گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نوزدهم
سوره قمر آيات 8 - 1


سوره قمرمكى است و پنجاه و پنج آيه دارد
بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم اقـتـربـت الساعة و انشق القمر(1) و ان يروا اية يعرضوا و يـقـولوا سـحـر مـسـتـمـر(2) و كـذبـوا و اتـبـعـوا اهـواء هـم و كـل امـر مـسـتـقر(3) و لقد جاءهم من الانباء ما فيه مزدجر(4) حكمة بالغة فما تغن النذر(5) فـتـول عـنـهـم يوم يدع الداع الى شى ء نكر(6) خشعا ابصرهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر(7) مهطعين الى الداع يقول الكفرون هذا يوم عسر(8)
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . قيامت بسيار نزديك شد، و قرص ماه دو نيم گشت (1).
ولى آنـانـكـه كافر دلند هر آيتى ببينند روى مى گردانند و مى گويند سحرى است پى درپى (2).
پـيـامبر و آنچه او آورده است را تكذيب كردند، و هواهاى نفسانى خود را پيروى نمودند، اما به زودى هر امرى در مستقر خود قرار خواهد گرفت (3 ).
با اين كه در كتاب او اخبارى كه بقدر كافى هشدار مى داد آمده بود (4).
اين آيات حكمت هاى بالغه الهى است اما اين هشدارها موثر نيفتاد (5).
پس تو اى رسول ! روى از ايشان بگردان ، كه اينان منتظر روزى هستند داعيان مردم را به سوى داهيه و عذابى سخت مى خوانند (6).
در حـالى كـه از شدت شرمسارى و خشوع ديدگان خود پايين انداخته از گورها در آيند، و همچون ملخ ‌هاى پراكنده به هر در حالى كه به سوى دعوت كننده به سرعت بدوند،
اشاره به مطالب سوره مباركه قمر
بيان آيات
اين سوره به جز دو آيه از آخرش كه متقين را وعده بهشت و حضور در نزد خداى تعالى مى دهد بقيه آياتش يكسره مربوط به انذار و تهديد است ، نخست در اين سوره به معجره شق القـمـر اشـاره مى كند، كه رسول خدا(ص ) آن را به خاطر مطالبه قومش آورد. و سپس مى فـرمـايـد كـه : هـمـان قـوم او را سـاحـر خـواندند، و نبوتش را تكذيب نموده همچنان هواهاى نفسانى را پيروى كردند، با اين كه خبرهاى تكان دهنده اى از اخبار روز قيامت و از داستان هاى امم منقرضه در گذشته بگوششان خورد.
آنگاه دوباره به نقل پاره اى از آن داستان ها بر مى گردد، اما پيداست كه با خشم و عتاب آنها را نقل مى كند و بد حاليشان در روز قيامت هنگام بيرون شدن از قبرها و حضورشان را براى حساب خاطرنشان مى سازد.
و سپس به داستان هايى از قوم نوح ، عاد، ثمود، قوم لوط، و دودمان فرعون ، و عذابهاى دردنـاكـى كـه بـه خاطر تكذيبشان پيامبران را بر سر آنان آمد، پرداخته ، مى فرمايد : قـوم پـيامبر اسلام نزد خدا عزيزتر از آنان نيستند، و ايشان هم مانند آنها نمى توانند خدا را عاجز سازند، و در آخر همانطور گفتيم سوره را با بشارت به متقين ختم مى كند.
و ايـن سوره به شهادت سياق آياتش در مكّه نازل شده ، و نبايد به گفته آنان كه گفته انـد: در جـنـگ بـدر نـازل شـده ، و يـا آنـهـا كـه گـفـتـه انـد: بـعـضـى از آياتش در مدينه نازل شده ، اعتناء كرد.
و از جمله آيات برجسته اش آيات راجع به قدر است كه در آخر سوره قرار دارد.



اقتربت الساعة و انشق القمر




كـلمـه (اقـتـراب ) بـه مـعـنـاى بسيار نزديك شدن است ، پس اين كه فرمود: (اقتربت الساعة ) معنايش اين است كه : ساعت خيلى نزديك شده ، و ساعت عبارت است از ظرفى كه در آن ظرف قيامت بپا مى شود.
مقصود از انشقاق قمر و وجوه مختلف در اين باره
و مـعـنـاى اين كه فرمود: (و انشق القمر) اين است كه اجزاى قرص قمر از هم جدا شده ، دو قـسـمـت گـرديـد، و ايـن آيـه بـه مـعـجـزه شـق القـمـر كـه خـداى تـعـالى بـه دسـت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـكـّه و قـبـل از هـجـرت و بـه دنـبـال پـيـشنهاد مشركين مكّه جاريش ساخت اشاره مى كند. روايات اين داسـتـان هـم بـسـيـار زيـاد اسـت ، و بـه طـورى كـه مـى گـويـنـد هـمـه اهل حديث و مفسرين بر قبول آن احاديث اتفاق دارند، و كسى از ايشان مخالفت نكرده جز حسن ، عطاء و بلخى كه گفته اند: معناى اين كه فرمود: (انشق القمر) اين است كه به زودى در هنگام قيام قيامت قمر دو نيم مى شود، و اگر فرموده : دو نيم شده ، از باب اين است كه بفهماند حتما واقع مى شود.
ليكن اين معنا بسيار بى پايه است ، و دلالت آيه بعدى كه مى فرمايد: (و ان يروا ايه يـعـرضـوا و يـقـولوا سـحـر مـسـتمر) آن را رد مى كند، براى اين كه سياق آن آيه روشن تـريـن شـاهـد اسـت بـر ايـن كـه مـنـظـور از (آيـه ) مـعـجـره بـه قـول مـطلق است ، كه شامل دو نيم كردن قمر هم مى شود، يعنى حتى اگر دو نيم شدن قمر را هـم بـبـينند مى گويند سحرى است پشت سر هم ، و معلومكّه روز قيامت روز پرده پوشى نـيـسـت ، روزى اسـت كـه هـمـه حـقـايـق ظـهـور مـى كـنـد، و در آن روز هـمـه در بـدر دنـبـال مـعـرفـت مى گردند، تا به آن پناهنده شوند، و معنا ندارد در چنين روزى هم بعد از ديـدن شـق القـمـر بـاز بـگـويند اين سحرى است مستمر، پس هيچ چاره اى نيست جز اين كه بـگـويـيـم شـق القمر آيت و معجره اى بوده كه واقع شده تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت كند، و چنين چيزى را ممكن است انكار كنند و بگويند سحر است .
نظير تفسير بالا در بى پايگى گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: كلمه (آيه ) اشـاره اسـت به آن مطلبى كه رياضى دانان اين عصر به آن پى برده اند، و آن اين است كـه كـره مـاه از زمين جدا شده ، همانطور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده ، پس جمله (و انـشـق القـمـر) اشـاره اسـت بـه يـك حـقـيـقـت عـلمـى كـه در عـصـر نزول آيه كشف نشده بود، و بعد از ده ها قرن كشف شد.
وجـه بـى پايگى اين تفسير اين است كه : در صورتى كه گفتار رياضى دانان صحيح بـاشـد آيه بعدى كه مى فرمايد: (و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر) با آن نمى سازد، براى اين كه از احدى نقل نشده كه گفته باشد خود قمر سحرى است مستمر.
علاوه بر اين جدا شدن قمر از زمين اشتقاق است ، و آنچه در آيه شريفه آمده انشقاق است ،
و انـشقاق را جز به پاره شدن چيزى و دو نيم شدن آن اطلاق نمى كنند، و هرگز جدا شدن چيزى از چيز ديگر كه قبلا با آن يكى بوده را انشقاق نمى گويند.
نـظـيـر وجه بالا در بى پايگى اين وجه است كه بعضى اختيار كرده و گفته اند: انشقاق قمر به معناى بر طرف شدن ظلمت شب ، هنگام طلوع قمر است . و نيز اين كه بعضى ديگر گفته اند: انشقاق قمر كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق .
البته اين آيه خالى از اين اشاره نيست كه انشقاق قمر يكى از لوازم نزديكى ساعت است .
معناى جمله (و يقولوا سحر مستمر) و (كل امر مستقر)



و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر




استمرار از هر چيزى به معناى عبور از آن است ، البته عبورى پى در پى ، و به همين جهت بـر دوام و عـمـوميت هر چيزى هم اطلاق مى شود، پس (سحر مستمر) به معناى سحرهايى پى در پى و دائمى است .
و كـلمـه (آيـه ) نـكـره در سـياق شرط است ، يعنى كلمه مذكور بدون الف و لام و هم در جـمـله اى شـرطـيـه قـرار گرفته ، و بر حسب قواعد ادبى عموميت را مى فهماند، و معنايش (هـر آيـتى ) است ، پس مى فهماند مشركين هر آيتى ببينند درباره اش مى گويند: اينها همه سحرهايى است پشت سرهم .
و بعضى از مفسرين ، مستمر را به محكم و مورد وثوق تفسير كرده اند.
و بـعـضى ديگر آن را به از بين رفتنى و زائل شدن ، و بعضى ديگر آن را زشت و منفور معنا كرده اند. ولى اين معانى بعيد است .



و كذبوا و اتبعوا اهواءهم و كل امر مستقر




در ايـن جـمـله صـريـحـا نـفـرمـوده چـه چـيـز را تـكـذيـب مـى كـنـنـد، ولى بـه قـريـنـه ذيـل آيـه مـى فـهـميم كه منظور تكذيب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و آياتى است كه آورده .
و مـعـناى آيه اين است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و آياتى را كه آورده تكذيب كردند، در حالى كه همه امور مستقر و در مجراى خود قرار مى گيرد، آن وقت فهميده مـى شـود كـه آن امر حق است يا باطل ، راست است يا دروغ ؟ پس به زودى خواهند دانست كه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـر حـق و صـادق ، و يـا بـر بـاطل و كاذب است . بنابر اين جمله و كل امر مستقر در معناى آيه و لتعلمن نباه بعد حين مى باشد.
بعضى از مفسرين گفته اند: تكذيب در آيه مورد بحث مربوط به انشقاق قمر است و معناى آيـه ايـن اسـت كـه : مـشـركـيـن انـشـقـاق قمر را تكذيب نموده باز هم هواهاى نفسانى خود را پيروى كردند، ولى جمله و كل امر مستقر آنطور كه بايد با اين تفسير معنا نمى دهد و نمى سازد.



و لقد جاءهم من الانباء ما فيه مزدجر




كلمه (مزدجر) مصدر ميمى و به معناى پند گيرى است ، و جمله (من الانباء) بيان همان چيزى است كه در آن عبرت و پند گيرى و مزدجر است ، و مراد از آن (انباء)، اخبار امتهاى گـذشـتـه اى اسـت كـه هـلاك شـدنـد، و يـا مـقـصـود اخـبـار روز قـيامت است ، و هر دو وجه را احتمال داده اند، و از ظاهر اين آيت را با بيان خبرهاى روز قيامت و سپس با خبرهاى عده اى از امت هلاك شده تعقيب كرده ، بر مى آيد كه مراد از اخبارى كه در آن عبرت و مزد جر هست ، همه اخبار مذكور است .



حكمة بالغة فما تغن النذر




(حـكمت ) به معناى كلمه حقى است كه از آن بهره بردارى شود، و كلمه (بالغه ) از مـاده بلوغ است كه به معناى رسيدن هر رونده اى است به آخرين حد مسافت ، ولى به طور كـنـايـه در تـمـاميت و كمال هر چيزى هم استعمال مى شود، پس (حكمت بالغه ) آن حكمتى است كه كامل باشد، و از ناحيه خودش نقصى و از جهت اثرش كمبودى نداشته باشد.
و حـرف (فـاء) در جـمـله (فـمـا تـغـن النـذر) فـاى فـصـيحه است كه از حذف شدن جـزئيـاتى خبر مى دهد، جزئياتى كه گفتار متفرع بر آنها است ، و كلمه نذر جمع نذير و نذير يا به معناى منذر و بيم رسان است ، و يا به معناى انذار و بيم رساندن است ، و هر دو معنا صحيح است ، هر چند معناى اول به فهم نزديك تر است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : ايـن قـرآن و يا آنچه به سوى آن دعوت مى كند، حكمتى است بالغ ، ولى آن را تكذيب كرده دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتيجه منذرين و يا انذارها سودى به حالشان نبخشيد.



فتول عنهم يوم يدع الداع الى شى ء نكر




كلمه (تولى ) كه مصدر فعل (تـول ) اسـت بـه مـعناى اعراض است ، و حرف فاء كه بر سرش در آمده فاى تفريع اسـت ، مـى فـهـمـانـد جـمـله فـرع و نـتـيـجـه مـطـالب قـبـلى اسـت كـه حال كفار را توصيف مى كرد،
و مـى فـرمـايـد: وقـتـى مـكـذبين به تو، پيرو هواهاى نفسانى باشند، و در نتيجه انذارها سـودى بـه حـالشـان نـدهـد و عـبـرت هـا و مواعظ به خرجشان نرود، تو هم از ايشان روى بگردان و اصرارى بر دعوتشان مورز.
راغب مى گويد: انكار، ضد عرفان است ، و براى اظهار اين كه من فلانى را نمى شناسم ، هـم گـفـتـه مـى شـود: (انـكـرت فـلانـا)، و هـم گـفـتـه مـى شود: (نكرت فلانا)، و اصـل مـعـنـاى ايـن كـلمـه ايـن است كه چيزى وارد بر قلب شود كه قلب تصورش را نكرده بـاشـد، و ايـن خـود نـوعـى جـهـل اسـت ، و در قـرآن كـريـم آمـده : (فـلمـا راى ايـديـهـم لا تـصل اليه نكرهم - وقتى ديد دستشان به غذا نمى رسد ناشناس ‍ تشخيصشان داد). و نيز مى گويد: كلمه (نكر) هم به معناى زيركى است و هم به معناى امرى دشوار است ، كه اذهان آن را نمى شناسد.
مفاد جمله (يوم يدع الداع ...) در آيه : (فتول عنهم يوم يدع الداع ...)
گـفـتـار در بـيـان حـال مكذبين در برابر حكمت بالغه اى كه به ايشان القاء مى شود، و مـواعـظـى كـه بـه عـنـوان انـذار گـوشـزدشـان مـى گـردد در جـمـله (فـتـول عنهم ) تمام مى شود، و از جمله (يوم يدع الداع ) مجددا به قسمتى ديگر از آن مـواعـظـى كـه قـبـلا داشـت پـرداخـتـه حـال و وضـع مـكـذبـيـن در قـيـامـت و حال و روز امت هاى مكذب گذشته را در لحن عتاب و توبيخ شديد ذكر مى كند، در لحنى كه دل هـا را بـراى تـنـبـه تكان مى دهد، و ديگر عذرى براى اعراض اعراض كنندگان باقى نمى گذارد.
پـس بـنـابـر ايـن جـمـله (يـوم يـدع الداع ...) كـلامـى اسـت جـداى از مـا قبل خود، كلامى است كه مى خواهد دوباره آن مواعظى را كه قبلا ذكر كرده بود در مقام جواب از سـوالى تـقـديـرى از سـر گـيـرد، گـويـا بـعـد از آنـكـه فـرمـود: (فـتـول عـنـهـم ) شـخـصـى پـرسـيـده : خـوب وقـتـى پـيـامـبر از ايشان روى بگردانيد مـال كـار آنـان چـه بـود؟ فـرمـود: (يـوم يـدع ...)، يـعـنـى حـال عـاقـبـت دنـيـايـشـان را كـه گـفـتـيـم كـه هـمـان حـال امـثـال آنـان از قـوم نوح و عاد و ثمود و ديگران بود، چون اينها بهتر از آنها نيستند، و اما حال آخرتشان در روزى كه دعوت كننده دعوت مى كند...
و بـنـابر اين ظرف در جمله (يوم يدع ) متعلق است به جمله اى كه به زودى مى آيد، و مـى فرمايد: (يخرجون ) و معنايش اين است كه : روزى كه دعوت كننده به چيزى نديده و نـشـنـاخـته دعوت مى كند، همه از قبرها خارج مى شوند... و ممكن هم هست متعلق به جمله اى تـقـديـرى بـاشـد، و تـقـدير كلام (اذكر يوم يدع الداعى - بياد آر روزى را كه دعوت كـنـنـده دعـوت مـى كـنـد) و حـاصـل كـلام ايـن بـاشـد كـه بـيـاد آر آن روز را و حال ايشان را در آن داد.
و ايـن آيـه در مـعـنـاى آيـه شـريـفه (هل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم ) و آيه شريفه (فهل ينتظرون الا مث ل ايام الذين خلوا من قبلهم ) مى باشد.
در ايـن آيـه شـريـفـه نـام دعـوت كـننده را نبرده كه كيست ، چيزى كه هست در جاى ديگر اين دعوت را به خود نسبت داده و فرموده : (يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ).
و اگـر از مـيـان همه خبرهاى مربوط به قيامت مساءله دعوت براى خروج از قبرها و حضور بـراى فصل قضا و خروجشان از قبر در حال خشوع و سرعت گرفتنشان به سوى داعى را يادآور شده ، براى اين بود كه اين دعوت مقابل دعوت آنان در دنيا قرار گيرد، كه ايشان را بـه سـوى ايـمـان بـه آيـات دعـوت مى كرد و ايشان اعراض نموده مى گفتند: اينها همه سحرهايى است مستمر.
و مـعـنـاى آيـه ايـن است كه : به ياد آر روزى را كه دعوت كننده ايشان را امرى بس دشوار دعوت مى كند، و آن امر دشوار همان داورى و پاداش و كيفر است .
تشبيه كردن مردم در بيرون شدن از قبر را به ملخ ‌هاى منتشر




خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر




كلمه (خشع ) جمع خاشع است كه مصدر آن خشوع به معناى نوعى ذلت است ، و اگر اين خشوع را به ديدگان نسبت داده ، از اين جهت حالت خشوع و ذلت بيش از هر چيز در ديدگان ظهور مى كند.
و كـلمـه (اجـداث ) جـمـع جدث به معناى قبر است ، و جراد (ملخ ) حيوانى معروف است ، و اگر مردم را در بيرون شدن از قبر تشبيه كرده به ملخ ‌هاى منتشر، از اين جهت است كه ملخ وقـتـى مـنـتشر مى شود هر دسته داخل در دسته ديگر مى شود و با هم مخلوط مى شوند، با ايـن كـه بـه ظـاهر هر يك از آنها جهتى مخالف جهت ديگر دارد، در روز قيامت هم مردم اينچنين درهم و برهم مى شوند، قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد: (يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون خاشعه ابصارهم ).



مهطعين الى الداع يقول الكافرون هذا يوم عسر



.
يـعنى در حالى از گورها بيرون مى شوند كه به سرعت به سوى صاحب دعوت مى دوند و دعوتش را اجابت مى كنند، آن روز كافران گويند امروز روزى بس دشوار است .
بحث روايتى
روايـــاتـــى (راجـــع بـــه مـــعـــجـــزه شـــق القـــمـــر در ذيـل آيـه : (اقـتـربـت السـاعـة و انـشـقالقمر)
در تـفـسـير قمى در معناى (اقتربت الساعة ) آمده كه : يعنى قيامت نزديك شد، چون بعد از پيامبر اسلام ديگر پيامبرى تا قيامت نخواهد آمد، و طومار نبوت و رسالت برچيده شد.
و در مـعـنـاى (انـشـق القـمـر) آمـده كـه قـريـش از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) خـواسـت تـا مـعـجـره اى بـرايـشـان بـياورد، رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) دعا كرد، و از خدا خواست قرص قمر را برايش دو نـيـم كـنـد، و خـداى تـعـالى ايـن كـار را كرد، به طورى كه مشركين همه آن را ديدند، و دوباره آن دو قسمت به هم چسبيدند، با اين حال گفتند: سحرى مستمر يعنى صحيح .
و در امـالى شـيـخ به سند خود از عبيداللّه بن على از حضرت رضا از آباء گرامى اش از عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: در مـكـّه قـرص قـمـر دو نـيـم شـد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: (شاهد باشيد، شاهد باشيد).
مـؤ لف : مـسـاءله انـشقاق قمر براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در روايات شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در رواياتى بسيار آمده ، و علما و محدثين ايشان آنها را بدون هيچ توقفى پذيرفته اند.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : عـبدالرزاق ، احمد، عبد بن حميد، مسلم ، ابن جرير، ابن منذر، تـرمـذى ، ابـن مـردويه ، و بيهقى (در دلائل )، از انس روايت كرده اند كه گفت : مردم مكّه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) معجزه اى خواستند، خداى تعالى قرص ماه را دو نـيـم كـرد، و به دنبالش آيه نازل شد: (اقتربت الساعة و انشق القمر... سحر مستمر) يعنى سحرى از بين رفتنى .
و در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه ، ابو نعيم ، و بيهقى ،
هـر دو در كـتـاب دلائل خـود از طـريـق مـسـروق از ابـن مـسـعـود روايت كرده اند گفت : در عهد رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) قـرص قـمر دو نيم شد، و قريش گفتند: اين سـحـر ابـن ابى كبشه بود، آنگاه به يكديگر گفتند: منتظر باشيم تا مسافران از خارج بـيـايند، ببينيم آيا آنها هم اين جريان را ديده اند يا نه ، چون محمد نمى تواند تمام مردم عـالم را سـحـر كـنـد، مـسـافـران يكى پس از ديگرى از راه رسيدند، و قريش جريان را از ايشان پرسيدند، گفتند: آرى ما هم ديديم كه ماه دو نيم شد، راجع به اين جريان بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل كرد (اقتربت الساعة و انشق القمر).
و نـيـز در آن كـتـاب اسـت كـه مـسـلم ، تـرمـذى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه ، حاكم ، بيهقى و ابو نعيم ، در دلائل از طريق مجاهد از ابن عمر روايت كرده اند كه : در تفسير آيه (اقـتـربـت السـاعة و انشق القمر) گفته : اين آيه مربوط به جريانى است كه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پيش آمد، يعنى قرص ماه دو نيم شد، يك نيمه آن جـلو كـوه و نـيـم ديـگـرش پـشـت كـوه قـرار گـرفـت ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عرضه داشت : پروردگارا شاهد باش .
و بـاز در هـمـان كتاب آمده كه احمد، عبد بن حميد، ترمذى ، ابن جرير، حاكم ، ابو نعيم ، و بـيـهـقـى از جـبـيـر بـن مـطـعـم روايـت كـرده انـد كـه در شـاءن نـزول آيـه و (انـشـق القـمـر) گـفـتـه : مـا در عـهـد رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) در مكّه بوديم كه قرص ماه دو نيم شد، نيمى بـالاى ايـن كـوه قرار گرفت ، و نيمى ديگر بر بالاى اين كوه ديگر ايستاد، مردم گفتند: محمد ما را سحر كرد، در آن ميان مردى گفت اگر سحر باشد تنها مى تواند براى ما سحر باشد، و او نمى تواند تمام مردم را سحر كند.

و نـيـز در آن كـتـاب آمـده كـه ابـن جـريـر و ابـن مـردويـه و ابـونـعـيـم (در كـتـاب دلائل ) از ابـن عـباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه (اقتربت الساعة و انشق القمر) گفته : اين جريان قبل از هجرت اتفاق افتاده بود، و آن از اين قرار بود كه ماه دو نيم شد، به طورى كه همه هر دو نيمه آن را ديدند.
و نـيـز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، عبداللّه بن احمد، در كتاب زوائد الرهـد، و ابـن جرير و ابن مردويه و ابونعيم ، از ابى عبد الرحمان سلمى روايت كرده اند كـه گـفت : روزى در مدائن حذيفه بن يمان براى ما خطبه خواند، بعد از حمد خدا و ثناى او گفت :
(اقـتـربت الساعة و انشق القمر)، آگاه باشيد كه ساعت قيامت نزديك شد، آگاه باشيد كـه قرص ماه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پاره شد، آگاه باشيد كه دنيا فراق خود را اعلام نمود آگاه باشيد امروز مسابقه و فردا روز پيروزى است .
مؤ لف : مساءله انشقاق قمر به دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از اين چند نـفـر از صـحـابـه يـعـنى انس ، عبداللّه بن مسعود، ابن عمر، جبير بن مطعم ، ابن عباس ، و حذيفه بن يمان ، به طرق بسيار مختلفى نقل شده .
و در روح المـعـانـى از جـمـله صـحـابـه اى كـه ايـن جـريـان از ايـشـان نـقـل شـده عـلى (عـليـه السـلام ) را شـمـرده ، و آنـگـاه از سـيـد شـريـف نـقـل كـرده كـه او در كـتـاب خـود (شـرح المـواقـف ) از ابـن سـبـكـى نـقـل كـرده كـه او در كـتـاب خـود (شرح مختصر) گفته : اين حديث متواتر است ، و نبايد در تواترش ترديد كرد.
خـوب ايـن حـال حـديـث بـود از نـظـر اهـل سـنـت ، وضـع آن را از نـظـر شـيعه نيز دانستى ، حال به بحث پيرامون اين جريان بپردازيم .
گفتارى اجمالى پيرامون مساءله شق القمر
مـعـجـره شـق القـمـر بـه دسـت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـكـّه و قـبـل از هـجـرت و بـه پـيـشـنـهـاد مـشـركـيـن ، مـسـاءله اى اسـت كـه مـورد قبول همه مسلمين است ، و كسى از ايشان در آن ترديد نكرده .
و از قـرآن كـريـم آيـاتـى كـه به روشنى بر آن دلالت دارد يكى آيه مورد بحث است كه فـرمـوده : (اقـتـربـت السـاعـة و انـشـق القـمـر و ان يـروا ايـه يـعرضوا و يقولوا سحر مـسـتمر)، چون همان طور كه قبلا اشاره كرديم كلمه (آيت ) در آيه دوم جز اين كه همان بـاشـد كه در جمله (انشق القمر) از آن خبر داده ، با هيچ آيتى ديگر منطبق نيست ، براى اين كه نزديك ترين معجره با نزول اين آيه همان معجره شق القمر بوده كه مشركين از آن مانند ساير آيات اعراض كردند و گفتند: سحرى است مستمر.
و امـا از حـديث بايد دانست كه روايات بى شمارى بر آن دلالت دارد شيعه و سنى آنها را نقل كرده اند،
و محدثين هر دو طايفه آنها را پذيرفته اند، كه در بحث روايتى گذشته چند روايت از آنها را نقل كرديم .
پـس هـم كـتـاب بر وقوع چنين معجزه اى دلالت دارد و هم سنت ، و اما اين يك كره آسمانى دو نـيـم شـود، چـنـيـن چـيـزى فـى نـفـسـه مـمـكـن اسـت و عـقـل دليـلى بـر مـحـال بـودن آن نـدارد، از سـوى ديـگـر معجره هم امرى خارق العاده ، و وقوع حوادث خارق العـاده نـيـز مـمـكـن اسـت ، عـقـل دليـلى بـر مـحـال بـودن آن نـدارد، و مـا در جـلد اول ايـن كتاب به طور مفصل در اين باره بحث نموده ، هم امكان معجره را اثبات كرديم و هم وقـوع آن را، و يـكـى از روشـن تـرين شواهد بر وقوع شق القمر، قرآن كريم است ، پس بايد آن را بپذيريم هر چند كه از ضروريات دين نباشد.
ســـخـــن كـــســـانـــى كـــه بـا اسـتـنـاد بـه چـنـد آيـه قـرآنـى بـه وقـوع مـعـجـزه شق القمراشكال كرده اند و پاسخ آن
ولى بـعـضـى هـا بـه وقـوع چـنـيـن مـعجره اى اشكال كرده و گفته اند: اين معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) با اقتراح و پيشنهاد مردم انجام شود، با آيه (و ما منعنا ان نـرسـل بـالايـات الا ان كـذب بـهـا الاولون و اتـيـنـا ثـمـود الناقة مبصرة فظلموابها و ما نـرسـل بـالايـات الا تـخـويفا) منافات دارد، براى اين كه از اين آيه يا چنين استفاده مى شـود كـه مـا ديگر براى اين امت معجزاتى نمى فرستيم براى اين كه هر چه معجره براى امـت هـاى سـابـق فـرسـتـاديـم هـمـه را تـكـذيـب كـردنـد، و ايـن امـت هـم مـثل همان امت ها و داراى طبيعت همان ها هستند، و در نتيجه اينان نيز معجزات ما را تكذيب خواهند كرد، و وقتى معجره اثر نداشته باشد، ديگر چه فايده اى در فرستادن آن است ؟
و يـا اسـتـفاده مى كنيم كه مى خواهد بفرمايد: ما هيچ معجره اى براى اين امت نمى فرستيم ، براى اين كه اگر بفرستيم اين امت نيز مانند ساير امت گذشته آن را تكذيب مى كنند، و در اثـر تـكـذيـب مـعذب و هلاك مى شوند، و ما نمى خواهيم اين امت منقرض گشته به عذاب است يصال گرفتار آيد.
پـس به هر حال آيه فوق دلالت دارد كه خداى تعالى هيچ معجره اى به اقتراح و پيشنهاد اين امت نمى فرستد، آنطور كه در امت هاى گذشته مى فرستاد.
البـتـه ايـن اشـكـال هـمـان طـور كـه اشاره شد در خصوص معجزاتى است كه با اقتراح و پـيـشـنـهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى كه خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم به مـنـظور تاءييد رسالت يك پيامبر جارى مى كند، مانند معجره قرآن براى پيامبر اسلام ، و دو مـعـجـره عـصا و يد (بيضا) براى موسى (عليه السلام ) و معجره زنده كردن مردگان و غيره براى عيسى (ع ) و
هـمچنين آيات نازله ديگر كه همه لطفى است از ناحيه خداى تعالى ، و نيز مانند معجزاتى كه از پيامبر اسلام سر زد بدون اين كه مردم از او خواسته باشند.
پـس بـه حـكـم آيـه 59 سـوره اسـرى هـيـچ پـيـغمبرى نمى تواند به پيشنهاد مردم معجره بـيـاورد، پـس مـا هـم نـمـى تـوانـيـم مـعـجـره شـق القـمـر را قـبـول كنيم چون هم به پيشنهاد مشركين بوده - البته اگر بوده - و هم اين كه مشركين بـه آن ايـمـان نـيـاوردند. و نظير آيه سوره اسرى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (و قـالوا لن نـومـن لك حـتـى تـفـجـر لنـا مـن الارض يـنـبـوعـا... قـل سـبـحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا) و آياتى ديگر غير آن ، چون از آيه مذكور نيز بـه دسـت مـى آيـد وقـتـى از آن جـنـاب خـواسـتـنـد تا به معجزه چشمه اى از زمين برايشان بـجـوشـانـد، در پـاسـخ خـداى را تـسـبيح كرد، و فرمود: من كه به جز يك فرستاده شده نـيـسـتـم (لابـد مـعنايش اين است كه بشر رسول نمى تواند از پيش خود و به دلخواه مردم معجره بياورد؟) در پاسخ با ذكر مقدمه اى ثابت مى كنيم كه اولا هيچ فرقى ميان معجزات پـيـشـنـهـادى و غـيـر آن نـيـسـت ، و در صـورت وجـود دليـل مـحـكـم نـقـلى هـر دو قـسـم قـابـل قـبـول اسـت ، و ثـانـيـا نازل نشدن عذاب بر مشركين عرب علتى ديگر داشته ، كه با كنار رفتن آن علّت عذاب هم بر آنان نازل شد.
بـــيـــان مقدمه اى براى اثبات اينكه شق القمر معجره اى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به دنبال پيشنهاد مشركين بوده است
تـوضـيـح مـقدمه اين است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مشركين عرب بـه تـنـهـايـى مـبـعـوث نـبـود، و امـت او هـمـه جـهـانـيـان تـا روز قـيـامـت هـسـتـنـد، بـه دليل آيه شريفه (قل يا ايها الناس انى رسول اللّه اليكم جميعا)، و آيه شريفه (و اوحـى الى هـذا القـران لانـذركـم بـه و مـن بـلغ )و آيـه شـريـفـه (و لكـن رسول اللّه و خاتم النبيين ) و آياتى ديگر.
چـيزى كه هست آن جناب دعوت خود را از مكّه و از ميان قوم خودش مردم مكّه و اطراف آن بودند شـروع كـرد و جـمـعـيـت بـسيارى دعوتش را پذيرفتند، ولى عامه مردم بر كفر خود باقى مـانـده تـا آنجا كه توانستند دعوتش را با دشمنى و اذيت و استهزاء مقابله نموده ، تصميم گـرفـتـنـد يـا او بـه قـتل برسانند و يا اين كه از آن شهر بيرون كنند كه خداى تعالى دستورش داد كه هجرت كند.
و آنـهـايـى كـه بـه آن جـنـاب ايـمان آوردند هر چند نسبت به مشركين كم بودند، و در تحت شكنجه آنان قرار داشتند،
امـا بـراى خـود جـمـعـيـتـى بـوده انـد كـه قرآن درباره شان فرموده : (الم ترالى الذين قـيـل لهـم كـفـوا ايـديـكـم و اقـيـمـوا الصـلوة ) حـتـى آنـقـدر زيـاد بـودنـد كـه از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) اجازه مى خواستند تا با مشركين مبارزه و نبرد كـنـنـد، ولى خـداى تـعـالى اجـازه نـداد، (بـه روايـات وارده درنزول آيه فوق مراجعه فرماييد).
پـس مـعـلوم مـى شـود مـسـلمـانـان مـكـّه عده و عده اى داشته اند، و روز به روز به جمعيتشان اضـافـه مـى شـده ، تا آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به مدينه مهاجرت كـرد و در آنـجـا دعـوتـش گـسـتـرش و اسـلام نـشـر يـافـت ، مـديـنـه و قـبـائل اطـرافـش را تـا يـمـن و سـايـر اطـراف شـبه جزيره عربستان را گرفت ، و از اين سـرزمـين پهناور تنها مكّه و اطراف آن باقى ماند، و اين گستردگى همچنان ادامه يافت تا از مـرز عـربـسـتـان هـم گـذشـت ، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در سـال ششم هجرت نامه هايى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت ، و در سـال هـشـتـم هـجـرت مـكـّه را هم فتح كرد، و درفاصله يعنى فاصله هجرت تا فتح مكّه عده زيـادى از اهـالى مـكـّه و اطـرافـش بـه ديـن اسـلام در آمـدنـد. تـا آنـكـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) از دنيا رحلت نموده و انتشار اسلام به جايى رسـيـد كـه هـمه مى دانيم ، و به طور مداوم جمعيتش بيشتر و آوازه اش گسترده تر شد، تا امروز كه يك پنجم جمعيت دنيا را تشكيل داده اند.
حال كه اين مقدمه روشن شد مى گوييم : آيه مورد بحث يعنى مساءله دو نيم شدن قرص ماه ، مـعـجـره اى بـود پـيـشـنـهـادى كـه مـشـركـيـن مـكـّه آن را از رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواسته بودند، معجزه اى كه اگر تكذيبش مى كردند، دنبالش عذاب بود، و تكذيبش ‍ هم كردند، براى اين كه گفتند سحرى است مستمر و ليـكـن تـكـذيـب مـشـركـيـن باعث آن نمى شد كه خداى تعالى تمامى امت اسلام را كه پيامبر اسـلام رسـول ايـشـان اسـت هلاك كند، آرى امت اسلام تمامى ساكنان روى زمين هستند، و در آن ايـامـى كـه مـشـركـيـن شق القمر را تكذيب كردند حجت بر تمامى مردم روى زمين تمام نشده بـود، چـون اين معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده : (ليهلك من هلك عن بينه ).
و حـتى باعث اين هم نمى شد كه تمامى اهل مكّه را هلاك كند، چون در ميان آنان جمعى از مسلمين بـودند، و به همين جهت ديديم كه در صلح حديبيه خداى تعالى مقابله مسلمانان با مشركين را بـه صـلح انـجـام داد، و وقـتـى مـسـلمـانـان از ايـن كـه نـتـوانـسـتـنـد داخل مكّه شوند ناراحت شدند،
فـرمـود: (و لولا رجـال مـومنون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطوهم فتصيبكم منهم معره بـغـيـر عـلم ليـدخـل اللّه فـى رحـمـتـه من يشاء لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما).
عـلاوه بـر ايـن ايـن فرض هم صحيح نبود كه خداى تعالى تنها كفار مكّه را هلاك نموده مؤ مـنـيـن ايـشـان را نـجـات دهـد، چـون جـمـع بـسـيـارى از هـمـان كـفـار نـيـز در فـاصـله پـنـج سال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مكّه مسلمان شدند، هر چند كه اسلام بسيارى از آنها ظاهرى بود، زيرا دين مبين اسلام در مسلمانى اشخاص به اقرار به شهادتين هر چند به ظاهر باشد اكتفا مى كند.
از ايـن هـم كـه بـگـذريـم عـمـوم اهـل مـكـّه و حـوالى آن اهـل عـنـاد و لجـاج نـبـودنـد، و تـنـهـا صـنـاديـد و بـزرگـان ايـشـان عـنـاد داشـتـنـد، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) را استهزاء مى كردند و مسلمانان را شكنجه مى دادند و عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اقتراح (پيشنهاد) معجزه مى دادند. و منظور از آيه (ان الذين كفروا سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ) همين طبقه بوده است و خداى تعالى همين لجبازان را كه اقتراح معجزه مى كردند در چند جا از كلام خود تـهـديـد كرد به محروميت از ايمان و هلاكت ، و به همين تهديد خود وفا هم نمود، هيچ يك از آنـان ايـمـان نـيـاوردنـد، و در واقـعـه جـنگ بدر هلاكشان كرد، (و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا).
بـــررســـى مـفـاد آيه 59 از سوره اسرى درباره مجزات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم
و اما اينكه صاحب اشكال تمسك كرد به آيه 59 از سوره اسرى براى خداى تعالى مطلقا مـعـجـزه نـمـى فرستد. در پاسخش مى گوييم آيه شريفه همان طور كه خود او نيز اقرار كرد شامل آن معجزات كه رسالت يك پيامبر را تاءييد مى كند نمى شود، مانند قرآن براى تـاءيـيـد رسـالت رسـول اسـلام ، و نـيـز شـامـل آيـاتـى كـه جـنبه لطف دارد نمى شود از قبيل خوارق عاداتى كه از آن جناب سر مى زد، از غيب خبر مى داد و بيمارانى كه به دعايش شفا مى يافتند و (صدها) مانند آن .
بـنـابـرايـن بـر فـرض هـم كـه آيـه مـذكـور مـطـلق بـاشـد، تـنـهـا شامل معجزات اقتراحى مشركين مكّه مى شود كه اقتراحاتشان نظير اقتراحات امت هاى گذشته بـود، بـراى ايـن نـبـود كه با ديدن معجزه ايمان بياورند، بلكه براى اين بود كه آن را تكذيب كنند، و خلاصه سر به سر پيغمبر خود بگذارند، چون طبع مشركين مكه طبع همان مـكـذبين از امت هاى گذشته بود، و لازمه آيه مزبور هم است كه مشركين مكّه را معذب كند، و خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند.
البـتـه ايـن را هـم بـگـويـيـم كـه در آيـه مـذكـور دو احـتـمـال هـسـت . يـكـى ايـن كـه حـرف (بـاء) در جـمـله (و مـا نـرسـل بـالايـات ) زايـده بـاشـد، و كـلمـه (آيـات ) مـفـعـول جـمـله (نرسل ) باشد، و معنا اين باشد كه ما آيات را نمى فرستيم مگر براى تـخـويـف ، و احـتـمـال دوم ايـن كـه بـاى مـصـاحبه و به معناى باى فارسى باشد، در اين صـورت مـفـعـول جـمـله (نرسل ) رسول تقديرى است ، و معناى آيه اين است كه : ما هيچ پيغمبرى را با آيات نمى فرستيم مگر براى تخويف .
و امـا ايـن كـه گـفتيم خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند، علّت آن را خود خداى تعالى در جـاى ديـگـر تـوضـيح داده و فرموده : (و ما كان اللّه ليعذبهم و انت فيهم و ما كان اللّه مـعـذبـهـم و هـم يـسـتـغـفـرون ) پـس ، از ايـن آيـه بـر مـى آيـد عـلّت نفرستادن آيت و به دنـبـال تكذيب آن عذاب اين نبوده كه خدا نخواسته آيت و معجره اى بفرستد، بلكه علت اين بوده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين آنان مانع فرستادن آيت بوده ، هـمـچـنـان كـه از آيـه شـريـفـه (و ان كـادوا ليـسـتفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا) نيز همين معنا استفاده مى شود.
از سـوى ديـگـر فـرمـوده : (و ما لهم الا يعذبهم اللّه و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اوليائه ان اولياوة الا المتقون و لكن اكثرهم لا يعلمون و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
و اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شد و اين آيات اين معنا را بيان مى كند از طرف كفار هيچ مـانـعـى از نـزول عـذاب نـيـسـت ، تـنـهـا مـانـع آن وجـود رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين ايشان است ، وقتى مانع بر طرف شود عـذاب هـم نـازل مى شود، همچنان كه بعد از خارج شدن آنجناب از بين مشركين قريش خداى تعالى ايشان را در جنگ بدر به آن وضع عجيب از بين برد.
و كوتاه سخن آنكه مانع از فرستادن آيات ، تكذيب بود، هم در امت گذشته و هم در اين امت ، چـون مـشـركين در خصيصه تكذيب مثل امت هاى گذشته بودند، و مانع از فرستادن عذاب ، وجـود رسـول خـدا (ص ) بـود، هـمـيـنـكـه مـقـتـضـى عـذاب از قـبـيـل سـوت زدن و كـف زدن مـوجـود شـد، و يـكـى از دو ركـن مـانـع كه عبارت بود از وجود رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين آنان برطرف گرديد، ديگر نه مانعى براى فرستادن آيت و معجزه باقى ماند، و نه مانعى براى فرستادن عذاب ، چون بعد از تـكـذيـب مـعـجـزه ، و بـه خـاطـر مـقـتـضـيـات عـذاب كـه هـمـان سـوت و كـف زدن و امثال آن بود حجت بر آنان تمام گرديد.
پـس بـه طـور خـلاصـه مـى گـويـيـم مـفـاد آيـه شـريـفـه (و مـا مـنـعـنـا ان نـرسـل بـالايـات ...) يـكـى از دو احـتـمـال اسـت ، يـا ايـن اسـت كـه : مـادامـى كـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در بين ايشان است خداى تعالى از فرستادن مـعـجـره امـتـنـاع مى كند، كه در اين فرض آيه شريفه با فرستادن آيت (شق القمر) و (پيروزى بدر) و تاخير عذاب تا آن جناب از ميان آنان بيرون شود منافاتى نداشته ، و دلالتـى بر امتناع از آن ندارد، و چگونه ممكن است بر آن دلالت كند با اين خداى سبحان تـصريح كرده به اين كه داستان بدر خود آيتى بوده ، وكشته شدن كفار در آن واقعه هم عذابى بوده است .
و يا اين است كه فرستادن آيت وقتى است كه لغو نباشد، و اگر لغو بود خداى تعالى از فـرسـتـادن آن امـتـنـاع مـى نـمـود، و چون كفار مكّه مجبول و سرشته بر تكذيب بودند، لذا بـراى آنـان آيت و معجره نخواهد فرستاد، كه در اين هم آيه شريفه با فرستادن معجره و تـاخـيـر عـذاب كـفار تا بعد از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) منافاتى نـدارد، چـون در ايـن فـرض فـرسـتـادن آيـت لغـو نـيـسـت ، بـلكـه فـايـده احـقـاق حـق و ابطال باطل دارد، پس چه مان عى دارد كه آيت شق القمر هم از آيات و معجزاتى باشد كه خـدا نـازل كـرده ، و فـايده اش اين باشد كه كفار را به جرم تكذيبشان عذاب كند، البته بـعـد از آنـكـه مـانـع عـذاب بـر طـرف شـده بـاشـد، يـعـنـى رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از ميان آنان بيرون رفته باشد، آن وقت ايشان را در جنگ بدر نابود كند.
پـــاســـخ اســـتـــدلال مـــنـــكـــريـــن شـــق القـــمـــر بـــه آيـه(قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا)
و امـا ايـن كـه اسـتـدلال كـردنـد بـه آيـه (قـل سـبـحـان ربـى هـل كـنـت الا بشرا رسولا) بر اين كه هيچ معجره اى به پيشنهاد مردم صورت نمى گيرد، در پـاسـخ مـى گـويـيـم : مـفـاد آيـه شـريـفـه ايـن نـيـسـت كـه خـداى سـبـحـان نـبـوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را به وسيله معجره تاييد نمى كند، چون مفاد آن اين است كه : بگو من از آنجا كه يك بشر هستم كه از ناحيه خدا فرستاده شده ام ، از ناحيه خود قدرتى بر آوردن معجره ندارم .
چـون اگـر مـفاد آن انكار معجزات از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد انكار مـعـجـره هـمـه انـبـيـاء هـم خـواهـد بـود، زيـرا هـمـه انـبـيـاى بـشـرى رسـول بـودنـد، و حـال آنـكـه قـرآن كـريـم در ضـمـن نقل داستان هاى انبياء معجزاتى بسيار براى آنان اثبات كرده ، و از همه آن معجزات روشن تـر خـود ايـن آيـه خودش را رد مى كند، براى اين كه آيه شريفه يكى از آيات قرآن است كـه خـود مـعـجـزه اسـت ، و بـه بـانـگ بـلنـد اعـلام مـى كـنـد اگـر قـبول نداريد يك آيه به مثل آن بياوريد، پس چگونه ممكن است اين آيه معجره را انكار كند با اين كه خودش معجره است ؟
بلكه مفاد آيه اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بشرى است فرستاده شـده ، خـودش از اين جهت بشر است قادر بر هيچ چيز نيست ، تا چه رسد به آوردن معجره ، تنها امر به دست خداى سبحان است ، اگر بخواهد به دست او معجزه جارى مى كند، و اگر نـخـواهـد نـمـى كند همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و اقسمو اباللّه جهد ايمانهم لئن جاءتهم ايه ليومنن بها قل انما الايات عند اللّه و ما يشعركم انها اذا جاءت لا يومنون ) و نـيـز از قـوم نـوح حـكـايـت كـرده كـه گفتند: (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين قال انما ياتيكم به اللّه ان شاء) و نيز فرموده : (و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه ) و آيات در اين معنا بسيار است .
جواب به دو شبهه ديگر پيرامون معجزه شق القمر
يـكـى ديـگـر از اعـتـراضـاتـى كـه بـه آيـت شـق القـمـر شـده - بـه طـورى كـه نقل شده - اين است كه اگر اينطور كه مى گويند
قـرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنيا ديده باشند، و رصدبندان شرق و غرب عـالم ايـن حـادثـه را در رصـدخـانـه خود ضبط كرده باشند، چون اين از عجيب ترين آيات آسـمـانـى اسـت ، و تـاريـخ تـا آنـجا كه در دست است و همچنين كتب علمى هيئت و نجوم كه از اوضاع آسمانى بحث مى كند نظيرى براى آن سراغ نمى دهد، و قطعا اگر چنين حادثه اى رخ داده بـود اهـل بـحـث كـمـال دقـت و اعـتـنـا را در شـنـيـدن و نقل آن بكارمى زدند، و مى بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه در كتب علمى اثرى .
بـعـضـى هـم پـاسـخـى از ايـن اعتراض داده اند كه خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد، گفته اند:
اولا مـمـكـن است مردم آن شب از اين حادثه غفلت كرده باشند، چه بسيار حوادث جوى و زمينى رخ مى دهد كه مردم از آن غافلند، اينطور نيست كه هر حادثه اى رخ دهد مردم بفهمند و آن را نزد خود محفوظ نگهداشته ، و سينه به سينه تا عصر ما باقى بماند.
و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب نشين و غيره رصد خانه اى نداشتند تا حـوادث جـوى را ضـبط كنند، رصدخانه هايى كه در آن ايام بر فرض كه بوده باشد در شـرق در هـنـد، و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده ، در حالى كه تاريخ از وجود چنين رصدخانه هايى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان به طورى كـه در بـعـضـى از روايـات آمـده در اوائل شـب چـهـاردهـم ذى الحـجـه سال ششم بعثت يعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده .
عـلاوه بـر ايـن بـلاد مـغـرب كـه اعـتـنـايـى بـه ايـنـگـونـه مسائل داشته اند (البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنايى داشته بودند) بام كه اختلاف افق داشته اند، اختلاف زمانى زيادى كه باعث مى شد آن بلاد جريان را نبينند، چون به طورى در بـعـضـى از روايـات آمده قرص ماه در آن شب بدر بوده ، و در حوالى غروب خورشيد و اوائل طـلوع مـاه اتـفـاق افـتـاده ، و مـيـان انـشـقـاق مـاه و دوبـاره متصل شدن آن زمانى اندك فاصله شده است ، ممكن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده اند كه اتصال يافته بوده .
از ايـن هـم كـه بـگـذريـم ، مـلت هـاى غـيـر مـسـلمـان يـعـنـى اهل كليسا و بت خانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه به نفع اسلام باشد متهم و مغرض مى دانيم .
اعـتراض سومى كه به مساءله شق القمر شده اين است كه بعضى گفته اند: دو نيم شدن ماه به هيچ وجه ممكن نيست ،
مـگـر وقـتـى كه جاذبه ميان دو نيمه آن از بين برود، و اگر از بين برود ديگر ممكن نيست دوبـاره بـه هـم بـچـسـبـنـد، پس اگر انشقاقى اتفاق افتاده باشد بايد تا ابد به همان صورت باقى بماند.
جـواب از ايـن اشـكـال ايـن اسـت كـه : قـبـول نـداريـم كـه چـنـيـن چـيـزى مـحـال عـقـلى بـاشـد، بـله مـمـكـن اسـت مـحـال عـادى يـعـنـى خـارق عـادت بـاشـد، و ايـن مـحـال بودن عادى اگر مانع از التيام بعد از انشقاق باشد مانع از انشقاق بعد از التيام هـم خـواهـد بـود، بـه ايـن مـعـنـا كـه از هـمـان اول انـشـقـاق صـورت نـمـى گـرفـت ، و حال آنكه انشقاق به حسب فرض صورت گرفته ، و در حقيقت اساس اعتراض انكار هر امر خـارق العـاده اسـت ، و گـرنـه كسى خرق عادت را جايز و ممكن بداند، چنين اعتراضى نمى كند.