گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفدهم
آيات 65 - 88 ص


قـل انـمـا انـا مـنـذر و مـا من اله الا اللّه الواحد القهار (65) رب السموات و الاءرض و ما بـيـنـهـما العزيز الغفار (66) قل هو نبوا عظيم (67) انتم عنه معرضون (68) ما كان لى من عـلم بـالمـلا الاعـلى اذ يـخـتـصـمـون (69) ان يـوحـى الى الا انـمـا انـا نـذيـر مـبـين (70) اذ قـال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين (71) فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له سـاجـدين (72) فسجد الملائكة كلهم اجمعون (73) الا ابليس استكبر و كان من الكافرين (74) قـال يـا ابـليـس مـا مـنـعـك ان تـسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين (75) قـال انـا خـيـر مـنـه خـلقـتـنـى مـن نـار و خـلقـتـه مـن طـيـن (76) قـال فـاخـرج مـنـهـا فـانـك رجـيـم (77) و ان عـليـك لعـنـتـى الى يـوم الديـن (78) قـال رب فـانـظـرنـى الى يـوم يبعثون (79) قال فانك من المنظرين (80) الى يوم الوقت المـعـلوم (81) قـال فـبـعـزتـك لاغـويـنـهـم اجـمـعـيـن (82) الا عـبـادك مـنـهـم المخلصين (83) قـال فـالحـق و الحـق اقـول (84) لامـلان جـهـنـم مـنـك و مـمـن تـبـعـك مـنـهـم اجـمـعـيـن (85) قـل مـا اسلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين (86) ان هو الا ذكر للعالمين (87) و لتعلمن نباه بعد حين (88)



ترجمه آيات
بگو من تنها بيم رسانم و هيچ معبودى به جز خداى واحد قهار نيست (65).
پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است خدايى كه عزيز و غفار است (66).
بگو مساءله توحيد خبرى است عظيم (67).
كه شما از آن روى برمى گردانيد (68).
مـن هـرگـز عـلمـى بـه گـروه فـرشـتگان در آن روز كه راجع به خلقت بشر مخاصمه مى كردند ندارم (69).
چون من از ناحيه خود هيچ علمى ندارم تنها آگهى هاى من به وسيله وحى است و وحى هم تنها در چارديوارى مسايل مربوط به انذار است (70).
بـه يـاد آور آن زمـان را كـه پـروردگـارت بـه مـلائكـه گـفـت مـن بـشـرى از گل خواهم آفريد (71).
مـتـوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگى برايش به سجده بيفتيد (72).
پس ملائكه همه و همه سجده كردند (73).
مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود (74).
خداى تعالى فرمود: اى ابليس چه بازت داشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من خود او را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردى و يا واقعا بلند مرتبه بودى ؟ (75).
گـفـت : آخـر مـن از او بـهـتـرم چـون تـو مـرا از آتـش و او را از گل آفريدى (76).
گفت : پس بيرون شو از بهشت چون كه تو رانده شده اى (77).
و بـدان كـه لعـنـت مـن تـا قـيـامـت شـامـل حال تو است (78).
گـفـت : پروردگارا حال كه چنين است پس تا قيامت كه همه مبعوث مى شوند مرا زنده بدار (79).
گفت : باشد تو از زندگانى (80).
تا روزى كه آن وقت معلوم مى رسد (81).
گفت پس به عزتت سوگند كه همه و همه شان را گمراه خواهم كرد (82).
مگر بندگان مخلصت از ايشان را (83).
گفت پس حق اين است و من حق مى گويم (84).
كه جهنم را از تو و از هر كه پيرويت كند از همه پر مى كنيم (85).
بـگـو مـن از شـمـا در مـقـابـل رسـالتم اجرى نمى خواهم و من از آنها نيستم كه چيزى را كه ندارند به خود مى بندند (86).
اين قرآن به جز تذكر براى عالميان نيست (87).
و به زودى خبرش را بعد از زمانى خواهى دانست (88).
بيان آيات
ايـن آيـات آخـريـن فـصـل از فـصـول سـوره (ص ) اسـت كـه مـشتمل بر چند نكته است : اول آن كه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهـد كـه انـذارهاى خود را و دعوت به سوى توحيد را به مردم ابلاغ فرمايد. و ديگر اين كـه ابـلاغ كـنـد كـه اعـراض از حـق و پيروى شيطان كار آدمى را به عذاب دوزخ منتهى مى سـازد، عـذابـى كـه خداوند قضايش را در حق شيطان و پيروان او رانده است . در همين جاست كه اين سوره خاتمه مى يابد.



قل انما انا منذر و ما من اله الا اللّه الواحد القهار ... العزيز الغفار




در ايـن دو آيـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دسـتور مى دهد به مردم بـرسـاند. كه من بيم دهنده مى باشم و خداى تعالى يكتاى در (الوهيت ) است . پس جمله (انـمـا انا منذر) مى خواهد غرض آن جناب را منحصر در (انذار) كند، و ساير اغراض ‍ را مانند توقع مال و مقام - كه چه بسا دعوت به حق ، در بين مردم مشتبه به آنها مى شود - از آن جـنـاب نـفى كند، همچنان كه در آخرين آيات باز به همين انحصار اشاره نموده مى فرمايد: (بگو من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى خواهم ، و من از متكلفين نيستم ).
تـــقـــريـــر احـــتـــجـــاجـــات مـــتـــعـــدد بـــر وحـــدانـــيـــت خـــداى تـــعــالى كـه آيـه :(قل انما انا منذر و ما من اله الا الله ...) متضمن است
و جـمـله (و مـا من اله الا اللّه ) - تا آخر دو آيه - توحيد را با حجتى كه آن را اثبات كند، يعنى ، آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت مى كند را ابلاغ مى دارد.
پـس جـمـله (و مـا مـن اله الا اللّه ) الوهـيـت را - كـه عـبارت است از معبوديت به حق - از تمامى آلهه نفى مى كند. و اما اثبات (الوهيت ) براى خداى تعالى امرى است كه بعد از انـتـفـاى الوهـيـت از غـيـر خـدا، قـهـرا و خـود بـخـود حاصل است ؛ چون بين اسلام و وثنيت در اصـل اينكه معبود به حقى وجود دارد اختلاف و نزاعى نيست ، نزاعى كه هست در اين است كه آن اله و مـعـبـود بـه حـق اللّه تـعـالى اسـت ، و يـا غـيـر اوسـت ؟ هـر چند كه گفتيم اسماء و صـفـاتـى كـه در آيـه آمده ، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست ، و تنها الوهيت غير خدا را نفى نمى كند.
(الواحـد القـهار) - اين دو اسم وحدانيت خدا را در هستى و قهرش بر هر چيز اثبات مى كند، به اين بيان كه مى فرمايد: خداى تعالى موجودى است كه هيچ موجودى وجودش مانند او نـيـسـت ، و چـون او كـمـالى لا يـتـنـاهـى دارد - كمالى كه عين وجود اوست - پس او غنى بـالذات و عـلى الاطلاق است ، و غير از او هر چه باشد فقير و محتاج به او است ، آنهم نه تنها از يك جهت ، بلكه از تمام جهات . از جهت وجود، و از جهت آثار وجود.
غـيـر او هـر چـه دارند همه نعمت و افاضه خداى سبحان است . پس خدا قاهر بر هر چيز است بـر طـبـق اراده خـويـش . و هـر چـيـزى مـطـيع است در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است در برابر آنچه او بخواهد.
و ايـن خـضـوع ذاتـى كـه در هـر مـوجـود اسـت همان حقيقت عبادت است . پس اگر جايز باشد بـراى چيزى در عالم هستى عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمى را مجسم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است ؛ چون هر چيز ديگرى به غير از او فرض شـود، مـقـهـور و خاضع براى اوست ، و از خود، مالك هيچ چيز نيست ، نه مالك خويش است و نـه مـالك چـيـزى ديـگـر. و در هـسـتـى خـودش و غـيـر از خـودش ، و نـيـز در آثـار هـسـتـى اسـتـقـلال نـدارد، پـس نـتـيـجـه مـى گيريم كه تنها خداى سبحان معبود به حق است ، و نه ديگرى .
و جمله (رب السموات و الاءرض و ما بينهما) حجت ديگرى را بر وحدانيت خدا در (الوهيت ) افاده مى كند، به اين بيان كه نظام تدبيرى كه در سراسر جهان جريان دارد نظامى اسـت واحـد و مـتـصل ؛ نظامى كه هيچ ناحيه اش از ناحيه ديگر جدا نيست ، و ممكن نيست ، مثلا، نـظـام در آسـمـانـهـايـش را از نـظام در زمين جدا كرد. قبلا هم مكرر گفته بوديم كه خلقت و تدبير از يكديگر جدا نيستند، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشت سـر هم ، و هر يك را در جايى كه بايد باشد خلق كند، پس تدبير به يك معنا همان خلقت است ، همچنان كه خلقت به معنايى ديگر همان تدبير است .
و چـون مـشـركـيـن هـم اعتراف دارند بر اينكه پديد آورنده و خالق آسمانها و زمين كسى جز خداى سبحان نيست ، پس تنها او رب و مدبر عالم است ، و در نتيجه او اله و معبودى است كه بـايـد مـورد عـبـادت قـرار گيرد - چون عبادت عملى است كه عبوديت و مملوكيت عابد را در برابر معبود و مالك خود مجسم مى سازد، و نيز تصرف مالك ، و افاضه نعمت به مملوك ، و دفـع نقمت از او را ممثل مى كند - پس خداى سبحان تنها اله در آسمانها و زمين و مابين آن دو است و اله ديگرى جز او نيست - دقت فرماييد
و مـمـكـن هـم هـسـت بگوييم : جمله (رب السموات و الاءرض و ما بينهما) بيان است براى كلمه (القهار) و يا براى دو كلمه (الواحد القهار).
و دو كـلمـه (العزيز الغفار) نيز حجتى ديگر بر يگانگى خدا در (الوهيت ) را افاده مى كند. به اين بيان كه : خداى تعالى (عزيز) است ؛ يعنى هيچ چيز بر او غالب نمى آيـد تـا او را بـر خـلاف خـواسـتـه و اراده اش مجبور كند، و يا از آنچه كه خواسته و اراده كـرده جـلوگـيـر شـود. پـس او عـزيـز على الاطلاق است ، و هر عزيزى ديگر در برابر او ذليـل و مطيع و فرمانبر است . عبادت هم كه گفتيم چيزى جز اظهار ذلت نيست ، و اين اظهار ذلت جـز در بـرابر عزيز معنا ندارد، و به جز خدا هم كسى عزيز نيست ، چون هر عزيزى عزتش از اوست .
اين آن حجتى است كه از كلمه (عزيز) براى يگانگى خدا در (الوهيت ) استفاده كنيم . و اما استفاده آن از كلمه (غفار) بيانش ‍ اين است كه : (عبادت ) عبارت از عملى است كه عـبـوديـت و تقرب به معبود را مجسم نموده و دورى بنده را از مالك برطرف كند و اين همان مـغفرت گناه است ، و چون يگانه كسى كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است ، و هر چه رحـمـت مى رساند خزينه هايش ‍ تهى نمى گردد خداست ، و او كسى است كه بندگان عابد خـود را در آخـرت بـه دار كـرامـت خـود مـى بـرد، پـس يـگـانـه غفار هم كه به طمع آمرزش سزاوار عبادت است ، او است .
مـمـكن هم هست دو كلمه (عزيز) و (غفار) اشاره باشد به علت دعوت به توحيد، و يا وجـوب ايـمـان بـه آن دعوت ، وجوبى كه بر حسب مقام از جمله (و ما من اله الا اللّه الواحد القـهـار) اسـتـفاده مى شود، و معناى اين باشد كه : من شما را به سوى توحيد خدا دعوت مـى كـنـم ، بـه دعـوتم ايمان بياوريد؛ براى اينكه خدا عزيزى است كه عزتش آميخته با ذلت نـيـسـت ، و نـيـز براى اينكه او (غفار) است ، و معبود هم بايد همان كسى باشد كه غفار است .



قل هو نبؤ ا عظيم انتم عنه معرضون




مرجع ضمير (هو) همان داستان وحدانيت خداست كه جمله (و ما من اله الا اللّه ...) بيانش مى كرد.
بعضى از مفسرين گفته اند: (مرجع آن قرآن كريم است ، مى فرمايد: قرآن نبا عظيم است ، كـه مردم از آن اعراض مى كنند). و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است ، چـون سـيـاق همه آنها با قرآن ارتباط داشت . و نيز با آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (ما كـان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون )، سازگارتر است . و معناى آيه مورد بحث و آيه بعدى ، اين مى شود كه : من از پيش خود هيچ علمى به ملا اعلى و تخاصم آنان نداشتم ، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد. بعضى ديگر گفته اند: مرجع (هو) قيامت است . ولى اين وجه از همه بعيدتر است .



ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون




منظور از (ملا اعلى ) جماعتى از ملائكه است ، و گويا مراد از مخاصمه آنان همان مطلبى بـاشـد كه آيه (اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الاءرض خليفة ) - تا آخر آيات - آن را كه در اوايل سوره بقره گذشت حكايت مى كند.
و گـويـا مـى خـواهـد بـفـرمـايد: من هيچ اطلاعى از مخاصمه ملائكه نداشتم ، تا آنكه خداى تـعـالى آن را در كـتـابـش بـه مـن وحى كرد، پس من همانا منذرى هستم كه تابع وحى خداى تعالى مى باشم .



ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين




اين آيه تاءكيد جمله (انما انا منذر) است ، و به منزله تعليلى است براى جمله (ما كان لى من علم بالملا الاعلى ) و معنايش اين است كه : من هرگز علمى نداشتم و نمى توانستم داشـتـه بـاشـم ، چـون علم من از جانب خودم نيست ، بلكه هر چه هست به وسيله وحى است ، و چيزى به من وحى نمى شود، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد.
تـــوضـــيــح دربـاره ارتـبـاط آيـه : (اذقال ربك للملئكة انى خالق بشرا من طين ) باقبل




اذ قال ربك للملائكه انى خالق بشرا من طين




آنـچـه از سـيـاق بـرمـى آيـد ايـن اسـت كـه : آيـه مـورد بـحـث و مـا بـعـد آن تـتـمـه كـلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى فرمود: (انما انا منذر...) نمى باشد. و شاهد بر آن كلمه (ربك پروردگارت ) مى باشد، ناگزير بايد گفت : اين دو آيه كـلام خـداى تـعالى است كه به زمان مخاصمه ملائكه اشاره مى كند. و ظرف (اذ) متعلق به همان چيزى است كه ظرف در جمله (اذ يختصمون ) متعلق به آن بود، و يا متعلق به مـحذوف است ، و تقدير آن (اذكر اذ قال ربك للملائكه ...) مى باشد، چون جمله (انى جـاعـل فـى الاءرض خـليفة ) كه خطاب خدا به ملائكه است ، و جمله (انى خالق بشرا من طـيـن ) كـه آن نـيـز خـطاب خدا به ملائكه است ، دو جمله متقارن هستند كه در يك زمان و يك ظرف واقع شده اند.
بـنـابـرايـن بـرگـشـت مـعـنـاى (اذ قـال ربـك ...)، نظير اين مى شود كه بگوييم : ياد بـيـاوريـد آن وقـتـى كـه پـروردگـارت چـنين و چنان گفت و آن همان وقتى بود كه ملائكه مخاصمه مى كردند.
بـعـضـى از مـفسرين جمله (اذ قال ربك ...) را تفسير جمله (اذ يختصمون ) دانسته ، و بـعد از آنكه منظور از اختصام را تقاول و سؤ ال و جواب گرفته اند، آن را عبارت دانسته انـد از مـجـمـوع كـلام خـدا بـه ايـشـان در جـمـله (انـى جـاعـل فـى الاءرض خـليـفـة ) و كـلام مـلائكـه ، در جـمـله (اتـجـعـل ...) و بـاز كـلام خـدا به آدم و كلام آدم به ملائكه ، و كلام خدا به ايشان ، در جمله (انى خالق بشرا) و كلام ابليس با خداى تعالى .
و سـپـس گفته بنابراين كه منظور از اختصام مخاصمه و گفتگوى ملائكه در بين خودشان بـاشـد، نـه بـيـن ايـشـان و خـداى سـبـحـان ، در ايـن صورت خبر دادن خدا از اينكه (انى جـاعـل فـى الاءرض خـليـفـة ) و نـيـز از ايـنكه (انى خالق بشرا ...) حتما به توسط فـرشـته اى از فرشتگان صورت گرفته است ، و همچنين خطاب خدا به آدم و ابليس به تـوسـط فـرشـتـه مـزبور بوده است و در نتيجه گفتار ملائكه به پروردگارشان ، كه گفتند: (اتجعل فيها من يفسد فيها...)، و ساير گفتارهاى ايشان ، كلامى بوده از ايشان به آن فرشته واسطه ، آن وقت اختصام و مخاصمه در بين خود ملائكه درست مى شود.
و ليـكـن خـوانـنـده عـزيز خودش متوجه هست كه هيچ يك از اين مقدمات كه اين مفسر براى اخذ نتيجه اى كه منظور داشت ذكر كرد، از سياق آيات استفاده نمى شود.
وجه تسميه انسان به (بشر) و بيان مبداء خلقت انسان
(انـى خـالق بـشـرا من طين ) - كلمه (بشر) به معناى انسان است . راغب مى گويد: (بـشـره ) بـه معناى ظاهر پوست ، و (ادمه ) به معناى باطن آن است كه به گوشت چسبيده ، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كرده اند آنگاه مى گويد: و اگر از انسان به كلمه (بشر) تعبير كرده ، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پر و كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده ، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشره آنها را پوشانده و يا كرك .
و سـپـس مـى گـويـد: كـلمـه (بـشـر) هـم در مـفـرد اسـتـعـمـال مـى شـود، و هـم در جـمع ، ولى در دو نفر به صيغه تثنيه درمى آيد، مانند آيه (انـؤ مـن لبشرين ) و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده ، منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست .
و در آيـه شـريـفه مورد بحث مبداء خلقت آدمى گل معرفى شده ، و در سوره روم مبداء خلقتش خـاك و در سـوره حـجر صلصالى از حما مسنون ، و در سوره رحمان صلصالى چون فخار (سـفـال ) آمده ، و اين اختلاف در تعبير اشكالى به وجود نمى آورد؛ براى اينكه همان مبداء واحـد احـوال مـخـتـلفـى بـه خـود گـرفـتـه ، و در هـر جـاى از قـرآن كـريم نام يكى از آن احوال را نام برده است .



فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين




(تـسـويـه انـسـان ) بـه معناى تعديل اعضاى اوست ، به اينكه اعضاى بدنى او را با يكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انسانى تمام عيار درآيد، و (دميدن روح در آن )، عـبـارت اسـت از ايـنـكه او را موجودى زنده قرار دهد، و اگر روح دميده شده در انسان را بـه خـود خـداى تـعـالى نـسـبـت داده و فـرمـوده : (از روح خودم در آن دميدم )، به منظور شرافت دادن به آن روح است .
و جـمـله (فـقـعوا) امر و از ماده (وقوع ) است ، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخ روح واقـع شـده ، مـى فرمايد: حال كه از روح خودم در آن دميدم ، شما ملائكه بر او سجده كنيد.



فسجد الملائكه كلهم اجمعون




دلالت ايـن جـمـله بـر ايـنـكه تمامى فرشتگان براى آدم سجده كردند و احدى از آن تخلف نكرده روشن است .



الا ابليس استكبر و كان من الكافرين




يـعـنـى ابـليـس تـكـبر كرد و از سجده براى او دريغ ورزيد، و او از سابق بر اين كافر بـود. و ايـنـكـه ابـليـس قـبـل از ايـن صـحنه كافر بوده ، از آيه شريفه (لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون ) هم به خوبى استفاده مى شود.
وجه اينكه فرمود آدم را با دو دستم آفريدم




قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين




ايـنـكه در اين آيه خلقت بشر را بدست خود نسبت داده ، و فرموده : (چه مانعت شد از اينكه بـراى چـيـزى سـجـده كنى كه من آن را با دستهاى خود آفريدم ) به اين منظور بوده كه بـراى آن شرافتى اثبات نموده ، بفرمايد: هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم ، ولى آدم را به خاطر خودم . همچنان كه جمله (و نفخت فيه من روحى و از روح خود در او دميدم ) نـيـز ايـن اخـتصاص را مى رساند و اگر كلمه (يد) را تثنيه آورد، و فرمود: (يدى دو دستم ) با اينكه مى توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: در خلقت او اهـتـمـام تـام داشتم ؛ چون ما انسانها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مى بنديم كه نـسـبـت بـه آن اهـتـمـام بيشترى داشته باشيم ، پس جمله (خلقت بيدى ) نظير جمله (مما عملت ايدينا) است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند مراد از كلمه (يد) قدرت است ، و تثنيه آوردن آن تنها تـاءكـيـد را مـى رسـانـد، مانند آيه (ثمّ ارجع البصر كرتين ) روايتى هم بر طبق اين تفسير وارد شده .
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند: مراد از دو دست نعمتهاى دنيا و آخرت است ممكن هم هست بگوييم منظور از آن يكى مبدا پيدايش بدن و يكى ديگر مبدا پيدايش روح است ، و يا يكى صورت آدمـى ، و ديـگـر مـعـنـاى اوسـت ، و يـا يـكـى صـفـات جـلال خـدا، و ديـگرى صفات جمال اوست . و ليكن همه اينها معانى هستند كه از ناحيه لفظ آيه هيچ دلالتى بر هيچ يك از آنها نيست .
مـــعـــنـــاى جـــمـــله : (اسـتـكـبرت ام كنت من العالين ) كه استفهام توبيخى از ابليس دربارهسجده نكردنش براى آدم است
و جمله (اءستكبرت ام كنت من العالين ) استفهامى است توبيخى ، معنايش اين است كه : آيا سجده نكردنت از اين بابت است كه عارت مى شد، و خود را از اين كار بزرگتر مى دانستى ؟ و يـا ايـنـكـه بـه راسـتـى شـاءن تـو اجـل از ايـن عـمـل بـود. و تـو از كـسانى بودى كه قدر و منزلتشان بالاتر از آن است كه ماءمور به سـجـده بـر آدم شـوند؟ و از همين جا بعضى از مفسرين استفاده كرده اند كه : معلوم مى شود خـداى تـعـالى مـخـلوقـاتـى عـالى دارد كـه مـقـامـشـان اجـل از آن اسـت كـه بـراى آدم سـجـده كـنـنـد، بـنـدگانى هستند مستغرق در توجه به سوى پروردگارشان ، و هيچ چيزى را به جز او درك نمى كنند.
بـعضى ديگر گفته اند: مراد از (علو) هم همان استكبار است ، همچنان كه در آيه (و ان فرعون لعال فى الاءرض ) به همين معنا است و اگر بگويى معنا ندارد كه بگوييم آيا تـو استكبار كردى و يا از مستكبرين بودى . مى گوييم : هيچ عيبى ندارد؛ چون اولى راجع به زمان سجده است ، و دومى راجع به ما قبل آن ، و معنايش اين است كه : (آيا از اينكه امر بـه سـجـده ات كـرديـم دچـار اسـتـكـبـار شـدى ، و يـا آنـكـه از قبل مستكبر بودى ؟).
ليـكـن ايـن وجـه صـحـيـح نـيـست ، چون با مقتضاى مقام نمى سازد، مقتضاى مقام اين است كه ابـليس را داراى استكبار معرفى كند، نه اينكه زمان استكبار او را معين كند كه قديمى است و يا تازه .
بـعـضى ديگر گفته اند: مراد از كلمه (عالين ) ملائكه آسمان است ؛ چون آن ملائكه كه مـاءمـور بـه سـجده براى آدم شدند، ملائكه زمين بودند. اين هم صحيح نيست ، براى اينكه آيه عموميت دارد.
اشـــاره بـــه ايـنـكـه عـيـن خـواسته ابليس (فانظرنى الى يوم يبعثون ) اجابت نشده و او(الى وقت اليوم المعلوم ) مهلت داده شده




قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين




اين پاسخى است كه ابليس از پرسش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بيان مى كند، و آن ايـن اسـت كـه : من شرافت ذاتى دارم ؛ چون مرا از آتش خلق كردهاى و آدم مخلوقى است از گل . و در اين پاسخ اشاره اى است به اينكه از نظر ابليس اوامر الهى وقتى لازم الاطاعه است كه حق باشد، نه اينكه ذات اءوامر او لازم الاطاعة باشد و چون امرش به سجده كردن حق نبوده ، اطاعتش واجب نيست .
و بـرگـشـت ايـن حـرف بـه ايـن اسـت كـه ابـليـس اطـلاق مـالكـيـت خـدا و حـكـمـت او را قـبـول نـداشـتـه ، و ايـن هـمـان اصـل و ريـشـه اى اسـت كه تمامى گناهان و عصيانها از آن سـرچشمه مى گيرد، چون معصيت وقتى سرمى زند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالى و مـمـلوكـيـت خـودش بـراى او خـارج شود و از اينكه ترك معصيت بهتر از ارتكاب آن است ، اعراض كند و اين همان انكار مالكيت مطلقه خدا، و نيز انكار حكمت او است .



قال فاخرج منها فانك رجيم و ان عليك لعنتى الى يوم الدين




كـلمـه (رجـيـم ) از ماده (رجم ) به معناى طرد شده است . و كلمه (يوم الدين ) به معناى روز جزاست .
در اين آيه فرموده : (و ان عليك لعنتى ) و در سوره حجر فرموده : (و ان عليك اللعنة ) بـعضى از مفسرين در وجه اين اختلاف تعبير گفته اند: اگر لام در (اللعنة ) براى عـهـد بـاشـد، ديگر فرقى بين اين دو تعبير نيست ، براى اينكه در اولى فرموده : (بر تـو بـاد لعـنـت مـن ) و در دومى فرموده : (بر تو باد همان لعنت ) و اما اگر لام در آن براى جنس باشد، باز هم فرقى نخواهد داشت ، براى اينكه در اولى فرموده : (بر تو بـاد لعنت من ) و در دومى فرموده : (بر تو باد همه لعنتها) و معلوم است كه لعنت غير خـدا از قبيل ملائكه و مردم معنايش دورى از رحمت خداست ، اگر اين لعنت بدون اذن خدا باشد كـه هـيـچ اثـرى نـدارد، و اگـر به اذن خدا باشد نتيجه اش ‍ دورى ابليس از رحمت خدا مى شود، و اين هم همان لعنت خود خدا خواهد بود.
مبداء ارتكاب معاصى ، انكار مالكيت مطلقه خدا و حكمت او است




قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ... الى يوم الوقت المعلوم




از ظـاهـر ايـنـكـه ابـليـس انتهاى مهلت را روز مبعوث شدن انسانها معين كرد و خداى تعالى انـتـهـاى آن را تـا روز وقـت مـعـلوم مـقـرر داشـت ، بـرمـى آيـد كه اجابت خواسته ابليس با خواسته اش اختلاف دارد، و عين خواسته اش اجابت نشده .
پـس نـاگـزيـر معلوم مى شود آن روز يعنى روز وقت معلوم آخرين روزى است كه بشر به تـسـويـلات ابـليـس نـافـرمـانـى خـدا مـى كـنـد و آن قبل از روز قيامت و بعث است . و ظاهرا مراد از روز، روز معمولى نيست ، بلكه مراد ظرف است ، و در نـتـيـجـه اضافه شدن كلمه (يوم ) به كلمه (وقت ) اضافه تاءكيدى است ، چون گفتيم كه خود (يوم ) هم به معناى وقت و ظرف است .



قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين




حـرف (باء) در (بعزتك ) براى سوگند است ابليس به عزت خدا سوگند ياد مى كند كه به طور حتم تمامى ابناى بشر را اغوا مى كند، آنگاه مخلصين را استثنا مى نمايد. و (مـخـلصـيـن ) عـبـارتـند از كسانى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص كرده و ديگر هيچ كس در آنان نصيبى ندارد، در نتيجه ابليس هم در آنان نصيبى ندارد.
قضاء الهى درباره ابليس و پيروان او




قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين




ايـن آيـه پـاسـخـى اسـت از خـداى سـبـحـان بـه ابـليـس كـه مـشـتـمـل اسـت بـر قـضـايـى كـه خـدا عـليـه ابـليس و پيروانش رانده كه به زودى همه را داخل آتش خواهد كرد.
پس كلمه (فالحق ) مبتدائى است كه خبرش حذف شده ، و يا خبرى است كه مبتدايش حذف شـده اسـت . و كلمه (فاء) كه در اول آن است براى ترتيب و قرار دادن جمله ما بعد است بـعـد از جـمـله مـا قـبـل . و مـراد از (حـق ) چـيـزى اسـت كـه مـقـابـل بـاطـل اسـت ، به شهادت اينكه دوباره اين كلمه را اعاده مى كند، و با الف و لام هم اعـاده مـى كـنـد، و چـون بـه طـور قـطـع مـى دانـيـم مـنـظـور از حـق دومـى چـيـزى اسـت كـه مـقـابـل باطل است ؛ پس مراد از اولى هم همان خواهد بود. و تقدير آيه چنين است : (فالحق اقسم به لاملئن جهنم منك ...)، اين در صورتى است كه خبر حق را محذوف بدانيم ، و اگر خود آن را خبر و مبتدايش را محذوف بدانيم ، تقديرش چنين مى شود: (فقولى حق ...).
و جمله (و الحق اقول ) جمله اى است معترضه كه در وسط كلام اضافه شده تا بفهماند كـه اين قضاء حتمى است و نيز پندار ابليس ‍ را رد كند كه پنداشته بود (انا خير منه من از او بهترم ) چون از اين گفتار برمى آيد كه او امر خدا را كه فرموده بود (براى آدم سـجـده كـن ) غـيـر حـق مـى دانـسته . و از اين كه در اين جمله معترضه (حق ) را مقدم بر اقـول آورده و نيز كلمه حق را با الف و لام آورده ، حصر فهميده مى شود، و معنايش اين است كه : من به غير حق چيزى نمى گويم .
و جـمـله (لامـلئن جـهـنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) متن آن قضايى است كه خدا به آن حكم كـرده و گـويـا مـراد از كـلمـه (مـنـك ) جـنـس شـيـطـانـهـا بـاشـد، و در نـتـيـجـه هـم شامل ابليس مى شود، و هم ذريه و قبيله او و كلمه (منهم ) به (من تبعك ) مربوط است و معنايش اين است كه : از ذريه آدم هر كس از تو پيروى كند او نيز جهنمى است .
و ما در سابق در نظاير اين آيه از قبيل سوره حجر و در همين قصه از سوره بقره و اعراف و اسراء بحث مفصلى راجع به اين قصه نموديم بدانجا مراجعه شود.



قل ما اءسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين




در ايـن آيـه بـه مـطـلبـى كـه در اول سـوره و نـيـز در خـلال آيـات سـوره گـذشـت رجـوع شـده ، و آن ايـن بود كه قرآن كريم ذكر است و پيامبر اسـلام بـه جـز انـذار هيچ منصب ديگرى ندارد. و نيز رد آن تهمتى است كه در اين كلام خود زدند: (امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى ء يراد).
پـس در جـمـله (مـا اءسـئلكـم عـليـه مـن اجـر) اجـر دنـيـوى از مـال و ريـاسـت و جـاه را از خـود نـفى مى كند. و در جمله (و ما انا من المتكلفين ) خود را از تصنع و خودآرايى به چيزى كه آن را ندارد برى ء مى سازد.
قرآن ذكرى است جهانى و اخبار آن اختصاص به زمان معين ندارد




ان هو الا ذكر للعالمين




يـعـنـى قـرآن ذكرى است جهانى و براى همه جهانيان و براى جماعتهاى مختلف ، و نژادها و امـتـهاى گوناگون و خلاصه ذكرى است كه اختصاص به قومى خاص ندارد، تا كسى در بـرابـر تـلاوتـش از آن قـوم مـزدى طـلب كـند و يا در برابر تعليمش پاداشى بخواهد، بلكه اين ذكر براى همه عالم است .



و لتعلمن نباءه بعد حين




يعنى به زودى و پس از گذشت زمان ، خبر پيشگوييهاى قرآن از وعد و وعيدش و غلبه اش بر همه اديان و امثال آن به گوشتان مى رسد.
بـعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (بعد حين ) روز قيامت است . بعضى ديگر گفته انـد: روز مـرگ هـر كـسـى است . و بعضى ديگر آن را روز جنگ بدر دانسته اند. بعيد نيست كـسى بگويد: خبرهاى قرآن مختلف است ، و اختصاص به يك روز معين ندارد، تا آن روز را مـراد بـدانـد، بـلكـه مـراد از (بـعد حين ) مطلق است ، پس براى يك يك از اقسام خبرهاى قرآن حينى و زمانى است .
بحث روايتى
(روايـــاتــى دربـاره مـخـاصـمـه ملا اعلى ، استكبار ابليس و اباء او از سجده بر آدم ، واوصاف متكلفين )
قـمـى در تـفـسـيـرش بـه سـند خود از اسماعيل جعفى ، از امام باقر (عليه السلام ) حديثى دربـاره مـعـراج از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل كرده كه در آن آمده : خداى تعالى فرمود: اى محمد! گفتم لبيك پروردگار من . فرمود: هـيـچ ميدانى ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه مى كردند؟ عرضه داشتم : منزهى تو اى خدا، من هـيـچ چـيـز زائد بـر آنـچـه تـو يـادم دادهـاى نـمـى دانـم . آنـگـاه رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: پس خداى سبحان دست خود را - يعنى دسـت قـدرت خـود را - بـين دو سينه ام نهاد. و من برودت و خنكى آن را در بين دو شانه ام احساس كردم . آنگاه فرمود: از آن به بعد هر چه از گذشته و آينده از من پرسيد، جوابش را دانـا بـودم ، پـس مـجـددا از مـن پـرسـيـد: اى محمد ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟ عـرضـه داشـتـم : در سه چيز: اول در آنچه كه كفاره گناهان مى شود، دوم در آنچه درجات آدمى را بالا مى برد، سوم در آنچه حسنات شمرده مى شود... .
و در مـجـمـع البـيان آمده كه ابن عباس از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه فرمود پروردگارم به من فرمود: هيچ مى دانى كه ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه كـردنـد؟ عـرضـه داشـتم : نه ، فرمود: مخاصمه آنها در كفارات و درجات بود. اما كفارات سه چيز است : يكى وضوى كامل گرفتن در شبهاى سرد، دوم قدمها را يكى پس از ديگرى بـرداشـتـن بـه سـوى جـمـاعتها، سوم انتظار رسيدن وقت نماز بعدى بعد از هر نماز. و اما درجات ، آن نيز سه چيز است : اول به صداى بلند و واضح سلام كردن ، دوم اطعام طعام ، و سوم نماز خواندن در تاريكى شب كه همه در خوابند.
مـؤ لف : ايـن روايـت را صـدوق هـم در خـصـال از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقل كرده ولى آنچه در اينجا تفسير كفارات قرار گرفته در روايت او تفسير درجات واقع شده و به عكس آنچه در اينجا تفسير درجات قرار گرفته در آن روايت تفسير كفارات واقع شده .
و در الدر المـنـثـور هـم حـديـث مـجـمـع البيان را به طرق بسيارى از عده اى از صحابه از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) روايت كرده كه البته در مضامين آنها اختلاف مختصرى هست .
بهر حال سياق آيه با مضمون هيچ يك از اين روايات تطبيق نمى كند، و هيچ دليلى نداريم كـه دلالت كـنـد بر اينكه اين روايات تفسير آيه هستند و ممكن است مخاصمه مزبور در اين روايات غير از مخاصمه اى باشد كه آيه شريفه از آن خبر مى دهد.
و در نـهـج البـلاغـه آمـده كـه امـام امـيـر المؤ منين فرمود: حمد آن خدايى را سزد كه عزت و كـبرياء جامه اوست ، و آن دو را به شخص خود اختصاص داد، و نه به مخلوقاتش و نيز آن دو را قـرقـگـاه خـويش كرد و بر غير از خودش حرام كرد. و آن دو را از بين ساير اوصاف بـراى جلال خود انتخاب نمود و لعنت را براى هر كسى كه بخواهد خود را در آن دو شريك خدا كند قرار داد.
آنـگـاه بـا هـمـيـن عـزت و كـبرياى خود ملائكه مقرب خود را بيازمود تا مشخص كند كدام يك مـتواضع و كدام يك مستكبرند؟ لذا با اينكه او عالم بسويداى دلها و نهانهاى غيبهاست ، مع ذلك فـرمـود: مـن بـشـرى از گـل خـواهـم آفـريـد پـس هـمـيـن كـه خـلقـتـش را بـه كـمـال و تمام رساندم و از روح خود در او دميدم ، همه برايش به سجده بيفتيد، پس ملائكه همه و همه به سجده افتادند، مگر ابليس كه غيرتش ‍ مانع شد و به خلقت خود كه از آتش بود بر او افتخار نمود، و به اصل و ريشه اش بر او تعصب كرد.
حـال بـبـينيد كه خداى متعال اين دشمن خود را كه پيشواى متعصبين و سلف مستكبرين است ، و هـمـيـن ابـليـس را كه اساس عصبيت را پى ريزى كرد، و با خدا در رداى جبروتيش هماوردى نـمـود، و در لبـاس تـعـززش هـمـاهـنـگـى كـرده ، زى تـذلل و جـامـه عبوديت را كنار گذاشت ، چگونه به جرم تكبرش خوار و كوچك كرد، و به جـرم بـلنـد پـروازى اش بـى مـقـدار سـاخـت ، او را در دنـيـا طـرد كـرد و در آخـرت هم آتش افروخته نصيبش ساخت ... .
و در كـتـاب عـيـون بـه سـنـد خـود از مـحمد بن عبيده روايت آورده كه گفت : از حضرت رضا (عـليـه السـلام ) معناى آيه (ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ) را كه خطاب به ابليس است پرسيدم . فرمود: منظور از كلمه يدى قدرت و قوت است .
مـؤ لف : نـظـير اين روايت را صدوق در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم ، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده .
و در ايـن قـصـه روايـات ديـگـرى نـيـز هـسـت كـه مـا آنـهـا را در ذيل اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر و اسراء آورده ايم ، بدانجا مراجعه شود.
و از كـتـاب جـوامـع الجـامـع از رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت شده ، كه فـرمـود: بـراى مـتـكـلف (كـسـى كـه چـيـزى را بـراى خـود قـائل اسـت كه اهل آن نيست )، سه علامت است : اول آنكه با مافوق خود درمى افتد، دوم اينكه به كارهايى اقدام مى كند و آرزوهايى در سر مى پروراند كه هرگز به آنها نمى رسد، و سوم اينكه چيزهايى مى گويد كه علمى بدان ندارد.
مـؤ لف : نـظـيـر ايـن روايـت را مـرحـوم صـدوق در كـتـاب خـصـال از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) از لقـمـان نـقـل كـرده كـه در ضـمـن وصـيـتـهـايـش بـه فـرزنـدش فـرمـوده اسـت . و نـيـز از طـرق اهـل سـنـت نـظـيـر آن نـقـل شـده . و در بعضى از اين روايات به جاى (ينازع من فوقه با مافوق خود درمى افتد) عبارت (ينازل من فوقه با مافوق خود هماوردى مى كند) آمده .
سوره زمر در مكه نازل شده و هفتاد و پنج آيه دارد (75)