گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد بیستم
سوره نوح آيات 24-1

سوره نوح مكى است و بيست و هشت آيه دارد
سوره نوح آيات 24-1



بسم اللّه الرحمن الرحيم انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم (1) قال يا قوم انى لكم نذير مبين (2) ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون (3) يغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون (4) قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا (5) فلم يزدهم دعائى الا فرارا (6) و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا (7) ثم انى دعوتهم جهارا (8) ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا (9) فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا (10) يرسل السماء عليكم مدرارا (11) و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا (12) ما لكم لا ترجون لله وقارا (13) و قد خلقكم اطوارا (14) الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا (15) و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس ‍ سراجا (16) و اللّه نبتكم من الارض نباتا (17) ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا (18) و اللّه جعل لكم الارض بساطا (19) لتسلكوا منها سبلا فجاجا (20) قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا (21) و مكروا مكرا كبارا (22) و قالوا لا تذرن الهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا (23) و قد اضلوا کثيرا و لا تزد الضالمين الا ضلالا (24)



ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى عام و خاص و محدود و نامحدود دارد. ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفتيم كه قوم خود را قبل از آنكه عذابى دردناك فراشان گيرد انذار كن (1).
او به قوم خود گفت : اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنگرم (2 ).
و دعوتم اين است كه اللّه را بپرستيد و از عذابش پروا نموده مرا اطاعت كنيد(3).
تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر چنين نكنيد قبل از رسيدن به اجل حتمى دچار اجل ديگر مى شويد آرى اگر بناى فهميدن داشته باشيد مى دانيد كه اجل خدايى وقتى برسد تاءخير نمى پذيرد (4).
(اما هر چه بيشتر تذكر داد كمتر به نتيجه رسيد تا به كلى از هدايت قومش ماءيوس شد) گفت پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت كردم (5).
ولى دعوتم جز زيادتر شدن فرارشان فايده اى نداد (6).
و من هر چه دعوتشان كردم تا تو ايشان را بيامرزى انگشتها به گوش نهاده جامه به سر كشيدند و بر عناد خود اصرار و به وجهى ناگفتنى استكبار ورزيدند (7).
اين بار به بانگ بلند دعوتشان كردم (8).
و نوبتى علنى و گاهى سرى آن هم به چه زبانى دعوت نمودم (9).
(مثلا به ايشان اينطور گفتم ) كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او بسيار آمرزنده است (10).
كه اگر چنين كنيد ابر آسمان را مرتب بر شما مى باراند (11).
و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مى كند و برايتان باغها رويانيده و نهرها جارى مى سازد (12).
راستى شما را چه مى شود كه براى خدا عظمتى قائل نيستيد (13).
با اينكه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد (14).
آيا نديديد كه چگونه خدا هفت طبقه آسمان را خلق كرد (15).
و ماه را در آنها نور و خورشيد را چراغ فروزنده قرار داد (16).
آرى و خدا بود كه شما را چون گياه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد (17).
و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين خارج مى كند (18).
و خدا است كه زمين را برايتان گسترد (19).
تا بعضى از قسمتهاى آن را با راه هاى باريك و فراخ و يا كوهى و دشتى طى كنيد (20).
نوح سپس اضافه كرد پروردگارا! ايشان نافرمانيم كردند و فرمان كسانى را بردند كه مال و اولاد به جز خسارت برايشان بار نياورد (21).
(بار الها ) نيرنگى عظيم كردند (22).
و به مردم گفتند آلهه خود را ترك مى گوييد مخصوصا بت ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر را (23).
و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند، خداوندا! ستمگران را جز ضلالت بيشتر سزا مده (24).
بيان آيات
اين سوره به رسالت نوح به سوى قومش ، و به اجمالى از دعوتش ، و اينكه قوم او اجابتش نكردند، و در آخر به پروردگار خود شكوه نمود و نفرينشان كرد، و براى خود و پدر و مادر خود و هر مرد و زنى كه با ايمان داخل خانه اش شود استغفار كرد، و به اينكه در آخر عذاب بر آن قوم نازل شده ، همگى غرق شدند، اشاره مى ك ند. اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است .



انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم




جمله (ان انذر قومك ...)، رسالت نوح را تفسير مى كند، در حقيقت تقدير كلام (و اوحينا اليه ان انذر...) است ، يعنى ما نوح را به سوى قومش فرستاده و به وى وحى كرديم كه قوم خودت را قبل از اين كه عذابى اليم به سراغشان آيد انذار كن .
و اين سخن دلالت دارد بر اينكه قوم نوح به خاطر شرك و گناهان در معرض عذاب بوده اند، همچنان كه از كلام آن جناب در آيه بعدى كه فرموده : (انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه )، نيز اين معنا است فاده مى شود، چون (انذار) به معناى ترساندن است ، و ترساندن همواره از خطر محتملى است كه اگر هشدار و تحذير نباشد حتما مى رسد. و جمله (من قبل ان ياتيهم عذاب اليم ) مى رساند كه اين عذاب اليم متوجه ايشان بوده ، و اگر هشدار نوح (عليه السلام ) نباشد، حتما خواهد آمد، و از ايشان دست بردار نخواهد بود.
دعوت نوح (عليه السلام ) به اصول سه گانه دين : (ان اعبدو الله و اتقوه واطيعون )



قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون




اين آيه شريفه رسالت نوح (عليه السلام ) را به طور اجمال و تفصيل بيان مى كند، جمله (انى لكم نذير مبين )، به طور اجمال و جمله (ان اعبدوا الله ...) به طور تفصيل .
و اگر كلمه (قوم ) را به ضمير راجع به خودش اضافه كرد و گفت (يا قومى ) كه جمله (ياقوم ) مخفف آن است ، براى اين بود كه اظهار دلسوزى و مهربانى كند، و خواست بفرمايد شما همگى مردم منيد، و مجتمع قومى ما، من و شما را يكجا جمع كرده ، بدى و ناراحتى شما مرا هم ناراحت مى كند، و من براى شما جز خير و سعادت چيزى نمى خواهم ، به همين جهت شما را از عذابى كه پشت سر داريد هشدار مى دهم .
در جمله (ان اعبدوا الله ) ايشان را به توحيد در عبادت مى خواند، چون مردم نوح بت پرست بودند، و مذهب و ثنيت (بت پرستى ) داشتند، كه اجازه نمى دهد مردم خداى تعالى را بپرستند، نه به تنهايى ، و نه با غير، بلكه تنها مجازند با پرستش بتها ارباب بتها را بپرستند، تا آن ارباب كه مستقيما خدا را مى پرستند، نزد خدا شفاعت ايشان كنند در حقيقت عبادت پرستندگان خود را روى عبادت خود نهاده تحويل خدا دهند و اگر اين مذهب اجازه پرستش خداى تعالى را مى داد حتما خدا را به تنهايى مى پرستيدند، پس دعوت چنين مردمى به عبادت خدا در حقيقت دعوت به توحيد در عبادت است .
و جمله (واتقوه ) دعوتشان را به اجتناب از گناهان كبيره و صغيره است ، يعنى شرك و پايين تر از شرك ، و انجام اعمال صالحه اى كه انجام ندادنش گناه است .
و جمله (واطيعون ) دعوتشان به اطاعت از خودش است ، و اطاعتشان از او مستلزم اين است كه رسالتش را تصديق نموده ، معالم دين خود را و دستور يكتاپرستى را از او بگيرند، و اين دستورات را سنت حياتى خود قرار دهند. پس جمله (ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون )، ايشان را به اصول سه گانه دين دعوت مى كند. جمله اول يعنى و (اعبدوا الله ) به توحيد، و جمله و (اتقوه ) به تصديق معاد كه اساس تقوى است دعوت مى كند، چون اگر معاد و حساب و جزاى آن نبود، تقواى دينى معناى درستى نمى داشت ، و جمله (واطيعون ) به تصديق اصل نبوت كه همان اطاعت بى چون و چرا است مى خواند.
بيان منظور از بعضى گناهان كه با ايمان آمرزيده مى شود (يغفركم من ذنوبكم )



يغفر لكم من ذنوبكم




كلمه (يغفر) در اينجا مجزوم است ، چون جواب امر است ، و در قواعد عربيت قرار بر همين است كه فعلى را كه در جواب امر قرار مى گيرد به جزم بخوانند، و كلمه (من ) در اين جمله به طورى كه از سياق استفاده مى شود براى تبعيض است ، و معناى اينكه فرمود: (اينكه خدا را بپرستيد، و از او بترسيد، و مرا اطاعت كنيد تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد)، اين است كه اگر چنين كنيد، خدا چنين مى كند، (پس در حقيقت برگشت امر و جواب امر به دو جمله شرط و جزا است ، و بدين سبب جوابش به جزم خوانده مى شود )،
و منظور از بعضى گناهان آن گناهانى است كه قبل از ايمان و در حال كفر مرتكب شدند، به خدا شرك ورزيدند، و گناهانى كوچكتر مرتكب شدند، و اما گناهانى كه از آن به بعد مرتكب نشده اند، و بعد از ايمان آوردن در آينده مرتكب مى شوند، منظور نيست ، چون معنا ندارد گناهانى كه هنوز رخ نداده آمرزيده شود، و نيز معنا ندارد كه از حالا وعده آمرزش آن را بدهد و بفرمايد گناهان آينده شما و يا هر گناهى كه از شما محقق شود مى آمرزد، چون چنين وعده اى مستلزم آن است كه تكاليف الهى ملغى شود، چون وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هم لغو مى شود.
مويد اين معنا ظاهر آيه زير است كه مى فرمايد: (يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم )، و آيه زير كه مى فرمايد: (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم )، و آيه زير كه مى فرمايد: (قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف ) .
اشاره به اينكه وسعت آمرزش گناهان به مقدار وسعت ايمان وعمل صالح است .
و اما آيه شريفه (يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون يغفر لكم ذنوبكم ويدخلكم جنات ) . كه ظاهرش آمرزش همه گناهان است ، منافاتى با آيات مذكور ندارد، براى اينكه مغفرت را در اين آيه مترتب كرده بر استمرار ايمان و عمل صالح ، و ادامه آن تا آخر عمر، پس اين آيه هم شامل گناهانى كه هنوز واقع نشده مى شود، و چنين وعده اى نداده كه ايمان امروز گناهان آينده و يا به طور كلى گناهان را مى آمرزد، نه ، بلكه وسعت آمرزش درست به مقدار وسعت ايمان و عمل صالح است ، و حاصلش اين است كه ايمان تا آخر عمر، گناهان تا آخر عمر را مى آمرزد.
بعضى از مفسرين به عموميت آيه سوره صف اعتماد نموده ، متمايل به اين نظريه شده اند كه آمرزش گناهان به وسيله ايمان در بين امتها فرق دارد، به حكم اين آيه در امت اسلام باعث آمرزش همه گناهان است و در ساير امتها باعث آمرزش بعضى از گناهان مى شود كما اينكه اين ظاهر قول نوح به امتش مى باشد: (يغفر لكم من ذنوبكم ) و قول رسولان در آيه دهم سوره ابراهيم : (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ) - (خداوند شما را دعوت مى كند تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد) و قول جن در آيه سى و يكم سوره احقاف : (يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم ) - (اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا بعضى از گناهانتان را ببخشد).
ليكن اين نظريه درست نيست براى اينكه هر چند ظهور آيه سوره صف چنين ظهورى است ، اما مورد آن با مورد آيات ديگر تفاوت دارد، كه بيانش گذشت . علاوه بر اين ، آيه سوره انفال صراحت داشت در مغفرت گناهان گذشته و مخاطب در آن ، كفار همين امتند.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (من ) در جمله (من ذنوبكم ) اصلا براى تبعيض نيست ، تا اين همه بگو مگو راه بيندازد، بلكه زايده است . اين سخن هم درست نيست ، براى اينكه اين كلمه در جمله اثباتى (مثبت ) زايده واقع نمى شود و اگر بعضى از علما اين كلمه را در بعضى از جملات اثباتى زايده گرفته اند، قولشان ضعيف است . و نظير اين قول در ضعف ، قول كسى است كه گفته : كلمه (من ) بيانيه است . و قول آن ديگرى كه گفته : اين كلمه براى ابتداى غايت است .
شرح مفاد آيه : (و يؤ خركم الى اجل مسمى ....) كه مى گويد اگر عبادت و تقوى واطاعت پيشه كنيد خدا اجل غير مسمايتان را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد




و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون




در اين آيه تاءخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوى و اطاعت رسول دانسته ، و اين خود دليل بر اين است كه دو اجل در كار بوده ، يكى اجل مسمى ، يعنى معين ، كه از آن ديگرى دورتر و طولانى تر است ، و ديگرى اجلى كه معين نشده و كوتاهتر از اولى است .
بنابر اين ، خداى تعالى در اين آيه كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و اطاعت شوند، اجل كوتاهترشان را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، و جمله (ان اجل الله ...)، اين تاءخير انداختن را تعليل مى كند، در نتيجه منظور از اجل اللّه كه وقتى برسد ديگر عقب انداخته نمى شود، مطلق اجل حتمى است ، حال چه اجل مسمى باشد، و چه غير مسمى .
خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود، پس هيچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد كند و حكم او را عقب اندازد.
و معناى آيه اين است كه اگر داراى عبادت و تقوا و اطاعت شويد خداى تعالى اجل غير مسماى شما را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، براى اينكه اگر چنين نكنيد و اجل شما برسد، ديگر تاءخير انداخته نمى شود، چون اجل خدا وقتى مى رسد ديگر تاءخير انداخته نمى شود، در نتيجه در اين كلام علاوه بر اينكه وعده به تاءخير اجل مسمى در صورت ايمان داده شده ، تهديدى هم شده به اينكه اگر ايمان نياورند عذابى عاجل به سر وقتشان خواهد آمد.
از آنچه گذشت نادرستى تفسير زير روشن گرديد، كه بعضى گفته اند: مراد از اجل اللّه جل غير مسمى است . و همچنين از اين ضعيف تر سخن كسى است كه آن را به اجل مسمى تفسير كرده . چون گفتيم منظور از آن مطلق اجل است .
بعضى هم گفته اند: مراد از اجل اللّه روز قيامت است ، و ظاهرا اين مفسر خواسته اجل مسمى را نيز به روز قيامت تفسير كند، آن وقت معناى آيه مثل اين مى شود كه بگوييم : اگر ايمان نياوريد، خداى تعالى در عذاب دنيايى شما تعجيل نموده آن را فرا مى رساند، و اگر ايمان بياوريد سزاى شما را تا روز قيامت تاءخير مى اندازد، روزى كه وقتى موعدش فرا رسد ديگر تاءخير انداخته نمى شود.
ليكن خواننده عزيز توجه دارد به اينكه اين نظريه با بشارتى كه جمله (يغفر لكم من ذنوبكم ) متضمن آن است نمى سازد.
و جمله (لو كنتم تعلمون ) مربوط به اول كلام است ، و معنايش اين است كه : (لو كنتم تعلمون ان لله اجلين ، و ان اجله اذا جاء لا يوخر استجبتم دعوتى و عبدتم اللّه و اتقيتموه واطعتمونى ) - (اگر علم مى داشتيد به اينكه خدا دو اجل دارد، و اجل او وقتى فرا برسد تاءخير انداخته نمى شود، آن وقت دعوت مرا اجابت مى كرديد، يعنى خدا را مى پرستى ديد و از او پروا مى داشتيد و مرا اطاعت مى كرديد). بنابر اين مفعول جمله (تعلمون ) حذف شده ، چون سابقه كلام به آن دلالت مى كرده .
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (تعلمون ) نازل به منزله فعل لازم ، و جواب (لو) است ،
كه يا مربوط به اول گفتار است و معنايش اين است كه : (لو كنتم من اهل العلم لاستجبتم دعوتى و آمنتم اگر از اهل علم بوديد، دعوت مرا اجابت مى كرديد، و ايمان مى آورديد) و يا مربوط به آخر كلام است و معنايش اين است كه : (لو كنتم من اهل العلم لعلمتم ان لله اجلين ، و ان اجله اذا جاء لا يوخر و استجبتم دعوتى ... - اگر از اهل علم بوديد، مى دانستيد كه خدا دو اجل دارد، و وقتى اجلش برسد تاءخير نمى افتد، آن وقت دعوتم را مى پذيرفتيد...)
گله و شكايت نوح (ع ) از قومش به خداى متعال




قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا



گوينده اين سخن نوح (عليه السلام ) است ، و منظور از اينكه گفت : شب و روز ايشان را خواندم اين است كه به عبادت خدا و تقوى و طاعت رسولشان خواندم ، و خواندن در شب و روز كنايه است از اينكه دائما و به طور خستگى ناپذير خواندم .
(فلم يزدهم دعائى الا فرارا) - يعنى فرار از اجابت دعوتم ، پس تعبير به (فرار) استعاره از تمرد و نپذيرفتن است ، در اين جمله زيادتر شدن فرارشان را به دعوت خود نسبت داده و گفته دعوت من فرار ايشان را زيادتر كرد، و اين براى آن است كه در دعوت آن جناب شائبه سببيت هست ، چون وقتى خير در غير مورد صالح واقع شود، خود آن مورد و محل به خاطر فسادى كه دارد آن خير را فاسد نموده ، شرش مى سازد، همچنان كه خود قرآن درباره صفت خود مى فرمايد: (و ننزل من القران ما هوشفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا) .



و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم ...



در اين آيه مغفرت را هدف دعوت قرار داده ، با اينكه هدف دعوت نخست ايمان آوردن ايشان ، و سپس مغفرت خدا است ، و اين براى آن بود كه خواسته به خيرخواهى خود براى آنان اشاره كند، و بفهماند كه اگر دعوتشان مى كند منظورش تنها و تنها تاءمين خير دنيا و آخرت ايشان است .
(جعلوا اصابعهم فى اذانهم ) - معنايش اين نيست كه حقيقتا انگشت در گوش خود كردند، بلكه اين تعبير كنايه است از اينكه از شنيدن دعوت او استنكاف ورزيدند، و معناى جمله (و استغشوا ثيابهم )، هم هر چند اين است كه جامه خود بسر كشيدند تا مرا نبينند، و سخنم را نشنوند، ولى اين تعبير هم كنايه است از تنفر آنان و گوش ندادنشان به سخن وى .
(و اصروا و استكبروا استكبارا) - يعنى در امتناع از گوش دادن اصرار ورزيدند، و از شنيدن سخنم و پذيرفتن دعوتم استكبار نمودند، استكبارى عجيب .



ثم انى دعوتهم جهارا




كلمه (ثم - سپس ) بعديت و تاءخير را مى رساند، و در اينجا بعديت و تاءخير مرتبه اى را مى رساند، البته مرتبه از نظر كلام ، و معنايش اين است كه اول به آرامى و بعدا به بانگ بلند (جهارا ) دعوتشان كردم .



ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا




اعلان و اسرار دو واژه مقابل همند، اولى به معناى اظهار، و دومى به معناى اخفاء است ، و ظاهر سياق اين است كه مرجع ضمير (لهم ) در هر دو جا يكى است . در نتيجه معناى آيه اين است كه : من آنان را، هم سرى دعوت كردم و هم علنى ، يكبار علنى بار ديگر سرى ، تا در دعوتم همه راههايى را كه ممكن است موثر باشد رفته باشم .



فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا... انهارا




در اين جمله دعوت قوم را به اينكه استغفار كنيد تعليل كرده به اينكه : (آخر پروردگارتان غفار است )، و (غفار) كه صيغه مبالغه است ، معناى كثير المغفره را مى دهد، و مى فهماند علاوه بر اينكه كثير المغفره است ، مغفرت سنت مستمرى او است .
اثر استغفار از گناهان در رفع مصائب و بلايا و فتح باب نعمت ها




يرسل السماء عليكم مدرارا




كلمه (يرسل ) به خاطر اينكه جواب امر (استغفار كنيد) است ، به جزم خوانده مى شود، و مراد از كلمه (سماء) ابر آسمان است ، و كلمه (مدارا) به معناى كثير الدرور است يعنى بسيار ريزنده . و معناى آيه اين است كه : اگر از خدا طلب مغفرت كنيد، ابر بسيار ريزنده و بارنده را به سويتان مى فرستد.



و يمددكم باموال و بنين




كلمه (امداد) به معناى رساندن مدد به دنبال مدد ديگر است ، و مدد به معناى هر چيزى است كه آدمى را در رسيدن به حاجتش ‍ كمك كند،و اموال و فرزندان نزديك ترين كمك هاى ابتدايى براى رسيدن جامعه انسانى به هدفهاى خويش است .



و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا




(جنات ) و (انهار) دو تا از اقسام مال است ، ليكن از آنجايى كه از ساير اقسام مال نسبت به ضروريات زندگى بشر دخالت گسترده ترى دارند در آيه اختصاص به ذكر يافتند.
و از نوح (عليه السلام ) حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمتهاى و تواتر آن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند. پس معلوم مى شود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتاريها و گشوده شدن درب نعمتهاى آسمانى و زمينى دارد، مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن ، و بين اوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است ، و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند، به زندگى پاكيزه و گوارايى مى رسند، و اگر به عكس عمل كنند عكس آن را خواهند داشت .
اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده : (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس )، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبه فب ما كسبت ايديكم )، و آيه شريفه (و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ) - و ما در تفسير آيات مذكور مطالبى گفتيم كه براى اينجا سودمند است .
معناى آيه : (ما لكم لا ترجون للّه و قارا)



ما لكم لا ترجون لله وقارا




كلمه (وقار) - همانطور كه در مجمع البيان هم آمده - به معناى عظمت است ، و اسمى از توقير (تعظيم ) است ، و كلمه رجاء در مقابل خوف است ، كه اولى به معناى اميد، و مظنه رسيدن به چيزى است كه باعث مسرت است ، و دومى مظنه رسيدن به چيزى است كه مايه اندوه باشد، و منظور از كلمه (رجاء) در آيه مورد بحث - به طورى كه گفته اند - تنها مظنه نيست ، بلكه مطلق اعتقاد است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است ، چون بين اين دو ملازمه هست . و معناى آيه اين است كه چه سبب و علتى براى شما حاصل شده كه شما معتقد به عظمت خدا نمى شويد، و يا از عظمت خدا نمى ترسيد، و اين نترسيدن باعث شده كه او را عبادت نكنيد؟
ولى حق مطلب اين است كه مراد از كلمه (رجاء) همان معناى معروفش مى باشد كه مقابل خوف است ، و نداشتن رجاء كنايه است از نوميدى ، چون بسيار مى شود كه از نوميدى به طور كنايه تعبير مى كنند به نداشتن رجاء، مثلا وقتى كسى مى گويد (لا ارجو فيه خيرا - من اميد خيرى در او ندارم )، معنايش اين است كه من از اينكه در او خيرى باشد مايوسم . و كلمه (وقار) در مورد خداى تعالى به معناى ثبوت و استقرار او در ربوبيت است ،
كه قهرا مستلزم الوهيت و معبوديت هم هست ، وثنى مسلكان به دنبال يافتن ربى بودند كه داراى وقار و ثبوت در ربوبيت باشد، تا او را بپرستند، و از ثبوت ربوبيت خدا ماءيوس بوده اند، در نتيجه به عبادت غير خدا پرداخته اند. و واقع قضيه هم همين است ، براى اينكه مسلك وثنيت معتقد است كه نمى توان خدا را عبادت كرد و وجهه عبادى خود را متوجه او ساخت ، براى اينكه فهم ما انسانها او را درك نمى كند و به او احاطه نمى يابد، و از سوى ديگر عبادت هم همين است كه انسان حق ربوبيت ربخويش را ادا كند، ربوبيتى كه تمامى تدابير امور عالم فرع آن است ، و تدبير امور عالم به دست خدا نيست تا ما بخواهيم با عبادت خود حق ربوبيت او را ادا كرده باشيم ، چون خدا اين تدبير را به انواع فرشتگان و جن واگذار كرده ، پس رب ما همانهايى هستند كه ما را اداره مى كنند، و ما بايد آنان را بپرستيم تا در درگاه خداى تعالى ما را شفاعت كنند اما خود خدا جز خلقت و ايجاد عالم ، و يا به عبارت ديگر ايجاد ارباب و مربوبين هيچ كار ديگرى ندارد، و هيچ دخالت مستقيم در تدبير عالم ندارد.
و بيان احتجاجى كه بر ربوبيّت و معبود بودن خداى تعالى متضمّن است .
و آيه شريفه يعنى آيه (ما لكم لا ترجون لله وقارا)، و آيات بعدش تا هفت آيه ، تمام زمينه اثبات وقار و ثبوت در ربوبيت براى خداى تعالى ، و نفى پندارهاى بى پايه مشركين است ، مى خواهد وجوب عبادت ملائكه و جن را، و استناد تدبير عالم به آنان را رد كند، و با اين بيان روشن سازد كه مى توان توجه عبادى به خداى تعالى كرد.
و حاصل حجت آيه اين است كه : چه چيز شما را وادار كرد به اينكه ربوبيت خداى تعالى را نفى ، و به تبع آن الوهيت و معبوديت او را نفى ، و از وقار او ماءيوس شويد؟ با اينكه شما خود مى دانيد كه او شما و اين عالم را كه شما در آن زندگى مى كنيد خلق كرده و طورى خلق فرموده كه هرگز از اين نظام كه در آن جارى است منفك نمى شود، و تدبير عالم - كه شما آن را به ارباب نسبت مى دهيد - هم جز همين تطورات پديد آمده در اجزا نيست ، تدبير عبارت است از همين تطورات ، و از اين نظامى كه در عالم جارى است ، و آن نيز مستند به خود خداست ، پس تدبير عالم همان خلقت عالم است ، و خالق بودن خدا عبارت است از اينكه او مالك و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نيز خود او است ، و جز او هيچ ربى نيست پس بايد تنها او را معبود و اله گرفت .
با اين بيان صحت توجيه به سوى خدا و عبادت او نيز روشن مى گردد، چون ما خدا را اگر نمى بينيم با صفات كريمه اش مى شناسيم ، و مى دانيم كه او خالق ، رازق ، رحيم و... مى باشد، پس بايد در عبادت متوجه او شويم ، كه به اين صفاتش مى شناسيم .
خواهى پرسيد كه چطور در اين مقام تنها صفات فعلى خدا را كه همان خلقت و رزق و رحمت و امثال آن است نام برده ؟، در جواب مى گوييم چون روى سخن در آيات كريمه باوثنى مذهبان است كه قائل به صفات ذاتى براى خدا نيستند، و صفات ذاتى او را به سلب نقيصه تفسير مى كنند، و مى گويند: معناى حى و قادر و عالم بودن خدا اين است كه او مرده و عاجز و جاهل نيست ، علاوه بر اين ، آيات مورد بحث هم خدا را با صفات فعلى او مى ستايد.



و قد خلقكم اطوارا




اين جمله حال از فاعل فعل (ترجون ) است ، و كلمه (اطوار) جمع طور است ، و (طور) به معناى حد هر چيز و آن حالتى است كه دارد. و حاصل معناى جمله اين است كه : شما براى خدا اميد وقار و ثبات در ربوبيت نداريد، در حالى كه خود شما را او خلق كرد و به اطوار و احوال گوناگون خلق كرد، كه هر طورى طور ديگر را به دنبال دارد، يك فرد از شما را نخست خاك آفريد، آنگاه نطفه ، سپس علقه و در مرحله چهارم مضغه و در مرحله پنجم جنين ، و در مرحله ششم طفل و آنگاه جوان و سپس سالخورده و در آخر پير آفريد، اين راجع به فرد فرد شما بود. جمع شما را هم مختلف آفريد، هم از نظر نر و مادگى ، و هم از نظر رنگ ، قيافه ، نى رومندى ، ضعف و غير ذلك ، و آيا اين چيزى به جز تدبير است ؟ پس مدبر امور شما خود اوست ، پس او رب شماست .



الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا


مطابق بودن هفت آسمان با يكديگر به اين معنا است كه (مانند پوسته هاى پياز ) بعضى بر بالاى بعضى ديگر قرار گرفته باشد، و يا به معناى اين است كه مثل هم باشند، كه اين دو احتمال در اوائل سوره ملك گذشت . و مراد از ديدن در جمله (مگر نديديد) علم است . و اينكه آسمانها را هفتگانه خوانده - آن هم در زمينه اى كه مى خواهد اقامه حجت كند - دلالت دارد بر اينكه مشركين معتقد به هفتگانه بودن آسمانها بودند، و آن را امرى مسلم مى شمردند و قرآن با آنان به وسيله همين چيزى كه خود آنان مسلم مى دانستند احتجاج كرده و به هر حال داستان هفتگانه بودن آسمانها كه در كلام نوح (عليه السلام ) آمده به خوبى دلالت دارد بر اينكه اين مساءله از انبياء (عليهم السلام ) از قديم ترين زمانها رسيده است .
اشاره به وجه اينكه ماه را نور در آسمانها، و خورشيد را چراغ ناميد.



و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا




اين آيات - همانطور كه سياق هم شهادت مى دهد - در مقام اثبات ربوبيت خداى تعالى از اين راه است كه خدا امور انسان را تدبير مى كند، چون مى بيند كه چه نعمتهايى بر او افاضه مى نمايد، پس واجب است كه تنها او را بپرستد.
بنابر اين ، معناى (سراج بودن خورشيد) اين است كه عالم ما را روشن مى كند، و اگر اين چراغ خداى تعالى نبود ظلمت عالم ما را فرا مى گرفت . و معناى (نور بودن ماه ) اين است كه ماه به وسيله نورى كه از خورشيد مى گيرد زمين ما را روشن مى كند، پس ماه خودش روشنگر نيست تا سراج ناميده شود.
و اما اينكه فرمود: (قمر را در آسمانها نور قرار داد) و آسمانها را ظرف قمر خواند - به طورى كه گفته اند - منظور اين است كه بفرمايد قمر در ناحيه آسمانها قرار دارد، نه اينكه همه آسمانها را نور مى دهد، مثل اينكه خود ما مى گوييم در اين خانه ها يك چاه آب هست ، با اينكه چاه آب در يكى از آنها است ، و بدين جهت مى گوييم (در اين خانه ها) كه وقتى در يكى از آنها باشد مثل اين است كه در همه باشد، و باز نظير اينكه مى گوييم : من به ميان مردم بنى تميم رفتم ، با اينكه به خانه بعضى از آنان رفته ام .
و مراد از اينكه فرمود شما را چون نبات از زمين رويانيد.



واللّه نبتكم من الارض نباتا




يعنى خدا شما را از زمين رويانيد، روياندن نبات ، چون خلقت انسان بالاخره منتهى مى شود به عناصر زمينى ، و خلاصه همين عناصر زمين است كه به طور خاصى تركيب مى شود، و به صورت مواد غذايى در مى آيد، و پدران و مادران آن را مى خورند، و در مزاجشان نطفه مى شود، و پس از نقل از پشت پدران به رحم مادران ، و رشد در رحم كه آن هم به وسيله همين مواد غذايى است ، به صورت يك انسان در مى آيد و متولد مى شود. حقيقت نبات هم همين است ، پس جمله مورد بحث در مقام بيان يك حقيقت است ، نه اينكه بخواهد تشبيه و استعاره اى را به كار ببرد.



ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا




منظور از (برگرداندن به زمين ) اين است كه شما را مى ميراند، و در قبر مى كند. و منظور از (اخراج ) اين است كه روز قيامت براى جزا از قبر بى رونتان مى آورد. پس آيه مورد بحث با آيه قبليش مجموعا همان را مى خواهند افاده كنند كه آيه زير در مقام افاده آن است :



فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون




و در اينكه فرمود: (و يخرجكم ) و نفرمود: (ثم يخرجكم ) اشاره است به اينكه اعاده شما به زمين و بيرون آوردنتان در حقيقت يك عمل است ، و اعاده جنبه مقدمه را براى اخراج دارد، و انسان در دو حال اعاده و اخراج در يك عالم است ، آن هم عالم حق است ، همچنان كه در دنيا در عالم غرور بود.



و اللّه جعل لكم الارض بساطا




يعنى (كالبساط)، مى خواهد بفرمايد زمين را مثل فرش بر ايتان گسترده كرد تا بتوانيد به آسانى در آن بگرديد و از ناحيه اى به ناحيه ديگر منتقل شويد.



لتسلكوا منها سبلا فجاجا




كلمه (سبل ) جمع سبيل است كه به معناى راه است ، و كلمه فجاج جمع فج است كه آن هم به معناى جاده گشاده است . و بعضى گفته اند : راهى است كه بين دو كوه واقع شده باشد.
شكوه دوباره نوح (عليه السّلام ) از اينكه قومش او را نافرمانى كرده از كسى كهمال و فرزند جز زبانش نيفزود پيروى كردند.



قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا




در اينجا نوح (عليه السلام ) به شكايتى كه قبلا از قوم خود مى كرد برگشته ، قبلا به طور تفصيل گفته بود كه : من چگونه قومم را دعوت كردم و به آنان چه مطالبى گفتم ، گاهى به بانگ بلند، گاهى آهسته ، (تا آخر آيات ) و قبل از اين تفصيل به طور اجمال هم شكايت كرده و گفته بود كه : (رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا) .
پس اينكه دوباره به طور اجمال شكوه كرد، خواسته است بفهماند: بزرگان قومش و توانگران عياش ، مردم را عليه او مى شورانند، و بر مخالفت و آزار او تحريك مى كنند. و معناى اينكه گفت : (من لم يزده ماله و ولده الا خسارا)، و در آن مال و ولد را مايه خسران شمرد - با اينكه قبلا آن دو را از نعمتها شمرده بود - اين است كه آن مال و ولدى كه از نعمت توست ، و واجب است شكرش بجا آورده شود، در اين گونه افراد جز زيادتر شدن كفر ثمره اى نبخشيد، و به همين جهت مستوجب خسران از رحمت تو شدند.



و مكروا مكرا كبارا




كلمه (كبار) اسم مبالغه از كبر است ، يعنى مكر كردند مكرى بسيار بزرگ .



و قالوا لا تذرن الهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا




سفارش همان بزرگان قوم به مردم است ، كه خدايان خود را از دست ندهيد، و به خاطر نوح دست از عبادت آنها بر نداريد.
و اسامى نامبرده در آيه ، يعنى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر، نام پنج بت از بتهاى آنان است كه از ساير بت ها مورد احترام بيشترى بوده ، و به پرستش آنها اهتمام بيشتر مى ورزيدند، و به همين جهت بعد از سفارش به تمسك به همه آلهه ، نام خصوص اين پنج بت را بردند و بعيد نيست اينكه اول نام ود را بردند و بعدا سواع و يغوث را با (لا) ى تاءكيد نفى ذكر كردند، بدين جهت بوده كه ود نزد آنان از ساير نامبرده ها مهم تر بوده - و خدا داناتر است .



و قد اضلوا كثيرا و لا تزد الظالمين الا ضلالا




ضمير در (اضلوا) به همان روسا بر مى گردد كه قوم از آنان پيروى مى كردند، و همين معنا اين احتمال را تاءييد مى كند كه در جمله (و مكروا) و جمله (و قالوا لا تذرن الهتكم ) نيز ضمير به آنان بر مى گردد. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به (اصنام ) كه مايه گمراهى مردم بودند بر مى گردد، ليكن اين احتمال خالى از بعد نيست .
و جمله (و لا تزد الظالمين الا ضلالا) نفرين نوح (عليه السلام ) به آنان است ، از خدا مى خواهد گمراهيشان را بيشتر كند،البته اين گمراهى ابتدايى نيست ، بلكه مجازاتى است ، پس آن جناب در اين نفرين خود از خدا مى خواهد كفار را به جرم كفر و فسقشان مجازات كند، البته اين غير آن نفرينى است كه در آيات بعد كرده و از خدا هلاكتشان را خواسته .
بحث روايتى
روايتى درباره اينكه استغفار سبب وسعت رزق ونعمت مى شود، مراد از (لا ترجون للّهو قارا)، تبعت قوم نوح (عليه السّلام ) از اغنياء، بت هاى آن قوم و...
در نهج البلاغه آمده كه : خداى سبحان استغفار را باعث فراوانى رزق و مايه رحمت به خلق قرار داده و فرموده : (استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين ) .
خداى رحمت كند مردى را كه توبه خود را جلو اندازد، و از خطاى خود طلب عفو كند، و به اصلاح روز مرگش بپردازد.
مؤ لف : روايات در استفاده اين نكته از آيات شريفه كه استغفار سبب وسعت روزى و امداد به مال و فرزندان است ، بسيار زياد است .
و در خصال از على (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: استغفار بسيار كن تا رزق را به سوى خود جلب كنى .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى جمله : (لا ترجون لله وقارا) فرموده : يعنى براى خدا عظمتى كه از آن بترسيد معتقد نيستيد.
مؤ لف : اين معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس هم نقل شده .
و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده است كه درباره (سبع سموات طباقا) فرمود: بعضى از آنها فوق بعضى ديگر است .
و در همان كتاب است كه در معناى آيه (رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا) فرموده : منظور تبعيت از اغنياء است .
و در الدر المنثور است كه بخارى ، ابن منذر، و ابن مردويه ، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : همان اصنام و اوثان كه در قوم نوح ، خدا بودند، در عرب هم معبود شدند.
اما بت (ود) متعلق بود به كلب در دومه الجندل ، و اما (سواع ) از آن هذيل ، و (يغوث ) از آن مراد و سپس از شاخه اى از بنى غطيف ، كه در سباء مى زيستند بود، و اما (يعوق ) از آن همدان ، و (نسر) از آن حمير شاخه آل ذى الكلاع بود.
و اين اسماء قبلا اسامى مردانى صالح از قوم نوح بوده ، وقتى آنها از دنيا رفتند شيطان به بازماندگانشان وحى كرد كه در مجلسى كه ايشان جلسه داشتند مجسمه هايى نصب كنيد و نام ايشان را بر سر آن مجسمه ها بگذاريد، مردم هم اين كار را كردند، ولى آن مجسمه ها را نمى پرستيدند تا آن نسل منقرض شد، و نسل بعدى روى كار آمد، و چون علم نسل قبلى را نداشتند مجسمه ها مورد پرستش قرار گرفتند.
مؤ لف : شايد منظور آن جناب از اينكه فرمود: (در عرب هم معبود شدند)، اين باشد كه بتهاى عرب همنام بتهاى ايشان بوده ، و يا اسامى و اوصاف آنها را داشته ، نه اينكه عين آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد، چون اين معنا بسيار بعيد است .
و عين اين قصه در كتاب علل الشرايع به سند صاحب كتاب از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده .
و در روضه كافى به سند خود از مفضل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: پس نوح كشتى خود را در مسجد كوفه به دست خود ساخت ، و چوب آن را از محلى دور مى آورد تا اينكه از كار ساختن كشتى فارغ گشت .
مفضل گفت : امام (عليه السلام ) متوجه طرف دست چپ خود شد، و به محل سكناى (داريين ) كه محل خانه ابن حكيم بود، كه همان فرات امروز باشد و فرمود: اى مفضل اينجا بود كه مجسمه ها و بتهاى قوم نوح يعنى يغوث و يعوق و نسر نصب گرديده بود.