گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فروغ جاودانه


هشام بن عبدالملك در زمان خلافت برادرش وليد بن عبدالملك مروان ، به حج رفت . سران مردم شام كه جزو اركان دولت بنى اميه به شمار مى رفتند نيز با وى بودند.
هنگام طواف كعبه ، هر چه هشام سعى كرد (حجرالاسود) را استلام كند و به اصطلاح دست بر آن بكشد، از كثرت جمعيت ميسر نشد.
ماءموران منبرى در گوشه اى از مسجدالحرام قرار دادند، و هشام از آن بالا رفت و نشست و از آنجا به تماشاى انبوه حاجيانى كه از سراسر دنياى اسلام به حج بيت اللّه آمده بودند پرداخت .
در آن هنگام حضرت على بن الحسين (امام چهارم ) كه رخسارى از همه زيباتر، و لباسى از همه تميزتر و بوئى از همه خوشتر داشت ، وارد مسجدالحرام شد و مشغول طواف خانه خدا گرديد.
همين كه حضرت به نزديك (حجرالاسود) رسيد، مردم همگى كنار رفتند، و اطراف (حجر) را خلوت كردند تا وى كه با مهابت و جلالت راه مى رفت (استلام حجر) نمايد.
هشام از مشاهده اين منظره به خشم آمد و متوجه شد كه مردم به خاطر على بن الحسين (ع ) اداى احترام كردند و به او راه دادند.
در آن اثنا يكى از همراهان هشام از وى پرسيد: اين شخص كه بود؟ هشام گفت : نمى شناسم ! هشام به خوبى على بن الحسين (ع ) را مى شناخت ، ولى ترسيد كه اگر او را معرفى كند ممكن است اهل شام به وى متمايل گردند و با او تماس حاصل كنند و سخنانش را بشوند.
(فرزدق ) شاعر چيره دست عرب كه حضور داشت و گفتگوى هشام و مرد شامى را شنيد، با اين كه از شعراى دربار بود و از آنها صلات و جوائز دريافت مى داشت ، ولى با خلوصى كه نسبت به اهلبيت داشت تاب نياورد و گفت : اما من او را مى شناسم !
اى مرد شامى از من بپرس ! مرد شامى گفت : او كيست ؟
- اين همان كسى است كه سرزمين مكه جايگاه او را مى شناسد، - خانه خدا و داخل حرم الهى نيز حسب و نسب او را مى داند - اين مرد فرزند بهترين تمام بندگان خداست ، اين مرد پرهيزكار پاك سرشت پاكزاد نامور است - هنگامى كه قريش او را مى بيند گوينده آنها مى گويد: - جود و كرم و بزرگوارى در شخصيت بى مانند او به انتها رسيده است . - هنگامى كه جلو مى آيد كه حجرالاسود را استلام كند، ديوار خانه خدا از شوق مى خواهد كف دست او را ببوسد! - پس اينكه گفتى او را نمى شناسم زيانى به وى نمى رساند، - زيرا عرب و عجم چنانكه بايد او را مى شناسد.
هشام از شنيدن اشعار آبدار و شورانگيز فرزدق برآشفت و هنگام بازگشت در (عسفان ) واقع در راه مكه به مدينه دستور داد محبوسش ‍ كنند. ولى چندى بعد او را آزاد كرد، موقعى كه در زندان بود، امام زين العابدين ده هزار درهم براى او فرستاد و فرمود به فرزدق بگوئيد: اگر در اين اوقات بيش از اين مبلغ در اختيار ما بود، به تو مى رسانيديم .
فرزدق وجه ارسالى را پس داد و گفت : به حضرت عرض كنيد من آن اشعار را فقط براى خشنودى خداوند گفتم ، و نمى خواستم از آن راه مالى به چنگ آورم .
ولى امام عليه السلام پيغام داد ما خاندانى هستيم كه وقتى چيزى به كسى داديم ، پس نمى گيريم