گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
بگذاريد آب بردارند!


صفين منطقه اى در ساحل شمالى نهر فرات واقع در خاك سوريه نزديك قنسرين است .
در اين موضع ، به سال 38 ه‍ جنگى ميان قواى معاويه و نيروهاى اميرمؤمنان عليه السلام به وقوع پيوست ، كه يكى از مهمترين پيكارهاى تاريخ به شمار مى رود.
در جنگ صفين يكصد و بيست هزار سرباز كه معاوية بن ابى سفيان حكمران دمشق از قلمرو خود يعنى سوريه و اردن و لبنان و فلسطين و جزيره قبرس گرد آورده بود، با يكصد هزار سپاهى كه اميرالمؤمنين عليه السلام از عراق و حجاز و يمن بسيج نموده بود با هم مصاف دادند").
اين بزرگترين لشكركشى تاريخ اسلام تا آن موقع بود كه بواسطه سركشى معاويه حاكم شام و تجزيه شامات از حكومت مركزى امير مؤمنان انجام گرفت .
همينكه اميرالمؤمنين از فرات گذشت و قدم به خاك سوريه گذاشت دو نفر از افسران خود به نامهاى زياد بن نضر و شريح بن هانى را با دوازده هزار نفر به جلودارى معاويه گسيل داشت .
آنها در ميان راه به پيشقراولان معاويه به سركردگى افسر معروف ابوالاعور اسلمى برخورد نمودند، و از وى خواستند به جبهه اميرالمؤمنين به پيوندد، ولى او دعوت آنها را رد كرد.
فرماندهان على عليه السلام از حضرت كسب تكليف نمودند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مالك اشتر را ماءمور ساخت كه به سرعت با قسمتى از سپاه به كمك پيشقراولان عراق بشتابد و خود فرماندهى ايشان را به عهده گيرد.
امام عليه السلام به مالك فرمان داد آغاز به جنگ نكند بلكه تا سرحد امكان ، اتمام حجت نمايد و آنها را نصيحت كند تا راه هر گونه عذرى به روى آنها بسته شود.
آنگاه فرمود بايد دو فرمانده ياد شده يكى زياد بن نضر و ديگرى شريح بن هانى تحت فرماندهى وى قرار گيرند، جداگانه نيز فرمانى به وسيله قاصد براى آنها فرستاد و مستقيما ايشان را ماءمور ساخت تا از مالك اشتر اطاعت نمايند. مالك دستور فرمانده عالى خود را به كار بست و در راءس قواى خود در برابر نيروهاى شام به سركردگى ابوالاعور اسلمى قرار گرفت .
اوائل شب ابوالاعور ناگهان بر آنها حمله برد و به دنبال آن پيكار سختى در گرفت . سواركاران با پياده ها و پيادگان با سواره ها سه روز با هم جنگيدند چندين نفر از جنگجويان شام و افسران ايشان به قتل رسيد.
در آن گير و دار مالك اشتر فرياد مى زد واى بر شما ابوالاعور را به من نشان دهيد، ولى ابوالاعور از روبرو شدن با مالك وحشت داشت به همين جهت از مبارزه با وى خوددارى كرد و با بقيه سپاهش عقب نشست .
مالك ، ابوالاعور را تعقيب كرد ولى در صفين متوجه شد كه او ساحل فرات را در اشغال دارد.
مالك در حاليكه چهار هزار نفر از دلاوران سپاه خود را تحت فرمان داشت ، با يك حمله مردانه ابوالاعور و سربازان او را از بستر فرات متفرق ساخت ، ولى چون در همان هنگام سپاهيان اصلى معاويه سر رسيدند، فرات را رها نمود و به على عليه السلام پيوست .
معاويه با سپاه انبوه خود نقاط حساس سوق الجيشى و مرتفعات صفين را اشغال نمود و در آنجا فرود آمد.
همان روز دستور داد ابوالاعور تا زود است سواحل فرات را اشغال كند و آب را به روى سربازان اميرالمؤمنين ببندد!
به دنبال اين فرمان سپاهيان شام به سركردگى ابوالاعور سواره و پياده مانند مور و ملخ زره پوشان و نيزه به دست در حالى كه كلاه خود به سر داشتند و تيراندازان را در صف مقدم قرار داده بودند، مجددا ساحل فرات را اشغال نموده ، و ميان آب و سپاهيان على عليه السلام فاصله انداختند.
در همين اوقات سپاهيان على عليه السلام به صفين رسيدند و نقطه اى را براى فرود آمدن انتخاب كردند و آنجا را لشكرگاه ساختند.
هماندم عده اى از جنگ آوران سپاه حضرت در حاليكه سوار بودند در برابر جبهه معاويه قرار گرفتند، تا ايشان را هدف تيرهاى مرگبار خود قرار دهند.
ولى اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را از اين كار برحذر داشت و فرمود شما جنگ را آغاز نكنيد.
وقتى ذخيره آب سربازان عراق به پايان رسيد، و در مضيقه بى آبى قرار گرفتند، عده اى از سربازان جوان براى آوردن آب روانه فرات شدند، ولى شاميان راه بر آنها بستند.
آنها نيز برگشتند و موضوع را به اميرالمؤمنين عليه السلام گزارش ‍ دادند.
حضرت صعصة بن صوهان يكى از افسران بزرگ خود را كه از سخنوران نامى نيز بود فرا خواند و فرمود: برو معاويه را ملاقات كن و به وى بگو ما تازه از راه رسيده ايم و نمى خواهيم قبل از گفتگوى با شما اقدام به جنگ كنيم .
ولى مثل اين كه طورى جبهه گرفته اى كه مى خواهى به نبرد مبادرت ورزى ؟
دستور بده سربازانت بستر فرات را بگشايند تا ما دسترسى به آب پيدا كنيم .
ما مى خواهيم تو را به صلح و ترك جنگ دعوت نمائيم و پس از مذاكرات راءى خود را اظهار كنيم ، تا معلوم شود كه شما و ما به چه منظورى به اينجا آمده ايم .
اگر مايل به جنگ باشى و بخواهى مردم را وارد نبرد نمائى تا معلوم شود كه هر كس دسترسى به آب دارد پيروز است ، ما نيز آماده ايم .
صعصعه پيام حضرت را به معاويه ابلاغ نمود. معاويه از مشاورانش ‍ پرسيد: به نظر شما چه بايد كرد؟
وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان كه خداوند در قرآن او را فاسق ناميده است گفت : همانطور كه اينان آب را به روى عثمان بستند، تو نيز آب را به روى ايشان ببند تا از تشنگى بميرند
ولى عمروعاص سياستمدار معروف و مشاور مخصوص معاويه به وى توصيه كرد مانع آب از سپاهيان على عليه السلام نشود و گفت : آنها هرگز تشنه نخواهند ماند كه تو سيراب باشى !
عبدالله بن ابى سرح برادر شيرى عثمان در تاءييد نظر وليد بن عقبه گفت بهر قيمت هست نگذاريد آنها دسترسى به آب پيدا كنند، اميدوارم خداوند در سراى ديگر آب به آنها ندهد.
صعصعة بن صوهان سفير اميرالمؤمنين گفت : خداوند در سراى ديگر تبهكاران شرابخوار را محروم مى سازد. اى عبدالله حق دارى ، چون على عليه السلام تو و اين فاسق (وليد) را به جرم شرابخوارى تازيانه زده است . پس اگر كينه حضرت را به دل بگيرى بى جهت نيست !
حضار مجلس صعصعه را به باد دشنام گرفتند و تهديدش كردند، ولى معاويه گفت كارى به او نداشته باشيد، چون سفير است .
سربازان على عليه السلام يك شبانه روز بدون آب به سر بردند. سرانجام مردى از اهل شام به نام (سليل بن عمرو) خطاب به معاويه اين اشعار را سرود:
- اى معاويه آنچه امروز سليل مى گويد بشنو،
گفته من بعدها تاءويل خواهد شد.
- آب را از ياران على دريغ بدار،
و نگذار آنها به آب برسند تا با خوارى بميرند.
- و بگذار آنها با تشنگى بقتل رسند،
چنانكه (عثمان ) را كشتند و قصاص هم كارى خوبى است
- پس آب را از آنها منع كنيد،
كه با تشنگى از پاى در خواهند آمد
معاويه به سليل گفت : نظر من نيز همين است كه تو گفتى نه آنچه عمروعاص مى گويد. عمروعاص گفت : اى معاويه ! بگذار سربازان على آب بردارند. على كسى نيست كه تشنه بماند و تو سيرآب باشى !
مى دانى كه على پهلوان دلاورى است . جنگاوران عراق و حجاز نيز با وى هستند، و من و تو شنيده ايم كه او مى گفت : اگر من چهل مرد مبارز مى داشتم ، نمى گذاشتم خانه ام را اشغال كنند و حقم را غصب نمايند.
در اين هنگام اهل شام از اينكه ساحل فرات را محاصره كرده اند، و سپاهيان عراق در مضيقه بى آبى قرار دارند، فوق العاده خوشحال بودند. معاويه به آنها گفت : اى مردم شام ! بخدا اين آغاز پيروزى است .
خدا مرا و پدرم ابوسفيان را سيراب نگرداند اگر بگذاريم سپاه على يك قطره آب بنوشند تا همگى هلاك شوند. اهل شام نيز سخت مسرور گشتند.
در اين موقع يك مرد پرهيزكار شامى به نام معرى بن اقبل كه اصلا يمنى بود از قبيله همدان بود و با عمروعاص سابقه دوستى داشت برخاست و گفت : اى معاويه ! شما چون زودتر به اينجا رسيديد توانستيد فرات را اشغال كرده و آب را به روى آنها ببنديد، ولى بخدا قسم اگر بر شما سبقت گرفته بودند و فرات را در اختيار داشتند، اجازه مى دادند آب برداريد. آيا منظور عمده شما اينست كه آب فرات را بر سپاهيان على ببنديد؟
فكر نمى كنيد اگر آنها فرصت يافتند شما را به همين سرنوشت دچار سازند؟!
در ميان سپاهيان ايشان افراد ضعيف و مزدور و بى گناه نيز وجود دارند.
چرا آب به روى آنها مى بنديد؟ بخدا اين اولين ظلمى است كه مرتكب مى شويد.
تو با اين كار افراد ترسو را تشجيع و عناصر مردد را مصمم و كسانى را كه ميل ندارند با تو بجنگند بر دوش خود سوار مى كنى ! معاويه از سخنان اين مرد پارسا سخت برآشفت و جواب او را به درشتى داد و عمروعاص ‍ هم او را مورد عتاب قرار داد. مرد همدانى نيز اشعارى به اين مضمون گفت و شب هنگام به اميرالمؤمنين عليه السلام پيوست .
- درد معاويه و عمروعاص را چيزى درمان نمى كند،
مگر سرزنش كه عقل را حيران مى كند.
- و ضربتى مهلك و كوبنده اى بر آنها،
هنگامى كه خونها بهم در آميزد.
- لازم نيست من تا ابد تابع پسر هند باشم .
ديگر نه سرزنش به درد او مى خورد و نه محبت اثر دارد.
- هر چه من عمرو و همفكرانش بگويم پوچ است ،
اى پسر هند! پرده بالا رفته و ديگر چيزى پوشيده نيست .
- آيا فرات را به روى مردانى مى بندى ،
كه نيزه هاى جگرسوز در دست و شمشيرهاى آهنين حمايل دارند؟
- به اين اميد نشسته اى كه على در مجاورت شما، بدون آب بماند ولى احزاب شام سيراب باشند؟!
در اين هنگام يكى از سربازان عراق جلو آمد و در حاليكه بقيه سپاهيان را مخاطب ساخته بود اشعارى به اين مضمون سرود:
- آيا نشسته ايد كه اهل شام آب را به روى ما ببندند،
با اينكه نيزه ها و سپرها در دست داريم ؟
- با اينكه نيزه به دست و سوار اسب هستيم ،
و زره پوشيده و شمشيرها آويخته ايم .
- و با اينكه در ميان ما على نيرومند هست ،
كه هيچگاه از هجوم لشكرها بيم نداشته است
- ما همانها هستيم كه دمار از روزگار،
طلحه و زبير در جنگ جمل در آورديم .
- پس نه ديروز از پهلوانان ترسيديم ،
و نه امروز بيمى به دل راه مى دهيم .
- نه عراق و نه حجاز روزى جز امروز،
ندارند، پس هدف را سخت در هم بكوبيد.
شب دوم فرا رسيد و سپاهيان على عليه السلام همچنان تشنه و بى آب بودند حضرت نيز از تشنگى افراد سپاهش سخت در خشم بود.
در اين موقع اشعث بن قيس از افسران قديمى به حضور اميرالمؤمنين رسيد و گفت : با اينكه تو در ميان ما هستى و شمشيرها در دست داريم ، بايد آنها آب را از ما دريغ بدارند؟
اجازه بده كه به آنها حمله ببريم و تا آنها را عقب نرانيم باز نگرديم .
مالك اشتر را هم ماءمور كن كه با نفرات خود ما را زير نظر بگيرد و در لحظه عمل يورش ببرد.
حضرت فرمود: آماده شويد. تا اينجا ديگر به آنها فرصت نمى دهيم . آنها مى خواهند با اين كار شما را به جنگ بكشد، يا از تشنگى از پا در آييد و با خوارى شكست بخوريد، يا اينكه به جاى آب شمشيرها را از خون آنها سيراب كنيد.
با عزمى راسخ حمله كنيد كه مرگ شرافتمندانه بهتر از زندگى با ننگ و ذلت است .
معاويه عده اى گمراه و نادان را با خود آورده و حقيقت را از ايشان كتمان داشته تا آنها را به دست مرگ بسپارد و خود كامروا باشد. با صدور اين فرمان ، اشعث قيس در ميان سپاه بانگ زد و گفت :
هر كس آب يا مرگ مى خواهد اول صبح را آماده سازد كه من آهنگ فرات دارم .
مالك اشتر خم با سواران خود آمد و در نقطه اى كه اميرالمؤمنين تعيين فرموده بود قرار گرفت .
در اين هنگام اشعث قيس فرياد زد: اى ابوالاعور! كنار برو تا آب برداريم و گرنه جواب شما را با شمشير خواهيم داد.
ابوالاعور گفت : به خدا ما دست بردار نيستيم تا شمشيرها به كار افتد و معلوم شود كدام گروه بر جاى مى ماند!
درست در همين هنگام مالك اشتر با رزمندگان دلير و نفرات تحت فرماندهى خود يكباره حمله بردند و با انبوه سپاهيان معاويه كه خط نفوذ ناپذيرى در كرانه فرات به وجود آوردند در آميخته و با تير و نيزه و شمشير پيكار نمودند.
اين نبرد سهمگين چندان به طول انجاميد تا سپاهيان شام مقاومت را از دست دادند و از اطراف فرات عقب نشستند و بدين گونه فرات به دست سربازان مالك استر افتاد!
لحظه انتقام فرا رسيده بود، اينك يكصد و بيست هزار سپاهى شام با چهار پايان ايشان از آب محروم مانده اند. سربازان على (ع ) با توجه به همين موضوع گفتند: به خدا اكنون كه به آب دست يافته ايم تلافى خواهيم كرد و نخواهيم گذاشت شاميان آب بردارند.
ولى اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: نه ! مادامى كه شمشير در دست ماست نيازى به اين كار نيست .
شما به قدر احتياج آب برداريد و به لشگرگاه خود بازگرديد و بگذاريد آنها از آب خدا استفاده كنند. آنها را از آب منع نكنيد بگذاريد آب بردارند!