گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم


پيغمبر گرامى اسلام در سن چهل سالگى به مقام عالى پيامبرى برانگيخته شد. ولى نظر به موقعيت زمان و حساسيت كافران قريش و مردم بت پرست مكه ، آن راز تا سه سال پنهان داشت . سرانجام سه سال بعد، به امر پروردگار ماءمور شد دعوت خود را آشكار سازد و نخست از خويشان و بستگان خود يعنى فرزندان عبدالمطلب آغاز كند.
دستور صريح خداوند آيه 214 سوره شعراء است كه مى فرمايد: وانذر عشيرتك الاقربين يعنى : اى پيغمبر فاميل نزديك خويش را از نافرمانى ما برحذر دار.
هنگامى كه فرمان خدا بدين گونه صادر شد، پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرزندان عبدالمطلب يعنى عموها و عموزادگان خود را كه در آن موقع چهل مرد بودند، به صرف غذا در خانه خود دعوت فرمود.
پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم قبلا به على عليه السلام كه در آن موقع سيزده ساله بود دستور داد به همسر آن حضرت خديجه بگويد گوسفندى براى مهمانان طبخ كند. چون غذا آماده شد، پيغمبر مهمانان را فرا خواند و فرمود: نزديك شويد و بسم الله بگوئيد و مشغول صرف غذا شويد.
فرزندان عبدالمطلب كه همگى مردانى اشتهادار بودند و غذاى كافى مى خوردند ده نفر ده نفر جلو آمدند، و از آن گوسفند پخته خوردند تا همگى سير شدند. آنگاه پيغمبر ظرف چوبينى نوشيد، سپس به آنان فرمود: بنوشيد. آنها هم نوشيدند تا همگى سير شدند.
در اين هنگام ابولهب كه خود يكى از پسران عبدالمطلب و عموى پيغمبر و مردى مخوف بود گفت : اين سحرى بود كه محمد شما را بدان مسحور نمود! پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم لحظه اى انديشيد ولى چيزى نفرمود.
فردا نيز آنان را دعوت نمود و پس از صرف غذا آنها را مخاطب ساخت و فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! من از جانب خداوند شما را از نافرمانى او بر حذر مى دارم و به شما نويد مى دهم كه مسلمان شويد و از خداوند متعال پيروى نمائيد تا رستگار گرديد.
من خوبيهاى دنيا و آخرت را براى شما آورده ام : خدا به من امر نموده كه شما را براى اعلام اين مطلب فرا خوانم . شما خويشان و فاميل من هستيد، به همين جهت مى خواهم شما را پيش از ديگران از نافرمانى خداوند بيم دهم . خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيد، جز اين كه برادرى و وزيرى براى او تعيين كرد كه وارث و جانشين او در ميان خاندانش باشد. اكنون كدام يك از شماست كه بر مى خيزد و با من بيعت مى كند تا برادر و وارث و جانشين من ، و نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشد، با اين فرق كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود؟
تمام حضار در پاسخ سخنان پيغمبر كه براى نخستين بار آنرا مى شنيدند و به نظرشان بسيار عجيب مى نمود سكوت اختيار كردند.
پيغمبر سه بار سخن خود را تكرار نمود و در هر نوبت آنها لب برهم نهادند و همچنان ساكت بودند. ولى هر بار على عليه السلام بر مى خاست و عرض مى كرد؛ يا رسول الله ! من برادرى و وزارت شما را مى پذيرم .
پيغمبر براى اين كه بزرگترها را به سخن آورد، و از آنها نيز اعترافى بگيرد، براى چهارمين بار فرمود: يكى از شما برخيزد و دعوت مرا اجابت كند و گرنه اين افتخار در خاندان ديگرى غير از شما بنى هاشم قرار خواهد گرفت و باعث پشيمانى شما خواهد شد. اين بار هم كسى چيزى نگفت ، ولى باز على عليه السلام برخاست و پاسخ مثبت داد و ضمن اعتراف رسالت پيغمبر اسلام آمادگى خود را براى انجام اوامر رسول خدا رسما و با صراحت هر چه تمامتر اعلام داشت .
در اين هنگام پيغمبر به على عليه السلام فرمود: نزديك تر بيا، همين كه على عليه السلام نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم رسيد، حضرت او را در آغوش گرفت و زبان در دهانش نهاد و مورد نوازش قرار داد و فرمود: على برادر و جانشين من در ميان شماست ، اوامر او را بشنويد و از و پيروى كنيد.
ابولهب كه با خيره سرى اين منظره را مى نگريست با طعنه به پيغمبر گفت :
بخشش خوبى به پسر عم خود ندادى ؟ او دعوت تو را اجابت كرد و تو دهان او را پر از آب دهان خود نمودى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: نه ! دهان او را پر از حكمت و علم نمودم !
بدين گونه مجلس خاتمه يافت و حاضران كه همگى عمو و عموزادگان پيغمبر بودند برخاستند و در حالى كه از خانه بيرون مى رفتند، از روى سرزنش به ابوطالب مى گفتند: اطاعت پسرت على را بگردن بگير كه فرمانده تو شده است