گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفدهم
آيات 70 - 12 سوره صافات


بل عجبت و يسخرون (12) و اذا ذكّروا لا يذكرون (13) و اذ ا راوا آية يستسخرون (14) و قالوا ان هذا الا سحر مبين (15) ءاذا متنا و كنّا ترابا و عظما ءانا لمبعوثون (16) او آباونا الاوّلون (17) قـل نـعـم و انـتم داخرون (18) فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون (19) و قـالوا يـا ويلنا هذا يوم الدّين (20) هذا يوم الفصل الّذى كنتم به تكذبون (21) احشروا الّذيـن ظـلمـوا و ازواجـهـم و مـا كـانوا يعبدون (22) من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحيم (23) وقـفـوهـم انـهـم مـسـؤ لون (24) مـا لكـم لا تـنـاصـرون (25) بـل هـم اليـوم مـسـتسلمون (26) و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون (27) قالوا انّكم كنتم تـاءتوننا عن اليمين (28) قالوا بل لم تكونوا مؤ منين (29) و ما كان لنا عليكم من سلطان بـل كـنـتـم قوما طغين (30) فحقّ علينا قول ربنا انا لذائقون (31) فاغوينكم انا كنا غاوين (32) فـانـّهـم يـومـئذ فـى العـذاب مـشـتـركـون (33) انـا كـذلك نـفـعل بالمجرمين (34) انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا اللّه يستكبرون (35) و يقولون ائنا لتـاركـوا آلهـتنا لشاعر مجنون (36) بل جاء بالحق و صدق المرسلين (37) انكم لذائقوا العـذاب الاليـم (38) و مـا تـجـزون الا مـا كـنتم تعملون (39) الا عباد اللّه المخلصين (40) اولئك لهـم رزق مـعـلوم (41) فـوكـة و هـم مـكـرمـون (42) فـى جنت النعيم (43) على سرر مـتـقـبـليـن (44) يـطـاف عـليـهـم بـكـاس مـن مـعـين (45) بيضاء لذه للشربين (46) لا فيها غـول و لا هم عنه اينزفون (47) و عندهم قصرت الطرف عين (48) كانهن بيض مكنون (49) فاقبل بعضهم على بعض يتساءلون (50) قال قـائل مـنـهـم انـى كـان لى قـرين (51) يقول انك لمن المصدقين (52) اذا متنا و كنا ترابا و عـظـامـا انـا لمـدينون (53) قال هل انتم مطلعون (54) فاطّلع فراه فى سواء الجحيم (55) قـال تـاللّه ان كـدت لتـردين (56) و لو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين (57) افما نحن بـمـيـتـيـن (58) الا مـوتـتـنا الاولى و ما نحن بمعذبين (59) ان هذا لهو الفوز العظيم (60) لمـثـل هـذا فـليـعـمـل العـمـلون (61) اذلك خـيـر نزلا ام شجرة الزقوم (62) انا جعلنها فتنة للظـالمـيـن (63) انـهـا شجرة تخرج فى اصل الجحيم (64) طلعها كانه رئوس ‍ الشياطين (65) فـانـهـم لاكـلون مـنـهـا فـمالون منها البطون (66) ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم (70)



ترجمه آيات
(نـه تنها ايمان نمى آورند) بلكه وقتى تو از گمراهى آنان تعجب مى كنى تو را مسخره مى كنند (12).
و چون تذكر داده مى شوند پند نمى پذيرند (13).
و چون آيتى مى بينند مسخره مى كنند (14).
و مى گويند: اين نيست مگر سحرى آشكار (15).
آيا وقتى مرديم و خاك و استخوان شديم دوباره زنده مى شويم ؟ (16).
(ما) و حتى پدران گذشته ما؟ (17).
بـگـو: بـله ، زنـده مـى شـويـد در حـالى كـه خـوار و ذليل باشيد (18).
و ايـن زنـده شـدن انـسـانها با يك نهيب صورت مى گيرد كه ناگهان همگى نگران برمى خيزند (19).
و مى گويند: اى واى بر ما اين همان روز جزاست (20).
اين روز جدايى حق از باطل است كه تا در دنيا بوديد تكذيبش مى كرديد (21).
(هـان اى فـرشـتـگـان ) هـمـه آنـهـا كه ظلم كردند و اتباع و اشباه آنها را و آنچه را كه مى پرستيدند يكجا جمع كنيد (22).
آرى آنچه كه به جاى خدا عبادت مى كردند، پس آنگاه به سوى دوزخ ببريد (23).
آنجا نگهشان بداريد كه بايد بازخواست شوند (24).
در آنجا از ايشان مى پرسند چرا مانند دنيا از يكديگر حمايت نمى كنيد؟ (25).
(جوابى ندارند) بلكه ايشان امروز تسليم اند (26).
بعضى به بعضى رو مى كنند و از يكديگر پرسش مى كنند (27).
پـيـروان به سردمداران گويند شما بوديد كه به عنوان بشارت و ميمنت مى آمديد و ما را به دين خود مى خوانديد (28).
در پاسخشان گويند خود شما بنا نداشتيد ايمان بياوريد (29).
و مـا بـر شـمـا دست تسلط نداشتيم (و اجبارتان نمى كرديم ) بلكه خودتان مردمى طغيان گر بوديد (30).
و در نتيجه حكم خدا و قضاى او درباره ما حتمى گشت و ما عذاب را خواهيم چشيد (31).
آرى ما شما را گمراه كرديم چون خودمان گمراه بوديم (32).
در نتيجه همه آنان در عذاب شريكند (33).
ما با مجرمين اينچنين رفتار مى كنيم (34).
چـون ايـشـان ايـن طـور بـودنـد كـه وقـتـى لا اله الا اللّه بـرايـشان گفته مى شد كبر مى ورزيدند (35).
و مى گفتند آيا به خاطر مردى ديوانه خدايان خود را رها كنيم (36).
با اينكه او حق آورده و رسولان قبلى را تصديق مى كند (37).
محققا شما عذاب دردناك را خواهيد چشيد (38).
و اين جزايتان نيست مگر بخاطر همان اعمالى كه مى كرديد (39).
مگر بندگان مخلص خدا (40).
كه ايشان رزقى معلوم دارند (41).
ميوه هايى و ايشان گرامى هستند (42).
در بهشت هاى پر نعمت (43).
بر تختهايى رو به روى هم (44).
قدحها از آب بهشتى از هر سو برايشان حاضر مى شود (45).
آبى زلال و لذت بخش براى نوشندگان (46).
نه در آن ضرر و فسادى است و نه از آن مست مى شوند (47).
و پيش ايشان حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند (48).
گويى از سفيدى ، سفيده تخم مرغند قبل از آنكه دست خورده شود (49).
پس بعضى به بعضى ديگر روى آورده از يكديگر پرسش مى كنند (50).
يكى از آن ميان مى پرسد: من رفيقى داشتم (51).
كه بارها از من خرده مى گرفت كه تو هم از معتقدين به معادى (52).
آيـا بـعـد از آن كـه مرديم و خاك و استخوان شديم دوباره براى پاداش زنده مى شويم ؟ (53).
شما هيچ از او خبر داريد؟ (54).
در همين بين به دوزخ مى نگرد و رفيق خود را در وسط جهنم مى بيند (55).
به او مى گويد به خدا قسم نزديك بود مرا به ضلالت بيفكنى (56).
و اگر نعمت پروردگارم نبود حتما من نيز از حاضر شدگان در دوزخ مى بودم (57).
دوسـتـان بـهـشتى از شدت خرسندى و شادى به يكديگر مى گويند آيا راستى اين ماييم كه ديگر نمى ميريم ؟ (58).
و به جز همان مرگ اولمان ديگر مرگى نداشته و عذاب هم نمى شويم ؟ (59).
محققا و به راستى كه اين چه رستگارى عظيمى است كه خدا به ما روزى كرد (60).
و شايسته است كه اهل عمل براى چنين زندگى تلاش كنند (61).
آيا براى پذيرايى ، اين رزق كريم بهتر است و يا درخت زقوم (62).
ما آن ر ا فتنه ستمگران كرديم (63).
درختى است كه از قعر جهنم سر درمى آورد (64).
ميوه اش گويى سر شيطانها است (65).
چون ايشان از آن خواهند خورد و شكمها را از آن پر خواهند كرد (66).
و سپس از روى آن خوراك ، آبى بى نهايت سوزنده مى نوشند (67).
و سپس بازگشت نهايى آنان به سوى جهنم خواهد بود (68).
همين ها بودند كه در دنيا پدران خود را گمراه يافتند (69).
و با اين حال به دنبال آثار پدران خود بشتافتند (70).
بيان آيات
در ايـن آيـات اسـتـهـزايى كه كفار به آيات خدا مى كردند و پاره اى از سخنان ايشان كه بر اساس كفر و انكار معاد مى گفته اند، و ردى كه از سخنان ايشان شده حكايت شده است ، و در رد آنان به تقرير مساءله بعث پرداخته و بيان كرده كه كفار در آن روز چه شدتى و چـه عـذابـهاى گوناگونى دارند، و خداوند چگونه بندگان مخلص خود را با نعمت ها و كرامتهاى خود گرامى مى دارد.
و نـيـز چـگـونـگـى بـحـث و جـدال دوزخـيـان بـا يـكـديـگـر را نـقـل مـى كـنـد كـه در روز قـيـامـت چـه سـخـنـانـى بـيـن آنـان رد و بـدل مـى شـود. و سـخـنـانـى را هـم كـه بـيـن اهـل بـهـشـت بـا خـودشان و يا با بعضى از اهل آتش رد و بدل مى شود ذكر كرده .
حـــكـــايـت اسـتـهـزاء مـشـركـيـن آيـات خـدا و دعوت پيامبر را و استبعادشان رستاخير خود وپدرانشان را




بل عجبت و يسخرون و اذا ذكروا لا يذكرون




يـعـنـى اى محمّد! بلكه تو از تكذيب ايشان تعجب مى كنى كه چگونه تكذيبت مى كنند، با ايـنـكـه تو ايشان را به سوى كلمه حق مى خوانى ، و تازه وقتى تعجب مى كنى تو را در اين تعجب مسخره مى كنند، و يا تو را در همين دعوت به سوى حق مسخره مى كنند، و چون به وسـيـله آيـات داله بـر تـوحيد و دين حق ، تذكر داده مى شوند، باز متذكر نگشته و بيدار نمى شوند.



و اذا راوا آية يستسخرون




در مـجمع البيان مى گويد: (كلمه (سخر) و (استسخر) هر دو به يك معنا است ). و در نتيجه گفتار وى ، معناى آيه چنين مى شود: و چون اين مشركين آيتى معجره آسا از آيات معجره خدا را مى بينند، مثلا قرآن و يا شق القمر را مشاهده مى كنند آن را استهزاء مى كنند.



و قالوا ان هذا الا سحر مبين




در ايـنـكـه مـشـركـيـن در اشـاره به آيت كلمه (هذا) را به كار برده اند، اشعارى است از ايشان به اينكه ما اصلا از اين چيز كه تو آن را آيت مى خوانى هيچ چيز نمى فهميم ، مگر همين قدر كه آن چيزى است از چيرها بدون مزيت ، و اين تعبير بدترين توهينى است كه به عمل شخصى بكنند.



اذا متنا و كنا ترابا و عظاما انا لمبعوثون او آبائنا الاولون




ايـن آيـه حـكايت انكار مشركين نسبت به مساءله معاد است ، كلامى است كه به غير از استبعاد هـيـچ پـايـه و دليـلى نـدارد، در نـظـر وهـم اين معنا بعيد مى آيد كه انسان بميرد و بدنش مـتـلاشـى گـشـتـه ، بـه صـورت خـاك و استخوان درآيد، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد.
دليـل بـر ايـنكه غير از استبعاد پايه اى ديگر ندارد، اين است كه استفهام انكارى را نسبت به نياكان خود دوباره تكرار كرده اند؛ چون استبعاد وهم آدمى از زنده شدن نياكان و اجداد كه آثارشان به كلى محو شده و به جز داستانها از ايشان چيزى باقى نمانده ، بيشتر و شـديـدتـر از استبعادى است كه از زنده شدن خودش دارد. و ا گر منظورشان از اين گفتار تـمـسـك بـه دليـل عـقـلى يـعـنـى مـحـال بـودن اعـاده مـعـدوم بـود، ايـن دليـل در اعـاده خـودشـان و اجـدادشان يكسان بود و ديگر احتياج نبود كه استفهام انكارى را درباره اعاده اجداد و نياكان خود تكرار كنند.



قل نعم و انتم داخرون فانما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون




در اين آيه خداى تعالى پيامبر عزيز خود را دستور مى دهد كه در پاسخشان بگويد: بله همه شان زنده خواهند شد.
(و انـتـم داخـرون ) - يـعـنـى زنـده مـى شـويـد در حـالى كـه خـوار و بـى مـقـدار و ذليـل بـاشـيد. و اين در حقيقت احتجاج و استدلال به عموميت قدرت خدا و نفوذ اراده بى درنگ او است ، آرى (انما امرة اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون دستور او وقتى اراده چيزى كند هـمـيـن اسـت كـه بـگـويـد بـاش و پـس او مـوجـود مـى شـود). و بـه هـمـيـن جـهـت بـه دنبال آن فرمود: (فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون مساءله بعث يك زجره و نهيب بيش نـيـست كه وقتى صادر شد، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مى كنند) همچنان كه در جـاى ديـگر فرموده : (و للّه غيب السموات و الاءرض و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ان اللّه على كل شى ء قدير).
و ايـنـكـه بـر سـر جـمله (فانما هى زجرة واحدة ) حرف (فاء) آورده ، به اين منظور بـوده كـه تـعـليـل را افـاده كـنـد و در نـتـيـجـه جـمـله مـذكـور تعليل مى باشد براى جمله (و انتم داخرون ). و تعبير به كلمه (زجرة ) نيز اشعار به خوارى و ذلت آنان دارد.



و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين هذا يوم الفصل الّذى كنتم به تكذبون




ايـن آيـه شريفه عطف است بر جمله (ينظرون ) كه اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و مـى فـهـمانيد كه مشركين بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فكر آنند كه آيـا عـالم قـيـامـت را بـه خواب مى بينند يا به بيدارى ؟ آن وقت متوجه مى شوند كه نه ، خواب نيستند و اين همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر كفر و تكذيبشان ، از جزا حـذر و دلواپـسـى دارنـد، مـى گويند: (هذا يوم الدين اين روز جزاست ) و نمى گويند: (هذا يوم البعث اين روز قيامت است ).
و اگـر در اول آيـه تـعـبير به ماضى آورد و فرمود: (قالوا گفتند: اى واى بر ما) با ايـنـكـه هـنـوز نـگفته اند، بلكه در قيامت خواهند گفت به خاطر اين است كه مساءله معاد محقق الوقوع است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (جـمـله (هـذا يـوم الفـصـل الّذى كنتم به تكذبون ) كلامى است كه كفار به يكديگر مى گويند. بعضى ديـگـر گـفته اند: كلام ملائكه و يا خود خداى تعالى است كه به ايشان خطاب مى كند). آيـه بـعـدى مـؤ يد احتمال دوم است ، چون آن آيه به طور مسلم كلام خداست كه مى فرمايد: (مـحـشـور كـنـيـد سـتـمـكـاران و قـريـن هـاى آنـان را و آنـچه را كه به جاى خدا عبادت مى كردند).
اشاره به وجه تسميه قيامت به (يوم الفصل )
و كـلمـه (فـصـل ) بـه مـعـنـاى تـمـيـز بـيـن دو چـيـز اسـت ، و اگـر روز قـيـامـت را روز فـصـل خـوانـده ، بـديـن مـلاحـظـه اسـت كـه آن روز روز جـدا شـدن حـق از بـاطـل اسـت ، روزى كـه بـه حـكـم خـدا و قـضـاى او بـيـن حـق و بـاطـل و يـا بين مجرم و متقى ، جدايى مى افتد. و هر يك از ديگرى متمايز مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (و امتازوا اليوم ايها المجرمون .)



احشروا الّذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحيم




ايـن كـلامـى اسـت از خـداى تعالى به ملائكه ، و معنايش اين است كه : ما به ملائكه گفتيم ايشان را محشور كنيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه كلامى است از ملائكه كه به يكديگر مى گويند.
و كلمه (حشر) - به طورى كه راغب گفته - به معناى اين است كه جماعتى از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوى جنگ و امثال آن روانه گردند.
مراد از (الذين ظلموا) در آيه : (احشرواالذين ظلموا...)
و مـراد از (الّذيـن ظـلمـوا) - به طورى كه آخر آيه هم آن را تاءييد مى كند - مشركين هـسـتند، البته نه همه مشركين ، بلكه آن مشركينى كه در برابر حق عناد مى ورزند، و سد راه پـيـشـرفـت آن هـستند، همچنان كه از آيه (فاذن موذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين الّذيـن يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون ) نيز همين معنا استفاده مى شود.
و تعبير به ماضى در كلمه (ظلموا) وصف را افاده مى كند و منظور از آن كسانى است كه داراى صـفـت ظـلم هستند، نه كسانى كه - و لو يك بار - مرتكب ظلم شده باشند، همچنان كـه اگـر كـسـى بـپرسد: فلانى در زندگى اش چه كرد؟ و شما در پاسخ بگو يى ظلم كـرد. اين پاسخ شما هر چند فعل ماضى است ، ولى فايده وصف را مى دهد و در كلام خداى تـعـالى از اينگونه تعبيرها بسيار است ، مانند آيه (و سيق الّذين اتقوا ربهم الى الجنة زمـرا و آيه و سيق الّذين كفروا الى جهنم زمرا و آيه للذين احسنوا الحسنى و زيادة ) (كه در آيـه اول كـلمـه (اتـقوا) و در دومى كلمه (كفروا) و در سومى كلمه (احسنوا) هر سـه فـعـل مـاضـى اسـت ، ولى معناى وصف را افاده مى كند، و منظور كسانى است كه داراى صفت تقوى و يا كفر و يا احسان هستند، نه كسانى كه يك بار و دو بار تقوى يا كفر و يا احسان از ايشان سرزده باشد).
(ازواج ) و (ماكانوا يعبدون من دون الله )
ظـاهـر از جـمـله (و ازواجـهـم ) اين است كه مراد از (ازواج ) قرين هاى شيطانى ايشان بـاشـد، چـون بـه حـكم آيه (و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... حـتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ) كسانى كه از ياد خدا اعراض مى كنند قرينى از شيطان دارند.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: (مراد از (ازواج ) اشباه و نظائر ايشان است ، مى خواهد بـفـرمـايـد: هـركـسـى بـا نـظـيـر خـود محشور مى شود، اشخاص زناكار، با زناكاران ، و اشخاص شرابخواران با شرابخواران محشور مى گردند).
ليـكـن ايـن تـفسير صحيح نيست ، چون لازمه آن اين است كه مراد از (الّذين ظلموا) طايفه خـاصـى از اهـل هـر مـعـصـيـت بـاشـد و حـال آنكه عبارت آيه با آن نمى سازد علاوه بر اين ذيل آيه شريفه هم كه سخن از معبودهاى باطل دارد با اين تفسير سازش ندارد.
بـعـضـى ديـگر گفته اند: (مراد از (ازواج ) زنان كافر ايشان است ) ولى اين وجه نيز مانند وجه قبليش ضعيف است .
و از ظـاهـر جـمله (و ما كانوا يعبدون من دون اللّه ) بر مى آيد كه مراد از آن معبودها همان بـتـهـايـى اسـت كه مى پرستيدند؛ چون ظاهر لفظ (ما چيرهايى كه ) همين بت ها است ، چون اگر فرشتگان و يا جن و يا خدايان بشرى مراد بود، به جاى (ما) مى فرمود: من - كـسـانـى كـه پس آيه شريفه نظير آيه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ) مى باشد.
مـمـكـن هـم هست مراد از لفظ (ما) اعم از خدايان بى شعور و باشعور باشد، و در نتيجه شـامـل فـراعـنـه و نـمـرودهـا هـم بـشـود، ولى بـنـابـرايـن احـتـمـال هـم ، مفهوم (ما) شامل ملائكه و حضرت مسيح (عليه السلام ) نمى شود، چون در جمله (ان الّذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) اين دو طايفه استثنا شده اند.
(فـاهدوهم الى صراط الجحيم ) - كلمه (جحيم ) در قرآن يكى از اسمهاى جهنم است كـه از مـاده (جـحـمه ) مشتق شده ، كه - بنا به گفته راغب - به معناى شدت سوزش آتش است .
وجه تعبير به هدايت در (فاهدوهم الى صراط الجحيم )
و مراد از اينكه فرموده : ايشان را به سوى صراط جحيم هدايت كنيد، اين است كه ايشان را به سوى جهنم ببريد و در جهنم بيفكنيد، چون كلمه هدايت همه جا به معناى راهنمايى نيست ، بلكه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است .
بعضى از مفسرين گفته اند: (اگر بردن به سوى دوزخ را هدايت به سوى آن خوانده ، از باب استهزاء است ).
در مـجـمـع البـيـان گـفته : (اين تعبير از اين جهت است كه كفار هم مانند ديگران لياقت و اسـتـعـداد آن را داشـتند كه به سوى بهشت هدايت شوند، خدا هم جز هدايت كارى ندارد، ولى خـود آنـان كـارهايى كردند كه هدايت خدا مبدل به هدايت به سوى دوزخ شود، و اين تعبير نـظـيـر تعبيرى است كه در آيه (فبشرهم بعذاب اليم پس به عذاب دردناك بشارتشان بـده ) آمـده ، چـون در ايـن آيـه نـيـز خـود كـفـار بـشـارت خـداى را مبدل به بشارت به سوى عذاب كردند).



وقـفـوهـم انـّهـم مـسـئولون مـا لكـم لا تـنـاصـرون بل هم اليوم مستسلمون




در مـجـمـع البـيـان مى گويد: وقتى كسى مى گويد (وقفت انا) معنايش اين است كه : من ايستادم ، وقتى هم بگويد: (وقفت غيرى ) معنايش اين است كه : من فلانى را به ايستادن و تـوقـف وادار كـردم . خـلاصـه كـلمـه (وقـف ) هـم لازم و بـدون مـفـعـول اسـتـعـمـال مـى شود و هم متعدى ، ولى بعضى از بنى تميم وقتى مى خواهند متعدى استعمالش كنند، به باب افعالش برده مى گويند (اوقفت الدابة من حيوان را نگه داشتم ) و خلاصه در صورت تعدى از باب افعال استفاده مى كنند، و ثلاثى مجرد را در مورد تعدى به كار نمى برند.
و بـنـا بـه گـفـتـه وى مـعـنـاى جـمـله (وقـفوهم ) اين مى شود كه ايشان را نگه داريد و نـگـذاريـد بـرونـد كه بايد بازخواست شوند. و از سياق استفاده مى شود كه اين امر به بازداشت و بازخواست ، در سر راه جهنم صورت مى گيرد.
مـــراد از ســـؤ ال در (وقـــنـــوهـــم انـــهـــم مـــســـؤ ولون ) سـؤال از چيست ؟
و در اينكه از چه چيز بازخواست مى شوند، كلمات مفسرين مختلف است ، بعضى گفته اند: (از ايـنـكـه آيـا از عـهـده كـلمه (لا اله الا اللّه ) برآمده اند يا نه )؟ و بعضى ديگر گـفـتـه انـد: (از ايـن كـه آيـا شـكـر آب خـنـك را بـه جـاى آورده انـد يـا خـيـر؟ و ايـن سؤ ال از بـاب اسـتـهـزاى ايشان است ). و بعضى ديگر گفته اند: (از اينكه آيا ولايت على (عليه السلام ) را كه بدان ماءمور بودند چگونه و تا چه حد رعايت كردند)؟.
و اين وجوه بر فرض كه درست باشد، هر يك به يكى از مصاديق اشاره دارند، نه اينكه مـنـحـصـرا از فـلان چـيـز بـازخـواسـت خـواهـنـد كـرد، و از سـياق برمى آيد كه مطلب مورد بـازخـواسـت هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله (مـا لكـم لا تـنـاصـرون ) مـشـتـمـل بـر آن اسـت ، مى فرمايد: (شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى دهيد، همان طـور كـه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسيدن ، از يكديگر كمك مى گرفتيد)؟.
و جـمـله بـعـدش كـه مى فرمايد: (بل هم اليوم مستسلمون آخر ايشان امروز تسليم شدند، ديـگـر كـبـرى بـرايـشـان نـمـانـده تـا تـكـبـر كـنـنـد) خـود دليـل اسـت بـر ايـنكه : مراد از جمله (ما لكم لا تناصرون ) اين است كه چرا از اطاعت حق استكبار نمى كنيد، همان طور كه در دنيا استكبار مى كرديد.
پـس در حـقـيـقـت سـؤ ال از يـارى نـكـردن آنـان يـكـديـگـر را در قـيـامـت ، سـوال از سـبـب اسـتكبارى است كه در دنيا داشتند، پس با اين بيان روشن گرديد كه مورد بـازخـواست ، عبارت است از هر حقى كه در دنيا از آن روى گردانيده اند، چه اعتقاد حق و چه عـمـل حق و صالح ، و اين روگردانى آنان به دو جهت بوده : يكى كبر ورزيدن ، و يكى هم پشت گرمى به داشتن ياران و كمك كاران .
اعـــتــراض كـفـار به بزرگان و رهبران خود در قيامت كه شما باعث گمراهى ما بوديد وجواب رؤ ساى كفر به پيروان خود




و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون ... انا كنا غاوين




ايـن شـش آيـه حـكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند، و اگـر از ايـن مـخاصمه تعبير به (تسائل پرسش طرفينى ) كرده ، از اين جهت است كه مـخـاصـمـه آنان در معناى اين است كه به عنوان ملامت و عتاب ، اين عده از آن عده مى پرسند كه شما متبوعين و روسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ مى گويند: شما چرا به حرف ما گوش داديد، مگر ما شما را مجبور كرديم ؟
پـس در جـمـله (و اقـبـل بـعـضـهـم عـلى بـعـض يـتـسـاءلون ) (بـعـض ) اول عـبـارتـنـد از: اعتراض كنندگان و (بعض ) دوم عبارتند از: اعتراض شدگان ، چون سـيـاق (تـسـاول ) در مـقـام مـخـاصـمـه ايـن مـعـنـا را افـاده مـى كـنـد. و كـلمـه (تسائل ) به معناى تخاصم است .
و جمله (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين ) معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما مـعـرفـى مـى كـرديـد. و اسـتعمال كلمه (يمين ) در اين معنا شايع است ، از آن جمله قرآن كريم مى فرمايد: (و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين ).
و معناى آيه مورد بحث اين است كه : تابعين دنبال رو، به رؤ سا و متبوعين اعتراض مى كنند كه شما آنچه را به ما مى گفتيد عنوان خير و سعادت به آن مى داديد، و در نتيجه بين ما و خير و سعادتمان حايل مى شديد و ما گمراه شديم .
بـعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از كلمه (يمين ) دين است ). و اين گفتار به وجه قـبلى نزديك است . بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (يمين ) قهر و غلبه و نيرومندى است )
هـمـچـنـان كـه در آيـه (فراغ عليهم ضربا باليمين )، به همين معنا است ، چون زدن با دسـت راسـت قـوى تـر است . اين و جه هم با توجه به جوابى كه متبوعين داده اند بى معنا نيست .
و جـمـله (قـالوا بـل لمت كونوا مؤ منين و ما كان لنا عليكم من سلطان ... غاوين ) پاسخى اسـت كـه رؤ سـا و متبوعين به پيروان خود مى دهند، و خود را از بدبخت كردن آنان تبرئه مى كنند، و جرم آنا ن را به سوء اختيارشان مستند مى سازند.
پـس ايـنكه گفتند: (بلكه خود شما ايمان نداشتيد) معنايش اين است كه : علت بدبختى شـمـا مـا نبوديم ، بلكه خود شما ايمان نداشتيد، نه اينكه ما ايمانى را كه داشتيد از شما گرفتيم .
آنـگـاه اضـافه مى كنند: (و ما كان عليكم من سلطان و ما هيچ دست زورى بر شما نداشتيم ) و ايـن در حـقـيـقـت جـواب ديگرى روى فرض تسليم است ، گويا مى گويند: تازه بر فرض هم كه شما ايمان داشته ايد، ما به زور ايمان شما را از شما سلب نكرديم ، علاوه بـر ايـن اصـلا سـلطـنـت و قـدرتـى كـه سـردمـداران دنيا به دست مى آورند، به دست همين تـابـعـيـن برايشان فراهم مى شود، پس اين خود تابعين و ملت ها هستند، كه يك سلطان را بر خود مسلط مى سازند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنند كه : (بل كنتم قوما طاغين بلكه خودتان مردمى طاغى و سركش بـوديـد). و (طـغـيـان ) بـه مـعـنـاى تـجـاوز از حـد و مـرز اسـت . و كـلمـه (بـل بـلكـه ) اعـراض اسـت از جـمله قبلى كه مى گفتند: (لم تكونوا مؤ منين ) گويا گـفـتـه انـد: سـبـب هلاكت شما صرف ندا شتن ايمان نبود، تا اگر ما ايمان را از شما سلب كـرديـم ، عـلت هـلاكت شما بوده با شيم ، بلكه علت اصلى اين بود كه شما مردمى طاغى بـوديد، همان طور كه ما هم مردمى متكبر و طاغى بوديم . پس ما و شما هر دو دست به دست هـم داديم و يكديگر را بدب خت نموده ، راه رشد را رها كرده و راه ضلالت را پيموديم ، و كلمه عذاب بر ما حتمى گشت ، كلمه اى كه خدا قضاى آن را رانده و فرموده بود: (ان جهنم كانت مرصادا للطاغين مآبا) و نيز فرموده بود: (فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هى الماوى ).
و بـه خـاطـر هـمـيـن مـعـنـا بـود كـه دنـبـال جـمـله (بـل كـنـتـم قـومـا طـاغـيـن ) از قـول آنـان فـرمـود: (فـحـق عـلينا قول ربنا انا لذائقون ) يعنى ما عذاب را حتما خواهيم چشيد.
سـپـس گفتند: (فاغويناكم انا كنا غاوين ) اين سخن از آنجا كه متفرع بر ثبوت عذاب و آخـريـن سـبب هلاكت آنان است ، حرف فا بر سرش آورد تا بفهماند طغيان ، نخست گمراهى مـى آورد و سـپـس آتش دوزخ را، همچنان كه در آيه (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتـبـعـك مـن الغـاويـن و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) كه خطاب خداى تعالى به ابليس است ، اثر پيروى ابليس ، اول گمراهى آورده ، و سپس جهنم را.
پس گويا فرموده : پس از آنكه متصف به طغيان شديد گمراهى گريبانتان را بگرفت ، و هر چند اين گمراهى به دست ما گريبان شما را گرفت ، و ليكن ما شما را مجبور به آن نـكـرديـم ، بـلكه خود شما ما را پيروى كرديد و در اثر اتصالتان به ما گمراهى ما هم بـه شـمـا سـرايـت كرد، و اين طغيان طبيعى است كه گمراه جز گمراهى از او ترشح نمى كند و اين مثلى است معروف كه (از كوزه همان برون تراود كه در اوست ).
و كـوتـاه سـخن اينكه : شما مجبور نبوديد، و اختيار از شما سلب نشده بود، بلكه از همان اولين قدمى كه به سوى هلاكت برداشتيد، تا به آخر كه در هلاكت افتاديد، همه جا اختيار داشتيد.
تابع و متبوع در عذاب مشتركند




فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ... يستكبرون




ضمير جمع در كلمه (فانهم ) به تابعين و متبوعين هر دو برمى گردد، مى فرمايد: هر دو در عـذاب شـريـكـنـد؛ بـراى ايـنـكـه در ظلم شركت داشتند و يكديگر را بر جرم كمك مى كردند، و هيچ يك بر ديگرى مزيت نداشتند.
بـعـضـى از مـفـسـرين چنين اظهار نظر كرده اند كه : گمراه كنندگان عذاب بيشترى دارند، براى اينكه هم كيفر و وزر گناه خود را حمل مى كنند و هم كيفر و وزر كسانى را كه گمراه كـردنـد، و صـرف ايـنـكـه در ايـن آيـه فـرمـوده هـر دو طـايـفـه بـا هـم شـريـكـنـد، دليل بر آن نمى شود كه كيفر هر دو مساوى باشد.
پس حق مطلب اين است كه : آيات مورد بحث تنها در اين مقامند كه بفرمايند: اين دو طايفه در ظلم و جرم و عذابى كه از ناحيه ظلم و جرم به ايشان مى رسد سهيم و شريكند،
ولى مـمـكـن است هر يك از اين دو طايفه به خاطر كارهايى كه شخص خودشان كردند، و آن طـايـفـه ديـگر در آن كارها دخالتى نداشته ، عذابهاى گوناگون ديگرى داشته باشند، همچنان كه آيه شريفه (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) و آيه شريفه (ربنا هـولاء اضـلونـا فـاتـهـم عـذابـا ضـعـفـا مـن النـار قـال لكل ضعف و لكن لا تعلمون ) بر اين معنا دلالتى روشن دارند.

و جمله (انا كذلك نفعل بالمجرمين ) تحقق عذاب را تاءكيد مى كند. و مراد از مجرمين همان مـشـركـيـن هـسـتـنـد، بـه دليـل جـمـله بـعـدى كـه مـى فـرمـايـد: (انـهـم كـانـوا اذا قـيـل لهـم لا اله الا اللّه يـسـتكبرون ) يعنى اينان وقتى دين توحيد به ايشان عرضه مى شـود كـه بـدان ايـمـان بـيـاورنـد و يـا كلمه اخلاص به ايشان عرضه مى شود كه آن را بگويند از گفتن آن استكبار مى ورزند، و بر استكبار خود پافشارى هم مى كنند.
(و يـقـولون ءانـا لتـاركـوا الهـتـنـا لشـاعـر مـجـنـون بل جاء بالحق و صدق المرسلين )
مى گويند آيا خدايان خود را به خاطر مردى شاعر و ديوانه رها كنيم ؟ اين كلام ايشان در حـقـيـقـت انـكـارى اسـت نـسـبت به رسالت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از آن اسـتـكـبـارى كـه از پـذيـرفـتـن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند. و جمله بعدى كه مى فـرمـايـد: (بـل جـاء بـالحـق و صـدق المـرسـليـن ) رد كـلام ايـشان است كه مى گفتند: (لشـاعـر مـجـنـون ) آن جـنـاب شـاعر است و مجنون ، و كتاب او شعر است و از سخنان در حال جنون . خداوند اين گفتار مشركين را رد كرده و مى فرمايد: بلكه آنچه او آورده حق است ، و در آن رسـالت رسـولان سـابـق تـصـديـق شـده ، پـس مـانـنـد شـعـر و سـخـنـان مـجانين بـاطـل نـيست ، و چيز تازه اى هم نيست ، بلكه قبل از او هزاران نفر مانند او به اين رسالت ماءمور شده بودند.



انكم لذائقوا العذاب الاليم




در ايـن جـمـله ايـشـان را بـه خـاطـر اسـتـكـبـارى كـه كـردنـد، و بـه حـق نـسـبـت باطل دادند، تهديد فرموده .



و ما تجزون الا ما كنتم تعملون




يـعـنـى و در جـزايـى كـه خـواهـيـد ديـد، هـيـچ ظـلمـى وجـود نـدارد، بـراى ايـنـكـه عـيـن اعمال شما به شما برمى گردد.



الا عباد اللّه المخلصين ... بيض مكنون




ايـن اسـتـثـنا، استثنايى است منقطع از ضمير در (لذائقوا) و ممكن هم هست استثنا از ضمير (مـا تـجـزون ) بـاشـد و هـر دو هـم صـحـيـح و داراى وجـه اسـت ، بـنـابـر نـظـريـه اول مـعـنايش اين مى شود: (و ليكن بندگان مخلص خدا رزقى معلوم دارند، و از چشندگان عـذاب اليـم نيستند) و بنابر نظريه دوم معنايش اين مى شود: (و ليكن بندگان مخلص خـدا رزقـى مـعلوم دارند ماوراى جزاى اعمالشان ). و به زودى ان شاءاللّه به معناى آيه اشاره خواهيم كرد.
ولى آنـچـه مـسـلم اسـت ايـن اسـت كـه : نـمـى تـوان اسـتـثـنـاى مـذكـور را مـتـصـل گـرفـت ، و احـتـمال اينكه استثنا متصل باشد، ضعيف بوده و خالى از تكلف و زحمت نيست .
مقصود از (عبادالله المخلصين ) و اينكه (رزق معلوم ) دارند و...
قـرآن كـريـم ايـن وعـده را بندگان مخلص خدا ناميده ، و عبوديت خداى را براى آنان اثبات كرده و معلوم است كه : عبد، نه مالك اراده خودش است ، و نه مالك كارى از كارهاى خودش ، پس اين طايفه اراده نمى كنند، مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد، و هيچ عملى نمى كنند مگر براى خدا.
آنگاه اين معنا را براى آنان اثبات كرده كه مخلص - به فتحه لام - هستند، و معنايش اين اسـت كـه : خـدا آنـان را خـالص بـراى خـود كـرده ، غير از خدا كسى در آنان سهيم نيست ، و ايـشـان جـز بـه خـداى تـعـالى بـه هيچ چيز ديگرى علقه و بستگى ندارند، نه به زينت زندگى دنيا و نه نعيم آخرت ، و در دل ايشان غير از خدا چيز ديگرى وجود ندارد.
و مـعـلوم اسـت كسى كه اين صفت را دارد، التذاذش به چيز ديگرى است غير از آن چيرهايى كـه سـايـرين از آن لذت مى برند و ارتزاقش ‍ نيز به غير آن چيرهايى است كه سايرين بـدان ارتـزاق مـى كـنـنـد، هر چند كه در ضروريات زندگى از خوردنى ها، نوشيدنيها و پوشيدنيها با سايرين شركت دارد.
با اين بيان اين نظريه تاءييد مى شود كه : جمله (اولئك لهم رزق ) معلوم اشاره دارد بـه اينكه در بهشت رزق ايشان كه بندگان مخلص ‍ خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتى بر رزق ديگران ندارد، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكى است ، و ليكن رزق ايشان هيچ خلطى با رزق ديگران ندارد.
پـس مـعناى جمله (اولئك لهم رزق ) معلوم اين است كه : ايشان رزقى خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند. پس معلوم بودن رزق ايشان ، كنايه است از ممتاز بودن آن ، همچنان كه در آيه (و ما منا الا له مقام ) معلوم نيز اشاره به اين امتياز شده . و اگر در آيه مورد بـحـث بـا كـلمـه (اولئك ) كـه مـخـصوص اشاره به دور است ، به ايشان اشاره كرده ، براى اين است كه دلالت كند بر علو مقام ايشان .
و امـا تـفسيرى كه بعضى از مفسرين براى آيه مورد بحث كرده اند كه : (مراد از (رزق ) مـعـلوم بـنـدگان مخلص ) اين است كه : آثار مخصوصى دارد، از آن جمله اين است كه : قطع و منع نمى شود، منظره اى زيبا، طعمى لذيذ و بويى خوش دارد). و نيز آن تف سير ديـگـر كـه گـفته اند: (مراد اين است كه : وقت معلومى دارد؛ چون كه آيه (و لهم رزقهم فـيـهـا بـكـرة و عـشيا) آن را افاده مى كند). و نيز آن تفسير ديگرى كه بعضى كرده و گفته اند: (مراد از رزق معلوم بهشت است ). هيچ يك تفسير متقن و صحيح نيست .
از ايـنـجـا ايـن نكته نيز روشن مى شود كه اگر كسى جمله (الا عباد اللّه المخلصين ) را استثنا از ضمير در (ماتجزون ) بگيرد، - همان طور كه در سابق هم اشاره كرديم - بى وجه نيست .
(فـواكه و هم مكرمون فى جنات النعيم ) - كلمه (فواكه ) جمع (فاكهه ) است كـه بـه مـعـناى هر ميوه اى است كه به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مى شود، نه بـه عـنـوان غـذا، و اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است ، چيزى كه هست خداى تعالى جـمـله (و هـم مـكـرمـون ) را ضـمـيمه اش كرد تا بر امتياز اين رزق و اين ميوه از رزقهاى ديگران ، دلالت كند و بفهماند: هر چند ديگران نيز اين ميوه ها را دارند، اما مخلصين اين ميوه هـا را بـا احـتـرامـى خـاص دارند، احترامى كه با خلوص و اختصاص مخلصين به خدا مناسب باشد و ديگران در آن شريك نباشند.
و در ايـنـكه كلمه (جنات ) را به كلمه (نعيم ) اضافه كرده باز براى اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد.
در تـفسير آيه (فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم و نيز آيه و اتممت عليكم نعمتى ) و مـوارد ديـگـر گـفـتـيم كه : حقيقت اين نعمت عبارت است از: ولايت و آن اين است كه : خود خداى تعالى قائم به امور بنده اى بوده باشد.
(عـلى سرر متقابلين ) - كلمه (سرر) جمع (سرير) است ، كه به معناى تختى اسـت كـه رويش مى نشينند. و رو در رو بودن تختهاى مخلصين معنايش اين است كه : آنان در بهشت دور يكديگ رند و با هم مانوسند، به روى يكديگر نظر مى كنند، بدون اينكه پشت سر هم را ببينند.
توصيف شراب بهشتى و حوريانى كه براى مخلصين آماده مى شود.
(يـطـاف عـليهم بكاس من معين ) - كلمه (كاس ) به معناى همان كاسه فارسى است كـه نـام ظـرف آب و شـراب اسـت . و از بـسـيـارى از عـلمـاى اهل لغت نقل شده كه گفته اند: ظرف آب و شراب را (كاس ) نمى گويند مگر وقتى كه پـر از آب و شـراب بـاشـد، و اگـر خالى شد نامش (قدح ) است ، و كلمه (معين ) در نـوشـيـدنـيها به معناى آن نوشيدنى است كه ازپشت ظرف ديده شود، (مانند آب و شرابى كـه در ظـرف بـلوريـن بـاشـد)، و اين كلمه از ماده عين مشتق شده ، وقتى مى گويند: (عان الماء) معنايش اين است كه : آب ظاهر گشت و روى زمين جريان يافت ، و مراد از (كاس معين ) زلال بودن آب و يا شراب ا ست ، و به همين جهت دنبالش فرمود: (بيضاء).
(بـيـضـاء لذة للشـاربـيـن ) - يـعـنـى شـرابـى صـاف و زلال كـه صفا و زلالى اش براى نوشندگان لذت بخش است . پس كلمه (لذة ) در آيه مـصـدرى اسـت كـه مـعناى وصفى از آن اراده شده ، تا مبالغه را افاده كند، ممكن هم هست مونث (لذ) باشد كه آن نيز - بنا به گفته بعضى - به معناى لذيذ است .
(لا فـيـهـا غـول و لا هـم عـنـهـا يـنـزفـون ) - كـلمـه (غـول ) بـه مـعـنـاى ضـرر رسـانـدن و فـاسـد كـردن اسـت . راغـب گـفـتـه : كـلمـه (غـول ) بـه معناى آن است كه : چيزى را به طورى فاسد كنى كه محسوس نباشد. پس اگـر در آيـه شريفه (غول ) را از شراب نفى كرده ، در حقيقت ضررهاى شراب را ازآن نفى كرده است . و كلمه (ينزفون ) از مصدر (انزاف ) است كه به مستى تفسير شده ، البـتـه آن مـرحـله از مـسـتـى كـه عـقـل را از بـيـن بـبـرد، ولى اصـل ايـن كـلمـه بـه مـعـنـاى از بـيـن بـردن چـيـزى اسـت بـه تـدريـج . و حـاصـل معناى جمله اين است كه : در آن خمرى ترجمه كه براى مخلصين آماده شده ضررهاى خمر دنيوى و مستى آن واز بين بردن عقل وجود ندارد.
(و عندهم قاصرات الطرف عين ) - اين آيه وصف حوريانى است كه براى مخلصين آماده شـده . و (قاصرات الطرف ) كنايه است از اين كه : نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است ، و مؤ يد آن اين است كه دنبال آن ، كلمه (عين ) را آورده كه جمع (عيناء) است ، و (عـيـنـاء) مـونـث (اعـيـن ) اسـت ، و هـر دو بـه مـعـنـاى چـشـمى است كه : درشت و در عين حال زيبا باشد (مانند چشم آهو).
بـعضى از مفسرين گفته اند: (معناى (قاصرات الطرف ) اين است كه : حوريان فقط بـه هـمـسـران خـود نگاه مى كنند، و آن قدر ايشان را دوست مى دارند كه نظر از ايشان به ديـگر سو، نمى گردانند و مراد از كلمه (عين ) آن است كه : هم سياهى چشمهاى حوريان نامبرده بسيار سياه است ، و هم سفيدى اش بسيار سفيد.
(كـانـهـن بـيـض مـكـنون ) - كلمه (بيض ) به معناى تخم مرغ و اسم جنس است كه : واحدش (بيضه ) است . و كلمه (مكنون ) به معناى پنهان شده و ذخيره شده است .
بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور از تشبيه حوريان به (بيض مكنون ) اين است كه : هـمانطور كه تخم مرغ مادامى كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاى ديگر محفوظ مـى بـاشـد، هـمـچـنـان دسـت نـخـورده مـى مـانـد و غبارى بر آن نمى نشيند حوريان نيز اين طورند).
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـنـظـور تـشـبـيـه آنـان بـه بـاطـن تـخـم اسـت ، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد).
گفتگوى اهل بهشت با يكديگر




فاقبل بعضهم على بعض يتساءلون ... فليعمل العاملون




ايـن جـمـله گـفـتـگويى را كه بين اهل بهشت رخ مى دهد حكايت كرده و مى فرمايد: بعضى از ايـشـا ن احوال بعضى ديگر را مى پرسند، و بعضى ، آنچه در دنيا بر سرش آمده براى ديـگـران حـكـايـت مـى كـنـد و سرانجام ، رشته سخنشان بدينجا مى رسد كه با بعضى از اهل دوزخ كه در وسط آتش قرار دارند سخن مى گويند.
پـس ضـمـيـر جـمـع در جـمـله (فـاقـبـل بـعـضـهـم عـلى بـعـض يـتـسـاءلون ) بـه اهـل بـهـشـت از بـنـدگـان مـخـلص خـدا بـرمـى گـردد. و مـعـنـاى (تـسـائل پـرسـش طـرفـيـنـى ) - هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم - ايـن اسـت كـه : حال يك ديگر را مى پرسند، كه چه بر سرشان گذشت .
و مـعـنـاى جـمـله (قـال قـائل مـنـهـم انـى كـان لى قـريـن ) ايـن اسـت كـه : يـكـى از اهل بهشت به ديگران مى گويد: من در دنيا رفيقى داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كـرده بودم ، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.
ولى بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: (مراد از (قرين ) همزادى از شيطانها است و ليكن ايـن حـرف صـحيح نيست ؛ زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براى كسانى قائل است كه از ذكر خدا و ياد او غافلند، و اما مخلصين از داشتن چنين قرين هايى ، در عصمت الهـى قـرار دارنـد، و نـيـز خـداى تـعـالى ايـشـان را از ايـنكه تحت تاثير شيطانها قرار گـيـرنـد حـفـظ كـرده ، همان طور كه از ابليس در آيه (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك مـنـهـم المـخلصين ) حكايت كرده كه گفت بندگان مخلص تو از اغواى من مستثنى هستند. بله مـمـكـن اسـت شـيـطـانها مت عرض بندگان مخلص خدا بشوند، اما نمى توانند ايشان را تحت تاثير وسوسه خود قراردهند، و چنين متعرضى را نمى توان قرين نام نهاد.
(يـقـول ءانـك لمـن المـصدقين ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون ) - ضمير در كـلمـه (يـقـول ) بـه (قـريـن ) بـرمـى گـردد و مفعول (مصدقين ) بعث و زنده شدن براى جزاست كه جمله (ءاذا متنا...) به جاى آن قر ار گرفته و كلمه (مدينون ) به معناى (مجزيون ) است .
و معناى آيه اين است كه : آن رفيقى كه داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انكار از من مى پـرسيد: راستى تو مساله بعث براى جزا را تصديق دارى ، و راستى باور دارى كه بعد از آنـكـه خـاك و اسـتخوان شديم ، و بدنهايمان متلاشى گشت و صورتها دگرگون شد، دوبـاره زنـده مـى شويم تا جزا داده شويم ؟ راستش من كه نمى توانم اين معنا را تصديق كنم ، چون قابل تصديق نيست .
(قـال هـل انـتـم مـطلعون ) - ضمير در (قال ) به همان گوينده قبلى برمى گردد، هـمـان كـسـى كـه بـه رفـقـاى بـهـشتى اش مى گفت : من رفيقى چنين و چنان داشتم . و كلمه (اطـلاع ) بـه معناى مشرف بودن انسان بر چيزى است . و معناى جمله اين است كه : همان شـخـص سـپـس رفـقـاى بهشتى خود را مخاطب ساخته ، مى گويد: آيا شما به جهنم اشراف داريـد و اهل جهنم را مى بينيد و مى توانيد آن رفيق مرا در جهنم پيدا كنيد و ببينيد چه حالى دارد؟
(فاطلع فراه فى سواء الجحيم ) - كلمه (سواء) به معناى وسط است ، و (سواء الطريق ) هم به معناى وسط راه است و معناى جمله مورد بحث اين است كه : خود آن گوينده به جهنم مشرف مى شود، و رفيق خود را در وسط آتش مى بيند.
(قـال تـاللّه ان كدت لتردين ) - كلمه (ان ) در اينجا مخفف كلمه (ان به درستى ) كـه مى باشد. و كلمه (تردين ) از ماده (ارداء) است كه به معناى ساقط شدن از مـكـانـى بـلنـد، چون قله كوه مى باشد، و اين عبارت كنايه از هلاكت است . و معناى جمله اين اسـت كـه : بـه خـدا سـوگـنـد مـى خـورم كـه نـزديـك بـود تـو مـرا هـم مثل خودت هلاك كنى و بدينجا ساقط سازى كه خودت سقوط كردى .
(ولو لا نـعـمـة ربـى لكـنـت مـن المـحضرين ) - منظور از (نعمت ) در اينجا توفيق و هـدايـت و دسـتـگـيرى خداست . و كلمه (محضرين ) از (احضار) است كه به معناى جلب كـردن مـجـرم بـراى شكنجه و عذاب است . در مجمع البيان مى گويد: (كلمه (احضار) اگر مطلق استعمال شود، جز به معناى احضار براى شر و عذاب نمى آيد).
و مـعـناى جمله مورد بحث اين است كه : اگر توفيق پروردگارم دستگيرم نمى شد، و اگر خدا هدايتم نكرده بود، من نيز مثل تو از آنهايى بودم كه براى عذاب احضار شدند.
(افـمـا نـحـن بـميتين الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين ) - اين استفهام براى تقرير آمـيـخـته باتعجب است . و مراد از (موت اول ) مرگ دنيوى است ، نه مرگ عالم برزخ كه آيـه شـريـفـه (ربـنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) دلالت بر آن دارد؛ زيرا در آيه مورد بـحـث بـه آن اعـتـنا نشده ، چون منكرين معاد، مرگ دنيايى را فنا و نابودى مى پنداشتند و اعتقادى به مردن در برزخ نداشتند.
و مـعـنـاى آيه با در نظر گرفتن جزئياتى كه در كلام حذف شده اين است كه : سپس همان گـويـنـده بـه خودش و به رفقايش برگشته و با تعجب مى گويد: آيا راستى ما براى هـمـيـشـه در بـهشت متنعم هستيم ؟ و ديگر مرگى نداريم ، مرگ ما همان يك بارى بود كه در دنيا داشتيم و آيا راستى ديگر ما عذاب نخواهيم ديد؟
صـاحب مجمع البيان مى گويد: منظورشان از اين پرسش محقق كردن مطلب است ، نه اينكه در مساءله دچار شك و ترديد شده باشند، و بدين جهت اين سخن را مى گويند كه در گفتن آن سـرور و فـرحـى مـجدد و دو چندان هست ، هر چند كه علم به اين معنا دارند كه : در بهشت جاودانه خواهند بود،
و ايـن در مـثل نظير آن است كه مال فراوانى به كسى بدهند و او با اينكه مى داند اين همه امـوال مـال اوسـت ، مـع ذلك از در تـعـجـب مـى پـرسـد: راسـتـى ايـن هـمـه مـال از آن مـن ا ست ، همچنان كه آن شخصى كه آرزوى ديدن كعبه را داشته ، بعد از رسيدن بـه مـكـه گـفـته است : (ابطحاء مكه هذا الّذى اراه عيانا و هذا انا آيا اين محلى كه دارم مى بينم ، خود مكه است و آيا اين منم كه مكه را مى بينم )؟.
صـاحـب مـجـمـع البـيـان سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: بـه هـمـيـن جـهـت دنبال آن جمله ، اضافه كردند كه : (ان هذا لهو الفوز العظيم راستى اينكه مى بينم هر آينه رستگارى عظيمى است ).
(ان هـذا لهـو الفـوز العـظـيـم ) - اين جمله تتمه گفتار همان گوينده است كه هم موهبت خلود در بهشت و رهايى از عذاب را عظيم شمرده و هم شكر آن نعمت را به جاى آورده است .
(لمثل هذا فليعمل العاملون ) - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله نيز تتمه كلام همان گوينده باشد. و مـشـار اليـه بـه اشـاره (هـذا) هـمـان فـوز عظيم و يا ثواب است و معنايش اين است كه : بـراى مـثـل ايـن رسـتـگـارى و يـا مـثـل چـنـيـن ثـوابـى بـايـد عـامـلان عمل كنند و در دنيا كه دار تكليف است سعى نمايند.
بعضى از مفسرين گفته اند: (اين جمله كلام خداى سبحان است ).
و بعضى ديگر گفته اند: (كلام اهل بهشت است نه گوينده ).
بـه طـور كـلى بايد دانست كه : مفسرين در بيشتر جملات سابق و اينكه هر يك حكايت كلام چـه كـسـى اسـت ، مـثـلا فـلان جـمـله كـلام مـلائكـه اسـت ، و يـا كـلام اهل بهشت و يا كلام همان گوينده ؟ اختلاف كرده اند و آنچه ما اختيار كرديم ، وجهى بود كه سياق آيات با آن مساعدت داشت .



اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ... يهرعون




در ايـن آيـه بـيـن نـعـمـت هـايـى كـه خـداى تـعـالى بـراى اهـل بـهـشـت آمـاده كـرده و آنها را به وصف رزق كريم توصيف نموده و بين آن جايگاهى كه براى اهل آتش تهيه ديده و آن را درخت زقوم ناميده ، كه شكوفه هايش گويا سر شيطانها است و نيز شرابى از حميم است ، مقايسه شده .
و مـشـار اليـه بـه اشـاره (ذلك ) هـمـان رزق كـريـمـى است كه در سابق فرمود براى اهـل بـهـشـت آمـاده شـده . و كـلمـه (نـزل ) - بـه ضـمـه نـون و زا - چـيـزى اسـت كـه قـبـل از وارد شـدن مـيـهـمان براى پذيرايى از او آماده مى كنند، تا وقتى وارد شد تقديمش بدارند مانند انواع ميوه ها و خوراكيها.
شجره (زقوم ) و وصف آن
و كـلمه (زقوم ) - به طورى كه گفته اند - نام درختى است كه برگهايى كوچك و تـلخ و بـدبـو دارد و چـون بـرگ آن را بـكـنـنـد در مـحـل كـنـده شده شيرى بيرون مى آيد كه به هر جا از بدن آدمى برسد آنجا ورم مى كند و ايـن درخـت در سـرزمـيـن (تـهـامـه ) و نيز در هر سرزمين خشك و بى آب و علف مى رويد، سـرزمـيـنـهـايـى كه مجاور صحراى خشك باشد. و درختى كه در آيه شريفه توصيف شده (زقوم ) ناميده شده .
و بـعـضـى گـفـته اند: قريش اصلا چنين درختى را نمى شناخت كه در بحث روايتى روايتش خواهد آمد.
و كـلمـه (خـيـر) در آيـه شـريـفه به معناى وصف است ، نه به معناى لغوى اش (كه در فارسى به معنى بهتر است )؛ چون معنا ندارد بگوييم درخت زقوم بهتر نيست ، زيرا درخت زقـوم اصلا خوب نيست ، همچنان كه در آيه (ما عند اللّه خير من اللّه و) نيز به همين معنا اسـت ؛ چـون (لهـو) اصلا خوب نيست ، تا ثوابهاى خدايى از آن بهتر باشد و اين آيه شـريـفه - به طورى كه از سياق برمى آيد - كلام خداست ، نه تتمه كلام آن گوينده كه آيات قبل آن را حكايت مى كرد.
و ضـمـيـر (هـا) در جـمله (انا جعلناها فتنه للظالمين ) به (شجره زقوم ) برمى گردد. و (فتنه ) به معناى محنت و عذاب است .
و جـمـله (انـهـا شـجـرة تـخـرج فـى اصـل الجـحـيـم ) وصـف (شـجره زقوم ) است . و (اصـل جـحـيـم ) بـه مـعـنـاى قـعـر جهنم است . و اين تعجب ندارد كه در آتش جهنم درختى برويد و همچنان باقى بماند و نسوزد، براى اينكه زنده ماندن دوزخيان در آتش عجيب تر است . و خدا هر كارى بخواهد مى تواند بكند.
(طلعها كانه روس الشياطين ) - كلمه (طلع ) به معناى شكوفه ميوه اى است كه در اوليـن بـار در درخـت خـرمـا يـا در هـر درخـت مـيـوه ديگر پيدا مى شود. در اين آيه ميوه درخت (زقـوم ) را بـه سـر شـيـطـانـهـا تـشـبيه كرده و اين بدان عنايت است كه : عوام از مردم شيطان را در زشت ترين صورتها تصوير مى كنند،
همچنان كه وقتى بخواهند عكسى از فرشته اى بكشند، او را در زيباترين صورت ترسيم مـى كـنـنـد، و هـر زيباى ديگر را به فرشته تشبيه مى نمايند، همچنان كه زنان دربارى مصر وقتى يوسف را ديدند گفتند: (ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم ) با اين بيان ديگر جـايـى بـراى ايـن اشـكـال نـمـى ماند كه در تشبيه هر چيز اين معنا لازم است كه به چيزى تشبيه شود كه شنونده آن را بشناسد، و مردم سر شيطانها را نديده اند و نمى شناسند.
(فـانـهـم لاكلون منها فمالئون منها البطون ) - حرف (فا) كه در آغاز جمله است ، فـاى تعليل است و بيان مى كند كه درخت مزبور وسيله پذيرايى از ستمگران است كه از آن مـى خورند. و در اينكه فرمود: (پس شكم ها را از آن پر خواهند كرد) اشاره است به گرسنگى شديد اهل دوزخ ، به طورى كه آن قدر حريص بر خوردن مى شوند، كه ديگر در فكر آن نيستند چه مى خورند.
(ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ) - كلمه (شوب ) به معناى مخلوط و آميخته است . و كـلمـه (حـمـيـم ) بـه معناى آب داغ و بسيار سوزنده است . و معناى جمله اين است كه : سـتـمگران نامبرده علاوه بر عذابهايى كه گفته شد، مخلوطى از آب داغ و بسيار سوزنده مى نوشند، و آن آب با آنچه از درخت زقوم خورده اند مخلوط مى شود.
(ثم ان مرجعهم لالى الجحيم ) - يعنى تازه بعد از آنكه شكمها را از درخت زقوم و آب حميم پر كردند، به سوى دوزخ برمى گردند، و در آنجا مى مانند تا عذاب ببينند. در اين آيه اشاره است به اينكه : حميم مذكور در داخل جهنم نيست .
(انـهـم الفـوا آبـاءهـم ضـاليـن فـهـم عـلى آثـارهـم يهرعون ) - كلمه (الفوا) از (الفـاء) است كه به معناى يافتن است و معناى اينكه مى گوييم (الفيت فلانا) اين اسـت كـه : مـن فـلانـى را يـافـتـم و بـه او بـرخـوردم . و كـلمـه (يـهـرعـون ) فعل مضارع مجهول است از ماده (اهراع ) كه به معناى سرعت گرفتن است .
مـعناى آيه اين است كه : علت خوردنشان از درخت (زقوم ) و نوشيدنشان از (حميم ) و برگشتن به سوى (دوزخ ) اين است كه : اينان پدران خود را گمراه يافتند، - و با ايـنـكـه مـى دانـسـتـنـد ايـشان گمراهند، با اين حال از ايشان كه ريشه و مرجع آنان بودند تـقـليـد كـردنـد - و بـه هـمين جهت دنبال پدران خود به سرعت به سوى دوزخ مى روند، نـخـسـت به خوراكيهاى مذكور برمى خورند، و سپس به سوى دوزخ برمى گردند. درست جزاى آخرتشان مطابق رفتار دنيايشان است .
بحث روايتى
(روايـــاتـــى دربـــاره مـــســـؤ ول بـــودن انـــســـان ، و درذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن مـنـذر، از ابـن جـريـح ، روايـت كـرده كـه در ذيـل جـمـله (بـل عـجبت ) گفته است رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من وقـتـى قـرآن نـازل شـد از ن زول آن تـعجب كردم ، و گمراهان بنى آدم آن را مسخره كردند (درست عكس العمل من و آنها در دو نقطه ضد و مقابل هم بود).
و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه (احشروا الّذين ظلموا) آورده كه امام فرمود: يعنى محشور كـنـيـد آنـانـى را كـه بـه آل مـحـمـّد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در حقشان ظلم كردند و (ازواجهم ) يعنى آنانى را كه در اين ظلم شبيه به آنان بودند.
مـؤ لف : صـدر روايـت از بـاب ذكـر مـصـداق اسـت ، نـه ايـنـكـه ظـلم مـنـحـصـر در ظـلم به آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد.
و در مـجـمع البيان در ذيل جمله (وقفوهم انهم مسئولون ) فرموده : بعضى ها گفته اند: يـعـنـى از ولايـت عـلى (عـليـه السـلام ) بـازخـواسـت مـى شـونـد - نقل از ابى سعيد خدرى -.
مـؤ لف : ايـن روايـت را شـيـخ طـوسـى هـم در امـالى خـود بـه سـند خود از انس بن مالك از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آورده و دركـتـاب عيون از حضرت على ، و از حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم ) نقل كرده و در تفسير قمى آن را از امام (عليه السلام ) روايت كرده است .
و در كـتـاب خـصـال از امـيـر المـؤ مـيـن (عـليـه السـلام ) حـديـث كـرده كـه فـرمـود: رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود: بـنـده خـدا در روز قيامت قدم از قدم بـرنـمـى دارد تـا از چـهـار چـيـز بـازجويى شود، از عمرش كه در چه كارى تباه كرد. از جـوانى اش كه در چه كارى به سر برد. از مالش كه از چه راهى كسب كرد و در چه راهى خرج كرد. و از محبت ما اهل بيت .
مؤ لف : نظير اين روايت را صاحب كتاب علل نيز آورده .
و در نـهـج البلاغه است كه : اى مردم ! از خدا درباره بندگان و بلادش بترسيد كه شما حتى از قطعه قطعه هاى زمين و از چارپايان بازخواست خواهيد شد.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : بـخارى (در تاريخ خود)، ترمذى ، دارمى ، ابن جرير، ابن مـنـذر، ابـن ابـى حـاتـم ، حـاكـم و ابـن مـردويـه هـمگى از انس رواى ت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هيچ دعوت كننده اى به هيچ عملى دعوت نـمـى كـنـد مگر آنكه روز قيامت او را نگه مى دارند در حالى كه كار او هم به وى چسبيده و مـلازم اوسـت و از او جدا نمى شود هر چند كه مردى مرد ديگر را دعوت كرده باشد، كه همه بـايد بايستند تا به سوالات پاسخ گويند. آنگاه اين آيه را قراءت فرمود: (وقفوهم انهم مسئولون ).
و در روضه كافى به سند خود از محمّد بن ا سحاق مدنى از ابى جعفر (عليه السلام ) از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: اما اين آيـه كه مى فرمايد: (اولئك لهم رزق معلوم ) معنايش اين است كه : رزقى دارند كه نزد خـدام بـهـشـت مـعـلوم اسـت ، و آن رزق را از بـراى اوليـاى خـدا حـاضـر مـى كـنـنـد، قـبـل از آنـكـه اوليـاى خدا درخواست آن را كرده باشند. و اما آيه (فواكه و هم مكرمون ) مـعـنايش اين است كه اهل بهشت ميل به هيچ چيز پيدا نمى كنند مگر آنكه به احترام برايشان حاضر مى سازند.
و در تـفـسير قمى در روايت ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) در تفسير آيه (فاطلع فرآه فى سواء الجحيم ) آمده كه فرمود: يعنى در وسط جهنم .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (افما نحن بميتين ...) به سند خود از پدرش از على بن مـهـزيار و حسين بن محبوب ، از نضر بن سويد از درست ، از ابى بصير، از حضرت ابى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: وقـتـى اهـل بـهـشـت داخـل بـهـشـت مـى شـونـد، و اهـل جـهـنم به آتش درمى آيند، مرگ را به صورت گـوسـفـنـدى مـى آورنـد و بين بهشت و دوزخ سرمى برند و مى گويند ديگر براى احدى مـرگ نـيـسـت و هـركـس تـا ابـد در جـاى خـود هـسـت ، در ايـن هـنـگـام اهـل بـهـشـت مـى گـويـنـد: (آيـا ديـگـر مـا نـمـى مـيـريـم ، مـرگ مـا هـمـان مـرگ اول بـود؟ و آيـا مـا عـذاب نمى شويم ؟ راستى اين چه رستگارى عظيمى است و براى چنين مقامى شايسته است كه تلاشگران تلاش كنند).
مـؤ لف : داستان سر بريدن مرگ به صورت گوسفند در روز قيامت ، از روايات معروف بين شيعه و اهل سنت است ، و اين در حقيقت تمثلى است از جاودانگى زندگى آخرت .
و در مـجـمـع البيان در ذيل جمله (شجرة الزقوم ) گفته : و روايت شده كه قريش وقتى ايـن آيـه را شـنـيدند گفتند: ما تاكنون چنين اسمى را نشنيده بوديم ، و چنين درختى را نمى شـنـاسـيـم . ابن زبعرى گفت : زقوم به زبان بربرها نام طعامى است كه از خرما و كره درسـت مـى شـود، و در روايـتـى بـه لغـت اهـل يـمـن آمـده كـه ابـو جـهـل بـه كـنـيـز خـود گـفـت : (زقـمـينا زقوم برايمان بياور) كنيز هم خرما و كره آورد، ابوجهل به رفقايش گفت : (تزقموا بهذا الّذى يخوفكم به محمّد از همين زقوم كه محمّد شـمـا را از آن مـى تـرساند بخوريد) محمّد پنداشته كه در آتش ، در خت سبز مى شود و حـال آنـكـه آتـش درخـت را مـى سـوزانـد. پـس در پاسخ وى اين آيه آمد: (انا جعلناها فتنة للظالمين ) ما اين درخت را مايه آزمايش ستمكاران كرديم .
مؤ لف : اين معنا به چند طريق روايت شده .