گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد بیستم
سوره طارق آيات 17-1


بسم اللّه الرحمن الرحيم و السماء و الطارق (1) و ما ادرئك ما الطارق (2) النجم الثاقب (3) ان كل نفس لما عليها حافظ (4) فلينظر الانسن مم خلق (5) خلق من ماء دافق (6) يخرج من بين الصلب و الترائب (7) انه على رجعه لقادر (8) يوم تبلى السرائر (9) فماله من قوه و لا ناصر (10) و السماء ذات الرجع (11) و الارض ذات الصدع (12) انه لقول فصل (13) و ما هو بالهزل (14) انهم يكيدون كيدا (15) و اكيد كيدا (16) فمهل الكفرين امهلهم رويدا (17).



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به آسمان و به طارق (1).
و تو چه مى دانى كه طارق چيست (2).
ستاره اى است كه پرده ظلمت را مى درد (3).
(سوگند به آن دو كه ) هيچ انسانى نيست مگر آنكه نگهبانى بر او موكل است (4).
انسان بايد نگاه كند كه از چه چيز آفريده شده است (5).
از آبى جهنده آفريده شده (6).
كه از ما بين استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينه بيرون مى آيد (7).
آن وقت مى فهمد كه خداى تعالى بر خلقت بار دو روزى كه نهفته هاى در باطن انسان ظاهر مى شود (9).
در آن روز انسان نه نيروى دفاعى دارد و نه ياورى (10).
سوگند به آسمان محل تحولات شگرف (11).
و سوگند به زمين پر شكاف (كه گياهان و چشمه سارها از آن سر بر مى آورند) (12).
(سوگند به اين دو كه ) قرآن سخن جدا سازنده حق از باطل است (13).
نه سخن بيهوده و شوخى (14).
(پس ) اين كفار (بدانند) كه اگر به نوعى عليه دعوت تو، كيد و حيله مى كنند (15).
من هم به نوعى عليه شان كيد و حيله مى كنم (16).
پس در هلاكت آنان عجله مكن چند صباحى منتظر باش و اندكى مهلتشان بده (17).
بيان آيات
در اين سوره مردم را به معاد انذار كرده ، و استدلال كرده به اطلاق قدرت ، و سخن را با تاءكيد ايفاء نموده ، و ضمنا به حقيقت آن روز اشاره مى كند و سوره را با تهديد كفار ختم مى نمايد، و اين سوره سياقى مكى دارد.
معناى (طارق ) و (ثاقب )



و السماء و الطارق و ما ادريك ما الطارق النجم الثاقب




ماده (طرق ) در اصل - به طورى كه گفته اند - به معناى زدن به شدت است ، به طورى كه صدايش به گوشها برسد. و (مطرقه - چكش ) را هم به همين جهت مطرقه مى گويند، و نيز اگر راه را طريق گفته اند باز به اين مناسبت است كه رونده با پا بدان مى كوبد و صداى پايش به گوشها مى رسد. ولى به تدريج در پيمودن طريق استعمال شده و در آن شايع گشت ، و سپس اختصاص يافت به آمدن از سفر در هنگام شب ، و اين نيز بدان مناسبت بود كه غالبا شخصى كه شبانه از راه مى رسد همه درها را بسته مى بيند، و ناگزير در را مى كوبد، و سپس استعمالش در هر چيزى كه شب ظاهر شود شايع گشت ، مانند ستارگان كه در شب پيدا مى شوند، و در آيه همين معنا منظور است .
و كلمه (ثقب ) در اصل به معناى دريدن بود، و بعدها به معناى هر چيز نورانى و روشنگر شد، به اين مناسبت كه چنين چيزى پرده ظلمت را با نور خود مى درد.
و گاهى هم به معناى بلندى و ارتفاع مى آيد، و از اين باب است كه مى گويند: (ثقب الطائر) يعنى پرنده اوج گرفت ، به اين مناسبت كه با پرواز خود جو بالا را پاره مى كند.
پس اينكه فرمود: (و السماء و الطارق ) سوگندى است به آسمان و به طارق ، و آنگاه طارق را تفسير كرده به نجم ، يعنى ستاره كه در شب طلوع مى كند. و جمله (و ما ادريك ما الطارق ) امر آن را بزرگ داشته ، مى فهماند كه به چيز بزرگى سوگند ياد كرده . و جمله (النجم الثاقب ) بيان طارق است ، و جمله در معناى جواب استفهام تقديرى است ، گويا وقتى فرموده : تو نمى دانى كه طارق چيست ! شخصى پرسيده : چيست ؟ فرموده : (النجم الثاقب ).

مراد از اينكه فرمود: (هيچ نفسى نيست جز اينكه بر آن حافظى است )



ان كل نفس لما عليها حافظ




اين جمله جواب قسم است ، و كلمه (لما) در آن به معناى (الا) است ، و معناى آيه اين است كه : هيچ نفسى نيست الا اينكه نگهبانى بر او موكل است . و مراد از موكل شدن نگهبانى براى حفظ نفس ، اين است كه فرشتگانى اعمال خوب و بد هر كسى را مى نويسند، و به همان نيت و نحوه اى كه صادر شده مى نويسند، تا بر طبق آن در قيامت حساب و جزا داده بشوند، پس منظور از (حافظ)، فرشته ، و منظور از (محفوظ) عمل آدمى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون ).
و بعيد نيست كه مراد از حفظ نفس ، حفظ خود نفس و اعمال آن باشد، و منظور از حافظ، جنس آن بوده باشد، كه در اين صورت چنين افاده مى كند كه جانهاى انسانها بعد از مردن نيز محفوظ است ، و با مردن نابود و فاسد نمى شود، تا روزى كه خداى سبحان بدنها را دوباره زنده كند، در آن روز جانها به كالبدها برگشته دوباره انسان بعينه و شخصه همان انسان دنيا خواهد شد، آنگاه طبق آنچه اعمالش اقتضا دارد جزا داده خواهد شد، چون اعمال او نيز نزد خدا محفوظ است ، چه خيرش و چه شرش .
بسيارى از آيات قرآن كه دلالت بر حفظ اشيا دارد اين نظريه را تاءييد مى كند، مانند آيه (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم )، و آيه (اللّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت ).
ظاهر آيه اى كه در سوره انفطار بود و مى گفت وظيفه ملائكه حافظ حفظ نامه هاى اعمال است ، با اين نظريه منافات ندارد، براى اينكه حفظ جانها هم مصداقى از نوشتن نامه است ، همچنان كه از آيه (انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ) به بيانى كه در تفسيرش گذشت اين معنا استفاده مى شود.
شخصيت انسان به نفس و روح او است و لذا انسانى كه در قيامت اعاده مى شود عين همانانسان دنيوى است نه مثل او
با اين بيان ديگر جايى براى اعتراضى كه شده باقى نمى ماند، و آن اعتراض به كسانى شده كه به اطلاق قدرت خداى تعالى استدلال كرده اند بر مساءله معاد، و گفته اند: وقتى قدرت خداى تعالى مطلق است چرا نتواند مردم را در آخرت دوباره زنده كند، معترضين ، اعتراض كرده اند ما هم قدرت خداى تعالى را مطلق مى دانيم ، ولى خداى تعالى به ايجاد ممكن الوجود قادر است ، و قدرتش هيچ قيد و شرطى ندارد، نه ممتنع الوجود (نظير اجتماع دو نقيض و يا اجتماع دو ضد)، كه خودش وجود پذير نيست ، و اعاده انسان بعينه از محالات است ، و محال تحقق و هستى نمى پذيرد چون انسانى كه مى خواهد در آخرت خلق شود مثل انسان دنيوى است ، نه عين او كه در دنيا بود، و معلوم است كه مثل من غير از خود من است .
جوابى كه گفتيم از بيان ما استفاده مى شود اين است كه : شخصيت يك انسان به نفس و يا به عبارت ديگر به روح او است ، نه به بدن او، در آخرت هم وقتى خداى تعالى بدن فلان شخص را خلق كرد، و نفس و يا به عبارتى روح او را در آن بدن دميد قطعا همان شخصى خواهد شد كه در دنيا به فلان اسم و رسم و شخصيت شناخته مى شد، هر چند كه بدنش با صرفنظر از نفس ، عين آن بدن نباشد بلكه مثل آن باشد.



فلينظر الانسان مم خلق




يعنى انسان بايد بينديشد كه از چه خلق شده ، و مبداء خلقتش چه بوده و چه چيزى به دست خداى تعالى به اين صورت انسانى در آمده ؟
جمله مورد بحث به خاطر اينكه حرف (فاء) در اولش آمده متفرع بر آيه قبلى ، و نتيجه گيرى از مطلبى است كه فحوايش با كمك سياق بر آن دلالت دارد، و حاصل معنا چنين است : وقتى معلوم شد هر نفسى به ذات و اعمالش نزد خدا محفوظ است ، و هيچ چيز از او فانى و از اعمال او فراموش نمى شود،
پس انسان بايد بپذيرد كه به زودى به سوى پروردگارش بر مى گردد، و طبق آنچه كرده جزا داده مى شود، و اين برگشتن را بعيد نشمارد، و اگر مى خواهد بفهمد كه هيچ بعيد نيست و به معاد يقين پيدا كند نظر كند به خلقت نخستينش ، و به ياد آورد روزى را كه قطره اى آب جهنده بود، كه از فضاى مابين استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينه خارج مى شود.
خوب ، همان كسى كه آن آب را توانست به صورت انسان امروز در آورد، چرا نتواند با همان قدرت كامله اش بعد از مردن دوباره او را برگرداند؟!
در اين دو آيه كلمه (خلق ) به صيغه مجهول (خلق شده ) آمده ، و نام فاعل را كه خداى سبحان است نبرده ، و اين اشاره است به اينكه از شدت ظهور لازم نبوده كه نام او برده شود، همه مى دانند كه خالق اين خلق شده خدا است .
استدلال بر قدرت خدا بر احياء اموات به خلقت انسان از آبى جهنده كه از بين (صلب) و (ترائب ) خارج مى شود




خلق من ماء دافق




آبى را كه با سرعت و فشار جريان داشته باشد آب دافق گويند، كه در اينجا منظور نطفه آدمى است ، كه با فشار از پشت پدر به رحم مادر منتقل مى شود، و اين جمله جواب از استفهامى تقديرى است كه جمله (مم خلق ) آن را مى فهماند (و آن همين است كه بعد از انديشيدن ، از خود مى پرسد من از چه خلق شده ام ؟ جوابش هم جمله مورد بحث است كه مى فرمايد از آبى جهنده ).



يخرج من بين الصلب و الترائب




كلمه (صلب ) به معناى پشت ، و كلمه (ترائب ) جمع (تريبه ) است كه به معناى استخوان سفيد است
مفسرين در توجيه اين آيه اختلافى عجيب به راه انداخته اند، و ظاهرا منظور از جمله (بين الصلب و الترائب ) اين است كه : منى از نقطه محصورى از بدن خارج مى شود كه آن نقطه بين استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينه قرار دارد.
البته اين را ياد آور شويم كه مراغى صاحب تفسير معروف به (مراغى ) در ذيل اين آيه از بعضى اطباء توجيه دقيق و علمى براى اين آيه نقل كرده اگر كسى بخواهد مى تواند به آنجا مراجعه كند.



انه على رجعه لقادر




كلمه (رجع ) به معناى برگرداندن است ، و ضمير (انه ) به خداى تعالى بر مى گردد،
و اگر به آوردن ضمير اكتفا كرد، و با اينكه مقام ، مقام اظهار بود نام مقدس اللّه را ذكر نكرد، براى اين بود كه از شدت ظهور فرقى ميان اظهار و اضمار نبود، نظير كلمه خلق كه مجهول آورده شد.
و معناى عبارت اين است كه : آن كسى كه انسان را از آبى به چنين صفت آفريده قادر بر اعاده او و زنده كردنش بعد از مرگ ، و اعاده بدنى مثل بدن دنيائيش هست ، چون قدرت بر هر چيز قدرت بر مثل آن نيز هست ، و اين قاعده معروف و مسلم است كه حكم امثال در آنچه شده و آنچه نشده يكسان است .
وجه تسميه قيامت به (يوم تببلى السّرائر)



يوم تبلى السرائر




كلمه (يوم ) ظرف است براى رجع ، و (سريره ) عبارت است از هر چيزى كه انسان در دل خود پنهان مى كند، و كلمه (بلاء) كه فعل (تبلى ) مشتق از آن است به معناى آزمايش و نيز شناسايى و كشف نهانى ها است .
در نتيجه معناى آيه اين است كه : رجع در روزى است كه آنچه از عقايد و آثار اعمال كه انسانها پنهان كرده بودند، چه خيرش و چه شرش به مورد آزمايش و شناسايى قرار مى گيرد، و زرگر اعمال و عقايد آنها را در بوته زرگرى خود مى آزمايد، تا معلوم شود كدام صالح و كدام فاسد بوده و كدام خالص و كدام داراى ناخالصى و عيار است و بر طبق آن صاحبش را جزا مى دهد، پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است : (ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ).



فما له من قوه و لا ناصر




يعنى نه خودش نيرويى دارد تا عذاب خدا را از خود دفع كند، و نه ياورى دارد كه او از وى دفاع كند، و خلاصه در روز رجع براى هيچ كس هيچ قدرتى نيست ، نه از ناحيه خودش ، و نه از ناحيه ديگران .



و السماء ذات الرجع و الارض ذات الصدع




اين دو جمله دو سوگند است بعد از سوگندهاى اول سوره ، تا امر قيامت و بازگشت به سوى خداى تعالى را تاءكيد كند، و مراد از (آسمان صاحب رجع )، همين تحولاتى است كه در آسمان براى ما محسوس است ، ستارگان و اجرامى در يك طرف آن غروب و از طرف ديگر دوباره طلوع مى كنند.
بعضى گفته اند: منظور از رجع آسمان ، باريدن آن است ، و مراد از (زمين صاحب صدع ) شكافتن زمين و روييدن گياهان از آن است ، و مناسبت اين دو سوگند با مساءله معاد بر كسى پوشيده نيست .
وصف قرآن به اينكه (قول فصل ) است و(هزل نيست )



انه لقول فصل و ما هو بالهزل




كلمه (فصل ) به معناى جدا كردن دو چيز از هم است ، به طورى كه بين آن دو فاصله اى پيدا شود، و با اينكه قرآن قول فاصل و جدا سازنده است ، اگر آن را قول فصل خوانده ، از باب (زيد عدل ) است ، و (هزل ) به معناى شوخى است ، در مقابل جدى .
و اين دو آيه جواب قسم است و ضمير (انه ) به قرآن بر مى گردد، و معنايش اين است كه : به آسمانى چنان و زمينى چنين سوگند، كه قرآن سخنى جدا سازنده بين حق و باطل است ، و كلامى خالى از جد، و صرف شوخى نيست ، آنچه را قرآن ثابت مى كند حق محض است ، كه شكى در آن نيست ، و چون حق است هيچ باطلى نمى تواند آن را باطل سازد، و هر باطلى در صدد ابطال آن بر آيد باطل بدون ترديد است ، پس خبرى هم كه از قيامت و بازگشت داده حق است و در آن شكى نيست .
ولى بعضى گفته اند: ضمير نامبرده به مطلب قبلى يعنى خبر رجوع و معاد بر مى گردد. ولى وجه سابق وجيه تر است .



انهم يكيدون كيدا و اكيد كيدا




يعنى كفار با كفرشان و انكار معادشان همه در اين فكرند كه با حيله هايى نور خدا را خاموش و دعوت تو را باطل سازند، و من هم عليه ايشان حيله مى كنم ، و حيله خداى تعالى همين است كه ايشان را به دشمنى با سعادت خود وا مى دارد، استدراج مى كند مى فرمايد: مال و اولاد بيشترى مى دهم ، بر دلهايشان مهر مى زنم ، و گمراهشان مى كنم ، و بر گوش و چشمشان پرده مى افكنم ، اين چنين حيله مى كنم ، تا در آخر به سوى عذاب روز قيامتش بكشانم .



فمهل الكافرين امهلهم رويدا




كلمه (تمهيل ) مصدر باب تفعيل است كه فعل امر (مهل ) مشتق از آن است ،
به معناى امهال ، يعنى مهلت دادن ، و خلاصه هر دو لفظ به يك معنا است ، اما اولى كه باب تفعيل است تدريج را مى رساند، و دومى كه از باب افعال است يكبارگى را. و كلمه (رويد) به معناى اندك است .
و معناى آيه اين است كه : وقتى مى بينى آنها كيد و حيله گريهايى دارند، و من نيز حيله هايى دارم به عين آنچه آنها حيله اش مى خوانند، و با در نظر داشتن اينكه (خداى تعالى بر كار خود غالب و مسلط است )، پس تو منتظر عذاب آنان باش ، و در باره آنان عجله مكن ، كمى مهلتشان بده كه به زودى آنچه در تهديدشان وعده دادم خواهد آمد، چون هر آينده اى نزديك است . و در اينكه اول تعبير فرمود به (مهل - مهلت بده ) كه چون باب تفعيل است تدريج را مى رساند، و در نوبت دوم تعبير كرد به (امهل ) كه گفتيم يك بارگى را مى رساند، و (امهل ) را مقيد به قيد (رويدا) كرد، لطافتى است كه بر كسى پوشيده نيست .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته از جمله (يوم تبلى السّرائر) و (اءنهلقول فصل )
در تفسير قمى در ذيل جمله (ان كل نفس لما عليها حافظ) آمده كه منظور از (حافظ)، ملائكه است .
و در همان كتاب در ذيل آيه (خلق من ماء دافق ) آمده كه : منظور نطفه است ، كه با قوت خارج مى شود. و در ذيل آيه (يخرج من بين الصلب و الترائب ) آمده : يعنى صلب مرد، و ترائب زن كه همان سينه او است .
مؤ لف : اين روايت صرفنظر از اينكه شخص امام را معرفى نكرده ، و تنها گفته است : (فرمود)، و صرفنظر از اينكه سندش افتاده ، خود مضمونش هم خالى از اشكال نيست .
و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه (يوم تبلى السرائر) فرموده يعنى (ظاهر مى شود از سريره ها).
و در مجمع البيان آمده كه روايتى با حذف اواخر سند از ابى درداء رسيده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى چهار چيز را براى خلقش ضمانت كرده ، كه هدر نرود، و آن اثر نماز و زكات و روزه رمضان و غسل جنابت است ، و همين است سرائرى كه خداى تعالى درباره اش فرمود: (يوم تبلى السرائر).
مؤ لف : و شايد اين از قبيل ذكر بعضى از مصاديق است ، همچنان كه روايت بعدى اين احتمال را تاءييد مى كند.
و در همان كتاب از معاذ بن جبل روايت شده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدم : منظور از اين سرائر كه خداى تعالى بندگان خود را با آن ابتلاء مى كند چيست ؟ فرمود: سرائر شما همان اعمال شما است از نماز و روزه و زكات و وضو و غسل جنابت ، و هر واجب ديگر (پس ذكر شده هاى در روايت قبلى عنوان مثال را دارد)، براى اينكه همه اعمال شما سرائر و پنهانى است ، چون هر كسى مى تواند بگويد نماز خوانده ام در حالى كه نخوانده باشد، و اگر بخواهد مى تواند بگويد وضو گرفته ام در حالى كه نگرفته باشد، پس همه اعمال شما نزد خدا محفوظ و خدا ضامن آن است ، و روز تبلى السرائر واقعيت آنها آشكار مى گردد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فما له من قوه و لا ناصر) آمده : يعنى هيچ نيرويى ندارد كه با آن به سوى خالقش نزديك شود، و هيچ ناصرى ندارد كه اگر خدا عذاب او را بخواهد او را يارى كند.
و باز در همان كتاب است كه در ذيل جمله (و السماء ذات الرجع ) فرمود: يعنى داراى باران و (و الارض ذات الصدع ) يعنى داراى گياه .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (انه لقول فصل ) آمده يعنى قرآن بين حق و باطل را از راه روشنگرى هر يك جدايى مى اندازد، و اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، دارمى ، ترمذى ، محمد بن نصر، و ابن انبارى (در كتاب مصاحف )، از حارث اعور روايت كرده اند كه گفت : داخل مسجد شدم و ديدم كه مردم دچار ورطه بگومگوها شده اند، نزد على شدم و جريان را باز گفتم ، از در تعجب پرسيد راستى آنچه نبايد مى كردند كردند؟!
آنگاه فرمود: من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود به زودى فتنه اى به پا مى شود عرضه داشتم چاره خلاصى از آن چيست يا رسول الله ؟ فرمود: تمسك به كتاب خدا، كه در آن خبر امت هاى قبل از شما و مردم بعد از شما و حكم در ما بين شما است ،
كتاب خدا كه جدا ساز حق از باطل است ، همه اش حق است و جدى ، نه شوخى ، هر جبارى كه كتاب خدا را پشت سر اندازد خدا كمرش را مى شكند، و هر كس به پيروى هواى نفسش به دنبال غير قرآن رود خدا گمراهش مى سازد، كتاب خدا حبل متين خدا و ذكر حكيم و صراط مستقيم است ، كتاب خدا بازيچه هواها نمى شود، و دانشمندان از معارفش سير نمى گردند گرونده به آن از هر زبانى كه باشد درباره آن دچار اشتباه نمى شود، و از اينكه دشمنان آن را رد كنند كهنه نمى گردد، و عجائبش تمام شدنى نيست ، قرآن همان كتابى است كه وقتى جن آن را شنيد چاره اى جز اين نديد كه بگويد: (انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد)، هر كس به حكم قرآن سخن گويد راست گفته ، و هر كس به حكم آن حكم كند عدالت ورزيده ، و هر كس به دستوراتش عمل كند پاداش داده مى شود، و هر كس را به سوى قرآنش بخوانند به صراط مستقيمش هدايت كرده اند.
مؤ لف : قريب به اين معنا از معاذ بن جبل از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مختصر آن از ابن مردويه از على (عليه السلام ) نقل شده .