گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نوزدهم
سوره تغابن آيات 10 - 1


سوره تغابن مدنى است و هجده آيه دارد

بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم يـسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض له الملك و له الحـمـد و هـو عـلى كـل شى ء قدير(1) هو الذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من و اللّه بما تـعـمـلون بـصـيـر(2) خـلق السـموات و الارض بالحق و صوركم فاحسن صوركم و اليه المـصـيـر(3) يـعـلم مـا فـى السموت و الارض و يعلم ما تسرون و ما تعلنون و اللّه عليم بـذات الصـدور(4) الم يـاتـكـم نـبـوا الذيـن كـفـروا مـن قـبـل فـذاقوا وبال امرهم و لهم عذاب اليم (5) ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فـقـالوا ابـشـر يـهـدونـنـا فكفروا و تولوا و استغنى اللّه و الله غنى حميد(6) زعم الذين كـفـروا ان لن يـبـعـثـوا قـل بـلى و ربـى لتـبـعثن ثم لتنبون بما عملتم و ذلك على اللّه يـسـيـر(7) فامنوا باللّه و رسوله و النور الذى انزلنا و اللّه بما تعملون خبير(8) يوم يـجـمـعـكـم ليـوم الجـمـع ذلك يـوم التـغـابـن و مـن يـومـن بـاللّه و يـعـمل صالحا يكفر عنه سياته و يدخله جنت تجرى من تحتها الانهر خالدين فيها ابدا ذلك الفـوز العـظـيـم (9) و الذيـن كـفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحاب النار خالدين فيها و بئس المصير(10).



ترجمه آيات
بـه نـام خداى رحمان و رحيم . تسبيح مى گويد هر آنچه در آسمان ها و زمين است خداى را و ملك همه اش از او و حمد نيز همه اش ‍ براى او است و او بر هر چيز توانا است (1).
او كسى است كه شما را بيافريد، بعضى از شما كافر و بعضى مومنند و خدا بدانچه مى كنيد بينا است (2).
آسمانها و زمين را به حق آفريد و شما را صورتگرى كرد و صورتهايتان را زيبا كرد و بازگشت به سوى او است (3).
او آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند و نيز آنچه را كه شما پنهان كنيد و آنچه را آشكار سازيد مى داند و خدا داناى به درون دلها است (4).
مـگـر خـبـر آن كـسـانـى كـه قـبل از اين كافر شدند به شما نرسيده كه چگونه در دنيا و بال كفر خود را چشيدند و در آخرت هم عذابى اليم دارند (5).
و ايـن بـدان جـهت بود كه همواره پيامبرانشان با آيات و معجزات روشن مى آمدند ولى آنها مـى گـفـتـنـد آيـا يـك فـرد انـسـان ، مـا را هـدايت كند؟ در نتيجه اين تكبر كافر شدند و از پـذيـرفـتـن حق اعراض نمودند خدا هم از آنان و از ايمان آوردنشان اظهار بى نيازى كرد و خدا بى نيازى ستوده است (6).
كـسـانـى كـه كـافـر شـدنـد پنداشتند كه مبعوث نمى شوند، بگو چرا، به پروردگارم سـوگـنـد كـه به طور قطع مبعوث مى شويد و بدانچه كه كرده ايد خبرتان خواهند داد و اين براى خدا آسان است (7).
پـس بـه خـدا و رسـول او و نـورى كه ما نازل كرده ايم ايم ان بياوريد و خدا بدانچه مى كنيد با خبر(8).
روزى كـه شـما را جمع مى كند براى يوم الجمع ، آن روز روز تغابن است و كسى كه به خدا ايمان آورده عمل صالح كرده باشد خدا گناهانش را مى آمرزد و در جناتى داخلش مى كند كـه از زيـر درخـتـانـش نـهـرهاروان است و در آن جنات تا ابد جاودانه خواهد بود و اين خود رستگارى عظيمى (9).
و كـسـانـى كـه كـافـر شـدنـد و آيـات مـا را تـكـذيـب كـردنـد آنـان اهل آتش و در آتش خالدند و چه سرانجامى است (10).
بيان آيات
اين سوره از نظر سياق و نظم شبيه به سوره حديد است ، و گويى خلاصه اى از آن است ، و غـرض سـوره ايـن اسـت كـه مـومـنين را تشويق و تحريك كند به اينكه در راه خدا انفاق كـنـنـد، و غـرض ديـگرش اين است كه ناراحتى ها و تاسف هايى كه در اثر هجوم مصائب در دلهـاشان نشسته برطرف سازد، و نويد دهد كه اگر در راه ايمان به خدا و جهاد در راه او و انفاق در آن راه مشقاتى را متحمل مى شوند، همه به اذن خدا است .
و آيـاتـى كـه در صدر سوره واقع شده جنبه مقدمه و زمينه چينى براى بيان اين غرض را دارد، در آن آيـات بـيـان مـى كـنـد كـه اسـمـاى حسنى و صفات علياى خدا اقتضا مى كند كه بـراى بـشـر بـعـث و بـازگـشـتـى فـراهـم سـازد، تا همه به سويش برگردند و در آن بـازگـشـت اهـل ايـمـان و عـمـل صـالح بـه سـوى بـهـشـت جـاودان هـدايـت شـونـد، و اهـل كـفر و تكذيب به سوى آتش ابدى رانده شوند، پس اين مطالب مقدمه چينى است براى آيـات بعد كه مى فرمايد: بايد خدا و رسول را اطاعت كنيد و بر مصائب و نيز در برابر انفاق در راه خدا خويشتن دار باشيد، بدون اينكه از منع موانع متاثر و از ملامت شماتتگران بـيـمـى بـه خـود راه دهـيـد. و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـديـنـه نازل شده .



يـسـبـح لله مـا فـى السـمـوات و مـا فـى الارض له المـلك و له الحـمـد و هـو عـلى كل شى ء قدير



.
ذكـــر پـــاره اى از اســـمـــاء حـــســـنـــى و صـــفـــات عـــليـــاى خـداىمتعال كه وجود قيامت و بعث و جزا را اقتضاء دارند
گفتار در معناى تسبيح و معناى ملك و حمد و قدرت ، و نيز اينكه مراد از آنچه در آسمان ها و زمين است شامل خود آسمان ها و زمين نيز مى شود، در سوره جمعه گذشت .
اطلاق در جمله (له الملك ) بر اطلاق ملك خدا، و عدم محدوديت آن به هيچ حد و قيدى و هيچ شـرطـى دلالت دارد پس هيچ حكم نافذى غير حكم او نيست ، و او هيچ حكمى ندارد مگر آن كه طبق اراده اش نافذ است .
و همچنين اطلاق در جمله (و له الحمد) مى فهماند كه تمامى حمدهايى كه از هر حامدى سر مـى زنـد بـه او بـرمـى گـردد، بـراى ايـنـكـه حـمـد عـبـارت اسـت از ثـنـاى در بـرابـر عـمـل نـيـكـى كـه بـه اخـتيار از كسى سر زده باشد، و وقتى خلائق همه از خداست ، و امر و تـدبـيـر خـلائق هـم از او اسـت ، پـس هـيـچ ذاتـى جـمـيـل و صـفـتـى جـمـيل و عملى جميل از هيچ محمودى سرنمى زند، مگر آنكه از خدا سرزده است ، همه آفرين و مرحبا و متشكرم ها نيز ثناى خدا است .
و هـمچنين جمله (و هو على كل شى ء قدير) كه آن نيز كليت دارد، بر عموميت متعلق قدرت او دلالت مـى كـنـد، و مـى فـهـماند قدرت او محدود به هيچ حد، و مقيد به هيچ قيد و شرطى نيست .
و وقـتـى آيـات هـمانطور كه اشاره كر ديم در مقام اثبات معاد است قهرا آيه مورد بحث به مـنـزله مـقـدمـه اول بـراى اثـبـات مـعـاد مـى شـود، و مـى فـهـمـانـد خـداى عـزوجـل منزه از هر نقصى و هر نقطه ضعفى در ذات و صفات و افعالش است ، او مالك حكم بر هر چيز و تصرف در آن است ، هر طور كه بخواهد و اراده كند، و معلوم است كه به جز جميل اراده نمى كند، و قدرت او هر چيزى را فرا گرفته ،
پـس او مـى تـوانـد در خـلقش تصرف نموده و دوباره زنده اش سازد، همانطور كه در آغاز تـصـرف كرد و ايجادش نمود، پس او مى تواند مردگان را مبعوث كند، هر طورى كه اراده اش تعلق گرفته باشد، كه البته جز به حكمت تعلق نمى گيرد.



هو الذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من و الله بما تعملون بصير




حـرف (فـاء) در كـلمه (فمنكم ) صرف ترتب كفر و ايمان بر خلقت را مى رساند، يـعـنـى تـنـهـا مـى فـهماند اگر خلقتى نبود كفر و ايمانى هم نبود، پس حرف مذكور نمى خـواهـد بـفـهـمـاند كفر و ايمان هم دو مخلوق خداى تعالى هستند و يا نيستند از اين جهت ساكت است ، تنها مى خواهد بفهماند مردم بعد از آنكه خلق شدند دو دسته شدند، بعضى كافر و بعضى مومن ، و اگر كافر را اول ذكر كرد براى اينكه هميشه اكثريت با كافران است .
و حرف (من ) در دو كلمه (فمنكم ) و (و منكم ) براى تبعيض است و چنين معنا مى دهد كـه بـعـضـى از شـمـا كـافـر و بـعـضى مومنند و با جمله (و اللّه بما تعملون بصير) تـوجه داد كه تقسيم شدن مردم به دو قسم همانطور كه گفتيم حق است ، و آن دو نزد خدااز يـكـديـگـر مـتـمـايـزنـد، چـون مـلاك كـفـر و ايـمـان ظـاهـر و بـاطـن اعـمـال اسـت ، كـه خـدا بـه آن بـيـنـا اسـت ، نه چيزى از آن بر او پوشيده است ، و نه به يكديگر مشتبه مى شوند.
ايـن آيـه مـقـدمه دوم براى اثبات معاد و حتميت آن است ، مى فرمايد: مردم مخلوق خدايند، و از نـظر كفر و ايمان و اعمال خوب و بد براى او متمايزند.


خلق السموات و الارض بالحق و صوركم فاحسن صوركم و اليه المصير




مـراد از (حـق ) مـعـنـايـى خـلاف مـعـنـاى بـاطـل اسـت ، و بـاطـل ايـن اسـت كه آسمانها و زمين را بدون هدف و غرضى ثابت خلق كرده باشد، همچنان كـه در جـاى ديـگـر در نفى چنين خلقتى باطل فرمود: (لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنـا) و نـيـز فـرمـود: (و مـا خـلقـنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
معناى جمله (و صوركم فاءحسن صوركم )
و در جمله (و صوركم فاحسن صوركم ) منظور از (تصوير) قلم به دست گرفتن و نقشه كشيدن نيست ، بلكه منظور، اعطاى صورت است ، و صورت هر چيز قوام و نحوه وجود آن است ،
همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ).
و (حسن صورت ) عبارت است از تناسب تجهيزات آن نسبت به يكديگر، و تناسب مجموع آنـها با آن غرضى كه به خاطر آن غرض ايجاد شده ، اين است معناى حسن ، نه خوشگلى و زيبايى منظر و يا نمكين بودن ، چون حسن يك معناى عامى است كه در تمامى موجودات جارى است همچنان كه فرمود: (الذى احسن كل شى ء خلقه ).
و اگر در آيه مورد بحث تنها حسن صورت انسان ها را نام برد، شايد براى اين بوده كه مردم را توجه دهد به اينكه خلقت انسان ها طورى شده كه با بازگشت آنان به سوى خدا سـازگـار اسـت ، بـراى اينكه وقتى خداى تعالى ملكى قادر على الاطلاق است ، مى تواند بـه آنـچـه مـى خـواهـد حـكـم كند، و به هر طور كه مى خواهد در آن تصرف نمايد. و او در افـعالش منزه از هر نقص و عيب ، و بلكه محمود و ستايش شده است ، از سوى ديگر مردم از نـظـر كـفـر و ايـمـان مـختلفند، و او به اعمال آنان بينا است ، و خلقت هم لغو نيست ، بلكه بـراى آن غـايـت و هـدفـى اسـت ، پـس بـر او واجب است كه مردم را بعد از نشاءه دنيا براى نـشـاءه ديـگر مبعوث كند، براى نشاءه جاودانه و فناناپذير، تا در آن نشاءه به مقتضاى اخـتلافى كه از نظر كفر و ايمان داشتند زندگى كنند، و اين همان جزا است كه مؤ من با آن سعادتمند، و كافر شقى مى شود.
و جمله (و اليه المصير) اشاره به همين نتيجه است .



يـعـلم مـا فـى السـمـوات و الارض و يـعـلم مـا تـسرون و ما تعلنون و اللّه عليم بذات الصدور




در ايـن آيـه شـريـفـه شبهه منكرين معاد را كه به جز استبعاد اساسى ندارد دفع مى كند، شـبـهـه آنـان ايـن اسـت كه چطور ممكن است موجودات فانى و متلاشى شده در عالم ، دوباره بـرگـردنـد؟ بـا ايـنـكـه حـوادث عـالم و اعـمـال و صـفـات قـابـل شمار نيست ؟ بعضى ظاهر و علنى ، و بعضى باطن و سرى است ، بعضى به چشم ديده مى شود و بعضى جزو غيب به شمار مى رود؟ آيه شريفه جواب مى دهد كه خدا آنچه در آسـمـانـهـا و زمـين است - كه آن نيز قابل شمار نيست - مى داند، و آنچه شما در باطن خود پنهان مى كنيد و آنچه علنى مى سازيد همه را مى داند.
و جـمـله (و اللّه عـليـم بذات الصدور) به گفته بعضى اعتراضى است كه به عنوان دنـبـاله سـخـن آورده شد، تا شمول علم خدا به (ما تسرون ) و به (ما تعلنون ) را كاملا روشن سازد،
و مـعـنـايـش اين است كه وقتى خداى تعالى محيط به مضمرات و اسرار نهفته در سينه هاى مـردم است ، اسرارى كه خودشان هم توجهى به آنها ندارند، آن وقت چگونه ممكن است (ما تسرون ) و (ما تعلنون ) بر او پوشيده بماند.
و در جـمله (و اللّه عليم ...)، با اينكه مى توانست بفرمايد: (و هو عليم )، اگر به جـاى ضـمـيـر، اسـم ظـاهـر را آورد، براى اين بود كه به علت حكم اشاره كرده و فهمانده باشد اگر عالم به اسرار و آشكار شما است ، براى اين است كه الله است ، و نيز براى اين بود كه قاعده اى كلى باشد تا نظير مثلى معروف همه به آن تمسك كنند.
خطاب به مشركين كه از سرنوشت اقوام گذشته عبرت بگيرند




الم يـاتـكـم نـبـوا الذيـن كـفـروا مـن قـبـل فـذاقـوا وبال امرهم و لهم عذاب اليم




مـنظور از (وبال امر) آثار سوء كفر و فسق آنان است ، و منظور از امر همان كفر و آثار كفر يعنى فسق است .
از آنـجـا كـه مـقتضاى اسماى حسنى و صفات علياى مذكور در آيات قبلى اين بود كه خداى عـزوجـل بـراى مـردم مـعـادى برقرار كند، و آنان را دوباره به سوى خود برگرداند، لذا لازم بـود اين مقتضا را اعلام نمايد، و نيز آنچه كه بر مردم لازم است انجام دهند، و آنچه را كـه واجـب اسـت اجـتـنـاب كنند، و خلاصه شرع و دينى را كه لازم است براى تاءمين سعادت مـعـادشـان داشـتـه بـاشـنـد، اعـلام بدارد، و چون طرق اين شرع رسالت است لذا لازم بود رسـولانـى بـر اسـاس انـذار از عـقـاب آخرت و تبشير به ثواب آن و يا بگو بر اساس انذار از خشم خدا و تبشير به رضاى او، گسيل بدارد.
در آيه مورد بحث به منظور اشاره به اين معنا سرگذشت اقوامى را به ياد مى آورد كه در زمـانـهـاى پـيـش زنـدگـى مـى كـردنـد، و نـسـبـت به دين خدا كفر ورزيدند، و به همين جهت وبـال امـر خـود را چـشـيـدنـد، و در آخـرت عـذابـى دردنـاك دارنـد، آنـگـاه از ايـن يـادآورى مـنـتـقـل مـى شـود به اينكه چرا كفر ورزيدند؟ و مى فرمايد: سبب كفرشان تكذيب رسالت بود، و سبب تكذيبشان هم انكار بعث و معاد بود.
و در آخر نتيجه مى گيرد كه پس بر مردم حاضر واجب است به خدا و رسولش و دينى كه بـر آن رسـول نازل فرموده ايمان بياورند. و مقدمه چينى هاى مذكور را با تبشير و انذار خـتـم فـرمـود، البـتـه بـه طـور اشـاره بـه آنـچه براى مؤ منين تهيه ديده كه همان بهشت جاودانه است ، و آنچه براى كفار تكذيب گر مهيا نموده كه همان آتش ابدى است .
پـس ايـنـكـه فـرمـود: (الم يـاتـكـم نـبـوا الذيـن كـفـروا مـن قـبـل ) خـطـابـش بـه مـشـركـيـن اسـت ، و مـنـظـورش از خـبـر آنهايى كه قبلا كافر شدند داستانهاى اقوام گذشته است ، چون قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران است كه خدا به كيفر گناهان هلاكشان كرده بود،
و جـمـله (فـذاقـوا وبـال امـرهـم ) اشـاره اسـت بـه آن عـذاب بـنـيـانـكـن كه خدا بر آنان نازل كرد و منصرفشان فرمود، و جمله (و لهم عذاب اليم ) اشاره است به عذاب اخروى آنان .



ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فقالوا ابشر يهدوننا...

ايـن آيـه علت آن عذاب انقراض و عذاب آخرت را بيان مى كند، و به همين آيه را بدون عطف آورد تـا بـه مـنـزله جـوابـى از سوالى فرضى باشد، گويا سائلى پرسيده : چرا آن عـذابـهـا بـر سـر آن اقـوام نـازل شـد؟ در جـواب فـرمـوده بـاشـد: (ذلك )، ايـن نـزول عـذاب بـراى آن بـود كـه آنـهـا چـنـين و چنان كردند، پس كلمه (ذلك ) اشاره به عذابهايى است كه در آيه قبل ذكر شده بود.
بيان بهانه مشرك كفار در همه اعصار بر
و اگر از مساءله آمدن رسولان و دعوت آنان تعبير كرد به جمله (كانت تاتيهم - هميشه به سوى آنان مى آمدند)، و نيز از كفر كفار و سخنان ايشان تعبير كرد به (فقالوا) و (كـفـروا)، و (تـولوا)، كـه بـه مقابله دلالت بر نداشتن استمرار دارد، بدين جهت بـود كـه بفهماند كلمه و بهانه كفار در همه اعصار يك چيز بوده و بر سر همان يك كلمه پافشارى هم داشتند، و آن كلمه عبارت بود از عناد و لجبازى ، و بنابر اين ، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (تلك القرى نقص عليك من انبائها و لقد جاءتهم رسـلهـم بـالبـيـنـات فـمـا كـانـوا ليـومـنـوا بـمـا كـذبـوا مـن قبل كذلك يطبع اللّه على قلوب الكافرين ).
و نـيـز در مـعـنـاى آيـه شـريـفـه زير است كه مى فرمايد: (ثم بعثنا من بعده رسلا الى قـومـهـم فـجـاوهـم بـالبـيـنـات فـمـا كـانـوا ليـومـنـوا بـمـا كـذبـوا بـه مـن قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين ).
(فقالوا ابشر يهدوننا) - كلمه (بشر) هم به يك نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع ، و مـراد از آن در اينجا معناى دوم است ، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (يهدوننا - مـا را هـدايـت كـنند) و اگر كلمه (بشر) را نكره (بدون الف و لام ) آوردند، به منظور تحقير هدايتگران بوده ، و استفهام در آيه انكارى است ، مى فرمايد از در انكار پرسيدند: آيا افرادى از بشر كه هيچ برترى بر ما ندارند ما را هدايت كنند؟
و ايـن سـخن از ايشان به جز كبرورزى منشاء ديگرى نداشته ، علاوه بر اين ، اكثر اين امت هـا كه هلاك شدند، وثنى مذهب بودند، و منكر نبوت (و معاد )، كه اساس دعوت انبيا است ، و بـه هـمـيـن جـهـت خـداى تـعـالى جـمله (فكفروا و تولو)ا را متفرع كرد بر جمله (ابشر يهدوننا)، و فهماند كه كفر و اعراض خود را بر اساس تكبر خود بنا كردند.
معناى جمله (و استغنى الله ) و مراد از استغناى خداى سبحان
(و اسـتـغـنـى اللّه ) - كـلمـه (اسـتـغـنـاء) بـه مـعـنـاى طـلب بـى نـيـازى اسـت ، و اسـتـعـمـال آن در مـورد خـداى تـعـالى بـه ايـن مـعـنـا نـيـسـت ، چـون خـداى عـزوجـل غـنى بالذات است ، بلكه به معناى اظهار بى نيازى است ، و بدين جهت اظهار بى نيازى كرده كه بت پرستان علم و نيرو و استطاعت را خاص خود دانسته ، مى پنداشتند كه هـمـيـن كـمالات جمع آنان را از فنا نگه مى دارد، و بقا را براى آنان تضمين مى كند گويا عالم وجود بى نياز از ايشان نيست ، همچنان كه در جاى ديگر قرآن از آنان حكايت كرده كه گـفتند: (ما اظن ان تبيد هذه ابدا) و نيز فرموده : (و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته ليق ولن هذا لى و ما اظن الساعه قائمه ).
و مال اين اعتقاد در حقيقت به اين است كه خدا به آنان احتياج دارد، و احتياجى كه دارد در دست اينان است ، و بنابر اين ، مراد از جمله (و استغنى اللّه ) همان بلاى انقراض كفار خواهد بود، كه جمله (فذاقوا و بال امرهم ) نيز بر آن دلالت مى كرد.
علاوه بر اين ، انسان طبعا خودپسند است ، و پيش خود چنين مى پندارد كه خداى تعالى رهين مـنـت اوسـت ، و او حـق حـرمـتـى نـزد خدا دارد، و بر خدا واجب است وى را هر جا كه باشد مورد احـسـان قـرار دهد، مثل اينكه خداى تعالى احتياج دارد به اينكه سعادت او را تاءمين نموده و بـه وى احـسـان كـنـد، هـمـچـنـان كه آيه زير نيز به پندار باطنى انسان اشاره نموده مى فرمايد: (و ما اظن الساعه قائمه و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا)، و نيز فرموده : (و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ).
و مـال ايـن پـنـدار در حقيقت به اين است كه سعادتمند كردن آنان به هر طريق كه خودشان بـخـواهـنـد وظـيفه خداست ، مثل اينكه العياذ باللّه دست خدا زير سنگ ايشان است ، و در دنيا چشاندن و بال اين پندار، و در آخرت عذاب كردنشان در حقيقت اظهار بى نيازى او از ايشان اسـت ، بـنـابـر ايـن ، مـراد از استغناى خداى تعالى از ايشان همان مجموعى است كه از جمله (فذاقوا وبال امرهم وعذاب اليم ) استفاده مى شود.
پـس دو وجـه در مـعـناى استغناى خداى تعالى آورديم ، و معناى دوم عمومى تر است ، به هر حال چه آن مراد باشد و چه اين ، از جمله مورد بحث عظمت و قدرتى استفاده مى شود كه بر هـيـچ كـس پـوشيده نيست ، و اين جمله در معناى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (ثم ارسـلنـا رسلنا تترا كلما جاء امه رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضاو جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يومنون ).
و بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله مورد بحث اين است كه خداى تعالى بى نياز از استدلال و اقامه برهان است و در نتيجه اتمام حجت بر آنان به بيشتر از اين است كه آنان را ارشاد نموده به سوى ايمان رهنمون شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كـه خـداى تـعـالى از اطـاعـت و عـبادت آنان از ازل تا ابد بى نياز است ، براى اين كه او غنى بالذات است . ولى اين دو وجه به طورى كه ملاحظه مى كنيد چندان دلچسب نيست .
(و اللّه غـنـى حميد) - اين جمله جاى تعليل مضمون آيه را گرفته ، و آيه را چنين معنا مـى دهـد: خـداى تـعـالى در ذاتـش غـنـى و در افـعـالش مـحـمود است پس آنچه بر سر كفار بـيـاورد، يـعـنـى چـشـانـدن و بـال امـر آنـان ، و تـعـذيـبـشـان بـه عـذاب اليـم در مـقـابـل كـفـر و اعـراضـشـان ، هـمـه از مـقـتـضـاى غـنـاى او و عدل او است ، چون به جز مقتضاى عمل خود آنان را به آنان برنگردانيده .
بيان ركنى ديگر از اركان كفر بت پرستان




زعـم الذيـن كـفـروا ان لن يـبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبون بما عملتم و ذلك على اللّه يسير




در ايـن آيـه ركـنـى ديـگر از اركان كفر بت پرستان را بيان مى كند، و آن اين است كه بت پـرسـتـان بـا انكار معاد، اديان آسمانى را منكرند، چون وقتى معاد را كه اثر دين است ، و امر و نهى و حساب و جزاى دين بر پايه آن استوار است ،
مـنكر شدند خود دين را هم منكر گشته اند، تنها انكار معاد است كه مى تواند بهانه و علت انكار رسالت باشد، چون با انكار معاد، ديگر تبليغ و انذار و تبشير معنا ندارد.
و در آيـه مـورد بـحـث مـنظور از (الذين كفروا) عموم بت پرستان است كه يك دسته آنان مـعـاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بودند، و از آن ميان نيز جمعى در مكّه و اطـراف آن زنـدگـى مـى كـردنـد. ولى بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: منظور تنها مشركين اهل مكّه است .
و در جـمـله (قـل بـلى و ربـى لتـبـعـثـن ثـم لتـنـبـون بـمـا عـمـلتـم ) بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور فرموده از پندار مشركين پاسخ دهد، و در جـواب ايـنـكه پنداشتند (ان لن يبعثوا بفرمايد بلى و ربى لتبعثن - به پروردگارم سـوگـنـد كـه به طور يقين مبعوث خواهيد شد) و در اين جمله مطلب به چند وسيله تاءكيد شده ، يكى كلمه بلى يكى سوگند (ربى ) يكى لام تاكيد، و چهارم نون تاءكيد ثقيله .
و كـلمـه (ثم ) در جمله (ثم لتنبون ) تراخى و بعديت را مى رساند، البته بعديت برحسب رتبه كلام ، و در اين جمله اشاره اى هم به غرض بعث شده ، و آن غرض رسيدگى به حساب خلق است ، و معناى جمله (و ذلك على اللّه يسير) اين است كه مبعوث كردن مردم و خبر اعمالشان را به ايشان دادن ، براى خداى تعالى آسان است ، و هيچ دشوارى ندارد، و اين رد اعتقاد مشركين است كه مساءله بعث را محال دانسته مى گفتند: ممكن نيست خداى تعالى چـنـيـن كـارى بـكـند، و دليلى به جز استبعاد نداشتند. و در جاى ديگر قرآن از اين آسانى بعث به مثل (و هو الذى يبدوا الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه ) تعبير آورده ، فرموده : او كـسـى اسـت كـه خـلق را بـدون سـابـقـه و از هيچ بيافريد، و سپس دوباره او را برمى گرداند، و برگرداندنش بر او آسان تر است .
و دليـل بـر ايـنكه معاد براى خداى تعالى دشوارى ندارد، همان اسماء و صفاتى است كه در صـدر آيـات نـام برد، يعنى خلق ، ملك ، علم ، محموديت ، و منزه بودن ، كه جامع همه آن اسـمـاء و صـفـات كـلمـه (اللّه ) اسـت ، كـه مـعـنـايـش دارنـده تـمـامـى صـفـات كمال است .
از ايـنـجـا روشـن مى شود كه چرا در جمله مورد بحث نفرمود (و ذلك عليه يسير)، و چرا نام جلاله را آورد؟
خـواسـت تـا به علت حكم اشاره كرده باشد، و فرموده باشد اگر گفتيم : معاد براى خدا آسـان اسـت ، بـراى ايـن بود كه او اللّه است ، پس ‍ جمله مورد بحث يك حجت برهانى است ، نه صرف ادعا.
اشاره به آياتى كه در آنها براى وقوع و تحقق قيامت قسم ياد شده است
مـفـسـريـن گـفته اند: آيه مورد بحث سومين آيه اى است كه پيغمبر گراميش را براى وقوع معاد وادار به سوگند به پروردگار خود كرده ، يكى ديگر از آن موارد آيه زير است كه مـى فـرمـايـد: (و يـسـتـنـبـونـك احـق هـو قـل اى و ربى ) و يكى ديگرش اين است كه مى فـرمـايـد: (و قـال الذيـن كـفـروا لا تـاتـيـنـا السـاعـه قل بلى و ربى لتاتينكم )، و سومى آنها آيه مورد بحث ما است .



فامنوا باللّه و رسوله و النور الذى انزلنا و اللّه بما تعملون خبير




ايـن جـمـله نـتـيـجـه گـيـرى از مـضـمـون آيـه قـبـلى اسـت ، بـه دليـل ايـنـكـه حـرف (فاء) در اولش آمده ، مى فرمايد: وقتى مسلم شد كه شما به طور يـقـين مبعوث خواهيد شد، و شما را به ريز و درشت آنچه كرده ايد خبر خواهند داد، پس واجب اسـت بر شما كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و نيز به آن نورى كه بر رسولش نـازل كـرده كـه هـمـان قرآن باشد كه با نور ساطع خود شما را به سوى صراط مستقيم هدايت نموده و شرايع دين را بيان مى كند، ايمان بياوريد.
در جمله (و النور الذى انزلنا)، التفاتى از غيبت (فامنوا بالله ) به تكلم با غير (انـزلنـا) بـكـار رفـتـه ، و شـايـد نـكـتـه ايـن التـفـات تـكـمـيـل حـجـت بـاشـد، و بـخواهد حجت قبلى را از راه شهادت كه بهتر عذر را قطع مى كند تـكـمـيـل نـمـايـد، چـون خـيـلى فـرق هـسـت بـيـن ايـنـكـه بـگـويـيـم (و النـور الذى انـزل ) كـه يـك جمله خبرى است ، و اينكه بفرمايد: (و النور الذى انزلنا) كه ديگر جـمـله خـبـرى نـيـسـت بـلكـه شـهـادتـى اسـت از خـداى تـعـالى بـرقرآن كتابى آسمانى و نازل از ناحيه او، و معلوم است كه شهادت تاكيدش از صرف خبر بيشتر است .
مـمـكن است در اينجا بپرسى كه : چه فايده اى در شهادت است بامشركين منكر اين هستند كه قـرآن كـلام خـداى تـعـالى اسـت و از نـاحـيـه او نـازل شـده و اگـر كـفـار ايـن مـعـنـا را قـبـول داشـتـند همان حجت گذشته براى اثبات معاد كافى بود، و احتياجى به اين التفات نداشت ؟
در پـاسـخ مـى گـويـيـم : قـبل از اين آيات خداى تعالى چند نوبت به وسيله تحدى انكار مـشـركـيـن را بـاطـل كـرده و فـرموده بود: اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خداست ، و احتمال مى دهيد خود محمد كه يك فرد بشر است آن را ساخته و پرداخته باشد، شما مشركين هـم بـشـريـد، و عـرب هـم هـسـتـيـد، يـك سـوره و حـداقـل يـك آيـه بـه مـثـل آن بـيـاوريـد، پس در مقام آيه چنين بهانه اى در كار نيست ، و براى اقامه حجت شهادت مـوكـدتـر از صـرف خـبـر اسـت و حـتـى از خـبـرى كـه مدلل است ، نيز موكدتر است .
(و اللّه بـمـا تعملون خبير) - اين جمله علم خداى تعالى را به ياد آنان مى آورد، علمش بـه دقائق اعمال آنان ، مى خواهد دستور (فامنوا) را به اين وسيله تاءكيد كند، و معناى آن ايـن اسـت كـه : ايمان بياوريد، و در ايمان آوردن خود كوشش هم بكنيد، براى اينكه خدا بـه دقـائق اعـمـالتـان عـالم اسـت ، هـرگـز از هـيـچ يـك از آن اعمال غافل نمى ماند، و او به طور قطع جزاى اعمالتان را مى دهد.
آيـــاتـــى كـــه بـــر جـــمـــع شـــدن مـــردم در قـــيـــامـــت بـراىفصل قضاء دلالت مى كنند.



يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن ...



كـلمـه (يـوم ) ظـرف اسـت بـراى جـمله قبلى كه مى فرمود: (به طور قطع مبعوث مى شـويـد...) و مـنـظـور از (يـوم جمع ) روز قيامت است كه مردم همگى جمع مى شوند، تا خـداى تـعالى بينشان فصل قضا كند، همچنان كه فرمود: (و نفخ فى الصور فجمعناهم جـمـعـا). و مـسـاءله جـمـع شـدن بـراى روز قـيـامـت در قـرآن كـريـم مـكـرر آمـده ، و امثال آيه زير آن را تفسير مى كند و مى فرمايد: (ان ربك يقضى بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ) و نيز مى فرمايد: (فاللّه يحكم بينهم يوم القيمه فيما كانوا فـيـه يـخـتـلفـون ) و مـى فـرمـايـد: (ان ربـك هـو يفصل بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون )، كه همه اين آيات اشاره دارند به اينكه جمع شدن مردم در قيامت به منظور فصل القضاء و داورى است . (ذلك يوم التغابن ) - راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (غـبـن ) (كـه تـغـابـن مـصـدر بـاب تـفـاعـل آن اسـت ) بـه معناى اين است كه وقتى با كسى معامله مى كنى از راهى كه او متوجه نشود كلاه سر او بگذارى ،
(اگـر مـى خـرى پـول كـمـتـرى بـدهـى ، و اگـر مـى فـروشـى پول بيشترى بگيرى )،
(اليوم التغابن ) چه روزى است ؟ و چه كسانى معنبون مى شوند؟
آنـگاه مى گويد: منظور از (يوم التغابن ) كه در قرآن آمده روز قيامت است ، چون در آن روز بـراى هـمـه مـردم كشف مى شود كه در معامله اى كه آيات زير بدان اشاره نموده مغبون شـده اند، و اينكه آن آيات : (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه - بعضى از مردمند كه جان خود را در برابر خو شنوديهاى خدا مى فروشند)، (ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم ... - خدا از مؤ منين جانهايشان را خريدارى كرده ... و الذين يشترون بعهد اللّه و ايـمـانـهم ثمنا قليلا - آن هايى كه با عهد خدا و سوگندهاشان بهاى اندكى به دست مى آورند).
در روز قـيـامـت براى همه اين معامله گران كشف مى شود كه مغبون شده اند، آن كس كه معامله نـكـرده مـى فـهمد كه از معامله نكردن مغبون شده ، و آن كس كه در معامله اش بهاى اندك دنيا بـه دسـت آورده مـى فـهـمـد كـه از معامله كردنش مغبون شده ، پس همه مردم در آن روز مغبون خواهند بود.
و از بـعـضـى از مفسرين وقتى سوال شده كه (يوم التغابن ) به چه معنا است ؟ گفته انـد: بـه مـعـنـا اسـت كـه در آن روز تمام اشياء بر خلاف معيارها و مقاديردنيايى ظهور مى كنند.
و اينكه در آغاز كلامش گفت تغابن به معناى كلاه گذارى است ، وقتى درست است كه تغابن در آيـه را بـه ايـن مـعـنـا بـگيريم كه كفار معامله سودبخش را رها نموده معامله زيان آور را اخـتيار كردند، و هر چند اين معنا معناى خوبى است ، ولى با كلمه (تغابن ) نمى سازد، چون اين كلمه از باب مفاعله است ، و مغبون كردن هر دو طرف يكديگر را مى رساند.
و آن وجه دوم كه از بعضى نقل كرد وجه دقيق ترى است ، و آيات زير هم آن را تاءييد مى كـنـد: (فـلا تـعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين )، (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد، و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون ).
و مـقـتـضـاى اين وجه عموميت تغابن است ، يعنى بنابر اين وجه بايد گفت كه : هم كفار در قـيـامت تغابن دارند و هم مؤ منين ، تغابن مومنين براى آن است كه وقتى آن قره العين هاى در جـوار رحـمـت حـق را مـى بـيـنـنـد، نـاراحـت مـى شـونـد كـه چـرا بـيـشـتـر عـمـل نـكـردنـد، و امـا كـفـار تـغـابـنـشـان بـراى اسـت كـه چراعمل نكردند، و وجهى كه بين دو طايفه مشترك است ،است كه چرا در دنيا آنطور كه بايد روز قيامت را نشناختند.
ولى اين وجه هم مثل وجه قبلى با معناى تغابن نمى سازد، براى معناى تغابن مغبون كردن يكديگر است .
البته در اين ميان وجه سومى هم هست ، و آن اين است كه تغابن را تنها مخصوص گمراهان بـدانيم و بگوييم : اين دسته دو طايفه هستند كه هر يك به دست ديگرى مغبون مى شوند، يـكـى طـايـفه گمراه كننده ، ديگرى گمراه شونده ، طايفه گمراه كننده غابن هستند، زيرا پيروان خود را وادار به دنياپرستى و ترك آخرت و در نتيجه وادار به گمراهى نموده ، آنـان را مـغـبـون مـى سـازند، و مغبون هستند، براى اينكه همان پيروان ضعيف ، ايشان را با پـيـروى كـوركورانه خود كمك نموده ، استكبارشان را بيشتر مى كنند، پس هر دو طايفه هم غابن اند و هم مغبون .
وجـه چـهـارمـى هـم هـسـت كـه طـبـق آن روايـت هـم وارد شده ، و آن اين است كه بگوييم تمامى بـنـدگـان خـدا چـه خوب و چه بد در بهشت سهم و منزلى و در دوزخ هم منزلى دارند، بنده اگـر اطـاعـت خـدا كـنـد بـه مـنـزلى كـه در بـهـشـت بـرايـش فـراهـم شـده داخـل مـى شـود، و اگـر نـافـرمـانـى خـدا را بـكـنـد، داخـل مـنـزلى كـه در آتـش دارد مـى شـود، و روز قـيـامـت مـنـزلهـاى بـهـشـتـى اهـل دوزخ را بـه اهـل بـهـشـت مـى دهـنـد، و مـنـزل دوزخـى اهـل بـهـشـت را بـه اهـل دوزخ مـى دهـنـد، پـس در قـيـامـت اهل بهشت دوزخيان را مغبون نموده ، مؤ منين غابن و كفار مغبون مى شوند.
بعضى از مفسرين بعد از ايراد اين وجه گفته اند: تغابن در خود آيه با جمله (و من يومن باللّه ... و بئس المصير) تفسير شده ، ولى ما آنطور كه بايد ظهورى در آيه نديديم ، كه چگونه آيه تغابن را تفسير نموده است .
و امـا جـمـله (و مـن يـومـن بـاللّه و يـعـمـل صـا لحـا... و بـئس المـصـيـر) از آنـجـا كه در طول اين تفسير مكرر معنا شده ، ديگر به معنايش ‍ نمى پردازيم .
بحث روايتى
(چند روايت درباره نام هاى روز قيامت و (يوم التغابن ) بودن آن و...)
در صـحيح بخارى از ابو هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت آورده كه فرمود: هيچ بنده اى داخل بهشت نمى شود مگر آنكه منزلى را كه در دوزخ دارد مى بيند منزلى را كه اگر نافرمانى كرده بود بدانجا مى رفت ، و براى اين مى بيند تا شكرش بـيـشـتـر شود، و هيچ بنده اى داخل آتش نمى شود، مگر آنكه آن منزلى كه در بهشت دارد، و اگر خوبى مى كرد بدانجا منتقل مى شد، مى بيند تا حسرتش بيشتر شود.
مؤ لف : در اين معنا روايات بسيارى از طرق عامه و خاصه وارد شده كه بعضى از آنها در تفسير اوائل سوره مومنون گذشت .
و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابن بابويه به سند خود از حفص بن غياث از امام صادق (عليه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: مـنـظـور از (يـوم التـلاق ) روزى اسـت كـه اهـل آسـمـان و زمـيـن بـه هـم بـر مـى خـورنـد، و مـنـظـور از (يوم التناد) روزى است كه اهل دوزخ اهل بهشت را نداء مى كنند كه : (افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم اللّه - كمى از آن آب و يـا از آنـچـه خـدا روزيـتـان كـرده بـه مـا افـاضـه كـنـيد)، و منظور از (يوم التـغـابـن ) روزى است كه اهل بهشت اهل آتش را مغبون مى كنند، و منظور از (يوم الحسره ) روزى است كه مرگ را مى آورند و ذبح مى كنند، ديگر كسى دچار مرگ نمى شود.
مـؤ لف : و در ذيـل آيـات اول سـوره مـورد بـحـث عـده اى از روايـات وارد شـده كـه آيات را مربوط به شؤ ون ولايت دانسته ، مانند روايتى كه مى گويد: منظور از ايمان و كفر ايمان به ولايت و كفر به آن در روز اخذ ميثاق است ، و روايتى كه مى گويد: مراد از بينات ائمه هـدى (عـليـهـم السـلام ) هـسـتـند، و رواياتى كه مى گويد: مراد از نور، امام است ، و بايد دانـسـت كـه همه اين روايات به باطن آيات نظر دارند، و به هيچ وجه جنبه تفسير الفاظ آيه را ندارند.