گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نوزدهم
آيات 17 - 11 سوره حشر


الم تـرالى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـن اهـل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و اللّه يشهد انهم لكاذبون (11) لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نـصـروهـم ليولن الادبار ثم لا ينصرون (12) لانتم اشد رهبه فى صدورهم من اللّه ذلك بـانـهـم قـوم لا يـفـقـهـون (13) لا يـقـتـلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر بـاسـهـم بـيـنـهـم شـديـد تـحـسـبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون (14) كـمـثـل الذيـن مـن قـبـلهـم قـريـبـا ذاقـوا وبـال امـرهـم و لهـم عـذاب اليـم (15) كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفر فلماكفر قال انى برى ء منك انى اخاف اللّه رب العلمين (16) فكان عقابتهما انهم افى النار خلادين فيها و ذلك جزوا الظلمين (17)


.
ترجمه آيات
آيـا بـه وضـع كسانى نفاق ورزيد ندنينديشيدى كه به برادران خود، يعنى به آنهايى كـه از اهل كتاب كافر شدند، مى گويند: اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم شد و درباره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر بـا شـمـا جـنـگ كنند بطور يقين و حتما ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد به اينكه ايشان دروغگويند(11).
و مـسـلما اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند اين منافقين با آنان بيرون نخواهند رفـت و اگـر بـا ايشان بجنگند ياريشان نخواهند نمود و بر فرض هم كه ياريشان كنند در وسط كارزار فرار خواهند كرد و آن وقت خودشان هم يارى نخواهند شد (12).
شما مسلمانان در نظر آنان ترسناكتريد از خدا و اين بدان جهت است كه ايشان مردمى نفهمند (13).
ايـنـهـا دسـتـه جـمـعى با شما نمى جنگند مگر در داخل قريه هاى محكم و يا از پس ديوارها. شجاعتشان بين خودشان شديد تو آنان را متحد مى بينى ولى دلهايشان پراكنده است و اين بـدان جـهـت اسـت كـه مـردمـى بـى تـعـقـل انـد (14). وضـع آنـان درسـت مـثـل كـسـانـى اسـت كـه قـبـل از ايـشـان در هـمـيـن سـالهـاى نـزديـك و بـال كـار خـود را چـشـيـدنـد و عـذابـى اليـم هـم در پـى دارنـد (15). درسـت مـثـل شيطان كه به انسان گفت كافر شو و چون كافر شد گفت من از تو بيزارم من از خدا مى ترسم كه رب العالمين است (16).
در نـتـيـجـه عاقبت آن شيطان و آن انسان كافر اين شد كه هر دو براى ابد در آتشند و همين است كيفر ستمكاران (17).
بيان آيات
ايـن آيـات بـه حـال مـنـافـقـين و وعده هايى به مردم بنى النضير دادند كه اگر با مسلمين بـجـنـگـيـد كمكتان مى كنيم ، و اگر بيرون برويد با شما مى آييم ، و نيز به خلف وعده شان اشاره مى كند.
دروغـــگـــوئى و پـــيـمان شكنى منافقين در وعده ها و قرارها كه با برداران كافرشان مىگذارند




الم تـر الى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـن اهل الكتاب ...



كـلمـه (اخوان ) جمع (اخوه ) است ، و كلمه (اخوة ) جمع (اخ - برادر) است . و كـلمـه (اخـوة ) - بـه ضـم هـمـزه و ضـم خـاء - بـه مـعـنـاى مـشـترك بودن دو نفر در انـتسابشان به يك پدر است . اين معناى اصلى اخوت است ، ولى بعدها در معنايش توسعه داده ، در افـراد مـشـتـرك در يـك عـقـيـده ، و يـا مـشـتـرك در صـداقـت و امثال آن نيز استعمال شده ، البته كلمه (اخوة ) بيشتر در همان معناى اصلى به كار مى رود. و بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد: بـيـشـتـر مـورد اسـتـعـمـال اخـوان اشـتـراك در اعـتقاد و امـثـال آن اسـت . اسـتـفـهـامـى كـه در ابـتـداى آيه آمده استفهام تعجبى است . و منظور از جمله (الذين نافقوا)
عـبـداللّه بـن ابـى و يـاران او اسـت . و مـراد از بـرادران ايـشـان از اهـل كـتـاب بـه طـورى كـه سـيـاق شهادت مى دهد همان يهوديان بنى النضير است ، براى ايـنكه مفاد آيات اين است اين كفار از اهل كتاب كه برادران منافقين بوده اند مردمى بوده اند كـه امـرشـان دائر شـده بـيـن مـانـدن و جنگيدن بعد از جنگيدن قومى ديگر، و يا ترك وطن كـردن و رفـتـن . و چـنـين مردمى جز همان مردم بنى النضير نمى توانند باشند، چون تنها آنها بودند كه بعد از بنى قينقاع چنين سرنوشتى پيدا كردند.
(لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم ) - اين آيـه حـكايت كلام منافقين است ، و حرف لام در جمله (لئن اخرجتم ) لام قسم است . و معنايش است كه : ما سوگند مى خوريم كه هرگاه مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند ما نيز از ديـار خـود بـيـرون شـده ، همه جا با شما مى آييم ، نه از شما جدا شويم ، و نه در جدا شـدن از شـمـا سـخـن كـسى را گوش دهيم . و اگر مسلمانان به جنگ شما آيند به ياريتان آييم .
(و اللّه يشهد انهم لكاذبون ) - در اين جمله آشكار و صريح مى فرمايد: منافقين به اين وعده خود وفا نخواهند كرد.



لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم




در جمله قبلى به طور اجمال وعده منافقين را تكذيب مى كرد. و در اين قسمت از آيه به طور تـفـصيل آن را تكذيب نموده ، لام سوگند را به منظور تاكيد تكرار مى كند. و معنايش است كـه : سـوگـنـد مـى خـورم ، كه اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند، منافقين با ايـشـان بـيـرون نـخـواهـنـد رفـت . و بـاز سـوگـنـد مى خورم كه اگر به جنگ مبتلا شوند ياريشان نخواهند كرد.



و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون




ايـن جـمـله اشاره است به اينكه : بر فرضى كه جنگى واقع شود - كه ابدا واقع نمى شـود و نـشـد - جـنـگـى بـا دوام نـخـواهـد بـود، و يـارى مـنـافـقـيـن سـودى بـه حـال يـهـوديان نخواهد داشت ، بلكه خود آنان پا به فرار خواهند گذاشت ، و بدون اينكه كسى ياريشان كند همه هلاك خواهند شد.



لانتم اشد رهبه فى صدورهم من اللّه ...



هـمـه ضـمـيرهاى جمع به منافقين برمى گردد. و كلمه (رهبه ) به معناى خشيت و ترس اسـت . و ايـن آيـه شـريـفـه جـمـله (و لئن نـصـروهـم ليـولن الادبـار) را تـعـليـل نـمـوده ، بـيـان مـى كـند كه چرا در فرض يارى دادن فرار مى كنند. مى فرمايد: عـلتـش ايـن اسـت كـه مـنـافقين از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند تا از خدا، و به همين جهت اگـر بـه جـنـگ شما آيند در مقابل شما تاب مقاومت نمى آورند. اين علت را با علتى ديگر تـعـليـل نـمـوده ، مـى فـرمـايـد: عـلت بـيشتر ترسيد نشان اين است كه مردمى نادان هستند: (ذلك بـانـهم قوم لا يفقهون ). و اشاره با كلمه (ذلك ) به بيشتر ترسيد نشان از مـؤ منين است ، و معنايش چنين است : اينكه گفتيم از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا، علتش ‍ ايـن اسـت كـه مـردمى بى شعورند، يعنى آن طور كه بايد نمى فهمند. و اگر حقيقت امر را مـى فـهـمـيـدنـد، دسـتـگـيـرشان مى شد كه زمام امر به دست خداست ، نه به دست غير خدا، حال اين غير خدا چه مسلمانان باشند، و چه ديگران غير از خداى تعالى كسى قادر بر هيچ عـمـل خـيـر يـا شـر و نـافـع و ضـارى نـيـسـت مـگـر بـه حول و قوه او. پس منافقين نبايد از كسى جز خدا بترسند.



لا يقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من وراء جدر...



ايـن آيـه شريفه هم اثر رهبت منافقين از مسلمين را بيان مى كند، و هم اثر بزدلى يهوديان را. مـى فـرمـايـد: بـنـى النضير و منافقين هر دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى باز خـوددارى مى كنند، و جز در قلعه هاى محكم و يا از پس و پشت ديوارها با شما كارزار نمى كنند.
(بـاسـهـم بـينهم شديد) - يعنى شجاعت و دلاوريشان در بين خودشان شديد است ، اما همين كه با شما روبرو مى شوند خداى تعالى رعبى از شما به دلهايشان مى افكند، و در نتيجه از شما سخت مى ترسند.
(تـحـسـبـهـم جـمـيـعـا و قـلوبـهـم شـتـى ) - تـو اى پـيـامـبـر! ايـشـان را مـتـحـد و مـتـشـكـل مـى بـيـنـى ، و مـى پـنـدارى كـه بـا هـم الفـت و اتحاد دارند، ولى اينطور نيست ، دلهايشان متفرق و پراكنده است ، و همين عامل قوى براى خوارى و بيچارگى ايشان است . و عـلت آن پـراكـنـدگـى هـم ايـن اسـت مـردمـى فـاقـد تـعـقـلنـد، چـون اگـر تعقل مى داشتند متحد گ شته آراى خود را يكى مى كردند.



كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب اليم




كلمه (وبال ) به معناى عاقبت بد است . و كلمه (قريبا) قائم مقام ظرف است ، و به همين جهت منصوب شده ،
يعنى (در زمانى نزديك ).
و جـمـله (كـمـثـل ) خـبـرى اسـت كـه مـبـتـداى آن حـذف شـده ، تـقـديـرش (مـثـلهـم كـمـثـل ...) اسـت . و معناى آيه اين است كه : مثل يهوديان بنى النضير در عهدشكنى ، و در ايـنـكه منافقين وعده دروغى نصرت به آنان دادند، و سرانجام كارشان به جلاى وطن انجا ميد، مثل اقوامى است كه در اين نزديكى ها قبل از ايشان بودند. و منظور از آن اقوام (بنى قـيـنـقاع ) است تيره ديگرى از يهوديان مدينه بودند، آنها هم بعد از جنگ بدر عهدشكنى كـردنـد، و رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از سرزمين مدينه بيرونشان كرد، و بـه سـرزمـين اذرعات فرستاد. منافقين به آنها هم نيرنگ زدند وعده داده بودند كه درباره آنـان با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) صحبت مى كنند و نمى گذارند آن جناب بـيـرونـشـان كـنـد. و بـنى قينقاع فريب آنان را خورده سرانجام از مدينه بيرون شدند، و وبال كار خود را چشيدند، و در آخرت عذابى اليم دارند.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: منظور از جمله (الذين من قبلهم ) كفاراست كه در جنگ بدر وبال كفر خود را چشيدند. ولى بيان قبلى با سياق آيه بهتر مى سازد.
بـه هـر حـال مـثـلى كـه در آيـه شريفه زده شده براى قوم بنى النضير است ، نه براى منافقين ، چون از سياق اين طور استفاده مى شود.
تـــمـثـيـلحـال مـنـافـقـيـن بـه شـيـطـان كـه انسان را تا مرز كفر مى كشاند و سپس از او بيزارى مىجويد




كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـر قال انى برى ء منك ...



از ظاهر سياق برمى آيد كه اين مثل بيانگر حال منافقين باشد، كه بنى النضير را فريب داده ، وعـده نـصـرتـشـان دادنـد، و بـه آن عـمـل نـكـرده ، در هـنـگام حاجت و سختى تنهايشان گذاشتند.
و باز از ظاهر سياق استفاده مى شود كه منظور از شيطان ، ابليس ، و منظور از انسان ، آدم ابـو البـشـر نيست ، بلكه منظور از اولى جنس ‍ شيطان ، و از دومى جنس آدميان است شيطان هـر انـسـانـى او را بـه سـوى كـفـر دعـوت نموده و براى اينكه دعوتش را بپذيرد متاعهاى زندگى دنيا را در نظرش زينت داده ، و روگردانى از حق را با وعده هاى دروغى و آرزوهاى بـيـجـا در نـظـر وى جـلوه مـى دهـد، و او را گـرفـتـار كـفـر مـى سـازد، بـه طـورى كـه در طـول عـمـر از كـفـر خـود خرسندى هم مى كند تا آنكه نشانه هاى مردن يكى پس از ديگرى برسند، آن وقت به تدريج مى فهمد آرزوهايى كه شيطانش در دلش افكنده سرابى بيش نبوده و يك عمر فريب آن سراب را خورده ،
و بـا خيال بازى مى كرده ، آن وقت همان شيطان خود را كنار كشيده ، مى گويد: من از تو و رفـتـار تـو بـيـزارم ، و نـه تـنـهـا بـه وعـده هـايـش عمل نمى كند، بلكه اين سوز را هم به او مى گذارد كه (انى برى ء منك انى اخاف اللّه رب العالمين ).
و كـوتـاه سـخـن آنـكـه : مـثـل مـنـافـقـيـن در ايـنـكـه مـردم بـنـى النـضير را به مخالفت با رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) واداشته ، و وعده نصرتشان دادند، و سپس بى وفـايـى كـرده ، وعـده خـود را خـلف نـمـودنـد، نـظـيـر مثل شيطان در اينكه انسان را به سوى كفر مى خواند، و با وعده هاى دروغيش فريبش داده ، بـه كـفـر وادارش مى كند. و در آخر از او بيزارى جسته ، بعد از يك عمر كفر ورزيدن ، در روزى كه بسيار به كمك نيازمند است تنهايش مى گذارد.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از آوردن ايـن مثل ، اشاره به داستان برصيصاى عابد است كه شيطان زناى با زنى را در نظرش ‍ جلوه داد، و در آخـرش بـه كـفـرش هم كشانيد كه داستانش در بحث روايتى آينده - ان شاء اللّه تعالى - خواهد آمد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور ازمـثـل كـه فـرمـود (كـمـثـل الذيـن مـن قـبـلهـم قـريـبـا) بـيـان حـال كـفـار مـكـّه در روز جـنـگ بـدر اسـت كـه نـقـل ايـن قـول در سـابـق هـم گـذشـت . و مـراد از كـلمـه (انـسـان ) در ايـن مـثـل ابـوجـهـل اسـت . و منظور از اينكه فرموده شيطان به او گفت كفر بورز همان داستانى اسـت خـداى تـعـالى در ايـن خـصـوص نـقـل نـمـوده است : (و اذزين لهم الشيطان اعمالهم و قـال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لا ترون انى اخاف اللّه و اللّه شديد العقاب .
بـنـابـراين احتمال ، گفتار شيطان كه گفت (انى اخاف اللّه رب العالمين ) كلامى جدى بـوده اسـت ، چـون مـى تـرسـيـده هـمـان فـرشـتـگـانـى كـه در بـدر نـازل شـده بـودنـد تـا مـؤ مـنين را يارى كنند، او را عذاب كنند. و اما بنابر دو وجه قبلى ، گفتار مذكور جدى نبوده ، بلكه نوعى استهزاء و خوار داشتن بوده است .



فكان عاقبتهما انهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين




از ظـاهـر آيـه بـرمى آيد ضميرهاى تثنيه به شيطان و انسان برمى گردد كه نامشان در ضـمـن مـثـل گـذشته آمده بود. در نتيجه در اين آيه عاقبت شيطان در فريبكارى اش و عاقبت انـسـان در فـريـب خـوردن و گـمراه شدنش بيان شده ، و در آن اشاره شده كه اين عاقبت هم عاقبت منافقين است در وعده هاى دروغين كه به بنى النضير دادند، و هم عاقبت بنى النضير اسـت در فـريـب خـوردنـشـان از وعـده هاى دروغى منافقين ، و در اصرارشان بر مخالفت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ).و معناى آيه روشن است .
بحث روايتى
روايتى راجع به تبعيد بنى النضير، عهد شكنى منافقان با آنان
در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن اسـحـاق ، ابـن مـنـذر، و ابـو نـعـيـم - در كـتـاب دلائل - از ابـن عـباس روايت كرده اند كه گروهى از قبيله بنى عوف بن حارث - كه عبد اللّه بن ابى بن سلول ، و وديعه بن مالك ، و سويد، و داعس از ايشان بودند - شخصى را نـزد بـنـى النضير فرستادند كه قلعه هاى خود را خالى نكنيد، و ايستادگى كنيد و ما بـه آسـانـى شـمـا را تسليم دشمن نمى كنيم ، و اگر كارتان به جنگ بيانجامد با دشمن شما مى جنگيم ، و اگر به جلاى وطن بكشد، با شما مى آييم ، و ما نيز جلاى وطن مى كنيم . بنى النضير به اميد يارى آنان تن به جنگ دادند، ولى منافقين ياريشان نكردند، براى اينكه خدا ترس از مسلمانان را در دلهايشان بيفكند.
بـه نـاچـار بـنـى النضير از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواهش كردند به ريـخـتـن خـون ايـشـان نـپـردازد، و بـه جـلاى وطـن ايـشـان رضـايـت دهـد، و قبول كردند كه بيش از بار يك شتر از اموال خود نبرند، و هر چه حلقه (گويا منظور طلا آلات بـاشـد) دارنـد نـيـز بـا خود نبرند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم اين تـقـاضـا را پذيرف ت . و بنى النضير (براى خانه هايشان سالم به دست مسلمين نيفتد) آنـهـا را خـراب كـردنـد، و آن را (گـويا منظور اثاث است ) بر پشت شتر خود نهاده روانه خيبر شدند، و بعضى هم به شام رفتند.
مـؤ لف : ايـن روايـت بـا تـعـدادى از روايـات كـه مـى گـفـت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در آغـاز شـرط كرد كه بيش از بار يك شتر نـبـرنـد، مـنـافـات دارد، چـون در آن روايـات آمـده كـه بـنـى النـضـيـر اول ايـن پـيـشـنـهـاد را نـپـذيـرفـتـنـد، و در آخـر وقـتـى از روى نـاچـارى پـذيـرفـتـنـد، رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبول نكرد، و فرمود: اجازه نداريد به غير از زن و بچه خود چيزى ببريد.
و آنـهـا نـاگـزيـر شـدنـد دسـت خـالى بـيـرون شـونـد، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) به هر سه نفر از آنان يك شتر و يك مشك آب داد.
و نـيـز در همان كتابست كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه (الم تـر الى الذيـن نـافـقـوا) گـفـتـه اسـت : ايـنـهـا عـبـارت بـودنـد ازبـن ابـى بـن سـلول ، رفـاعـه بـن تـابـوت ، عبداللّه بن نبتل ، اوس بن قيظى ، و برادرانشان از بنى النضير.
مـؤ لف : مـنـظـور روايـت اين نيست كه تنها اين نامبردگان ، در اين توطئه دست داشته اند، پس با روايت قبلى افراد ديگرى را نام مى برد منافات ندارد.
و داستان برصيصاى عابد كه كارش به كفر انجاميد
و بـاز در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن ابـى الدنـيـا - در كتاب مكائد الشيطان - و ابن مردويه ، و بيهقى در - كتاب شعب الايمان - از عبيد بن رفاعه دارمى - و او سند را مى رسـانـد بـه رسـول خـدا - كـه را وى گـفـت ، رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فـرمـود: در بـنـى اسـرائيـل راهـبـى بـود. شـيـطـان ، دخـتـرى را بـيـمـار كـرد، و بـه دل خانواده اش انداخت كه دواى درد دخترتان نزد فلان راهب است . دختر را نزد راهب بردند، او از نـگـهـدارى دخـتـر امـتـنـاع مـى كـرد، و ايـشـان اصـرار مـى كـردنـد تـا سـرانـجـام قبول كرد، و دختر نزد راهب بماند.
روزى شيطان راهب را وسوسه كرد، و كام گيرى از او را در نظر وى زينت داد، و همچنان او را وسـوسـه كرد تا آنكه دختر را حامله كرد، بعد از آنكه دختر حامله شد، شيطان به دلش انـداخـت كـه هم اكنون رسوا خواهى شد او را بكش ، و اگر خانواده اش آمدند كه دختر ما چه شـد بـگو دخترتان مرد. راهب دختر را كشت ، و دفن كرد. از سوى ديگر شيطان نزد خانواده دخـتـر رفـت ، و گـفـت : راهب دخترتان را حامله كرد و سپس او را كشت ، خانواده دختر نزد راهب آمـدند كه دختر ما چه شد؟ گفت دخترتان مرد، خانواده دختر، راهب را دستگير كردند. شيطان به سوى او برگشت ، و گفت : من بودم كه جنايت تو را به خانواده دختر گزارش دادم ، و مـن بـودم كـه تـو را بـه ايـن گـرفـتـارى دچـار سـاخـتـم ، حـال اگـر هـر چـه گـفـتـم اطـاعـت كـنـى نـجـات مـى يـابـى ، راهـب قبول كرد. گفت : بايد دو نوبت برايم سجده كنى . راهب دو باربراى شيطان سجده كرد. و آيه شريفه (كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر...) اشاره به اين داستان دارد.
مـؤ لف : قـصـه مـعـروف اسـت ، و بـه طـور مـخـتـصـر و يـا مفصل در روايات بسيارى آمده است .