گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نوزدهم
آيات 78 - 31 سوره الرحمن


سنفرغ لكم اية الثقلان (31) فباى الاء ربكما تكذبان (32) يا معشر الجن و الانس ان اسـتطعتم ان تنفذوا من اقطار السموت و الارض ‍ فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان (33) فباى الاء ربـكـمـا تكذبان (34) يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران (35) فباى الاء ربـكـمـا تـكذبان (36) فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان (37) فباى الاء ربكما تـكـذبـان (38) فـيـومـئذ لا يسل عن ذنبه انس ولا جان (39) فباى الاء ربكما تكذبان (40) يـعـرف المـجـرمـون بـسـيمهم فيوخذ بالنوصى و الاقدام (41) فباى الاء ربكما تكذبان (42) هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون (43) يطوفون بينها و بين حميم ان (44) فباى الاء ربـكما تكذبان (45) و لمن خاف مقام ربه جنتان (46) فباى الاء ربكما تكذبان (47) ذواتـا افـنـان (48) فـباى الاء ربكما تكذبان (49) فيهما عينان تجريان (50) فباى الاء ربكما تكذبان (51) فيهما من كل فاكهة زوجان (52) فباى الاء ربكما تكذبان (53) متكين عـلى فـرش بـطـائنـهـا من استبرق و جنى الجنتين دان (54) فباى الاء ربكما تكذبان (55) فيهن قاصرت الطرف لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان (56) فباى الاء ربكما تكذبان (57) كـانـهـن اليـاقـوت و المـرجـان (58) فـبـاى الاء ربـكـمـا تـكـذبـان (59) هـل جـزاء الاحـسـان الا الاحـسان (60) فباى الاء ربكما تكذبان (61) و من دونهما جنتان (62) فـباى الاء ربكما تكذبان (63) مدهامتان (64) فباى الاء ربكما تكذبان (65) فيهما عينان نـضـاخـتـان (66) فـبـاى الاء ربـكـمـا تـكـذبـان (67) فـيـهـمـا فـاكـهـة و نـخل و رمان (68) فباى الاء ربكما تكذبان (69) فيهن خيرت حسان (70) فباى الاء ربكما تـكـذبان (71) حور مقصورت فى الخيام (72) فباى الاء ربكما تكذبان (73) لم يطمثهن انـس قـبـلهم و لا جان (74) فباى الاء ربكما تكذبان (75) متكين على رفرف خضر و عبقرى حـسـان (76) فـبـاى الاء ربـكـمـا تـكـذبـان (77) تـبـارك اسـم ربـك ذى الجلال و الاكرام (78).



ترجمه آيات
به زودى اى جن و انس به حسابتان خواهيم رسيد (31).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (32).
اى گـروه جـن و انـس اگـر مـى تـوانـيـد از كـرانـه هـاى آسـمـان و زمـين راه فرارى يافته بـگـريـزيد اين كار را بكنيد، ليكن از حساب ما و عذاب ما گريزى نداريد، مگر با حجت و عذر موجه (33).
پس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟ (34). آتشى بدون دود و آتـشـى ديـگـر بـا دود بـر شـما مسلط مى كند، و ديگر نمى توانيد يكديگر را يارى كنيد (35).
پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (36).
پس روزى كه آسمان شكافته شود، آن وقت مانند روغن مذاب سرخ مى گردد (37).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (38).
در آن روزنه ز انس و گناهش سوال مى شود و نه از جن (39).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (40).
مجرمين از چهره شان شناخته مى شوند، و موى سر و پاهايشان را مى گيرند و در آتش مى افكنند (41).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (42).
اين همان جهنمى است كه مجرمين تكذيبش مى كردند (43).
بين آن و بين آبى در نهايت جوش ، آمد و شد دارند (44).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (45).
و آن كسى كه از مقام پروردگارش بيمناك است دو بهشت دارد (46).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد (47).
بهشت هايى كه انواع ميوه ها دارند (48).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (49).
در آن دو بهشت دو چشمه جارى است (50).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (51).
در آن دو از هر ميوه دو صنف شناخته و ناشناخته هست (52).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (53).
در حـالى كه بر فرشهايى تكيه كرده اند كه آسترش از ابريشم است و ميوه هاى رسيده آن دو باغ در دست رس است (54).
ديگر كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (55).
در آنـهـا هـمـسـرانـى هست كه چشم به غير از شوهران نيفكنده نه انسى قبلا با آنان تماس گرفته و نه جنى (56).
ديگر كداميك از نعمتهاى پر وردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (57).
آنها همچون ياقوت و مرجانند (58).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (59).
آرى مگر جزاى احسان جز احسان مى تواند باشد؟ (60).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (61).
قبل از آن دو بهشت ، دو بهشت ديگر دارند (62).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (63).
بهشت ها كه از شدت سبزى ميل به سياهى دارند (64).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (65).
در آن دو نيز دو چشمه چون فواره هست (66).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (67).
در آن دو ميوه و نخل و انار است (68).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (69).
درآنها همسرانى خوش صورت و نيكو سيرت است (70).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (71).
سياه چشمانى كه هرگز از خيمه ها بيرون نمى شوند (72).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (73).
زنانى كه قبلا نه انسانى با آنها تماس گرفته و نه جنى (74).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (75).
در حـالى كه بر بالش هاى سبز رنگ ابريشمين تكيه كرده اند كه بهترين بافت را دارد و بسيار زيبا است (76).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (77).
چـه پـر بـركـت اسـت نـام رحـمـان خـدا كـه پـروردگـار تـو و داراى صـفـات جلال و جمال است (78).
بيان آيات
ايـن آيـات فصل دوم از آيات سوره است ، كه نشاءه دوم جن و انس را توصيف مى كند، نشاءه اى كـه بـه سـوى خـدا بـر مـى گـردنـد و بـه جـزاى اعمال خود مى رسند و آلاء و نعمتهايى را كه خدا در آن نشاءه به ايشان ارزانى مى دارد بر مـى شـمـارد، هـمـچـنـان كـه در فـصـل گـذشـتـه نـشـاءه اول را توصيف مى كرد، آلاى خدا در آن نشاءه را بر مى شمرد.
مـــعـــنـاى جـمـله (سـنـفرغ لكم ايها الثقلان ) و عدم منافات آن با (لا يشغله شاءن عنشاءن )



سنفرغ لكم ايه الثقلان




وقـتـى مـى گـويـنـد: فـلانـى بـراى فـلان كـار فـارغ شـد مـى فـهـمـانـد كـه قـبـلا مشغول كارى ديگر بوده ، آن را به خاطر اين كار رها كرده ، چون اين كار را مهمتر دانسته .
و بـنـابـر ايـن ، مـعـنـاى جـمله (سنفرغ لكم ) اين مى شود كه ما به زودى بساط نشاءه اول خـلقـت را در هـم مـى پـيـچـيـم ، و بـه كـار شـمـا مـشـغـول مـى شـويـم . آنـگـاه آيـات بـعـدى بـيـان مـى كـنـد كـه مـنـظـور از مـشـغـول شـدن خـدا بـه كـار جن و انس اين است كه ايشان را مبعوث نموده ، و به حسابشان رسيدگى نموده ، و بر طبق اعمالشان جز ايشان مى دهد، خير باشد خير و شر باشد شر، پـس فـراغ بـراى جـن و تـعـبـيـرى اسـت اسـتـعـاره بـه كـنـايـه از تبدل نشاءه دنيا به نشاءه آخرت .
مـمـكـن اسـت در ايـنـجا اين شبهه به ذهن خواننده عزيز برسد كه اگر منظور از فراغ چنين مـعـنـايـى بـاشد، آيه شريفه با آيه اى ديگر كه مى فرمايد: (هيچ كارى خدا را از كار ديگر باز نمى دارد) منافات خواهد داشت ، ولى شبهه وارد نيست ، براى اين فراغ مذكور تنها ناظر به تبدل نشاءه است ، و اما آن دليل كه مى فرمايد: (لا يشغله شاءن عن شاءن - هيچ كارى او را از كارهاى خدا باز نمى دارد
نـاظـر اسـت به اين كه قدرت خداى تعالى مطلق و وسيع است ، و اين دو مطلب ربطى به هم ندارد، تا منافات داشته با شد.
و هـمـچـنـيـن هـيـچ مـنـافـاتـى مـيـان جـمـله (كـل يـوم هـو فـى شـاءن ) بـا دليل مذكور كه مى گفت : هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد وجود ندارد.
و مـنظور از (ثقلان ) جن واست ، و ضمير جمع در كلمه (لكم ) و كلمه (استطعتم ) و غـيـر ايـن دو كـلمـه به همان ثقلان بر مى گردد، با اين كه كلمه مزبور تثنيه است ، و على القاعده بايد ضمير تثنيه به آن برگردد، و بفرمايد: (لكما) و (استطعتما)، و اگـر ضـمـيـر جمع برگردانده ، بدين جهت است كه هر چند جن و انس دو طايفه از خلقند، ليكن افراد اين دو طايفه بسيارند.
معناى اينكه خطاب به جن و انس فرمود نمى توانيد بگريزيد جز به سلطان




يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا...)



خـطـاب بـه گروه جن و انس در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق استفاده مى شود از خطابهاى روز قيامت است ، و خطابى است تعجيزى ، يعنى مى خواهد بفرمايد: روز قيامت هيچ كارى نمى توانيد بكنيد.
و مـراد از استطاعت ، قدرت ، و مراد از نفوذ از اقطار، فرار از كرانه هاى محشر است ، چون كـلمه اقطار جمع قطر است كه به معناى ناحيه است و معناى آيه اين است كه : اى گروه جن و انـس - در ضمن بايد دانست اين كه جن را جلوتر از انس آورد، براى اين بود كه طايفه جـن در حـركـات سـريـع تـوانـاتـر از انـسـان - اگـر تـوانـسـتيد از حساب و كتاب قيامت بـگـريزيد، اين شما و اين نواحى آسمان ها و زمين ، ولى به هر طرف بگريزيد بالاخره به ملك خدا گريخته ايد، و شما نمى توانيد از ملك خدا درآييد، و از مواخذه او رها شويد.
(لا تنفذون الا بسلطان ) - يعنى قادر بر نفوذ نخواهيد بود، مگر با نوعى سلطه كه شـما فاقد آن هستيد. و منظور از سلطان ، قدرت وجودى است ، و سلطان به معناى برهان و يا مطلق حجت است ، و سلطان به معناى ملك نيز هست .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از نفوذى كه در اين آيه نفى شده نفوذ علمى در آسمان ها و زمـيـن ، و دسـت يابى به اقطار آن دو است (و نتيجه گرفته اند آيه شريفه پيشگويى از ايـن آينده است كه روزى بشر قدرت نفوذ علمى پيدا مى كند، و به اقطار آسمان ها دست مى يابد)
ليـكـن هـمـانـطـور كـه ملاحظه فرموديد: سياق آيه با اين معنا سازگار نيست (چون در اين آيـات گـفـتـگـو دربـاره قـيـامـت است ، و در وسط چنين گفتگويى ناگهان به مساءله اى از مسائل دنيا پرداختن درست به نظر نمى رسد).



يرسل عليكما شواظ من نار ونحاس فلا تنتصران




كلمه (شواظ) طورى كه راغب گفته به معناى شعله بى دود آتش است . مجمع البيان هم آن را بـه شـعـله سـبـز رنـگى معنا كرده كه از آتش برمى خيزد، واين معنا نزديك به همان معنايى است كه راغب كرده ، و كلمه (نحاس ) به معناى دود است ، و راغب آن را به شعله بـى دود مـعـنـا كـرده ، مـى فـرمـايـد: آتـشـى سـبـز رنـگ و بـدون دود، و يـا بـه شكل دود بر شما مسلط مى كند، و آن وقت ديگر نخواهيد توانست يكديگر را يارى كنيد.
(فـلا تـنـتـصـران ) - اين كلمه از باب افتعال است ، كه وقتى تثنيه و دو طرفى مى شود معناى باب تفاعل تناصر را مى دهد، كه اصلا براين بنا شده ، كه عملى طرفينى را تـفـهـيـم كـنـد، پـس جمله (لا تنتصران ) معناى (لا تتناصران ) را مى دهد، يعنى نمى تـوانـيد يكديگر را نصرت دهيد، و بلا را از يكديگر برطرف نموده ، در نتيجه همگى از رنج آن رهايى يابيد، براى اين كه آن روز همه اسباب از كار مى افتند، و هيچ حافظى از امر خدا وجود ندارد.


فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان




يعنى ناگهان آسمان شكافته مى شود، و چون چرمى سرخ رنگ قرمز مى شود.
آيـــه (فـــيـــومــئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان ) سرعت حساب را افاده مى كند و با آيه(وقفوهم انهم مسؤ ولون ) و امثال آن منافات ندارد




فيومئذ لايسئل عن ذنبه انس ولاجان




از ايـن آيـه تـا بـه آخـر سـوره وضـع حـسـاب و جـزا و حـال مـجـرمـيـن و مـتـقـيـن را كـه در دنـيـا از مـقـام پـروردگـار خـود پـروا داشـتـنـد و نـيـز مال كار آنان را بيان مى كند.
سـپـس آيـه شـريـفـه سرعت حساب را بيان مى كند، (و مى فرمايد: حساب رسى او اين قدر سـريـع اسـت كـه از هـيـچ جـن و انـسـى نـمى پرسند چه گناهى كرده اى ) و در جاى ديگر صريحا فرموده : (و اللّه سريع الحساب ) و مراد از كلمه (يومئذ) روز قيامت است .
و سـوالى كـه در آيـه نـفـى شـده و فـرمـوده : از كـسـى سـوال نـمـى شود سوال به طور معمول و مالوف در بين خود ما انسانها است ، چنين سوالى را نفى كرده ، پس اين آيه منافاتى با آيه
(و قـفـوهـم انـهم مسئولون ) و آيه (فو ربك لنسئلنهم اجمعين ) ندارد، براى اين كه روز قـيـامـت مـواقـف مـخـتـلفـى دارد، در بعضى از آن مواقف مردم باز خواست مى شوند، و در بـعـضـى ديـگـر مـهـر بـر دهـانـهـايشان زده مى شود، و در عوض اعضاى بدنشان سخن مى گويد، و در بعضى مواقف ديگر از سيماشان شناخته مى شوند.



يعرف المجرمون بسيماهم فيوخذ بالنواصى و الاقدام




ايـن آيـه در مقام پاسخ از پرسشى تقديرى است ، گويا كسى مى پرسد: خوب وقتى از گـنـاهـشـان پـرسـش نمى شوند پس از كجا معلوم مى شود گنهكارند؟ در پاسخ فرموده : (مـجـرمـيـن از سيمايشان شناخته مى شوند...)، و به همين خاطر جمله مورد بحث را با واو عـاطـفـه عـطـف بـه مـا قـبـل نـكـرد، و نـفـرمـود: (در آن روز كـسـى از جـن و انـس از گـنـاهش سـوال نـمـى شـود، و مـجـرمـيـن از سـيـمـايشان شناخته مى شوند) بلكه بدون واو عاطفه فـرمـود: (مـجـرمين ...) تا بفهماند اين جمله پاسخ از سوالى است كه در كلام نيامده ، و منظور از سيما نشانه اى است كه از چهره مجرمين نمودار است .
(فـيـوخـذ بـالنـواصـى و الاقـدام ) - ايـن جـمله به خاطر اين كه حرف (فاء) بر سـرش در آمـده ، فـرع و نتيجه شناسايى مذكور است ، و كلمه (نواصى ) جمع ناصيه اسـت ، كـه بـه مـعـنـاى مـوى جـلو سـر اسـت ، و كـلمـه (اقـدام ) جـمـع قـدم اسـت ، و جـمله (بـالنـواصـى ) نـائب فاعل جمله (يوخذ) است ، معناى تحت اللفظى آن (موى جلو سرها گرفته مى شود است ).
و مـعـنـاى آيـه ايـن است كه : احدى از گناهش پرسش نمى شود - مجرمين با علامتى كه در چـهرهاشان نمودار مى گردد شناخته مى شوند، در نتيجه موى جلو سرشان و پاهايشان را مى گيرند و در آتش مى اندازند.



هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم ان




ايـن دو آيـه حـكـايـت گـفـتارى است در آن روز به مجرمين گفته مى شود، چيزى كه هست جمله (يـقـال - گـفـتـه مـى شـود) از ابـتـداى آن حـذف شـده ، و تـقـديـر كـلام (يـقـال هـذه جـهـنـم التـى ...) است ، يعنى آن روز به مجرمين گفته مى شود: اين است آن جهنمى مجرمين تكذيبش مى كردند.
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : مـمـكـن اسـت خـطـاب در ايـن جـمـله بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد،
بـعـد از آنـكـه خـبـر داد كـه مـجـرمـيـن بـه زودى بـاز خـواسـت مى شوند، و موى پيشانى و پـاهـايـشـان را گـرفـتـه در آتـش مـى انـدازنـد، در ايـن آيـه روى سـخـن رسـول گـرامـى خود كرده فرموده باشد، اين آن جهنمى كه مجرمين از قوم تو آن را تكذيب مـى كردند، و به زودى وارد آن خواهند شد، و بايد كه سرنوشت آنان در نظرت بى اهميت باشد.
و كـلمـه (حـميم ) به معناى آب داغ است ، و كلمه (ان ) كه اصلش (انى ) است به معناى داغى است كه داغيش به نهايت رسيده باشد. و بقيه الفاظ آيه روشن است (و معنايش اين است كه : اين است آن جهنمى كه مجرمين آن را دروغ مى شمردند، اينك بين اين آتش و بين آبى به نهايت داغ مى آيند و مى روند).
مراد از مقام پروردگار در آيه : (و لمن خاف مقام ربه جنتان )



و لمن خاف مقام ربه جنتان




از ايـن آيـه بـه بـيـان اوصـاف و احـوال سـعداى از جن و انس شروع نموده ، موضوع بحث كـسـانـى را قـرار مى دهد كه از مقام پروردگارشان پروا داشتند، و كلمه (مقام ) مصدر مـيـمـى و بـه مـعـناى قيام است ، كه به فاعل خودش يعنى كلمه (رب ) اضافه شده ، و مراد از قيام خداى تعالى عليه وى ،است : كه خداوند در هنگامى كه بنده اش عملى انجام مى دهـد بـالاى سـرش ايـسـتـاده و ناظر عمل او است ، اما نه ايستادن يك كارفرما و سركارگر بالاى سركارگر، بلكه معناى قيام خدا احاطه و علم خداست به آنچه بنده مى كند، و ضبط عـمل بنده و جزا دادن به وى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت ...).
مـمـكـن اسـت كـلمـه (مـقـام ) را اسـم مـكـان و بـه مـعـنـاى مـحـل قـيـام بـگـيريم ، و اضافه شدن آن بر كلمه (رب ) را لاميه بدانيم ، كه معنايش ‍ (مـقـام بـراى خدا) مى شود،و بگوييم منظور از مقامى كه براى رب است مقامى كه خداى تـعـالى نـسـبـت به بن ده اش دارد، و آن مقام اين است كه خدا رب او است ، كسى است كه امر بنده را تدبير مى كند، و يكى از تدابير او اينكه وى را به زبان رسولانش سوى ايمان و عـمـل صـالح دعوت مى كند، و چنين قضا رانده كه او را بر طبق عملش جزا دهد، خير باشد خـيـر و شـر باشد شر. علاوه بر اين خداى تعالى محيط به او و با او است ، و آن چه وى مى گويد او مى شنود، و آنچه وى انجام مى دهد او مى بيند،
و او لطيف و با خبر است .
اشـاره به اقسام و مراحل خوف از مقام پروردگار و بيان اينكه مقصود از خائنان در آيه :(و لمن خاف ...) مخلصين است
و امـا ايـن كـه خوف از مقام پروردگار چيست ؟ بايد بگوييم : خوف هم مانند عبادت مراحلى دارد، بـعـضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او كفر نمى ورزند و گناه نمى كنند، قهرا لازمه چنين خوفى اين است كه عبادت صاحبش عبادت كسى باشد كه از عذاب خدا مـى تـرسد، عبادت مى كند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتيجه عبادتش محضا براى خدا نباشد، وقسم عبادت عبادت بردگان است كه موالى خود را از ترس سياست و شكنجه اطاعت مى كنند، همچنان كه بعضى ديگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى كنند، عبادت مـى كـنـنـد تا به رسيدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اينان هم عبادت خدا را محضا لله انجام نمى دهند، عبادتشان يك قسم تجارت است ، همچنان كه در رواياتى هم آمده ، و بعضى از آنها در سابق نقل شد.
و خـوف در جـمـله (و لمـن خـاف مـقـام ربـه ) ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف ، يعنى خوف از عذاب و خوف از فوت لذتهاى نفسانى در بهشت ندارد، چون اين دو نوع خوف غير از خوف از قيام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است ، و نيز غير از خوف از مقامى است كـه خـداى تـعـالى نـسـبـت بـه بـنـده اش دارد، چـون خـوف از آگـهـى خـدا و نـيز خوف مقام پروردگار تاثر خاصى است كه براى بنده بدانكه بنده است ، در برابر ساحت عظمت و كبريائى مولايش حقير و ذليل است دست مى دهد، و باعث مى شود آثارى از مذلت و خوارى و اندكاك در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور كند.
و عبادت خداى تعالى از ترس او - البته ترس به اين معنا - عبارت است از خضوع در بـرابـر او بـديـن جـهـت كه او الله است ، ذو الجلال و الاكرام است ، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نـه بدين جهت كه بهشت دارد، وقتى عبادت به اين انگيزه انجام شود خالصا لوجه اللّه صورت مى گيرد.
و اين معناى از خوف ، همان خوفى است كه خداى تعالى ملائكه مكرمين خود را بدان ستوده ، وگرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترك ثواب مى بود، با در نظر داشتن اين كـه مـلائكه معصوم و ايمن از عذاب مخالفت و تبعات معصيتند نبايد آنان را به داشتن خوف بستايد، ولى مى بينيم ستوده و فرموده : (يخافون ربهم من فوقهم ).
پـس از آنـچـه گذشت روشن گرديد آن كسانى از جن و انس كه جمله (و لمن خاف )اشاره به ايشان است ،
عـبـارتـنـد از اهـل اخـلاص ، آنـهـايـى كـه خـاضـع در بـرابـر جلال خداى تعالى هستند، و او را بدين جهت عبادت مى كنند كه او اللّه (عز اسمه ) است ، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه به طمع بهشت و ثوابى كه مى دهد، و بعيد نيست اين طايفه هـمـان كـسـانـى بـاشند كه در سوره بعدى بعد از آنكه مردم را سه دسته مى كند، درباره دسته سوم مى فرمايد: (و السابقون السابقون اولئك المقربون ).
اقوال مختلف درباره اينكه خائف از مقام رب دو بهشت دارد
و امـا ايـنكه فرموده : اين خائفان دو بهشت دارند، مفسرين در معنايش حرفها زده اند: بعضى گـفـتـه انـد: يـك بـهـشت منزل شخصى او است ، كه دوستان ش در آنجا زيارتش مى كنند، و يـكـى هـم مـنـزل خـدمـتكاران و همسران او(به عبارت ساده تر منظور از دو بهشت بيرونى و اندرونى است ).
بـعضى ديگر گفته اند: منظور از دو بهشت باغى است كه بيرون قصر دارد، و باغى كه داخـل قـصـرش دارد (بـاز نـظـيـر تـوانـگـران دنـيـا كـه يـك بـاغـچـه در مـنـزل دارنـد، و در آن گـلكارى مى كنند، و باغى در بيرون شهر و در ييلاق دارند، كه در آنجا انواع ميوه ها و چمن زارها درست مى كنند).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : در آخرت دو بهشت جداى از هم دارد، تا هرگاه از ايـن بـهـشـت خـسـتـه شـد بـه آن بـهـشـت ديـگـر رود، تـا لذتـش بـه حـد كمال برسد.
بعضى ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر عقايد حقه اش به او مى دهند، و بهشتى ديگر در برابر اعمال صالحى كه كرده .
بـعـضى ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر اعمال صالحه و اطاعتهايى كه كرده ، و يك بهشت ديگر در برابر ترك گناهانى كه مى توانسته است مرتكب شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: يـك بـهـشـت جـسـمـانـى اسـت و يـكـى روحـانـى ، واقـوال به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اقوالى است كه هيچ دليلى در آيه مورد بحث و يا در سراسر قرآن كريم بر آنها وجود ندارد، (و در حقيقت از مقايسه آخرت با وضع دنيا ناشى شده است ).
بعضى هم گفته اند: يك بهشت را به خاطر استحقاقى كه دارد به او مى دهند، و يك بهشت ديـگـر را فـقـط بـه عنوان تفضل ارزانيش ‍ مى دارد. در بين همه اقوالى كه ملاحظه كرديد مـمـكـن اسـت بـگـويـيم اين قول بهتر است ، چون آيه شريفه (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد)
هم اشعارى بدان دارد، البته آنطور كه ما تفسيرش كرديم اين اشعار را دارد.
وصف آن دو بهشت




ذواتا افنان




كـلمـه (ذواتـا) تـثـنـيـه ذات (داراى ) اسـت ، و در خـصـوص كـلمـه (افـنـان ) دو احـتمال هست يكى اين كه جمع فن باشد كه معناى نوع را مى دهد، و معناى جمله اين است كه : آن دو به شت داراى انواعى از ميوه ها و ساير لذاتند. و يكى ديگر اين كه جمع (فنن ) يعنى شاخه تر و نرم باشد، كه درصورت معناى جمله اين مى شود كه : آن دو بهشت داراى درختانى نرم هستند.



فيهما عينان تجريان




در اين جمله كلمه (عينان ) نكره و بدون الف و لام و بدون توضيح آمده ، تا دلالت كند بر عظمت امر آن دو چشمه كه در آن دو بهشت است .



فيهما من كل فاكهة زوجان




يعنى در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو زوج هست ، و منظور از دو زوج دو صنف است .
و بعضى از مفسرين درباره اين دو صنف ميوه گفته اند: يك صنف از آن ميوه هايى است كه آن را مـى شـنـاسـنـد، چـون آنـهـا را در دنـيـا ديـده بـودنـد، و صـنف ديگرى هست كه آن را نمى شناسند، چون در دنيا نبوده و نديده بودند. بعضى ديگر وجوهى ديگر گفته اند ولى در خود آيه شريفه هيچ دليلى بر هيچ يك از آن وجوه نيست .



متكئين على فرش بطائنها من استبرق ...



كلمه (فرش ) - به ضمه فاء و راء - جمع فراش است ، و كلمه (بطائن ) جمع بـطـانـه اسـت ، كـه بـه مـعـنـاى بـاطـن و جـوف هـر چـيـز اسـت ، در مـقـابل آن ظهائر كه جمع ظهاره است به معناى ظاهر و سطح بيرونى آن است . (و لذا آستر جـامـه را بـطـانه و رويه آن را ظهاره مى گويند)، و كلمه (استبرق ) به معناى پارچه ابريشمين درشت باف است .
در مجمع البيان مى گويد: اگر در آيه شريفه بطانه يعنى آستر فراش را نام برد، و از ظهاره يعنى رويه آن نا مى نبرد، براى اين بود كه معمولا آستر جامه و فراش پست تر است از رويه آن ، و وقتى فراشى آسترش از ابريشم باشد هر كسى مى فهمد كه رويه آن گران بهاتر و
مـافـوق اسـتـبـرق اسـت (مـثـلا حـريـر است يعنى جامه اى ابريشمين ريز بافت ). (و جنى الجـنـتـيـن دان ) - كلمه (جنى ) به معناى ميوه رسيده اى كه وقت چيدنش شده باشد، و كـلمـه (دان ) (كـه در اصـل دانـى بـوده ) اسـم فـاعـل از مـصـدر (دنـو) - بـا ضـمـه دال و نـون و تشديد واو - است ، كه به معناى نـزديـكى است ، پس دانى نزديك ، و معناى جمله اين است كه ميوه هاى چيدنى درختان بهشتى نزديك و در دسترس است .
وصف حوريان بهشتى




فيهن قاصرات الطرف ...



ضمير جمع مونث به فراشها بر مى گردد، و معنايش اين است كه : در آن بسترها همسرانى چـنـين و چنان هستند. بعضى هم احتمال داده اند ضمير مذكور به جنان يعنى جنت ها برگردد، هـر چـنـد كـلمه جنان قبلا در سخن نيامده بود، ولى وقتى براى هر يك از اولياى خدا دو تا جنت باشد، قهرا در آخرت جنت هاى بسيارى خواهد بود، پس به اين قرينه مى شود ضمير جمع به آن برگردانيد، و كلمه (طرف ) به معناى كاسه چشم است ، و مراد از كوتاهى طـرف ايـن اسـت كـه : هـمـسـران بهشتى به شوهران خود اكتفاء مى كنند، و چشم داشتى به ديگران ندارند.
(لم يـطـمـثـهـن انـس قـبـلهـم و لا جـان ) - كـلمـه (طـمـث ) كـه فـعـل (لم يـطـمـث ) از آن مـشـتـق شـده ، بـه مـعـنـاى ازاله بـكـارت و نـكاحى است كه با خونريزى همراه باشد.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : حـوريـان بـهـشـتـى دسـت نـخـورده انـد، و قبل از همسران هيچ جن و انسى ازاله بكارت از ايشان نكرده .



كانهن الياقوت و المرجان




همسران نامبرده در صفاى رنگ و بهاء و تلالو چون ياقوت و مرجانند، (لبها چون ياقوت و چهره چون مرجان ).



هل جزاء الاحسان الا الاحسان




ايـن اسـتـفهام انكارى است ، و مى خواهد احسانى را كه خدا با دادن دو بهشت به اولياى خود كـرده بـود و نـعـمـت هـاى گـونـاگـونـى كـه در آن بـهـشـت هـا قـرار داده بـود تـعـليـل كـنـد، و بـفـرمـايـد عـلت ايـن احـسـان هـا آن بـود ايـشـان نـيـز اهل احسان بودند، يعنى با ترس از مقام پروردگارشان هر چه مى كردند احسان بود.
البـتـه ازايـن آيـه شريفه تنها اين مقدار استفاده مى شود كه احسان بنده بدون تلافى و جـبـران نـيـسـت ، خداوند پاداش آن را به احسانى نظير آن مى دهد. و اما نكته ديگرى كه از آيـات ديـگـر استفاده مى شود كه احسان خدا بيش از احسان بنده است ، و اضافه بر جزاى اعـمـال او اسـت ، در ايـن آيـات مـتعرضش نشده ، مگر اين كه بگوييم : احسان از ناحيه خداى تـعـالى وقـتى تمام مى شود بيشتر از احسانى باشد كه محسنين و نيكوكاران در راه او مى كنند، پس جمله (الا الاحسان ) دلالت بر اين زيادتى هم دارد.
مراد از (و من دونهما جنتان )



و من دونهما جنتان




ضـمـيـر تـثـنيه به دو جنتى بر مى گردد كه در آيات گذشته توصيف شد، و معناى جمله (مـن دونـهـما) اين است كه : دو بهشت ديگر نيز هست كه هر چند محتوى و نعمتهايى كه در آنـهـا اسـت شـبـيـه دو بـهـشـت اول اسـت ، ولى از نـظـر درجـه فـضـل و شـرف پـايـيـن تـر از آن دو است ، در سابق هم گفتيم كه : آن دو بهشت مخصوص اهـل اخـلاص است ، كه ترسشان از عذاب خدا و از فوت ثوابهاى او نيست ، بلكه از مقام او اسـت ، پـس ايـن دو بـهـشـت مـخصوص مؤ منينى است كه درجه ايمان شان پايين تر از درجه ايمان اهل اخلاص است ، مؤ منينى كه خداى سبحان را به اين عبادت مى كنند كه از آتش او مى ترسند، و يا به ثواب و بهشت او طمع دارند، و اين دسته از مؤ منين همان اصحاب يمين در سو ره واقعه اند.
بـعـضـى از مـفـسـريـن جـمـله (مـن دونـهـمـا) را بـه نـزديـكـى دو بـهـشـت اول مـعـنـا كـرده انـد، و اگـر چنين باشد از سياق استفاده مى شود كه اين دو بهشت هم از آن صـاحـبـان دو بـهـشـت اول اسـت . بـلكـه بـعـضـى ادعـا كـرده انـد كـه ايـن دو بـهـشـت افـضـل و بـهتر از دو بهشت سابقند، و صفاتى كه در آن دو بود به درجه عالى ترى در اين دو بهشت هست .
ليـكـن خـوانـنـده عـزيـز اگـر در بـيـان سـابـق مـا كـه در ذيـل آيـه (و لمـن خاف مقام ربه جنتان ) داشتيم دقت فرمايد، و نيز آيات سوره واقعه را در نـظـر بـگـيـرد، كـه اهـل بـهـشـت را دو صـنـف مـى كـنـد، يـكـى مـقـربـيـن كـه اهل اخلاصند، و يكى هم اصحاب يمين ، آن وقت متوجه مى شود كه وجه قبلى قوى تر است .


مدهامتان




كلمه (ادهيمام ) كه مصدر باب افعيلال است ، از ثلاثى مجرد (دهمة ) گرفته شده ، و دهـمـة بـه مـعـنـاى سـبـز پـر رنـگ اسـت ، بـه طـورى كـه از شـدت سـبـزى رنـگـش متمايل به سياهى شده باشد
(و شايد در فارسى بتوان رنگ يشمى را مصداق آن دانست )، در اين جمله در وصف دو بهشت مذكور مى فرمايد: آن قدر سبز است سبزيش و غرور و ابتهاج درختانش به نهايت رسيده ، و برگ ها متمايل سياهى شده .



فيهما عينان نضاختان




يـعـنـى در آن دو بهشت دو چشمه هست كه چون فواره با شدت مى جوشند.


فيهما فاكهة و نخل و رمان


مـراد از (فـاكـهـه ) و (رمان ) (ميوه و انار) درخت آن دو است ، چون بين فاكهه و رمان نخل را آورده ، كه به معناى درخت خرماست نه خود خرما.


فيهن خيرات حسان




ضمير (فيهن ) به جنان (بهشت ها) بر مى گردد به اعتبار اين كه دو بهشت دو بهشت ها كـه در آخـرت اسـت تعداد بسيارى بهشت مى شود، در نتيجه صحيح است ضمير جمع را به دو بهشت برگردانيد.
ولى بعضى از مفسرين مرجع ضمير را همين چهار بهشتى دانسته اند كه ذكرش در آيات آمده .
و بـعـضـى ديـگـر ضـمـير را به فاكهه و نخل و رمان برگردانيده ، گفته اند: درميوه ها خيرات است .
همسران بهشتى (خيرات حسان ) و توصيف آنان
اما كلمه (خير) بايد دانست كه مورد استعمال بيش ترش در معانى است ، همچنان كه مورد استعمال بيشتر كلمه (حسن ) در نقشها و صورتها است ، و بنابر اين معناى خيرات حسان ايـن مـى شـود كـه : هـمـسـران بـهشتى هم اخلاق خوبى دارند، و هم صورتهاى زيبا، و به عبارتى ديگر سيرت و صورتشان هر دو خوب است .



حور مقصورات فى الخيام




كـلمـه (خـيـام ) جـمـع خـيـمـه اسـت ، كـه فـارسيان هم آن را خيمه گويند، وكه فرموده : (حـوريـان مـقـصـور در خـيـمـه هـايـند)، معنايش اين است كه : از دست برد اجانب محفوظند، زنانى مبتذل نيستند، كه غير شوهران نيز ايشان را تماشا كنند.



لم يطمثهن انس قبلهم ولا جان




عين اين آيه در سابق گذشت ، و معنايش كرديم .



متكئين على رفرف خضر و عبقرى حسان




در كـتـاب صـحـاح مـى گـويـد: كلمه (رفرف ) به معناى پارچه سبزى است كه با آن مجلس آذين درست مى كنند.
بـعـضـى هم گفته اند: معناى بالش يا متكا است . و بعضى ديگر معناى ديگر گفته اند. و كلمه (خضر) جمع اخضر (سبز) است كه صفت رفرف قرار گرفته .
و كـلمـه (عـبـقـرى ) بـه گـفـتـه بـعـضى به معناى جامه هاى بافت حيره ، و به گفته بـعـضى ديگر به معناى طنفسه (نوعى جامه ) و به گفته جمعى ديگر به معناى جامه هاى بافته از مخلوط پشم و نخ ، و به گفته جمعى ديگر به معناى ديبا است .
ثنائى جميل بر خداوند كه اينهمه رحمت ارزانى داشتم




تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام




ايـن آيـه ثـنـايـى اسـت جـمـيـل بـراى خـداى تـعـالى ، كـه چـگـونـه دو نـشاءه دنيا و آخرت مـالامال از نعمت ها و آلاء و بركات نازله از ناحيه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گـرفـتـه ، بـا هـمـيـن بيان روشن مى شود كه مراد از (اسم متبارك خداى تعالى ) همان رحـمـان اسـت ، كه سوره با آن آغاز شده ، و كلمه (تبارك ) - به ضمه راء - مصدر باب تفاعل است ، و كثرت خيرات و بركات صادره را معنا مى دهد.
پـس ايـن كـه فـرمود: (تبارك اسم ربك ) معنايش اين مى شود كه : متبارك است اللّه كه رحمان ناميده شد، بدان جهت متبارك است كه اين همه آلاء و نعمت ها ارزانى داشته ، و افاضه فرموده .
و جمله (ذى الجلال و الاكرام ) اشاره به اين است كه : خداى سبحان خود را به اسمايى حـسـنـى نـام گـذارى كـرده ، و به مدلول آن اسماى حسنى متصف هم هست ، و معانى وصفى و نـعـوت جـلال و جـمـال را واقـعـا دارا و واجـد اسـت ، و مـعـلوم اسـت كـه صـفـات فـاعـل در افـعـالش ظهور و اثرى دارد، و از اين دريچه خود را نشان مى دهد، و همين صفات است كه فعل را به فاعلش ارتباط مى دهد، پس ‍ خداى تعالى هم اگر خلقى را بيافريد و نـظـامى در آن جارى ساخت بدين جهت بود كه داراى صفتى بود كه اقتضاى چنين افعالى را داشت ، براى اين بود كه او خالق و مبدى و بديع بود، و اگر كارهايش هم متقن و بدون نـقـطـه ضـعـف اسـت ، بـاز بـراى ايـن اسـت كـه او داراى صـفـاتـى اسـت كـه فعل متقن را اقتضا مى كند، و آن صفات اين است كه او عليم و حكيم است ،
و اگـر اهـل اطاعت را جزاى خير مى دهد، اين عملش ترشح و نمودى از صفتى در او است ، كه چـنـيـن اقـتـضـايـى دارد، و آن ايـن اسـت كـه او و دود، شـكـور، غـفـور و رحـيـم اسـت ، و اگـر اهـل فـسق را جزاى شر مى دهد، باز براى اين است كه در او صفتى وجود دا رد كه چنين قسم جزا دادن را اقتضا دارد، و آن صفت منتقم و شديد العقاب است .
پـس اگـر كـلمه (رب ) را كه در آيه (و لمن خاف مقام ربه ) به سعه رحمت ستايش شده بود در اينجا به صفت (ذى الجلال و الاكرام ) ستوده ، براى اين بود كه بفهماند اسماى حسناى خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند، و اشـاره كـنـد به اين كه نعمت ها و آلاى او همه به مهر اسماى حسنى و صفات علياى او مارك خورده .
بحث روايتى
در مجمع البيان مى گويد: در خبر هم آمده در آن روز دستور مى رسد ملائكه و آتش مردم را در مـحـاصـره خـود بـگيرند و با زبانى از آتش ندايشان دهند: (يا معشر الجن و الانس ... يرسل عليكما شواظ من نار)
مؤ لف : اين معنا از مسعدة بن صدقه از كليب از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
چـنـد روايـت در ذيـلآيه (و لمن مقام ريه جنتان )
و در كـافـى بـه سـنـد خود از داوود رقى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تـفـسير آيه (و لمن خاف مقام را به جنتان ) فرمود: كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنـچـه مـى گـويـد مى شنود، و آنچه مى كند چه خير و چه شر اطلاع دارد، همين علم او را از اعمال زشت باز مى دارد، و هم ين آن كسى كه از مقام پروردگارش خائف است ، و نفس خود را از پـيـروى هـوى نهى مى كند (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى ).
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن ابـى شـيـبـه ، احـمـد، ابـن مـنـيـع ، حـكيم (در كتاب نوادر الاصول )، نسائى ، بزار، ابويعلى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن منذر، طبرانى ، و ابـن مـردويـه ، از ابـى الدرداء، روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
وقـتـى ايـن آيـه را خـوانـد كـه (ولمـن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان ) مـن عـرضه داشتم : يا رسـول اللّه هـر چـنـد زنـا كـرده بـاشـد و مـرتـكـب سـرقـت شـده بـاشـد؟ رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بار ديگر خواند: (و لمن خاف مقام ربه جنتان ) مـن نـيـز براى بار دوم پرسيدم : هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ بار سوم خواندند: (و لمـن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان )، مـن نـيـز پرسيدم : هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ فرمود: بله ، هر چند بينى ابى الدرداء به خاك ماليده شود، (و او مخالف باشد).
مـؤ لف : ايـن روايـت خـالى از اشـكـال نـيـسـت ، بـراى ايـن كه در سابق خائف از مقام رب را مـعـرفـى كـرديـم ، و كـسـى كه چنين باشد چگونه مرتكب اينگونه گناهان مهلك مى شود، عـلاوه بـر ايـن ، از خـود هـمـيـن ابـى الدرداء روايـتـى نـقـل شـده كه خط بطلان بر اين حديث مى كشد، و آن روايت را الدر المنثور چنين آورده : ابن جـريـر، ابـن مـنـذر، از يسار مولاى آل معاويه از ابى الدرداء روايت كرده اند كه در تفسير آيـه (و لمـن خاف مقام ربه جنتان ) گفت : وقتى آيه خوانده شد شخصى از ابى الدرداء پـرسـيـد: هـر چـند زنا و سرقت كرده باشد؟ در پاسخ گفت : كسى كه از مقام پروردگار خود پروا دارد، هرگز زناكار و سارق نبوده است .
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل جـمـله (قـاصـرات الطـرف ) از امـام نـقـل كـرده كه فرمود: حور العين آنقدر نورش روشن است چشم را مى زند، و نمى شود بدو خيره شد.
و در الدر المـنـثـور اسـت ابـن مـردويـه از جـعـفـر بـن مـحـمـد از پـدرش از جـدش از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايـت كـرده كـه در مـعـناى جمله (قاصرات الطرف ) فرموده : يعنى جز به همسران خود نظر نمى افكنند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (كانهن الياقوت و المرجان ) مى گويد: در حديث آمده كه زنان بهشتى آنقدر لطيفند كه مغز استخوان ساقشان ديده مى شود، هر چند كه هفتاد جامه از حرير پوشيده باشند.
مؤ لف : اين معنا در عده اى از روايات وارد شده .
رواياتى در ذيل آيه (هل جزاء الاحسان الا الاحسان )
و در تـفـسـيـر عياشى به سند خود از على بن سالم روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عـليـه السـلام ) شـنـيـدم مـى فـرمـود: آيـه اى در كـتـاب خـداسـت كـه مـطـلب را مسجل كدام آيه است ؟
ترجمه المى زان ج : 19 ص : 191
فـرمـود: ايـن كـلام خـداى عزوجل كه مى فرمايد: (هل جزاء الاحسان الا الاحسان )، چون اين آيه مساءله لزوم جبران احسان را هم در مؤ من جارى دانسته و هم در كافر، هم در نيك و هم در فـاجـر، پـس بـنابر اين ، هر كس كه به وى احسانى شد، بايد در مقام تلافى و جبرانش بـرآيـد، و جـبـران احـسـان مردم به اين نيست كه به اندازه احسان به او احسان كنى ، چون درصـورت بـاز احـسان او افضل از احسان تو است ، زيرا احسان او ابتدايى بود، و احسان تو تلافى آن بود، پس بايد تو احسان خود را زياد كنى ، تا درست مطابق آن شود.
و درمـجـمـع البـيان در ذيل آيه (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ) مى گويد: روايتى از انس بـن مـالك رسـيـده كـه گـفـت : وقـتـى رسـول خدا(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين آيه را خـوانـد، و سـپـس فـرمـود: هـيـچ مـى دانـيـد پروردگارتان مى خواهد چه بفرمايد: اصحاب عـرضـه داشـتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: پروردگارتان مى فرمايد: آيا جزاى كسى كه ما او را از نعمت توحيد برخوردار كرده ايم ، چيزى جز بهشت مى تواند باشد؟.
و در تفسير قمى در ذيل هـمـيـن آيه مى گويد: امام فرمود: جزاى كسى كه من او را از نعمت معرفت برخوردار كرده ام چه چيزى جز بهشت مى تواند باشد.
مـؤ لف : ايـن روايـت هـم از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) نـقـل شـده ، و هـم از ائمـه اهل بيت (عليهم السلام ). در كتاب توحيد آن را به جعفر بن محمد نـسـبـت داده ، كـه آن جـنـاب از آبـاى گـرامـى اش از عـلى (عـليـه السـلام ) از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايـت كـرده ، و عـبـارت آن چـنـين است : خداى عـزوجـل مـى فـرمايد: جزاى كسى من او را از نعمت توحيد بهره مند كرده ام چه چيزى به جز بهشت مى تواند باشد.
و در كـتـاب عـلل آن را از حـسـن بـن عـلى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) نـقـل كـرده و عـبارت آن در اين نقل چنين است : آيا جزاى كسى مى گويد: (لا اله الا اللّه ) چه چيزى جز بهشت مى تواند باشد.
و الدر المـنـثـور ايـن روايـت را بـه الفـاظ مـخـتـلف و سـنـدهـايـى گـونـاگـون نقل كرده ، و جمله (انعمت عليه -
بهره مندش كردم ) اشاره است به اين كه احسان عبد در حقيقت احسان خدا است به او، كه او را موفق به كار نيك كرد.
چند روايت درباره وجود دو قسم بهشت و درباره همسران بهشتى
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و من دونهما جنتان ) از علاء بن سيابه از ابى عبداللاهّمام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه علاء گفت : به آن جناب عرضه داشتم : مردم از اين اعـتـقـاد مـا تـعـجـب مـى كـنـنـد، مـى گـويـيـم بـعـضـى از مـردم از آتـش دوزخ در مـى آيند، و داخـل بـهشت مى شوند، آرى مردم به ما مى گويند: لابد اين دوزخيان با اولياى خدا محشور و هـمـنـشـيـن هـم مى شوند؟ حضرت فرمود: اى علاء بهشت تنها بهشت اوليا نيست ، از بهشت ايـشـان پـايـين تر نيز بهشت هست ، خداى تعالى مى فرمايد: (و من دونهما جنتان )، پس لازمه بيرون شدن گنهكاران از دوزخ اين نيست كه با اولياى خدا محشور هم باشند.
و در الدر المـنـثـور اسـت ابـن جـريـر، ابـن ابـى حـاتـم و ابـن مـردويه ، از ابو موسى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايت كرده اند كه در تفسير دو آيه (و لمن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان ) و (و مـن دونـهـمـا جـنـتـان ) فـرمـوده : دو بـهـشـت اول از طلا، و براى مقربين ، و دو بهشت دوم از نقره و براى اصحاب يمين است .
مؤ لف : اين دو روايت بيان گذشته ما در تفسير دو آيه مذكور را تاءييد مى كند.
و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از ابى ايوب روايت كرده اند كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) معناى آيه مدهامتان را پرسيدم ، فرمود: يعنى دو بهشت سر سبز.
و قـمـى در تـفسيرش به سندى كه به يونس بن ظبيان دارد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله (نضاختان ) فرمود: يعنى دو چشمه فوار و جوشان .
و بـاز در همان كتاب در معناى جمله (فيهن خيرات حسان ) آمده كه : معصوم فرمود: منظور دخـتـرانـى است كه چون گياه بر لب شط كوثر مى رويند، هر قدر از آنها گرفته شود دوباره به جايش مى رويد.
و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (خـيـرات حـسـان ) از ام سـلمـه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كرده كه فرموده :
زنان بهشتيند كه خيرات در اخلاق ، و حسان در رخسارند.
و در فـقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خيرات حسان از جنس زنان اهل دنيايند، كه از حور العين هم زيباترند.
و در روضـه كـافـى بـه سـنـد خـود از حـلبـى روايـت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السـلام ) مـعناى اين كلام خداى عزوجل را پرسيدم كه مى فرمايد: (فيهن خيرات حسان ) فرمود: منظور از آن بانوان صالحه و با ايمان و معرفت است .
مـؤ لف : مـنطبق شدن آيه شريفه با در نظر داشتن سياق آن ، بر مورد اين دو روايت ابهام دارد، و آنطور كه بايد انطباقش روشن نيست .