گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفدهم
آيات 61 - 53 سوره زمر


قـل يـا عـبـادى الّذيـن اسـرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جـمـيـعـا انـه هـو الغـفـور الرحـيـم (53) و انـيـبـوا الى ربـكـم و اسـلمـوا له مـن قـبـل ان يـاءتـيـكـم العـذاب ثـم لا تـنـصـرون (54) و اتـبـعـوا احـسـن مـا انـزل اليـكـم مـن ربـكـم مـن قـبـل ان يـاتـيـكـم العـذاب بـغـتـة و انـتـم لا تـشـعرون (55) ان تـقـول نـفـس يـحـسـرتـى عـلى مـا فـرطـت فـى جـنـب اللّه و ان كـنت لمن الساخرين (56) او تـقـول لو ان اللّه هـدئنـى لكـنـت مـن المـتـقـيـن (57) او تـقـول حـيـن تـرى العـذاب لو ان لى كـرة فـاكـون من المحسنين (58) بلى قد جاءتك ايتى فـكـذبـت بـهـا و اسـتكبرت و كنت من الكافرين (59) و يوم القيامة ترى الّذين كذبوا على اللّه وجـوهـهـم مـسـودة اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للمـتكبرين (60) و ينجى اللّه الّذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون (61)


ترجمه آيات
بگو اى بندگانم كه بر نفس خود ستم و اسراف كرديد از رحمت خدا نوميد مشويد كه خدا تمامى گناهان را مى آمرزد، زيرا او آمرزنده رحيم است (53).
و بـه سوى پروردگارتان رجوع نموده قبل از آنكه عذاب بر سرتان آيد و ديگر يارى نشويد، تسليمش گرديد (54).
و آنـچـه را كـه از نـاحـيـه پـروردگـارتـان نازل شده كه بهترين حديث است پيروى كنيد قبل از آنكه عذاب ناگهانى و بى خبر شما را بگيرد (55).
بـتـرسـيـد از روزى كـه هر كسى به خود مى گويد: وا حسرتا بر من از آن ستمها كه به درگاه خدا روا داشتم ، اعتراف مى كنم كه به راستى از مسخره كنندگان بودم (56).
و يا مى گويد: اگر خدا هدايتم كرده بود از پرهيزكاران مى بودم (57).
و يـا وقـتـى عذاب را مى بيند مى گويد: ايكاش مى توانستم برگردم و از نيكوكاران مى شدم (58).
در پـاسـخـش مـى گـويـنـد آرى آيـات من برايت بيامد و تو به آيات من تكذيب كردى و از پذيرفتن آن تكبر نمودى و اصولا از كافران بودى (59).
و روز قـيامت تكذيب كنندگان بر خدا را مى بينى كه رويشان سياه است آيا در دوزخ جايى براى متكبران نيست (60).
خـدا كـسانى را كه براى رستگاريشان تقوا پيشه كردند نجات مى دهد و به چنين كسانى عذاب نمى رسد و اندوهناك نمى گردند (61).
بيان آيات
مـــقـــصـــود از (عـــبـــادى ) و (رحـــمـــت الله ) در آيـه(قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله )
در اين آيات رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستور مى دهد كه مشركين را به اسلام و به پيروى از آنچه خدا نازل كرده دعوت كند و از عواقب اسرافشان بر نفس خود، يـعـنـى از حـسرت و ندامت روزى كه حسرت و ندامت سود نمى دهد. برحذر دارد، آرى چگونه سـود مـى دهـد بـا ايـنـكـه در دنـيـا از پـذيرفتن حق ، استكبار ورزيدند. و نيز به يادشان بـيـاورد كـه در آن روز متقين رستگارى و نجات و كفار خسران و آتش دارند. و در لسان اين آيات لحن راءفت و رحمت به خوبى استفاده مى شود.



قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ...



در اين آيه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستور مى دهد تا مردم كافر را از طرف خداوند و با لفظ (يا عبادى اى بندگان من ) صدا بزند. و اين تعبير نكته اى را هـم بـه يـادشـان مـى آورد و آن اين است كه چرا خدا كفار را به عبادت خود دعوت مى كند. و نـيـز تـرغـيـب آنـان بـه پـذيـرفـتـن دعـوت اسـت ، امـا يـادآورى دليـل دعوت براى اين است كه يادآورى كند كه ايشان عبد اويند و او مولاى ايشان است و حق مـولى بـر عبدش اين است كه او را عبادت كند و اوامرش را اطاعت كند، پس مولى حق دارد كه او را به اطاعت و عبادت خود دعوت كند.
و اما اينكه گفتيم ترغيب مى كند به اينكه دعوت را بپذيرند، براى اينكه كلمه (عباد) را بـر (يا) ى متكلم اضافه كرده ، مى فرمايد (بندگان من ) و اين تعبير ايشان را بر مى انگيزد تا به ذيل رحمت و مغفرت او متمسك شوند.
(الّذيـن اسـرفـوا عـلى انـفـسـهـم ) - كـلمـه (اسـرفـوا) جـمع غايب ماضى از مصدر (اسراف ) است و - به طورى كه راغب گفته - اسراف به معناى تجاوز از حد در هر عـمـلى اسـت كـه كـسـى انـجـام دهـد، هـر چـنـد كـه در خـصـوص خـرج كـردن مـال مـشـهورتر است ، و گويى در آيه مورد بحث متضمن معناى جنايت و يا معنايى قريب به آن نيز هست ؛ چون با كلمه (على ) متعدى شده .
و اسراف بر نفس تعدى بر نفس به جنايت كردن و به ارتكاب گناه است چه شرك باشد و چه گناهان كبيره و چه گناهان صغيره ، چون سياق اين عموميت را افاده مى كند.
جـمـعـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (عـبـاد) مـؤ مـنـانـنـد، چـون كـه در قـرآن اسـتعمال (عبادى ) كه به (يا) ى متكلم اضافه شده در مؤ منين غلبه دارد. پس معناى آيه چنين مى شود: بگو اى مؤ منينى كه مرتكب گناه شده ايد.
و ليكن اين حرف صحيح نيست ، براى اينكه آيه مورد بحث تا هفت آيه بعد از آن همه در يك سياق و متصل به يكديگرند، و همه در مقام دعوتند، و ما مى بينيم كه در ضمن اين آيات مى فـرمـايد: (بلى قد جاءتك آياتى فكذبت بها و استكبرت آرى آيات من به سوى تو اى مـشـرك بـيـامـد، ولى تـو آن را تـكـذيـب كـردى و اسـتـكـبـار ورزيـدى ) و ايـن خـود مـثـل تـصـريـح اسـت بـه ايـنـكـه كـلمـه (عـبـادى ) در اول آيات ، شامل مشركين هم مى شود.
و اگـر مـى بـينيم كه لفظ (عبادى ) در چيزى بيشتر از ده مورد به معناى مؤ منان آمده ، هـمـه اين موارد قرينه هايى در خود كلام همراه دارد كه نمى شود با بودن آن قرائن لفظ مـزبـور را اعـم از مـؤ مـن و مـشرك گرفت ، ولى چنان هم نيست كه هر جايى بدون قرينه و مـطـلق استعمال شد، باز منصرف به مؤ منين باشد، همچنان كه مى بينيم در كلام خدا هر جا مطلق ذكر شده ، اعم از مؤ من و مشرك اراده شده است .

و كـوتاه سخن آنكه شمول لفظ (يا عبادى ) در آيه شريفه در مورد مشركين ، جاى هيچ تـرديـد نيست ، بلكه مى توان گفت اين نظريه كه كلمه (يا عبادى ) در آيه مورد بحث بـه خـاطـر سـيـاقـى كـه دارد مـخـتـص بـه مـشـركـيـن اسـت ، قـابـل قـبـولتر است از اينكه بگوييم مختص ‍ به مؤ منين است ، همچنان كه از ابن عباس هم نقل شده .
(لا تـقنطوا من رحمة اللّه ) - (قنوط) به معناى نوميدى است ، و مراد از رحمت در آيه مـورد بـحـث بـه قـرينه اينكه خطاب و دعوت در آن به گناهكاران است ، رحمت مربوط به آخـرت اسـت ، نـه رحـمت اعم از دنيا و آخرت و اين هم معلوم است كه از شؤ ون رحمت آخرت آن قـسـمـت كـه مـورد احتياج مستقيم و بلا واسطه گناهكاران است ، همانا مغفرت خداست . پس مى تـوان گـفـت مـراد از رحـمـت در ايـنجا مغفرت است ، و به همين جهت نهى از نوميدى را با جمله (ان اللّه يغفر الذنوب جميعا) تعليل آورد.
در اين آيه شريفه التفاتى از تكلم (عبادى )، به غيبت (يغفر) به كار رفته ، با اينكه جا داشت بفرمايد: (انى اغفر من مى آمرزم )، و اين التفات براى آن به كار رفته كـه اشـاره نـمـايـد بـه ايـنـكه : آن كسى كه مى گويد (اى بندگان من از رحمت من نوميد نـشـويـد) اللّه اسـت كـه اسـمايى حسنى دارد كه از آن جمله است (غفور) و (رحيم ). گـويـا فرموده : از رحمت من نوميد مشويد، چون كه من اللّه هستم ، همه گناهان را مى آمرزم ، چون اللّه غفور و رحيم است .
تـــوضـــيـــحـاتى در ذيل جمله : (ان الله يغفرالذنوب جميعا) و اينكه مفاد آن آمرزش همهگناهان حتى شرك است ، به سبب توبه
(ان اللّه يـغـفـر الذنـوب جـمـيـعـا) - ايـن جـمـله نـهـى از نـومـيـدى را تـعـليـل نـمـوده و هـم اعـلام مـى دارد كـه تـمـامـى گـنـاهـان قابل آمرزشند پس ‍ مغفرت خدا عام است ، ليكن آمرزش گناهان هر كسى سبب مى خواهد و به طـور گـزاف نـمـى باشد و آنچه كه قرآن سبب مغفرت معرفى فرموده دو چيز است : يكى شـفـاعـت كـه بـحـث آن در جـلد اول ايـن كـتـاب گـذشـت و يـكـى هـم تـوبـه . حـال بـبينيم در جمله مورد بحث كه گفتيم خطاب در آن به عموم بندگان خدا اعم از مشرك و مـؤ مـن اسـت ، كـدام يـك از اين دو سبب آمرزش است ؟ به طور مسلم شفاعت نمى تواند باشد، چـون شـفـاعـت بـه نـص قـرآن كـريـم در آيـاتـى چـنـد شـامـل شـرك نـمـى گـردد و در سابق هم گفتيم كه آيه (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) ناظر به شفاعت است ، يعنى مى فرمايد مادون شرك را براى كسانى كه شفيع داشته باشند مى آمرزد.
نـاگـزيـر از آن دو سـبب باقى مى ماند توبه و كلام خداى تعالى هم صريح در اين است كه خدا همه گناهان حتى شرك را هم با توبه مى آمرزد.
از اين هم كه بگذريم گفتيم كه آيات هفتگانه مورد بحث در يك سياق قرار دارد.
كـلامـى است واحد و متصل به هم كه در آن نخست و به عنوان زمينه چينى از نوميد شدن نهى مـى كـنـد و سـپـس امـر بـه تـوبـه و اسـلام و عـمـل صـالح مى فرمايد و آيه اولى كلامى مستقل و بريده از آيات بعد نيست تا
كسى احتمال دهد عموم مغفرت مقيد به توبه و هيچ سبب ديگرى كه فرض شود، نشده .
و ايـن آيـه شـريفه يعنى جمله (ان اللّه يغفر الذنوب جميعا) در بين مفسرين معركه آراء شده . بعضى گفته اند: عموم مغفرت در آن مقيد است به غير از شرك و غير از گناهانى كه خـدا وعـده آتـش بـه مـرتـكـبين آنها داده و اما به توبه مقيد نيست ، در نتيجه عموم آيه تنها شامل گناهان صغيره مى شود.
دسـتهاى ديگر گفته اند: اطلاق مغفرت نه مقيد به توبه است ، و نه به هيچ قيدى ديگر از اسـبـاب مـغـفـرت . چـيزى كه هست اين عده ، اطلاق مزبور را مقيد به غير شرك كرده اند، چـون آيـه (ان اللّه لا يـغـفـر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) صريح در اين اسـت كـه شـرك آمـرزيده نمى شود، آنگاه نتيجه گرفتهاند، كه مغفرت عموميت دارد هر چند كه سبب مخصصى مانند شفاعت و توبه در كار نباشد تا گناهكار آمرزيده را بر گناهكار نـا آمـرزيـده تـرجـيـح دهـد، و ايـن هـمـان مـغـفـرت گـزافـى اسـت ، كـه مـا ردش كـرديم ، و استدلالهايى هم كه بر گفته خود كرده اند هيچ يك درست نيست .
از آن جـمـله ، آلوسـى در تـفـسير روح المعانى براى اثبات اين مدعا كه مغفرت در آيه مقيد بـه تـوبه نيست به هفده وجه استدلال كرده كه هيچ فايده اى دست نداده و در اين شبهه ما كـه گـفـتـيـم : (آمـرزيدن بعضى از گناهكاران و نيامرزيدن ديگران سببى مى خواهد، تا گـزافـى و منافى با حكمت نشود) مناقشه كرده . و تنها اطلاق آيه را مقيد به قيد (لمن يـشـاء) كـرده ، كـه در بعضى از قراءتهاى غير مشهور آمده . خواننده عزيز اگر بخواهد به وجوه او واقف شود، مى تواند به تفسير وى مراجعه كند.
اين را هم بگوييم كه خواننده خود توجه دارد كه مورد آيه ، شرك و ساير گناهان است ، و از كلام خداى تعالى اين معنا معلوم است كه شرك جز با توبه آمرزيده نمى شود پس به هر حال چاره اى جز مقيد كردن اطلاق آيه به توبه نداريم .



و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون




اين آيه عطف است بر جمله (لا تقنطوا). و كلمه (انيبوا) امر از مصدر (انابه ) است كـه بـه مـعـناى برگشتن به سوى خداست ، كه آن را توبه هم مى گويند. و جمله (الى ربكم ) از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است ، چون مقتضاى ظاهر كلام اين بـود كـه بـفـرمـايـد: (و انـيـبـوا اليـه )، و حال آن كه اين طور نفرمود تا به علت اين دستور اشاره كرده باشد، چون ملاك در برگشتن به سوى خدا همانا صفت ربوبيت اوست .
و مراد از (اسلام ) تسليم شدن و منقاد گشتن براى خداست در آنچه اراده مى كند. و اگر فـرمـود: (اسـلمـوا) و نـفـرمـود (آمـنـوا)، بـراى ايـن اسـت كـه قـبـل از ايـن آيـه و بـعـد از آن سـخـن از اسـتـكـبـار كـفـار در بـرابـر حـق رفـتـه و مقابل استكبار اسلام است ، نه ايمان .
و جـمـله (مـن قـبـل ان يـاتـيـكم العذاب ثم لا تنصرون ) متعلق به دو كلمه (انيبوا) و (اسـلمـوا) اسـت . و مـراد از (عـذاب ) بـه قرينه آيات بعد، عذاب آخرت است ، و به احـتـمـالى بـعـيـد ممكن است مراد مطلق عذابهايى باشد كه توبه بردار نيست ، مانند عذاب اسـتـيـصـال و انـقراض ، همچنان كه درباره آن فرموده : (فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة اللّه التى قد خلت فى عباده ).
و مـراد از جـمـله (ثـم لا تنصرون ) اين است كه آمرزش هرگز به شما نمى رسد، چون سـبـب آن مـحـقـق نـيـسـت ، امـا تـوبـه كـه مـفـروض آن اسـت كـه تـوبه نكردند، و شفاعت هم شامل شرك نمى شود.



و اتـبـعـوا احـسـن مـا انـزل اليـكـم مـن ربـكـم مـن قـبـل ان يـاتـيـكـم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون




ايـن خطاب عام است و مانند خطابهاى قبلى هم شامل مؤ من و هم كافر مى گردد، براى اينكه قرآن عزيز درباره هر دو طايفه نازل شده است .
مـــراد از پـــيـــروى از بـــهـــتـــريـــن چـــيـــزى خـــدا نـازل كـرده (واتـبـعـوااحـسـن مـاانزل اليكم من ربكم )
و در ايـن آيـه دسـتـور مـى دهـد بـه ايـنـكـه از بـيـن آنـچـه از نـاحـيـه خـدا نازل شده ، بهترش را پيروى كنند، حال ببينيم معناى بهتر چيست ؟ بعضى گفته اند: مراد پـيـروى احـكـام آن از حلال و حرام است ، نه داستانهاى آن . بعضى ديگر گفته اند: منظور پـيـروى عـزائم يـعنى واجبات و محرمات آن است ، (نه مستحبات و مكروهات )، بعضى ديگر گفته اند: مراد دستوراتى است كه بدان امر و از آن نهى كرده ، چون بجا آوردن واجبات و مـستحبات و اجتناب از محرمات و مكروهات . بعضى ديگر گفته اند: پيروى ناسخ آن است ، نه منسوخ .
و بـعـضـى ديـگـر گفته اند منظور از جمله (ما انزل ) تمامى كتابهاى آسمانى است ، و مـنـظـور از (احـسـن بـهـتـر) آنـهـا قـرآن اسـت . پـس ‍ پـيـروى از بـهـتـريـن دستورى كه نازل شده همان پيروى از قرآن است .
و انـصـاف ايـن اسـت كـه جـمـله (و اسـلمـوا له ) كـه در آيـه قـبـلى بـود، شـامـل مـضـمـون هـمـه ايـن اقـوال مـى شـود. پـس حـمـل كـردن آيـه (و اتـبـعـوا احـسـن مـا انزل اليكم ) بر يكى از آنها تقريبا تكرارى است بى جهت .
و بعيد نيست مراد از (احسن ما انزل ) خطابهايى باشد كه به طريقه به كار بردن حق عبوديت در راه امتثال خطابهاى الهى اشاره مى كند، چه آنها كه مربوط به عقايد است و چه آنـهـا كه مربوط به اعمال ، مانند خطابهايى كه دعوت به استغراق در ذكر خداى تعالى مى كند. و نيز دعوت به حب خدا و تقواى از او به حق ، و به اخلاص دين براى او مى كند، چون پيروى اين خطابها انسان را به حياتى طيب زنده مى كند و روح ايمان را در او مى دمد و اعـمالش را صالح مى سازد، و او را در ولايت خدا يعنى كرامتى كه مافوقش كرامت نيست ، داخل مى نمايد .
(مـن قـبـل ان يـاتـيـكـم العـذاب بـغتة و انتم لا تشعرون ) - اين آيه مناسبتر است با آن مـعـنـايـى كـه مـا گـفـتـيـم ، بـراى ايـنـكـه غـالبـا در جـايـى دعـوت بـه عـمـل را بـا تـهـديـد بـه فـوت وقـت مـى آورند و مى گويند تا فرصت از دست نرفته و نـاگـهـان مـانـعـى فـرصـت را از دسـتـت نـگـرفـتـه ايـن كـار را انـجـام بـده كـه طـرف مـقـابـل در ان جـام آن عـمـل امـروز و فـردا مـى كـنـد، و دل خود را به اين خوش دارد كه اگر امروز نشد فردا انجام مى دهم ، در چنين جايى است كه دعوت كننده او را تهديد مى كند، به پيش آمدن ناگهانى موانع ، و از دست رفتن فرصت ، و اين طرز بيان و اين نحوه دعوت با اصلاح باطن سازگارتر است تا موارد اصلاح ظاهر و آوردن كـالبـد بـى روح عـمـل . خلاصه بيشتر در مواردى اين تهديد را مى آورند كه مى خواهند طرف را به اصطلاح به باطن خود دعوت كنند، و گر نه آوردن عملى بى روح اين هـمـه اهـمـيـت نـدارد كـه پـاى چـنـيـن تـهـديـدى در مـيـان آيـد. پـس مـنـظـور از (احـسـن مـا انـزل ) هـمـان خـطـابهايى است كه با باطن انسان ها سر و كار دارد، و مى خواهد آنجا را اصـلاح كـند، مانند خطابهايى كه به يادآورى خدا و محبت ورزيدن به او، و ترس از او و اخـلاص ديـن بـراى او دعـوت مى كند، همچنان كه آيه (يا ايها الّذين آمنوا استجيبوا لله و للرسـول اذا دعـاكـم لمـا يـحـيـيـكـم و اعـلمـوا ان اللّه يحول بين المرء و قلبه ). قريب به همين معنا را افاده مى كند.
زنهار از فوت وقت و دچار حسرت قيامت شدن




ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب اللّه ...



در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : كـلمـه (تـفـريـط) بـه مـعـنـاى اهمال كارى در عملى است كه بايد فورا به آن اقدام نمود، تا جايى كه وقتش فوت شود. و نيز در معناى كلمه (يا حسرتا) گفته : (تحسر) به معناى غم خوردن از چيزى است كه وقتش فوت شده باشد، به خاطر انحسار (متضرر شدن ) آدمى به صورتى كه ديگر تداركش ممكن نباشد.
و راغب در معناى كلمه (جنب ) گفته در اصل به معناى عضو (پهلو) بوده ، سپس به طور اسـتـعـاره در سـمـت آن عـضو استعمال كرده اند، چون عادتشان در ساير اعضاء نيز بر اين بـوده كـه نـام آن را در سـمـت آن بـه نـحـو اسـتـعـاره استعمال مى كردند. مانند راست و چپ و بنابراين (جنب اللّه ) كه به معناى جانب و ناحيه خدا است عبارت است از چيزهايى كه بر عبد واجب است با خداى خود معامله نموده از سوى خود بـه سـوى خـدا روان ه كند و مصداق آن اين است كه تنها او را عبادت كند و از نافرمانى او اجتناب ورزد. و (تفريط) در جنب خدا به معناى كوتاهى در آن است .
و در جـمله (و ان كنت لمن الساخرين ) كلمه (ان ) مخفف (انّ) است . و (ساخرين ) اسم فاعل از (سخر) به معناى استهزاء كنندگان مى باشد.
و مـعـناى آيه چنين است : اگر من شما را به اين خطاب مخاطب مى سازم ، تنها بدان جهت است كـه بـيـم آن مـى رود - و يـا تـا آنـكـه نـكـنـد - يـكـى از شما بگويد: وا حسرتا! از آن كـوتـاهـى كـه مـن در جـان ب خـدا كـردم ، و مـن بـه درسـتـى از استهزاء كنندگان بودم . و محل گفتن اين سخن قيامت است .



او تقول لو ان اللّه هدينى لكنت من المتقين




ضـمير در (تقول ) به همان نفس برمى گردد، و مراد از هدايت در (هدينى ) ارشاد و نشان دادن راه است ، و معنايش اين است : (تا آنكه كسى نگويد: اگر خدا راهنمائيم مى كرد از پرهيزكاران مى بودم )، در حقيقت با اين خطاب عذر و بهانه را از دست كفار مى گيرد.



او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين




كلمه (لو) براى تمنى است (كه در فارسى مى گوييم : اى كاش ). و كلمه (كرة ) به معناى برگشت است . و معناى آيه چنين است : و يا، تا آن كه نكند كسى و آرزومندى هنگام ديـدن عذاب روز قيامت بگويد: اى كاش برگشتى به دنيا بود، در نتيجه من از نيكوكاران مى شدم .
پـاسـخ خـداونـد بـه ايـن سـخـن كـافـر در قـيـامـت كه (لؤ ان كرة فاكون من المحسنين )



بلى قد جاءتك اياتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين




اين آيه رد و پاسخ خصوص كلام دوم او است كه مى گفت : (اگر خدا مرا هدايت كرده بود از پـرهـيزكاران مى بودم ) و اين جواب را خداى تعالى در قيامت مى دهد، همچنان كه سخن او هم در همان موطن است . و سياق جواب ، شاهد بر آن است .
در ايـن آيـات بـيـن سـخـن كـافـر و جـوابـش آيـه (او تقول حين ترى ...)، فاصله شده و جوابى هم به آن نداده ، تنها جواب از سخن دوم او را داده است ، كه گفت : (لو ان اللّه هدينى لكنت من المتقين ).
و دليـلش ايـن اسـت كـه : ايـن سـه جـمـله اى كـه از (نـفـس ) نـقـل كـرده ، مـتـرتـب بـر تـرتـيب صدورش از مجرمين است ، چون در قيامت مجرمين متوجه مى شـونـد كـه امـروز روزى اسـت كـه جـزاى اعـمـال را مـى دهـنـد و ايـشـان در عـمـل كـوتـاهـى كـرده انـد، و وقـت تـدارك هم گذشته ، لذا حسرت مى خورند و به حسرت فـرياد مى زنند و مى گويند (يا حسرتا على ما فرطت ). در خصوص اين اظهار حسرت در جـاى ديـگـر فـرمـوده : (حتى اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها).
آنـگاه وقتى به حسابشان رسيدگى شد و به متقين دستور داده شود كه به بهشت در آيند و گـفـتـه مـى شـود: (و امـتـازوا اليـوم ايـهـا المـجـرمـون )، آن وقـت تـعـلل كـرده مـى گـويـنـد: (لو ان اللّه هـدينى لكنت من المتقين اگر خدا مرا هم هدايت كرده بود، از متقيان مى بودم ).
و چون دستور مى رسد كه به آتش در آيند و بر كنار آتششان مى برند، و سپس به آتش واردشـان مـى كنند آرزو مى كنند اى كاش به دنيا برمى گشتند تا در آنجا كار نيك كنند و سعادتمند شوند: (اءو تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة ). در جاى ديگر راجع به هـمـيـن آرزو مـى فـرمايد: (و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بـايـات ربـنـا و نـكـون مـن المـؤ مـنـيـن )، و نـيـز از قول ايشان حكايت كرده كه خواهند گفت : (ربنا اخرجنا منها فان عدنا فان ا ظالمون ).
سـپـس ، بـعـد از آنـكـه اقـوال را بـا تـرتـيـبـى كـه در آنـهـا اسـت نـقـل كـرده شـروع نـمـوده بـه جـواب دادن و اگـر جـمـله اول را كـه در آخـر هـمـه سـخـنـان جـواب داده ، در آخـر سـخـنـان و مـتـصـل بـه جـواب مـى آورد و يـا جـواب را جـلوتـر و متصل به آن كلام قرار مى داد، نظم كلام بهم مى خورد.
و بـه طـورى كه ملاحظه مى كنيد از بين اين سه سخن ، تنها سخن دوم را كه گفتند: (لو ان اللّه هـديـنـى ...) پـاسـخ داده ، و از پـاسـخ آن دو جـمـله ديـگـر يـعـنى اولى و سومى خـوددارى نـمـوده و ايـن بـدان جـهـت اسـت كـه جـمـله اولى مـسـاءله اسـتـهـزاء بـه حـق و بـه اهل حق بود. و در جمله سومى آرزو مى كردند كه به دنيا برگردند، و خداى سبحان در روز قـيـامـت ايـن طـايـفـه را زجـر مـى دهد، و نمى گذارد سخنى بگويند و پاسخى هم به سخن ايشان نمى دهد، همچنان كه آيه شريفه زير بدان اشاره مى كند: (قالوا ربنا غلبت علينا شـقـوتـنـا و كـنـا قـومـا ضـاليـن ربـنـا اخـرجـنـا مـنـهـا فـان عـدنـا فـانـا ظـالمـون قـال اخسوا فيها و لا تكلمون انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا و ارحمنا و انـت خـيـر الراحـمـين فاتخذتموهم سخريا حتى انسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون ).



و يـوم القـيـامـة تـرى الّذيـن كـذبـوا عـلى اللّه وجـوهـهـم مـسـودة اليـس فـى جهنم مثوى للمتكبرين




كذب بر خدا به همين است كه كسى بگويد: خدا شريك دارد و يا بگويد خدا فرزند دارد، و يـكـى هـم عبارت است از بدعت گذاشتن در دين . (و سواد وجه ) (و رو سياهى ) نشانه ذلت اسـت كـه سـزاى تـكـبـر ايشان است ، و به همين جهت فرمود: (اءليس فى جهنم مثوى للمتكبرين ).



و ينجى اللّه الّذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون




ظـاهـرا كلمه (مفازه ) مصدر ميمى از (فوز) به معناى رستگارى باشد كه عبارت مى شود از ظفر يافتن و رسيدن به هدف . و حرف (باء) كه بر سر اين كلمه در آمده باى مـلابـست و يا سببيت است ، پس فوزى كه خدا حكم آن را برايشان رانده ، سبب نجات ايشان است .
و جـمـله (لا يمسهم ...)، بيان اين نجات دادن است ، گويا فرموده : خداوند نجاتشان مى دهـد، و ديـگـر نـه از خـارج بـدى و نـامـلايـمـى بـه ايـشان مى رسد و نه از درون اندوهى آزارشان مى دهد.
و ايـن آيـه شـريـفـه نـظـرى دارد بـه آيـه (انـى جـزيـتـهـم اليـوم بـمـا صبروا انهم هم الفـائزون ) كـه در ذيـل آيـات سـوره مـؤ مـنـون در چـنـد سـطـر قبل گذشت دقت بفرماييد و از اين نكته غافل نمانيد.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى دربـــاره مـــغـــفـــرت الهـــى و شـــاءن نـزول آيـه : (يا عباد الذين اسرفوا علىانفسهم ...))
در مجمع البيان از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: در قرآن كريم هيچ آيه اى به قدر آيه (يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم ...) گشايش آورتر نيست .
مـؤ لف : ايـن روايـت را الدر المـنـثـور هـم از ابـن جـريـر، از ابـن سـيـريـن ، از آن جـنـاب نـقـل كـرده و - ان شـاء اللّه - بـزودى در تـفـسـيـر سـوره ليل ، همين روايت را از آن جناب نقل مى كنيم ، كه خود آن حضرت فرموده : در قرآن هيچ آيه اى اميدوار كننده تر از آيه (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) نيست .
و نـيـز در الدر المـنـثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه و بيهقى - در كـتـاب شـعـب الايـمـان - از ثـوبـان روايـت آورده انـد، كـه گـفـت : مـن از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود: من دوست نمى دارم كه دنيا و آنـچه را كه در آن است با آيه (يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم ...) معاوضه كنم . پـس مـردى عـرضـه داشـت : يـا رسـول اللّه ! آيـا ايـن آيـه شـرك را هـم شـامل مى شود؟ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سكوت كرد، و سپس فرمود: نه ، شرك را شامل نيست .
مـؤ لف : در ايـن روايـت اشـكـالى اسـت و آن اشكال در تفسير خود آيه گذشت ، كه گفتيم : مورد آيه مساءله شرك است و آيه مقيد شده به توبه .
و نـيـز در هـمان كتاب است كه ابن ابى شيبه ، و مسلم ، از ابى ايوب انصارى روايت كرده انـد كـه گـفـت : از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود: اگر شما گناه نمى كرديد خداى تعالى خلقى مى آفريد تا گناه كنند، و او بيامرزد.
مـؤ لف : مـغـفـرتـى كه در اين حديث آمده با قيود و اسبابى كه براى مغفرت هست - مانند توبه و شفاعت - منافاتى ندارد.
و در مـجـمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: آيه (يا عبادى الّذين اسرفوا...) درباره (وحـشـى ) قـاتـل حـمـزه نازل شد. و آن ، هنگامى بود كه وى مى خواست مسلمان شود مى تـرسـيـد تـوبـه اش قـبـول نـشـود. پـس هـمـيـن كـه آيـه نـازل شـد، اسـلام آورد. بـعـضـى از صـحـابـه پـرسـيـدنـد: يـا رسـول اللّه ! آيـا ايـن آيـه بـخـصـوص دربـاره قـبـول تـوبـه وحـشـى نازل شده ، و يا براى عموم مسلمين است ؟ فرمود: نه ، براى عموم مسلمانان است .
و از كـتـاب سـعـد السـعـود تـاليـف ابـن طـاووس ، بـه نـقـل از تـفـسـيـر كـلبـى آمـده كـه وحـشـى و جـمـاعـتـى نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پيام فرستادند، كه چرا بايد ما از دين تو مـحـروم باشيم ، هيچ مانعى براى ما نيست جز اينكه از كتاب تو شنيدهايم كه مى فرمايد: (هر كس با اللّه خدايانى ديگر بخواند و قتل نفس و زنا كند اثر گناه خود را مى بيند. و در آتـش جـاودان اسـت ) و مـا هـمـه ايـن كـارهـاى زشـت را كـرده ايـم رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـيـام فـرسـتـاد كـه : (الا مـن تاب و آمن و عـمـل صـالحـا) آن جـمـاعـت پـيام دادند ممكن است ايمان بياوريم ، و توبه هم بكنيم ، ولى خوف داريم كه عمل صالح به جا نياوريم .
باز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيام فرستاد: (ان اللّه لا يغفريشرك به و يـغـفـر مـا دون ذلك لمـن يـشـاء) گـفـتـنـد: مـى تـرسـيـم كـه داخل در مشيت قرار نگيريم .
ايشان در پاسخشان اين آيه را فرستاد: (يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا) پس آن جمعيت آمدند و مسلمان شدند.
پس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به وحشى فرمود: (تا مى توانى ) با من رو برو مشو كه من نمى توانم قاتل حمزه عمويم را ببينم ، لذا وحشى به شام رفت ، و در اثر ميگسارى بمرد.
مؤ لف : قريب به اين مضمون را الدر المنثور به چند طريق روايت كرده و در بعضى از آن طـريـقـهـا آمـده كـه آيـه (يـا عـبـادى الّذيـن اسـرفـوا...) دربـاره او نـازل شـده هـمـان طـور كـه در خـبـر سـابـق مـجـمـع البـيـان آمـده بـود. ولى يـك اشـكـال ، ايـن روايـت را ضـعـيـف مـى كـنـد، و آن ايـن اسـت كـه سـوره مـورد بـحـث در مـكـه نـازل شـده ، و وحـشى بعد از هجرت ، مسلمان شده . علاوه بر اين ، از ظاهر خبر برمى آيد كـه اطـلاق مـغـفـرت در آيـه مـقـيـد بـه تـوبـه نـشـده ، و حال آنكه توجه فرموديد كه سياق با اين سخن سازگار نيست .
و ايـنـكـه در روايـت آمـده كـه : (فـمـات فى الخمر وى در شام در اثر ميگسارى بمرد)، احتمال دارد كه اين كلمه (خمر) - به فتحه (خاء) و تشديد (ميم ) - باشد كه نـام مـحـلى از اطـراف مدينه است ، و احتمال هم دارد غلطى از ناسخ باعث شده (حمص ) را (خمر) بنويسد. و احتمال هم دارد كه مراد آن باشد كه وى به خاطر ميگسارى مرده است ، چون وحشى هميشه ميگسارى مى كرده ، و چند نوبت به خاطر همين گناه تازيانه خورد، بعد رهايش كردند.
در ايـن بـين روايات بسيارى هم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده كه آيات مورد بحث را بـر شـيعيان خود تطبيق كرده اند و (جنب اللّه ) را عبارت از ايشان دانسته اند و همه اين روايـات و آن روايـات از بـاب تطبيق مصداق بر آيه است ، نه از باب تفسير، و به همين جهت ما از ايراد آنها خوددارى نموديم .