گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
آشكار شدن مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام



اميرالمؤمنين على عليه السلام پيشواى بزرگ اسلام و امام اول شيعيان جهان در سال چهلم هجرى ، يعنى سى سال بعد از رحلت پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم چشم از اين دنياى مادى فرو بست و مرغ روح بلند پروازش از تنگناى اين جهان به ملكوت اعلى بال و پر گشود.
به دستور حضرت فرزندانش امام حسن و امام حسين ، بدن مطهر او را در زمين مرتفعى كه عرب به آن نجف مى گويد، مدفون ساختند. بدون اين كه مردم بدانند محل دفن آن حضرت كجاست .
على عليه السلام شخصيت عاليقدرى كه با زور بازوى وى كمر كفر و سطوت شرك و بت پرستى درهم شكست ، و با جان بازيهاى مردانه اش ، تعاليم اسلام و سراسر عربستان گسترش يافت ، و مردم به دين خدا گرويدند، به واسطه كينه ديرينه اى كه ملت عرب از دوران جاهليت و وحشى گرى هاى آن عصر تاريك از وى به دل گرفته و در سينه پنهان داشته بودند، چنان از خلافت و روى كار آمدن وى نگران و ناراضى بودند، كه اگر دسترسى به مرقد او پيدا مى كردند، از تعرض به ساحت قدس و مدفن مقدس آن حضرت خوددارى نمى نمودند.
از اين رو مدفن امير مؤمنان عليه السلام در حدود 150 سال همچنان از انظار عموم پنهان بود، و فقط ائمه طاهرين عليه السلام و عده اى از شاگردان مخصوص آن بزرگواران از محل دفن آنحضرت آگاه بودند، و در فرصتهائى كه دست مى داد، دور از چشم دشمنان ، تربت پاك آن حضرت را زيارت مى كردند.
سالها گذشت و ايام سپرى شد، بنى اميه و بنى مروان آمدند و چند روزى در اين ميدان وسيع دنياى فريبنده زودگذر، اسب حكومت تاختند و چون پيمانه دولتشان لبريز شد، ميدان را رها كردند و گذشتند، تا نوبت به بنى عباس يعنى عموزادگان بنى هاشم رسيد.
بنى عباس هم در شرارت و جنايت نسبت به اهلبيت عصمت و خاندان نبوت دست كمى از اسلاف خود نداشتند، بلكه بعضى از خلفاى بنى عباس با اعمال ننگين و جنايات خود، روى دولت بنى اميه را سفيد كردند، كه از جمله هارون الرشيد خليفه مقتدر آنها را بايد نام برد.
هارون الرشيد نسبت به شيعيان و اولاد اميرالمؤمنين كه نزد مردم مقام و موقعيت خاصى داشتند، سخت گير و هر گونه آزادى را از آنها سلب كرده بود.
هارون دهها نفر از فرزندان پيغمبر سادات را به قتل رسانيد، و از همه مهمتر امام موسى كاظم عليه السلام را بعد از چند سال كه در زندان بغداد نگاه داشت به وسيله زهر شهيد كرد.
با اين وصف روزى هارون در بيرون كوفه كه دشت و ماءهور وسيعى است ، به صيد آهو رفت . به فرمان او اطراف بيابان را قرق كردند و از هر طرف آهوان را رم دادند تا در تيررس خليفه قرار گيرد. ناگاه چشم هارون الرشيد به يك گله آهو افتاد و آنها را دنبال كرد. شكارچيان وى نيز تازى ها و بازى هاى شكارى را رها كردند كه نگذارند آهوان فرار كنند.
آهوان به سرعت از تلى بالا رفتند و در آنجا خوابيده و آرام گرفتند. شكارچيان و هارون الرشيد ديدند همين كه سگها و بازهاى شكارى نزديك بلندى مى رسند، هر كدام به سوئى پرت مى شوند.
آهوان بدون هيچ واهمه اى از بلندى به زير مى آمدند و همين كه سگها و بازهاى شكارى را به طرف آنها رها مى كردند، به نقطه مرتفع تل بالا رفته و آسوده مى خوابيدند ولى هر بار كه سگها و بازها براى صيد آنها مى خواستند از بلندى بالا بروند، به طرز اسرارآميزى سقوط مى كردند.
هارون و همراهان تا سه بار شاهد اين وضع بودند، شكارچيان تعجب كردند و هارون حيران ماند!
هارون دستور داد، براى وى خيمه زدند و سفارش كرد بروند كوفه و مردى سالخورده كه از اوضاع آن محل اطلاع داشته باشد پيدا نموده بياوردند. پيرمردى فرتوت از قبيله بنى اسد را پيدا كردند و نزد هارون آوردند. هارون از پيرمرد پرسيد آيا راجع به اين نقطه اطلاعى دارد و از گذشتگان خبرى شنيده است ؟
پيرمرد گفت : اگر خليفه به من تاءمين بدهد كه خودم و اين محل در امان باشد اطلاعى كه دارم در اختيار وى بگذارم .
هارون گفت : خدا را گواه مى گيرم كه از جانب من هيچگونه صدمه اى به تو و اين محل نخواهد رسيد.
پيرمرد گفت : پدرم براى من نقل كرده كه در زمان پدرش شيعيان عقيده داشتند كه اين بلندى محل دفن حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است . خدا اينجا را حريم امن خود قرار داده است و هر كس ‍ بدان پناه ببرد در امان خواهد بود.
هارون فى الحال از اسب پياده شد و آب خواست و وضو گرفت و در همان نقطه به نماز ايستاد سپس خود را به زمين افكند و تا سه روز گريه و زارى مى كرد...!
هارون دستور داد گنبدى بر آن تربت پاك بنا كردند، و هر بار كه به كوفه مى آمد به زيارت آن حضرت مى رفت . بدين گونه مدفن امير مؤمنان به دست يكى از دشمنان آن حضرت كشف شد و زيارت گاه خاص و عام گرديد