گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
مباهله پيغمبر (ص ) با نصاراى نجران


نجران مقارن ظهور اسلام مانند امروز از شهرهاى عربستان واقع در نزديكى مرز يمن بوده است . مردم آنجا كيش نصرانى داشتند. در سال دهم هجرى پيامبر اسلام خالد بن وليد را فرستاد تا آنها را به دين اسلام دعوت كند. گروه بسيارى مسلمان شدند و بقيه در باقى ماندن به دين نصارا اصرار ورزيدند.
متعاقب آن رسول اكرم (ص ) نامه اى بدين مضمون به روحانيون بزرگ نصاراى نجران نوشت و آنها را دعوت به اسلام فرمود: بنام خداوند يگانه ، خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ، اين نامه اى است كه محمد پيغمبر خدا به اسقف نجران و نصاراى آنجا. اگر مسلمان شويد بدانيد كه من خداى يگانه ، خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب را مى پرستم . من شما را از پرستش ، بندگان به پرستش خداوند يكتا دعوت مى كنم ، و از پيروى بندگان نجات داده به پيروى آفريدگار جهان مى خوانم .
اگر سرپيچى نموديد و اسلام نمى آوريد، بايد جزيه بدهيد، و چنانچه حاضر به اداى جزيه نشديد، به شما اعلان جنگ مى دهم
وقتى اسقف نجران نامه پيغمبر اسلام را خواند، سخت به هراس افتاد و بيمناك شد. سپس فرستاد دنبال يكى از مردان بزرگ نجران به نام شرحبيل و او را احضار كرد. همينكه شرحبيل آمد اسقف نامه پيغمبر اسلام را به او نشان داد، شرحبيل هم آنرا قرائت نمود.
اسقف از وى پرسيد: نظر تو درباره نامه پيغمبر اسلام چيست ؟
شرحبيل گفت : مى دانى كه خداوند به ابراهيم خليل وعده داده است كه به دودمان فرزندش اسماعيل منصب پيامبرى موهبت خواهد كرد. احتمال نمى دهى آن پيغمبر مرد باشد؟!
سپس گفت : من راجع به امر نبوت نمى توانم اظهار نظر كنم .
اگر موضوع مربوط به امور دنيا بود، سعى مى كردم در آن باره نظرى صريح بدهم و بذل جهد كنم ، ولى در اين خصوص مرا معذور بدار!
اسقف عده ديگرى از بزرگان نجران را خواست و از آنها نيز چاره جوئى كرد و به مشورت پرداخت ، ولى آنها نيز جوابهائى نظير آنچه شرحبيل گفته بود به وى دادند... سرانجام راءى همگى بر اين قرار گرفت كه هيئتى را به مدينه نزد پيغمبر اسلام اعزام دارند، تا از نزديك با وى آشنا گردند و بتوانند تصميم قطعى بگيرند.
اين عده چهارده نفر بودند و شرحبيل مزبور يكى از سران آنها بود.
هيئت روحانيون نجران وقتى به مدينه آمدند وارد مسجد پيغمبر شدند. در آن هنگام پيغمبر و گروهى از اصحاب در مسجد حضور داشتند.
روحانيون نجران چون وقت نماز خود را نزديك ديدند، ناقوس را براى اعلام نماز به صدا درآوردند. اصحاب پيغمبر از مشاهده اين وضع برآشفتند و عرض كردند: يا رسول الله ! صداى ناقوس آنهم در مسجد شما؟
حضرت فرمود: بگذاريد مشغول عبادت شوند.
بعد از اداى مراسم نماز به حضور پيغمبر رسيدند و عرض كردند: شعار شما در دعوت به سوى خدا چيست ؟ پيغمبر (ص ) فرمود: من مردم را دعوت مى كنم كه بگويند خدائى جز خداى يكتا نيست ، و من هم پيغمبر خدا هستم ، عيسى بن مريم نيز بنده و مخلوق خداست . غذا مى خورد و آب مى نوشيد و سخن مى گفت .
روحانيون نجران گفتند: اگر او بنده خدا بود پدرش كيست ؟ فى الحال به پيغمبر وحى شد كه از آنها بپرس درباره آدم ابوالبشر چه مى گوئيد؟ آيا او بنده و مخلوق خدا نبود كه مانند ساير بندگان مى خورد و مى نوشيد و سخن مى گفت ؟ وقتى پيغمبر از آنها سؤال كرد، گفتند آرى آدم چنين بود!
در اينجا پيغمبر پرسيد: بسيار خوب ، پدر آدم كى بود؟!...
روحانيون نصارا مات و مبهوت شدند و در جواب فرو ماندند. سپس اين آيه شريفه نازل گرديد: مثل عيسى در نزد خداوند مانند آدم است كه خداوند (بدون واسطه پدر) او را از خاك آفريد، آنگاه به او گفت : آدم شو، و شد، حق از آن خداى تست ، پس ترديدى به خود راه مده"
مخاطب پيغمبر دو تن از سران آنها به نام سيد و عاقب بودند. چون خود را در برابر منطق قرآن ناتوان ديدند، متحير شدند، و ندانستند چه كنند.
پيغمبر آنها را دعوت به اسلام كرد. آنها هم صلاح در اين ديدند كه موقتا براى رهائى خويش تظاهر كنند و به پيغمبر گفتند: يا ابالقاسم !
مسلمان شديم . ولى پيغمبر (ص ) فرمود: نه شما دروغ مى گوئيد. به شما بگويم ، چه چيز شما را از پذيرفتن اسلام مانع مى شود؟ گفتند بفرمائيد بدانيم چيست ؟
فرمود: علاقه به صليب موهوم عيسى ، و شراب خوارى و خوردن گوشت خوك مانع شماست كه دين حق را بپذيريد! و چون نصارا از پذيرفتن دين اسلام سر باز زدند پيغمبر آنها را طبقه آيه مباهله كه همان لحظه نازل گرديد، دعوت فرمود كه براى روشن شدن حقيقت و اثبات حقانيت دين خود حاضر شوند در حق يكديگر نفرين كنند، تا هر كدام در دعوى خود راستگو يا دروغگو باشند، از هم امتياز يابند.
خداوند در آن آيه دستور داد كه : اگر بعد از روشن شدن واقعيت باز هم علماى نجران با تو گفتگو دارند، بگو بيائيد تا بخوانيم فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان و كسانى را كه همچون جان و ما و جان شماست . سپس درباره يكديگر مباهله (نفرين ) كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم
روحانيون نجران گفتند: بسيار خوب ، نظرى منصفانه دادى ، و بدين گونه بنا گذاردند طرفين فردا خود را آماده مباهله و نفرين در حق يكديگر كنند.
ولى همين كه روحانيون نصارا به منزل خود بازگشتند، سيد و عاقب رؤ ساى آنها گفتند: اگر ابوالقاسم فردا با عده اى از پيروانش آمد كه با ما مباهله كند، ما هم با وى مباهله مى كنيم ، چون در اين صورت به طور قطع پيغمبر نيست .
ولى اين را بدانيد كه اگر وى با خاندانش براى مباهله حضور يافت ، نبايد ما با او رو برو شويم ، و دست به اين كار نخواهيم زد. زيرا اگر او خاندان نزديكش را براى اين كار انتخاب كرد و حاضر شد آنها را در اين راه فدا كند، حتما در دعوى خود راستگو و پيغمبر خداست .
نصاراى نجران نه زن و نه فرزندان خود هيچيك را همراه نياورده بودند، خداوند خواست ارزش وجودى اهلبيت را تثبيت كند. فردا صبح روحانيون نصارا آمدند و در محل مخصوص كه براى مباهله تعيين كرده بودند، ايستادند و منتظر ورود پيغمبر شدند.
ناگاه ديدند پيغمبر اسلام در حالى كه طفلى را در آغوش گرفته و دست كودكى را در دست دارد، و زنى در پشت سر او و مردى هم به ترتيب دنبال آن زن به آرامى قدم بر مى دارند و با شكوه و جلال خاصى جلو مى آيند. روحانيون نصارا از مردمى كه براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند، پرسيدند اينان چه نسبتى با محمد دارند؟
گفتند آن مرد على بن ابيطالب داماد پيغمبر است ، آن زن هم فاطمه دختر او و آن دو كودك نيز حسن و حسين نوادگان او و پسران على و فاطمه مى باشند.
روحانيون نصارا از مشاهده اين منظره نگران شدند، و سخت تكان خوردند، به طورى كه شرحبيل رو كرد به سيد و عاقب و گفت :
اين را بدانيد كه من عذاب را در چند قدمى خودمان مشاهده مى كنم . اگر اين مرد پيغمبر و فرستاده خدا باشد و با اين وصف با وى دست به نفرين برداريم ، تمام ما نابود مى شويم و حتى ناخن و موئى هم از ما باقى نمى ماند. سيد و عاقب از شرحبيل پرسيدند: نظر تو چيست ؟ شرحبيل گفت : نظر من اينست كه تسليم حكم وى شويم ، چون من مى بينم كه او مردى است كه هرگز حكمى برخلاف صادر نخواهد كرد، گفتند: پس به عهده توست كه خودت با وى تماس بگيرى .
شرحبيل جلو رفت و به پيغمبر گفت : يا محمد! من چيزى بهتر از نفرين كردن به شما پيشنهاد مى كنم . فرمود: آن چيست ؟ گفت : ما را تا شب مهلت بده و فردا هر حكمى درباره ما كردى حاضريم آنرا بپذيريم ، پيغمبر هم پذيرفت و دست به مباهله نزد و درباره آنها نفرين نكرد.
چون نصارا خلوت كردند به عاقب گفتند: اى بنده مسيح ! نظر تو چيست و ما با محمد چكنيم ؟
عاقب گفت : اى نصارا! به خدا شما به خوبى دانستيد كه محمد پيغمبر خدا است و بعد از عيسى آمده است .
به خدا هر قومى در مقام نفرين با پيغمبرى برآمدند، به بزرگان آنها باقى ماندند و نه كوچكترها بزرگ شدند. اگر با وى مباهله كنيم همگى نابود مى شويم ، اگر مى خواهيد دين خود را حفظ كنيد هر حكمى مى كند بپذيريد و به شهر خود باز گرديد كه صلاح شما و دين شما در اينست .
در اين هنگام اسقف نجران رو كرد به همراهان خود و گفت :
اى نصارا اين چهره ها كه من ديدم اگر از خداوند بخواهند كوهى را از جا بكند، جابجا كنده مى شود. مبادا با اينان مباهله كنيد، كه همگى نابود مى شويد، و تا روز رستاخيز يكنفر نصرانى در روى زمين باقى نخواهد ماند.
ناگزير عرض كردند: اى ابوالقاسم ! نظر ما اينست كه با تو مباهله نكنيم ، تو دين خود را داشته باش و بگذار ما هم به دين خود باقى باشيم . پيغمبر فرمود: اگر حاضر به مباهله نيستيد، مسلمان شويد، تا از حقوق مساوى مسلمانان برخوردار گرديد. اسقف گفت : نه ! مسلمان نمى شويم . و توانائى جنگ با شما هم نداريم ، ولى مانند ساير اهل كتاب جزيه مى دهيم . بدين گونه كه سالانه دو هزار حله ) تسليم مى كنيم . هزار حله در ماه صفر و هزار حله در ماه رجب و سى زره آهنى معمولى هم تقديم مى داريم . پيغمبر هم پذيرفت و با آنها صلح كرد. بدين گونه ماجراى مباهله پيغمبر با نصاراى نجران پايان پذيرفت