گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفدهم
آيات 12 - 7 سوره مؤ من


الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمـنـوا ربـّنـا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للّذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجـحـيم (7) ربنا و ادخلهم جنت عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذريتهم انـك انـت العـزيـز الحكيم (8) و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفـوز العـظـيـم (9) ان الّذيـن كـفـروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايـمـان فـتـكـفـرون (10) قـالوا ربـنـا امـتـنـا اثـنـتـيـن و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل (11) ذلكم بانه اذا دعى اللّه وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوا فالحكم لله العلى الكبير (12).



ترجمه آيات
آنـان كـه عـرش را حـمـل مـى كـنند و آنان كه پيرامون عرش هستند پروردگار خود را حمد و تـسـبـيـح مـى گـويند و به او ايمان دارند و براى كسانى كه ايمان آورده اند استغفار مى كنند كه اى پروردگار ما سعه رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته پس كسانى را كه توبه كردند و راه تو را پيروى نمودند بيامرز و از عذاب جهنم حفظ فرما (7).
پـروردگـار ! ايـشـان را در جـنـات عـدن كـه وعـده شـان داده اى داخـل فـرمـا هـم ايـشـان را و هـم پـدران و هـمسران و ذريات ايشان را كه صلاحيت دارند به درستى و به راستى كه تنها تو عزيز فرزانه اى (8).
و از كـيـفـر گـنـاهـان و بـديـهـا حـفـظـشـان كـن كه هر كس را تو از كيفر بديها حفظش كنى براستى رحمتى بر او كرده اى رحمتى كه رستگارى عظيم ، همان رحمت است (9).
بـه درستى آنان كه كافر شدند از نقطه اى دور ندا مى شوند: خشم خدا از خشم خود شما بسيار بزرگتر و سختتر است آيا يادتان هست كه هر چه به سوى ايمان دعوت مى شديد كفر مى ورزيديد (10).
مى گويند پروردگارا تو ما را دو بار مى راندى و دو نوبت زنده كردى اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم حال آيا راهى براى بيرون شدن از آتش هست ؟ (11).
ايـن عـذاب شما بدان جهت است كه وقتى خدا به تنهايى خوانده مى شد كفر مى ورزيديد و چـون بـه وى شرك ورزيده مى شد به آن ايمان مى آورديد پس حكم تنها از آن خداى بلند مرتبه بزرگ است (12).
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات قبل تكذيب كفار و جدال به باطلشان در آيات خدا را خاطرنشان ساخت و نـيـز اشـاره كـرد بـه ايـنـكـه ايـنـهـا نـمـى تـوانـنـد خـدا را عـاجز سازند و خدا از اينان غـافـل نـيـسـت ، بـلكـه مـنـظـور او از ايـن دعـوت هـمـيـن اسـت كـه ايـنـان تـكـذيـب و جدال بكنند، تا از ديگران متمايز و جدا گشته ، كلمه عذاب بر عليه آنان حتمى شود، اينك در ايـن آيـات بـه آغـاز كـلام بـرگـشـت كـرده ، بـه آنـجـا كـه مـى فـرمـود: نـازل كـردن كـتـاب و بـه پـا خـاسـتـن دعـوت بـه مـنـظـور مـغـفـرت و قبول توبه جمعى و عقاب جمعى ديگر است ، در اين آيات خاطر نشان مى سازد كه مردم در مـقـابـل ايـن دعـوت دو جـورنـد. يـك طـايـفـه آنـهـايـنـد كـه مـلائكـه حـامـل عرش خدا و طواف كنندگان پيرامون آن برايشان استغفار مى كنند و آنان عبارتند از: توبه كنندگان كه به سوى خدا بر مى گردند و راه او را پيروى مى كنند و نيز صلحا از پدران و همسران و ذريه ايشانند.
و دسـتـه دوم عـبـارتـنـد از، كـسـانـى كـه بـه جـرم كـفـر ورزيـدن بـه تـوحـيـد، اهل عذابند.
حاملان عرش چه كسانى هستند




الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به ...



خـداى سـبـحان در اين آيه و در هيچ جا از كلام عزيزش معرفى نفرموده كه اين حاملان عرش چه كسانى هستند؛ آيا از ملائكه اند؟ يا كسانى ديگر؟ ولى عطف كردن جمله (و من حوله ) بـر حـامـلان عـرش ، اشـعار دارد بر اينكه حاملان عرش هم از ملائكه اند: چون در آيه (و تـرى المـلائكة حافين من حول العرش ) تصريح دارد كه طواف كنندگان پيرامون عرش از ملائكه اند.
پس نتيجه مى گيريم كه حاملين عرش نيز از اين طايفه اند.
و ما در جلد هشتم اين كتاب گفتار مفصلى پيرامون معناى عرش گذرانديم .
و با در نظر داشتن آن بحث معناى جمله (الّذين يحملون العرش و من حوله ) چنين مى شود: آن مـلائكـه اى كـه حامل عرشند، عرشى كه تمامى اوامر و همه احكام الهى از آنجا صادر مى شود اوامر و احكامى كه با آنها امور عالم تدبير مى شود، و نيز آن ملائكه اى كه پيرامون عرشند، يعنى مقربين از ملائكه ، چنين و چنان مى كنند.
(يـسـبـحـون بـحـمـد ربهم ) - يعنى خدا را منزه مى دارند، در حالى كه اين تنزيهشان هـمـراه بـا ثـنـاى پـروردگـارشـان است . پس ملائكه ، خداى تعالى را از هر چيز كه لايق سـاحـت قـدس او نـيـسـت ، و از آن جـمـله شـريـك داشـتـن در مـلك ، مـنـزه مـى دارنـد و بـر فعل او و تدبيرش ثنا مى گويند.
(و يـؤ مـنـون بـه ) - ايـمـان آوردن مـلائكـه بـه خـدا - بـا ايـنـكـه حامل عرش ملك و تدبير خدايند و يا پيرامون آن طواف مى كنند تا او امر صادره را بگيرند و نيز او را از هر نقصى تنزيه نموده بر افعالش ثنا مى گويند - به اين معنا است كه ملائكه به وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت ايمان دارند. پس ذكر عرش و نسبت دادن تنزيه و تـحميد و ايمان به ملائكه خود ردى است بر مشركين كه ملائكه مقرب خدا را شركاى خدا در ربـوبـيـت و الوهـيـت مـى پـنـداشـتـنـد و آنـهـا را بـه جاى خدا ارباب خود گرفته و مى پرستيدند.

تـوضـيـح اسـتفغار و دعاى ملائكه حامل عرش و پيرامونيان عرش براى مؤ منان و پدران وهمسران و فرزندان ايشان
(و يـستغفرون للذين امنوا) - يعنى از خداى سبحان مى خواهند تا هر كس را ايمان آورده بيامرزد.
(ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما...) - اين جمله حكايت متن استغفار ملائكه است ، ملائكه قـبـل از درخـواسـت خـود نـخست خدا را به سعه رحمت و علم ستوده اند، و اگر در بين صفات خـداونـدى رحـمت را نام برده و آن را با علم جفت كردند، بدين جهت است كه خدا با رحمت خود بر هر محتاجى انعام مى كند و با علم خود احتياج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخيص مى دهد.



فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم




حرف (فا) كه بر سر اين جمله آمده ، مى فهماند كه جمله فرع و نتيجه ثنايى است كه در جـمـله قبلى كرده ، و خدا را به سعه علم و رحمت ستودند. و مراد از راهى كه مؤ منين از آن پـيـروى كردند، همان دينى است كه خدا براى آنان تشريع كرده ، و آن دين اسلام است . و پـيـروى دين اسلام عبارت است از اينكه عمل خود را با آن تطبيق دهند. پس مراد از (توبه ) اين است كه با ايمان آوردن به طرف خدا برگردند.
و مـعناى جمله اين است كه : خدايا حال كه رحمت و علم تو واسع است ، پس كسانى را كه با ايمان آوردن به يگانگى تو و با پيروى دين اسلام ، به سوى تو برگشتند، بيامرز و از عذاب جحيم حفظشان فرما. و اين همان غايت و غرض نهايى از مغفرت است .



ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم ...



در اين آيه مجددا نداى (ربنا) را تكرار كردند تا عطوفت الهى را بيشتر برانگيزند. و مـراد از وعـدهـاى كـه خـداى تـعـالى داده ، وعـده هايى است كه به زبان انبيايش و در كتب آسمانياش داده است .
(و مـن صـلح مـن ابـائهـم و ازواجـهـم و ذريـاتـهـم ) - ايـن جـمـله عـطـف اسـت بـر مـحـل ضـمـيـرى كـه در جـمـله (ادخـلهـم ) اسـت ، و مـراد از (صـلاحيت )، صلاحيت براى داخـل بـهـشـت شـدن است . و معناى جمله چنين است : پروردگارا و هر كس از ايشان و پدران و هـمـسـران و فـرزنـدان ايـشـان كـه صـلاحـيـت داخـل شـدن بـهـشـت را دارنـد، داخل بهشت هاى عدن بفرما.
ايـن نكته از سياق آيات به خوبى معلوم است كه استغفار ملائكه براى عموم مؤ منين است و نـيـز مـعـلوم است كه مؤ منين را دو قسمت كردند: يكى آن مؤ منينى كه خودشان توبه كرده و راه خـدا را پـيـروى كردند كه خدا هم وعده جنات عدن به ايشان داده . و قسم دوم آن مؤ منينى كـه خـودشـان چـنـيـن نـبـوده انـد و ليكن صلاحيت داخل شدن در بهشت را دارند و ملائكه قسم اول را متبوع و قسم دوم را تابع آنان خواندند.
از ايـن تـقـسـيـم بـرمـى آيـد طـايـفـه اول اشـخـاصـى هـسـتـنـد كـه در ايـمـان و عـمـل كـامـلنـد، چـون مـقـتـضاى حقيقت معناى (الّذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) همين است ، لذا اول ايـن طـايـفـه را ذكـر كردند و از پروردگار خود خواستند تا ايشان را بيامرزد و وعده بهشت عدنى كه به ايشان داده در حقشان منجز فرمايد.
و طـايـفـه دوم در مـقـام و مـنـزلت پـايـيـنـتـر از طـايـفـه اولنـد. كـسـانـى هستند كه ايمان و عمل صالح خود را به حد كمال نرسانده اند و ايمانى ناقص ‍ و ضعيف دارند و عملى زشت . ولى بـه طـايفه اول منسوبند، يا پدر و يا فرزند و يا همسر آنهايند لذا سپس اين طايفه را ذكـر كـرده و از خـداى تـعـالى درخـواسـت كـرده انـد كـه ايـن طـايـفـه را هـم بـه طـايفه اول كاملين در ايمان در جنات عدن ملحق نموده ، و از بديها حفظشان فرمايد.
بـنـابـرايـن بـيـان ، آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه (و الّذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء) خواهد بود، با اين تفاوت كه آيـه مـورد بـحـث دامـنـه شـمـولش وسـيـعـتـر اسـت ، چـون شـامـل پـدران و هـمـسـران نـيـز مـى شـود، بـه خـلاف آيـه سـوره طـور كـه تـنـهـا شـامـل (ذريـات ) مـى شـود، و از نـظر ديگر نيز وسيعتر است ؛ چون در آيه سوره طور ايـمـان ذريـه قـيـد شده و در آيه مورد بحث صلاحيت ذريه و آبا و ازواج ، و صلاحيت اعم از ايمان است .
(انـك انـت العـزيـز الحـكـيـم ) - مـلائكـه ايـن جـمـله را آوردنـد تـا درخواستهاى خود را تـعـليـل كـنـنـد، چـيزى كه هست ، مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بگويند: (انك انت الغفور الرحـيـم ) چـون مـغـفـرت و رحـمـت خـدا را درخـواست كرده بودند، ليكن به جاى آن گفتند: (عـزيـز الحـكـيـم )، و ايـن بـدان جهت است كه در آغاز مسالت خود، خدا را به رحمت و علم سـتوده بودند، و لازمه سعه رحمت يعنى عموم اعطا اين است كه هر چه بخواهد و به هر كه بخواهد عطا كند، و كسى جلوگيرش نباشد، و اين همان (عزت ) است ؛ چون عزت هم به همين معنا است كه قدرت بر اعطا و منع داشته باشد.
و لازمـه سـعه علم او و شمول دامنه علمش به تمامى موجودات اين است كه علم او به تمامى اقـطـار و نـواحـى فـعـل خـودش نـافـذ بـاشـد و در هـيـچ جـهـت جـهـل نـداشـتـه بـاشد و لازمه داشتن چنين علمى اين است كه هر عملى مى كند متقن و از هر جهت درست باشد و اين همان حكمت است .
پـس ايـنـكـه فـرمـود: (انـك انت العزيز الحكيم ) در معناى شفيع قرار دادن سعه رحمت و سـعـه عـلم خـداى تـعـالى است كه در آغاز درخواست خود، به عنوان زمينه چينى براى بيان حاجت يعنى آمرزش و بهشت ذكر كرده بودند.



و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته ...



از ظاهر سياق چنين برمى آيد كه ضمير در كلمه (قهم ) به مجموع (الّذين تابوا) و (من صلح ) برمى گردد.
مـــراد از (ســـيـئات ) در دعـاى مـلائكـه بـراى تـائبين و صالحين : (وقهم السيئات ...)
و مـراد از (سـيئات ) - به طورى كه ديگران گفته اند - آثار گناهان است كه همان كـيـفـر آنـهـاسـت . و اگر آثار گناهان را (سيئات ) خوانده ، بدين مناسبت است كه كيفر بدى هم بدى است ، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (و جزاء سيئة سيئة مثلها).
بـعـضـى هـم گفته اند: مراد از كلمه (سيئات ) خود گناهان و نافرمانيها است و در كلام چـيـزى كـه مـضـاف بـه كـلمه (سيئات ) بوده حذف شده ، و تقدير كلام (و قهم جزاء السيئات ) و يا (و قهم عذاب السيئات ) بوده ، يعنى : پروردگارا ايشان را از جزاى گناهان و يا عذاب گناهان حفظ بفرما.
و ظـاهـرا ايـن آيـه هـم از آيـاتـى اسـت كـه دلالت مـى كـند بر اينكه پاداش روز قيامت خود اعـمـال اسـت ، هـمـچـنـان كـه كـيـفـر اعـمـال زشـت نـيـز خـود آن اعـمـال اسـت و امثال اين گونه آيات در كلام خداى تعالى بسيار و مكرر آمده ، مانند: (انما تجزون ما كنتم تعملون ).
و بـه هـر حـال مـراد از (سـيـئات ) كـه ملائكه درخواست حفظ مؤ منين را از آنها كرده اند، هـراسـهـا و شـدايدى است كه در روز قيامت همه با آن مواجهند، نه عذاب جهنم ، تا جمله (و قهم عذاب الجحيم ) و جمله (و قهم السيئات ) دو جمله تكرارى شود.
بـعـضى گفته اند: مراد از (سيئات ) خود آن گناهانى است كه در دنيا واقع مى شود، و كـلمـه (يـومـئذ) هـم اشاره به دنيا است و معناى جمله اين است كه : پروردگارا مؤ منين را به توفيق خود در دنيا از ارتكاب گناهان حفظ فرما.
ولى ايـن تـفسير صحيح نيست ، چون سياق مؤ يد آن است كه مراد از كلمه (يومئذ امروز) روز قـيـامـت بـاشد همچنان كه جمله (و قهم عذاب الجحيم ) در آيه هفتم و جمله (و ادخلهم جنات عدن ) در آيه هشتم نيز شاهد بر اين است كه گفتگو در اين سياق درباره روز قيامت اسـت ، پـس حـق ايـن اسـت كـه مـراد از كـلمـه (سـيـئات ) هول و هراسها و شدايدى است كه در روز قيامت براى مردم ظهور مى كند.
دو نكته كه از دعاى ملائكه استفاده مى شود
و از ايـن آيـات كـه مـشـتـمـل بـر دعـاى مـلائكه و درخواست ايشان براى مؤ منين است دو نكته استفاده مى شود:
اول ، رعـايـت ادبـى اسـت كـه مـلائكـه در دعـاى خـود كـرده انـد و قـبـل از درخـواسـت حـاجـت ، خـداى عـزيـز را حمد و ثنا گفته اند و علاوه بر اين ، از اسماى حسناى او اسمايى را كه مناسب با درخواستشان بوده شفيع قرار داده اند.
دوم ايـنكه ، درخواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت كرده اند و اين معنا يعنى ذكر آمرزش قـبـل از ذكـر بـهـشـت در كـلام خـداى تـعالى هر جا كه با هم آمدهاند مكرر آمده . و همين هم با عـقـل مـوافـق اسـت ، بـراى ايـنـكـه بـه دسـت آمـدن اسـتـعـداد بـراى درك هـر نـعـمـتـى ، بـا زوال موانع تاءمين مى شود، يعنى اول بايد موانع برطرف گردد، بعد نعمت به دست آيد.
تـــوضـــيـــحـى در مـورد عـدم مـنافات درخواست مغفرت و بهشت براى تائبين و مؤ منين ، بـاايـــنـــكـــه بـــر خـــدا واجـــبـــســـت تـــائبــيـن و مـؤ مـنـيـن را بـبـخـشـد و مـؤ مـنـان راداخل بهشت كند
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه اند: جمله (فاغفر للذين تابوا...) دلالت دارد بر اينكه برداشتن و اسقاط عقاب بعد از توبه ، تفضلى است از خداى تعالى ، چون اگر واجب بود ديـگـر احـتياج نداشت ملائكه درخواست آن را بكنند، بلكه خود خداى تعالى عقاب تائبين را اسقاط مى كرد.
ليـكـن اين استدلال صحيح نيست ، براى اينكه واجب بودن اسقاط عقاب تائبين يا صدور هر كـار ديـگـر از خـداى تـعـالى مـنافاتى با صحت درخواست آن ندارد، به شهادت كلام خود ملائكه ، كه بعد از استغفار گفته اند: (ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم )، چون مـى بـيـنيم با اعترافشان به اينكه خدا وعده جنات عدن داده و با اينكه ملائكه مى دانند كه خـدا خـلف وعـده نـمـى كـنـد، بـا ايـن حـال درخـواسـت كـرده انـد كـه مـؤ مـنـيـن را داخل آن جنات بفرمايد.
و از ايـن آيـه صريحتر آيه : (ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيامة انك لا تخلف الميعاد) مى باشد كه حكايت دعاى خود مؤ منين است .
و قـبـول تـوبـه از چـيـزهـايـى است كه خداى تعالى بر خود واجب كرده و آن را حق توبه كـنندگان دانسته و فرموده : (انما التوبه على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يـتـوبـون مـن قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم ) بنابراين طلب هر حقى كه خدا بر خود واجـب كـرده ، از قـبـيـل درخـواسـت مـغـفـرت گناه توبه كننده (و درخواست طلب روزى ، و يا اسـتـجابت دعا و امثال آن ) در حقيقت مراجعه به خداست براى اينكه وعده خود را انجاز كند، و نيز اظهار اشتياق براى رسيدن به رستگارى به سبب كرامت اوست .
و هـمـچـنـيـن صـرف ايـنـكـه مـى دانـيـم فـلان رفـتـار خـدا بـا بـنـدگـانـش تـفـضـل اسـت ، دليـل نـمـى شـود بر اينكه اين رفتار بر خدا واجب نيست ، چون هر عطيه از عطاياى خدا كه فرض كنى ، تفضل او است ، چه واجب الصدور باشد و چه غير واجب ، چون اگر صدور فعلى از افعال از خداى تعالى واجب باشد ، چنان نيست كه ديگرى در ايجاب آن دخـالت كـرده بـاشـد و خـدا را مقهور تاءثير خود ساخته باشد، چون مؤ ثر در هر چيز تـنـهـا و تـنـهـا خـود او اسـت و چـيـزى در او اثـر نـمـى گـذارد. و مـعـنـاى وجوب صدور آن فـعـل ايـن اسـت كه خداى عزيز، صدور آن را بر خود واجب كرده . و برگشت معناى وجوب ، به اين است كه خداى عزيز قضا رانده كه اين كار انجام شود و اين عطيه افاضه گردد و قضايش هم حتمى است .
پس اگر آن كار را كه فرض كرديم بر خود واجب كرده ، انجام مى دهد به مشيتى از ناحيه خـويـش انـجـام مـى دهـد، او مـنزه است از اينكه ديگرى او را به كار مجبور و كارى را بر او الزام كـنـد، بـلكـه اگـر آن كار عطيه اى باشد، در عين اينكه بر حسب فرض واجب بوده ، تفضلى است كه كرده . پس فعل او تفضلى است از او هر چند كه واجب الصدور باشد و اما اگر واجب الصدور نباشد، تفضل بودنش واضحتر است .



ان الّذين كفروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون




كلمه (مقت ) به معناى شديدترين مرحله خشم است . خداى تعالى بعد از آنكه پارهاى از آثـار ايـمـان مؤ منين را برشمرد، اينك به سراغ كفار برگشته ، پارهاى از آثار سويى كه از جهت كفر دارند، برمى شمارد.
و ظاهر اين آيه و آيه بعدش اين است كه : ندايى كه در اين آيه حكايت مى كند، ندايى است كـه كـفـار در آخـرت و بعد از داخل شدن در آتش به آن نداء مى شوند. آن هنگامى كه عذاب كـفـر خـود را مـى چـشند و مى فهمند كه كفرشان در دنيا در حقيقت خشم گرفتن بر خودشان بـوده اسـت ، آن روزى كـه از طـرف انـبـيـا دعـوت مـى شدند به سوى ايمان و آن دعوت را مـسـخـره مـى كـردنـد، بـه دست خود اين آتش را براى خود افروختند و خويشتن را به هلاكت دايمى دچار كردند.
در آن روز از جـانـب خداى سبحان اين ندا را مى شنوند: سوگند مى خورم كه شدت خشم خدا براى شما خيلى بزرگتر و بيشتر از شدت خشمى است كه خودتان بر خود گرفتيد، آن هـنـگـام كـه دعـوت مـى شـديـد - اگـر مـضـارع آورده بـه اعـتـبـار حـكـايـت حـال گذشته معناى گذشته را مى دهد - به سوى ايمان ، يعنى انبيا شما را بدان دعوت مى كردند، و شما كفر مى ورزيديد.
حـــكـايـت اعـتـراف بـى حـاصـل كـفـار دوزخـى بـه يـقـيـنـشـان بـه معاد و اقرارشان به گناهانشان، براى نجات يافتن از عذاب




قـالوا ربـنـا امـتـنـا اثـنـتـيـن و اءحـيـيـتـنـا اثـنـتـيـن فـاعـتـرفـنـا بـذنـوبـنـا فهل الى خروج من سبيل




سياق آيه و ما قبل آن اشعار دارد كه كفار اين سخن را بعد از شنيدن آن پاسخ مى گويند، در حـالى كـه در آتـش قـرار دارنـد، بـه دليـل ايـنـكـه در آخـرش مـى گـويـنـد: (فهل الى خروج من سبيل آيا راهى هست كه ما از آتش بيرون شويم ؟).
كـفـار قـبـل از ايـن التماس ، نخست اعتراف به گناه مى كنند و اين خود نوعى سبب خواهى و توسل است ، براى نجات از عذاب ، اما (ولات حين مناص ) وقتى اين تشبثات را مى كنند كـه كـار از كـار گذشته ، براى اينكه تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به مساله معاد در شك بودند و ايمانى به بازگشت به سوى خدا نداشتند و به همين جهت آن را انكار نموده و روز حـسـاب را فـرامـوش كـردنـد. و هـمـين فراموشى روز حساب باعث افسار گسيختگى ايـشـان در گناهان شد كه بدون هيچ پروايى به سوى گناهان شتافتند. آرى فراموشى روز جـزا كـليـد تـمـامـى گناهان و گمراهيها است ، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (ان الّذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ).
آنگاه وقتى خداوند قبض روحشان كرد كه به حساب اماته اى بعد از اماته اى ديگر بود، و سـپـس زنـدهـشـان كـرد، كـه احـيـايـى بعد از احياى ديگر بود، آن وقت شك و ترديدشان درباره بعث و برگشتن به سوى خدا از بين رفت ، چون بقاى بعد از مرگ و حيات بعد از حـيـات را عـيـنـا ديدند، با اينكه در دنيا مردن را فنا و نابودى مى پنداشتند، و مى گفتند: (ان هى الا حيوتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ).
و كـوتـاه سـخـن آنكه : در آن روز با حاصل شدن يقين ، شك و ترديدى برايشان نميماند، ولى گناهان و نافرمانيها باقى مانده است و به همين جهت است كه براى خلاصى از عذاب يـك بـار متوسل به اعتراف به يقين خود مى شوند كه خدايا ديگر شك و ترديد نداريم و يـقـيـن پـيدا كرديم و قرآن اين اعترافشان را چنين حكايت مى كند: (و لو ترى اذ المجرمون نـاكـسـوا رؤ سـهـم عـنـد ربـهـم ربـنـا اءبـصـرنـا و سـمـعـنـا فـارجـعـنـا نـعـمـل صالحا انا موقنون ) و بارى ديگر متوسل مى شوند به اعتراف به گناهان خود، همچنان كه آيه مورد بحث آن را حكايت مى كند،
بـه ايـنـكـه تـا در دنـيـا بـودنـد خـود را در اراده و افـعـال آزاد و مـسـتـقل مى دانستند، به طورى كه مى توانستند بدون هيچ رادعى هر چيزى را بخواهند و هر كارى را بكنند، بدون اينكه حساب و كتابى در نظر داشته باشند، و بدون اينكه صواب و خطايى بفهمند.
از ايـن بـيـان روشـن مـى شود كه به چه وجهى جمله (فاعترفنا بذنوبنا) را با حرف (فـاء) بـر جـمله (امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) مترتب كرد و آن را فرع اين قرار داد. آرى ، اعتراف در حقيقت فرع و مترتب بر يقين يافتن به معاد است ، چون وقتى اين يقين پيدا شـود، يـقـيـن ديگرى به دنبالش پيدا مى شود، و آن اين است كه انحرافهايشان از راه خدا ضلالت و گناه بود.
مـــراد از دو امـــاتـــه و دو احـــيـــاء در ســخـن كفار در جهنم : (ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين...) و وجوه مختلف در اين باره
و مـراد از ايـنـكـه گـفـتند: (امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كـردى ) - بـه طـورى كـه بـعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنـده كـردن در بـرزخ اسـت و سپس ميراندن از برزخ ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است . پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ ، و احياى در برزخ ، و احياى در قيامت مـى كند، چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دومى تصور صحيحى نداشت ، چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مردن و هر يك از اين دو بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه (اماته ) و (احياء) نمى شود.
در نتيجه زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا، دوم در برزخ ، سوم در قـيامت ، و كفار در اين كلام خود متعرض ‍ حيات دنيوى نشدهاند، و گرنه مى بايستى گفته بـاشـنـد: (و اءحـيـيـتنا ثلاثا و ما را سه زندگى دادى ) با اينكه زندگى دنيا هم احيا بـود، بـراى اينكه اين زندگى هم بعد از مرگ يعنى بعد از دورانى واقع شده ، كه هنوز روح در بدن دميده نشده .
و عـلتـش ايـن اسـت كـه : مـرادشان از احيا آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گـشـتـه ، و آن عبارت است از احياى در برزخ ، و احياى در قيامت . و اما زندگى دنيا هر چند كـه آن هـم احـيا است و ليكن به خودى خود باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست ، به شهادت اينكه كفار تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به معاد در شك و ترديد بودند.
بـا ايـن بيان فساد آن اعتراضى كه به اين بحث شده روشن مى گردد كه اگر مراد از دو احيا، احيا در برزخ و احياى در قيامت باشد بايد مى گفتند: (امتنا اثنتين و احييتنا ثلاثا) چون منظور شمردن مرگها و زندگيهايى است كه بر آنان گذشته ، و آن عبارت است از دو اماته و سه احياء.
وجـه فـسادش همان است كه گفتيم : منظور تنها شمردن مطلق اماته ها و احياءهايى كه بر آنـان گـذشـتـه ، نـبـوده ، بـلكـه آن امـاتـه و احـيـايـى مـنـظـور بـوده كـه در حصول يقين براى آنان دخالت داشته ، و احياى در دنيا چنين دخالتى نداشته .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (اماته اولى ) حالت نطفگى انسان است ، آن وقتى كه هنوز روح در آن دميده نشده و مراد از (احياء اولى ) حالت آدمى بعد از دميده شدن روح در كـالبـد اسـت . و مـراد از (امـاتـه دوم ) امـاتـه در دنـيـا و قـبـض روح است ، و مراد از (احياى دوم ) احياء براى روز قيامت و حساب است ، و آيه شريفه درست همان را مى گويد كه آيه شريفه (كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) در مقام بيان آن است .
گـويـنـدگـان ايـن توجيه و تفسير وقتى احساس كردند كه كلمه اماته بر حالت نطفگى آدمـى ، يـعنى حالت قبل از دميده شدن روح در آن ، صدق نمى كند، چون اماته وقتى صادق اسـت كـه قـبـلا حـيـاتـى بـاشـد، لذا در مـقـام رفـع و رجـوع ايـن اشـكـال بـرآمـده انـد و بـه نـيـرنـگـهـاى عـجـيـب و غـريـب متوسل شده اند، كه اگر از خوانندگان كسى بخواهد به آنها واقف شود، بايد به تفسير كشاف و شرح هاى آن مراجعه كند.
عـلاوه بـر ايـن خـوانـنـده عزيز متوجه شد كه نام بردن اماته ها و احياءهايى كه بر آنان گـذشـتـه ، هـمـه و هـمـه بـراى اشـاره بـه اسباب حصول يقين ايشان به مساله معاد است و زندگى دنيا و مرگ قبل از آن زندگى ، هيچ اثرى در پيدا شدن يقين به معاد ندارد.
بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: حيات اولى ، زندگى دنيا و دومى ، زنده شدن در قبر است . و مـوت اولى مـرگ در دنـيـا و مـوت دومـى مـردن در قـبـر اسـت . و آيـه شـريفه اصلا متعرض زندگى در قيامت نيست .
اشـكـالى كـه بـر اين تفسير و توجيه وارد است ، اين است كه گفتيم : زندگى دنيا اصلا مـورد نـظـر نـيـست ، و وجهى ندارد كه نام آن را ببرند، به خلاف زندگى در قيامت كه در حصول يقين كمال تاثير را دارد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از (احـيـاء)، احـيـاى در بـعـث و احـيـاى قـبل از بعث است ، و احياى بعث هم دو قسم است : يكى احياى در قبر و يكى هم در خود قيامت ، چـيـزى كـه هـسـت آيـه شـريـفـه مـتـعـرض ايـن تـقـسـيـم نـشـده ، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود، در نتيجه شامل سه قسم احياء و دو اماته مى گردد.
اشـكـالى كـه بـر ايـن تـفسير وارد است همان اشكالى است كه بر دو وجه قبلى وارد بود، عـلاوه بـر اشـكـالى كـه ديـگـران بـر آن كرده اند و آن اين است كه نام بردن اماته دومى يعنى اماته در قبر، دليل بر اين است كه تقسيم مورد نظر آيه بوده و مراد تعدد شخصى است نه نوعى .
بعضى ديگر گفته اند: مراد احياى نفوس در عالم ذر و سپس اماته در آن عالم و آنگاه احياى آنـهـا در دنـيـا، و سـپـس امـاتـه آنـهـا در دنـيـا و در آخـر احـيـاى آنـهـا در بـعـث اسـت . اشكال اين توجيه هم همان اشكالهاى سابق است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از تثنيه آوردن دو كلمه (احياء) و (اماته ) به منظور تـاءكـيـد اسـت ، هـمـچنان كه در آيه (ثم ارجع البصر كرتين ) منظور تاءكيد است ، و گرنه معناى آيه اين است كه : خدايا تو ما را ميراندى ، ميراندنى بعد از ميراندن ، و احياء كردى احيايى بعد از احياء.
مـفـسـريـن بـر ايـن تـوجـيه اشكال كرده اند كه : اين حرف وقتى صحيح است كه خود كلمه (امـاتـه ) و (احـيـاء) را تـثـنيه آورده باشد و گفته باشد: (اءمتنا أ ماتتين و احييتنا احيائين ) و يا (كرتين )، ولى اينطور نگفته ، بلكه خود عدد را دو تا آورده و گفته : (امـتـنـا اثـنـتـيـن دو بـار مـيـرانـدى ) و بـا ايـن حـال ديـگـر جـايـى بـراى احتمال تاءكيد نيست ، نظير جمله (الهين اثنين دو خدا)
(فـهـل الى خـروج مـن سـبـيـل ) - ايـن جـمله دعا و درخواست است ، به صورت استفهام و پـرسـش . و اگـر دو كـلمـه (خروج ) را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به اين معنا اسـت كـه مـى خـواهـيـم مـا از دوزخ خـارج بشويم ، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد راضـى هـسـتـيم ، و اين خود دلالت دارد بر نهايت درجه فشار و ناراحتى ، اما هيچ راهى به سـوى خـروج نـدارنـد، چـون روز قـيامت روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شـود و تمامى سببها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد.



ذلكم بانه اذا دعى اللّه وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوا...



خـطـاب در (ذلكـم ) بـه كـفـار اسـت و مـوطـن ايـن خـطـاب روز قـيـامـت اسـت ، و احـتـمـال هم دارد كه موطنش همين دنيا باشد و منظور اين باشد كه با اين خطاب ايشان را از شرك ورزيدن نهى كند و باز بدارد.
و (ذلكم ) اشاره به حالت شدت و سخت كفار است . و جمله (و ان يشرك ) به دلالت بر دوام و استمرار دارد. و سياق كلام براى بيان دشمنى كفار با حق و با دين توحيد است ، چـون كـفـار چـنـيـن بوده و هستند كه به هر چيزى و هر دعوتى كه بويى از توحيد در آن باشد كفر مى ورزند، و هر عقيده اى را كه نشانه اى از شرك در آن باشد مى پذيرند، در نـتـيـجـه وضـعـشـان چـنـيـن اسـت كـه بـراى خـدا هـيـچ حـقـى و حـرمـتـى قـايـل نـبوده ، و جانب حق سبحان را به هيچ وجه رعايت نمى كنند، خداى سبحان هم رحمت خود را بر آنان حرام كرده ، در احكام خود هيچ رعايتى از جانب آنان نمى كند.
و بـا ايـن مـعـنـايى كه براى آيه كرديم جمله (فالحكم لله العلى الكبير) به خوبى بـه اول آيـه مـتـصـل مـى شـود، آن وقـت نـتـيـجـه ايـن اتـصـال اين مى شود كه گويا خواسته است بفرمايد: وقتى شما يكباره از خدا بريديد و به هر چيزى كه او اراده مى كند شما كفر مى ورزيد، و به هر چيزى كه او دوست نمى دارد ايـمـان مى آوريد، جز اين نبايد توقع داشته باشيد كه او هم از شما ببرد، و از هر حكمى دربـاره شـمـا مـى كـنـد هـيـچـگـونـه رعـايـتـى نـسـبـت بـه حال شما نكند.
و بـنـابـراين آيه شريفه مورد بحث همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه شريفه (نسوا اللّه فـنـسـيـهم ) آن را بيان مى كند. و جمله (فالحكم لله العلى الكبير)، هر چند فى نـفـسـه عموميت دارد، و ليكن از نظر سياق خاص است ، و مى خواهد كفار را تهديد كند و به همين منظور براى تاءكيد اين تهديد، آيه را با دو نام مقدس (على ) و (كبير) ختم مى فرمايد.