر جاى آن باقى نمى ماند، كه كسى اشكال كند كه : (چرا در اين آيه فقر را منحصر در مردم كرد - حال چه اينكه منظور از مردم عموم مردم باشد، يا خصوص مشركين ، كه آيات خدا را تكذيب مى كنند - با اينكه غير از مردم نيز همه فقيرند، و تمامى موجودات محتاج خدايند.) زيرا وقتى براى فقر مردم علتى آورد كه اين علت (مخلوق بودن ، و مدبر بودن ) در تمامى موجودات وجود داشت ، خود باعث مى شود كه حكم هم عموميت داشته باشد.
پس گويا فرموده : شما مخلوقات ، فقير و محتاج به خالق و مدبر امر خود هستيد، و خالق و مدبر شما غنى و حميد است .
پاسخ به اين اشكال كه چرا فقر در آيه منحصر به مردم شده است :
بعضى از مفسرين از اشكال بالا كه چرا فقر را منحصر در مردم كرد، با اينكه تمامى موجودات فقيرند، جوابهايى داده اند كه : اينك بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد:
يكى از آن جوابها اين است كه : منحصر كردن فقر در انسانها مبالغه در فقر ايشان است ، گويا از بس فقر انسان زياد است ، و از بس ‍ احتياجاتشان بسيار است كه گويى غير از ايشان هيچ چيز ديگرى فقير و محتاج نيست ، چون فقر و احتياج ساير موجودات نسب ت به فقر انسانها به حساب نمى آيد، و به همين عنايت در جاى ديگر فرمود: (خلق الانسان ضعيفا) با اينكه غير از انسانها هم ضعيفند، و ليكن غير از انسان ، مثلا جن ، مانند انسان محتاج به غذا و لباس و امثال آن نيستند.
دوم اينكه : مراد از كلمه ناس همه موجودات از انسان و غير از انسان است ، و اين تعبير از باب تغليب حاضر بر غايب ، و موجود عالم بر غير عالم است .
سوم اينكه : بايد الف و لام در (النّاس ) را حمل بر عهد، و الف و لام در (الفقراء) را حمل بر جنس كرد؛ چون مخاطبين در آيه همان كسانى هستند كه در جمله (ذلكم اللّه ربكم له الملك ...) مخاطب بودند، كه در اين صورت معناى آيه با در نظر گرفتن دو آيه قبل ، اين است كه : آن معبودى كه بايد بپرستيد، همان كسى است كه به اوصاف جلال توصيف شد، نه آنهايى كه شما به جاى او مى خوانيد، با اينكه شما از تمامى خلائق محتاج تر به معبود حقيقى هستيد.
چهارم اينكه : انحصار مستفاد از آيه ، انحصارى است نسبت به خداى تعالى ، نه انحصار حقيقى .
و از نظر خواننده گرامى پوشيده نيست كه مفاد آيه و سياقى كه آيه در آن سياق قرار گرفته ، با هيچ يك از اين جواب ها نمى سازد، بله مى توان جواب آخرى را طورى توجيه كرد كه برگشتش به همان وجهى باشد كه ما بيان كرديم .
و اگر در ذيل آيه خدا را به صفت حميد ستود، براى اشاره به اين بود كه خداى تعالى غنى است و افعالش پسنديده است ، چه عطا كند و چه منع ؛ براى اينكه اگر عطا كند (مانند ما انسانها) براى عوض عطا نمى كند چون بى نياز از شكر و جزا است ، و اگر عطا نكند (باز مانند ما انسانها)، مورد ملامت قرار نمى گيرد، چون احدى از خلايق حقى بر او ندارد، و از او چيزى را مالك نيستند.



ان يشاء يذهبكم و ياءت بخلق جديد و ما ذلك على اللّه بعزيز




يعنى اى مردم ! اگر او بخواهد شما را (از بين ) ببرد مى برد، براى اينكه او از شما بى نياز است ، و با ا ز بين رفتن شما متضرر نمى شود، و خلقى جديد مى آورد، تا او را بستايند، و ثنايش گويند، البته نه از اين جهت كه او محتاج انسان باشد، بلكه از اين جهت كه او ذاتا حميد است ، و مقتضاى حميد بودنش همين است كه خلقى باشد تا او به ايشان جو د و بخشش كند و ايشان او را بستايند، و اين براى خدا دشوار نيست ، چون قدرتش مطلق است . و اگر بپرسى به چه دليل ؟ مى گويم به اين دليل كه اللّه (عز اسمه ) است .
پس روشن شد كه مضمون آيه متفرع بر مضمون آيه قبلى است ، پس اينكه فرمود: (ان يشا يذهبكم ) نتيجه است براى غنى بودن خدا، و جمله (و ياءت بخلق ) جديد فرع و نتيجه است بر حميد بودن او، و در جايى ديگر مضمون اين دو جمله را فرع غنا و رحمت خدا قرار داده و فرموده : (و ربك الغنى ذو الرحمة ان يشاء يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء).
معناى آيه : (ولا تزروازرة وزراخرى ...)



و لا تزر وازره وزر اخرى ...



راغب گفته : (كلمه (وزر)- به فتحه واو و زا - به معناى ملجاء و پناهگاهى است از كوه ، كه در مواقع ضرورت به آنجا پناهنده مى شوند و در آيه (كلا لا وزر) به همين معنا است .
و كلمه (وزر) - به كسره واو، و سكون زا - به معناى سنگينى است كه هر چيز سنگينى را به كوه تشبيه مى كنند از گناه هم به (وزر) تعبير مى كنند و هم به (ثقل ) همچنان كه در قرآن كريم آمده يك جا فرموده : (ليحملوا اوزارهم كاملة )، و جايى ديگر همين مضمون را به عبارت (وليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) آورده است .
پس مى فهميم كه وزر، و ثقل ، به يك معنا است ، و معناى جمله چنين است ، كه : هيچ نفسى در حالى كه بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد، و لازمه اين آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد بازخواست نشود، و تنها كيفر وزر و گناه خود را ببيند.
گويا اين آيه مى خواهد از توهمى كه ذيل آن ، بدان اشعار دارد جلوگيرى كند، و گويا بعد از آنكه فرمود: (اگر بخواهد شما را مى برد، و مردمى ديگر مى آورد) و با اين جمله مشركين را تهديد به هلاكت و فنا كرد، كسى مى گويد: مشركين آيات خدا را تكذيب كردند، بايد وزر گناه خود را به دوش بكشند، مؤ منين در اين ميان چه تقصيرى دارند؟ آيا آنها هم به جرم ديگران هلاك مى شوند؟
جواب مى دهد: (و لا تزر وازره وزر اخرى ) يعنى احدى وزر گناه ديگرى را حمل نمى كند، و سنگينى گناه هيچ كس بر شخص ‍ ديگر نيست ، هر چند كه خويشاوند گنه كار باشد.
پس تنها تكذيب كنندگان در تهديد آيه ، مورد نظر هستند، و دعوت و انذار تو اى پيامبر هيچ سودى به حال آنان ندارد، براى اينكه دلهايشان مهر خورده ، تنها انذار تو به كسانى سود مى بخشد كه از پروردگار نديده خود خشيت دارند و نماز را به پا مى دارند، و معلوم است كه اين دو طايفه مثل هم و برابر نيستند، چون مثل آنان مثل كور و بينا، ظلمات و نور، سايه و سوزندگى آتش ، و زنده و مرده است .
پس معناى جمله (و لا تزر وازره وزر اخرى ) اين است كه : هيچ كس كه حامل وزر و گناه باشد، غير از وزر و گناه خود، وزر كس ‍ ديگرى را كه آن نيز حامل آن است نمى كشد.
(و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى ) - يعنى اگر شخص گرانبارى كه بار گناه به ستوهش آورده ، به ديگرى التماس كند، كه : مقدارى از بار او را بردارد و به دوش بكشد، احدى نيست كه خواهش وى را بپذيرد، و چيزى از بار گنا ه او را برداشته ، حمل كند، هر چند درخواست شده خويشاوند درخواست كننده باشد مثل پدر يا مادر يا برادر يا خواهر.
(انما تنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة ) - يعنى اينها كه تو را تكذيب مى كنند، از انذار تو سود نمى برند و اصلا انذار حقيقى نسبت به آنان محقق نمى شود، براى اين كه گفتيم دلهايشان مهر شده است ، تو تنها كسانى را به حقيقت انذار مى كنى و انذارت به آنان سود مى دهد كه از پروردگار ناديده خود خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، كه بهترين عبادات و مهم ترين آنهاست .
و كوتاه سخن اينكه : به خدا ايمان آورده ، او را مى پرستند، يعنى آنان كه از پروردگار خود به غيب يعنى به صرف انذار تو خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، نه اينكه قبل از انذار تو از پروردگا رشان خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، و سپس تو ايشان را انذار مى كنى ، تا گفته شود اين تحصيل حاصل است . پس آيه شريفه نظير آيه (انى ارينى اعصر خمرا) است .
(و من تزكى فانما يتزكى لنفسه ) - در اين جمله خشيت و اقامه نماز كه در جمله قبلى بود، به عبارت خود را تزكيه كند مبدل شد، تا اشاره باشد به اينكه مقصود اصلى از دعوت بشر به سوى توحيد و انذار آنان ، اين است كه نفوس بشر از رذايل و خرافات پاك شود، و پاك شدن نفس ، به خشيت او از خداى ناديده و اقامه نماز است .
و اين جمله مطلب قبلى را تاءكيد و تقرير مى كند، كه خدا را غنى و حميد معرفى مى كرد، مى فرمايد: خدا از تزكيه شدن شما كه شما را بدان مى خواند استفاده نمى كند، بلكه هركس تزكّى كند، به نفع خود تزكّى كرده است .
آنگاه آيه را با جمله (و الى اللّه المصير) ختم مى كند، تا دلالت كند بر اينكه تزكيه كسى كه تزكّى كند هدر نمى رود، چون هر يك از دو فريق به سوى پروردگارشان بازگشت مى كنند، و به طور قطع روزى خداوند به حسابشان رسيدگى مى كند و پاداش و كيفر آنان را مى دهد و به اين گونه افرادى كه تزكيه كردند، بهترين جزا را خواهد داد.
تمثيل هايى براى بيان حال و اعمال مؤ من و كافر




و ما يستوى الاعمى و البصير




ظاهرا اين جمله عطف باشد بر جمله (و الى اللّه المصير) و در حقيقت تعليلى است به صور ت تمثيل ، تا بفهماند افرادى كه خود را تزكيه كرده اند، با آنها كه تكذيب مى كنند، يكسان نيستند.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: عطف بر جمله سابق است ، كه فرمود: (و ما يستوى البحران ).



و لا الظلمات و لا النور



در اين آيه شريفه و آيه بعدش چند مرتبه حرف نفى (لا) تكرار شده ، و منظور از آ ن تاءكيد نفى است .



و لا الظل و لا الحرور




كلمه حرور - به طورى كه گفته اند - به معناى شدت حرارت آفتاب است . و بعضى ديگر گفته اند: حرور به معناى باد سموم است . بعضى هم گفته اند: سموم بادى است كه در روز بوزد، و حرور بادى است كه در شب و روز بوزد.



و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ...



اين جمله عطف است بر جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير). و اگر كلمه (و ما يستوى ) را در اينجا مجددا آورد، با اينكه مى توانست مثل جمله قبلى بفرمايد: (و لا الاحياء و لا الاموات ) براى اين است كه فاصله زياد شده بود، ناگزير (ما يستوى ) را تكرار كرد تا معنا را در ذهن شنونده تجديد كند.
پس در نتيجه اين تكرار نظير تكرار كلمه كيف است ، كه در آيه (كيف يكو ن للمشركين عهد عند اللّه و عند رسوله ... كيف و ان يظهروا عليكم ...) مى باشد، كه به خاطر طول فاصله ، كلمه كيف تكرار شده است .
و اين چند جمله پشت سر هم يعنى جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير) و (و لا الظلمات و لا النور)، و (و لا الظل و لا الحرور و (و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ) تمثيل هايى براى مؤ من و كافر است و مى خواهد تبعه و اثر اعمال اين دو طايفه را شرح دهد.
و منظور از جمله : (ان اللّه يسمع من يشاء خدا مى شنواند هر كه را بخواهد) مؤ من است ، كه قبلا مرده بود، و خداى تعالى زنده اش كرد، و هدايت را به گوشش شنوانيد، چون در نفس ، استعداد آن را داشت ، لذا درباره مؤ من فرموده : (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا) و اما منظور از اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست ؛ چون آن جناب وسيله هدايت است و هدايت هم همانا هدايت خدا است .
و مراد از جمله (و ما انت بمسمع من فى القبور) اموات است يعنى كفارى هستند كه خاصيت پذيرفتن هدايت را ندارند؛ چون دلهايشان مهر خورده .



ان انت الا نذير




اين انحصار كه مى فرمايد: (تو بجز نذير چيز ديگرى نيستى )، انحصار حقيقى نيست ، بلكه انحصار نسبى است ، و معنايش اين است كه : تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى ، و اما هدايت آنكه هدايت مى شود، و اضلال آنكه گمراه است و هدايت نمى پذيرد به خاطر اينكه خدا به كيفر اعمال زشتش گمراهش كرده ، كار خداى سبحان است . و اگر در مقابل (نذير) كلمه (بشير) را ذكر نكرد، با اينكه آن جناب هر دو صفت را داشت ، براى اين بود كه مقام ، مقام انذار به تنهايى بود، و مناسبت اقتضا مى كرد تنها متعوض ‍ اين صفت شود، علاوه بر اين در آيه بعدى ، هر دو صفت را آورده بود.



انّا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من امّة الا خلا فيها نذير




مفاد اين جمله آن طور كه سياق اقتضاء دارد، اين است كه : ما تو را فرستاديم ، تا بشير و نذير باشى ، و اين كار ما كارى نوظهور و غريب نيست ، براى اينكه هيچ امتى از امم گذشته نيست ، مگر آنكه نذيرى در آنها بوده و گذشته ، و اين فرستادن بشير و نذير از سنت هاى جارى خدا است ، كه همواره در خلقتش جريان دارد.
و از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از نذير پيغمبرى است كه از ناحيه خدا مبعوث شود. ولى بعضى از مفسرين نذير را به مطلق كسانى تفسير كرده اند كه بشر را انذار مى كنند، چه پيغمبر باشد و چه عالمى از علماء ليكن اين تفسير خلاف ظاهر آيه است .
بله اين هم از آيه برنمى آيد كه نذير هر امتى ، از خود آن امت بوده ، چون (نفرموده خلا منها از افراد آن امت نذيرى بوده و گذشته ) بلكه فرموده : (خلا فيها در آن امت نذيرى بوده و گذشته ).



و ان يكذبوك فقد كذب الّذين من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبيّنات و بالزبر و بالكتاب المنير




كلمه (بينات ) به معناى آيات و معجزاتى است كه به حقانيت رسولان شهادت دهد. و كلمه (زبر) جمع زبور است ، و شايد مراد از آن به قرينه اينكه مقابل كتاب قرار گرفته ، صحف بوده باشد، يعنى آن كتابهايى كه تنها متضمن ياد خدا است ، بدون اينكه احكام و شرايعى در آن باشد.
و (كتاب منير) كتابى را گويند كه از آسمان نازل شده ، و متضمن احكام و شرايع باشد، مانند: كتاب نوح ، ابراهيم ، تورات موسى ، و انجيل عيسى (عليه السلام ). و معناى آيه روشن است .



ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير




كلمه (اخذ) كنايه است از عذاب دادن . و كلمه (نكير) به معناى انكار است . و بقيه الفاظ آيه روشن است .
گفتارى پيرامون معناى عموم انذار
سخنى پيرامون عموم انذار و اينكه هيچ امتى كه در آن پيغمبرى ظهور نكرده باشد نبودهاست (وان من امة الاخلافيها نذير)
در بحث هايى كه در جلد دوم راجع به نبوت داشتيم ، و نيز در جلد دهم در داستانهاى نوح (عليه السلام ) مطالبى عقلى گذشت ، كه دلالت مى كرد بر عموم نبوت ، واين معنا را قرآن نيز تاءييد مى كند.
بنابراين ، هيچ امتى از امت هاى بشرى نبوده كه دعوت به حق پيامبران در آن ظهور نكرده باشد، و اما اينكه پيغمبر هر امتى ا ز خود آن امت بوده باشد، دليلى در دست نيست كه بر آن دلالت كند، همچنان كه - به خاطر داريد كه گفتيم - جمله : (و ان من امة الا خلا فيها نذير...)، نيز همين را افاده مى كند.
و اما اينكه : علاوه بر اصل اقتضا، انذار هر پيغمبرى فعليت هم داشته باشد، يعنى انذار هر پيغمبر به يك يك امتش برسد، و دعوتش ‍ يك يك افراد را شامل گردد، و كسى از افراد امت باقى نماند كه دعوت پيغمبر به گوشش نرسيده باشد، مطلبى است كه نمى توان آن را از آن ادله فهميد، زيرا نشاءه دنيا محل تزاحم علل و اسباب است ، و اين تزاحم در آن حكمفرماست ، و نمى گذارد اين غرض ‍ حاصل شود، همچنان كه ساير مقتضيات عمومى كه عامل صنع آنها را تقدير كرده ، با اين غرض مساعد نيست ، مثلا هر انسانى كه به دنيا مى آيد، اين اقتضا را دارد كه عمرى طب يعى كند، و ليكن حوادث نشاءه تزاحم دنيا، در بيشتر افراد، مزاحم اين اقتضاء مى شود، و نمى گذارد كه بيشتر افراد عمر طبيعى خود را بكنند.
و نيز هر انسانى كه به دنيا مى آيد مجهز به جهاز تناسلى است ، تا بتواند با گرفتن زن ، و يا شوهر رفتن ، نسلى از خود باقى بگذارد، و ليكن بعضى از افراد قبل از فرزنددار شدن مى ميرند، و همچنين نظاير اين مثالها.
پس نبوت و انذار در هر امتى لازم و واجب است ، و مستلزم آن نيست كه به طور ضرورى و حتمى تمامى افراد آن امت از هدايت پيغمبر خود برخوردار شوند، و دعوت او بگوش يك يك اش خاص برسد.
و ممكن است بعضى ها دعوت او را از خود او نشنوند، بلكه با واسطه و يا وسايطى بشنوند، و بعضى هم اصلا به گوششان نخورد، و علل و اسبابى بين او و آن دعوت حايل شود، در نتيجه هر فردى كه دعوت متوجه او شد و به گوشش رسيد حجت بر او تمام مى شود و هر فردى كه دعوت پيغمبرش به گوشش نرسيد، حجت بر او تمام نيست ، و او جزو مستضعفين است ، كه امرشان به دست خدا است ، و خدا هم درباره آنان فرموده : (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يه تدون سبيلا.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل جمله : (و لا تزروازرة وزراخرى ) و آيه : (و ما انت بمسمع من فىالقبور))
در الدر المنثور است كه : احمد، ترمذى - وى حديث را صحيح دانسته -، و نسائى ، و ابن ماجه در ذيل آيه (و لا تزر وازره وزر اخرى ) از عمرو بن احوص روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حجة الوداع فرمود: آگاه باشيد كه هيچ كس جنايتى مرتكب نمى شود، مگر آنكه از خودش بايد قصاص كرد، و هيچ پدرى به جاى فرزندش قصاص نمى شود، و هيچ فرزندى به جاى پدرش كه جنايت كرده قصاص نمى شود.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان اللّه يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور) از امام (عليه السلام ) نقل كرده كه فرموده : منظور كفا رند، كه از تو چيزى نمى شنوند، همان طور كه مردگان اهل قبور چيزى نمى شنوند.
و در الدر المنثور است كه : ابو سهل سرى بن سهل جنديشاپورى ، پنجمين حديث خود را از طريق عبدالقدوس ، از ابى صالح ، از ابن عباس ، روايت كرده كه در ذيل جمله (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور) گفته رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در جنگ بدر، بر كنار كشته شدگان بدر مى ايستاد، و مى فرمود: اى فلان بن فلان ، آيا آنچه را كه پروردگارت وعده مى داد حق ياف تى ؟ آيا تو نبودى كه به پروردگارت كفر ورزيدى ؟ تو نبودى كه فرستاده پروردگارت را تكذيب مى كردى ؟ آيا تو نبودى كه قطع رحم خود كردى ؟
اصحاب مى گفتند: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيا آنها مى شنوند آنچه را كه تو به ايشان مى گويى ؟ فرمود: شما كه زنده هستيد بهتر از اينها سخنان مرا نمى شنويد. در اينجا بود كه خداى سبحان اين آيه را نازل كرد (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور)، و اين مثالى است كه خدا در حق كفار زده كه مانند مردگان دعوت او را نمى شنوند.
مؤ لف : در اين روايت نشانه هايى از جعل هست ، كه بر كسى پوشيده نيست ، براى اينكه ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجل از آن است كه قبل از آنكه پروردگارش دستورى دهد، از پيش خود چيزى بگويد، آنگاه خداى سبحان آيه اى بفرستد و در آن آيه او را تكذيب كند، او ادعا كند و خبر دهد از اينكه مردگان در شنيدن سخنا نش كمتر از زندگان نيستند، بعد آيه مورد بحث نازل شود، و بفرمايد خير مردگان چيزى نمى شنوند.
علاوه بر اين آيه اى كه راوى نقل كرده ، اصلا با آيات قرآن مطابق نيست ، براى اينكه صدر آن از آيه 80 سوره نمل گرفته شده ، و ذيلش از آيه 22 سوره فاطر.
از اين هم كه بگذريم ، سياق آيه شهادت مى دهد كه آيه مزبور مانند آيات قبل و بعدش در مكه نازل شده ، و روايت مى گويد در مدينه در جنگ بدر نازل شده .
و در كتاب احتجاج در ضمن احتجاجهاى امام صادق (عليه السلام ) آمده كه سائل پرسيد: پس بفرما ببينم آيا مجوسيان پيغمبرى داشتند؟ چون من در ميان آنان كتابهايى محكم ، و مواعظى بليغ ، و مثلهايى شافى مى بينم . و مى بينم كه به ثواب و عقاب قيامت معتقدند، و شرايعى دارند كه بدان عمل مى كنند، امام (عليه السلام ) فرمود: هيچ امتى نبوده مگر آنكه نذير و پيامبرى داشته ، و براى مجوس هم مانند همه امت ها، خداوند پيغمبرى به سويشان فرستاد، و او از ناحيه خدا كتابى برايشان آورد، ولى منكرش شدند، و زير بار كتابش ‍ نرفتند.