گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
با خلق خدا كن نكوئى


غافلى را شنيدم كه خانه رعيت خراب كردى تا خزانه سلطان آباد كند، بى خبر از قول حكيمان كه گفته اند: هر كه خداى را عزوجل بيازارد، تا دل خلقى به دست آرد، خداوند تعالى همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش برآورد.

آتش سوزان نكند باسپند


آنچه كند دود دل دردمند

سرجمله حيوانات گويند كه شير است ، و اذلّ جانوران خر، و به اتفاق خر باربر به كه شير مردم در.

مسكين خر اگر چه بى تميزست


چون بار همى برد عزيزست


گاوان و خراب بار بردار


به زآدميان مردم آزار

باز آمديم به حكايت ، وزير غافل ، ملك را ذمائم او به قرائن معلوم شد، در شكنجه كشيد و به انواع عقوبت بكشت .

حاصل نشود رضاى سلطان


تا خاطر بندگان نجويى


خواهى كه خداى بر تو بخشد


با خلق خداى كن نكويى

آورده اند كه يكى از ستمديدگان بر سر او بگذشت ، و در حال تباه او تاءمل كرد و گفت :

نه هر كه قوت بازوى منصبى دارد


به سلطنت بخورد مال مردگان بگزاف


توان به خلق فرو برد استخوان درشت


ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف


نماند ستمكار بد روزگار


بماند برو لعنت پايدار


گر چه دانى كه نشوند بگوى


هر چه دانى ز نيك خواهى و پند


زود باشد كه خيره سر بينى


به دو پاى اوفتاده اندر بند


دست بر دست مى زند كه دريغ


نشنيدم حديث دانشمند

تا پس از مدتى آنچه انديشه من بود در نكبت حالش به صورت بديدم كه پاره پاره بهم بر مى دوخت ، و بقيه لقمه همى اندوخت . دلم از ضعف مالش بهم بر آمد و مروت نديدم در چنان حالى ريش درونش به سلامت خراشيدن و نمك پاشيدن ، پس با دل خود گفتم :

حريف سفله در پايان مستى


نينديشد ز روز تنگدستى


درخت اندر بهاران برفشاند


زمستان لاجرم بى برگ ماند