گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
در راه صفين


حكومت عادله امير مؤمنان عليه السلام براى مردم دنياپرست و مادى طاقت فرسا بود.
به گواهى تاريخ اسلام در مدت كوتاهى كه به اصرار مردم على عليه السلام حكومت را بدست گرفت ، بسيارى از مسلمان نماها كه طى 24 سال بعد از پيغمبر عوض شده بودند و دنيا را بر دين ترجيح مى دادند، تاب عدالتخواهى مولاى متقيان على عليه السلام را نياوردند.
اين عده دسته دسته از پيرامون حضرتش پراكنده شدند يا مشمول تصفيه گرديدند و در شام به معاويه پيوستند يا در نقاط ديگر تحت حمايت او قرار گرفتند.
مردى از متنفذان قبيله معروف بنى اسد به نام سماك بن مخرمه اسدى يكى از اين افراد بود كه به واسطه سوء باطن با صد نفر از مردان قبيله خود، كوفه ، مركز حكومت اميرالمؤمنين را ترك گفت و خود را تحت الحمايه معاوية بن ابى سفيان ، حكمران شامات قرار داد.
سماك بن مخرمه پس از مكاتبه با معاويه اجازه يافت كه در رقه شهر مرزى سوريه در ساحل فرات واقع در مرز شمالى عراق سكونت گزيند. متعاقب آن هفتصد نفر ديگر از بنى اسد از كوفه گريختند و در رقه به سماك و نفرات وى پيوستند.
اين عده كه از دشمنان اميرالمؤمنين و طرفدار عثمان خليفه سوم بودند، همين كه متوجه شدند امير مؤمنان در راه خود به صفين به شهر آنها رسيده است ، به درون شهر پناه بردند و در به روى على عليه السلام و سپاهيان او بستند!
حضرت از مردم رقه خواست پلى بر روى فرات ببندند تا سپاهيان او عبور كنند و در آن سو به جلودارى معاويه بروند.
ولى اهالى شهر كه عده اى مسيحى و بقيه طرفدار عثمان بودند و همگى از معاويه پيروى مى نمودند، از تقاضاى حضرت سر باز زدند!
آنها كشتى ها را در اختيار خود گرفتند و به نقطه اى بردند كه سربازان حضرت نتوانند از آنها براى عبور خود يا بستن پل استفاده كنند.
على عليه السلام نيز آنها را رها كرد و تصميم گرفت خود از پل بليخ واقع در بيرون رقه بگذرد.
حضرت مالك اشتر سردار خود را در آنجا باقى گذاشت تا به كار سپاه رسيدگى كند. مالك خطاب به سران رقه كه در شهر متحصن شده بودند و در برجها ديده مى شدند، گفت : اى مردم رقه ! به خدا قسم اگر اميرالمؤمنين رفت و شما پلى براى عبور سپاهيان او در اين نقطه بنا نگرديد تا حضرت از آن بگذرد، پاسخ شما را با شمشير خواهم داد. جنگجويانتان را به قتل مى رسانم و شهرتان را ويران كرده اموالتان را مصادره مى كنم .
سران رقه با شنيدن اين سخن به گفتگو پرداختند و گفتند مالك حتما به سوگند خود عمل مى كند. على هم او را به همين منظور در اينجا باقى گذاشته است .
سپس به مالك پيغام دادند كه آماده اند پل را بسازند. وقتى اهالى براى ساختن پل گرد آمدند مالك فرستاد اميرالمؤمنين را خبر كردند و حضرت نيز آمد.
پس از آنكه مردم رقه پل را ساختند، على عليه السلام نخست اثاث و وسائل سنگين سپاه يكصد هزار نفرى خود را به آن سوى فرات منتقل ساخت ، سپس سربازان را عبور داد و خود نيز از آن گذشت .
حضرت دستور داد مالك به سه هزار سرباز در آنجا توقف كند تا همه نفرات از پل بگذرند و خود نيز آخرين فردى باشد كه از پل مى گذرد.
بدين گونه با تهديد مالك اشتر، سردار رشيد و فداكار، مردم كينه توز رقه پل را بستند و سپاهيان مولاى متقيان به سلامت از آن گذشتند و به جلودارى معاويه در سرزمين صفين رفتند.
هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شهر رقه رسيد و ملاحظه فرمود اهالى شهر دروازه ها را به روى حضرت بسته اند، در موضعى به نام بليخ فرود آمد.
راهبى كه در آنجا در صومعه خود مى زيست ، وقتى از چگونگى لشكركشى اميرالمؤمنين و مقام و موقعيت حضرت باخبر شد، از صومعه به زير آمد و به آن رهبر شايسته گفت :
مكتوبى نزد ماست كه از پدران خود به ارث برده ايم . اين مكتوب را شاگردان حضرت عيسى بن مريم نوشته اند.
اجازه مى خواهم آنرا به اطلاع شما برسانم . حضرت فرمود: بخوان ! راهب مكتوب را بدين گونه قرائت نمود:
بنام خداوند بخشنده مهربان . خدائى كه در گذشته فرمان داد و كتابها نازل كرده ، در ميان مردمى بى سواد پيغمبرى بر مى انگيزد كه برايشان كتاب و حكمت بياموزد، و آنها را به راه خداوند راهنمايى كند.
نه درشتخوى و سنگدل است ، و نه در بازار با صداى بلند سخن مى گويد، و نه بد را به بدى پاداش مى دهد، دشمن را مى بخشد و از خطاى وى در مى گذرد.
پيروان او سپاسگزارانى هستند كه خدا را در نقاط مرتفع و بلندى ها و پستى ها سپاس مى گويند. زبان ايشان به بزرگداشت خداوند و يگانگى و پاكى او گوياست ، و خداوند او را بر دشمنانش پيروز مى گرداند.
وقتى خداوند او را از اين جهان برد، امت وى دست به اختلاف مى زنند، آنگاه مدتى وحدت خود را حفظ مى كنند. سپس بار ديگر دچار اختلاف مى شوند، و از آن پس مردى شايسته از امت او از كنار شط مى گذرد كه مردم را به كار نيك امر مى كند، و از امور ناشايست بر حذر مى دارد، مطابق حق و عدالت حكم مى كند، و در صدور حكم رشوه نمى گيرد.
دنيا در نظر او از خاكسترى كه دستخوش باد شده ، پست تر است . هيچگاه از ياد خداوند غافل نيست . هر كس از مردم اين نقاط، آن پيغمبر را ملاقات كند و به او ايمان بياورد، پاداش وى خوشنودى من و بهشت است ، و هر كس آن بنده شايسته را ملاقات نمود، بايد به يارى وى برخيزد، چون كشته شدن در ركاب او شهادت است .
سپس راهب گفت : من در خدمت شما خواهم بود و از شما جدا نمى شوم تا هر سرنوشتى داشتيد من نيز در آن شريك باشم !!
اميرالمؤمنين گريست و فرمود: خدا را شكر مى كنم كه در نزد او فراموش ‍ نشده بودم ، او را حمد مى كنم كه مرا در كتابهاى برگزيدگانش ياد كرده است !
راهب با اميرالمؤمنين همراه شد. چنان مورد تفقد آن حضرت قرار گرفت كه نهار و شام را با وى صرف مى كرد.
راهب در جنگ صفين كشته شد. هنگامى كه سربازان عراق خواستند كشته شدگان خود را دفن كنند، على عليه السلام فرمود: بگرديد راهب را پيدا كنيد. وقتى كشته او را پيدا كردند، اميرالمؤمنين بر وى نماز گزارد و به خاك سپرد.
سپس فرمود: اين مرد از ما خاندان پيامبر است ! و پى در پى براى شادى روح او آمرزش خواست