گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نوزدهم
سوره واقعه آيات 10 - 1


سوره واقعه مكى است و هفتاد و شش آيه دارد
سوره واقعه آيات 10 - 1



بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا وقعت الواقعه (1) ليس لوقعتها كاذبه (2) خافضه رافعه (3) اذا رجـت الارض رجـا(4) و بـسـت الجـبال بسا(5) فكانت هباء منبثا(6) و كنتم ازوجا ثلثة (7) فـاصـحـب المـيـمـنـه مـا اصـحاب الميمنة (8) و اصحاب المشمة ما اصحاب المشمة (9) و السابقون السبقون (10).


ترجمه آيات
بـه نـام خـداى رحـمان و رحيم . وقتى قيامت واقع شود (مؤ منين رستگار، و كفار زيانكار مى شوند) (1).
وقوع قيامت دروغ نيست (2).
اين واقعه تمامى روابط و معيارها را زيرورو مى كند (3).
و با زلزله اى واقع مى شود كه زمين را به شدت تكان مى دهد (4).
به طورى كه كوهها چون آرد خرد شوند (5).
و سپس به صورت غبارى در فضا پراكنده گردند (6).
و شما در آن روز سه طايفه خواهيد بود (7).
اول اصحاب ميمنه و تو چه مى دانى كه اصحاب ميمنه چه شاءن عظيمى دارند (8).
دوم اصـحـاب مشئمه (شامت و نحوست ) و تو چه مى دانى اصحاب مشئمه چه شقاوتى عظيم دارند(9).
ترجمه ال ميزان ج : 19 ص : 195
سـوم آنـهـايـى كـه در دنـيـا به سوى خيرات و در آخرت به سوى مغفرت و رحمت سبقت مى گيرند (10).
بيان آيات
اين سوره ، قيامت كبرى را كه در آن مردم دوباره زنده مى شوند و به حسابشان رسيدگى شـده جـزا داده مـى شـونـد شـرح مـى دهـد، نـخـسـت مـقـدارى از حـوادث هول انگيز آن را ذكر مى كند، حوادث نزديك تر به زندگى دنيايى انسان ، و نزديك تر بـه زمـيـنـى كـه در آن زنـدگـى مـى كـرده ، مـى فـرمـايـد: اوضـاع و احـوال زمـيـن دگـرگون مى شود و زمين بالا و پايين و زير و رو مى گردد، زلزله بسيار سـهـمـگين زمين كوهها را متلاشى ، و چون غبار مى سازد، آنگاه مردم را به طور فهرست وار بـه سـه دسـتـه سـابـقـيـن و اصـحـاب يـمـيـن و اصـحـاب شمال ، تقسيم نموده ، سرانجام كار هر يك را بيان مى كند.
آنـگـاه عـليـه اصـحـاب شـمـال كـه منكر ربوبيت خداى تعالى و مساءله معاد و تكذيب كننده قـرآنـنـد بـشـر را بـه تـوحـيـد و ايـمـان بـه مـعـاد دعـوت مـى كـنـد اسـتـدلال نـمـوده ، در آخـر گـفـتـار را با يادآورى حالت احتضار و فرا رسيدن مرگ و سه دسته شدن مردم خاتمه مى دهد.
و ايـن سـوره بـه شـهـادت مـضـمـون و سـيـاق آيـاتـش در مـكـّه نازل شده است .
وجه اينكه از قيامت به (واقعه ) تعبير فرمود




اذا وقعت الواقعه




وقـوع حادثه عبارت است از حدوث و پديد آمدن آن ، و كلمه (واقعه ) صفتى است كه هر حـادثـه اى را بـا آن تـوصـيـف مـى كـنند، (مى گويند: واقعه اى رخ داده ، يعنى حادثه اى پـديـد شده ) و مراد از واقعه در آيه مورد بحث واقعه قيامت است ، و اگر در اينجا به طور مـطـلق و بـدون بـيان آمده ، و نفرموده آن واقعه چيست ، تنها فرموده : (چون واقعه رخ مى دهـد) مـثـل ايـن كه شما بگوييد: (هر وقت زيد آمد چنين و چنان كن )، بدين جهت بوده كه بـفـهـمـانـد واقـعـه قـيـامـت آنـقـدر مـعـروف اسـت كـه تـوضـيـح آن و ذكـر مـوصـوفـش مـثـل ايـن مـى مـانـد كـه در مـثـال بـالا بـگـويـى (هـر وقـت زيـد بـقـال آمـد چـنـين و چنان كن ) با اين كه شنونده شما زيد را به خوبى مى شناسد، وهمين جـهـت اسـت كـه گـفـتـه انـد: اصـلا كـلمـه (واقـعه ) يكى از نامهاى قيامت است ، قرآن اين نـامـگـذارى را كـرده ، هـمـچـنـان كـه نـام هـاى ديـگـرى چـون (حاقه )، و (قارعه )، و (غاشيه ) بر آن نهاده است .
و جـمـله (اذا وقـعـت الواقـعـة ) بـه طور ضمنى بر معناى شرطهم دلالت دارد، و جا داشت جزاى آن شرط را بيان كند، و بفرمايد: (چون قيامت بپا مى شود) چه مى شود، ولى جزا را نياورد، تا بفهماند آنچه مى شود آنقدر عظيم و مهم است كه به بيان نمى گنجد، ولى بـه هـر حـال از سـياق آياتى كه در اين سوره اوصاف قيامت را ذكر كرده فهميده مى شود كـه آن جـزا چـه چـيـز اسـت ، و مـردم در آن روز چه وضعى دارند، پس مى شود گفت كه مثلا تـقـدير كلام : (اذا وقعت الواقعة فاز المومنون و خسر الكافرون - چون قيامت بپا شود مؤ منين رستگار و كفار زيانكار مى شوند) مى باشد.



ليس لوقعتها كاذبة




در مـجمع البيان مى گويد: كلمه (كاذبه ) مانند كلمه (عافيه ) و كلمه (عاقبة ) مصدر است .
و بنا به گفته وى معناى آيه چنين مى شود: (در وقوع و تحقيق قيامت هيچ دروغى نيست ).
ولى بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: كـلمـه مـذكـور هـمـان اسـم فـاعـل است ، چيزى كه هست در اينجا صفتى است براى موصوفى كه حذف شده ، و تقدير كـلام (ليـس لوقـعـتـهـا قـضـيـه كـاذبـة ) مـى بـاشـد، يـعـنـى بـراى وقـوع قـيـامت هيچ عامل كه اقتضاى دروغ شدنش را داشته باشد و آن را دروغ كند وجود ندارد.
معناى اينكه در وصف قيامت فرمود: (خافضة رافعة )



خافضه رافعة




ايـن دو كـلمه دو خبر است براى ضميرى كه به واقعه بر مى گردد، و تقدير كلام (هى خـافضة وهى رافعة ) است ، يعنى قيامت خافض ‍ و رافع است . و خفض درست معناى خلاف رفـع را مـى دهـد، و امـا ايـن كـه به چه حساب قيامت پايين آورنده و بالا برنده است بايد گـفـت كه : اين تعبير كنايه است از اين كه قيامت نظام عالم را زير و رو مى كند، مثلا باطن دلهـا را كـه در دنـيا پنهان بود ظاهر مى كند، و آثار اسباب كه در دنيا ظاهر بود، همه مى دانـسـتند آب چه اثرى و آتش چه اثرى دارد، در قيامت پنهان مى شود، يعنى اسباب كلى از اثر مى افتد، و روابط جارى ميان اسباب و مسببات به كلى قطع مى گردد، در دنيا جمعى داراى عـزت بـودند، و آنان اهل كفر و فسق بودند، كه عزتشان همه جا ظاهر بود، و همچنين جمعى ديگر يعنى اهل تقوا ذلتشان هويدا بود،
ولى در قيامت اثر از عزت كفار و فساق و نشانه اى از ذلت متقين نمى ماند.



اذا رجت الارض رجا




كـلمـه (رج ) كه از ماده (راء، جيم ، جيم ) است ، به معناى تكان دادن به شدت چيزى اسـت ، و در ايـن آيـه مـنـظـور از آن زلزله قيامت است ، كه خداى سبحان در آيه (ان زلزله الساعة شى ء عظيم ) آن را بس عظيم توصيف كرده ، در خود آيه مورد بحث نيز با آوردن كـلمـه (رجـا) هـمـيـن عـظـمـت را فـهـمـانـده ، چـون مـعـمـولا آوردن مفعول مطلق براى افاده اينگونه نكته ها است (وقتى مى گويى : من فلان كس را زدم و چه زدنـى مـعـنـايـش اسـت كـه نـحـوه زدنـم طـورى بـود كـه ديـگـر قـابـل بـيان نيست ) در آيه مورد بحث نيز مى فرمايد: چون زمين زلزله مى شود زلزله اى كـه شـدتـش قـابـل وصـف نـيـسـت ، و جـمـله مـورد بـحـث بـدل از جـمـله (اذا وقـعـت الواقـعـة )، و يـا عـطـف بـيـان بـراى آن اسـت ، بـه هـر حال در مقام توضيح آن است .



و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا




ايـن آيـه عـطف است بر كلمه (رجت )، و كلمه (بس ) - با تشديد سين - به معناى خـرد كردن است ، يعنى جسمى راداراى حجمى بوده آنقدر بكوبى تا مانند آرد به صورت ذراتى در آيد.
بعضى هم گفته اند: كلمه (بس ) به معناى به راه انداختن چيزى است ، در حقيقت (بس جـبـال )، هـمـان مـعـنـايـى را مـى رسـانـد كـه آيـه شـريـفـه (و سـيـرت الجبال ) مى رساند.
و كلمه (هباء) به معناى غبار است . بعضى هم گفته اند: معناى يك دانه ذره از غبار است ، كـه وقـتى نور آفتاب از پنجره درون خانه مى تابد اين دانه ها در شعاع آن نور ديده مى شـونـد. و كـلمـه (مـنـبـث ) اسـم فـاعـل و يـا مـفـعـول از مـصـدر بـاب انـفعال ، يعنى (انبثاث ) است ، و انبثاث معناى متفرق شدن ، و متلاشى شدن چيزى است ، و معناى آيه روشن است .



و كنتم ازواجا ثلثة




كـلمـه (زوج ) بـه معناى صنف است ، پس ازواج سه گانه يعنى اصناف سه گانه ، و خـطـاب در ايـن جـمـله كـه مى فرمايد: در آن روز شما اصنافى سه گانه خواهيد بود به عموم بشر است .



فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنة




ايـن جـمـله بـه خـاطـر ايـن كـه حـرف (فـاء) بـر سـر دارد فـرع و نـتـيـجـه جـمـلات قـبـل اسـت ، فـرعيتى بيان بر مبين دارد، پس اين آيه و دو آيه بعدش بيانگر اصناف سه گانه مذكور است .
مقصود از اصحاب الميمنة
و كلمه (ميمنة ) از ماده (يمن ) است كه مقابل شوم است و معنايى بر خلاف آن دارد پس اصـحـاب (مـيـمـنـه اصـحـاب ) و دارنـد گـان يـمـن و سـعـادتـنـد، و در مقابل آنان (اصحاب مشئمه ) هستند، كه اصحاب و دارندگان شقاوت و شئامتند.
و ايـن كـه بـعـضـى از مـفـسـريـن مـيـمنه را به يمين يعنى دست راست معنا كرده و گفته اند: اصـحـاب مـيمنة نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، به خلاف ديگران ، تفسير صـحـيـحـى نـيـسـت ، بـراى ايـن كـه در اين آيه در مقابل اصحاب ميمنة اصحاب مشئمه قرار گـرفـتـه ، و اگـر مـيـمنه به معناى دست راست بود بايد در مقابلش اصحاب ميسره يعنى طـرف دسـت چـپ قـرار گـيـرد، هـمـچـنـان كـه در آيـات بـعـدى در مقابل اصحاب يمين اصحاب شمال آمده ، و نادرستى اين تفسير روشن است .
كلمه (ما) در جمله (ما اصحاب الميمنة ) استفهامى است ، و مبتدايى است كه خبرش جمله (اصـحـاب المـيمنة ) است ، و مجموع جمله خبر است براى جمله (فاصحاب الميمنة )، و منظور ازاستفهام بزرگداشت و تعظيم شاءن ايشان است .



و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمة




كـلمـه (مـشئمه ) مانند كلمه (شوم ) - ضمه شين و سكون همره - مصدر است ، همان طور كه ميمنه مانند كلمه (يمن ) مصدر است ، و ميمنه و مشئمه به معناى سعادت و شقاوت است .
معناى (السابقون السابقون )



و السابقون السابقون




در قـرآن كـريـم آيـه اى كـه صـلاحـيـت تـفـسـيـر سـابـقـون اول را داشـتـه بـاشـد آيـه شـريـفـه (فـمـنـهـم ظـالم لنـفـسـه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ) و آيه شريفه (و لكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات )
آيه شريفه (اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون ) است .
كـه از ايـن آيـات بـه دسـت مـى آيـد مراد از سابقون ، كسانى هستند كه در خيرات سبقت مى گـيـرنـد، و قـهرا وقتى اعمال خير سبقت مى گيرند، به مغفرت و رحمتى هم كه در ازاى آن اعـمال هست سبقت گرفته اند. و لذا در آيه (سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة ) به جاى امـر بـه سـبقت در اعمال خير، دستور فرموده : به مغفرت و جنت سبقت گيرند، پس سابقون بـه خـيـرات ، سـابـقـون بـه رحـمـت و مـغـفـرتـنـد، در آيـه مـورد بـحـث هم كه مى فرمايد: (السـابـقـون السـابـقـون ) مـراد از سـابـقـون اول ، سـابـقين خيرات ، و مراد از سابقون دوم سابقين به اثر خيرات يعنى مغفرت و رحمت است ، اين نظريه ما بود.
ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از سـابـقـون دوم هـم هـمـان سـابـقـون اول اسـت و ايـن تـعـبـيـر نـظير تعبير شاعر است كه مى گويد: (انا ابوالنجم و شعرى شعرى - من ابوالنجم هستم كه شعر من شعر من است ).
و جـمله (السابقون السابقون ) بنا به گفته ما كه هر يك سبقت در چيزى ديگر است ، مـبـتـدا و خـبـرنـد، اولى مـبـتـدا و دومـى خـبـر است ، و معنايش اين كه : سبقت گيرندگان به اعـمـال خـيـر سـبـقـت گـيرندگان به مغفرتند، و بنا به گفته مفسرينى كه هر دو را يكى دانـسـته اند، دومى تاءكيد اولى مى شود، و جمله (اولئك المقربون ) خبر مبتدا واقع مى شود.
و اقوال مختلف درباره مراد از سابقين
و مفسرين در تفسير سابقين اقوال ديگرى دارند:
بـعـضـى گـفـتـه انـد : مـنـظـور سـبـقـت گـيـرنـدگـان بـه هـر عمل و اعتقادى است كه خدا بدان دعوت كرده .
بعضى ديگر گفته اند: منظور كسانى هستند كه به ايمان و اطاعت سبقتى خستگى ناپذير دارند، و در آن كاهلى ندارند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور انـبـيـاء (عـليـهـم السـلام ) هـسـتـنـد كـه پـيـشـگامان اهل هر دين هستند.
بـعـضـى ديگر گفته اند: مراد مؤ من آل فرعون و حبيب نجار است كه داستانش در سوره يس آمـده ، و نـيـز عـلى (عـليـه السـلام ) اسـت كـه در ايـمـان بـه رسول خدا از ديگران سبقت داشت ، و از آنان افضل بود.
بـعضى ديگر گفته اند: منظور از سابقين كسانى هستند كه در مكّه مسلمان شدند، و بعد از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هجرت كردند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور سبقت گيرندگان در نمازهاى پنجگانه اند.
و بـعـضـى گـفـتـه انـد: كـسـانـى كـه بـه دو قـبـله نـمـاز گـزاردنـد (يـعـنـى قـبل از سال اول هجرت به اسلام در آمدند). بعضى ديگر گفته اند سبقت گيرندگان به جـهـادنـد. و بـعـضـى ديـگـر حـرفـهـايـى ديـگـر دارنـد. و دو قـول اول (كـه يـكـى مـى گـفـت : سـبـقـت گـيـرنـدگـان بـه هـر عمل و اعتقادى است كه خدا بدان دعوت كرده ، و ديگرى مى گفت كسانى هستند كه به ايمان و اطاعت سبقتى خستگى ناپذير دارند) به همان معنايى كه ما گفتيم بر مى گردد، و سوم و چـهـارم را بـايـد به تمثيل حمل كرد (و گفت : نمى خواسته اند بگويند: سابقون اولون فـقـط افـرادى مـانـنـد انـبـيـاء و مـؤ من آل فرعون و حبيب نجار و على بن ابى طالب (عليه السلام ) هستند) و بقيه وجوه اصلا ربطى به آيه ندارد، مگر اين كه آنها را هم به نحوى حمل بر تمثيل كنيم .
بحث روايتى
(روايـاتـى در ذيـل آيـه : (اذا وقـعـت الواقـعه ...) و مراد از (السابقون السابقون )
در كـتـاب خـصال از زهرى روايت آورده كه گفت : از على بن الحسين (عليهما السلام ) شنيدم مى فرمود: كسى كه بين خود و خدا نسبت و رابطه اى برقرار نكرده باشد در دنيا عمرش بـه حسرت مى گذرد، و دلش از حسرت پاره پاره مى شود، به خدا سوگند دنيا و آخرت وضـعـى دارند كه تنها مى توان به دو كفه ترازو تشبيهش كرد، هر يك از دو كفه به هر مـقـدار سنگين شود، كفه ديگر به همان مقدار ناديده گرفته مى شود، آنگاه اين كلام خداى عـزوجـل را تـلاوت كـرد كـه مـى فرمايد: (اذا وقعت الواقعة ) منظور از واقعه قيامت است (ليـس ‍ لوقـعـتـها كاذبه خافضه ) قسم به پروردگار: قيامت پايين مى برد دشمنان خـدا را در آتـش (رافـعـة ) قـسـم به پروردگار: قيامت بلند مى كند دوستان خدا را به سوى بهشت .
و در تـفـسـيـر قـمـى اسـت كـه راجـع بـه آيـه (اذا وقعت الواقعه ليس لوقعتها كاذبة ) فرمود: در وقوع قيامت كذبى نيست بلكه حق است ، و خافضه دشمنان خدا را پايين مى آورد و (رافـعـه ) اوليـاى خـدا را بـلنـد مـى كـنـد، (اذا رجـت الارض رجـا)، فـرمود: يعنى ابـعـاض زمـيـن بـه يـكـديـگـر كـوفـتـه مـى شـود (و بـسـت الجـبـال بـسـا)، يـعـنـى كـوهـهـا از ريـشـه كـنده مى شوند، (فكانت هباء منبثا) فرمود: (هباء) آن ذره هايى است كه هنگام تابش نور خورشيد از پنجره به درون خانه ، ستون نـورش ديـده مـى شـود، (و كنتم ازواجا ثلثة )، يعنى در روز قيامت شما مردم سه دسته خـواهـيـد بـود، اول اصـحـاب مـيـمـنه ، و چه اصحاب ميمنه اى ، و دوم اصحاب مشئمه ، و چه اصـحـاب مشئمه اى ، و سابقين (در عمل خيرسابقين در مغفرت و رحمتند، و) جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند.
مؤ لف : اين كه فرمود: (جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند) تفسير سابقين دوم است .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : عـبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر، از على بن ابى طالب (عـليـه السـلام ) روايـت كرده كه فرمود: (هباء منبث ) عبارت است از ذرات سرگردان در فضا و (هباء منثور) به معناى غبارى است كه در ستون شعاع خورشيد تابيده از پنجره ديده مى شود.
و نـيـز در هـمـان كـتاب آمده كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير جمله (و السـابـقـون السـابـقـون ) گـفـتـه : ايـن آيـه دربـاره حـزقـيـل مـؤ مـن آل فـرعون ، و حبيب نجار،داستانش در سوره يس آمده ، و على بن ابى طالب (عـليـه السـلام ) نـازل شـده ، كه هر يك از آنان پيشگام امت خود بوده ، و على از همه آنان افضل است .
و در مـجـمـع البيان از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: سابقين چهار كس هـسـتـند: اول پسر آدم ، كه به دست برادرش ‍ كشته شد، و دوم پيشگام امت موسى بود، كه همان مؤ من آل فرعون است ، سوم پيشگام امت عيسى ، يعنى حبيب نجار است ، و چهارم پيشگام امت اسلام ، يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام ) است .
مؤ لف : اين معنا در روضة الواعظين از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده .
و شيخ طوسى در امالى خود به سندى كه از ابن عباس دارد از او روايت كرده كه گفت :
از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) معناى آيه شريفه (و السابقون السابقون اولئك المـقـربـون فـى جـنـات النـعـيـم ) را پـرسـيـدم ، فـرمـود: جبرئيل به من گفت : اينان عبارتند از على ، و شيعيان او، آرى على و شيعيانش جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند و كرامت و احترامى كه نزد خدا دارند مقرب درگاه خدايند.
و در كـمال الدين به سند خود از خيثمه جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: (السابقون السابقون ) ماييم ، و آخرون هم كه درباره اش فرموده : (و قليل من الاخرين ) ما هستيم .
و در عيون در باب (ما جاء عن الرضا (عليه السلام ) من الاخبار المجموعة ) به سند خود از عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فرمود: آيه شريفه (و السابقون السابقون اولئك المقربون ) درباره من نازل شده است .
و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل هـمـيـن آيـه از عـلى (عـليـه السـلام ) نقل كرده كه فرمود: منظور سبقت گرفتن به انجام نمازهاى پنجگانه است .
مـؤ لف : هـمـان طـور كـه در سـابـق هـم گـفـتـيـم ، بـايـد ايـن احـاديـث را حمل بر تمثيل كرد.