گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هجدهم
آيات 28 - 21 سوره احقاف


و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه الا تعبدوا الا اللّه انـى اخـاف عـليـكـم عـذاب يـوم عـظيم (21) قالوا اجئتنا لتافكنا عن الهتنا فاتنا بما تـعـدنـا ان كـنت من الصادقين (22) قال انما العلم عند اللّه و ابلغكم ما ارسلت به و لكنى ارائكـم قـومـا تـجـهـلون (23) فـلمـا راوه عـارضـا مـسـتـقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بـل هـو مـا اسـتـعـجـلتـم بـه ريـح فـيـهـا عـذاب اليـم (24) تـدمـر كـل شـى ء بـامـر ربها فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم كذلك نجزى القوم المجرمين (25) و لقد مكناهم فيما ان مكناكم فيه و جعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئده فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابـصـارهـم و لا افـئدتـهم من شى ء اذ كانوا يجحدون بايات اللّه و حاق بهم ما كانوا بـه يـسـتـهـزؤ ن (26) و لقـد اهـلكنا ما حولكم من القرى و صرفنا الايات لعلهم يرجعون (27) فـلو لا نـصـرهـم الذيـن اتـخـذوا مـن دون اللّه قـربـانـا الهـه بل ضلوا عنهم و ذلك افكهم و ما كانوا يفترون (28)



ترجمه آيات
بـه يـاد آر بـرادر عاد (هود پيغمبر) را (كه در جنوب شبه جزيره عرب در سرزمينى ) به نـام احـقـاف قـوم خـود را انـذار مـى كـرد در حـالى كـه پـيـامـبـران زيـادى قـبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند و همه گفتند كه غير خدا را نپرستيد كه من بر شما مى ترسم از عذاب روزى عظيم (21).
گفتند آيا به سراغ ما آمده اى تا با دروغهايت ما را از خدايانمان منصرف كنى ؟ اگر راست مى گويى آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى بياور (22).
هـود گـفـت : عـلم تـنها نزد خداست و آنچه من مى گويم تنها رسالتى است كه ماءمورم به شـمـا ابـلاغ كـنـم امـا ايـن را هـم بـدانـيـد كـه مـن شـمـا را مـردمـى جاهل مى دانم (23).
و چـون آن عـذاب را ديـدنـد كـه از كرانه افق نزديك مى شود گفتند اين ابرى است كه مى خواهد بر ما ببارد. هود گفت : و ليكن اين همان عذابى است كه در آمدنش شتاب مى كرديد و آن بادى است كه عذابى دردناك همراه دارد (24).
هـر چـه سـر راه خود ببيند به اذن پروردگارش ويران مى كند. چيزى نگذشت كه يك روز صـبح جز خانه هايشان به چشم نمى خورد همه هلاك شده بودند و ما اين طور مردم مجرم را كيفر مى دهيم (25).
با اينكه به آنان مكنت هايى داده بوديم كه به شما نداده ايم به آنها نيز گوش و چشم و فـهـم داده بـوديـم امـا نـه گـوشـشـان بـه دردشـان خـورد و نـه از چـشـم و دل خود كمترين بهره اى بردند، چون آيات خدا را انكار مى كردند و همان عذابى كه مسخره اش مى كردند بر سرشان بيامد (26).
اين آثار كه پيرامون سرزمين خود مى بينيد همه اقوامى بودند كه ما آيات خود را نشانشان داديم بلكه برگردند ولى برنگشتند و ما هلاكشان كرديم (27).
كـسـى نـيـسـت از آنـان بـپـرسـد چـرا پـس آن خـدايانى كه به جاى خداى تعالى معبود خود گـرفـتـه بـودنـد تـا به خداى تعالى نزديكشان سازند ياريشان نمى كردند بلكه در روز گرفتارى غيبشان زد و اين بود نتيجه اعراض و افتراءهايشان (28). بيان آيات

بـعـد از آنـكـه مـردم را به دو قسمت تقسيم كرد، و رشته كلام به مساءله انذار كشيده شد، ايـنـك در ايـن آيـات به دو داستان اشاره مى كند: يكى از قوم عاد، و هلاكت ايشان و در ضمن اشـاره بـه هـلاكـت قـراى پـيـرامـون مكه . و يكى هم از ايمان آوردن قومى از جن ، كه خداى تـعالى به سوى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) متوجه شان كرد، و با شنيدن قـرآن ايـمـان آوردنـد و بـراى انـذار بـه سـوى قـوم خـود بـرگـشـتـنـد. و مـنـظـور از نـقـل ايـن دو داسـتـان ايـن اسـت كـه هر كس بخواهد از سرگذشت آنان عبرت بگيرد، و آيات فوق تنها مربوط به داستان اول است .



و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف و قدخلت النذر من بين يديه و من خلفه ...



كـلمـه (اخـا عـاد بـرادر عـاد) به معناى هر كسى است كه از طرف پدر به اين قوم نسبت داشته باشد. و منظور از اين برادر، هود پيغمبر (عليه السلام ) است .
اقـوال مـخـتـلف دربـاره اينكه (احقاف ) در كجا واقع است ؟، و توضيح گفتگوى هود (ع) با قوم عاد
كـلمـه (احـقاف ) نام سرزمينى است كه قوم عاد در آن زندگى مى كرده اند، و آنچه يقين بـه نـظر مى رسد اين است كه اين سرزمين در جنوب جزيره العرب بوده ، ولى امروز هيچ اثـرى از آن قـوم در آن بـاقـى نـمـانـده . و در ايـنـكـه در چـه نـقـطـه از جنوب واقع بوده اخـتـلافـسـت . بـعـضـى گفته اند در بيابانى بوده بين عمان و مهره . و بعضى گفته اند ريگزارى است كه بين عمان و حضرموت واقع شده ، بعضى ديگر گفته اند ماسه هاى لب دريـاى قـريـه شـجـره اسـت ، و شـجره محلى است در سرزمين يمن . بعضى ديگر چيزهايى ديگر گفته اند.
(و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ) - كلمه (نذر) جمع (نذير) است ، و مـراد از آن بـه طـورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد رسـولان خدا است . و اما اينكه بعضى از مـفـسـريـن كـلمـه (نذر) را به معناى رسولان و علماء كه نائبان رسولانند گرفته اند، تفسير درستى نيست .
مـفـسـريـن جـمـله (مـن بـيـن يـديـه ) را بـه كـسـانـى كـه قـبـل از او بـودنـد، و جـمله (و من خلفه ) را به كسانى كه بعد از او آمدند تفسير كرده انـد. البـتـه عـكس اين نيز ممكن است ، و مى شود گفت مراد از (بين يديه ) بيم رسانان زمـان او، و از (مـن خـلفـه ) بـيـم رسـانـان قـبـل از او بـاشـنـد. و بـنـابـر احتمال اول بهتر آن است كه بگوييم گذشتن بيم رسانان در (من بين يديه ) و در (من خلفه ) كنايه باشد از اينكه اين دو طائفه در زمان فترت و نبودن انبياء به سوى مردم آمدند و بيم رساندند.
(الا تـعـبـدوا الا اللّه ) - ايـن جـمـله ، كـلمـه (انـذار) در جـمـلات قـبـل را تـفـسـيـر مى كند، و اشاره دارد به اينكه اساس دين آن جناب كه زير بناى تمامى جزئيات دينى او است توحيد بوده است .
(انـى اخـاف عـليـكـم عـذاب يـوم عـظـيـم ) - ايـن جـمـله دعـوت انـبـيـاء را بـه تـوحـيـد تـعـليـل مـى كـنـد؛ و ظاهرا مراد از روز عظيم روز عذاب انقراض باشد، نه روز قيامت ، به دليـل ايـنـكه به زودى مى فرمايد: (فاتنا بما تعدنا اگر راست مى گويى وعيدى كه بـه ما مى دهى بياور) و نيز مى فرمايد: (بل هو ما استعجلتم به اين همان عذابى است كه در باره اش عجله مى كرديد). و بقيه الفاظ آيه روشن است .



قالوا اجئتنا لتافكنا عن الهتنا...



ايـن جـمله پاسخى است كه قومش در مقابل تهديد آن جناب داده اند. و در جمله (لتافكنا عن الهـتـنـا) (افك ) كه عبارت است از دروغ و افتراء، متضمن معناى صرف و منحرف كردن است (چون با حرف (عن ) متعدى شده )، و در نتيجه چنين معنا مى دهد: آيا به سراغ ما آمده اى كه ما را به دروغ و افتراء از آلهه و خدايانمان منحرف كنى ؟
(فـاتـنـا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ) - اينكه مى گويند آن عذابى را كه به ما وعده كرده اى بياور، مى خواهند بگويند تو از آوردن آن عاجز، و در تهديدت دروغگو، و در انذارت فريب كارى .



قال انما العلم عند اللّه و ابلغكم ما ارسلت به ...



اين قسمت پاسخ هود از گفتار ايشان و رد آن است . پس اينكه فرمود: (انما العلم عند اللّه ) خواسته است علم به اينكه عذاب چه وقت نازل مى شود را منحصر در خداى تعالى كند، چـون ايـن علم يكى از مصاديق علم به غيب است كه حقيقت آن را غير از خداى عزّوجلّ كسى نمى داند. و جمله مذكور اين اشاره را هم دارد كه هود (عليه السلام ) علم به اينكه آن عذاب چيست و چـگـونـه اسـت ؟ و چـه وقـت اسـت ؟ نـدارد و بـديـن جـهـت دنـبـال آن جـمـله گفت : (و ابلغكم ما ارسلت به من تنها آنچه را ماءمور به ابلاغ آنم به شـما ابلاغ مى كنم ) يعنى از اين گذشته ديگر علمى به اينكه آن عذاب كه ماءمور شده ام شـمـا را از آن بـيـم دهم چيست و چگونه و چه وقت است ؟ ندارم ، و قدرتى هم نسبت به آن ندارم .
(و لكـنـى اراكـم قـوما تجهلون ) - اين جمله ، اعراض از آن چيزى است كه گفتار قبلى بـر آن دلالت داشـت ، و مى فهماند كه او از ناحيه خود هيچ علمى ندارد، و معنايش اين است : درسـت اسـت كـه من علمى به آن عذاب كه در آمدنش عجله مى كنيد ندارم ، اما اين مقدار مى دانم كـه شـمـا مـردمـى جاهليد، و نفع و ضرر خود و خير و شرتان را تشخيص نمى دهيد، براى ايـنـكـه دعـوت خـدا را رد و آيات او را تكذيب مى كنيد، و عذابى را كه از آن تهديدتان مى كند استهزاء مى كنيد.


فلما راوه عارضا مستقبل اوديتهم هذا عارض ‍ ممطرنا...




اين آيه نشانه هاى نزول عذاب را كه در آغاز نزولش ظاهر مى شود شرح مى دهد.
و كـلمه (عارض ) به معناى ابرى است كه ناگهان بر كرانه افق پيدا گشته ، و به تـدريـج هـمـه آسـمان را مى پوشاند، و اين يكى از نشانه هاى آن عذاب است كه ضمير در (راوه ) هـم بـه آن بـرمـى گـردد، البـتـه لفظ آن ابر، در آيه نيامده ، ليكن از سياق فـهـمـيـده مـى شـود. و جـمـله (مستقبل اوديتهم ) دومين صفت آن است . كلمه (اوديه ) جمع (وادى ) اسـت . و مـعـنـاى (قـالوا هـذا عارض ممطرنا) اين است كه وقتى آن ابر را مى بـيند به يكديگر بشارت مى دهند كه اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد، آرى چنين مى پندارند.
(بـل هـو مـا اسـتـعـجـلتـم بـه ريح فيها عذاب اليم ) - اين جمله رد كلام كفار است كه گـفـتـنـد: (هـذا عـارض مـمـطـرنـا) كـه از آن بـا كـلمـه (بـل ) اعـراض نـمـوده . ثانيا حقيقت حال را بيان مى كند. اما در اعراضش مى فرمايد كه ايـن همان عذابى است كه در باره اش عجله مى كرديد و مى گفتيد اگر راست مى گويى آن عـذاب را بـيـاور. و امـا در بـيـان حـقـيـقتش مى فرمايد اين ابر، بادى است كه در آن عذابى دردناكست .
ايـن قـسـمت از كلام خداى تعالى گفتار خود خداى تعالى است . بعضى هم گفته اند گفتار هود پيغمبر (عليه السلام ) است .



تدمر كل شى ء بامر ربها فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم كذلك نجزى القوم المجرمين ...



عذاب قوم عاد و انقراض آنان
كلمه (تدمر) مضارع از مصدر (تدمير) است كه به معناى هلاك
كردن مى باشد، و هر چند هلاك كردن را نسبت به تمامى اشياء داده ، و فرموده اين عذاب هر چـيـزى را هـلاك مـى كـنـد، ليـكـن سـيـاق آن را مـخـتـص بـه مثل انسان و جنبندگان و اموال مى سازد. پس معنايش اين مى شود كه : باد مذكور، بادى است كه هر چيزى را كه در سر راهش واقع شده باشد هلاك مى كند، چه انسان ، چه جنبندگان و چه اموال .
(فـاصـبـحـوا لا يـرى الا مـسـاكـنـهـم ) - ايـن جـمـله نـتـيـجـه نزول عذاب را بيان مى كند. و جمله (كذلك نجزى القوم المجرمين ) ضابطه اى كلى در مـجـازات مـجـرمـيـن بـه دسـت مـى دهـد، و كـلى ايـن ضـابـطـه را بـه يـك فـرد كـه آيـه مـشـتـمـل بر آن بود تشبيه مى كند؛ البته اين تشبيه تنها از نظر شدت مجازات است ، مى خـواهـد بـفـرمـايـد سنت ما در جزاء دادن به مجرمين ، به آن گونه كه در اين داستان ديديد شـديـد اسـت . پس جمله مورد بحث نظير آيه (و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القرى و هى ظالمه ان اخذه اليم شديد) است .



و لقد مكناهم فيما ان مكناكم فيه ...



اين جمله كفار مكه را با نتيجه گيرى از داستان فوق نصيحت مى كند.
كـلمـه (مـكـنـا) مـاضـى از مـصدر (تمكين ) است كه به معناى پايدار كردن ، و ثابت كـردن چيزى است در مكان . و اين تعبير كنايه است از دادن قدرت و استطاعت در تصرف . و كـلمه (ما) در (فيما) موصوله و يا موصوفه است . و حرف (ان ) نافيه است . و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : مـا قـوم هود را در آنچنان وضعى - و يا در وصفى - از درشتى هـيـكـل و نـيـروى بـدنـى و قـدرت جـنـگـى و نـيـروى مـلى قـرار داديـم كـه شما كفار مكه و پيرامونتان را در آن وضع قرار نداديم .
(و جـعـلنـا لهـم سـمـعـا و ابـصـارا و افـئده ) - يعنى ما آن اقوام را به وسائلى مجهز كـرديـم كه با آن آنچه سودشان مى داد، و آنچه مايه ضررشان بود تشخيص مى دادند و از هـم جدا مى كردند، و در نتيجه تا مى توانستند براى جلب منافع و دفع مضار خود حيله ها بكار مى بردند، همان طور كه شما به كار مى بريد.
(فـمـا اغـنـى عـنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شى ء اذ كانوا يجحدون بايات اللّه ) - كـلمـه (ما) در جمله (ما اغنى ) نافيه است ، نه استفهامى ، و كلمه (اذ) ظرفى است متعلق به آن نفى كه در (ما اغنى ) بود.
مـــعـــنـــاى ايـنكه فرمود قوم عاد متمكن بودند و سمع و ابصار و افئده آنان و نيز آلهه اىكه مى پرستيدند در جلوگيرى از عذاب سودشان نبخشيد
و حاصل معنا چنين است : آن اقوام از نظر تمكن در وضعى بودند كه شما نيستيد، و نيز به وسـائل درك و تـشخيص و همه انحاء حيله كه هر انسانى براى دفع ناملايمات و پرهيز از حـوادث مـهـلك و خانمان بر انداز متوسل به آنها مى شود مجهز بودند ولى نه آن مكنت ها و نـه آن وسـائل درك و تـشـخـيـص و نـه آن حيله ها، هيچ يك دردى از آنان را دوا نكرد، با اين حـال اگـر شـمـا به جرم انكار آيات خدا گرفتار آن حوادث شويد، چه داريد كه از عذاب خدا ايمنتان دهد.
بعضى در معناى آيه گفته اند: (ما آنان را در چيزها و يا در اوصافى از نيرو و استطاعت ، مـكـنـت داديـم كـه شما را در آن ، مكنت نداديم ، و براى آنان سمع و بصر و دلهايى قرار داديـم تـا آن نـيروها را در مصرفى كه براى آن مصرف خلقش كرده ام مصرف كنند و كلمه حق را بشنوند و آيات خدا را ببينند و با تفكر خود در عبرت ها نظر نموده عبرت گيرند، و بـا نـيـروى تـعـقـل صـحـيح بر مساءله مبدا و معاد استدلال كنند ولى نه سمع و بصرشان سـودشـان داد و نـه از نـيـروى تـعـقـل خـود اسـتـفـاده نـمـوده ، در راه خـداى سبحان به كار بستند). ولى معنايى كه ما كرديم با سياق سازگارتر است .
البـتـه در مـفـردات آيـه وجـوهـى احـتـمـال داده انـد كـه چـون فـايـده اى در نقل آن نديديم از نقلش صرفنظر كرديم .
در آياتى كه تعبيرى چون (سمعا و ابصارا و افئده ) آمده ، گفتيم اين كه كلمه سمع را مفرد آورده ، با اينكه مراد از آن جمع است ، بدين جهت است كه كلمه (سمع ) مصدر است ، بخلاف (بصر) كه به معناى چشم است ، نه به معناى ديدن . و قاعده كلى چنين است كه مصدر در جمع و مفرد، مفرد مى آيد، مانند: ضيف و قربان و جنب ، كه در آيات زير مفرد آمده ، بـا ايـنـكه منظور جمع است (ضيف ابراهيم المكرمين ) (اذ قربا قربانا) (و ان كنتم جنبا).
و جمله (و حاق بهم ما كانوا به يستهزون ) عطف است بر جمله (ما اغنى عنكم ...).



و لقد اهلكنا ما حولكم من القرى




ايـن آيـه بـه مـنظور انذار و بيم رساندن ، هلاكت اقوام گذشته را تذكر مى دهد، و نتيجه گـيـرى از جمله (و لقد مكناهم ...)است . پس ‍ مى توان گفت عطف بر همان جمله است ، نه بر جمله (و اذكر اخا). سياق هم همين را مى رساند.
(و صـرفـنـا الايـات لعلهم يرجعون ) - يعنى ما آيات را مختلف كرديم : يا معجزاتى بـود كـه بـا آنـهـا انـبـيـاء را تـاءيـيـد نـمـوديـم و يا به صورت وحى بود كه بر آنان نـازل مـى كـرديـم ، و يا نعمتهايى كه با آنها ايشان را رزق داديم تا به وسيله آن آيات مـتذكر شوند، و يا عذابهايى بود كه امت هاى انبياء را بدان مبتلا نموديم تا توبه كنند، و از ظـلم خـود بـرگـردنـد و دسـت از پـرسـتـش غـير خداى سبحان برداشته به عبادت خدا بپردازند.
و ضـمـيـر در جـمـله (لعـلهـم يـرجـعـون ) بـه قـرى بـرمـى گـردد، و مـراد از قـرى ، اهل قرى است .



فلولا نصرهم الذين اتخذوا من دون اللّه قربانا الهه ...



از ظـاهـر سـيـاق بـرمـى آيـد كـه كـلمـه (الهـه ) مـفـعـول دوم (اتـخـذوا) و مـفـعـول اول آن ضـمـيـرى بـاشـد كـه بـه مـوصـول (الذيـن ) بـرمى گردد. و كلمه (قربان ) به معناى هر چيزى است كه به وسيله آن تقرب جسته مى شود.
و زمـيـنـه ايـن كـلام زمـيـنه تهكم (طعنه زدن ) است كه مى فرمايد: چرا آن خدايان موهوم كه ايـنـان بـه خدايى خود گرفتند، ياريشان نكردند با اينكه يك عمر به درگاه آن خدايان عـبـادت كردند تا ايشان را به خدا نزديك كنند. همچنان كه خودشان مى گفتند: (ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى ) يعنى ما اين بت ها را نمى پرستيم ، مگر به اين منظور كه ما را قدمى به خدا نزديك كنند.
(بـل ضـلوا عـنهم ) - يعنى آلهه از نظر اهل قرى گم شد، و رابطه الوهيت و عبوديتى كـه مـى پـنـداشـتـند بريده شده . آرى مشركين اميد داشتند آلهه بپاداش يك عمر پرستش در هـنـگـام شـدائد و سختيها ايشان را يارى كنند، پس ضلالت آلهه از مشركين ، كنايه است از اينكه پندار و اميدشان باطل مى شود.
(و ذلك افـكهم و ما كانوا يفترون ) - كلمه (ذلك ) مبتدا و كلمه (افكهم ) خبر آن اسـت . و اسـم اشـاره (ذلك ) اشـاره اسـت به گم شدن آلهه شان ، و مراد از (افك ) اثـر افـك اسـت ، البـتـه مـمكن هم هست كلمه اثر را به عنوان مضاف در تقدير بگيريم . و كلمه (ما) مصدريه است ، و معناى جمله اين است كه : اين ضلالت آلهه اثر افترائى است كه به خدا مى بستند.
و ممكن هم هست كلام را به صورتى معنا كرد كه نه احتياج به تقدير مضاف داشته باشد، و نـه مـجـازى ارتـكـاب شود، به اين منظور كلمه (ذلك ) را اشاره مى گيريم به هلاك كـردن مـشركين بعد از تصريف آيات ، و ضلالت يافتن آلهه بعد از هلاكت آنان كه در اين صورت معنا چنين مى شود: (اين كه گفتيم عاقبت مشركين به جرم افتراء به كجا انجاميد، درست حقيقت همان پندارى است كه در باره آلهه خود داشتند كه آلهه شفاعتشان را مى كند، و به خدا نزديكشان مى سازد) و همانطور كه گفتيم زمينه كلام تهكم و طعنه زدن است .