گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نوزدهم
آيات 44 - 29 سوره طور 25


فـذكـر فـمـا انـت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون (29) ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون (30) قل تربصوا فانى معكم من المتربصين (31) ام تامرهم احللامهم بهذا ام هم قوم طـاغـون (32) ام يقولون تقوله بل لا يومنون (33) فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين (34) ام خـلقـوا مـن غـيـر شـى ء ام هـم الخـلقـون (35) ام خـلقـوا السـمـوات و الارض بـل لا يـوقنون (36) ام عندهم خزائن ربك ام هم المصيطرون (37) ام لهم سلم يستمعون فيه فـليـات مـستمعهم بسلطان مبين (38) ام له البنت و لكم البنون (39) ام تسلهم اجرا فهم من مـغـرم مـثـقـلون (40) ام عـنـدهـم الغـيـب فـهـم يكتبون (41) ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المـكـيـدون (42) ام اله غـير اللّه سبحان اللّه عما يشركون (43) و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم (44).



ترجمه آيات
پس (حال كه جهنمى و بهشتى چنين در پى دارند) تو به دعوت خود ادامه بده ، چون تو هر تـذكـرى مـى دهـى بـه حـق است ، و آنطور كه تكذيب گران به تو نسبت مى دهند و كاهن و مجنونت مى خوانند نيستى (29).
و يـا مـى گـويـنـد شـاعـرى اسـت كـه امـيـدواريـم و مـنـتـظـريـم مرگش برسد بگو: منتظر باشيد،كه من هم با شما از منتظران م (31).
(بـا ايـن تـهـمـت هـا كـه نـمـى تـوانند حق را باطل سازند، پس مدركشان چيست ) آيا عقلشان ايـنـطـور حـكـم مـى كـنـد؟ (كـه عـقـل هـم هـرگـز حـق را بـا اباطيل باطل نمى كند) يا اينها مردمى سركش و ياغى هستند (32).
و يـا مـى گـويـنـد: ايـن قرآن را به دروغ به خدايش نسبت مى دهد (همه اينها بهانه است ، علت صلى اين است كه ) اينان ايمان ندارند (33).
خـوب ، اگـر بـه ايـن قـرآن ايمان نمى آورند در صورتى كه درست مى گويند خودشان سخ نى نظير آن را بياورند (34).
(نـه ، ايـنـطور سوال مى كنيم كه ) آيا اين تكذيب گر ان از چيز ديگرى خلق شده اند غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن پديد آمده اند؟ و يا آنكه خودشان خالقند؟ (35).
(بـاز هـم طور ديگر سوال مى كنيم ) آيا بر فرض كه خود خالق خويشند، آيا آسمان ها و زمـيـن را هـم ايـشان آفريده اند؟ نه ، منشاء تكذيبشان اينها نيست ، بلكه منشاء اين است كه داراى يقين نمى شوند (36).
(اين بار اينطور مى پرسيم كه ) آيا خزانه هاى رحمت پروردگارت نزد ايشان است ؟ كه بـه هـر كس خواستند نبوت بدهند و يا نه ، بلكه اصلا غالب بر خدا و خدا مغلوب ايشان است ؟ (37).
يـا آنـهـا را نـردبانى است (به سوى آسمان ) كه بدان مى شنوند؟ (اگر چنين است ) پس شنونده ايشان دليلى روشن بياورد (38).
و يا نه ، بلكه از شدت بى عقلى پسران را از خود و دختران را از آن خدا مى دانند؟ (39).
و يـا نـه ، بـلكـه تـو از ايـشان مزدى خواسته اى ، و سنگينى پرداخت آن وادار تكذيبشان كرده ؟ (.4).
و يا نه ، بلكه لوح محفوظ نزد ايشان است و از روى آن مى نويسند؟ (41).
و يا نه ، بلكه نقشه اى دارند؟ اگر اين است كفار بدانند كه نقشه هايشان عليه خودشان نتيجه خواهد داد (42).
و يا نه ، بلكه معبودى بغير خدا دارند خدا منزه از شركى است كه مى ورزند (43).
خـوى تـكـذيـبـشان آن قدر قوى است كه حتى اگر قطعه اى از آسمان كه نشانه عذاب است ببينند مى گويند: چيزى نيست ، ابرى متراكم است (44).
نفى عذرها ودستاويزهاى تكذيب كنندگان
بيان آيات
بـعـد از آنكه از عذاب روز قيامت خبر داد كه به زودى تكذيب كنندگان آيات خداى را خواهد گرفت ،
در حـالى كـه مـردم متقى در بهشتها با چشمى روشن و دلى خرسند قرار دارند، اينك در اين آيات به رسول گراميش دستور مى دهد دعوت خود را همچنان ادامه دهد و تذكر خود را متوقف نـسـازد، و اشـاره مـى كـنـد بـه ايـن آن جناب صلاحيت اقامه دعوت حقه را دارد، و اين تكذيب كنندگان در تكذيب او و رد دعوتش هيچ عذرى ندارند. و آنچه را كه عذر براى آنان تصور مـى شـود هـمـه را نـفى كرده . و آن عذرها، شانزده عذر است كه بعضى از آنها مربوط به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، كه اگر موجه باشد معنايش اين است كه : آن جـنـاب صـلاحـيـت بـراى پـيـروى نـدارد، عـذرهـايـى اسـت كـه از قبول سخن او جلوگيرى مى كند، مانند اين كه آن جناب كاهن ، يا جن زده يا شاعر و يا دروغ پرداز بر خدا باشد، و يا خواسته باشد با دعوتش مردم را سرگرم كند. و قسمتى ديگر از آنـهـا مـربـوط بـه خـود تـكـذيـب كـنـنـدگـان اسـت ، مـثـل اين كه ايشان بدون خالق به وجود آمده باشند، و يا خود، خالق خويشتن باشند، و يا عـقـلشـان حـكـم كـنـد بـه ايـن كـه بـايـد دعـوت آن جـنـاب را تـكـذيـب كـنـنـد، و از ايـن قـبـيـل عـذرهـايـى ديـگـر، و آيـات مورد بحث علاوه بر رد اين اعذار، كفار را بر تكذيبشان شديدا توبيخ مى كند.



فذكر فما انت بنعمه ربك بكاهن و لا مجنون




ايـن آيـه نـتيجه اى است كه از اخبار موكد به وقوع عذاب الهى در روز قيامت ، و از اين كه فرموده بود متقين از آن عذاب محفوظ و در جنات نعيم كاميابند، گرفته مى شود.
پـس ايـن آيـه شـريـفـه در مـعـنـاى ايـن اسـت كـه گـفـتـه شـود: حـال كـه آن اخـبار حق است ، پس تو به كار تذكر دادن خود بپرداز و بدان كه تو به حق تذكر مى دهى و انذار مى كنى ، و آنطور كه به تو نسبت مى دهند كاهن و مجنون نيستى .
و ايـن كـه كـاهـن نبودنش را مقيد كرد به قيد (بنعمه ربك )، خواست تا بر خصوص آن جناب منت گذارد.

و خـلاصـه ، خـواست بفرمايد كاهن نبودن و مجنون نبودن ، اختصاص به تو ندارد، بيشتر مـردم هـمـيـنـطـورنـد، ولى در تو نعمت خاصى است كه نمى گذارد در معرض چنين صفاتى قرار بگيرى .
و كـوتـاه سـخـن ايـن كـه : كـهـانـت و ديـوانـگـى و امـثـال آن از تـو محال است ، بخلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.



ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون




كـلمـه (ام مـنـقـطـعـه ) و به معناى (بلكه ) است ، نه متصله و به معناى (و يا). و كلمه (تربص ) به معناى انتظار است .
در مـجـمع البيان مى گويد: تربص به معناى انتظار مخصوص است ، و آنكه فلان چيزى كه مورد تربص ما است دچار انقلاب و دگرگونى شده ،
حـالش بـه حـالى مخالف ، برگردد، و كلمه (منون ) و نيز كلمه (منيه )، هر دو به معناى مرگ است ، و كلمه (ريب ) به معناى قلق و اضطراب است ، و در نتيجه ريب المنون به معناى اضطراب مرگ است .
و حـاصـل مـعـنـا ايـن اسـت كـه : بـلكـه مـى گـويـنـد او يـعـنـى رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم ، تا بعد از مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود، و ما از دست او راحت شويم .



قـل تربصوا فانى معكم من المتربصين




در ايـن آيـه ، رسـول گـرامى خود را دستور مى دهد كه به ايشان بگو: همان طور كه خود بـراى خـود پـسـنـديده ايد، منتظر باشيد. و اين امرى است تهديدى و مى رساند كه در اين مـيـان آيـنـده اى هـسـت كـه جـا دارد مـنـتـظـر وقـوعـش بـاشـنـد. و مـن نـيـز مـثـل شـمـا منتظر آن هستم ،اما آنكه مى آيد، عليه شما و به نفع من است ، و آن عبارت است از هلاكت شما و وقوع عذاب بر شما.



ام تاءمرهم احلامهم بهذا




كـلمـه (احـلام ) جـمـع (حـلم ) اسـت كـه بـه مـعـنـاى عـقـل اسـت ، و كـلمـه (اءم ) در ايـنـجـا مـنقطعه است ، و استفهامى در تقدير است ، و اشاره (هـذا) بـه سـخنانى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى گفتند و منتظرش بودند.
و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : بلكه آيا عقول خود آنان به ايشان دستور مى دهد چنين چيزى را بـگـويـنـد و مـنـتـظـر مـرگ خـود بـاشـنـد؟ كـدام عـقـلى حـق را رد مـى كـنـد و بـه ايـنـگونه اباطيل اجازه مى دهد آن را دفع كند؟!



ام هم قوم طاغون




يعنى ، نه ، عقل ايشان چنين دستورى نمى دهد، بلكه داعى آنان درسخنان اين است كه ايشان مردمى طاغى هستند.



ام يقولون تقوله بل لا يومنون




در مـجـمع البيان مى گويد: كلمه (تقول ) به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى را به زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى شود، چون دروغگو مى خواهد به زحمت ، باطل را به صورت حق جلوه دهد، و به اين منظور خود را به زحمت مى اندازد.
و مـعـناى آيه اين است كه بلكه مى گويند: قرآن ،ساخته و پرداخته خود او است ، كه به دروغ به خدا نسبت مى دهد،
و بـه او افـتـراء مى بندد، نه ، بلكه از آنجا كه ايمان ندارند قرآن را با چنين سخنانى منسوب مى دارند.



فلياءتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين




ايـن جـمـله ، پـاسـخ از سـخن ايشان است كه مى گفتند: (تقوله )، مى فرمايد: اگر اين قـرآن ، كـلام رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بود، بايد كلامى بشرى و نظير ساير كلامها مى بود، و ساير كلامها مثل آن بودند، در نتيجه بايد ساير مردم هم بتوانند سخنى مثل آن بياورند، و ما در سابق - در تفسير آيه 23 سوره بقره - بحثى پيرامون اعجاز قرآن گذرانديم ، و در آنجا مفصل صحبت كرديم .
مـمـكـن هـم هـسـت آيـه شـريـفـه را رد هـمـه مـطـالب گـذشـتـه كـفـار بـگـيـريـم مـى گـفـتـند رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مجنون يا شاعر است ، يا مى گفتند: اين سخنان را خـود او درسـت كـرده و بـه خـدا نـسـبـت مـى دهـد، و آن وقت بگوييم آيه شريفه در رد اين سـخـنـان مى گويد، عجز بشر از آوردن مثل آن اجازه نمى دهد كه قرآن كلام غير خدا باشد. ولى ظهور آيه در آنچه به نظر ما رسيد بيشتر است .



ام خلقوا من غير شى ء ام هم الخالقون




ايـن كـه در ايـن آيـه كـلمـه (شـى ء) بـدون الف و لام و بـه اصطلاح ، نكره آمده ، به تقدير صفتى است كه مناسب با مقام باشد، مثلا بگوييم تقدير كلام اينطور است : (و يا ايشان از غير آن چيزى كه ديگران از آن خلق شده اند، خلق شده اند).
و مـعـنـاى آيـه چـنـيـن است : بلكه مى پرسيم : آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كه سـايـر افـراد بـشـر از آن آفـريده شده اند، خلق شده اند؟ و در نتيجه ساير افراد بشر صـلاحـيـت دارنـد كـه خـدا رسـولانـى بـه سـويـشـان بـفـرستد و آن رسولان به سوى حق دعـوتـشـان بـكـنـنـد و ايـشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيب كـنـنـدگـان بـه خـاطـر اين كه خلقتشان از چيزى ديگر است اصلا تكليفى ندارند، و امر و نهيى متوجهشان نمى شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست ؟
چند وجه در معناى آيه : (ام خلقوا من غير شى ء...)
مـفـسـرين در معناى آيه ، اقوالى ديگر دارند، كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد: 1 - آيا ايـن مـكـذبـيـن ، بـدون خـالقى خلق شده اند و بدون مقدرى اين چنين تقديرى بديع و محير العـقـول بـه خود گرفته اند تا احتياجى به خالق و مدبرى كه امورشان را تدبير كند نداشته باشند؟.
2 - آيـا ايـن تـكـذيـب كـنـنـدگـان ، بـدون مـبـداء حـيـاتـى و مثل جمادات خلق شده اند تا امر و نهى و تكليفى متوجهشان نباشد؟.
3 - آيـا ايـنان بدون علّت و پديد آورنده اى ، و بدون غرض و هدفى ، و بدون ثواب و عقابى خلق شده اند كه به سخنان قرآن گوش ‍ نمى دهند؟.
4 - آيا اينان به باطل خلق شده اند تا حساب و كتاب و امر و نهيى در كارشان نباشد؟.
اين وجوهى بود كه در معناى آيه ذكر كرده اند، ولى وجهى كه ما آورديم هم به لفظ آيه نـزديـكتر است ، و هم عمومى تر است ، چون تكذيب كنندگان ، نسبت به عموم بشر بافته اى جدا تافته ، فرض مى شوند.
(ام هم الخالقون ) - و يا اين كه خودشان خود را آفريده اند؟ و در نتيجه مخلوق خداى سبحان نيستند تا خدا به تربيت آنان پرداخته با اوامر و نواهى خود، امورشان را تدبير كند؟




ام خلقوا السموات و الارض بل لا يوقنون




يعنى نه ، بلكه اينطور مى پرسيم كه : مگر اين آقايان همه عالم را آفريده اند؟
و در نـتـيـجـه خـودشـان اربـاب و آلهـه عـالم هـسـتـنـد، و در نـتـيـجـه شـاءنـشـان اجـل از ايـن شـده كـه كس ديگرى را بندگى كنند و زير بار تكاليف عبوديت بروند، نه ، هيچ يك از اينها نيست ، بلكه تنها مرضشان اين است كه مردمى بى يقين هستند.



ام عندهم خزائن ربك ام هم المصيطرون




يـعـنى نه ، باز هم طور ديگر مى پرسيم ، و آن اين است كه مى گوييم : نكند خزانه هاى پروردگار تو نزد ايشان است كه هر كسى را كه ايشان پيغمبر كنند پيغمبر است ، و چون تو را پيغمبر نمى دانند تو پيغمبر نيستى ؟!
(ام هـم المـصـيـطـرون ) - اصـل كـلمـه (مصيطرون ) از سيطره - با سين - است ، چـيـزى كـه هـسـت گاهى سين آن را به صاد قلب مى كنند و(سيطره ) به معناى غلبه و قـهـر اسـت ، و مـعـناى جمله اين است كه : نه ، اين بار مى گوييم نكند اين تكذيب كنندگان بـر خـدا هـم غـالبـنـد، و آن چنان بر او سيطره دارند كه اگر او نبوت و رسالت به تو روزى كرده مى توانند آن را از تو سلب كنند؟




ام لهم سلم يستمعون فيه فلياءت مستمعهم بسلطان مبين




كلمه (سلم ) به معناى نردبان چند پله است كه به وسيله آن به بام و يا هر نقطه اى بـلنـد، بـالا مـى رونـد. و كـلمه (استماع ) در اينجا متضمن معناى صعود هم هست ، و كلمه (سلطان ) به معناى حجت و برهان است .
و مـعـنـاى آيه اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند اينان نزد خود نردبانى دارند كه بـا آن بـه آسـمـان صعود مى كنند، و با صعود خود، وحى آسمان را مى شنوند، آنچه به خـودشـان وحـى مى شود مى گيرند و آنچه به تو و ديگران وحى شده رد مى كنند و نمى پـذيـرنـد، پس اگر چنين نردبانى دارند، بگو آن شخصى كه با آن نردبان بالا آمده و مدعى شنيدن وحى است ، دليل خود را بياورد.



ام له البنات و لكم البنون




بـعـضـى گفته اند: منظور از اين جمله اثبات بى عقلى ايشان است كه همان چيزى را كه از خدا نفى مى كردند به او نسبت مى دهند.



ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون




راغـب مـى گويد : كلمه (غرم ) - به ضمه غين و سكون راء - ضرر و خسارتى است كـه انـسـان بـدون ايـن كـه جـنـايـت و يـا خـيـانـتـى مـرتـكـب شـده بـاشـد، از مـال خـود بـپـردازد (در نـتـيـجـه كـلمـه مـغـرم بـه مـعـنـاى چـنـيـن كـسـى خـواهد بود). و كلمه (اثـقـال ) - بـه كـسـر هـمـزه - مـصـدر بـاب افـعـال اسـت كـه اسـم مـفـعـول آن (مـثـقـل ) و جـمـع ايـن كـلمـه (مـثـقـلون ) مـى آيـد و اثقال به معناى تحميل ثقل ، و كنايه است از مشقت .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكـه مـى پـرسـيـم نـكـنـد تو از ايشان دستمزدى در مـقـابـل تـبـليـغ رسـالتـت مـطـالبـه كـرده اى ، و ايـشـان بـراى تحمل اين خسارتى بدون جرم بايد بپردازند به زحمت افتاده اند؟
معناى آيه : (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ) و (ام يريدون كيدا)



ام عندهم الغيب فهم يكتبون




بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (غيب )، لوح محفوظ است ، كه همه غيبها در - آن نـوشـتـه شـده ، و معنايش اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند لوح محفوظ نزد ايشان باشد، و از آن نسخه بردارى نموده به مردم خبر مى دهند، و از آن جمله اين حرفهايى است كه به تو مى زنند؟
و خلاصه شاعر و يا مجنون بودن تو هم از غيب هايى است كه هيچ ترديدى در آن نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از غيب ، علم غيب ، و مراد از (كتابت )، اثبات است ، و معناى جـمـله ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكه مى گوييم نكند علم غيب نزد ايشان باشد، و آنچه را مى دانند به عنوان شرع براى مردم اثبات مى كنند، و بر مردم واجب است كه ايشان را در آنچه اثبات كرده اند اطاعت كنند.
و بـعضى ديگر گفته اند: معناى جمله (يكتبون ) (يحكمون ) است ، يعنى بدانچه از غيب مى دانند حكم مى كنند.



ام يريدون كيدا فالذين كفرواهم المكيدون




كلمه (كيد) به طورى كه راغب مى گويد: به معناى نوعى حيله گرى است . ولى صاحب مجمع البيان آن را به مكر معنا كرده . بعضى ديگر گفته اند: كيد به معناى هر عملى است كه مايه خشم پنهانى گردد.
از ظـاهـر سـيـاق بـر مـى آيـد كـه مـراد از كـيـد مـكـذبـيـن ، مـكـرى اسـت كـه بـا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى كردند، و نسبتهايى است كه به آن جناب مى دادنـد، از قـبـيـل : كـهـانـت ، جـنـون ، شـاعـر بـودن ، و تـقـول ، تا به وسيله مردم را از روى آوردن به وى روگردان كنند، و از او دور سازند، و ايـن وسـيـله دعـوتـش بـاطـل و بـى اثـر و نـورش خـاموش شود، و اين كيد (با همه ماهرانه بـودنـش ) كـيـد بـه خـودشـان بـود، چـون در مـرحـله اول خود را از سعادت ابدى و از افتادن به راه حق محروم مى سازند، بلكه مى توان گفت : (هـر چـنـد پـيش خود خيال مى كنند كه عليه آن جناب نقشه مى ريزند ولى خبر ندارند كه ) ايـن خـداسـت كه به دست خودشان توفيق را از ايشان سلب نموده ، دارد مهر بر دلهايشان مى زند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كيدى كه در اين آيه آمده ، خصوص آن عملى است كه در دارالندوه انجام دادند، و مراد از (الذين كفروا) هم كه از آنان به مكذبين تعبير فرموده ، هـمان افراد دارالندوه اند كه خدا كيدشان را درست عليه خود آنان به جريان انداخت ، و در جنگ بدر به كشتنشان داد.
و بـنـا بـه گـفـته اين مفسر، آيه شريفه يكى از پيشگوييهاى قرآن مى شود، چون سوره طور خيلى قبل از جنگ بدر نازل شده ،
ولى چه كنيم كه از سياق آيات دور است .



ام لهم اله غير اللّه سبحان اللّه عما يشركون




نـه ، بـلكـه مـى گـوييم : نكند معبودى به غير از خدا سراغ دارند - سبحان اللّه - خدا مـنـزه اسـت از آنـچـه مـشـركين برايش درست مى كنند، چون اگر غير از خدا معبودى ديگر مى داشـتـنـد بـايـد هـمـان معبود، خالق و مدبر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نـداشـتـه بـاشـنـد، تـا چـه رسـد بـه ايـن مـحـتـاج بـه پـذيـرفـتـن دعـوت رسول او باشند، و بايد آلهه آنان عذابى را خدا مكذبين را با آن تهديد كرده و رسولش بدان انذار كرده از ايشان دفع كنند.
و جـمـله (سـبـحـان اللّه عـمـا يـشـركـون )، تنزيه خداى تعالى است از اين كه شريكى بـرايش باشد، آن چنان كه مشركين ادعا مى كنند، و كلمه (ما) در جمله (ما يشركون )، مصدريه است ، و به جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى منزه از شرك ايشان است .
مثالى براى بيان ميزان عناد كفار و اصرارشان بر تكذيب دعوت حق




و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم




كلمه (كسف ) - به كسره كاف و سكون سين - به معناى قطعه است ، و كلمه (مركوم ) به معناى غليظ و متراكم است كه روى هم افتاده باشد. و معناى آيه اين است كه : كفرى كه دارند و اصرارى كه بر تكذيب دعوت حقه مى ورزند، به حدى رسيده كه اگر قطعه اى از آسمان را ببينند كه دارد بر سرشان فرود مى آيد مى گويند: نه ، اين آسمان نيست ، بـلكـه ابرى است غليظ و روى هم افتاده ، به هيچ وجه نشانه عذاب نيست . بنابر اين ، آيـه مـورد بـحـث نـظـيـر آيـه (و لو فـتـحـنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سكرت ابصارنا) خواهد بود.