گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هجدهم
آيات 25 - 15 سوره زخرف


و جـعـلوا له مـن عـبـاده جـزءا ان الانـسـان لكـفور مبين (15) ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفيكم بـالبـنـيـن (16) و اذا بـشـر احـدهـم بـمـا ضـرب للرحـمـن مـثـلا ظـل وجـهه مسودا و هو كظيم (17) او من ينشوا فى الحليه و هو فى الخصام غير مبين (18) و جـعـلوا المـلئكـه الذين هم عبدالرحمن اناثا اشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم و يسئلون (19) و قـالوا لو شـاء الرّحـمـن مـا عبدناهم ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون (20) ام اتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون (21) بل قالوا انا وجدنا اباءنا على امه و انا على اثارهم مـهـتـدون (22) و كـذلك مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك فـى قـريـه مـن نـذيـر الا قـال مـتـرفـوهـا انـا وجـدنـا ابـاءنـا عـلى امـه و انـا عـلى اثـارهـم مـقـتـدون (23) قال او لو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه اباءكم قالوا انا بما ارسلتم به كافرون (24) فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبة المكذبين (25).



ترجمه آيات
و براى او از بندگانش جزئى قرار دادند، كه راستى انسان كفرانگرى روشن است (15).
و يـا خـدا از آنـچـه خـودش آفريده دختران را براى خود گرفته ، و پسران را براى شما انتخاب كرده ؟ (16).
بـا ايـنـكـه وقتى به ايشان مژده مى برند كه همسرت فرزند دختر زاييده رويش از شدت خشم و ناراحتى سياه مى شود (17).
آيـا دخـتـران را فـرزند خدا مى خوانند كه نشو و نمايشان در زينت است ، و از احتجاج عليه خصم خود عاجزند؟ (18).
آرى مشركين ملائكه را كه بندگان خدايند ماده پنداشتند، مگر در هنگام آفريدن آنان حاضر بودند؟ به زودى اين شهادتشان نوشته مى شود و از آن بازخواست خواهند شد (19).
و گـفـتـند اگر رحمان مى خواست كه ما بت نپرستيم ، نمى پرستيديم ، به همين سخن خود نيز علمى ندارند، و آنچه مى گويند پندارى بيش نيست (20).
و يـا راسـتـى خـود ما قبلا كتابى در اين باره به ايشان داده بوديم و ايشان به آن تمسك مى كنند، و ما خود خبر نداريم ؟ (21).
نه ، هيچ دليلى از ناحيه ما ندارند، تنها دليلشان اين است كه ما پدران خود را بر دينى يافتيم ، و ما اگر دنبال راه آنان برويم از هدايت يافتگانيم (22).
و بـه هـمـيـن مـنـوال هـيـچ رسـولى قـبـل از تـو بـه سـوى اهل قريه اى گسيل نداشتيم ، مگر آنكه عياشان آن قريه گفتند: ما پدران خود را بر كيشى يافتيم ، و ما بر آثار ايشان اقتداء مى كنيم (23).
رسولشان پرسيد: حتى در صورتى هم كه آنچه من آورده ام بهتر باشد، از آنچه پدران خـود را بـر آن يـافته ايد؟ گفتند: ما به آنچه كه شما ماءمور ابلاغ آن شده ايد كافريم (24).
پس ازايشان انتقام گرفتيم ، بنگر كه چگونه شد عاقبت تكذيب كنندگان (25).
بيان آيات
ايـن دسـتـه از آيـات ، قسمتى از اقوال و عقايد كفار را كه اسراف و كفر به نعمت منشاء آن بـود حـكـايـت مى كند، مثل اينكه مى گفتند خدا فرزند دارد و ملائكه دختران خدايند، و اين را دليـل بـر مـلائكـه پـرسـتـى خـود مـى گـرفـتـنـد، و آيـات مـورد بـحـث بـعد از حكايت اين اقوال آن را رد مى كند.



و جعلوا له من عباده جزءا ان الانسان لكفور مبين




مـراد از (جـزء) فـرزند است ، و چون ولادت عبارت است از جدا شدن جزئى از انسان پس فرزند جزئى از پدر است ، كه از او جدا شده و به صورت خود درآمده است .
و مـنـظـور از ايـنـكـه از فـرزنـد تـعـبـيـر بـه جـزء كـرده ايـن اسـت كـه بـه مـحـال بـودن گـفـتار مشركين اشاره كند، و بفرمايد: اشتقاق و جدا شدن چيزى از چيز ديگر به هر قسم كه تصور شود وقتى ممكن است كه آن چيز اولى مركب از اجزايى باشد تا يك جزء آن جدا گردد، و خداى سبحان جزء ندارد، بلكه از هر جهت واحد است .
بـا ايـن بـيـان روشـن گرديد كه كلمه عباده بيانى است براى كلمه (جزءا). و اشكالى نـيست در اين كه بيان مقدم بر مبين شده و همچنين اشكالى نيست در اين كه بيان به صورت جمع آمده و مبين به صورت مفرد.
ردّ و ابطال اين پندار مشركين كه خدا فرزند دارد و ملائكه دختران خدايند




ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفيكم بالبنين




يـعـنـى آيـا خـدا از بـيـن هـمـه مـخلوقاتش دختران را براى خود فرزند گرفت و پسران را خـالص بـراى شـمـا كـرد كـه هـر چـه پـسـر بـاشـد مال شما باشد و او جز دختر نداشته باشد چون شما از دختران خوشتان نمى آيد و آنها را پـسـت تـر از پـسران مى پنداريد، و اين پست تر را از خدا و جنس شريف تر را از خود مى دانـيـد؟ و ايـن حـرف بـا ايـنـكـه فـى نـفـسـه سـخـنـى اسـت محال يك نوع توهين و كفران به خدا نيز هست .
و اگـر (اتـخـاذ بـنـات ) را مقيد كرد به قيد (مما يخلق ) براى اين است كه مشركين قـائل بـودنـد بـه ايـنـكـه مـلائكه - با اينكه به زعم آنان داراى ربوبيت و الوهيتند - مخلوق خدا هستند. نكته ديگرى كه تذكرش لازم است التفاتى است كه در اين آيات به كار رفـتـه . در آيـه قـبـل ، مشركين غايب فرض شده بودند، مى فرمود: (و جعلوا) و در اين آيه مخاطبشان قرار داده مى فرمايد (و اصفيكم ) و اين براى آن است كه توبيخ آنان را بـجـا و حق به جانب كند. و اگر كلمه (بنات ) را بدون الف و لام و كلمه (بنين ) را با الف و لام آورده به منظور اين است كه بفهماند: دختران در نظر مشركين خوار و حقيرند، و پسران عزيز و محترم .



و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم


كـلمـه (مـثـل ) بـه مـعـنـاى نـظـيـر و هـمـجـنـس هـر چـيـز اسـت . و مـعـنـاى (مـثـل زدن چـيـزى ) بـه مـعـناى اين است كه آن را مجانس چيزى بگيرى . و منظور از (ما ضـرب للرحـمـان مثلا) جنس ماده است . و كلمه (كظيم ) به معناى كسى است كه مملو از اندوه و خشم باشد.
و معناى آيه اين است كه : حال مشركين چنين است كه وقتى به يكى از ايشان مژده مى دهند كه هـمـسـرت دخـتـر زايـيـده با اينكه همين دختر را شبيه و همجنس خدا مى داند، چهره اش از اندوه سياه مى شود، در حالى كه دلش مملو از اندوه و خشم است ، چون نه تنها دختردارى را دوست نمى دارد، بلكه از آن ننگ هم دارد، اما همين دختر را براى خدا مى پسندد.
در ايـن آيـه دوبـاره مـشركين غايب به حساب آمده اند. و اين التفات براى آن است كه رو از ايشان گردانيده به ما بفرمايد اين مشركين چنين سيره ننگينى و چنين روش زشتى دارند، تا ما از روش آنها تعجب كنيم .



او من ينشوا فى الحليه و هو فى الخصام غير مبين




يـعـنى آيا خدا دختران را فرزند خود گرفته ، و يا اين مشركينند كه از جنس بشر آنهايى را كـه در نـاز و نعمت و زر و زيور بار مى آيند فرزند خدا تصور كرده اند، با اينكه در بـيـان و تـقـريـر دليـل گـفـتـه خـود و اثـبـات ادعـايـشـان عـاجـزنـد و دليل روشنى ندارند.
ايـن دو صـفـت كـه بـراى زنـان آورده ، بـراى اين است كه زن بالطبع داراى عاطفه و شفقت بـيـشـتـرى و تـعـقـل ضعيف ترى از مرد است ، و به عكس مرد بالطبع داراى عواطف كمترى و تـعـقـل بـيـشترى است . و از روشن ترين مظاهر قوت عاطفه زن علاقه شديدى است كه به زينت و زيور دارد، و از تقرير حجت و دليل كه اساسش قوه عاقله است ضعيف است .


و جعلوا الملئكه الذين هم عباد الرّحمن اناثا...



اين آيه گفتار مشركين را كه ملائكه دختران خدايند معنا مى كند. و اين عقيده طوائفى از عرب جـاهـليـت بـوده ، و گـر نـه وثـنى هاى ديگر چه بسا كه در باره بعضى از آلهه خود مى گـفـتـنـد: ايـن آلهـه مـادر خـدا، و اين آلهه دختر خدا است ، ولى نمى گفتند كه به كلى همه مـلائكـه دخـتـر و زن انـد. ولى در آيه مورد بحث از وثنيان عرب حكايت مى فرمايد كه چنين اعتقادى داشته اند.
وجه اينكهملائكه با عبارت (عباد الرحمن ) توصيف شده اند)
و اگـر مـلائكـه را بـا جـمـله (الذين هم عباد الرّحمن ) توصيف كرده ، براى اين است كه گـفـتار آنان را كه ملائكه جنس ماده هستند رد كند، چون كلمه (عباد) وصف نر است ، و ماده را (عـبـاد) نمى گويند، (بلكه مى گويند اماء). خواهى گفت : پس ، از اين توصيف بر مـى آيـد كه ملائكه نر هستند. مى گوييم : نه لازمه (عباد) بودن آنان اين نيست كه به وصـف نرى هم متصف گردند، چون نرى و مادگى كه در جانداران زمينى است از لوازم وجود مـادى آنـهـا اسـت كه بايد مجهز به آن باشند، تا نسلشان قطع نشود و ملائكه از ماديت و تناسل به دورند.
(اشـهـدوا خـلقـهـم سـتكتب شهادتهم و يسئلون ) - اين جمله رد ادعاى مشركين بر مادگى مـلائكـه اسـت ، مى فرمايد: راه عالم شدن به نرى و مادگى حس است ، و مشركين ملائكه را نـديده اند تا بدانند آيا نرند يا ماده ، و در هنگام خلقت ملائكه حاضر نبودند، تا به اين قسمت آگاه گردند.
پس اينكه مى پرسد (آيا ناظر بر خلقت ملائكه بوده اند) استفهامى است انكارى .
يـعـنى ناظر نبوده اند. و جمله (ستكتب شهادتهم و يسئلون ) تهديدى به ايشان است كه بدون علم چنين حرفهايى مى زنند. و به زودى اين شهادت بدون علمشان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و در قيامت از آن بازخواست خواهند شد.
احـــتـــجـــاج مـــشــركـيـن بـراى بت پرستى خود با خلط بين اراده تكوينى و تشريعى خداىتعالى




و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون )



ايـن آيـه شـريـفـه يـك بـرهـان بـه اصـطـلاح عـقـلى را از مـشـركـيـن حـكـايت مى كند كه از اصـل باطل است ، و اين برهان را دو جور مى شود بيان كرد كه به يك بيان برهان صحت بت پرستى باشد، و به بيانى ديگر برهان بطلان نبوت .
اما بيان اول اينكه بگوييم : اگر خدا مى خواست كه ما بت نپرستيم قطعا نمى پرستيديم ، بـراى ايـنـكه تخلف اراده خدا از مرادش محال است ، و چون ما بت مى پرستيم ، پس معلوم مـى شـود او ايـن مـعـنـا را نـخـواسـتـه ، و هـمـيـن كه نخواسته ما بت نپرستيم خود اجازه به پـرسـتـيـدن بـت اسـت ، پـس از نـاحيه خدا منعى از پرستش شركاء كه ملائكه طائفه اى از آنـهـايـنـد نـرسـيـده . ايـن آن مـعـنـايـى اسـت كـه از سـيـاق قـبـل و بـعـد آيـه (سيقول الذين اشركوا لو شاء اللّه ما اشركنا و لا اباءنا و لا حرمنا من شى ء) نيز به ذهن مى رسد.
و امـا بـيـان دوم بـر ابـطـال نـبـوت مـى گـويـد: خـدا فـلان و فـلان عـمـل را بر شما واجب و فلان و فلان كار را بر شما حرام كرده است و مشركين در آيه مورد بـحـث گـفـتـه انـد: اگـر خـدا مـى خـواسـت كـه مـا شـركـاء را نـپـرسـتـيـم و چـيـزى را حـلال و حـرام نـكـنـيـم ، البـتـه نـه شركايى را مى پرستيديم ، و نه از طرف خود حكمى جـعـل مـى كـرديـم ، چـون بـطـور كـلى تـخـلف اراده خـدا از مـرادش مـحـال اسـت ، و چـون مـا هـم شـركـايـى مـى پـرسـتـيـم و هـم چـيـزهـايـى را حـلال و چـيـزهايى ديگر را حرام مى كنيم معلوم مى شود كه خداى تعالى از ما چيزى در اين باب نخواسته ، پس كلام كسى كه به عنوان نبوت مى گويد خداوند شما را به فلان و فـلان چـيـز امـر، و از فـلان و فـلان چـيز نهى كرده ، و خلاصه اينكه چنين خواسته است ، سخنى است باطل .
و ايـن مـعـنـا از آيه (و قال الذين اشركوا لو شاء اللّه ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا اباونا و لا حرمنا من دونه من شى ء) با كمك سياقش به خوبى استفاده مى شود.
و ايـنـكـه در كلام خود به حكايت قرآن كريم در آيه مورد بحث گفتند: (لو شاء الرّحمن ما عـبـدنـاهـم ) البـتـه بـا در نـظـر داشـتـن سـيـاق آيـات قـبـل و بـعـدش ، مـعـلوم مـى شـود كـه خـواسـتـه انـد بـر مـطـلب اول احـتجاج كنند: و عمل خود را در پرستش ملائكه تصحيح كنند. پس اين جمله در معناى همان آيـه 148 سـوره انـعـام اسـت ، چـيزى كه هست از آن خصوصى تر است ، چون تنها متعرض مساءله اول است .
مغالطه مشركين در خلط بين و اراده تشريعى خدا
(مـا لهـم بـذلك مـن عـلم ) - يـعـنـى ايـن سـخـن از ايـشـان سـخـنـى اسـت كـه جـز جـهـل اسـاسى ندارد، چون مغالطه اى است كه در آن بين اراده تكوينى و تشريعى خدا خلط كـرده انـد، و اولى را بـه جـاى دومـى گـرفـتـه انـد، چـون مـقـتـضـاى دليل مذكور اين است كه اراده اى تكوينى از خدا متعلق به عدم پرستش ملائكه نشده باشد و تـعـلق نـگرفتن چنين اراده اى به عدم پرستش آنان مستلزم آن نيست كه اراده تشريعى خدا هم بدان تعلق نگرفته باشد.
پـس از آنـجـايى كه خدا سبحان به اراده تكوينى اش نخواسته كه مشركين بت نپرستند و ملائكه را عبادت نكنند، خود اعتراف به اين است كه در اين كار اجبارى ندارند و همين كافى است كه در فعل و ترك شرك مختار باشند، و آنگاه اراده تشريعى خدا متوجه ايشان بشود، و از ايـشـان بخواهد كه تنها او را بپرستند، و برايش شريكى نگيرند، و اراده تشريعى تـخلفش از مراد محال نيست ، چون اراده اى است اعتبارى نه حقيقى ، اراده اى است كه تنها در شـرايـع و قـوانـيـن و تـكـاليـف مـولوى بـكار مى رود، و همان مقدار از حقيقت را دارا است كه عمل مورد اراده از مصلحت ، و عمل مورد نهى از مفسده دارا باشد.
از آنـچـه گـذشـت فـسـاد ايـن گـفـتـار روشـن مـى شـود كـه : استدلال مشركين مشتمل بر دو مقدمه است ، اول اينكه پرستيدن ملائكه به مشيت خداى تعالى اسـت ، و دوم ايـنـكـه همين مشيت مستلزم آن است كه ملائكه پرستى مورد رضايت خداى تعالى باشد، و مشركين در مقدمه اول درست گفته ، و در دومى به خطا رفته اند، چون نفهميده اند كـه مـشـيـت عـبـارت اسـت از تـرجـيـح بـعضى از ممكنات بر بعضى ديگر، هر چه مى خواهد باشد، بدون اينكه رضايت و عدم رضايت در هيچ طرف دخالت داشته باشد.
عـلت فـسـاد ايـن حـرف : مـضـمـون حـجت اين است كه مشيت خدا بر ترك عبادت ملائكه تعلق نـگـرفـتـه ، و تـعـلق نـگـرفـتـن مـشـيـت بـه تـرك ، مـسـتـلزم آن نـيـسـت كـه تـعـلق بـه فـعـل گـرفـتـه بـاشـد، بـلكه مستلزم اذن به آن است كه آن نيز عبارت است از عدم منع از فعل .
از سـوى ديـگـر از ظـاهـر كـلام مـفـسـر مـزبـور بـرمـى آيد كه اراده خدا را منحصر در اراده تـكـويـنـى گـرفـتـه ، و اراده تـشـريـعـى را بـه كـلى مـهـمـل دانـسـتـه ، بـا اينكه مدار در تكاليف مولوى همان اراده تشريعى خدا است ، و اين خود اشـتـبـاهـى و نـيـز از آنچه گذشت فساد اين گفتار كه به بعضى از مفسرين نسبت داده اند روشـن مـى شـود كـه : مـراد مـشـركـيـن از ايـن كـه گـفـتـنـد (لو شاء الرّحمن ما عبدناهم ) عـذرخـواهـى از مـلائكـه پرستى خويش است ، و معتقدند كه مشيت خدا بدان تعلق گرفته و اعتراف به قباحت آن دارند.
وجـه فـسادش اين است كه : مشركين هرگز قبول ندارند كه ملائكه پرستيشان كار زشتى اسـت ، تـا از آن عـذرخـواهـى كـنـنـد، چـون مـى بـيـنـيـم در ذيـل آيـه از ايـشان حكايت شده كه گفته اند: (انا وجدنا آباءنا على امه و انا على آثارهم مـهـتـدون مـا پـدران خـود را ديـديـم كـه بـر كيشى بودند، و ما بر پيروى كيش آنان هدايت خواهيم شد).
(ان هم الا يخرصون ) - كلمه (خرص ) بطورى كه از ظاهر كلام راغب بر مى آيد، عـبـارت است از سخنى كه از روى پندار و تخمين زده شود. البته اين كلمه به دروغ گفتن نيز تفسير شده .




ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون




ضـمـيـر در (مـن قـبـله ) بـه قـرآن بـر مـى گـردد، و در ايـن آيـه دليـل نـقـلى بـر شـرك را نـفـى مـى كـنـد هـمـچـنـانـكـه در آيـه قـبـلى مـى فـرمود: مشركين دليـل عـقـلى بـر شـرك ندارند. و حاصل معناى دو آيه اين است كه : مشركين هيچ دليلى بر عبادت ملائكه ندارند، نه دليل عقلى و نه دليل نقلى ، در نتيجه خداى تعالى اذنى به اين عمل نداده .



بل قالوا انا وجدنا اباءنا على امه و انا على آثارهم مهتدون




كـلمـه (امت ) به معناى طريقه اى است كه مقصود آدمى باشد، (چون ماده (ام )، (يوم ) بـه مـعـنـاى قـصـد كـردن اسـت )، و مـراد از امـت در ايـنـجـا ديـن اسـت . و كـلمـه (بل ) اعراض از خلاصه اى است كه از دو آيه قبلى به دست مى آيد.
تقليد كوركورانه همواره مستند امم مشرك بوده است
در نتيجه معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: مشركين هيچ دليلى بر حقانيت بت پرستى خود نـدارنـد، نـه عـقـلى و نـه نـقـلى ، بـلكـه خـلاصـه دليـلشـان تنها تقليد كوركورانه از پدرانشان است و بس .



و كـذلك مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك فـى قـريـه مـن نـذيـر الا قال مترفوها انا وجدنا...



يـعـنـى تـمـسـك بـه تـقليد اختصاص به اينان ندارد، بلكه ، عادت ديرينه امت هاى مشرك گـذشـتـه نـيـز بـوده . و مـا قـبـل از تـو بـه هـيـچ قـريـه اى رسـول نـذيـرى يـعـنـى پـيـامـبـرى نـفـرسـتـاديـم ، مـگـر آنـكـه تـوانـگـران اهـل آن قـريـه هـم بـه هـمـين تقليد تشبث جستند، و گفتند: (ما اسلاف و نياكان خود را بر دينى يافتيم ، و همان دين را پيروى مى كنيم ، و از آثار پدران دست برنمى داريم ، و با آن مخالفت نمى كنيم ).
و اگـر در آيـه مـورد بـحـث ايـن كـلام را تـنـهـا از تـوانـگـران اهـل قـريـه هـا نـقـل كـرده ، بـراى ايـن اسـت كـه اشـاره كـرده باشد به اينكه طبع تنعم و نـازپـروردگـى اين است كه وادار مى كند انسان از بار سنگين تحقيق شانه خالى نموده ، دست به دامن تقليد شود.



قال اولو جئتكم باهدى مم وجدتم عليه اباءكم ...



گوينده اين سخن همان نذيرى است كه فرمود به سوى قريه ها مى فرستاديم . و خطاب نـذيـر در ايـن جـمـله بـه هـمـان نـاز پـروردگـان مـتـنـعـم اسـت ، و بـه تـبـع ، شـامـل ديـگـران هـم مـى شود. جمله (او لو جئتكم ) عطف بر محذوفى است كه كلام بر آن دلالت دارد، و تـقدير كلام چنين است : (قال انكم على اثارهم مقتدون و لو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه اباءكم گفت : آيا آثار نياكان را پيروى مى كنيد، هر چند كه من هدايتى بهتر از آن آثـار آورده بـاشم ؟ و حاصل كلام اينكه : آيا شما همچنان به دين نياكان خود پابند هستيد، هر چند كه آنچه از دين كه من برايتان آوردم هدايتى صحيح تر از آن باشد؟ و اگر نـذير نامبرده ، دين حق خود را هدايت بيشتر و صحيحتر دانسته با اينكه دين نياكان مشركين مـشـتمل بر هدايت نبوده ، از باب مجازات و مدارات با خصم است ، نه اينكه بخواهد بگويد دين شما مشركين هم هدايت است ، ولى دين من هادى تر است .
(قـالوا انـا بما ارسلتم به كافرون ) - اين جمله پاسخ مشركين است به كلام نذير نـامـبـرده ، كـه فـرمـود: (آيا حتى در صورتى كه دين من هدايت بيشترى باشد؟). ولى پاسخ آنان در حقيقت پاسخ نيست ، بلكه تحكم و زورگويى است .


فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبه المكذبين





يـعـنـى نـتـيـجه آن فرستادن نذير و اين لجبازى و تقليد كوركورانه مشركين اين است كه ايـشـان را بـه جـرم تـكـذيـبـشـان هـلاك كـرديـم ، پـس ‍ بـنـگـر كـه عـاقـبـت پـيـشـيـنـيـان اهـل قـرى چـه بـود. و ايـن تـهـديـدى اسـت بـه قـوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ).