گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
اولين سكه اسلامى


(كسائى ) دانشمند نحوى معروف مى گويد: روزى به ديدن (هارون الرشيد) رفتم ، ديدم مبالغ بسيارى درهم و دينار جلوش نهاده اند و او آنها را ميان پيشخدمتهاى دربار تقسيم مى كند.
(هارون ) در آخر درهمى برداشت و مدتى با دقت به نقش سكه آن نگريست و سپس از من پرسيد: آيا مى دانى نخستين كسى كه در اسلام اين نقش و عبارت را بر روى پولهاى نقره نگاشت كه بود؟ من گفتم : او (عبدالملك مروان ) بود. پرسيد علت آنرا مى دانى ؟ گفتم : نه ! درست اطلاع ندارم . اينقدر مى دانم كه او نخستين كسى است كه دستور داد اين جمله ها را به روى درهم و دينار بنگارند.
(هارون ) گفت : من كاملا اطلاع دارم . جريان اين بود كه پيش از عبدالملك خليفه مقتدر اموى ، قرطاسها اختصاص به (روم ) داشت (قرطاس پارچه اى بوده كه از مصر مى آوردند و روى آنرا با خطوط رنگارنگ يا علامتها و نقشها گلدوزى مى كردند و اين گلدوزى را (طراز) مى گفتند).
چون در آن موقع غالب مردم هنوز به دين عيسى باقى مانده بودند، لذا طرازها به خط رومى و با اين عبارت (اب و ابن و روح القدس ) كه شعار مسيحيت است ، دوخته مى شد و همينطور نيز ادامه داشت .
روزى يكى از آن پارچه اى طرازدار را به مجلس عبدالملك آوردند. عبدالملك نگاهى به آن طراز و علامت كرد سپس دستور داد آنرا به عربى ترجمه كنند. وقتى معنى آنرا فهميد سخت بر آشفت و گفت : چقدر براى ما ننگ آور است كه شعار مسيحيت ، طراز و علامت پارچه ها و پرده ها و ظروفى باشد كه به دست مسيحيان مصرى ساخته مى شود، و از آنجا به اطراف بلاد اسلامى آورده ، و در دسترس مسلمانان مى گذارند، ما هم بدون توجه آنها را مورد استفاده قرار مى دهيم !!
سپس عبدالملك بدون فوت وقت ، نامه اى به برادرش (عبدالعزيز بن مروان ) فرمانرواى مصر نوشت كه به سازندگان قرطاس ها و البسه اى كه علامت تثليت دارد و دستور دهد، طراز آنها را تغيير داده و به جاى آن آيه قرآنى اشهد اللّه انه لا اله الا هو را كه دليل بر توحيد و يكتائى خداوند و شعار مسلمانان است بنويسند!
با رسيدن نامه ، عبدالعزيز دستور داد فرمان خليفه را اجراء كنند، و پارچه هاى و چيزهائى از اين قبيل را طراز توحيد و شعار اسلامى مطرز ساخته ، و به تمامى نقاطى كه در قلمرو و حكومت عبدالملك بود صادر نمايند.
آنگاه عبدالملك به همه واليان خود در سراسر دنياى اسلام دستور داد كه طراز پارچه هاى رومى را در قلمر و خود تغيير دهند، و به جاى آن از پارچه هاى و پرده هاى جديد كه مزين به طراز اسلامى است استفاده نمايند و هر كس تخلف كند، و پارچه ها و پرده هاى رومى نزد وى يافت شود، با تازيانه هاى دردناك و زندانهاى طولانى مجازات گردد.
پارچه هاى جديد كه با طراز اسلامى مزين شده بود، در همه جا به كار افتاد و از جمله به روم هم بردند. چون خبر به امپراتور روم رسيد، دستور داد طراز آنرا براى او ترجمه كنند. همين كه از معنى آن ، كه توحيد و يگانگى خدا بود، اطلاع حاصل كرد بى اندازه ناراحت شد و در خشم فرو رفت .
سپس هداياى شايسته اى براى عبدالملك فرستاد و طى نامه اى كه به او نوشت تذكر داد كه : (پارچه بافى و پرده سازى مصر و ساير شهرها تاكنون تعلق به ما داشته و هميشه با طراز رومى بوده است .
خلفاى پيش از تو هم اين را مى ديدند و اعتراضى نداشتند، اگر آنها خطا نكردند، معلوم مى شود تو خطا كرده اى ، و اگر خطا نكرده اى بايد آنها خطاكار باشند.
اكنون اختيار هر يك از اين دو صورت با توست ، هر كدام را مى خواهى انتخاب كن . من هديه اى كه شايسته مقام توست فرستادم و انتظار دارم كه ضمن قبول آن دستور دهى پارچه ها را به همان طراز نخست برگردانند، تا موجب تشكر بيشتر من گردد.)!!
وقتى عبدالملك نامه امپراتور روم را خواند، فرستاده او با هدايا برگردانيد و به وى گفت : نامه جواب ندارد! فرستاده برگشت و ماجرا را به اطلاع امپراتور رسانيد. امپراتور مجددا نامه اى بدين مضمون به (عبدالملك ) نوشت :
(من گمان مى كنم هديه مرا ناچيز شمردى لذا آنرا نپذيرفتى و جواب نامه ام را ندادى ! به همين جهت هدايا را بيشتر نموده و فرستادم و انتظار دارم طراز پارچه ها را به حال سابق برگردانى !)
بار دوم نيز عبدالملك نامه امپراتور را جواب نداد و هداياى او را پس ‍ فرستاد.
سرانجام امپراتور براى سومين بار نامه زير را به عبدالملك نوشت : (فرستاده من مى گويد: تو هديه مرا ناچيز دانستى و به خواهش من ترتيب اثر ندادى . من هم به گمان اين كه تو آنرا كوچك شمرده اى ، بر آن افزودم و مجددا مى فرستم ، ولى به عيسى سوگند ياد مى كنم كه اگر دستور ندهى طرازها را به شكل نخست برگردانند، من هم دستور مى دهم سكه هائى ضرب كنند كه مشتمل بر ناسزاى به پيغمبر اسلام باشد، زيرا مى دانى كه پول رايج مملكت شما را جز در كشور من سكه نمى زنند!
با اين وصف دوستانه از تو مى خواهم كه هديه مرا بپذيرى و طراز پارچه ها را به همان طرزى كه بوده است برگردانى ، و اين خود هديه ايست كه به من مى دهى ! و ما هم با همان دوستى سابق كه داشتيم باقى مى مانيم !)
عبدالملك بعد از خواندن اين نامه به هراس افتاد و جهان را بر خود تنگ ديد، تا جائى كه رو كرد به حضار و گفت : فكر مى كنم اگر چنين پيشآمدى بكند من بدترين فرزندان اسلام باشم . زيرا من با اين كار تا ابد خيانتى به پيغمبر اسلام نموده ام . چون جمع كردن درهم و دينارى كه كليه معاملات و مبادلات به وسيله آن انجام مى گيرد كار آسانى نيست !
عبدالملك بعد از خواندن اين نامه به هراس افتاد و جهان را بر خود تنگ ديد، تا جائى كه رو كرد به حضار و گفت : فكر مى كنم اگر چنين پيشآمدى بكند من بدترين فرزندان اسلام باشم . زيرا من با اين كار تا ابد خيانتى به پيغمبر اسلام نموده ام . چون جمع كردن درهم و دينارى كه كليه معاملات و مبادلات به وسيله آن انجام مى گيرد كار آسانى نيست !
سپس عبدالملك بزرگان دربار و مشاورين خود را گرد آورد و با آنها به مشورت پرداخت و از آنان در اين خصوص چاره خواست . هيچكدام نتوانستند نظريه اى بدهند كه خاطر عبدالملك را آسوده گرداند. در آن ميان (روح بن زنباء) به عبدالملك گفت : يك نفر هست كه كاملا از عهده حل اين مشكل برمى آيد، اما افسوس كه تو عمدا او را از دست مى دهى ! عبدالملك گفت : يعنى چه ، اين چه حرفى است ، او كيست گفت : او على بن الحسين از خاندان پيغمبر است .
عبدالملك گفت : راست گفتى ! آرى تنها كسى كه مى تواند از عهده اين كار برآيد اوست ، ولى دعوت او و استمداد از وى براى من بسيار دشوار است !!
با اين وصف چون چاره نبود عبدالملك نامه اى به اين مضموم به حكمران خود در مدينه نوشت كه : (على بن الحسين عليه السلام را با كمال احترام به سوى شام روانه كن . صد هزار درهم براى هزينه سفر و سيصد هزار درهم براى ساير مخارج او بپرداز، و بدين گونه وسيله مسافرت و آسايش ‍ و او و همسفرانش را فراهم ساز.)
آنگاه فرستاده امپراتور روم را تا آمدن على بن الحسين نگاهداشت وقتى على بن الحسين عليه السلام وارد شد، عبدالملك جريان را به اطلاع او رسانيد و با كمال بى صبرى از وى چاره خواست .
على بن الحسين عليه السلام گفت : اين را كار بزرگى به حساب نياور، زيرا از دو نظر مهم نيست : يكى اينكه خداوند به اين شخص كافر چندان مهلت نمى دهد كه نقشه و تهديدش درباره پيغمبر اسلام عملى شود، و ديگر اين كه اين كار چاره دارد.
عبدالملك پرسيد: چاره آن چيست ؟ على بن الحسين عليه السلام گفت : هم اكنون صنعت گران را بخواه و به آنها دستور بده كه سكه هاى جديدى براى درهم و دينار تهيه نمايند. بدين شرح كه يك روى آن كلمه توحيد و اشهد الله ، انه لا اله الا هو و در روى ديگر محمد رسول الله باشد، و در اطراف آن نام شهر و تاريخ آن سال را ضرب كنند.
سپس براى اين كه سكه مخصوصى براى مسلمانان به وزن هفت درهم مثقال مطابق كسر صحيح بسازند تا از مشخصات سكه اسلامى باشد، به عبدالملك فرمود: دستور بده ده سكه كه مجموع وزن آن ده مثقال است ، با ده سكه ديگر كه مجموع وزن آن شش مثقال باشد، به ضمينه ده سكه كه وزن آن مجموعا پنج مثقال است (در آن موقع فقط اين سه نوع سكه رايج بوده ) كه جمعا وزن سى عدد سكه مزبور، بيست و يك مثقال مى شود بهم مخلوط كرده ذوب نمايند، آنگاه آنرا به سى قسمت تقسيم كنند كه وزن هر يك هفت دهم مثقال مى شود.
سپس دستور بده قالبهائى از شيشه براى آنها بسازند تا بدون كوچكترين كم و كاستى ، سكه ها را يكنواخت ضرب كنند. درهم را با اين وزن و دينار با به وزن يك مثقال بسازند. آنگاه على بن الحسين عليه السلام به عبدالملك سفارش كرد كه دستور بدهد اين سكه را در ساير شهرهاى مختلف اسلامى نيز با قيد تاريخ محل ضرب كنند تا همه مردم با آن داد و ستد نمايند و كسانى را كه با غير درهم و دينار اسلامى معامله نمايند، تنبيه و مجازات كنند تا بدين وسيله به مرور ايام پول اسلامى جاى پول بيگانه را بگيرد!
عبدالملك تمام دستورات على بن الحسين عليه السلام را عملى ساخت ، آنگاه فرستاده امپراتور روم را برگردانيد و در جواب امپراطور نوشت : (خداوند تو را از نيل به مقصودى كه داشتى باز داشت ، عنقريب پول جديد و اختصاصى ما به بازار مى آيد. به تمام فرمانروايان خود دستور اكيد داده ام كه پارچه ها و درهم و دينار رومى را از دسترس مسلمانان خارج سازند و به جاى آن ، پارچه ها و پرده هاى مطرز به طراز توحيد و سكه هاى اسلامى را ترويج كنند تا در سراسر قلمرو حكومت ما رايج گردد).
وقتى امپراطور نامه عبدالملك را خواند، با مشاورين خود، به مشورت پرداخت . مشاورين گفتند امپراتور بايد فكر خود را عملى سازد و به اين تهديدها اعتنا نكند، ولى امپراطور گفت : نه ! ديگر گذشته است ! پيش از اين واقعه اقدام من مؤ ثر بود، ولى حالا ديگر گذشته است . زيرا مسلمانان امروز از خود سكه مخصوص دارند، و مسلما به سكه هايى كه من در آن به پيغمبرشان ناسزا بنوسم معامله نخواهد كرد، به همين جهت اقدام من بيهوده خواهد ماند!
امپراتور از انديشه بد خويش منصرف شد و پيش بينى على بن الحسين عليه السلام در خنثى كردن نقشه خطرناك امپراتور روم ، كاملا مؤ ثر به آن مى نگريست به طرف يكى از پيشخدمتها پرتاب كرد و گفت آنرا بردار