گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
شاهكار عيارى


در اواخر قرن دوم هجرى ، در تمام شهرهاى ايران دسته هائى پديد آمدند، كه بعدا در تاريخ بنام (عياران ) خوانده شدند. اعضاى اين فرقه اغلب جزء طبقات پائين و متوسط مردم بودند. هر چند معرفت و كمالى نداشتند، اما روحيه همكارى و علاقمندى خاصى بين آنان وجود داشت كه به پيشرفت كارها كمك بسيار مى كرد. رشته اى كه اين معنى را بهم مى پيوست ، محبت و الفت و صداقت با همديگر بود.
اين افراد از طبقات (لوطى ) و (مشدى ) شهرها بودند و كم كم راهنمايان و سرپرستهائى پيدا كردند. جوانان و افراد ورزشكار هر شهر كه در ميدانها و مجامع به گوى زنى و بازى و دوندگى و ساير ورزشها خصوصا در ايام بيكارى زمستان مى پرداختند، با اين افراد آشنا مى شدند، و چون به اصول كار آنان ، كه راز نگاهدارى و فتوت و جوانمردى و راستى و پاكى بود، پى مى بردند، طبعا به شركت در مجامع آنان رغبت مى يافتند.
كم كم دامنه اين مجامع در شهرها توسعه يافت و چنان شد كه گاهگاه سردسته هاى آنان مورد اعتناى حكام و واليان شهرها قرار مى گرفتند. در سيستان كه عياران به چابكى و چالاكى معروف بودند، شهرت تمام يافتند و تشكيلات و مجامع پنهانى ترتيب دادند، و چون مى بايست مخارج جمعيت خود را نيز تاءمين كنند به راهدارى پرداختند. بدين معنى كه از كاروانها براى سالم رساندن آنان به مقصد، باج مى گرفتند و از اين طريق معاش خود را مى گذراندند، و البته اگر كاروانى باج راه نمى داد، چوب آنرا به نحو ديگر مى خورد! به همين جهت است كه گاهى (عياران ) را راهزنان هم ناميده اند.
در شهرهاى ديگر نيز مشكلات (عياران ) ريشه داشت و پيدايش آن بر اساس نارضائى عمومى و بيداد حكام بود. اينان از اين وضع استفاده كرده ، براى خود تشكيلاتى دادند. مركز اصلى آنان مركز خلافت يعنى (بغداد) بود، و از آنجا به ساير شهرها سرايت كرد... بناى كار عياران بر جوانمردى بود. در شهرها شبروى و شبگردى مى كردند، و از بامى به بامى از چنگ عسس ها و شرطه ها و ماءمورين دولتى ، مى گريختند و از برج و بارو بالا مى رفتند يا در زير پلها مى خوابيدند و از لقب ها مى گذشتند! بسيارى از اوقات تحمل اين خطرها و مصائب براى انجام كار مردم بى نوا و يا دفع ظلم از مظلوم بود.
يكى از مواد مرامنامه آنها اين بود: (در جوانمردى روا نيست كه قومى را در بلا رها كنيم و خود بيرون رويم ) اصول تربيتى آنان چنان بود كه چون در خود اراده و قدرت خلاقه به حد كمال يافته بودند، ناجوانمردى مى دانستند كه كار خلافى انجام دهند و گناه آنرا به گردن ديگرى بياندازند.
در شهر حلب ميان كاروانسرائى كه مال بسيارى در آن بود، چاهى عميق وجود داشت كه آب از آن مى كشيدند. در پهلوى كاروانسرا حمامى بود. يكى از عياران حلب از گلخن حمام نقبى به طرف كاروانسرا زد، و از روى آب آن چاه سر بدر كرد، و در دل شب كه كاروانسرا را بسته ، و قفل گران بر آن زده بودند، با دستيارى خود از چاه بالا آمد و حجره اى را كه مال بسيارى از نقد و جنس در آن بود خالى كرد و از قعر چاه بيرون برد.
صبح روز بعد از كاروانسرا غوغا برخاست و شورى در شهر افتاد كه مالى وافر، از فلان كاروانسرا برده اند. مردم شهر روى بدانجا نهادند، و داروغه و عسسان شهر جمع شدند و ملاحظه كردند كه در كاروانسرا مضبوط بوده ، و اين نقد و جنس هم از درون ناپديد شده است ، از اينرو همگى در تحير فروماندند!
در آخر راءى همه بر آن قرار گرفت كه اين عمل كار كاروانسرادار و فرزندان اوست . وى پير مردى امين و مستاءجر آن كاروانسرا بود. او را با فرزندانش گرفتند و بر در كاروانسرا تحت شكنجه قرار دادند. مردم انبوهى گرد آمده به تماشا پرداختند. هر چند پيرمرد و فرزندان گريه و زارى مى نمودند، كسى توجهى نمى كرد.
در اين هنگام آن (عيار) كه اين كار را كرده بود و با بعضى از دستياران خود در آن مجمع حاضر بود، با خود گفت : از جوانمردى به دور است كه اين گناه را من مرتكب شده باشم ، و ديگران عذاب بكشند!
آنگاه قدم پيش نهاد و به عسان بانگ زد كه : دست از اين بى گناه و فرزندانش برداريد كه آنها دخالتى در اين كار ندارند و اين كار از من صادر شده است !
عسسان دست از شكنجه پيرمرد و فرزندانش برداشتند، و به (عيار) نظر افكندند. ديدند جوانى است بلند بالا كه تاجى از پوست بره سياه بر سر دارد، و قبائى از پشم در بر و كمر را با كمربندى سخت بسته ، و خنجرى آبدار بر ميان زده و كفش نوى به پا كرده است .
عسسها روى به وى آوردند و گفتند: چون خود اقرار نمودى ، اكنون بگو اين مال را چه كردى !
گفت : در همين كاروانسرا و در ميان اين چاه پنهان است . طنابى بياوريد كه به كمر به بندم و بدرون چاه رفته و مالها را بالا دهم ، سپس خود برون بيايم و هر چه پادشاه در باره ام حكم كند قبول دارم .
همين كه حاضران اين سخن را از جوان (عيار) شنيدند، غريو شادى بر آوردند و او را بدان فتوت و جوانمردى آفرين گفتند. عسسان فى الحال طنابى آوردند و به او دادند. عيار برجست و سر طناب را محكم بر كمر بست ، آنگاه عسسان سر طناب را به دست گرفتند و جوان سرازير در چاه شد. وقتى به درون چاه رسيد طناب را از كمر باز كرد و از راه نقب از گلخن حمام سر بدر آورد و راه خود را گرفت و رفت !
عسسان مدتى بر سر چاه منتظر بودند تا مگر از وى خبرى شود، ولى هيچ اثرى و صدائى از آن چاه برنيامد. چون انتظار از حد گذشت ، كسى را بدرون چاه فرستادند تا از وى خبرى بگيرد. شخص مزبور از قعر چاه فرياد بر آورد كه در ته اين چاه نقبى است !
گفتند وارد نقب شو و ببين از كجا سر بيرون مى آورد. آن شخص هم رفت از گلخن سر بدر كرد و به نزد آنها آمد؛ و خبر داد كه اثرى از جوان نيافته است ! همه انگشت تحير به دندان گرفتند و گفتند: اين حريف عيار عجب نقشى باخت و غريب كارى ساخت كه هم خود رفت و هم مال را برد و هم بى گناهان را خلاص كرد