گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
جوان نابغه


(مهدى ) سومين خليفه عباسى در يكى از سفرها با تشريفات رسمى وارد بصره شد، تا از آن شهر تاريخى و دانش پرور بازديد به عمل آورد. رجال لشكرى و كشورى به پيشوازش رفتند. علما و دانشمندان نيز از وى استقبال نمودند.
(مهدى ) در صف علما (الياس بن معاويه ) را كه در هوش و نبوغ ضرب المثل ، و در آن موقع جوانى نو خاسته بود، ديد كه چهارصد تن از علما و بزرگان در پشت او صف بسته اند، و خود پيشاپيش آنها ايستاده است .
(مهدى ) از تماشاى اين منظره در خشم فرو رفت و گفت : تف بر اين ريشهاى بلند!
آيا در ميان اين همه علما يكنفر ريش سفيد پيدا نمى شد كه جلوى آنها بيفتد تا ناگزير نشوند اين جوانك را جلو بيندازند؟!
سپس رو كرد به (اياس ) و پرسيد:
چند سال دارى ؟
(اياس ) كه دانشمندى پرمايه و نابغه اى هوشمند بود گفت :
خدا سايه خليفه را پاينده بدارد، سن من به اندازه سن (اسامة بن زيد) است كه پيغمبر خدا او را به فرماندهى سپاهى برگزيد كه بزرگان صحابه و پيران ايشان از جمله ابوبكر و عمر (با آن سن و سال ) در ميان آنان بود و همگى وظيفه داشتند تحت فرماندهى (اسامه ) قرار گيرند.
مهدى عباسى از جواب به موقع و كوبنده (اياس ) دانشمند جوان كه با كمال مهارت و استادى داده شد در شگفت ماند و ملزم گرديد.
آنگاه گفت : آفرين ! تو هم پيشاپيش آنها قرار بگير!
سن اياس در آن موقع هفده سال بود