گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
بانوى سخنور



اروى دختر حارث بن عبدالمطلب عمه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بود. اين بانو بعد از آنكه امير مؤمنان على عليه السلام به شهادت رسيد، و بنى هاشم بر اثر محدوديت هائى كه معاويه در كار آنها پديد آورد، تنگ دست شده بود.
به همين جهت روزى به ديدن معاويه رفت . معاويه در آن موقع مرد مطلق العنان دنياى اسلام بود، و در سايه سياست بازى و دسيسه كاريها با آرامش خاطر و بى سر و صدا به حكومت غاصبانه خود ادامه مى داد.
اروى در آن موقع پيرزنى فرتوت بود. هنگامى كه وارد بر معاويه شد عمر و عاص و مروان حكم مشاوران او كه هر دو داراى سوابقى ننگين و پرونده اى كثيف و سياه بودند، نيز حضور داشتند. همين كه معاويه نگاهش به اروى افتاد، گفت : به ! اى عمه خوش آمدى ! چرا از ما دورى مى كنى ؟
اروى گفت : اى معاويه ! تو كفران نعمت نمودى و با على عليه السلام پسر عمويت درست رفتار نكردى ، و او را به نيكى ياد نمى كنى ، و حق او را غصب نمودى ، بدون اينكه خودت يا پدرانت شايستگى چنين حقى را داشته باشيد. سابقه درخشانى هم كه در اسلام نداريد، بلكه از روز نخست با پيغمبر خدا به مخالفت برخاستيد و رسالت او را انكار كرديد.
تا آنكه خداوند پدرانتان را هلاك گردانيد و صورتهاتان را به خاك ماليد و بر خلاف ميل مشركان حق به صاحب حق رسيد و كار پيغمبر بالا گرفت .
از آن روز دعوى ما بنى هاشم روشن بود و پيغمبر بر دشمنان و بدخواهان غلبه يافت . بدين گونه سهم ما اهلبيت در دين خدا از همه كس بيشتر و ارزش و بهره ما نزد خداوند بزرگتر بود. تا آنگاه كه خداوند پيغمبرش را به جوار رحمت خود برد و بعد از آن حضرت شما بنى اميه بر ما چيره گشتيد. شما دليل شايستگى خود را قرابت با پيغمبر مى دانيد! با اين كه ما به آن حضرت نزديكتريم و نسبت به زمامدارى مسلمانان مقدم بر شما هستيم و على بن ابيطالب بعد از پيغمبر در ميان مسلمانان مانند هارون بود كه موسى بن عمران او را جانشين خود قرار داد.
بدين گونه پايان كار ما بهشت و سرانجام شما آتش دوزخ خواهد بود!
در اين موقع عمروعاص حوصله اش سر رفت و گفت : اى پيرزن گمراه بس است ، سخن خود را كوتاه كن و چشم بر هم بگذار!
اروى گفت : اى عمروعاص ! مى خواهى حرف بزنى ؟ پس از خودت سخن بگو! به خدا تو از نژاد اصيل قريش و مقام عالى آنها نيستى . مادرت معروف ترين زنى بود كه در مكه نوازندگى مى كرد، و بيشتر از تمام زنان معروفه از مشتريان پول مى گرفت !
چون مروان حكم ديد كار به جاى باريكى كشيده است ، رو كرد به اروى و گفت : اى پيرزن ! بيش از اين ، زبان درازى مكن و حاجت خود را بخواه .
اروى گفت : اى پسر زرقا تو هم حرف مى زنى ؟
سپس اروى معاويه را مخاطب ساخت و گفت : اينها را تو جرئت داده اى كه به من جسارت ورزند. مگر هند جگرخوار مادر تو نبود كه بعد از شهادت حمزه سردار اسلام و عموى من شعر مى خواند و مى گفت : با كشتن حمزه تلافى قتل پدر و عمو و برادرم و فرزندم را كه در جنگ بدر كشته شدند نمودم و قلب خود را شفا دادم .
معاويه كه تا آن موقع مطابق معمول آرام و با كمال خونسردى به سخنان بانوى پير بنى هاشم و نواده عبدالمطلب گوش مى داد به عمروعاص و مروان حكم گفت : چرا به وى تعرض نموديد كه سوابق مرا هم فاش ‍ سازد.
سپس گفت : اى عمه ! بگو ببينم براى چه نزد ما آمده اى ، و ديگر از افسانه هاى زنان سخن مگو.
اروى : دستور بده شش هزار دينار به من بدهند.
معاويه : دو هزار دينار اول را براى چه مى خواهى ؟
اروى : مى خواهم قناتى حفر كنم و زمين بايرى را براى كشت و زرع آبيارى و آباد نمايم كه تعلق به اولاد حارث بن عبدالمطلب داشته است .
معاويه : فكر خوبى كرده اى ، دو هزار دينار ديگر براى چيست ؟
اروى : مى خواهم با آن خود را از فشار زندگى در مدينه بيرون آورم و به زيارت خانه خدا بروم .
معاويه : اين هم مصرف خوبى است ؛ بسيار خوب ، با دو هزار ديگر چكار مى كنى ؟
اروى : قصد دارم با صرف آن جوانان بنى هاشم را با دختران همشاءن خودشان همسر كنم و براى آنها زن بگيرم .
معاويه : بسيار خوب اين دو هزار دينار را هم در جاى مناسبى صرف مى كنى .
عمه ! اين مبلغ را مى دهم ولى به خدا اگر على بود نمى گذاشت آنرا به تو بدهند.
اروى : درست است . على امانت را به اهلش مى رسانيد، و به دستور خدا عمل مى نمود، ولى تو امانت را ضايع مى كنى و دست خيانت در مال خدا مى برى ، اموال خدا را به كسانى مى دهى كه شايستگى آنرا ندارند. حال آنكه خداوند در قرآن فرض كرده كه حق را به مستحقان آن بدهند ولى تو به دستور خدا اعتنا نمى كنى .
ما على را خواستيم كه حق ما را بگيرد و چنانكه خدا فرض كرده به مستحقانش برساند، ولى تو او را به جنگ مشغول داشتى و مانع شدى كه وى بتواند كارها را در مجارى خود به گردش در آورد!
اى معاويه ! من چيزى از مال شخصى تو نخواستم كه با اداى آن بر من منت بگذارى .
من از تو مطالبه حق خودمان را كردم ، و غير از حق خود چيزى نمى خواهم .
اى معاويه ! از على با حقارت نام بردى ، خدا دهانت را خورد كند!
آنگاه گريه را سر داد و اين اشعار را خواند:

اى چشم ! واى بر تو! با من كمك كن


آماده باش و بر اميرالمؤمنين گريه كن


ما بهترين يكه سواران اسلام


و يگانه قهرمان فداكار را از دست داديم

معاويه با همان سياست مكر و فريب و حزم و احتياط خود بيش از آن درنگ را جايز ندانست و دستور داد شش هزار دينار براى اروى مهيا سازند و گفت : اى عمه ! اينها را هر طور مى خواهى خرج كن و اگر باز هم احتياج پيدا كردى به من ادامه خواهد داشت