گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فيلسوف حيران مى شود

اسحاق بن حنين كندى ) از فلاسفه بزرگ عرب است . وى نصرانى بود، و مانند پدرش حنين بن اسحاق از فيلسوفان مشهورى است كه به واسطه آشنائى با زبان يونانى و سريانى ، فلسفه يونان را به عربى ترجمه كردند. فرزند وى ، يعقوب بن اسحاق نيز بزرگترين حكيم عرب است ، و هر دو نزد خلفاى عباسى با عزت و احترام مى زيستند. (كندى ) فيلسوف نامى عراق در زمان خويش دست به تاءليف كتابى زد كه به نظر خود تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. اسحاق كندى چون با فلسفه و مسائل عقلى و افكار حكماى يونان سر و كار داشت ، طبق معمول با حقايق آسمانى و موضوعات دينى چندان ميانه اى نداشت و به واسطه غرورى كه بيشتر فلاسفه در خود احساس مى كنند، با بدبينى و ديده حقارت به تعاليم مذهبى مى نگريست . اسحاق كندى آنچنان سر گرم كار كتاب (تناقضات قرآن ) شده بود، كه به كلى از مردم كناره گرفته و پيوسته در منزل خود با اهتمام زياد به آن مى پرداخت .
روزى يكى از شاگردان او در (سامره ) به حضور امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شد. حضرت به وى فرمود: در ميان شاگردان اسحاق كندى يك مرد رشيد و با شهامتى پيدا نمى شود كه اين مرد را از كارى كه پيش گرفته باز دارد؟ شاگرد مزبور گفت : ما چگونه مى توانيم در اين خصوص به وى اعتراض كنيم ، يا در مباحث علمى ديگرى كه استادى چون او بدان پرداخته است ايراد بگيريم ؟
او استاد بزرگ و نامدارى است و ما توانائى گفتگو با او را نداريم . حضرت فرمود: اگر من چيزى به تو القا كنم ، مى توانى به او برسانى و درست به وى حالى كنى ؟ گفت : آرى .
فرمود: برو نزد استادت و با وى گرم بگير و تا مى توانى در اظهار ارادت و اخلاص و خدمت گذارى نسبت به او كوتاهى نكن ، تا جائى كه كاملا مورد نظر وى واقع شوى و او هم لطف و عنايت خاصى نسبت به تو پيدا كند.
وقتى كاملا با هم ماءنوس شديد، به وى بگو: مسئله اى به نظرم رسيده است و مى خواهم آنرا از شما بپرسم . خواهد گفت : مسئله چيست ؟ بگو: اگر يكى از پيروان قرآن كه با لحن آن آشنايى دارد از شما سؤ ال كند: آيا امكان دارد كلامى كه شما از قرآن گرفته و نزد خود معنى كرده ايد، گوينده آن ، معنى ديگرى از آن اراده كرده باشد؟ او خواهد گفت : آرى اين امكان هست و چنين چيزى از نظر عقل جايز است . او مردى است كه درباره چيزى كه مى شنود مى انديشد، و مورد توجه قرار مى دهد.
آنگاه به او بگو: اى استاد! شايد خداوند آن قسمت از قرآن را كه شما نزد خود معنى كرده ايد، عكس آنرا اراده نموده باشد، و آنچه شما پنداشته ايد معنى آيه و مقصود خداوند كه گوينده آنست كه گوينده آنست نباشد. و شما بر خلاف واقع معنى كرده باشيد!!
شاگرد مزبور از نزد حضرت رخصت خواست و رفت به خانه استاد خود اسحاق كندى و طبق دستور حضرت عسكرى (ع ) با وى مراوده زياد نمود تا ميان آنان انس كامل برقرار گرديد.
روزى از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه كه حضرت تعليم داده بود با وى در ميان گذارد.
همين كه فيلسوف نامى پرسش شاگرد را شنيد، فكرى كرد و گفت : يك بار ديگر سؤ ال خود را تكرار كن !
شاگرد سؤ ال خود را تكرار نمود. استاد فيلسوف مدتى درباره آن انديشيد و ديد كه از نظر لغت و عقل چنين احتمالى هست ، و ممكن است آنچه وى از فلان آيه قرآن فهميده و پنداشته است كه با آيه ديگر منافات دارد، منظور صاحب قرآن غير از آن باشد.
سرانجام فيلسوف نامبرده شاگرد دانشمند خود را مخاطب ساخت و اين گفتگو ميان آنها واقع شد.
فيلسوف : بگو اين سؤ ال را چه كسى به تو آموخت ؟
شاگرد: به دلم خطور كرد.
فيلسوف : نه ! چنين نيست . اين گونه از مانند چون توئى سر نمى زند. تو هنوز به آن مرحله اى نرسيده اى كه چنين مطلبى را درك كنى . راست بگو آنرا از كجا آورده اى و از چه كسى شنيدى ؟
شاگرد: اين موضوع را حضرت امام حسن عسكرى (ع ) به من آموخت ، و امر كرد آنرا با شما در ميان بگذارم .
فيلسوف : اكنون حقيقت را اظهار داشتى . آرى اين گونه مطالب فقط از اين خاندان مى گردد!
سپس فيلسوف بزرگ عراق آنچه درباره تناقضات قرآن نوشته ، و به نظر خود به كتاب آسمانى مسلمانان ايراد گرفته بود همه را جمع كرد و در آتش افكند و طعمه حريق ساخت