گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
امام هادى و متوكل عباسى


متوكل خليفه مشهور عباسى مردى سنگدل بود و نسبت به خاندان پيغمبر دشمنى زايدالوصفى اظهار مى داشته .
وى پيشواى دهم شيعيان امام على النقى و فرزند جوانش حضرت عسگرى عليهما السلام را از مدينه طلب نمود و در پايتخت خود (سامرا) تحت نظر گرفت ، مبادا شيعيان در نقطه دوردست مدينه با آنها تماس حاصل كنند و بر ضد وى قيام نمايند.
روزى در سامره دشمنان امام هادى نزد متوكل از حضرت سعايت نمودند كه در خانه وى اسلحه و نامه هاى زيادى وجود دارد كه شيعيان قم براى او فرستادند، و در صدد است كه بر ضد تو قيام كند.
متوكل سخت برآشفت ، و عده اى از سربازان وفادار خود را ماءمور ساخت كه شبانه به خانه حضرت هجوم آورند و دست به تفتيش بزنند، و هر چه يافتند ضبط كنند.
ماءموران شبانه نابهنگام ريختند به خانه حضرت و مشغول بازرسى شدند، ولى هر چه گشتند چيزى نيافتند و از آنچه خبر داده بودند، اثرى نديدند.
هنگام بازرسى مشاهده كردند حضرت هادى (ع ) به تنهائى در يكى از اطاقهاى نشسته و در به روى خود بسته و در حالى كه جامه پشمينى به تن دارد، روى شنهاى زمين مشغول تلاوت قرآن است .
ماءموران حضرت را در همان حال گرفتند، و به نزد متوكل آوردند، سپس ‍ توضيح دادند كه چيزى در خانه وى نيافتيم ، ولى ديديم كه در روى زمين رو به قبله نشسته و مشغول تهجد است و قرآن مجيد تلاوت مى كند.
در آن حال متوكل طبق معمول هميشگى خود مجلس شراب تشكيل داده بود، و با نديمان و همبزمان خود ميگسارى مى كرد. جام شراب بود كه پياپى خالى و پر مى شد. متوكل كاملا سر حال و سرگرم عيش و نوش ‍ بود.
حضرت را با همان هيبتى كه مشغول عبادت و تهجد بود، در مجلس شوم متوكل نگاه داشتند. متوكل آن پيشواى عاليقدر را پهلوى خود نشانيد و جام شرابى كه در دست داشت به حضرت تعارف كرد!
حضرت فرمود: به خدا هرگز شراب داخل گوشت و خون من نشده است . مرا معاف كن . متوكل حضرت را معاف داشت ولى در عوض گفت : پس ‍ براى من شعر بخوان ! حضرت هادى فرمود: من چندان شعر نشنيده ام كه آنرا بازگو كنم . متوكل گفت : نه ! اين ديگر نمى شود، حتما بايد اشعارى براى من بخوانى !
حضرت هم شعرى چند مشتمل بر بى وفائى دنيا و مرگ پادشاهان و ذلت و خوارى آنان پس از مرگ بدين گونه انشاء فرمود.
- بر فراز كوه هاى دنيا منزل كردند و مردان مسلح را در اطراف خود به نگهبانى گماشتند. ولى قله هاى مرتفع كوه ها و نگهبانان نيرومند سودى به حال آنها نبخشيد.
- بعد از آن همه عزت و سربلند از دژهاى محكم فرود آمدند، و در گودال هاى قبر جاى گرفتند، آنهم با چه خوارى و بدبختى !
- بعد از آنكه در زير خاك پنهان گشتند، منادى مرگ بر آنها بانگ زد و گفت :آن جاه و جلالها و تاجها و زينتهاى خيره كننده چه شد؟ آن چهره هاى خندان كه غرق در ناز و نعمت بود، و پيوسته در پس پرده هاى پر نقش و نگار جا داشت كجا رفت ؟
- سرانجام قبر آنها را در خود هضم كرد و بد جورى با آنان رفتار كرد.
- آنها روزگارى طولانى در جهان زيستند و تا سر حد افراط خوردند و نوشيدند.
ولى امروز بعد از خورد و خوراك ها، خود طعمه جانوران زمين شده اند.
- عمرهاى طولانى نمودند و خانه هاى پر شكوهى ساختند كه در آنها از آسيب زمانه مصون بمانند، ولى چيزى نگذشت كه خانه ها و بستگان خود را رها كردند و در گذشتند.
- در زمان هاى متمادى گنج ها و اموال بسيارى اندوختند، ولى ناچار آنها را براى دشمنان خود گذاشتند و گذشتند.
- عاقبت كار منازل آنها به ويرانه خالى از سكنه مبدل شد، و ساكنان آنها نيز در زير انبوه خاك ها پنهان گشتند.
بعد از آنكه امام هادى (ع ) اين اشعار را در حضور خليفه مغرور با هيبتى همچون متوكل آنهم در مجلس بزم و شادمانى وى قرائت فرمود، حاضران ترسيدند مبادا متوكل آسيبى به حضرت برساند.
ولى به عكس متوكل سخت تحت تاءثير مضامين آن اشعار تاءثرانگيز و عبرت آميز قرار گرفت ، و چنان گريست كه ريشش از اشك چشمش خيس ‍ شد!
حاضران هم بى اختيار گريستند. قيافه مجلس بكلى دگرگون گرديد، و دنيا در نظر متوكل تيره و تار شد. جام شراب را به زمين افكند، و سپس بساط شادمانى و باده گسارى را بر چيد.
دستور داد عطر مخصوص خود را آوردند، و سر و صورت حضرت را معطر ساخت ، و از آن وجود مقدس عذر خواست ، و فرمان داد كه امام هادى عليه السلام را با عزت و احترام به خانه اش بر گردانند