گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هجدهم
آيات 89 - 79 سوره زخرف


ام ابـرمـوا امـرا فـانـا مبرمون (79) ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجوئهم بلى و رسلنا لديـهـم يـكـتـبـون (80) قـل ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العـابـديـن (81) سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون (82) فذرهم يـخـوضـوا و يـلعـبـوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (83) و هو الذى فى السماء اله و فـى الارض اله و هـو الحـكـيـم العـليـم (84) و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بـينهما و عنده علم الساعه و اليه ترجعون (85) و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا مـن شـهـد بـالحـق و هـم يـعـلمـون (86) و لئن سـالتـهـم مـن خـلقـهم ليقولن اللّه فانى يـوفـكـون (87) و قـيـله يـرب ان هـولاء قـوم لا يـومـنـون (88) فـاصـفـح عـنـهـم و قل سلام فسوف يعلمون (89)



ترجمه آيات
بلكه ميثاقى (عليه پيامبر ما محكم كرده اند) كه ما نيز كيد خود را عليه ايشان محكم خواهيم كرد (79).
و يـا پـنـداشـتـه انـد كـه مـا سـر و نـجـوايـشـان را نـمـى شـنـويـم ، بـله مـى شـنويم ، و فرستادگان ما نزد ايشان هستند، و مى نويسند (80).
بگو: اگر براى رحمان فرزندى باشد قبل از هر كس من او را مى پرستيدم (81).
ولى مـنـزه اسـت پـروردگار آسمانها و زمين ، و مدبر عرش از آنچه اينان در توصيفش مى گويند (82).
پـس رهـايـشـان كن در اباطيل خود فرو روند، و سرگرم باشند، تا روزى را كه وعده داده شده اند ديدار كنند (83).
و او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين ، و او حكيم و عليم است (84).
و كسى كه ملك آسمانها و زمين و ما بين آن دو از او است ، مصدر خير بسيار است ، و علم قيامت نزد او و بازگشت شما همه به سوى او است (85).
و مـعـبـودهـايـى كه به جاى خدا عبادت مى كنند، مالك شفاعت ايشان نيستند، تنها كسانى مى توانند شفاعت كنند كه به دين حق شهادت داده عالم به كرده هاى خلق بوده باشند (86).
و اگـر از مـشركين بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده به يقين خواهند گفت اللّه ، (بگو با اين حال ) به كجا منحرف مى شويد؟ (87).
خـدا بـه سـخـن پيامبرش نيز عالم است كه گفت : پروردگارا اينان مردمى هستند كه ايمان نمى آورند (88).
پس از ايشان درگذر و با ايشان به سلم رفتار كن كه به زودى خواهند فهميد (89).
بيان آيات
در اين آيات به سخنان قبل بـرگـشـت شـده و در آن كـفـار را در بـرابـر ايـنـكـه عـليـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقشه مى كشند توبيخ نموده تهديدشان مى كند بـه ايـنكه خداى تعالى هم عليه ايشان كيد خواهد كرد. و نيز در اين آيات اعتقاد مشركين را بـر ايـنـكـه خـدا فـرزنـد دارد نـفـى نموده و بطور كلى شريك داشتن خدا را رد و ربوبيت مطلقه خدا را به تنهايى اثبات مى كند. و در آخر، سوره را با تهديد و وعيد ختم مى كند.



ام ابرموا امرا فانا مبرمون




كـلمـه (ابـرام ) بـه مـعـنـاى مـحـكـم كـردن عـهـد و نـشـكـسـتـن آن اسـت ، در مقابل كلمه (نقض ) كه به معناى شكستن آن است . و كلمه (ام ) در اين آيه منقطعه است .
و مـعـنـاى آن - بـه طـورى كـه - از سياق آيه و آيات بعدش استفاده مى شود چنين است : بلكه نقشه اى را كه عليه تو كشيدند محكم كردند، و ما هم نقشه خود را عليه ايشان محكم خـواهـيـم كـرد، در نـتـيـجـه آيـه شـريـفه هم معناى آيه (ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ) مى باشد.



ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون




مـنـظور از كلمه (سر) اسرارى است كه در دلهاى خود پنهان مى دارند، و منظور از كلمه (نـجـوى ) سـخـنـان بـيـخ گـوشـى است كه با يكديگر دارند، سخنانى كه مى خواهند ديگران نشنوند. و چون سر عبارت است از حديث نفس لذا از علم خدا بدان و از اطلاع خدا به سخنان بيخ گوشى آنان تعبير كرد به اينكه خدا آن را مى شنود.
(بـلى و رسـلنـا لديـهـم يكتبون ) - يعنى بله ما سر و نجواى ايشان را مى شنويم و فـرسـتـادگـان مـا هـم كه موكل بر ايشانند تا اعمالشان را بنويسند كارهاى ايشان را مى نويسند و حفظ مى كنند.



قل ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين




در ايـن آيـه الوهـيت فرزند را از راه ابطال اصل وجود فرزند براى خدا و اينكه اگر چنين چـيـزى بـود مـن اوليـن پـرسـتـنـده آن فـرزنـد بـودم ابـطـال مـى كـند. و اگر (ان ) شرطيه را استعمال كرد و (لو) شرطيه را كه دلالت بـر امـتـنـاع دارد اسـتـعـمـال نـكـرد بـا ايـنـكـه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد (لو كان للرحمان ولد) براى اين است كه طرف مقابل را كمى از مقام لجبازيشان پايين آورده ، به انصاف وادار سازد.
و معناى آيه اين است كه : به ايشان بگو اگر براى رحمان فرزندى مى بود - آن طور كه مشركين مى پندارند - خود من اولين كسى بودم كه او را مى پرستيدم ، و حق نبوتش را اداء مـى كـردم ، چـون اگـر بـود قـهـرا هـم سـنـخ پـدرش بـود، و ليكن من مى دانم كه چنين فـرزنـدى وجـود ندارد، و به همين جهت كسى را به عنوان فرزند خدا نمى پرستم نه به خاطر اينكه فرزند خدا هست ولى من با او دشمنى دارم .
وجـــوه مـــخـــتـــلف در مـــعـــنـــاى آيـــه : (قـــل ان كـــان للرحـــمـــن و لد فـانـااول العابدين )
مفسرين براى اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.
1- مـعـنـايش اين است كه : اگر براى خدا آنطور كه شما مى پنداريد فرزندى مى بود، بـاز مـن او را نـمـى پـرسـتيدم ، و تنها خداى يگانه را مى پرستيدم ، نه آن فرزندى كه شما مى پنداريد.
2- اينكه حرف (ان ) نافيه است و معنايش اين است كه : بگو براى خدا فرزندى نيست پس من در بين شما اولين كسى هستم كه داراى توحيد در عبادتم .
3- كلمه (عابدين ) از ماده عبد است كه به معناى انف و استنكاف است ، و معناى آيه چنين اسـت كه : اگر براى رحمان فرزندى بود من اولين كس بودم كه از عبادت او استنكاف مى كـردم ، چـون كـسـى كه فرزنددار مى شود حتما جسم است ، بدون جسمانيت فرزنددار شدن محال است ، و جسمانيت منافات با الوهيت دارد.
4- معنايش اين است : همانطور كه من اولين پرستنده خدا نيستم ، همچنين خدا فرزند ندارد، يـعـنى اگر جايز بود كه شما چنين ادعاى محالى بكنيد، براى من هم جايز بود چنان ادعاى محالى بكنم .
و از اين قبيل وجوهى ديگر ذكر كرده اند، اما ظاهر از آيه همان معنايى است كه ما آورديم .



سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون




در اين آيه خدا را از آنچه به وى نسبت مى دهند منزه مى دارد. و از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله (رب العرش ) عطف بيان باشد براى جمله (رب السموات و الارض )، چون مراد از (سـمـاوات و ارض ) مـجموعه عالم مشهود است كه همان عرش سلطنت و ملك خدا است كه مستولى بر آن است ، و بر آن حكم مى راند، و امور آن را تدبير مى كند.
و ايـن آيـه شـريـفـه خالى از اشاره به حجتى بر وحدانيت خداى تعالى نيست ، چون وقتى خلقت مختص خداى تعالى باشد، و حتى خود خصم هم بر اين انحصار اعتراف داشته باشد، و وقـتـى خـلقـت و آفـريدن از شؤ ون عرش ملك خدا باشد، و چون تدبير هم عبارت است از نـظـم خـلقت ، و اينكه فلان موجود را قبل از آن موجود ديگر، و آن ديگرى را بعد از آن خلق كند، پس تدبير هم مختص به خدا، و از شؤ ون عرش او خواهد بود. پس ربوبيت از براى عرش عبارت است از ربوبيتش براى تمامى آسمانها و زمين .



فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون




ايـن آيـه شـريـفـه تـهـديـدى اسـت اجـمـالى بـراى كـفـار كـه خـداى تـعـالى رسول گرامى خود را ماءمور مى كند كه از ايشان اعراض كند، تا روزى كه ببينند آنچه را كه از آن بر حذر مى شدند، و آن عبارت است از عذاب روز قيامت .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آنـهـا را رهـا كـن تـا در ابـاطـيـل خـود فـرو رونـد، و در دنـيـاى خـود بـه بـازى سـرگرم باشند، و به خاطر اين سـرگـرمـى از انـديـشـيـدن در باره آينده خود غافل گردند تا ناگهان آن روزى را كه از عـذابـش زنـهـارشـان مـى دادى بـبـيـنـنـد، و آن روز قـيـامـت اسـت - كـه در آيـات قبل در باره اش مى فرمود: (هل ينظرون الا الساعه ...).



و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العليم




يـعـنـى او كـسى است كه در آسمانها معبود مستحق عبادت است ، و نيز در زمين معبود است يعنى مـسـتـحـق عـبـادت اسـت . و خـلاصـه او بـه تـنـهـايـى مـسـتـحـق مـعـبـوديـت اهل آسمانها و زمين است . و تكرار كلمه (اله ) - به طورى كه گفته اند - هم تاءكيد را افـاده مـى كند، و هم دلالت مى كند بر اينكه اله بودن خدا در آسمان و زمين به معناى آن است كه الوهيت او متعلق به آسمانها و زمين است ، نه به اين معنا كه او در آسمانها و زمين و يا در يكى از آن دو مكان جاى دارد.
احتجاج بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت
و در اين آيه شريفه مقابله اى نسبت به آلهه اى كه مشركين براى آسمان و زمين اثبات مى كـنـنـد بـه كـار رفـتـه ، مى فرمايد در همه آسمانها و زمين جز او اله و معبودى نيست . و در ايـنـكه آيه شريفه را با جمله (و هو الحكيم العليم ختم ) فرموده ، با در نظر گرفتن ايـنـكـه جـمـله مـذكـور انحصار را مى رساند، اشاره اى است به وحدانيت خدا در ربوبيت كه لازمه اين وحدانيت در ربوبيت داشتن حكمت و علم است .



و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بينهما و عنده علم الساعه و اليه ترجعون




اين آيه شريفه ثنايى است بر خداى تعالى به داشتن خير كثير، چون معناى مبارك بودن اين است كه محل صدور خير كثير باشد.
و هـر يـك از صـفـات سـه گـانـه اى كـه در آيـه شـريـفـه آمـده ، حـجـتـى اسـت مـسـتـقـل بـر يگانگى خدا در ربوبيت . اما مالك بودنش براى همه عالم روشن است و احتياج بـه اسـتـدلال ندارد، چون براى كسى اثبات ربوبيت مى شود كه مالك باشد تا بتواند ملك خود را تدبير كند، و اما كسى كه مالك نيست معنا ندارد مدبر باشد. و اما اينكه علم به قـيـامت را منحصر در خداى تعالى كرده ، دليل آن نيز روشن است ، براى اينكه قيامت عبارت اسـت از مـنـزل نـهـايى كه تمام موجودات به سوى آن در حركتند، و چگونه ممكن است كسى مـدبـر هـمه عالم باشد ولى از منتهى اليه سير مخلوقات خود اطلاعى نداشته باشد. پس خـداى تـعـالى يـگـانـه رب مـوجودات است ، نه آن خدايانى كه مشركين ادعاء مى كنند. و اما ايـنـكـه فرمود موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، دليلش اين است كه برگشتن به سوى خداى تعالى به خاطر حساب و جزاء است ، و حساب و جزاء، آخرين مرحله تدبير است ، و مـعـلوم اسـت كسى كه تدبير عالم به دست او است رجوع عالم نيز به سوى او است ، و كسى كه تدبير و رجوع بسوى او است ربوبيت هم از آن او است .



و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون




سـيـاق ايـن آيه سياق عموم است ، در نتيجه مراد از جمله (الذين يدعون ، الذين يعبدون ) است ، يعنى كسانى كه به جاى خدا چيزهايى را مى پرستيدند، پس غير از خدا هيچ معبودى مالك شفاعت نيست ، نه ملائكه ، و نه جن ، و نه بشر، و نه هيچ معبودى ديگر.
و مـراد از كـلمه (حق ) در اينجا دين توحيد، و مراد از (شهادت به حق ) اعتراف به آن ديـن اسـت . و مـراد از جـمـله (و هـم يـعلمون ) از آنجا كه علم ، مطلق آمده آگاهى به حقيقت حـال كـسـى است كه مى خواهند برايش شفاعت كنند. پس تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه مـعـتـرف بـه تـوحـيـد بـاشـد. و نـيـز بـر حـقـيـقـت حـال و حـقـيـقـت اعـمـال كـسى كه مى خواهد شفاعتش كند واقف باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (لا يـتـكـلمـون الا مـن اذن له الرّحـمـن و قـال صـوابـا) و وقـتـى حـال شـفـعاء چنين باشد، معلوم است كه مالك چنين شفاعتى نخواهند بود مگر بعد از شهادت بـه حـق ، پـس جـز اهـل توحيد را نمى توانند شفاعت كنند، همچنان كه قرآن كريم فرموده : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ).
و اين آيه شريفه تصريح دارد بر اينكه شفاعتى در كار هست .



و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه فانى يوفكون




يـعنى اگر از آنان بپرسى چه كسى خلقشان كرده هر آينه خواهند گفت اللّه پس از راه حق بـه كجا منحرف مى شوند، به سوى باطل كه همان مسلك شرك است . چون مشركين اعتراف دارند به اينكه جز ذات اللّه تعالى هيچ خالقى ديگر نيست ، و از سوى ديگر از آنجا كه تدبير كه همان ملاك ربوبيت است منفك و جداى از خلق نيست كه در اين كتاب مكرر توضيح داده شده - پس بايد اعتراف كنند كه معبود تنها كسى است كه خلقت به دست او است ، و او خداى سبحان است .



و قيله يا رب ان هولاء قوم لا يومنون




ضمير در كلمه (قيل ) بى اشكال به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مى گـردد. و كـلمـه (قـيـل ) مـصـدر اسـت ، هـمـچـنـان كـه كـلمـه (قـول ) و (قـال ) نيز مصدر است . و جمله (قيله ) - به طورى كه گفته اند - عـطـف است بر كلمه (الساعه ) در جمله (و عنده علم الساعه ). و معنايش اين است كه : نـزد خـدا است علم قيامت ، و علم سخن او كه گفت : اى پروردگار اينان كه قوم من اند ايمان نمى آورند.



فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون




در اين جمله به آن جناب دستور مى دهد كه از آنان اعراض كند. و آن جناب را از ايمان آوردن ايـشـان مـاءيوس مى كند. و معناى جمله (قل سلام ) اين است كه : با ايشان خدا حافظى و وداع كن ، وداع كسى كه مى خواهد براى هميشه تركشان گويد، و از ترك آنان هيچ باكى نداشته باش .
(فسوف يعلمون ) - اين آيه تهديد و وعيدى است نسبت به آنها.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط به توحيد)
در كـتـاب احـتجاج از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى طولانى فرموده : كلمه (عـابـديـن ) در آيـه (ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العـابـديـن ) بـه مـعـنـاى جـاحـديـن (مـنـكـريـن ) اسـت . و بـنـابـرايـن تاءويل ، ظاهر آيه درست ضد باطن آن است .
مـؤ لف : ظـاهـرا مـراد ايـن حـديث اين باشد كه كلمه عابد به آن معنايى كه لفظ در هنگام اطلاق به آن منصرف مى شود، نمى باشد، بلكه خلاف آن معنا منظور است .
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت : ابو شاكر ديصانى مى گفت : در قرآن آيه اى است كه مرام و مسلك ما را امضاء كرده . گفتم : كدام آيه است ؟ گفت : آيـه (هـو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ) است . من نتوانستم جوابش را بدهم ، پـس به حج رفتم و جريان را به عرض امام صادق (عليه السلام ) رساندم . فرمود: اين گـفـتـار، گفتار زنديقى است خبيث ، وقتى برگشتى به او بگو نام تو در كوفه چيست ؟ لابـد مـى گـويـد نامم فلان است ، بپرس نامت در بصره چيست ، باز مى گويد همان نامى كه در كوفه دارم ، آنگاه بگو خداى تعالى نيز همين طور است ، هم در آسمان اله است و هم در زمين و هم در درياها و هم در بيابانها و هم در همه مكانها.
هـشـام بـن حكم مى گويد: وقتى برگشتم ، نزد ابو شاكر رفتم و پاسخ را گفتم . گفت اين پاسخ حتما از حجاز آمده .
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ) از معصوم (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرده كـه فـرمـوده : مـنـظـور كـسانيست كه مردمى در دنيا آنها را مى پـرسـتـيدند و در قيامت نمى توانند پرستندگان خود را شفاعت كنند. و در كافى به سند خـود از ابـى هـاشم جعفرى روايت كرده كه گفت : از امام ابى جعفر دوم (حضرت جواد الائمه عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : مـعـنـاى (واحـد) چـيست ؟ فرمود: اجماع و اتفاق زبانها به وحـدانـيـت او اسـت ، چون قرآن كريم مى فرمايد: (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه ) يـعـنـى اگر از مشركين هم بپرسيد كه چه كسى ايشان را خلق كرده خواهند گفت (اللّه ).